این‌که ادرار شتر خاصیت درمانی داشته باشد و با استفاده از آن، برخی از بیماری‌ها بهبود یابد، به خودی خود با هیچ قاعده و قانون عقلی و علمی منافاتی ندارد. اما این‌که در واقع آیا این خاصیت در ادرار شتر وجود دارد یا نه، ناقلان برخی از این روایات، تجربه خود را در درمان بیماریشان از این راه مثبت دانسته‌اند. به عنوان مثال؛ مفضّل که به دستور امام صادق(ع) این راه درمان را تجربه کرده می‌گوید: «آن‌را نوشیدم و خداوند دردم را از بین برد».[1] ولی به هرحال امروزه برای اثبات و یا نفی خاصیت درمانی آن، باید از راه تجربی توسط محققان و پزشکان متخصص وارد شد. اما درباره شیر شتر باید گفت؛ روایات به مفید بودن آن اشاره کرده‌اند؛ امام کاظم(ع) می‌فرماید: «خداوند شفا و درمان را در شیر آنها(شتر) قرار می‌دهد».[2] اما هیچ روایتی درباره ضرر داشتن شیر شتر وارد نشده است. برای آگاهی بیشتر این نمایه را مطالعه کنید: وجود شفا در خوردنی‌های حرام 71581 [1] . ابنا بسطام، عبدالله، حسین، طبّ الأئمة(ع)، ص 103، قم، دار الشریف الرضی، چاپ دوم، 1411ق. [2] . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 6، ص 338، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
توصیه اسلام به نوشیدن ادرار شتر برای درمان برخی از امراض و بیماریها به چه دلیل است؟ با توجه به احادیثی که در برخی کتب شیعه در مورد این قضیه نقل شده، قضیه از نظر عملی و عقلی چگونه توجیه میشود؟
اینکه ادرار شتر خاصیت درمانی داشته باشد و با استفاده از آن، برخی از بیماریها بهبود یابد، به خودی خود با هیچ قاعده و قانون عقلی و علمی منافاتی ندارد. اما اینکه در واقع آیا این خاصیت در ادرار شتر وجود دارد یا نه، ناقلان برخی از این روایات، تجربه خود را در درمان بیماریشان از این راه مثبت دانستهاند. به عنوان مثال؛ مفضّل که به دستور امام صادق(ع) این راه درمان را تجربه کرده میگوید: «آنرا نوشیدم و خداوند دردم را از بین برد».[1]
ولی به هرحال امروزه برای اثبات و یا نفی خاصیت درمانی آن، باید از راه تجربی توسط محققان و پزشکان متخصص وارد شد.
اما درباره شیر شتر باید گفت؛ روایات به مفید بودن آن اشاره کردهاند؛ امام کاظم(ع) میفرماید: «خداوند شفا و درمان را در شیر آنها(شتر) قرار میدهد».[2] اما هیچ روایتی درباره ضرر داشتن شیر شتر وارد نشده است.
برای آگاهی بیشتر این نمایه را مطالعه کنید: وجود شفا در خوردنیهای حرام 71581 [1] . ابنا بسطام، عبدالله، حسین، طبّ الأئمة(ع)، ص 103، قم، دار الشریف الرضی، چاپ دوم، 1411ق. [2] . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 6، ص 338، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
- [سایر] شنیدم که در کتب بخاری، مسلم و دیگر کتب مورد وثوق اهل سنت چندین حدیث وجود دارد که شیعیان مدعی آن هستند، اما وقتی به کتب مذکور مراجعه نمودم اثری از احایث مذکور را نیافتم. وقتی با یک عالم شیعه در میان گذاشتم که چرا احادیثی را که مدعی بودن آنها در کتب مذکورید وجود ندارد؟ در پاسخ جواب دادند که دولت سعودی و نیز ناشران این دولت این احادیث را از کتب مذکور حذف نموده اند. من باور دارم که این مطلب نامعقول است. آخر چرا یک دولت اسلامی یا یک مکان اسلامی چنین عملی را انجام می دهند؟ آیا هیچ سند و برهانی مبنی بر این که آنها این احادیث را از کتب مذکور حذف نموده باشند وجود دارد؟ آیا هیچ دلیل و مدرکی مبنی بر آن که مترجمان اجازه ترجمه این احادیث را از عربی به انگلیسی نداشته اند وجود دارد؟ این اتهام خیلی عجیبی است. اما اگر شما دلیل و مدرکی در این خصوص داشتید لطفاً ضمن ذکر آن، نسخه طبع و نشر و نیز متونی که احادیث مورد نظر را داراست و نیز آنچه که علمای شیعه بدان معتقدند که تغییر نموده است را برای آگاهی و روشن شدن حقیقت برای اهل سنت بیان فرمایید؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] مدّتی است پیرامون موسیقی تحقیقاتی را آغاز نموده، لکن به مشکلی برخوردم، که تاکنون برایم حلّ نشده است. بنده به لحاظ عقلی نتوانستم خود را قانع کنم، که اسلام مطلق موسیقی را حرام کرده باشد. و اگر چنین است، باید ملاک و معیاری داشته باشد. این بود که به کتب فقهی و فتاوای بعضی از علمای بزرگوار مراجعه نمودم. متوجّه شدم که در مورد حرمت موسیقی، اختلاف نظر وجود دارد. از ظاهر عبارت شیخ در مکاسب به دست می آید، که ایشان موضوع حرمت را لهو می داند; امّا بعضی از بزرگواران، خصوصاً امام راحل(قدس سره) طرب را معیار آن ذکر می کنند. با توجّه به مطالب بالا، خواهشمند است بیان فرمایید: آیا حرمت موسیقی به خاطر مطرب بودن است، که بر اثر مرور زمان (مثل شطرنج) تغییر پیدا کرده و تبدیل به لهو شده است؟ یا از همان ابتدا موضوع و عنوان حرمت موسیقی، لهو بوده و هست؟ در این صورت نظر علمای بزرگوار مبنی بر مطرب بودن را چطور توجیه می کنید؟
- [سایر] به حدیثی برخورد کرده ام که نمی دانم در منابع ما و جود دارد یا خیر؟ پیامبر گرامی اسلام فرمود: "یحکم الحجاز رجل اسمه علی اسم حیوان، إذا رأیته حسبته فی عینه الحول من البعید و اذا اقتربت منه لا تری فی عینیه شیئاً، یخلفه أخ له إسمه عبدالله، ویل لشیعتنا منه؛ اعادها ثلاثاًً : بشرونی بموته ابشرکم بظهور الحج، بشرونی بموته ابشرکم بظهور الحجة، بشرونی بموته ابشرکم بظهور الحجة"؛ مردی در حجاز حکومت خواهد کرد که اسمش چون اسم حیوان است ؛ هنگامی که او را از دور ببینی ، تصور می کنی که در چشمش کژی (انحراف) وجود دارد و هنگامی که به او نزدیک می شوی، در چشمش چیزی نمی بینی ؛ بعد از او برادرش که نامش عبدالله است ، خلافت می نماید ؛ وای بر شیعه ما از او . . . سپس سه مرتبه تکرار کردند: خبر مرگش را به من بشارت دهید تا من ظهور حجت را به شما بشارت دهم. البته من حدیثی مشابه همین حدیث در بحار الانوار خوانده ام. آما آن حدیث را ابوبصیر از امام صادق (ع) نقل کرده بود. در آن حدیث فقط اسم عبدالله آمده است، اما این حدیث جامع تر به نظر می رسد و من دوست دارم بدانم آیا چنین حدیثی در کتب شیعه نقل شده است یا خیر؟
- [سایر] با توجه به اینکه یهود با وجود احادیث، از کتاب خدا دست برداشتند، و تنها به احادیث تکیه کردند؛ آیا میتوان گفت که عمر نیز در عصر بعد از پیامبر به دلیل اینکه میترسید چنین اشتباهی پیش بیاید و شبهه برای مردم ایجاد شود، دست به جمع آوری احادیث زد و تنها از مردم خواست که به کتاب خدا اتکا کنند. آیا میتوان اینطور تصوّر کرد که ممکن است جهل آنها را وادار به این کار کرده باشد. اشتباهات عمر در خصوص خیانت به اسلام را چگونه میتوانم بدانم؟ آیا کتابی در این زمینه وجود دارد؟ همچنین در مقدّمه نهج الفصاحه آمده: (پیامبر(ص) فرمود: چیزی از من ننویسید و هر که جز قرآن چیزی نوشته باید محو کند). شاید این منع از آن رو بود که بیم میرفت، مأثور نبوی با آیههای قرآن بهم آمیزد که بیشتر آن اسقاطها که در کلمات و آیات قرآن توهّم کردهاند از اینجاست که توضیح آیهای یا حدیث مستقلی را از عبارت قرآن امتیاز ندادهاند)(ص 47)، امّا در عین حال روایتی از پیامبر اکرم(ص) نقل شده که: (من کتب عنی علماً أو حدیثاً لم یزل یکتب له الأجر ما بقی ذلک العلم أو الحدیث). حال سؤال در این است که آیا رأی پیامبر بر این بود که از احادیث ایشان به صورت مکتوب ضبط شود یا نشود؟ اگر میشود مرا راهنمایی کنید. البته من شیعه هستم ولی متأسفانه شیعه شناسنامهای. مدتی است که دست به تحقیق در این خصوص زدهام. متشکر میشوم مرا از این شبهه برهانید.
- [سایر] سوال من در مورد حدیث دوات و قلم هست 1- من به منابع شیعه مراجعه کردم و دیدم که همه ناقلان شیعه (از شیخ مفید گرفته تا کتاب بحار و مناقب و ............) یا از قول صحیح مسلم و بخاری(دو دشمن امامت امام علی) روایت کردند یا زماناً بعد از نقل بخاری مسلم بوده است(وفات بخاری در سال 256 قمری است و قبل از آن هیچ حدیثی نیست) همچنین رواتی که از زمان مسلم و بخاری به عبدالله ابن عباس میرسند هیچ کدام در نزد شیعه توثیق نشده است به غیر از خود ابن عباس که مقبول الفریقین است . . همچنین سندی که از ابان بن ابی عیاش روایت شده است محل اشکال است. به علت اینکه در کتاب تنقیح المقال با توضیحاتی از منظر بعضی علماء او را فاسد المذهب خواندند جلد 1صفحه 3. همچنین علامه امینی در الغدیر به استناد کتاب تهذیب المنطق، ابان بن ابی عیاش را در فهرستِ دروغ گویان و جاعلان حدیث یاد کرده است (الغدیر 209/ 5.) حتی علماء در مورد اصل کتاب امروزی سلیم بین قیسی که در دست ماست تردید دارند از جمله شیخ مفید کتاب را ضعیف دانسته اند. ومیفرماید: (اطمینانی به این کتاب نیست و به بیشتر مطالب آن نمیتوان عمل کرد؛ چرا که دستخوش تخلیط و تدلیس گشته است. پس شایسته است دین باوران از عمل کردن به همه مطالب آن بپرهیزند و بر آن اعتماد نکنند و احادیث آن را روایت ننمایند. (تصحیح الاعتماد، ص 72) وشیخ طوسی نیز نام او را در میان اصحاب امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق (ع)آورده و ضعیف خوانده است. به هرحال رجالشناسان، اعم از شیعی و سنی، ابن ابی عیاش را توثیق نکردهاند (طوسی، رجال، 106؛ علامه حلّی، 99؛ حلّی، 414) استناد به یک کتابی که که در آن خیلی از علماء شک دارند و ابان را فاسد می خوانند خیلی جالب به نظر نمی رسد. به نظر شما همین دلائل نشان نمی دهد که سند شیعه در مورد این حدیث بسیار ضعیف است؟ 2- چرا وقتی خصوصیترین جنایتهای اهل نفاق به زهرا و علی در کتب اصلی و اربعه شیعه یافت می شود ، ائمه اطهار چه لزومی و چه صلاحی دیدند که این حدیث را روایت نکنند؟ 3- سنی های بی شرم هیچوقت برداشت ما را نداشتند . و تعبیرات و توجیهاتی دارند و حتی ا حادیثی را مطرح می کنند و در کنار حدیث دوات و قلم می گذارند تا استدلالات ما را زیر سؤال ببرند مثلاً حدیث زیر: عن عائشة قالت: قال لی رسول الله صلی الله علیه وسلم فی مرضه: (ادعی لی أبابکر أباک وأخاک حتی أکتب کتاباً فإنی أخاف أن تتمنی متمناً ویقول قائل: أنا، ویأبی الله و المؤمنون إلا أبابکر (صحیح مسلم جلد7 بابی از فضائل ابوبکر صفحه 110 طبع محمد علی صبیح) و می گویند اگر به مسلم و بخاری استناد می کنید پس این را هم قبول کنید!! حال به نظر شما باز ما می توانیم بگوییم چون خودشان قبول دارند پس ما هم قبول کنیم ورروایتهای خودشان را به عنوان استناد به آنها ذکر کنیم ؟ و آیا می توانیم بگوییم ولایت علی از این حدیث اثبات می شود؟ و آیا حادثه عظیم غدیر که در کتب اصلی شیعه هست و طبق قران دین کامل می شود ورسالت پیغمبر تمام، برای توجیه امامت علی (ع) کافی نیست؟ 4- فکر نمی کنید چون عمر دشمن علی و محمد است لذا ما این برداشت را کردیم نه این که خدای نکرده بخواهم اتهامی بزنم ولی روایت به گونه ای است که ذهنها به این سمت منعکس می شود که چون عمر دشمن است پس محال است درست نباشد ؟ وآیااین به نظر شما کافی است؟ 5- به نظر شما نمی توان از دید دیگر نگریست و نظریه جدیدی مطرح کرد و راه سومی را انتخاب کرد یعنی نه آنچه سنی می گوید و نه آنچه علماءشیعه بر حق بر داشت میکنند؟
- [سایر] ائمه اطهار گاه متناسب با شرایط زمان و مسئله فقهی خاص احادیث را نقل نموده اند. علاوه بر این نقل احادیث جعلی نیز متأسفانه در کتب دینی ما به چشم می خورد. متأسفانه عده ای از دوستان مذهبی ما می خواستند کار خوبی بکنند؛ مثلا بحث عقد موقت را مطرح کنند اما این عده از روی جهالت اقدام به انتشار احادیثی نموده اند که از نظر بلاغتی و از نظر لحن کلامی باید به آنها شک نمود لطفا این احادیث را بررسی کرده و نظرتان را در مورد تک تک احادیث به ما بفرمایید. 1. ابان بن تغلب از امام صادق (ع) سؤال می کند: اگر زن زیبایی دیده شود که راضی به ازدواج موقت باشد؛ ولی معلوم نیست شوهر دارد یا نه چه باید کرد؟ حضرت فرمودند: لازم نیست تحقیق کنی حرف او که میگوید شوهر ندارم برای تو کافی است. (کتاب متعه شیخ مفید حدیث 37). 2. رسول خدا (ص): هر کس یک بار متعه کند یک سوم او از آتش جهنم آزاد میشود و هر کس دوبار متعه کند دو سوم او از آتش جهنم آزاد میشود و هر کس سه بار متعه کند تمام بدن او از آتش جهنم آزاد میشود. 3. زراره بن اعین از امام باقر (ع) نقل میکند که: سرگرمی مؤمن در سه کار است: 1- متعه زنان، 2- شوخی با دوستان و برادران، 3- نماز شب.(ازدواج موقت، نیاز امروز نوشته عباس زاده). 4. حمیری به امام زمان حضرت مهدی (عج) نوشت و از آن حضرت سوال کرد: مردی که شیعه است و متعه را حلال میداند و اعتقاد به رجعت دارد و همسر خوبی دارد که در تمام کارها او را کمک کار است و لذا با او عهد کرده است که هرگز بر او همسر دیگری نگیرد و ازدواج موقت نکند و خلاصه با وجود او کس دیگر را نخواهد. او به این عهد نوزده سال پایبند است و به عهد و قولش عمل کرده است و چه بسا مسافرت رفته و مدت زیادی دور از منزل خود بوده است و به قول خود پای بند مانده... البته او متعه را حرام نمی داند بلکه متدین به آن است؛ ولی چون همسر خود را مِیخواهد و دوستش دارد برای حفظ او و خودش متعه نمیگیرد. آیا او برای ترک متعه گناه کرده است؟ از طرف حضرت جواب رسید: برای این که قسم به معصیت خدا خورده است لازم است خدا را اطاعت کند و یک دفعه هم شده متعه بگیرد. (بحار ج100ص298/کتاب متعه شیخ مفید ص48). 5. رسول خدا (ص): هر که از دنیا برود و متعه نکند بد منظر و بدهیبت باشد مانند کسی که بینی او را بریده باشند.
- [سایر] هر ساله در لیالی قدر شاهد هستیم که در منابر و رسانه ها، در معنای تقدیر امور سالانه عنوان می شود که ملایکه نامه اعمال را محضر حضرت حجت (عج) تقدیم و حضرت آنان را امضا می نماید. در این خصوص چند نکته وجود دارد: 1- آنچه از مباحث توحید استنباط می شود تقدیر بندگان خدا تنها در ید خداوند متعال است و آنچه از برخی تریبون ها و کتب گفته می شود به این معنا است که خداوند اداره عالم را به امام معصوم(ع) واگذار نموده است. 2. با وجود آنکه شب قدر در امم پیشین نیز بوده، در صورت صحت ادعای مذکور، مثلا در دوره فترت 500 ساله حضرت عیسی(ع) با نبی مکرم اسلام(ص)، این پروندها توسط چه کسی امضا می شده است؟ 3. حداقل در فحصی که بنده از دو تفسیر المیزان و نمونه ذیل آیات مبارک سوره قدر و دخان نمودم هیچ اشاره ای به این مساله (توشیح مقدرات توسط حضرت حجت(عج)) نشده است و هر آنچه نقل می شود بدون ارایه سند روایی است. لطفا نظر خود را در این باره بیان کنید؟
- [سایر] چندی است که سوالی سخت ذهنم را به خود مشغول کرده است. سوالی که از جنس فقه اکبر بوده و نگاهی به جهان بینی آدمیان دارد. در حقیقت این سوال از راز سرنوشت آدمیان در این کره خاکی است. در اسلام و البته تمام ادیان الهی امتحان دادن برای رسیدن به سعادتی جاودانه را رمز در این دنیا بودن و در این دنیا زیستن دانسته اند. امتحانی که با شناخت خدا شروع شده و سعادتی که با نیل به خدا حاصل می شود؛ و دیگر آن که طبق معارف دین اسلام، این دین تنها در متد شیعی آن سعادت بخش و روح افزاست و سایر ادیان و فرق ره به ناکجا آباد برده اند. با توجه به این که امروز شیعیان کمتر از ده درصد از ساکنان این کره خاکی را اشغال کرده اند این سوال به صورت جد مطرح می شود که سرنوشت بیش از نود درصد جمعیت این کره خاکی چه می شود؟ آیا امتحانی از آنها می شود و آیا سعادتی در انتظار آنان هست یا خیر؟ اگر اینان که نود درصد از ساکنان کره خاکی را تشکیل می دهند بعد از مرگ جام سعادت را می نوشند، این سوال مطرح می شود که چگونه اینان که سختی تکلیف به احکام دین را بر دوش خود نکشیدند به قله سعادت رسیده اند؟ اگر گویید: اینان به سعادت می رسند، ولی نه سعادتی در مرتبه متدینین به دین حق، و آنان که رنج تکلیف احکام دین را کشیده اند، مرتبه ای بالاتر و مقام والاتری است. اگر گویید: این نود درصد (غیر از شیعیان) اگر به وحی امتحان نمی شوند، ولی به عقل که امتحان می شوند و زندگی این افراد خالی از برگه سوال نیست؛ اگر گویید خود بشر باعث شده که گستره دین حق این گونه در جهان دیده شود؛ که جواب می دهیم: آری همین اشکال را نیز در مورد آنان می پرسیم و صد البته که همین جواب شما اشکال ما را پخته تر و بیان ما را نافذ تر می کند. طبق متون اسلامی، گفته شده که کودکان از دنیا رفته در آن جهان امتحان می شوند. حال سوال می کنیم که آیا فرقی دارد که این کودکان شیعه زاده هستند یا خیر؟ می پرسیم: واقعا در سعادت دو کودک که چند ماهی را از دنیا درک کرده اند چه فرقی دارد که والدینشان شیعه بوده اند یا نه و آیا این دخالت خلاف حکمت نیست. می پرسیم: واقعا بین کودک سیزده ساله بودایی و بیست ساله بودایی چه فرقی است که یکی در آن جهان دوباره امتحان می شود و دیگری با فرض عدم اتمام حجت امتحان نمی شود. و باز در تکمیل این سخن می پرسیم: اگر بر ضرورت نبوت و هدایت انسان ها دلیل عقلی داریم؛ چرا بسیاری از مردم امروز جهان را نبی نیست تا هدایت کند و رسولی نیست تا حق را تذکر دهد. و چرا باید نور هدایت تنها در نقطه خاصی از جغرافیای زمین بتابد؟ که جواب می دهیم چرا ثمره عملی ندارد؟ وقتی که بزرگ ترین توجیه دین در بین دین داران نیاز به برنامه برای سعادت است. آیا وقتی نود درصد از مردم را خالی از این برنامه سعادت می بینند در انحصاری بودن این برنامه تردید به دل راه نمی دهند و در ادامه زیربنای فکریشان مخدوش نمی شود؟ می دانم که این سوال جوابی دارد؛ جوابی که در خود معرفتی ارزشمند را جای داده است. منتظرم که پاسخ را از شما استاد ارجمند به دست آورم و تردید های بی پایان را پایانی بخشم. ان شاء الله.
- [سایر] با عرض سلام و ادب حضور شما و لطفا سال قبل خواستگاری داشتم(با معرفی واسطه) که خدمت تان عرض کردم خیلی مصر است و مرداد سال قبل خواستگاری کرده بودند و چند بار جواب رد داده بودم و باز اصرار داشت.حدود یک ماه پیش باز واسطه طی تماسی دوباره این جریان تمام شده را از سوی آنها مطرح کردند و گفتند آن آقا واقعا متوجه دلیل من برای این جواب نشده !!! و من هم جوابم همان جواب قبل بود: نه. تا اینکه روز سه شنبه8/5/87 خودش تماس گرفت و با اشاره به اینکه می داند قضیه تمام شده است اما از من پرسید چرا شما گفتید ما به درد هم نمی خوریم و من هر چه قدر در این مدت فکر کردم به علت جواب رد شما پی نبردم و من چه مشکلی دارم ؟ (بعد از گذشت حدود 5 ماه تازه داشت این را می پرسید) و من با توضیح این که وقتی قضیه ای به نتیجه نمی رسد الزاما این طور نیست که یک طرف قضیه مشکل دارد ، هم سعی کردم متقاعدش کنم و هم اینکه از پاسخ مستقیم و دلیل ،طفره بروم.(دلیل نگفته ام این بود که ایشان به دلم ننشسته بودند و اصلا تیپ شخصیتی شان با من فرق داشت و نمی پسندیدم) و خب او هم قانع نمی شد و می گفت چه چیزی در من مشکل دارد قیافه ام ، اخلاقم ، اینکه آمدم و صادقانه و بی ریا همه چیز را برای تان گفتم و .... و مصر بود حتما دلیل قانع کننده ای برایش بیاورم. (چون قبلا برایم تعریف کرده بود که پس از بار اول جواب رد من به اصرار خانواده جای دیگری خواستگاری کرده و به دلش ننشسته و به قولی مرا انتخاب کرده و ...) و این بار هم دوباره گفت که من فقط یک جا برای این امر رفته ام و... من هم به طور غیر مستقیم گفتم همان طور که شما در موردی به نتیجه نرسیده اید و در این مورد (من) به نتیجه رسیده اید ، من هم نتوانستم به نتیجه برسم. گفت من چه کار می توانم بکنم تا شما راضی شوید و به نتیجه برسید و چه چیزی را نپسندیده اید تا من تغییر دهم و ... من هم جواب دادم : اصلا چیزی در میان نیست که شما بخواهید تغییر دهید و من نظرم عوض شود و مطمئنا اگر چنین هم بود من خودم هم متوجه بودم و نهایتش درباره آن با هم صحبت می کردیم. فقط من در این باره به نتیجه نرسیدم. همین. وقتی گفت من هر چه را بخواهم آنقدر تلاشم را برای به دست آوردنش می کنم و اگر نشد می گویم قسمتم نبوده ، گفتم پس چرا همان موقع (چند ماه پیش) نپرسیدید و حالا که قضیه تمام شده بود و این همه از این جریان گذشته ؟ که گفت آن قدر به من شوک وارد شده بود که واقعا نتوانستم هیچ اقدامی بکنم.(که البته من هم نتوانستم با این توجیه اش متقاعد شوم) و گفتم به هر حال جواب من همان است و فکر نمی کنم صورت خوشی داشته باشد که الان و بعد از گذشت چند ماه و در هر حالی که قضیه تمام شده است دوباره بخواهد مطرح شود. ___با این که مادرم با نقل این حرف ها احساساتی شده بود و شاید هم حس دلسوزی و او را همچون قبل تایید می کرد و از من خواست دوباره فکر کنم و نیز خودم هم با توجه به نجابت و تعریفی که از او می کردند و ویژگی های مثبتش سعی کرده بودم بیشتر فکر کنم و باز هم پس از این آخرین جواب فکر کردم و دلم می خواست می توانستم قبول کنم فقط به خاطر ویژگی های مثبتی که داشت اما باز هم به همان نتیجه قبل رسیدم. و بنابراین بهتر دیدم نظر و مشاوره شما را نیز جویا شوم که حتما مراجعین زیاد و مشابهی داشته اید و همچون قبل راهنمایی های تان راهگشا خواهد بود. ________________________________________ سعی کردم کوتاه بنویسم. از این که وقت می گذارید سپاس گزارم و خوشحالم بزرگواری همچون شما حضور دارد که در این مواقع از ارشادات و تجربیات شان بهره بگیرم. نمی دانم تصمیم درست و منطقی گرفتم یا نه؟ ممنون از وقتی که می گذارید.
- [سایر] من یک شهروند تهرانی هستم. امروز پنجم فروردین 89 ایمیلی را دریافت کردم که در آن به یکی از اصلی ترین عقاید شیعیان، یعنی موضوع کربلا، شبهه وارد نموده اند. با توجه به این که مرکز شما دارای محقّقین و متخصّصین علوم اسلامی است و پاسخ دادن به این انحرافات فکری جزو رسالت شما می باشد، خواهشمندم به این موضوع رسیدگی فرمایید و اطلاع رسانی مناسب را منظور نمایید. توفیق شما را از خداوند متعال خواستارم متن ایمیل ارسال شده به شرح زیر می باشد: فارغ از حب و بغض بخوانید تا بتوان آن را نقد کرد در این پست می خواهم به بیان چند نمونه از افسانه های معروف و البته تأمل برانگیز روز عاشورا بپردازم. نخست در مورد بی آبی، وضعیت بیابانی و عطش حسین و یارانش: همان طور که می دانید جنگی که در روز عاشورا رخ داده در نزدیکی رود فرات بوده. در هیچ کجای کره زمین نمی توانید سرزمینی در کنار یک رود را بیابید که صحرا و بیابان بی آب و علف باشد، مگر رودی که از میان کوهستان می گذرد. همه در درازای تحصیلمان خوانده ایم که در کنار رودخانه ها جلگه و زمین های حاصل خیز به وجود می آید. واقعیت این است که اطراف فرات را نیز مانند سایر رودخانه ها، جلگه ها و زمین های حاصل خیز تشکیل می دهد و کربلا نیز سرزمینی سرسبز است. از آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزی است که به ذهن می رسد. تنها با کندن 4 یا 5 متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملاً زیر شهر را فرا گرفته اند. 72 نفر نتوانسته اند یک گودال 4 متری حفر کنند؟ از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده، ولی با مراجعه به این سایت و وارد کردن تاریخ دهم محرم سال 61 هجری قمری در قسمت Islamic Calendar درمی یابید که عاشورا در روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است. البته 21 مهر نیز هوای کربلا آن چنان خنک نیست، ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان می گویند نیست. اکنون می گویند شرایط آب و هوایی 1400 سال پیش با امروز فرق دارد. نخست این که در یک پریود 1400 ساله آن تغییر آب و هوایی که در ذهن مسلمانان است نمی تواند رخ دهد و دوّم این که اگر هم تغییری باشد مطمئناً هوا خنک تر نشده، بلکه دما بالاتر هم رفته است؛ یعنی 1400 سال پیش نسبت به امروز خنک تر بوده. اما یک نکته جالب دیگر در داستان هایی که از واقعه عاشورا گفته شده اشاره ای به گرسنگی نگردیده؛ یعنی کاروان حسین مشکل گرسنگی نداشته است. این کاروان نیز مانند سایر کاروان ها حیوانات اهلی به همراه خود داشته که با مشکل گرسنگی مواجه نشود؛ مثلاً گوسفند یا بز، برای رفع تشنگی نیز می توانستند از شیر همین حیوانات اهلی استفاده کنند. در ضمن شتر نیز همراه آنها بوده، عرب ها که به خوردن شیر شتر علاقه بسیار دارند، می توانستند از شیر شتر ها نیز استفاده کنند .باز هم نکته ای دیگر، سه نقل قول در مورد مقبره حسین: هارون الرشید را در حالی پشت سر گذاشتم که قبر حسین (علیه السلام) را خراب کرده و دستور داده بود که درخت سدری را که آن جا بود به عنوان نشانه قبر برای زوار، و سایهبانی برای آنان قطع کنند. (تاریخالشیعه، محمد حسین المظفری، ص 89، بحار الانوار، ج 45، ص 39 8) قبر شریف آن حضرت مورد تعرض و دشمنی متوکل عباسی قرار گرفت. او توسط گروهی از لشکریانش قبر را احاطه کرد تا زائران به آن دست رسی نداشته باشند و به تخریب قبر و کشت و کار در زمین آن جا دستور داد... ) اعیان الشیعه،ج 1، ص 628، تراث کربلا، ص 34; بحارالانوار،ج 45، ص 397) سال 236 متوکل دستور داد که قبر حسین بن علی و خانههای اطراف آن و ساختمان های مجاور را ویران کردند و امر کرد که جای قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آن جا جلوگیری کردند. (همان) از این دست نقل قول ها بسیار است که تنها به سه مورد اشاره کردم. در بیابان بی آب علف و صحرای جهنمی کشت و کار کرده اند و بذر افشانده اند؟ پس با این همه موارد، چگونه حسین و کاروانش از تشنگی و گرمای هوا رنج دیده اند؟ دوم حرمله و گردن علی اصغر :این داستان علی اصغر هم از آن افسانه های جالب عاشوراست. داستان از این قرار است: حسین به علت عطش فراوان که در پست قبلی اشاره کردم عطشی در کار نبوده، فرزند شیرخوارش را در بغل گرفته و جلوی سپاه می رود و می گوید دست کم به این طفل آب بدهید. از آن طرف (سپاه یزید) شخصی به نام حرمله که گویا تیرانداز قابلی بوده تیری را به قصد گلوی نوزاد رها کرده و او را می کشد، یا شهید می کند یا هر چه شما بگویید. در ظاهر تراژدی واقعاً دردناکی است، ولی با کمی تأمل مطالبی دال بر خرافی و غیر واقعی بودن این داستان می یابیم. نخست آن که نوزاد شیرخوار و چندین ماهه اصلاً گردنی به آن صورت که ما تصور می کنیم ندارد. اگر دقت کنید سر نوزاد به بدنش چسبیده است، دلیلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. تنها در یک صورت می توان گردن نوزاد را تا حدودی دید، در صورتی که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمین آویزان شود. دوم آن که فاصله دو سپاه در هنگام نبرد معمولاً 200 یا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تیراندازی المپیک با آن کمان های مجهز و مدرن را نیز بیاوریم نمی تواند از آن فاصله گردن کودک که هیچ حتی پدر کودک را نشانه بگیرد و به هدف بزند. شاید با دراگانوف نیز چنین کاری دشوار باشد چه رسد به تیر و کمان. سوم آن که برای چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترین شخص فرمانده سپاه است. حرمله باید حسین را می زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پای درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعاً هوا جهنمی بوده مگر این حرمله مازوخیسم داشته که در آن شرایط، جنگ را کش بدهد و خودش را بیشتر اذیت کند؟ در جایی مسلمانی گفت حضرت کودک را در دست گرفته و نزدیک سپاه رفته تا صدای او را بشنوند، او که فک و فامیل وحشی خود را بهتر می شناخته .چهارم که از همه نیز جالب تر است آن که اصلاً کودک چند ماهه چه نیازی به آب دارد؟ نوزاد چندین ماهه شیر می نوشد و نه آب و مادرش می تواند به نوزاد شیر بدهد و تشنگی او را بر طرف سازد. در ضمن شیر آن حیوانات اهلی که پیشتر گفتم نیز موجود بوده. سوم، ابوالفضل رفته آب بیاره: داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که مسلمانان ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشگر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند. لطفاً یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده می گیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟ دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟ یا اصلاً هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آن که دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ اصلاً دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ خاطرم هست در یک مراسم مذهبی در محرم روضه خوان گفت با کمان به سوی دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع کرده اند. مگر کمان های آن ها تبر پرتاب می کرده است؟ خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟ این تنها سه نمونه از افسانه های عاشورا بود. به داستان غسل کردن قاسم نیز اشاره ای نکردم؛ زیرا برخی از مسلمانان خود این داستان رو قبول ندارند. از این دست افسانه ها بسیار است. امیدوارم بیاموزیم که تنها عقل و اندیشه خود را میزان قرار دهیم.