فلسفه‌ی حیات انسان‌های ناقص یا جاهلی که تا زمان مرگشان از دین حق مطلع نمی‌شوند، چیست؟
خداوند تبارک و تعالی جهانی آفریده است که در آن، انسان را به عنوان گل سرسبد آفرینش خلق کرده و هدف از آفرینش جهان که همان سیر الی‌الله بوده است، در انسان کامل به عنوان خلیفةالله تحقق می‌یابد که می‌تواند به قرب خدا برسد. در واقع اگر انسان کاملی در عالم هستی پیدا شود، آن وقت است که عالم مخلوق به فلسفه‌ی خویش دست یافته است. البته همان طور که همه‌ی مخلوقات، در مقام و مرتبه‌ی انسان نیستند، همه‌ی انسان‌ها نیز به مقام انسان کامل نایل نمی‌شوند و از این جهت، فرقی بین انسان‌های بی‌اطلاع از دین حق و انسان‌های مسلمان عادی وجود ندارد. در واقع، همان طور که می‌دانیم، در قرآن کریم دو دلیل اصلی بر تحقق معاد مطرح شده که توجه صحیح به این دو، فلسفه‌ی حیات هر دو انسان، هم انسان کامل و هم سایر انسان‌ها، را به خوبی روشن می‌کند: یکی برهان حکمت است )با این استدلال که اگر آخرتی نباشد، خلقت انسان بیهوده خواهد بود: افحسبتم أنما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون )مؤمنون 23 / 115. آیا پنداشته‌اید که شما را بیهوده آفریدیم و دیگر به سوی ما باز نمی‌گردید. (؛ و دیگری برهان عدل است )با این استدلال که اگر آخرتی نباشد، حقوق بسیاری از انسان‌های ظالم و مظلوم تضییع می‌شود: ام حسب الذین اجترحوا السیئات ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملو الصالحات سواءا محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون( )جاثیه 45 / 21. )آیا کسانی که مرتکب کارهای بد شده‌اند پنداشته‌اند که آنان را مانند کسانی قرار می‌دهیم که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند - به طوری که - زندگی و مرگشان یکسان باشد؟ چه بد داوری می‌کنند.(. . اقتضای برهان حکمت این است که نظام آفرینش بی‌هدف نباشد. در این حالت، اگر هیچ کس به آن مرتبه‌ی نهایی و فلسفه‌ی غایی آفرینش نرسد، آن گاه نظام بیهوده خواهد بود. اما اقتضای برهان عدل این است که هر کس به آنچه شایستگی‌اش را دارد برسد قطعا بسیاری از انسان‌ها به آن مرتبه‌ی نهایی نمی‌رسند، اما چون علاوه بر حکمت خدا عدل خدا هم در جهان ضرورت دارد، آن‌ها هم در آخرت محشور می‌شوند و متناسب با عملشان در آن جا جایگاه جاودان پیدا خواهند کرد؛ و از این جهت )یعنی در مورد انسان‌هایی که به مرتبه‌ی کمال نهایی نمی‌رسند( دیگر فرقی بین مردم عوام بی‌خبر از دین حق و مسلمانان عادی وجود ندارد. با این توضیح، سؤال فوق تبدیل می‌شود به این که: )فلسفه‌ی حیات این همه آدم که به مقام انسان کامل نمی‌رسند، چیست؟( حقیقت این است که در این گونه سؤالات، تفاوت انسان کامل )که موجودی مختار است و خودش اراده کرده که جنبه‌ی الهی خود را بر جنبه‌ی مادی غلبه دهد( و فرشته‌ی کامل )که فقط جنبه‌ی الهی دارد و به همین دلیل، اختیار عصیان کردن ندارد(، نایده گرفته می‌شود. انسان باید با اراده‌ی خود و در مسیر زندگی دنیوی به کمال برسد. به علاوه، یکی از شرایط تحقق این نوع کمال، حضور در عرصه‌ی زندگی اجتماعی و مبارزه با انواع ظلم‌ها و بدی‌هاست. باید فرعونی باشد تا موسی )ع(، موسی )ع( شود، یزیدی باشد تا امام حسین )ع( شناخته شود. یعنی باید انواع مختلف انسان‌ها وجود داشته باشند تا جامعه شکل گیرد و انسان در همین جامعه حرکت الی‌الله را انجام دهد. در واقع، وجود چنین جامعه‌ای شرط پیدایش انسان کامل است، همان گونه که وجود هزاران مخلوق دیگر شرط پیدایش انسان است. )شاید در این جا این شبهه به ذهن خطور کند که اگر یزیدی باید باشد تا ارزش والای امام حسین )ع( شناخته شود، پس دیگر یزید مقصر نیست و نباید عذاب شود. پاسخ این است که یزید چون با اراده‌ی خود یزید شد مستحق جهنم می‌شود، همان طور که امام حسین )ع(، چون با اراده‌ی خود امام حسین )ع( شد چنان مقامی پیدا کرد. به بیان دیگر، انسان موجودی مختار است و خودش انتخاب می‌کند که چگونه آدمی باشد؛ اما یکی از مواردی که در این انتخاب می‌تواند مؤثر باشد وجود جریان‌های مخالف است که اگر نباشد، شاید رشد فوق‌العاده‌ای پدید نیاید. برای توضیح بیش‌تر در خصوص این که محیط فاسد می‌تواند به نحوی زمینه را برای رشد مجاهد بیش‌تر کند، ر. ک: مرتضی مطهری، تکامل اجتماعی انسان 7 ص 33 -34. . به بیان دیگر، فلسفه‌ی حیات انسان یک چیز است و آن، همان مقام خلیفة اللهی و رسیدن به قرب خداست و این گونه نیست که فلسفه‌ی ایجاد هر انسانی غیر از انسان دیگر باشد و فلسفه‌ی مستقلی داشته باشد؛ اما نکته‌ی مهم این است که همگان به این فلسفه وجودیشان )هدف نهایی از خلقت انسان( نایل نمی‌شود، زیرا در انسان، اختیار و هزار عامل دیگر هست که می‌تواند مانع تحقق کامل آن امر شود. از باب تشبیه می‌توان گفت فلسفه‌ی وجود دانه‌ی سیب، این است که درخت سیب شود، نه اینکه هر دانه‌ی سیبی فلسفه‌ی وجودی مستقلی داشته باشد و در ضمن چنین هم نیست که هر دانه‌ی سیبی لزوما درخت سیب شود؛ چه بسا دانه‌هایی که فاسد می‌شوند و از بین می‌روند. در مورد انسان هم وضع به همین شکل است، با این تفاوت که انسان چون روح مجرد و جاودانه دارد، حتی اگر به فلسفه‌ی نهایی وجودش )که همان قرب الهی و خلیفة اللهی است( نرسد از بین نمی‌رود و نابود نمی‌شود، بلکه به اقتضای عدل خدا، متناسب با هر مرتبه‌ای که خود را ساخته باشد، در آخرت جایگاهی پیدا می‌کند. خلاصه‌ی سخن این که حل مسأله‌ی فوق در گرو توجه به چند نکته است: 1. فلسفه‌ی حیات انسان یک امر واحد است، نه اینکه هر انسانی فلسفه‌ی وجودی مستقل داشته باشد. 2. فلسفه‌ی وجود معاد، هم حکمت خداست و هم عدل او؛ در واقع، فلسفه‌ی اصلی تحقق معاد همان حکمت خداست، که آفرینش نباید عبث و بیهوده باشد و این عبث نبودن با پیدا شدن یک انسان کامل که تمامی مراتب عالم را طی کند. )الخاتم من ختم المراتب بأسرها( )پیامبر خاتم کسی است که همه‌ی مراتب )عالم( را طی کرده به نهایت آن رسیده و راه نرفته‌ای را باقی نگذاشته است. حاصل می‌شود. اما چون انسان‌های دیگری هم هستند که به آن غایت نمی‌رسند، عدل نیز فلسفه‌ی دیگر تحقق معاد است تا انسان‌های عادی هم عبث آفریده نشده باشند و تلاش نیک و بد آنان به هدرنرود؛ و فرق بین آنان که در راه خدا تلاش کردند و آنان که کنار و بیکار نشستند و آنان که راه خدا را برای دیگران سد کردند، معلوم باشد و این سه دسته یکسان نباشند. انسان‌هایی هم که از دین حق مطلع نمی‌شوند، بر اساس فطرت و عقل خودشان )یعنی همان پیامبر درونی( مورد محاسبه واقع می‌شوند، یعنی با توجه به دستورات عقل خود هر گونه که رفتار کرده باشند، در زمره‌ی یکی از سه دسته فوق قرار می‌گیرند.
عنوان سوال:

فلسفه‌ی حیات انسان‌های ناقص یا جاهلی که تا زمان مرگشان از دین حق مطلع نمی‌شوند، چیست؟


پاسخ:

خداوند تبارک و تعالی جهانی آفریده است که در آن، انسان را به عنوان گل سرسبد آفرینش خلق کرده و هدف از آفرینش جهان که همان سیر الی‌الله بوده است، در انسان کامل به عنوان خلیفةالله تحقق می‌یابد که می‌تواند به قرب خدا برسد. در واقع اگر انسان کاملی در عالم هستی پیدا شود، آن وقت است که عالم مخلوق به فلسفه‌ی خویش دست یافته است. البته همان طور که همه‌ی مخلوقات، در مقام و مرتبه‌ی انسان نیستند، همه‌ی انسان‌ها نیز به مقام انسان کامل نایل نمی‌شوند و از این جهت، فرقی بین انسان‌های بی‌اطلاع از دین حق و انسان‌های مسلمان عادی وجود ندارد. در واقع، همان طور که می‌دانیم، در قرآن کریم دو دلیل اصلی بر تحقق معاد مطرح شده که توجه صحیح به این دو، فلسفه‌ی حیات هر دو انسان، هم انسان کامل و هم سایر انسان‌ها، را به خوبی روشن می‌کند: یکی برهان حکمت است )با این استدلال که اگر آخرتی نباشد، خلقت انسان بیهوده خواهد بود: افحسبتم أنما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون )مؤمنون 23 / 115. آیا پنداشته‌اید که شما را بیهوده آفریدیم و دیگر به سوی ما باز نمی‌گردید. (؛ و دیگری برهان عدل است )با این استدلال که اگر آخرتی نباشد، حقوق بسیاری از انسان‌های ظالم و مظلوم تضییع می‌شود: ام حسب الذین اجترحوا السیئات ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملو الصالحات سواءا محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون( )جاثیه 45 / 21. )آیا کسانی که مرتکب کارهای بد شده‌اند پنداشته‌اند که آنان را مانند کسانی قرار می‌دهیم که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند - به طوری که - زندگی و مرگشان یکسان باشد؟ چه بد داوری می‌کنند.(. .
اقتضای برهان حکمت این است که نظام آفرینش بی‌هدف نباشد. در این حالت، اگر هیچ کس به آن مرتبه‌ی نهایی و فلسفه‌ی غایی آفرینش نرسد، آن گاه نظام بیهوده خواهد بود. اما اقتضای برهان عدل این است که هر کس به آنچه شایستگی‌اش را دارد برسد قطعا بسیاری از انسان‌ها به آن مرتبه‌ی نهایی نمی‌رسند، اما چون علاوه بر حکمت خدا عدل خدا هم در جهان ضرورت دارد، آن‌ها هم در آخرت محشور می‌شوند و متناسب با عملشان در آن جا جایگاه جاودان پیدا خواهند کرد؛ و از این جهت )یعنی در مورد انسان‌هایی که به مرتبه‌ی کمال نهایی نمی‌رسند(
دیگر فرقی بین مردم عوام بی‌خبر از دین حق و مسلمانان عادی وجود ندارد.
با این توضیح، سؤال فوق تبدیل می‌شود به این که: )فلسفه‌ی حیات این همه آدم که به مقام انسان کامل نمی‌رسند، چیست؟( حقیقت این است که در این گونه سؤالات، تفاوت انسان کامل )که موجودی مختار است و خودش اراده کرده که جنبه‌ی الهی خود را بر جنبه‌ی مادی غلبه دهد( و فرشته‌ی کامل )که فقط جنبه‌ی الهی دارد و به همین دلیل، اختیار عصیان کردن ندارد(، نایده گرفته می‌شود.
انسان باید با اراده‌ی خود و در مسیر زندگی دنیوی به کمال برسد. به علاوه، یکی از شرایط تحقق این نوع کمال، حضور در عرصه‌ی زندگی اجتماعی و مبارزه با انواع ظلم‌ها و بدی‌هاست. باید فرعونی باشد تا موسی )ع(، موسی )ع( شود، یزیدی باشد تا امام حسین )ع( شناخته شود. یعنی باید انواع مختلف انسان‌ها وجود داشته باشند تا جامعه شکل گیرد و انسان در همین جامعه حرکت الی‌الله را انجام دهد. در واقع، وجود چنین جامعه‌ای شرط پیدایش انسان کامل است، همان گونه که وجود هزاران مخلوق دیگر شرط پیدایش انسان است. )شاید در این جا این شبهه به ذهن خطور کند که اگر یزیدی باید باشد تا ارزش والای امام حسین )ع( شناخته شود، پس دیگر یزید مقصر نیست و نباید عذاب شود. پاسخ این است که یزید چون با اراده‌ی خود یزید شد مستحق جهنم می‌شود، همان طور که امام حسین )ع(، چون با اراده‌ی خود امام حسین )ع( شد چنان مقامی پیدا کرد. به بیان دیگر، انسان موجودی مختار است و خودش انتخاب می‌کند که چگونه آدمی باشد؛ اما یکی از مواردی که در این انتخاب می‌تواند مؤثر باشد وجود جریان‌های مخالف است که اگر نباشد، شاید رشد فوق‌العاده‌ای پدید نیاید. برای توضیح بیش‌تر در خصوص این که محیط فاسد می‌تواند به نحوی زمینه را برای رشد مجاهد بیش‌تر کند، ر. ک: مرتضی مطهری، تکامل اجتماعی انسان 7 ص 33 -34. .
به بیان دیگر، فلسفه‌ی حیات انسان یک چیز است و آن، همان مقام خلیفة اللهی و رسیدن به قرب خداست و این گونه نیست که فلسفه‌ی ایجاد هر انسانی غیر از انسان دیگر باشد و فلسفه‌ی مستقلی داشته باشد؛ اما نکته‌ی مهم این است که همگان به این فلسفه وجودیشان )هدف نهایی از خلقت انسان( نایل نمی‌شود، زیرا در انسان، اختیار و هزار عامل دیگر هست که می‌تواند مانع تحقق کامل آن امر شود. از باب تشبیه می‌توان گفت فلسفه‌ی وجود دانه‌ی سیب، این است که درخت سیب شود، نه اینکه هر دانه‌ی سیبی فلسفه‌ی وجودی مستقلی داشته باشد و در ضمن چنین هم نیست که هر دانه‌ی سیبی لزوما درخت سیب شود؛ چه بسا دانه‌هایی که فاسد می‌شوند و از بین می‌روند. در مورد انسان هم وضع به همین شکل است، با این تفاوت که انسان چون روح مجرد و جاودانه دارد، حتی اگر به فلسفه‌ی نهایی وجودش )که همان قرب الهی و خلیفة اللهی است( نرسد از بین نمی‌رود و نابود نمی‌شود، بلکه به اقتضای عدل خدا، متناسب با هر مرتبه‌ای که خود را ساخته باشد، در آخرت جایگاهی پیدا می‌کند.
خلاصه‌ی سخن این که حل مسأله‌ی فوق در گرو توجه به چند نکته است:
1. فلسفه‌ی حیات انسان یک امر واحد است، نه اینکه هر انسانی فلسفه‌ی وجودی مستقل داشته باشد.
2. فلسفه‌ی وجود معاد، هم حکمت خداست و هم عدل او؛ در واقع، فلسفه‌ی اصلی تحقق معاد همان حکمت خداست، که آفرینش نباید عبث و بیهوده باشد و این عبث نبودن با پیدا شدن یک انسان کامل که تمامی مراتب عالم را طی کند. )الخاتم من ختم المراتب بأسرها( )پیامبر خاتم کسی است که همه‌ی مراتب )عالم( را طی کرده به نهایت آن رسیده و راه نرفته‌ای را باقی نگذاشته است. حاصل می‌شود. اما چون انسان‌های دیگری هم هستند که به آن غایت نمی‌رسند، عدل نیز فلسفه‌ی دیگر تحقق معاد است تا انسان‌های عادی هم عبث آفریده نشده باشند و تلاش نیک و بد آنان به هدرنرود؛ و فرق بین آنان که در راه خدا تلاش کردند و آنان که کنار و بیکار نشستند و آنان که راه خدا را برای دیگران سد کردند، معلوم باشد و این سه دسته یکسان نباشند.
انسان‌هایی هم که از دین حق مطلع نمی‌شوند، بر اساس فطرت و عقل خودشان )یعنی همان پیامبر درونی( مورد محاسبه واقع می‌شوند، یعنی با توجه به دستورات عقل خود هر گونه که رفتار کرده باشند، در زمره‌ی یکی از سه دسته فوق قرار می‌گیرند.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین