سلام/ 1. کار خیلی خوبی کردید که مجدد ازدواج کردید. 2. وقتی یک خانم یا آقا به هر دلیلی طلاق را تجربه کرده و در مسیر ازدواج بعدی قرار گرفته و مشاور ندارد، بسیار تعجب می کنم. شما هم اگر مشاور ندارید یک مشاور خبره و متدین داشته باشید و ارتباط تان را با او حفظ کنید. انتظاری که از مشاور می رود این است که مُراجِع را پشتیبانی کند از جهت تعلیم مهارت ها و حمایت های روحی و معنوی. الا بذکرالله تطمئن القلوب. 3. شک و بدبینی یکی از آفت ها و آسیب های زندگی مشترک است که در اکثر مواقع باعث بروز خشم طرف مقابل می شود و مولد نفرت است. قبلا عرض کرده ام که غیرت با بدبینی متفاوت است؛ در غیرتمندیِ مرد، زن محترمه و نجیب و مهم است اما سوء ظن بر پایه ای تلقیِ متضادی از احترام و اطمینان نسبت به وفاداری و نجابت و عفت زن شکل می گیرد. و این توهین بزرگی است و اگر این گمان و تلقی بر زبان فرد بدگمان جاری شود حتما برایش تبعات حقوقی و قضایی دارد. که توصیه ام در این نوع موارد معمولا جنگ و دعوا و خصومت نیست. سوظن در اسلام عزیز نهی شده و قرآن کریم نهی فرموده از بسیاری از گمان ها (اجتنبوا کثیرا من الظن انّ بعض الظنِ اثمٌ) و اساسا سوء ظن بی جا و بی مورد را نشانه پستی است چنانچه آقا امیرالمومنین سلام الله علیه فرموده اند: سُوءُ الظَّنِّ بِمَن لا یَخُونُ مِنَ اللُّؤمِ 4. مشکل همسر شما تعمیم دادن است. همان حکایت مار و ریسمون سیاه و سفید. -او باید این آسیب روحی خود را، حتی المقدور مداوا کند اما الان خطاب من به شماست. نه او - 5. عنایت داشته باشید که او تجربه تلخی از زندگی گذشته اش داشته و این باعث بروز بدبینی هایش شده ،اگر تصمیم به حفظ و ادامه زندگی دارید -که دارید-: الف) بپذیرید که همسرتان فعلا بدبین است و شرایط همسرتان را درک کنید و روش مدیریت رفتار او را بیاموزید و حساسیتش را تحریک نکنید. ب) یک بار وقتی حال هر دو تون خوبه و بیرون از منزل هستید با او در این باره گفتگو کنید و محترمانه و بدور از هیجان از خودت دفاع کن در (هفت هشت کلمه یا نهایت دو سه جمله! نه یک سخنرانی انقلابی) در آن چند کلمه با ادبیات خودت شبیه به این را بگو: (من پاک و مومن و عفیفم. غیرت تو را می پسندم. و برخی کنترل ها را -اگر بدبینی اش غیرمستقیم است- و یا سوءظن های تو را -اگر واضح تهمت زده- را اهانت بزرگی به خودم تلقی می کنم. اما بروز خشم فقط حال ما را بدتر می کند و گره را پیچیده تر و محکم تر. تو را دوست دارم -این جمله حکمِ یک ترجیع بند را دارد. فراموشش نکنید- تو حق داری و می توانی از من در مورد برنامه هایم سوال کنی. اما انتظار دارم دقت کنی این پرسش ها، چک کردن و پلیس بازی نشود. من و تو هر دو محترمیم و هر دو تجربه های ناخوش آیندی از گذشته داریم و هر دو به هم پناه آورده ایم. هر دو هم را دوست داریم و باید مراقب تصویرِ محبوب خود، در ذهن یکدیگر باشیم.) ج) مهم ترین عملکرد شما در این روند ایجاد حس حمایت، اطمینان و امنیت در همسرتان است. عبادت هایت را مخفی نکن بذار شما را مکرر در حال نماز و دعا ببیند. این ریاء نیست شما زن و شوهرید او غریبه نیست. مراعات رفتار با نامحرم را بیش از پیش در دستور کار قرار بده. ارتقاء نوع پوشش و حجاب و کنترل برخی از عادات و آداب و رسوم خانوادگی در هر حالی موثر است. پوشش ظاهری و طریقه ی آداب و معاشرتتون با دیگران به ویژه آقایان را با دقت و بدون هیچ گونه سوء تعبیری انجام دهید. د) و بدان که داشتن صفحه در فیس بوک و چت و پیامک بازی در هر نوعش با هر کسی! مخرب این اطمینان است. از هر فعالیت اجتماعی ای، مهم تر؛ حفظ این زندگی است. زندگی ای که خوب است و ان شاءالله حتما بهتر و بهتر می شود. ه) از خصوصیات افراد بدبین ،کنترل گری آنهاست؛ به این معنی که دائم در حال چک کردن حرکات ،رفتار و ارتباطها ی همسراشان هستند. پس بدون اعلام وصول پیام بدبینیِ او، مخفی کاری نکن و در مسیر اطمینان سازی، شفاف سازی حرکت کن. او را در جریان کارهای عادی روزانه ات بگذار، نه به عنوان گزارش دادن بلکه به عناوین مختلف از اینکه "چون میدونم نگرانم میشی" و "راستی میدونی که امروز باید برم دکتر..." و یا هماهنگی "من ظهر با مامان می خواهم بروم خونه خاله معصومه... شما میتونی عصر بیایی اونجا دنبالم؟" و مهم ترینش" اجازه گرفتن از شوهر". و) با آرامش و صبر و مهربانی این توصیه ها راانجام بده تا لایه های شک و تردید به مرور از ذهنش پاک شود. به او اجازه بده آرامش بگیرد و او را پناه بده! به مسئله این طور نگاه کن. ح) مراقب باش در این باره با هم بحث و جدل نکنید. و به موضوعات عاطفی و ... بسیار توجه کنید و اهمیت بدهید. 6. مراجعه به یک مشاور متدین حتما به شما کمک خواهد کرد.
سلام خانمی هستم 30ساله متاهل (ازدواج دوم) همسرم 37ساله (ازدواج دوم/همسر سابقش را به علت خیانت و رابطه پنهانی طلاق داده) شوهرم بسیار شکاک و بدبین است،... مدام سر این مساله با هم درگیریم. دیگر تحمل رفتارهای بدبینانه ایشان را ندارم،با توجه به اینکه ازدواج دومم است و طاقت شکست مجدد را ندارم ،می خواستم راهنمایی کنید که چطور برخورد کنم؟
سلام/ 1. کار خیلی خوبی کردید که مجدد ازدواج کردید. 2. وقتی یک خانم یا آقا به هر دلیلی طلاق را تجربه کرده و در مسیر ازدواج بعدی قرار گرفته و مشاور ندارد، بسیار تعجب می کنم. شما هم اگر مشاور ندارید یک مشاور خبره و متدین داشته باشید و ارتباط تان را با او حفظ کنید. انتظاری که از مشاور می رود این است که مُراجِع را پشتیبانی کند از جهت تعلیم مهارت ها و حمایت های روحی و معنوی. الا بذکرالله تطمئن القلوب. 3. شک و بدبینی یکی از آفت ها و آسیب های زندگی مشترک است که در اکثر مواقع باعث بروز خشم طرف مقابل می شود و مولد نفرت است. قبلا عرض کرده ام که غیرت با بدبینی متفاوت است؛ در غیرتمندیِ مرد، زن محترمه و نجیب و مهم است اما سوء ظن بر پایه ای تلقیِ متضادی از احترام و اطمینان نسبت به وفاداری و نجابت و عفت زن شکل می گیرد. و این توهین بزرگی است و اگر این گمان و تلقی بر زبان فرد بدگمان جاری شود حتما برایش تبعات حقوقی و قضایی دارد. که توصیه ام در این نوع موارد معمولا جنگ و دعوا و خصومت نیست. سوظن در اسلام عزیز نهی شده و قرآن کریم نهی فرموده از بسیاری از گمان ها (اجتنبوا کثیرا من الظن انّ بعض الظنِ اثمٌ) و اساسا سوء ظن بی جا و بی مورد را نشانه پستی است چنانچه آقا امیرالمومنین سلام الله علیه فرموده اند: سُوءُ الظَّنِّ بِمَن لا یَخُونُ مِنَ اللُّؤمِ 4. مشکل همسر شما تعمیم دادن است. همان حکایت مار و ریسمون سیاه و سفید. -او باید این آسیب روحی خود را، حتی المقدور مداوا کند اما الان خطاب من به شماست. نه او - 5. عنایت داشته باشید که او تجربه تلخی از زندگی گذشته اش داشته و این باعث بروز بدبینی هایش شده ،اگر تصمیم به حفظ و ادامه زندگی دارید -که دارید-: الف) بپذیرید که همسرتان فعلا بدبین است و شرایط همسرتان را درک کنید و روش مدیریت رفتار او را بیاموزید و حساسیتش را تحریک نکنید. ب) یک بار وقتی حال هر دو تون خوبه و بیرون از منزل هستید با او در این باره گفتگو کنید و محترمانه و بدور از هیجان از خودت دفاع کن در (هفت هشت کلمه یا نهایت دو سه جمله! نه یک سخنرانی انقلابی) در آن چند کلمه با ادبیات خودت شبیه به این را بگو: (من پاک و مومن و عفیفم. غیرت تو را می پسندم. و برخی کنترل ها را -اگر بدبینی اش غیرمستقیم است- و یا سوءظن های تو را -اگر واضح تهمت زده- را اهانت بزرگی به خودم تلقی می کنم. اما بروز خشم فقط حال ما را بدتر می کند و گره را پیچیده تر و محکم تر. تو را دوست دارم -این جمله حکمِ یک ترجیع بند را دارد. فراموشش نکنید- تو حق داری و می توانی از من در مورد برنامه هایم سوال کنی. اما انتظار دارم دقت کنی این پرسش ها، چک کردن و پلیس بازی نشود. من و تو هر دو محترمیم و هر دو تجربه های ناخوش آیندی از گذشته داریم و هر دو به هم پناه آورده ایم. هر دو هم را دوست داریم و باید مراقب تصویرِ محبوب خود، در ذهن یکدیگر باشیم.) ج) مهم ترین عملکرد شما در این روند ایجاد حس حمایت، اطمینان و امنیت در همسرتان است. عبادت هایت را مخفی نکن بذار شما را مکرر در حال نماز و دعا ببیند. این ریاء نیست شما زن و شوهرید او غریبه نیست. مراعات رفتار با نامحرم را بیش از پیش در دستور کار قرار بده. ارتقاء نوع پوشش و حجاب و کنترل برخی از عادات و آداب و رسوم خانوادگی در هر حالی موثر است. پوشش ظاهری و طریقه ی آداب و معاشرتتون با دیگران به ویژه آقایان را با دقت و بدون هیچ گونه سوء تعبیری انجام دهید. د) و بدان که داشتن صفحه در فیس بوک و چت و پیامک بازی در هر نوعش با هر کسی! مخرب این اطمینان است. از هر فعالیت اجتماعی ای، مهم تر؛ حفظ این زندگی است. زندگی ای که خوب است و ان شاءالله حتما بهتر و بهتر می شود.
ه) از خصوصیات افراد بدبین ،کنترل گری آنهاست؛ به این معنی که دائم در حال چک کردن حرکات ،رفتار و ارتباطها ی همسراشان هستند. پس بدون اعلام وصول پیام بدبینیِ او، مخفی کاری نکن و در مسیر اطمینان سازی، شفاف سازی حرکت کن. او را در جریان کارهای عادی روزانه ات بگذار، نه به عنوان گزارش دادن بلکه به عناوین مختلف از اینکه "چون میدونم نگرانم میشی" و "راستی میدونی که امروز باید برم دکتر..." و یا هماهنگی "من ظهر با مامان می خواهم بروم خونه خاله معصومه... شما میتونی عصر بیایی اونجا دنبالم؟" و مهم ترینش" اجازه گرفتن از شوهر". و) با آرامش و صبر و مهربانی این توصیه ها راانجام بده تا لایه های شک و تردید به مرور از ذهنش پاک شود. به او اجازه بده آرامش بگیرد و او را پناه بده! به مسئله این طور نگاه کن. ح) مراقب باش در این باره با هم بحث و جدل نکنید. و به موضوعات عاطفی و ... بسیار توجه کنید و اهمیت بدهید. 6. مراجعه به یک مشاور متدین حتما به شما کمک خواهد کرد.
- [سایر] باعرض سلام و خسته نباشید شوهر من قبل از ازدواج با من به مدت یک سال با یک دختر 2سال بزرگتر از خود در عقد موقت بوده و قصد ازدواج داشتند تا اینکه خود دختر پیش قدم شده و با ادعای اینکه ما به درد هم نمیخوریم، عقد را به هم زده است. همسر من هنگام خواستگاری این موضوع را مطرح نکرد و بعد از آن، در دوران عقد که ما در اوج دلبری هم بودیم به گونه ای زیرکانه بیان کرد!به من گفت که همه چیز کاملا تمام شده و هیج کس حتی والدین من هم ازین موضوع خبر نداشتند. بعد از 4 ماه دوران عقد، عروسی کردیم و من با تصور اینکه همه چیز تمام شده، زندگی را با عشق و محبت شروع کردم اما کم کم فهمیدم که همسرم با این دختر که هنوزم ازدواج نکرده رابطه پیامکی دارند.از بس شوهرم را دوست داشتم و به حساب حرف او فکر میکردم رابطه ای وجود ندارد،حتی از من خواست که با دختر دوست شوم و به خاطر زحماتی که برای شوهرم کشیده از او تشکر کنم!!!این را هم انجام دادم. بعد از 2سال زندگی مشترک روابط اسمسی و تلفنی و حضوری به بهانه های مختلف با دختر، همچنان ادامه دارد و به دنبال آن بهانه گیری های بیجا و زیاد شوهرم از من... دیگر زندگی و شوهرم برایم غیرقابل تحمل است.از اعمال و رفتار او میفهمم که دیگر مرا نمی خواهد ولی برای طلاق هم پیش قدم نمیشود! نمیدانم با تنفر دوطرفه ای که بین ماست چگونه با او زندگی کنم... من 22 سال و همسرم 27 سال دارد،خانواده هردو در یزد زندگی میکنند ولی به دلیل ادامه تحصیل من،موقتا ما ساکن تهرانیم. لطفا مرا راهنمایی کنید.
- [سایر] باسلام وخسته نباشید خدمت آقای دکتر من دختری هستم که 7 ماه نامزد بودم و حدود 2.5 عقد هستم. در حدود 1.5 است که من و همسرم با هم مشکل داریم و در این مدت جر و بحث و قهر بودیم. از نظر فکری و رفتاری کاملا با هم تفاوت داریم ایشان ادم خودمحور و دیکتاتور هستند بسیار وابسته به خانواده هست و ریز اتفاقات بین من و خودشان را برای خانواده مطرح کرده و خانواده هم از هیچ دخالتی در زندگی ما کوتاهی نمیکنن. همسرم قبلا یک ازدواج ناموفق داشته و حاصل این ازدواج کوتاه یک فرزند است که با خود مادر زندگی میکند من به دلیل علاقه زیاد در زمان خواستگاری همسرم از من و به اصرار ایشان که از همسر سابقم تحقیق نکن که فقط از من بد میشنوی این کار را نکردم اما 2 هفته پیش با توجه به مشکلات زیاد بین خودمان تصمیم گرفتم که با همسر سابقش صحبت کنم همسر سابق ایشان می گوید در زمان ازدواج خانواده ایشان و مخصوصا مادر همسرم از هیچ دخالتی در زندگیشان دریغ نکرده و اینکه ایشان(همسرم) بسیار ادم ضعیف و وابسته و زرگویی بودند و اینکه در زمان ازدواجشان همسرم با دو زن شوهر دار رابطه جنسی داشته که یکی از دلایل طلاقشان بوده من نیز پی به چشم چرانی همسرم برده ام در زمان نامزدی هم مرا با دو خانواده اشنا کرد که می گفت این دو خانواده فقیر هستن و من کمکشان می کنم اما زنهای این دو خانواده به نظرم مشکوک امدن. آقای دکتر این مرد به خاطر اینکه من را از خانواده ام جدا کند از کلیه افراد خانواده ام بد می گوید در صورتی که من هیچ گونه اعتراضی به نحوی برخورد خانواده اش با خودم نمی توانم داشته باشم و مرتبا از من میخواهد که به کلیه افراد خانواده اش احترام بگذارم. من بی دقت ازداوج کردم اما نمی خواهم بی دقت وارد زندگی شوم خانواده ام مرتب می گویند این مرد زندگیت نمیشود اما ما تو را در تصمیم گیریت ازاد میگذاریم خوب فکر کن و تصمیم بگیر. در مشاجره ها همسرم اصلا خودش را مقصر نمی داند و من هر چه اصرار میکنم که به مشاوره برویم تا ما رو راهنمایی کنند می گوید من هیچ مشکلی ندارم تو نیاز داری خودت برو من میدانم چطور با تو و هر کسی رفتار کنم پس نیازی به مشاوره ندارم. نمی دانم سر دو راهی ماندم بسیار غمگین و افسرده و حساس شدم .همسرم از نظر مالی هم ورشکسته شده. و وضعیت مالی خوبی ندارد دوست دارم در انتخاب راه کمک شوم با تشکر از شما.
- [سایر] با سلام و خسته نباشید. من 3 سال است که ازدواج کردم و همسرم تک فرزند خانواده است. با دخالت های بیجای مادر شوهرم و عدم استقلال فکری و بلوغ فکری همسرم به دلیل تک فرزند بودن و عدم احساس مسئولیت و وظیفه شناسی ایشان ، همسرم با خواسته مادرش که خود بی اخیتار و ارداه است دادخواست طلاق داده وحدود 15روز پیش مادرش به اتفاق زن عمو و عموم و پدر همسرم با راه انداختن دعوا مرافعه از خونه بیرونم کردند و وسایل و جهیزیه ام را به جایی دیگه که اصلا خبرندارم انتقال دادند. موقع دادگاهی ام قاضی ازش سوال کرد که برای چی اومدی با پاسخ به اینکه من می خواهم از شوهرم جدا بشم اومده و نمیخاد من را طلاق بده. دلایل عمده طلاقش هم اینکه من بدهکارهم، پاره وقت می رم سر کار و دیر می آم و تسویه حساب دانشگاه من را داده و ببخشید حرفهایی بی ربطی که هیچ کدام حرف های محکمه پسندی نبود را گفت. و چون من همسر خودم را می شناسم می دانم که قلبا دوسم داره و فقط حرفهایی بوده که مثل نوار به مغز همسرم دادند که خودکار وار بگوید . همسرم بسیار فکر آشفته ایی داره چون تک فرزنده اصلا نذاشتند بار بیاد استقلال فکری وتصمیم گیری داشته باشه. حالا من و همسرم مثل دو تا کبوتر برای هم بال بال می زنیم و با وجود تهمت ها و مشکلاتی که برام توی زندگی درست کردند دوست ندارم از همسرم جدا بشم. به قول خودشون که به یکی از دوستانمان گفته بودند که می خواستند من را بتروسنند نمی دونستند تا اینجا کشیده می شه. اما من به قاضی و مشاور گفتم که طلاق نمی گیرم. اما حالا با خودم می گم اگه مادرش نذاشت چیکار کنم؟ چون اونها می خواهند روی زندگی من و خود من و همسرم بیشتر از این تسلط داشته باشند و نمی ذارند ما احساس استقلال و بزرگی کنیم و بریا زندگی خودمون تصمیم گیری کنیم و من بروم با آونها در یک اتاق دیگه در خانه آنها زندگی کنم که مدام تحت نظرشان باشم. این برای من غیر قابل تحمله. اونها می خواند من را تحت فشار بزارند چون می دونند من همسرم را دوست دارم کوتاه بایم و به خاطر همسرم برم. اما همسرم هم جای پری برای من نداشته و هیچ خلا من را پر نکرده تازه خلاهای زیادی هم اضتافه کرده. من نمی خواهم بیوه باشم و زندگی دیگری را تجربه کنم. و خانواده ام کقتند که همسر من مرد زندگی نمی شود. اما من می خواهم بیشتر از این صبور باشم و مدارا کنم و همسرم مرور زمان به خودش بیاد. اما به ازای چی ؟ که جواین آرزوهایم و... به باد خواهد رفت . لطفا من را راهنمایی کنید که چیکار کنم؟
- [سایر] با سلام و خسته نباشید بنده به مدت 6 سال است با یک مرد فوق العاده بچه ننه ازدواج کرده ام این آقا پدر ندارندو سه خواهر دارند که وابستگی بی نمک و غیر قابل تحملی بین این اعضا حکم فرما است من در این 6 سال واقعا پیر شده ام این روابط واین وابستگی یبیش از حد بخصوص بین همسرم و مادرش برایم واقعا زجر آور است و مرا تاحدودی افسرده کرد ه مادر شوهرم فوق العاده چرب زبان است البته بیسواد است ولی مرا واقعا کلافه کرده از افراد زیادی مشاوره گرفتم همه می گویند باید رابطه ام را با خانواده شوهرم بیش ازاندازه گرم و صمیمی کنم تابتوانم در سالهای بعد به اهدافم که معمولی شدن این روابط است برسم ولی من قادر به این کار نیستم بارها امتحان کرده ام ولی بعد از یک مدت خسته میشوم و نمی توانم ادمه بدهم همسرم همیشه طرفدار خانواده اش است بدون استثنا در همه شرایط بطور خلاصه شوهر من هم وابستگی شدید دارد هم از خانواده من به شدا بدش می اید من هم خودم پدرم فوت شده و نزد پدر بزرگ و مادر بزرگم بزرگ شده ام مادرم هم ازدواج مجدد کرده شوهرم از مادرم که ازدواج کرده متنفر است و می گوید یاباید با مادرم یا با مادر بزرگم ارتباط داشته باشم کلا آدم سختگیری هم هست من رابطه ام را با همه دوستانم قطع کرده ام خوشبختانه کارمند هستم و به این بهانه می توانم بیرون بروم و 4تا ادم ببینم خدا می داند اگر شاغل نبودم چگونه زندانی ام میکرد اومعتقد است در مورد خانواده اش همانندیک پدر و برای مادرش همانند همسر وظیفه دارد و تمام کارهایشان از ریزو در شت با همسرم است دیگر از این زندگی خسته ام توان مقابله و تحمل هم ندارم م یخواستم نظر شما را در مورد جداییام از این آقا بپرسم چون در آن صورن میتوانم آزاد زندگی کنم می توانم مادر بزرگ پیرم را که یک عکر زحمتم را کشیده یک بار به دکتر ببرم می توانم با خانواده ام برای تفریح شام ببریم بیرون می توانم مامانم را ببینم میتوانم آرامش اعصاب داشته باشم و... مشاوره هم رفتیم ولی فایده نداشته الان واقعا درمانده هستم خانواده ام میگویند تاجوان هستی به فکر خودت باش و بقیه عمرت را تلف نکن واقعا هم در این 6 سال آب خوش از گلویم پایین نرفته است خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید آیا جدایی بااین شرایط برایم بهتر نیست درضمن اعصابم خیلی ضعیف شده برسر کوچکترین موضوعی ناراحت می شوم تنها دلخوشیهایم سر کار آمدن و شستن و رفتن و خوردن و... هستند بطور کلی همسر من وابسته ،بددل ، سختگیر است و در صورت عصبانیت همه وسایل را میشکند ایا جدایی برایم بهتر نیست ؟
- [سایر] با سلام من کلاهمیشه ساکت هستم الان که ازدواج کرده ام (4سال )جدیدا تحمل مهمانی ها و جمع را ندارم روی کوچکترین رفتار افراد مشخصی حساس شدهام طوری که از انها متنفر می شوم و تحمل جمع را برایم غیر ممکن می کند از هر چیزی لذت نمی برم خیلی دیر خوشحال می شوم به طور مثال دیشب مهمانی بودیم دائم یکجا نشستم همسرم هم با برادرش برای تهیه پیتزا 1 ساعت رفت تمام 1 ساعت را با اس ام اس به او ناسزا گفتم که چرا منو با اینا تنها گذاشتی قدرت ارتباط جمعی ام بسیار کم است با این توضیح که خانواده همسرم همه من را به خاطر مهربانی ام دوست دارند ضمنا اضافه می کنم برادران من موافق ازدواجم نبودند و هنوز قهریم و من بسیار کم با خانواده ام ارتباط دارم من همسرم را دوست دارم مهندس برق است البته یک ترم دیگر به خاطر وضعیت دانشجویی او از لحاظ مالی من کارمند هستم کمک می کنم ضمنا پدر همسرم معتاد بود که ترک کرده ولی سر کار نمی رود و با مادرش زندگی می کند و مادر همسرم با 60 سال سن هنوز کار می کند چون 2 پسر مجرد دیگر دارد من خودم در خانواده 8 فرزندی بزرگ شدم و پدر و مادرم سالم هستند اوایل ازدواج این مشکل پدر شوهرم ازارم می داد الان ظاهرا بی خیالم اما می دانم ناخوداگاهم در عذاب است البته همسر من سالم است شاگرد اول دانشگاه دولتی رشته برق است گیتاریست و خواننده هم است من هم عاشقشم اما جدیدا این غمگینی دائم من ازارش می دهد همچنین هر از چند گاهی همسرم برای تقویت رابطه جنی مان قرص ترامادول هم خودش خورد هم به من داد که من بارها مقاومت کردهام ام هنوز ادامه دارد مثال ماهی 2 بار خلاصه اینکه از دست خودم راضی نیستم نمی توانم برای ارشد تمرکز کنم و بخوانم کارم راد دوست ندارم(حسابرسی) عاشق کارهای هنری ام طوری که خانه تبدیل به نمایشگاه کارهای من شده ببخشید زیاد گفتم خواهش می کنم کمکم کنید
- [سایر] سلام من حدود 5 سال پیش با همسرم بشکل کاملاً سنتی عقد کردیم و بعد از یکسال هم عروسی کردیم. منزل ما در تهران واقع بوده و متعلق به پدر همسرم می باشد. البته من مقداری پول پیش هم به ایشان بابت خانه داده ام که کمتر از مقدار معمول رهن خانه مان می باشد (حدود یک سوم آن). ما از همان ابتدا هم گاهاً دچار مشکلات و قهر و آشتی هایی می شدیم ولی همیشه سعی می کردیم مشکلمان را خودمان بنحوی که دیگران متوجه نشوند حل و فصل کنیم. حدود 13 ماه پیش ما صاحب یک فرزند پسر نیز شدیم. الان حدود 7-6 ماهی است که همسرم با کوچکترین مشکلی که بینمان پیش می آید روزها با من قهر می کند و همیشه هم من مجبور به پا پیش گذاشتن و درخواست آشتی مجدد می شوم که خود آن نیز معمولاٌ چند روزی طول می کشد و معمولاً همیشه هم همسرم صحبت طلاق را به میان می کشد. ولی نکته جالب ایجاست که در آن چند روزی که با هم در آشتی هستیم رابطه بسیار خوبی بینمان برقرار است و من اصلاً متوجه چرایی اصرار او بر طلاق نمی شوم. ذکر این نکته هم ضروری است که من از دخالتهای همیشگی مادر زنم ناراحت می باشم و همسرم نیز از توجه کمتر خانواده من ناراضی است. با توجه به اینکه مدتی است همسرم بدلیل کوچکترین اختلافات نظیر برداشتن رومیزی پارچه ای توسط پسر یک ساله مان و عدم عکس العمل به موقع من در جلوگیری از آن و یا بدلیل کمکی بسیار کوچک به پدر و مادرم (مثل کمک در پذیرایی از مهمانان آنها در یک مهمانی فامیلی) روزها با من قهر کرده و تقاضای طلاق می کند، من واقعاً مستاصل شده ام. قابل ذکر است که من نمی خواهم ایشان را طلاق بدهم و همچنین اصلاً دوست ندارم فرزندمان در خانواده ای جدا شده بزرگ شود و همچنین مشکل دیگر من سنگین بودن مهریه همسرم می باشد (500 سکه) که من به هیچ عنوان توانایی پرداخت آنرا ندارم ولی همانطور که پیشتر نیز اشاره شد واقعاً زندگیم سخت و غیر قابل تحمل شده و حتی به موقعیت کاریم که تنها ممر درآمدی ما میباشد لطمه وارد کرده است. خواهشمندم در این زمینه راهنمایی بفرمائید. با تشکر
- [سایر] سلام علیکم حاج آقا / انشاء االه که خسته نباشید حاج آقا این دومین بار است که برای شما پیام می فرستم اما جوابی از شما در یافت نکردم حاج آقا من برادری دارم که در واقع تنها برادر من است و ما هم هر دو علاقه زیادی به هم داریم اما مدتی است که به خاطر مسئله ازدواج ایشان بین ما اختلاف به وجود آمده است البته این را هم ذکر کنم که بر سر انتخاب همسر ایشان اختلاف نداریم بلکه به دلیل نحوه برگزاری مراسم ازدواج بود که با هم اختلاف پیدا کردیم و او بدون اینکه ما راضی باشیم همسر خود را به خانه می برد و ما نیز ناراحت شده و با ایشان قطع رابطه کردیم اما به دلیل اینکه ما علاقه زیادی به یکدیگر داریم و هر دو نیز تحت فشار قرار داریم و با توجه به اینکه ایشان نیز از کار خود پشیمان شده اند و مرتب نیز به دیگر اقوام می گویند که از کار خود پشیمان شده ام حالا باید چه کنم در ضمن من هم چون ابشان پشیمان شده اند دلم می خواهد با ایشان آشتی کنم و لی از یک طرف غرورم به من اجازه نمی دهد و از طرف دیگر هم همسرم با این کار مخالف است حال خواهش می کنم که شما من را راهنمایی کنید که چه کنم که هم همسرم را داشته باشم و هم تنها برادرم را
- [سایر] سلام.باتشکر از سایت خیلی خوبتون. یه مشکل خانوادگی برای من پیش اومده که به شدت به راهنمایی نیاز دارم. من زنی 29 ساله هستم و یک دختر 6 ساله دارم. متاسفانه شوهرم قصد ازدواج مجدد دارد.الان حدود یک سال و نیمه که درگیر این قضیه هستیم. اولش خودش به من گفت،یعنی رضایت من براش مهم بودکه گفت وبعدبا دختری که در نظر داشت صحبت کرد.اون دختر ،دخترعموشه و متاهله ولی قصد طلاق داره. وقتی بهم گفت خیلی ناراحت شدم،چون فکرمیکردم به خاطر راه دادن محبت کس دیگه ای به دلش به من خیانت کرده ودیگه مخالفت و موافقت من چیزی رو عوض نمیکنه.ولی چون دوستش داشتم احساساتش برام ارزش داشت ومحکومش نکردم.یعنی مخالفت جدی نکردم فقط گفتم صبرکن طلاقشو بگیره بعد بهش بگو.البته مطمئن بودم که قبول نمیکنه! ولی شوهرم گوش نکرد و باهاش درمیون گذاشت ،البته اول به شدت سرسختی نشون میدادولی بالاخره طاقت نیاورد وگفت که من قبل از اینکه ازدواج کنی خیلی دوستت داشتم ووقتی ازدواج کردی خیلی ناراحت شدم و..ووقتی خودم ازدواج کردم سعی کردم دیگه بهت فکرنکنم. خلاصه بااین حرفش به شدت روی شوهرم واحساساتش اثرگذاشت.توی تمام این مدت باهم رابطه دارن،تلفنی،پیامکی و بعضی وقتها حضوری.به خیال خودم ازخودگذشتگی کردم و جلوش واینسادم وفقط صبوری کردم ولی بالاخره طاقتم تموم شد وکنایه هام شروع شد.باورکنید دست خودم نبود،خیلی بهم سخت میگذشت. بالاخره چندوقت پیش شوهرم ازم جواب آخروخواست،یک کلمه!منم گفتم ازته دلم ناراضیم! البته تواین مدت بارها گفته بودم که مخالفم ونمیتونم،واون سعی میکرد نگرانیهامو رفع کنه وآخرش راضی میشدم ولی این دفعه محکم وقاطع گفتم نه! خودم خیلی راحت شدم ولی شوهرم ناراحت شد.البته چون گفته بود که اگه زنم راضی نباشه نمیخوام،به دختره گفت که نمیشه ولی هنوز ارتباط دارن. هرچی هم که ازش میپرسم میخوای چیکارکنی؟ازنظرمن تموم شده،میگه ولی ازنظرمن تموم نشده و نمیتونم ازش بگذرم! دیگه واقعاکم آوردم،نمیدونم چیکارکنم.کمکم کنید. حسن این قضیه این بود که من به خدا نزدیکتر شدم وراحت باهاش درددل میکنم. فکرمیکردم نباید با غیر خدامشورت کنم ولی شنیدم که خدا برای درمان هر دردی وسیله قرار داده،این بود که تصمیم گرفتم با شما مشورت کنم. خواهش میکنم زودتر جواب منو بدین. با تشکر.
- [سایر] سلام مسئله ای که قصد دارم در رابطه با آن از شما مشورت بگیرم مربوط به خودم نیست بلکه مربوط به یکی از آشنایانم می باشد. دوست من در سن 22 سالگی ازدواج کرده و حدود 5 سالی می شود که متاهل می باشدو از لحاظ سطح مالی، تحصیلی و آرامش خانوادگی در سطح خوبی قرار دارد و به گفته ی خودش هیچ دلیلی برای اینکه کوچکترین ایرادی را به همسرش بگیرد پیدا نمی کند. اخیرا یکی از همکاران شوهرش که با هم مراوده خانوادگی دارند و مجرد هم می باشد و از همه لحاظ در مقایسه با شوهرش هیچ چیز که کم ندارد هیچ بلکه در برخی از موارد به گفته خودش عالی ترین هم می باشد، موضوعی را با وی مطرح کرده است و آن هم اینکه: بیان کرده است که تو همان شخصی هستی که من از ابتدا به دنبال او بودم و تمام ویژگی هایی را که من برای همسر آینده ام در نظر داشتم در وجود تو می بینم. بیان این مطلب از طرف این آقا در ابتدا با پاسخی محکم از طرف دوست من مواجه شد و به او گفت که من متاهل هستم و همسرم را بسیار دوستم و از زندگی خود راضی هستم ولی در جواب به این پاسخ سوالی دیگر از طرف آقا مطرح شد و آن اینکه اگر دلیل تو برای این درخواست من فقط متاهل بودن است من این پاسخ را نمی پذیرم و باید یک پاسخ کاملا منطقی به من بدهی. حتی این برای اثبات علاقه خود به دوستم از هیچ تضمینی دریغ نمی کند و گفته است که من بهتر از همسر کنونی تو می توانم شرایط خوشبختی و پیشرفت تو را فراهم کنم. بیان این مطالب سبب دگرگونی شدید دوستم از لحاظ روحی شده است تا آنجا که از موضع ابتدایی خویش کمی پایین آمده و به خودش می گوید من در زمانی که با همسرم ازدواج کردم هم از لحاظ سنی و هم از لحاظ موقعیت تحصیلی و اجتماعی در جایگاهی که اکنون به سر می برم نبودم. پس می توانم به صورت توافقی و بدون اینکه غمی برای همسرم داشته باشد از او جدا شوم و بصورت کاملا شرعی و قانونی با این آقا ازدواج کنم. گاهی هم خودش را سرزنش می کند که چرا چنین فکری را دارد و کلا بر سر یک دوراهی بزرگ قرار گرفته است. البته باید بگویم بیشتر تفکر این دوستم به دنبال یافتن راهی برای راضی کردن آن آقا و ماندنش در زندگی با همسرش می باشد و بیشتر بدنبا جوابی برای آن آقا می گردد.لطفا راهنمایی کنید تا چگونه به این دوستم کمک کنم.ممنون
- [سایر] سلام خیلی زود میرم سر اصل مطلب . 2 سال پیش ازدواج کردم ، بک ازدواج آکاهانه و خانواده پسند . از 8 ماه پیش زندگی مشترکمون رو آغاز کردیم . اما بعد از ازدواج متوجه شدم شوهرم هیچ تمایلی به برقراری ارتباط جنسی با من نداره . البته یک مشکل بزرگ وجود داشت و آن هم بلد نبودن اینکار از ناحیه هر دو بود .من سریع به پزشک مراجعه کردم و آموزش های لازم رو فرا گرفتم اما همسرم از این کار امتناع میورزه و حاضر نیست به پزشک مراجعه کنه . الان حدود 8 ماه از ازدواج ما میگذره و من هنوز باکره هستم .خیلی با همسرم صحبت کردم ، بهش از نیازم گفتم ولی اصلا\" براش اهمیتی نداره . اگر در حضورش آرایش کنم ، لباس تنگ و یا کوتاه بپوشم و هر کاری که همه جوانان تازه عروس انجام میدن رو انجام بدم بهم میگه وقتی من نیستم این کارها رو انجام بده و زمانی هم که انجام نمیدم بهم میگه شما هیچ کاری برای تحریک من نمی کنی . به تازگی فهمیدم که قبلا\" به دختر دیگه ای علاقه داشته و خیلی وقتها در مورد اون با من صحبت میکنه ، از اینکه خانواده ها مخالف این ازدواج بودند . همیشه به من میگه دوست دارم اما به توجه به سردی رفتارش نمی تونم باور کنم . از هنگامی که ازدواج کردم فشارهایی که عدم رابطه جنسی به من وارد می کنه بیشتر شده . قبل از ازدواج خیلی خوب می تونستم خودم رو قانع کنم اماالان دچار هزاران بیماری شدم . افسردگی ، ترس از حضور در جمع ، افت تحصیلی و خیلی از مسائل دیگر از یک ازدواج اگاهانه ، خداپسند بر من وارد شده . خیلی وقتها برای خودم آرزوی مرگ میکنم . همسرم حاضر نیست به دکتر مراجعه کنه و میگه با شما به خاطر مسائل جنسی ازدواج نکردم . به هر دکتری که مراجعه می کنم پیشنهاد میدن که طلاق بگیرم اما میدونم که این راه مناسبی نیست . آقای مرادی کمکم کنید تا یکبار دیگه بتونم به زندگی برگردم روزی هزاران مرتبه حسرت میخورم و از خودم می پرسم که آیا من بو میدم ؟ من کثیفم ؟ در ضمن باید بگم که همسرم به اجبار با من ازدواج نکرده. من رو به مادرشون معرفی کرده بودند و همسرم به همراه مادرشون به خواستگاری من آمد و بعد از چند جلسه صحبت خواستگاری رسمی تر شد . آقای مرادی خواهش میکنم راهنماییم کنید . خیلی ممنونم که نامه من رو خوندید و به درد دلم گوش دادید . منتظر پاسخ زیباتون هستم .