اشکال فوق در واقع از پیش فرض گرفته که: اسلام فقط دین جنگ و مبارزه است؛ لذا هم امام حسن )ع( باید می‌جنگید تا شهید می‌شد و هم امام رضا )ع( باید ولایتعهدی را نمی‌پذیرفت؛ ولو به قیمت شهادتش تمام می‌شد) چنان که در پاسخ به سؤال قبل توضیح دادیم، این تلقی اشتباه است که: اسلام را فقط دین جنگ یا فقط دین صلح بدانیم! توضیح دادیم که در اسلام برای رسیدن به هدف، باید شرایط زمان را در نظر گرفت و متناسب با شرایط، بهترین روش را در پیش گرفت) در مورد صلح امام حسن )ع( و انطباقش با شرایط زمان، در پاسخ سؤال قبل مفصلا بحث کردیم) اما در مورد امام رضا )ع( مسأله از پیچیدگی بیش‌تری برخوردار است که ما مطلب را بر اساس آرای استاد مطهری توضیح می‌دهیم) ( این بحث، خلاصه و چکیده‌ای از مباحث )استاد مطهری( در کتاب سیری در سیره‌ی ائمه اطهار، صص 195 - 236 می‌باشد) استاد مطهری معتقد است، برای بررسی این مسأله ابتدا باید ببینیم که پیشنهاد خلافت و ولایتعهدی واقعا از جانب چه کسی بوده )مأمون یا فضل بن سهل، وزیر مأمون( و از روی چه نیتی انجام شده است) سپس با توجه به مسلمات تاریخی در باب این عکس العمل امام رضا )ع( قضاوت کنیم: در مورد این که پیشنهاد خلافت واقعا از طرف چه کسی بوده است، چند نظریه هست که از این قرارند: 1) پیشنهاد از جانب مأمون و با خلوص نیت انجام شد و مأمون تا انتها بر خلوص نیتش باقی ماند) امام رضا )ع( به مرگ طبیعی رحلت کرد و عملا خلافت به ایشان نرسید )نظر برخی از مستشرقین() 2) پیشنهاد از جانب مأمون و با خلوص نیت انجام شد؛ اما به تدریج نظر مأمون برگشت و تنها راه را در به شهادت رساندن امام رضا )ع( دید )نظر شیخ مفید و شیخ صدوق() 3) پیشنهاد از جانب مأمون و بدون خلوص نیت، بلکه با نیت جلب نظر ایرانیان بود که عموما به تشیع متمایل بودند) 4) پیشنهاد از جانب مأمون و بدون خلوص نیت بود) هدف مأمون این بود که با سهیم کردن علویان در خلافت، قیام‌های علویان را که حکومت مرکزی را به ستوه آورده بود، فروبنشاند) 5) پیشنهاد از جانب مأمون و بدون خلوص نیت بود و هدف مأمون، خلع سلاح کردن امام رضا )ع( در مقابل حکومت بود تا دیگر امام نتواند خلافت مأمون را غیر مشروع بخواند) 6) پیشنهاد در حقیقت از جانب فضل بن سهل ذوالریاستین، وزیر پر نفوذ مأمون بود؛ زیرا او واقعا شیعه بود و می‌خواست خلافت را به امام رضا )ع( برگرداند )نظر جرجی زیدان و ادوارد براون() 7) پیشنهاد در حقیقت از جانب فضل بن سهل ذوالریاستین بود زیرا او می‌خواست با آمدن امام رضا، مأمون را کنار بزند و سپس امام رضا را هم سر به نیست کند و خود زمام امور را به دست بگیرد تا به این ترتیب، ایران را به وضع قبل از اسلام برگرداند؛ به ویژه که خود وی نیز مجوسی تازه مسلمان شده‌ای بود که معلوم نبود واقعا مسلمان شده است، یا به خاطر اغراض سیاسی به اسلام تظاهر می‌کند) اکنون برای قضاوت درباره‌ی این نظریه‌ها، باید نگاهی به مسلمات تاریخ بیندازیم) امور زیر همگی به لحاظ تاریخی قطعی و مسلم هستند) الف: احضار امام از مدینه به مرو به اجبار و بدون توجه به میل امام؛ آن هم به صورت تحت الحفظ و زیر نظر) ب: امتناع امام از پذیرش خلافت و ولایتعهدی و مخیر ماندن بین پذیرش ولایتعهدی و کشته شدن) پ: شرایط امام رضا )ع( دال بر این که مسؤولیت هیچ کاری را بر عهده نگیرد) ت: طرز رفتار امام بعد از پذیرش ولایتعهدی؛ یعنی در خطابه‌ای که خواند، از مأمون هیچ تشکری نکرد و اصلا کار او و خلافت او را تأیید نکرد؛ بلکه فرمود: )ما به واسطه‌ی رسول خدا )ص( حقی بر گردن شما داریم و شما به عنوان مردم تحت حکومت، حقی دارید؛ شما مردم باید حق ما را به ما بدهید) اگر حق ما را دادید، ما هم در مقابل شما وظیفه‌ای داریم که باید انجام دهیم و انجام می‌دهیم)( ( بحارالأنوار، ج 49، ص 146: لنا علیکم حق برسول الله )ص( ولکم علینا حق، فاذا أنتم أدیتم الینا ذلک وجب علینا الحق لکم) با این مسلمات تاریخی، فرضیه‌هایی که قائل به خلوص نیت از طرف مطرح کنندگان پیشنهاد خلافت و ولایتعهدی هستند )یعنی فرضیه‌های 1 و 2 و 6)قطعا رد می‌شوند؛ زیرا اگر خلوص نیت در کار باشد، دیگر معنی ندارد که امام را بین کشته شدن و پذیرش ولایتعهدی مخیر کنند) [ظاهرا علت این که در این نظریات خلوص نیت آن افراد مطرح شده این است که پنداشته‌اند، پیشنهاد خلافت، یعنی عملا دست برداشتن از حکومت و این، بدون خلوص نیت ممکن نیست؛ اما حقیقت این است که حتی چنین پیشنهادی نیز ممکن است بدون خلوص نیت بوده باشد؛ یعنی شرایط را طوری مهیا ساخته باشند که این پیشنهاد کاملا جنبه‌ی صوری داشته باشد و امام )ع( بداند که این پیشنهاد واقعی نیست و در صورت پذیرش پیشنهاد، بلافاصله او را از بین خواهند برد) در واقع، پیشنهاد خلافت، توطئه‌ای بود تا مردم خیال کنند که مأمون در دادن پیشنهاد ولایتعهدی، خلوص نیت دارد) از جمله مطالبی که به لحاظ تاریخی مؤید این مدعاست، آن است که پیشنهاد خلافت تنها یکی دو بار مطرح شد و به هیچ وجه بر آن اصرار نشد؛ در حالی که دائما بر پیشنهاد ولایتعهدی اصرار می‌شد و اگر خلوص نیت در کار بود، حق این بود که بر پیشنهاد خلافت اصرار شود و امام )ع( را بین خلافت و کشته شدن مخیر کنند و نه بین ولایتعهدی و کشته شدن) پس اگر بخواهیم این سه فرضیه را حتی از یک منظر کاملا بی‌طرف و غیر شیعی بررسی کنیم، باید بگوییم: امام رضا )ع( یا مرد دین بوده است و یا مرد دنیا) با فرض این که خلوص نیتی از جانب پیشنهاد دهندگان در کار بوده، اگر امام رضا )ع( مرد دنیا بوده که باید حتما پیشنهاد را می‌پذیرفته و اگر مرد دین بوده، وقتی دید زمینه برای انتقال خلافت از عباسیان به ائمه واقعی مهیا شده است، باید سریعا می‌پذیرفت) چون نپذیرفته و به شدت مخالفت کرده است، نشان می‌دهد که خلوص نیتی در کار نبوده و این یک پیشنهاد صوری و تصنعی بوده است و نه واقعی) اگر فرضیه‌ی هفت درست باشد، یعنی فضل به سهل چنان سوء نیتی داشته، پس کار امام رضا )ع( در قبول پیشنهاد مأمون کاملا صحیح بوده است؛ یعنی ایشان خواسته از میان دو شر )پذیرش ولایتعهدی یا زمینه سازی برای بازگشت ایران به وضع قبل از اسلام(، شر کوچک‌تر را انتخاب کند و برای حفظ اصل اسلام با مأمون همکاری داشته باشد) اتفاقا احادیث متعددی از ایشان نقل شده است که خطر فضل بن سهل را بسیار بیش‌تر از مأمون می‌دانسته است و حتی به خود مأمون نیز در این مورد تذکر می‌داده‌اند) پس فقط فرضیه‌های 3 و 4 و 5 باقی می‌ماند؛ یعنی مأمون خلوص نیت نداشته و در این جاست که اشکال مطرح می‌شود؛ چرا با وجود این، امام رضا )ع( پذیرش ولایتعهدی را بر کشته شدن ترجیح داد و حاضر نشد مقاومت کند تا شهید شود) در این جا باید گفت: در اسلام، شهادت و کشته شدن تنها زمانی ارزش دارد که اثر کشته شدن بیش‌تر از اثر زنده ماندن باشد؛ یعنی امر دائر باشد بین این که شخص کشته شود و یا فلان مفسده‌ی بزرگ را بپذیرد؛ مثل قضیه‌ی امام حسین )ع(؛ نه این که کشته شدن فی نفسه مطلوبیت داشته باشد) اکنون باید دید که آیا امام رضا واقعا در چنین شرایطی قرار داشت؟ برای پاسخ به این مسأله، ابتدا باید توجه کرد که برخی می‌پندارند، همه‌ی خلفایی که با ائمه )ع( مخالف بودند و آن‌ها را شهید کردند، در یک عرض هستند و مثلا بین یزید و مأمون تفاوتی نیست) در حالی که این پندار، باطل است) اتفاقا مأمون در طبقه‌ی خلفا و سلاطین، هم از جنبه‌ی علمی و هم از جنبه‌های دیگر همانند حسن سیاست، عدالت نسبی، حسن اداره و مفید بودن به حال مردم، از بهترین خلفا و سلاطین است) از طرف دیگر، نحوه‌ی پذیرش ولایتعهدی از جانب امام رضا )ع( عملا به گونه‌ای بود که هیچ کاری در دستگاه مأمون به نام امام تمام نشود؛ یعنی در مدت ولایتعهدی، کاری به نفع مأمون صورت نگرفت؛ در حالی که به نفع خود امام رضا )ع( کارهای فراوانی صورت گرفت؛ از جمله: صفوف بیشتر و بهتر مشخص شد؛ طوری که امام توانست شخصیت علمی خود را در تمام جهان اسلام به خوبی نشان دهد و در جلسات مناظره‌ای که با فرقه‌های مختلف مسلمان و غیر مسلمان داشت، برتری منطق شیعه را نشان دهد؛ که اگر در این مقام نبود، هیچ گاه چنین ابراز شخصیتی ممکن نبود) در واقع، این همان مسأله‌ی )ولایت جائر( است که: قبول هر پست و مقامی از ناحیه‌ی حاکم ظالم فی حد ذاته حرام است؛ ولی همین امر حرام، در مواردی مستحب یا حتی واجب می‌شود) و آن زمانی است که با پذیرش این پست، بتوان در راه هدف اسلام خدمت کرد و عملا نیروی دشمن را تضعیف ساخت) ما شاهدیم که در میان ائمه )ع( شخصیت علمی هیچ امامی به اندازه‌ی امام علی )ع( و امام صادق )ع( و امام رضا )ع( مشخص نشده است: حضرت علی )ع( به خاطر دوره خلافت و خطابه‌هایش در آن دوره؛ امام صادق )ع( به خاطر بهره گیری از فرصتی که جنگ بین عباسیان و امویان پدید آورد؛ امام رضا )ع( هم به خاطر همین اندک زمان ولایتعهدی و خاصیت علم دوستی مأمون که مرتبا جلسات علمی تشکیل می‌داد ( چنان که گفته شد، مباحث فوق تلخیص دو جلسه سخنرانی استاد مطهری در باب همین سؤال است که در کتاب )سیری در سیره‌ی ائمه اطهار( آمده است)
اشکال فوق در واقع از پیش فرض گرفته که: اسلام فقط دین جنگ و مبارزه است؛ لذا هم امام حسن )ع( باید میجنگید تا شهید میشد و هم امام رضا )ع( باید ولایتعهدی را نمیپذیرفت؛ ولو به قیمت شهادتش تمام میشد) چنان که در پاسخ به سؤال قبل توضیح دادیم، این تلقی اشتباه است که: اسلام را فقط دین جنگ یا فقط دین صلح بدانیم! توضیح دادیم که در اسلام برای رسیدن به هدف، باید شرایط زمان را در نظر گرفت و متناسب با شرایط، بهترین روش را در پیش گرفت) در مورد صلح امام حسن )ع( و انطباقش با شرایط زمان، در پاسخ سؤال قبل مفصلا بحث کردیم) اما در مورد امام رضا )ع( مسأله از پیچیدگی بیشتری برخوردار است که ما مطلب را بر اساس آرای استاد مطهری توضیح میدهیم) ( این بحث، خلاصه و چکیدهای از مباحث )استاد مطهری( در کتاب سیری در سیرهی ائمه اطهار، صص 195 - 236 میباشد) استاد مطهری معتقد است، برای بررسی این مسأله ابتدا باید ببینیم که پیشنهاد خلافت و ولایتعهدی واقعا از جانب چه کسی بوده )مأمون یا فضل بن سهل، وزیر مأمون( و از روی چه نیتی انجام شده است) سپس با توجه به مسلمات تاریخی در باب این عکس العمل امام رضا )ع( قضاوت کنیم:
در مورد این که پیشنهاد خلافت واقعا از طرف چه کسی بوده است، چند نظریه هست که از این قرارند:
1) پیشنهاد از جانب مأمون و با خلوص نیت انجام شد و مأمون تا انتها بر خلوص نیتش باقی ماند) امام رضا )ع( به مرگ طبیعی رحلت کرد و عملا خلافت به ایشان نرسید )نظر برخی از مستشرقین()
2) پیشنهاد از جانب مأمون و با خلوص نیت انجام شد؛ اما به تدریج نظر مأمون برگشت و تنها راه را در به شهادت رساندن امام رضا )ع( دید )نظر شیخ مفید و شیخ صدوق()
3) پیشنهاد از جانب مأمون و بدون خلوص نیت، بلکه با نیت جلب نظر ایرانیان بود که عموما به تشیع متمایل بودند)
4) پیشنهاد از جانب مأمون و بدون خلوص نیت بود) هدف مأمون این بود که با سهیم کردن علویان در خلافت، قیامهای علویان را که حکومت مرکزی را به ستوه آورده بود، فروبنشاند)
5) پیشنهاد از جانب مأمون و بدون خلوص نیت بود و هدف مأمون، خلع سلاح کردن امام رضا )ع( در مقابل حکومت بود تا دیگر امام نتواند خلافت مأمون را غیر مشروع بخواند)
6) پیشنهاد در حقیقت از جانب فضل بن سهل ذوالریاستین، وزیر پر نفوذ مأمون بود؛ زیرا او واقعا شیعه بود و میخواست خلافت را به امام رضا )ع( برگرداند )نظر جرجی زیدان و ادوارد براون()
7) پیشنهاد در حقیقت از جانب فضل بن سهل ذوالریاستین بود زیرا او میخواست با آمدن امام رضا، مأمون را کنار بزند و سپس امام رضا را هم سر به نیست کند و خود زمام امور را به دست بگیرد تا به این ترتیب، ایران را به وضع قبل از اسلام برگرداند؛ به ویژه که خود وی نیز مجوسی تازه مسلمان شدهای بود که معلوم نبود واقعا مسلمان شده است، یا به خاطر اغراض سیاسی به اسلام تظاهر میکند)
اکنون برای قضاوت دربارهی این نظریهها، باید نگاهی به مسلمات تاریخ بیندازیم) امور زیر همگی به لحاظ تاریخی قطعی و مسلم هستند)
الف: احضار امام از مدینه به مرو به اجبار و بدون توجه به میل امام؛ آن هم به صورت تحت الحفظ و زیر نظر)
ب: امتناع امام از پذیرش خلافت و ولایتعهدی و مخیر ماندن بین پذیرش ولایتعهدی و کشته شدن)
پ: شرایط امام رضا )ع( دال بر این که مسؤولیت هیچ کاری را بر عهده نگیرد)
ت: طرز رفتار امام بعد از پذیرش ولایتعهدی؛ یعنی در خطابهای که خواند، از مأمون هیچ تشکری نکرد و اصلا کار او و خلافت او را تأیید نکرد؛ بلکه فرمود: )ما به واسطهی رسول خدا )ص( حقی بر گردن شما داریم و شما به عنوان مردم تحت حکومت، حقی دارید؛ شما مردم باید حق ما را به ما بدهید) اگر حق ما را دادید، ما هم در مقابل شما وظیفهای داریم که باید انجام دهیم و انجام میدهیم)( ( بحارالأنوار، ج 49، ص 146: لنا علیکم حق برسول الله )ص( ولکم علینا حق، فاذا أنتم أدیتم الینا ذلک وجب علینا الحق لکم)
با این مسلمات تاریخی، فرضیههایی که قائل به خلوص نیت از طرف مطرح کنندگان پیشنهاد خلافت و ولایتعهدی هستند )یعنی فرضیههای 1 و 2 و 6)قطعا رد میشوند؛ زیرا اگر خلوص نیت در کار باشد، دیگر معنی ندارد که امام را بین کشته شدن و پذیرش ولایتعهدی مخیر کنند) [ظاهرا علت این که در این نظریات خلوص نیت آن افراد مطرح شده این است که پنداشتهاند، پیشنهاد خلافت، یعنی عملا دست برداشتن از حکومت و این، بدون خلوص نیت ممکن نیست؛ اما حقیقت این است که حتی چنین پیشنهادی نیز ممکن است بدون خلوص نیت بوده باشد؛ یعنی شرایط را طوری مهیا ساخته باشند که این پیشنهاد کاملا جنبهی صوری داشته باشد و امام )ع( بداند که این پیشنهاد واقعی نیست و در صورت پذیرش پیشنهاد، بلافاصله او را از بین خواهند برد) در واقع، پیشنهاد خلافت، توطئهای بود تا مردم خیال کنند که مأمون در دادن پیشنهاد ولایتعهدی، خلوص نیت دارد) از جمله مطالبی که به لحاظ تاریخی مؤید این مدعاست، آن است که پیشنهاد خلافت تنها یکی دو بار مطرح شد و به هیچ وجه بر آن اصرار نشد؛ در حالی که دائما بر پیشنهاد ولایتعهدی اصرار میشد و اگر خلوص نیت در کار بود، حق این بود که بر پیشنهاد خلافت اصرار شود و امام )ع( را بین خلافت و کشته شدن مخیر کنند و نه بین ولایتعهدی و کشته شدن)
پس اگر بخواهیم این سه فرضیه را حتی از یک منظر کاملا بیطرف و غیر شیعی بررسی کنیم، باید بگوییم: امام رضا )ع( یا مرد دین بوده است و یا مرد دنیا) با فرض این که خلوص نیتی از جانب پیشنهاد دهندگان در کار بوده، اگر امام رضا )ع( مرد دنیا بوده که باید حتما پیشنهاد را میپذیرفته و اگر مرد دین بوده، وقتی دید زمینه برای انتقال خلافت از عباسیان به ائمه واقعی مهیا شده است، باید سریعا میپذیرفت) چون نپذیرفته و به شدت مخالفت کرده است، نشان میدهد که خلوص نیتی در کار نبوده و این یک پیشنهاد صوری و تصنعی بوده است و نه واقعی) اگر فرضیهی هفت درست باشد، یعنی فضل به سهل چنان سوء نیتی داشته، پس کار امام رضا )ع( در قبول پیشنهاد مأمون کاملا صحیح بوده است؛ یعنی ایشان خواسته از میان دو شر )پذیرش ولایتعهدی یا زمینه سازی برای بازگشت ایران به وضع قبل از اسلام(، شر کوچکتر را انتخاب کند و برای حفظ اصل اسلام با مأمون همکاری داشته باشد) اتفاقا احادیث متعددی از ایشان نقل شده است که خطر فضل بن سهل را بسیار بیشتر از مأمون میدانسته است و حتی به خود مأمون نیز در این مورد تذکر میدادهاند)
پس فقط فرضیههای 3 و 4 و 5 باقی میماند؛ یعنی مأمون خلوص نیت نداشته و در این جاست که اشکال مطرح میشود؛ چرا با وجود این، امام رضا )ع( پذیرش ولایتعهدی را بر کشته شدن ترجیح داد و حاضر نشد مقاومت کند تا شهید شود) در این جا باید گفت: در اسلام، شهادت و کشته شدن تنها زمانی ارزش دارد که اثر کشته شدن بیشتر از اثر زنده ماندن باشد؛ یعنی امر دائر باشد بین این که شخص کشته شود و یا فلان مفسدهی بزرگ را بپذیرد؛ مثل قضیهی امام حسین )ع(؛ نه این که کشته شدن فی نفسه مطلوبیت داشته باشد) اکنون باید دید که آیا امام رضا واقعا در چنین شرایطی قرار داشت؟
برای پاسخ به این مسأله، ابتدا باید توجه کرد که برخی میپندارند، همهی خلفایی که با ائمه )ع( مخالف بودند و آنها را شهید کردند، در یک عرض هستند و مثلا بین یزید و مأمون تفاوتی نیست) در حالی که این پندار، باطل است) اتفاقا مأمون در طبقهی خلفا و سلاطین، هم از جنبهی علمی و هم از جنبههای دیگر همانند حسن سیاست، عدالت نسبی، حسن اداره و مفید بودن به حال مردم، از بهترین خلفا و سلاطین است) از طرف دیگر، نحوهی پذیرش ولایتعهدی از جانب امام رضا )ع( عملا به گونهای بود که هیچ کاری در دستگاه مأمون به نام امام تمام نشود؛ یعنی در مدت ولایتعهدی، کاری به نفع مأمون صورت نگرفت؛ در حالی که به نفع خود امام رضا )ع( کارهای فراوانی صورت گرفت؛ از جمله: صفوف بیشتر و بهتر مشخص شد؛ طوری که امام توانست شخصیت علمی خود را در تمام جهان اسلام به خوبی نشان دهد و در جلسات مناظرهای که با فرقههای مختلف مسلمان و غیر مسلمان داشت، برتری منطق شیعه را نشان دهد؛ که اگر در این مقام نبود، هیچ گاه چنین ابراز شخصیتی ممکن نبود) در واقع، این همان مسألهی )ولایت جائر( است که: قبول هر پست و مقامی از ناحیهی حاکم ظالم فی حد ذاته حرام است؛ ولی همین امر حرام، در مواردی مستحب یا حتی واجب میشود) و آن زمانی است که با پذیرش این پست، بتوان در راه هدف اسلام خدمت کرد و عملا نیروی دشمن را تضعیف ساخت) ما شاهدیم که در میان ائمه )ع( شخصیت علمی هیچ امامی به اندازهی امام علی )ع( و امام صادق )ع( و امام رضا )ع( مشخص نشده است: حضرت علی )ع( به خاطر دوره خلافت و خطابههایش در آن دوره؛ امام صادق )ع( به خاطر بهره گیری از فرصتی که جنگ بین عباسیان و امویان پدید آورد؛ امام رضا )ع( هم به خاطر همین اندک زمان ولایتعهدی و خاصیت علم دوستی مأمون که مرتبا جلسات علمی تشکیل میداد ( چنان که گفته شد، مباحث فوق تلخیص دو جلسه سخنرانی استاد مطهری در باب همین سؤال است که در کتاب )سیری در سیرهی ائمه اطهار( آمده است)
- [سایر] چرا اهل سنت امام حسن را از خلفای راشدین نمیدانند، معنای راشدین چیست؟
- [سایر] علت صلح و سازش امام حسن (ع) با معاویه چیست؟ آیا جنگ علی (ع) با معاویه، با صلح امام حسن (ع) با معاویه سازگار است و تفاوت در چیست؟
- [سایر] چرا به امام حسن مجتبی(علیه السلام)،کریم اهل بیت می گویند؟
- [سایر] به چه علت به امام حسن(ع) کریم اهل بیت اطلاق میشود؟
- [سایر] درباره فضایل امام حسن علیه السلام و کریم اهل بیت بودن ایشان توضیح دهید؟
- [سایر] امام علی(ع) در نامه 31 نهج البلاغه به فرزندش امام حسن (ع) چه سفارشهایی میفرمایند؟
- [سایر] چرا امام حسن صلح کرد و امام حسین، قیام؟
- [سایر] چرا امام حسن علیه السلام صلح کردند؟
- [سایر] هفتم صفر، روز شهادت امام حسن علیه السلام است یا ولادت امام کاظم علیه السلام؟ شرح هفتم ماه صفر، روز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام است یا ولادت امام موسی کاظم علیه السلام؟ کدام نقل درست است؟ وظیفه ما در این روز عزاداری برای شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام است یا شادمانی جهت ولادت امام موسی کاظم علیه السلام؟
- [سایر] نقش امام حسین در لشکر امام حسن چه بود؟ آیا ایشان مخالف صلح با معاویه بودند؟
- [آیت الله علوی گرگانی] اگر به خیال این که به اندازه غسل ونماز وقت دارد برای نماز غسل کند، غسل او صحیح است اگر قصد غسل را علی ایّ حال داشته باشد.
- [آیت الله علوی گرگانی] کسی که یقین دارد وقت داخل شده اگر نیّت وضوی واجب کند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوی او صحیح است اگر قصد وضو گرفتن را علی ایّ حال داشته باشد.
- [آیت الله نوری همدانی] اذان هیجده جمله است : اللهً اکبرُ چهار مرتبه اشهدً ان لا الهَ الا اللهً ، اشهدً انّ محّمداً رسولً اللهِ ، حیّ علی الصلاهِ، حیَّ علی الفلاحِ ، حیّ علی خیرِ العملِ ، الله اکبرُ ، لا الهَ الا اللهً هر یک دو مرتبه ، و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه الله اکبرُ از اول اذان و یک مرتبه لا اِلَه الّا اللهً از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حیّ علی خیرِ العملِ باید دو مرتبه قد قامتِ الصلاهً اضافه نمود .
- [آیت الله جوادی آملی] .اذان, هجده جمله است : (االله اکبر ) چهار مرتبه، (أشهد أن لا إله الاّ االله )، (أشهد أنّ محمداً رسول االله )، (حیّ علی الصلاة )، (حیّ علی الفلاح)، (حیّ علی خیر العمل )، (االله اکبر )، (لا إله الاّ االله )، هر کدام دو مرتبه، و اقامه , هفده جمله است : دو مرتبه (االله اکبر )، از اول اذان و یک مرتبه (لا إله الاّ االله ) از آخر آن , کم می شود و دو مرتبه (قد قامت الصلاة ) بعد از (حیّ علی خیر العمل) افزوده میشود.
- [آیت الله سبحانی] اذان هیجده جمله است: اللّهُ أَکْبَر چهار مرتبه. أَشْهَدُ أَنْ لا اِلَهَ اِلاَّ اللّهُ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، حَیَّ عَلَی الصَّلاَةِ، حَیَّ عَلَی الفَلاَح، حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ، اللّهُ أَکْبَر، لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه اللّهُ أَکْبَر از اول اذان و یک مرتبه لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ باید دو مرتبه قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ اضافه نمود.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اذان هیجده جمله است: "اللهُ أکْبَرُ" چهار مرتبه؛ "أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللهُ" "أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله" "حَیَّ عَلی الصّلاة" "حَیَّ عَلَی الْفَلاَح" "حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل" "اللهُ أَکْبَرُ" "لاَ إِلَهَ إِلاَّ الله" هر یک دو مرتبه. اقامه هفده جمله است یعنی: دو مرتبه "اللهُ أکْبَرُ" از اول اذان و یک مرتبه "لا إِلَهَ إِلاَّ الله" از آخر آن کم می شود وبعد از گفتن "حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل"باید دو مرتبه "قَدْ قامَتِ الصَّلاة" اضافه نمود.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] اذان هیجده جمله است: اَلله اکبرُ چهار مرتبه اَشهدُ اَنْ لا الهَ اِلاّاللهُ، اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسولُ الله حیَّ عَلَی الصَّلوةِ حَیَّ عَلَی الفَلاحِ حَیَّ عَلی خیرِ العملِ، الله اکبرُ لااِلَه اِلاّالله هر یک دو مرتبه و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه الله اکبرُ از اوّل اذان و یک مرتبه لااِلهَ اِلاّالله از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حَیَّ عَلَی خیرِ العَمَل باید دو مرتبه قَد قامَتِ الصَّلوةُ اضافه نمود.
- [آیت الله خوئی] اذان هیجده جمله است:" الله اکبر" چهار مرتبه،" اشهد ان لا اله الا الله، أشهد ان محمداً رسول الله، حی علی الصلاة، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل، الله اکبر، لا اله الا الله"، هر یک دو مرتبه، و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه" الله اکبر" از اوّل اذان، و یک مرتبه" لا اله الا الله" از آخر آن کم میشود، و بعداز گفتن" حی علی خیر العمل" باید دو مرتبه" قد قامت الصلاه" اضافه نمود.
- [امام خمینی] اذان هیجده جمله است: "الله اکبر" چهار مرتبه، "اشهد ان لا اله الا الله،اشهد ان محمدا رسول الله، حی علی الصلاه، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل، الله اکبر، لا اله الا الله"، هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه"الله اکبر" از اول اذان، و یک مرتبه "لا اله الا الله" از آخر آن کم می شود، و بعداز گفتن "حی علی خیر العمل" باید دو مرتبه "قد قامت الصلاه" اضاضه نمود.
- [آیت الله بهجت] اذان هیجده جمله است: (اللّه اَکبَر) چهار مرتبه؛ (اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه)؛ (اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه)؛ (حَی عَلَی الصَّلاة)؛ (حَی عَلَی الفَلاح)؛ (حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل)؛ (اللّه اَکبَر)؛ (لا اِلهَ اِلاَّ اللّه) هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است؛ یعنی دو مرتبه (اللّه اکبر) از اول اذان و یک مرتبه (لا اِلهَ الاَّ اللّه) از آخر آن کم میشود، و بعد از گفتن (حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل) باید دو مرتبه (قَدْ قامَتِ الصَّلاة) اضافه نمود.