منطقیین علم را بر دو نوع می‌دانند: 1. علم تصوری، 2. علم تصدیقی، 1. علم تصوری به معنای حضور صورت شیء بدون حکم نزد عقل است.[1] علم تصوری مفهومی اعم است که مفاهیم متعددی را شامل می‌شود مانند: 1-1. وهم، 2-1. شک، 3-1. ظن، 4-1. جزم. بنابراین تنها چیزی که در مقابل این نوع علم قرار می‌گیرد، جهل مطلق است که همان عدم تحقق تصور در نفس است. 2. علم تصدیقی، به معنای حضور صورت شیء نزد عقل همراه با حکم است.[2] علم تصدیقی شامل یقین و ظن می‌شود اما شامل وهم و شک نمی‌شود.[3] نکته دیگری که باید توجه داشت، این است که گاهی منظور از «علم» همان یقین است؛ یعنی مقصود فقط تصدیق جازم است و شامل ظن نمی‌شود؛ چنان‌که در آیه شریفه می‌فرماید: «وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ اِنْ یَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَ اِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً»؛[4] آنها هرگز به این سخن دانشی ندارند، تنها از گمان بی‌پایه پیروی می‌کنند با این‌که «گمان» هرگز انسان را از حقّ بی‌نیاز نمی‌کند. در این آیه «ظن» در مقابل «علم» آمده است. البته بحث تفصیلی این مطلب را باید در کتاب‌های اصول فقه جست‌وجو کرد. با توجه به مطالب یاد شده، می‌توان چنین نتیجه گرفت که علم دارای سه معنا، یا سه کاربرد و یا سه مرتبه است: 1. علم به معنای عام، که همان «علم تصوری» مورد نظر است. در این صورت علاوه بر یقین، ظن، وهم و شک نیز جزو علم شمرده می‌شود. 2. علم به معنای خاص، مقصود از آن «علم تصدیقی» است؛ در این صورت فقط یقین و ظن جزو علم می‌شوند؛ و وهم و شک از آن خارج‌اند و از مقوله جهل تصدیقی به شمار می آیند نه جهل مطلق که شامل جهل تصوری هم بشود. 3. علم به معنای خاص الخاص، که همان یقین است و در این صورت «ظن» نیز از علم خارج می‌گردد و جهل شمرده می‌شود. بنابراین اولاً: وهم داخل تصدیق نیست، هر چند داخل علم به معنای عام و تصوری است. ثانیاً: ظن هر چند داخل علم به معنای خاص الخاص و یقینی نیست؛ ولی همان‌گونه که بیان شد از اقسام علم خاص که از مقوله تصدیق است می‌باشد و ذکر آن در زیر مجموعه تصدیق اشکالی را در پی نخواهد داشت. [1] . ر. ک: الحیدری، السید رائد، المقرر فی توضیح منطق مظفر، ج 1، ص 26، قم، منشورات ذوبی القربی، 1422ق. [2] . همان، ص 29. [3] . همان، ص 34 - 37. [4] . نجم، 28.
چرا ظن و وهم که جهل به حساب میآیند، زیر مجموعه تصدیق که مساوی با علم است قرار گرفتهاند؟
منطقیین علم را بر دو نوع میدانند: 1. علم تصوری، 2. علم تصدیقی،
1. علم تصوری به معنای حضور صورت شیء بدون حکم نزد عقل است.[1]
علم تصوری مفهومی اعم است که مفاهیم متعددی را شامل میشود مانند:
1-1. وهم،
2-1. شک،
3-1. ظن،
4-1. جزم.
بنابراین تنها چیزی که در مقابل این نوع علم قرار میگیرد، جهل مطلق است که همان عدم تحقق تصور در نفس است.
2. علم تصدیقی، به معنای حضور صورت شیء نزد عقل همراه با حکم است.[2]
علم تصدیقی شامل یقین و ظن میشود اما شامل وهم و شک نمیشود.[3]
نکته دیگری که باید توجه داشت، این است که گاهی منظور از «علم» همان یقین است؛ یعنی مقصود فقط تصدیق جازم است و شامل ظن نمیشود؛ چنانکه در آیه شریفه میفرماید: «وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ اِنْ یَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَ اِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً»؛[4] آنها هرگز به این سخن دانشی ندارند، تنها از گمان بیپایه پیروی میکنند با اینکه «گمان» هرگز انسان را از حقّ بینیاز نمیکند.
در این آیه «ظن» در مقابل «علم» آمده است. البته بحث تفصیلی این مطلب را باید در کتابهای اصول فقه جستوجو کرد.
با توجه به مطالب یاد شده، میتوان چنین نتیجه گرفت که علم دارای سه معنا، یا سه کاربرد و یا سه مرتبه است:
1. علم به معنای عام، که همان «علم تصوری» مورد نظر است. در این صورت علاوه بر یقین، ظن، وهم و شک نیز جزو علم شمرده میشود.
2. علم به معنای خاص، مقصود از آن «علم تصدیقی» است؛ در این صورت فقط یقین و ظن جزو علم میشوند؛ و وهم و شک از آن خارجاند و از مقوله جهل تصدیقی به شمار می آیند نه جهل مطلق که شامل جهل تصوری هم بشود.
3. علم به معنای خاص الخاص، که همان یقین است و در این صورت «ظن» نیز از علم خارج میگردد و جهل شمرده میشود.
بنابراین اولاً: وهم داخل تصدیق نیست، هر چند داخل علم به معنای عام و تصوری است. ثانیاً: ظن هر چند داخل علم به معنای خاص الخاص و یقینی نیست؛ ولی همانگونه که بیان شد از اقسام علم خاص که از مقوله تصدیق است میباشد و ذکر آن در زیر مجموعه تصدیق اشکالی را در پی نخواهد داشت. [1] . ر. ک: الحیدری، السید رائد، المقرر فی توضیح منطق مظفر، ج 1، ص 26، قم، منشورات ذوبی القربی، 1422ق. [2] . همان، ص 29. [3] . همان، ص 34 - 37. [4] . نجم، 28.
- [سایر] سلام. واژه جهل ظاهراً در مقابل عقل بوده، بعدها در مقابل علم قرار داده شده است. لطفاً درباره این مطلب و علل آن توضیح بفرمایید. آیا جهل در قرآن و روایات در مقابل کدامیک از این دو اصطلاح به کار رفته است؟
- [سایر] بسیاری از مواقع اساتید و علمای بزرگوار از علم به عنوان شمشیر دو دم یاد می کنند که گاهی اوقات ویران می کند و زمانی آباد. و استدلال آنها استفاده های سوئی است که بشر از علم می نماید. و این در حالی است که علم مطلقا از جنس نور بوده و در تفکر میانه هرگز ندیده ایم که موضع علم کوبیده شود ویا زیر سوال رود. آنچه به بشر زیان می رساند و موجب ویرانی است فقط و فقط جهل است و هر بلائی که به انسان می رسد به موجب نادانی اوست . آنچه که باعث می شود بشر دست به ساخت سلاحهای مخرب و ویرانگری مثل بمب هسته ای بزند جهل وی در دانستن قوانین علمی است بنام (استفاده صحیح از علم) که موجب می شود بشر مانند کودکی که گوهری گرانبها در دست دارد و ارزش آن را نمی داند آن را بر سر دوست وهم بازی خود بکوبد واین گونه از آن استفاده نماید. پس بمب اتم را جهل بشر می سازد و احساس خطر بی مورد او از هم نوعی، که راه هم زیستی مسالمت آمیز با او را (که فقط در بستری آرام در پرتو دانائی بدست می آید،) نمی داند، از گوهر گرانبهای علم استفاده سوء می شود.
- [آیت الله مکارم شیرازی] کسی مبلغی پول را در اختیار دیگری قرار می دهد تا آن را به گردش درآورده و سود حاصله را به طور مساوی تقسیم کنند از آن جایی که کسی که پول می گیرد به علّت داشتن شریک نمی تواند به طور دقیق سود حاصله را حساب کند اظهار می دارد این پول یعنی مثلا هر صد هزارتومان به طور تقریبی می تواند ماهانه سه هزار تومان برای هر کدام سود حاصل کند، آیا این مضاربه صحیح است.
- [سایر] چرا خداوند در قرآن مسائلی را بیان میکند و بعد هم خود خدا میگوید علم آن نزد من است و کسی نمیفهمد!؟ مثلا در مورد روح خداوند به پیامبر میگوید از تو در مورد روح سؤال میکنند و تو بگو علم آن نزد خداوند است. اگر ما اشرف مخلوقاتیم و یکی از برتریهای ما نسبت به فرشتهها این است که خداوند تمام اسمای الاهی را به او آموخت؛ چرا ما نباید در مواردی مانند ارواح چیزی بفهمیم؟ اگر قرار بر نفهمیدن بود بهتر نبود که اصلا این موضوع بیان نمیشد. حال که بیان شد، اولا: ما را در سر درگمی گذاشته و ثانیا: دانستن یا ندانست آن چه فایده برای ما دارد که قرآن آنرا بیان کرده است. اگر قرار از این رو است که بزرگی خداوند را بفهمیم خداوند با بیان بهتر میتوانست آن را به ما بیاموزد و اگر مقصد پیبردن به جهل بشری است؛ چرا اصلا خداوند از روح خود در ما دمیده است ... تا ما شکل خدایی بیابیم؟!
- [آیت الله خامنه ای] 13 سال پیش در جشن ازدواج یکی از اقوام در حالی که روسری بر سر نداشتم در مقابل داماد که نامحرم بود به همراه چند تن از دختران فامیل دقایقی رقصیدم که از مراسم فیلمبردای نیز به عمل آمد (البته با جهل از عقوبت عدم رعایت حجاب در مقابل نامحرم و حرام بودن رقصیدن). اما پس از آن به دلیل آگاهی نسبت به مسائل شرعی، مسائل شرعی را کاملاً رعایت نموده، در مراسم جشن ازدواج که احتمال عدم رعایت مسائل شرعی میباشد، شرکت نمیکنم. اما مدام این فکر که به خاطر آن کار حرام در روز حساب مورد بازخواست قرار خواهم گرفت، آزارم میدهد و اینکه آیا هربار که آن فیلم توسط افراد نامحرم فامیل دیده میشود برای من گناهی ثبت میشود؟
- [سایر] با توجه به اینکه خداوند هم دانا و هم توانا است، و همه نعمات و استعدادها را در هر انسانی به طور مساوی و با عدالت قرار داده، پس چرا یک کودکی از مادر به صورت ناقص عقلی و جسمی به دنیا میآید و در جای دیگر کودکی سالم و با هوش به دنیا میآید و این از عدل خداوندی به دور است که هر دو در این دنیا تا موقعی که بمیرند زندگی کنند، اولی در درد و رنج و دومی در راحتی و بعد در عالم برزخ منتظر روز قیامت بمانند تا حساب پس بدهند. پس چطور خدا گفته که همه آدمها را در شرایط مساوی آفریدم که با رفتار خودشان میتوانند بالاتر از فرشته یا پستتر از حیوانات باشند، در حالیکه آن کودک هیچ اختیاری از خود ندارد. پس بحث اختیار و اجبار چه میشود؟ به گفته شما این مسئله اجباری برای زندگی آن کودک در این جهان و پاداش اجباری از سوی خدا به خاطر نقص جسمی صورت میپذیرد. آیا میشود گفت که این نتیجه و عاقبت زندگی قبلی او است که به دلیل گناهان بسیار مستحق این شرایط شده است.
- [سایر] روزگاری تصور می شد زمین در مرکز عالم قرار دارد و تخت است بعضی ها آنرا بر شاخ گاوی تصور می کردند و برای طول و عرض آن چه اوهامی که از خود نبافته بودند. روزگاری تصور می شد هنگامی که قطره بارانی در دهان یک صدف فرو افتد مروارید تشکیل می گردد. زمانی مردم عقیده داشتند سنگهای عالم در اثر سختیهائی که متحمل می شوند تبدیل به طلا می گردنند و در زمانی دیگر.... و عده ای اینها را به عنوان علوم حفظ می کردنند و کتابها درباره آن می نوشتند و اباطیل دیگری به آنها می افزودند. اما وقتی حقیقت روشن شد تمامی علم آنها تبدیل به جهل شد و معلوم گردید آنها در ظلماتی سخت به سر می بردند. پس حفظ اباطیل و انباشتن آنها در مغز علم نیست. اینکه عالم با قوانینی تغییر ناپذیر اداره می شود و برای وجود هر شئ بدنبال طرف مقابلی پیش از آن شئ می گردیم اثبات گر حاکمیت اصلی واحد بر جهان است . اصلی که همه اشیاء در دایره آن قرار دارند و خروج از آن ناممکن می باشد و آن اصل چیزی جز عدل نیست. پس عالم عدل محور است و در واقع عدل (اصل ما سوی الله) است و به خاطر وجود همین اصل بزرگ است که ما می توانیم صاحب علم باشیم چرا که هر اتفاقی در جهان بر اساس قانونی ثابت به وقوع می پیوندد که بر اشیاء مختلف در موقعیت های یکسان بصورت یکسان اعمال می شود. و وقتی ما از قوانین مطلع شدیم می فهمیم در گذشته برای اشیا چه پیش آمده و چه شیئی چه مسیری را چگونه طی کرده در کجا هست و به کجا و چگونه خواهد رفت و از برخورد اشیاع مختلف در آینده چه پیش خواهد آمد . و با استفاده از این دانش می توانیم دست به ساخت وسائل مختلف بزنیم و اشیا را در اختیار خود گرفته و آینده آنها را آنگونه که می خواهیم رقم بزنیم ودر نهایت می توانیم راه درست را برای رسیدن به موقعیت بهتر پیدا کنیم. و اگر اصول ثابت عالم نبودند و هر اتفاقی بر اثر یک قانون منحصر به فرد و یا بدون قانون به وقوع می پیوست ما هرگز قادر به جمع آوری علم نبودیم و هیچگاه نمی توانستیم وسیله ای بسازیم و هرگز برای آینده خود نمی توانستیم تصمیمی بگیریم. چرا که در آن صورت هیچ واقعه ای با واقعهٌ دیگر تشابهی نداشت و هرگز این همه موجودات همگون وجود نداشتند و ما هم اگر وجود داشتیم هرگز قادر به درک چیزی نبودیم و نمی توانستیم علوم را گردآوری کنیم چون دانسته های ما به درد دیگران نمی خورد چون برای آنها اتفاقات به گونه ای دیگر به وقوع می پیوست پس به واسطه اصل عدل است که عالم استوار گردیده و علوم شکل می گیرند. اما قوانین عالم به دو بخش عمده تقسیم می شوند که عبارتند از قوانین حاکم بین اشیاء عالم که بشر قدرت دخل و تصرف و تغیر آن را ندارد مانند ریاضیات و معادلات آن و قوانین فیزیک شیمی و....که می توان به آن قوانین تکوینی اطلاق کرد. و دیگر قوانین تشریعی که تنظیم کننده رفتار بشر در مورد خود و سایر اشیاء عالم وروابط بین آنهاست.و مجموعه ای است از دستوراتی مبنی بر بایدها و نبایدها که برسر راه حرکت بشر مانند تابلوهای راهنمائی نصب شده اند و پرتگاهها ومسیرهای انحرافی و پرخطر را نشان می دهند و مانع از گم شدن و سقوط و هلاکت او می شوند و آزادی او را تداوم می بخشند. که اتفاقا این قوانین نیز به طور ثابت در جهان وجود دارد وخالق هستی با اشراف کاملی که بر بشر داشته آن را برای سعادت آدمی وضع نموده و به بشر ارئه داشته. اما انسان از روی بی اطلاعی و عدم علم کافی برای ارتباط دهی خود با دیگران دست به وضع قوانینی ناقص زده که موجبات رنج ودر نهایت شقاوت خود را فراهم کرده. قوانین تشریعی قابل نقض شدن ورعایت نکردن می باشند و برای اینکه اصل کلی عالم یعنی عدل به هم نریزد، قوانین دیگری در ادامه قوانین تشریعی به وجود آمده که می توان به آنها قوانین کیفری اطلاق کرد. به عبارت دیگر می توان قوانین تشریعی را به صورت دوتائی در نظر گرفت که یکی به انسان می گوید چه کاری باید بکند ویا انجام ندهد ودیگری می گوید در صورتی که آن قانون اولی شکسته شود برای انسان چه اتفاقی خواهد افتاد. پس علم انسان در مورد قوانین عالم همانگونه که حضرت امام صادق می فرمایند به دو بخش تقسیم می گردد. العلم علمان علم الادیان و علم الابدان و می توان شرافت علم الادیان را بر دیگری بدون ورود خدشه به اهمیت علم الابدان به راحتی فهمید چرا که این متضمن سلامت و سعادت انسان است و انسان را به سوی رستگاری هدایت می کند و از سقوط و هلاکت او جلو گیری می کند. اما دانستن آن یکی هم به انسان توانائی و قدرت می بخشد و یقین او را می افزاید و عطش اورا برای دانستن سیراب می سازد و کمک می کند تا آسان تر به مقصد برسد.
- [سایر] چرا روی سخن در آیه (مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ) فقط مردها هستند؟ چون در تفسیر علی بن ابراهیم قمی و در روایت ابی الجارود از امام باقر(ع) در مورد این آیه شریفه آمده است: علی بن ابیطالب فرمود: (محبّت ما و محبّت دشمن ما در سینه انسان جمع نمیشود، به درستی که خداوند متعال برای شخص دو قلب در سینهاش قرار نداده است که یک شیء را با یکی از آن دو قلب دوست بدارد و همان شیء را با قلب دیگر مورد بغض قرار دهد. اما کسانی که محبّت ما را دارا هستند همانگونه که طلا به واسطه آتش خالص میشود و هیچ کدورتی در آن نمیماند و چیزی غیر طلا در آن نیست پس این محبّت را برای ما خالص میکنند و هیچ چیز دیگر در آن راه نمیدهند. پس کسی که میخواهد نسبت به حبّ ما علم پیدا کند و ببیند که محبّت ما در دل او هست یا نه باید قلبش را امتحان کند پس اگر در محبّتش به ما محبّت دشمنان ما هم مشارکت دارد پس از ما نیست و ما هم از او نیستیم و خداوند متعال و جبرائیل و میکائیل دشمن آنها هستند و خداوند دشمن کافران است). چرا زنان در این آیه به حساب نیامدهاند؟
- [آیت الله نوری همدانی] فردی کتابهایش را وسیله ترویج عقاید باطله قرار داده ، به طوری که با کلیه مظاهر حجت و ولایت نسبت به ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین مخالفت نموده ، تا آنجا که جشن و چراغانی جهت موالید ائمه علیهم السلام و ساختن مساجد و امثال آن را صریحا بدعت شمرده و حرمهای مطهر ائمه علیهم السلام را با سایر زمینها در شرف مساوی دانسته و نسبت به طهارت صدیقه طاهره سلام الله علیها و مسائل شفاعت ، شهادت ثالثه ، وجود شیطان ، وجود ملک ، لیله القدر ، علم امام ، سجده بر تربت سید الشهداء و بسیاری از امور مسلمه مذهب تشکیک و تردید و یا انکار نموده ، یا مردم را نسبت به قاطبه علما حیّا و میتا بدبین و مردد ساخته و در زکوه روش مخالفین را اختیار کرده و تقلید از مراجع را بدعت شمرده و در عید فطر همه ساله تابع اهل سنت شده و اشخاص را به عنوان اینکه اسم خدا بالاتر از اسم ائمه است از تسمیه نام حسنین منع نموده و بالاخره منکر معراج جسمانی گردیده است . با توجه به موارد فوق و اینکه در کتابهایش چنین تفکرات و اعتقاداتی را ترویج می کند ، مستدعی است نظر مبارک خود را اولا راجع به خود وی و ثانیا خواندن کتابهایش به همراه نگهداری آنها اعلام فرمایید .
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )
- [آیت الله مکارم شیرازی] هرگاه در ابتدا گمانش به یک طرف قرار گرفت و بعد هر دو مساوی شد و حالت شک پیدا کرد، باید به دستور شک عمل کند و بعکس اگر نخست حالت شک داشت و بعد گمانش بیشتر به یک طرف شد، باید مطابق گمان عمل کند، ولی اگر شک از شکهایی است که نماز را باطل می کند و پا برجا شد باید نماز را از سر گیرد و مبدل شدن آن به ظن اثری ندارد.
- [آیت الله مکارم شیرازی] هرگاه در ابتدا گمانش به یک طرف قرار گرفت و بعد هر دو مساوی شد و حالت شک پیدا کرد، باید به دستور شک عمل کند و بعکس اگر نخست حالت شک داشت و بعد گمانش بیشتر به یک طرف شد، باید مطابق گمان عمل کند، ولی اگر شک از شکهایی است که نماز را باطل می کند و پا برجا شد باید نماز را از سر گیرد و مبدل شدن آن به ظن اثری ندارد.
- [آیت الله مکارم شیرازی] مستحب است امور زیربه امید ثواب الهی در جماعت رعایت شود: 1 اگر مأموم یک مرد است در طرف راست امام، کمی عقب تر از او بایستد و اگر یک زن است در طرف راست امام طوری بایستد که جای سجده اش مساوی زانو یا قدم امام باشد و اگر یک مرد و یک زن یا یک مرد و چند زن باشند مرد طرف راست امام و باقی پشت سر امام می ایستند و اگر چند مرد یا چند زن باشند همه پشت سر امام می ایستند و اگر چند مرد و چند زن باشند مردها پشت سر امام و زنها پشت سر مردها بایستند. 2 اگر امام و مأموم هر دو زن باشند در یک صف می ایستند، ولی امام کمی جلوتر می ایستد. 3 امام در وسط صف بایستد و اهل علم و فضیلت و تقوا در صف اول بایستند. 4 صفهای جماعت منظم باشد آنچنان که شانه های آنان ردیف یکدیگر قرار گیرد و میان کسانی که در یک صف ایستاده اند فاصله ای نباشد. 5 بعد از گفتن (قدْ قامت الصلاة) مأمومین همگی برخیزند و آماده جماعت شوند. 6 امام جماعت حال مأمومی را که از دیگران ضعیف تر است رعایت کند و عجله نکند تا افراد ضعیف به او برسند، همچنین رکوع و سجود و قنوت را زیاد طولانی نکند، مگر این که بداند همه کسانی که به او اقتدا کرده اند آمادگی دارند. 7 امام جماعت هنگام قرائت حمد و سوره صدای خود را بلند کند تا مأمومین بشنوند ولی نه بیش از اندازه. 8 اگر امام در رکوع بفهمد شخص یا اشخاصی تازه رسیده اند و می خواهند اقتدا کنند رکوع را کمی طول بدهد تا به او برسند، ولی بیش از دو برابر رکوع معمولی طول ندهد، هرچند بداند شخص یا اشخاص دیگری نیز می خواهند اقتدا کنند.