با نگاهی به کتابهای تاریخ و حدیث موارد بیشماری را می توان یافت که حضرت علی(علیه السلام) به غصب خلافت توسط خلفای قبل از خویش اشاره فرموده باشد که از باب مشت نمونه خروار، به چند مورد اشاره می کنیم: 1 در جریان شورای شش نفری که توسط عمر تعیین شد برای انتخاب خلیفه بعد از خود، عمر هر یک از آنان را متهم به صفتی کرد، در این میان صفتی به امام نسبت داد که بی اندازه بی پایه و در عین حال خرد کننده بود. عمر مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) را متهم کرد که (فیه دعابة)([1]) یعنی علی(علیه السلام) فرد شوخی است. بعدها معاویه و عمرو بن عاص بر اساس همین سخن عمر، درباره امام گفتند: (فیه تلعابه) همان معنای شوخ طبعی را که عمر به حضرت نسبت داده بود.([2]) حضرت امیر(علیه السلام) اتهام عمروبن عاص را به شدت رد کرد و این در اصل ردّ سخن عمر بود.([3]) 2 حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در کتاب شریف نهج البلاغه در ضمن خطبه ای([4]) خلافت را از آن کسی می داند که تواناترین افراد بر اداره امور مملکت و داناترین آنها به دستورات الهی باشد. آنجا که می فرماید: ای مردم شایسته ترین افراد برای حکومت، تواناترین آنها بر اداره امور و داناترین آنها به دستورات الهی است (که حضرت تنها خود را سزاوار اداره امور می دانست. و حتی دشمنان نیز به این امر اذعان داشتند. چنانچه هنگامی که ابو عبیده جراح از امتناع علی(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر آگاه شد رو به امام کرد و گفت:... تو نسبت به زمامداری از همه شایسته تر هستی.) 3 امام(علیه السلام) در یکی از نامه های خود که به مردم مصر نوشته است به این نکته غصب خلافت اشاره می کند و می فرماید: چون او (رسول خدا(صلی الله علیه وآله)) از جهان رخت بر بست، مسلمانان درباره امامت و خلافت بعد از او به منازعه برخاستند. به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم و به خاطرم خطور نمی کرد که عرب بعد از پیامبر امر امامت و رهبری را از اهلبیت او برگردانند (و در جای دیگر قرار دهند و باور نمی کردم) آنها آن را از من دور سازند. تنها چیزی که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف فلان بود که با او بیعت کنند. دست بر روی دست گذاردم تا اینکه با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و می خواهند دین محمد(صلی الله علیه وآله) را نابود سازند. در اینجا بود که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من بالاتر و بزرگتر از حکومت چند روزی است که به زودی مانند سراب یا ابر از میان می رود.([5]) 4 عبدالله بن جناده می گوید: من در نخستین روزهای زمامداری علی(علیه السلام) از مکه وارد مدینه شدم و دیدم همه مردم در مسجد دور هم گرد آمده اند و انتظار ورود امام را می کشند. پس از مدتی حضرت علی(علیه السلام) در حالی که شمشیر خود را حمایل کرده بود، از خانه بیرون آمد. همه دیده ها به سوی او دوخته شده بود تا اینکه در مسند خطابه قرار گرفت و سخنان خود را پس از حمد و ثنای خداوند چنین آغاز کرد: هان ای مردم، آگاه باشید هنگامی که پیامبر گرامی از میان ما رخت بربست، لازم بود کسی با ما درباره حکومتی که او پی ریزی کرد، نزاع نکند و به آن چشم طمع ندوزد. زیرا ما وارث و ولیّ و عترت او بودیم. اما بر خلاف انتظار گروهی از قریش به حق ما دست دراز کرده خلافت را از ما سلب کردند و از آنِ خود قرار دادند. به خدا سوگند، اگر ترس از وقوع شکاف و اختلاف در میان مسلمانان نبود و بیم آن نمی رفت که بار دیگر کفر و بت پرستی به ممالک اسلامی باز گردد و اسلام محو و نابود شود، وضع ما غیر این بود که مشاهده می کنید.([6]) 5 ابن ابی الحدید از قول کلبی نقل می کند که: هنگامی که علی(علیه السلام) برای سرکوبی پیمان شکنان مانند طلحه و زبیر عازم بصره شد، خطبه ای به این شرح ایراد فرمود: هنگامی که خداوند پیامبر خود را قبض روح کرد و قریش با خودکامگی خود را بر ما مقدم شمرد و ما را از حقمان باز داشت. ولی من دیدم که صبر و بردباری بر این کار بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریختن خون آنان است. زیرا مردم به تازگی اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشک سرشار از شیر بود که کف کرده باشد و کمترین سستی آن را فاسد می کرد و کوچکترین فرد آن را واژگون می ساخت.([7]) 6 در جنگ صفین مردی از قبیله بنی اسد از امام(علیه السلام) سؤال کرد که: چگونه قریش شما را از مقام خلافت که به آن سزاوارتر بودید کنار زدند؟ حضرت در جواب فرمود: بی موقع پرسش می کنی (زیرا گروهی از سربازان امام به خلفا اعتقاد داشتند و طرح این مسائل در آن هنگام موجب دو دستگی در میان صفوف آنان می شد) لذا امام(علیه السلام)پس از ابراز ناراحتی فرمود: به احترام پیوندی که با پیامبر داری و به سبب اینکه هر مسلمانی حق پرسش دارد، پاسخ تو را به اجمال می گویم. رهبری امت از آنِ ما بود و پیوند ما با پیامبر از دیگران استوارتر بود. اما گروهی بر آن بُخل ورزیدند (و با نداشتن شایستگی آن را تصاحب نمودند) و گروهی از آن چشم پوشیدند. داور میان ما و آنها خداست و بازگشت همه به سوی اوست.([8]) 7 حضرت در دوران حکومت خویش وقتی که طلحه و زبیر پرچم مخالفت با ایشان را برافراشته و بصره را پایگاه خود قرار داده بودند، اشاره به حق غصب شده خویش کرده می فرماید: (فو اللّه مازلتُ مدفوعاً عن حقّی مُستأثِراً علیّ مُنذُ قَبضَ اللّه نبیَّهُ حتی یوم الناس هذا)([9]) (به خدا سوگند، از روزی که خداوند جان پیامبرش را قبض کرد تا به امروز، من از حق خویش محروم بوده ام.) 8 لحن امام(علیه السلام) در خطبه ها و نامه های خویش چنین است که حضرت خود را صاحب مسلم حقِ خلافت می داند و عدول از آن را یک نوع ظلم و ستم بر خویش اعلام می نماید و قریش را متعدیان و متجاوزان به حقوق خود معرفی می کند. چنانکه می فرماید: (اللهم انی استعینک علی قریش) بار الها، مرا در برابر قریش و کسانی که ایشان را یاری و کمک کردند، یاری فرما. زیرا آنان قطع رحم من کردند و مقام و منزلت عظیم مرا کوچک شمردند و در غصبِ حق و خلافت و مبارزه با من که حقِ مسلّم من است هماهنگ شدند...([10]) 9 در جائی می فرماید: پیامبر خدا قبض روح شد در حالی که سر او بر سینه من بود. من او را غسل دادم در حالی که فرشتگان مرا یاری می کردند... پس چه کسی از من در حال حیات و مرگ پیامبر(صلی الله علیه وآله) به جانشینی او شایسته تر است.([11]) 10 در خطبه شقشقیه که از خطبه های معروف امام(علیه السلام) است. حضرت لیاقت و شایستگی خویش را بر مردم بیان می فرماید: (اما و اللّهِ لَقَد تَقَمَّصها ابنُ ابی قُحافه) (... به خدا سوگند، فرزند ابی قحافه (ابوبکر) خلافت را به سان پیراهن بر تن خود پوشید، در حالی که خوب می دانست که آسیای خلافت بر محور وجود من می گردد (من در گردش حکومت اسلامی همچون محور سنگهای آسیا هستم که بدون آن آسیا نمی چرخد) (او می دانست) از کوهسار وجود من سیل علوم سرازیر می شود و اندیشه هیچ کس بر قله اندیشه من نمی رسد.([12]) 11 در برخی از موارد زیر به قرابت و خویشاوندی تکیه کرده می فرماید:(و نحن الاَعْلَون نَسَباً و الاشدّون برسول اللّه(صلی الله علیه وآله) نَوْطاً...)([13]) (نسب ما بالاتر است و با رسول خدا پیوند نزدیکتر داریم.) که البته تکیه حضرت بر پیوند خود با پیامبر گرامی برای مقابله با منطق اهل سقیفه است که علت برگزیدن خود را خویشاوندی با پیامبر اعلام کردند. از این جهت وقتی امام(علیه السلام) از منطق آنان آگاه شد، در انتقاد از منطق آنان فرمود: (احتجّوا بالشجرة و اَضاعُوا الثمرة)([14]) (به درخت استدلال کردند، اما میوه اش را ضایع ساختند و فراموش کردند.) 12 حضرت در یک خطبه و سخنرانی که به خطبة الوسیله معروف است به این کینه دشمنان ولایت و غصب غاصبان خلافت اشاره فرموده، می فرماید:(... و لئن تقمها دونی الاشقیان و نازعانی فیما لیس لها بحق و رکباها ضلالة و اعتقداها جهالة...) در من منقبتهایی وجود دارد که اگر آنها را بر زبان آورم ارتفاع بنای آنها بزرگ و در نتیجه زمان گوش دادن بدانها نیز طولانی می گردد. و اگر در برابر آن آن دو بخت برگشته پیراهن خلافت را بر تن کردند و در آنچه حقی به آن نداشته با من ستیزه جستند و از روی گمراهی بر مسند آن سوار شدند و از روی نادانی آن را به خود بستند (از خود دانستند) پس به بد جایگاهی در آیند و چه بد است آنچه را برای خود آماده و تهیه کردند در خانه گور (و عالم برزخ و قیامت) به یکدیگر لعنت کنند و هر کدام آنها از دیگری بیزاری جوید.([15]) معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر: 1 استاد جعفر سبحانی، فروغ ولایت، تاریخ تحلیلی زندگانی امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) (انتشارات صحیفه) ص 179167. 2 مهدی پیشوائی، سیره پیشوایان، نگرشی بر زندگانی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی امامان معصوم(علیهم السلام) (مؤسسه تعلیماتی و تحقیقاتی امام صادق(علیه السلام)، قم). 3 علی اکبر حسینی، تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام (چاپ و نشر فرهنگ اسلامی). 4 شیخ مفید، الارشاد، از مجموع مصنفات الشیخ المفید، مجلد 11، کنگره جهانی هزاره شیخ مفید. پاورقی ها: [1]- تاریخ مختصر الدول، ص 103. تاریخ سیاسی اسلام، تاریخ خلفا از رحلت پیامبر تا زوال امویان (مؤلف رسول جعفریان، ج 2، دفتر نشر الهادی) ص 204. [2]- الامتاع و المؤانسه، ج 3، ص 183. [3]- نهج البلاغه صبحی صالح، خ 84. انساب الاشراف بلاذری، ج 2، صفحات 127، 145، 151. نهج السعادة، ج 2، ص 88. [4]- نهج البلاغه، عبده، خطبه 168. [5]- نهج البلاغه صبحی صالح، نامه 62. [6]- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 307 (مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان). [7]- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 8، ص 30 (مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان). [8]- نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 162. [9]- نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 6. [10]- نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 172. [11]- نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 197. [12]- نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 3. [13]- نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 162. [14]- نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 67. [15]- الروضة من الکافی، ص 38، با ترجمه و شرح آقای حاج سید هاشم رسولی محلاتی (انتشارات علمیه اسلامیه).
آیا حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بعد از رسیدن به خلافت غاصب بودن خلفای قبلی را گوشزد نمود یا خیر؟
با نگاهی به کتابهای تاریخ و حدیث موارد بیشماری را می توان یافت که حضرت علی(علیه السلام) به غصب خلافت توسط خلفای قبل از خویش اشاره فرموده باشد که از باب مشت نمونه خروار، به چند مورد اشاره می کنیم:
1 در جریان شورای شش نفری که توسط عمر تعیین شد برای انتخاب خلیفه بعد از خود، عمر هر یک از آنان را متهم به صفتی کرد، در این میان صفتی به امام نسبت داد که بی اندازه بی پایه و در عین حال خرد کننده بود. عمر مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) را متهم کرد که (فیه دعابة)([1]) یعنی علی(علیه السلام) فرد شوخی است. بعدها معاویه و عمرو بن عاص بر اساس همین سخن عمر، درباره امام گفتند: (فیه تلعابه) همان معنای شوخ طبعی را که عمر به حضرت نسبت داده بود.([2]) حضرت امیر(علیه السلام) اتهام عمروبن عاص را به شدت رد کرد و این در اصل ردّ سخن عمر بود.([3])
2 حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در کتاب شریف نهج البلاغه در ضمن خطبه ای([4]) خلافت را از آن کسی می داند که تواناترین افراد بر اداره امور مملکت و داناترین آنها به دستورات الهی باشد.
آنجا که می فرماید: ای مردم شایسته ترین افراد برای حکومت، تواناترین آنها بر اداره امور و داناترین آنها به دستورات الهی است (که حضرت تنها خود را سزاوار اداره امور می دانست. و حتی دشمنان نیز به این امر اذعان داشتند. چنانچه هنگامی که ابو عبیده جراح از امتناع علی(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر آگاه شد رو به امام کرد و گفت:... تو نسبت به زمامداری از همه شایسته تر هستی.)
3 امام(علیه السلام) در یکی از نامه های خود که به مردم مصر نوشته است به این نکته غصب خلافت اشاره می کند و می فرماید: چون او (رسول خدا(صلی الله علیه وآله)) از جهان رخت بر بست، مسلمانان درباره امامت و خلافت بعد از او به منازعه برخاستند. به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم و به خاطرم خطور نمی کرد که عرب بعد از پیامبر امر امامت و رهبری را از اهلبیت او برگردانند (و در جای دیگر قرار دهند و باور نمی کردم) آنها آن را از من دور سازند. تنها چیزی که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف فلان بود که با او بیعت کنند. دست بر روی دست گذاردم تا اینکه با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و می خواهند دین محمد(صلی الله علیه وآله) را نابود سازند. در اینجا بود که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من بالاتر و بزرگتر از حکومت چند روزی است که به زودی مانند سراب یا ابر از میان می رود.([5])
4 عبدالله بن جناده می گوید: من در نخستین روزهای زمامداری علی(علیه السلام) از مکه وارد مدینه شدم و دیدم همه مردم در مسجد دور هم گرد آمده اند و انتظار ورود امام را می کشند. پس از مدتی حضرت علی(علیه السلام) در حالی که شمشیر خود را حمایل کرده بود، از خانه بیرون آمد. همه دیده ها به سوی او دوخته شده بود تا اینکه در مسند خطابه قرار گرفت و سخنان خود را پس از حمد و ثنای خداوند چنین آغاز کرد:
هان ای مردم، آگاه باشید هنگامی که پیامبر گرامی از میان ما رخت بربست، لازم بود کسی با ما درباره حکومتی که او پی ریزی کرد، نزاع نکند و به آن چشم طمع ندوزد. زیرا ما وارث و ولیّ و عترت او بودیم. اما بر خلاف انتظار گروهی از قریش به حق ما دست دراز کرده خلافت را از ما سلب کردند و از آنِ خود قرار دادند. به خدا سوگند، اگر ترس از وقوع شکاف و اختلاف در میان مسلمانان نبود و بیم آن نمی رفت که بار دیگر کفر و بت پرستی به ممالک اسلامی باز گردد و اسلام محو و نابود شود، وضع ما غیر این بود که مشاهده می کنید.([6])
5 ابن ابی الحدید از قول کلبی نقل می کند که: هنگامی که علی(علیه السلام) برای سرکوبی پیمان شکنان مانند طلحه و زبیر عازم بصره شد، خطبه ای به این شرح ایراد فرمود: هنگامی که خداوند پیامبر خود را قبض روح کرد و قریش با خودکامگی خود را بر ما مقدم شمرد و ما را از حقمان باز داشت. ولی من دیدم که صبر و بردباری بر این کار بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریختن خون آنان است. زیرا مردم به تازگی اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشک سرشار از شیر بود که کف کرده باشد و کمترین سستی آن را فاسد می کرد و کوچکترین فرد آن را واژگون می ساخت.([7])
6 در جنگ صفین مردی از قبیله بنی اسد از امام(علیه السلام) سؤال کرد که: چگونه قریش شما را از مقام خلافت که به آن سزاوارتر بودید کنار زدند؟ حضرت در جواب فرمود: بی موقع پرسش می کنی (زیرا گروهی از سربازان امام به خلفا اعتقاد داشتند و طرح این مسائل در آن هنگام موجب دو دستگی در میان صفوف آنان می شد) لذا امام(علیه السلام)پس از ابراز ناراحتی فرمود: به احترام پیوندی که با پیامبر داری و به سبب اینکه هر مسلمانی حق پرسش دارد، پاسخ تو را به اجمال می گویم. رهبری امت از آنِ ما بود و پیوند ما با پیامبر از دیگران استوارتر بود. اما گروهی بر آن بُخل ورزیدند (و با نداشتن شایستگی آن را تصاحب نمودند) و گروهی از آن چشم پوشیدند. داور میان ما و آنها خداست و بازگشت همه به سوی اوست.([8])
7 حضرت در دوران حکومت خویش وقتی که طلحه و زبیر پرچم مخالفت با ایشان را برافراشته و بصره را پایگاه خود قرار داده بودند، اشاره به حق غصب شده خویش کرده می فرماید: (فو اللّه مازلتُ مدفوعاً عن حقّی مُستأثِراً علیّ مُنذُ قَبضَ اللّه نبیَّهُ حتی یوم الناس هذا)([9]) (به خدا سوگند، از روزی که خداوند جان پیامبرش را قبض کرد تا به امروز، من از حق خویش محروم بوده ام.)
8 لحن امام(علیه السلام) در خطبه ها و نامه های خویش چنین است که حضرت خود را صاحب مسلم حقِ خلافت می داند و عدول از آن را یک نوع ظلم و ستم بر خویش اعلام می نماید و قریش را متعدیان و متجاوزان به حقوق خود معرفی می کند. چنانکه می فرماید: (اللهم انی استعینک علی قریش) بار الها، مرا در برابر قریش و کسانی که ایشان را یاری و کمک کردند، یاری فرما. زیرا آنان قطع رحم من کردند و مقام و منزلت عظیم مرا کوچک شمردند و در غصبِ حق و خلافت و مبارزه با من که حقِ مسلّم من است هماهنگ شدند...([10])
9 در جائی می فرماید: پیامبر خدا قبض روح شد در حالی که سر او بر سینه من بود. من او را غسل دادم در حالی که فرشتگان مرا یاری می کردند... پس چه کسی از من در حال حیات و مرگ پیامبر(صلی الله علیه وآله) به جانشینی او شایسته تر است.([11])
10 در خطبه شقشقیه که از خطبه های معروف امام(علیه السلام) است. حضرت لیاقت و شایستگی خویش را بر مردم بیان می فرماید: (اما و اللّهِ لَقَد تَقَمَّصها ابنُ ابی قُحافه) (... به خدا سوگند، فرزند ابی قحافه (ابوبکر) خلافت را به سان پیراهن بر تن خود پوشید، در حالی که خوب می دانست که آسیای خلافت بر محور وجود من می گردد (من در گردش حکومت اسلامی همچون محور سنگهای آسیا هستم که بدون آن آسیا نمی چرخد) (او می دانست) از کوهسار وجود من سیل علوم سرازیر می شود و اندیشه هیچ کس بر قله اندیشه من نمی رسد.([12])
11 در برخی از موارد زیر به قرابت و خویشاوندی تکیه کرده می فرماید:(و نحن الاَعْلَون نَسَباً و الاشدّون برسول اللّه(صلی الله علیه وآله) نَوْطاً...)([13]) (نسب ما بالاتر است و با رسول خدا پیوند نزدیکتر داریم.) که البته تکیه حضرت بر پیوند خود با پیامبر گرامی برای مقابله با منطق اهل سقیفه است که علت برگزیدن خود را خویشاوندی با پیامبر اعلام کردند. از این جهت وقتی امام(علیه السلام) از منطق آنان آگاه شد، در انتقاد از منطق آنان فرمود: (احتجّوا بالشجرة و اَضاعُوا الثمرة)([14]) (به درخت استدلال کردند، اما میوه اش را ضایع ساختند و فراموش کردند.)
12 حضرت در یک خطبه و سخنرانی که به خطبة الوسیله معروف است به این کینه دشمنان ولایت و غصب غاصبان خلافت اشاره فرموده، می فرماید:(... و لئن تقمها دونی الاشقیان و نازعانی فیما لیس لها بحق و رکباها ضلالة و اعتقداها جهالة...) در من منقبتهایی وجود دارد که اگر آنها را بر زبان آورم ارتفاع بنای آنها بزرگ و در نتیجه زمان گوش دادن بدانها نیز طولانی می گردد. و اگر در برابر آن آن دو بخت برگشته پیراهن خلافت را بر تن کردند و در آنچه حقی به آن نداشته با من ستیزه جستند و از روی گمراهی بر مسند آن سوار شدند و از روی نادانی آن را به خود بستند (از خود دانستند) پس به بد جایگاهی در آیند و چه بد است آنچه را برای خود آماده و تهیه کردند در خانه گور (و عالم برزخ و قیامت) به یکدیگر لعنت کنند و هر کدام آنها از دیگری بیزاری جوید.([15])
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1 استاد جعفر سبحانی، فروغ ولایت، تاریخ تحلیلی زندگانی امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) (انتشارات صحیفه) ص 179167.
2 مهدی پیشوائی، سیره پیشوایان، نگرشی بر زندگانی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی امامان معصوم(علیهم السلام) (مؤسسه تعلیماتی و تحقیقاتی امام صادق(علیه السلام)، قم).
3 علی اکبر حسینی، تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام (چاپ و نشر فرهنگ اسلامی).
4 شیخ مفید، الارشاد، از مجموع مصنفات الشیخ المفید، مجلد 11، کنگره جهانی هزاره شیخ مفید.
پاورقی ها:
[1]- تاریخ مختصر الدول، ص 103. تاریخ سیاسی اسلام، تاریخ خلفا از رحلت پیامبر تا زوال امویان (مؤلف رسول جعفریان، ج 2، دفتر نشر الهادی) ص 204.
[2]- الامتاع و المؤانسه، ج 3، ص 183.
[3]- نهج البلاغه صبحی صالح، خ 84. انساب الاشراف بلاذری، ج 2، صفحات 127، 145، 151. نهج السعادة، ج 2، ص 88.
[4]- نهج البلاغه، عبده، خطبه 168.
[5]- نهج البلاغه صبحی صالح، نامه 62.
[6]- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 307 (مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان).
[7]- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 8، ص 30 (مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان).
[8]- نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 162.
[9]- نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 6.
[10]- نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 172.
[11]- نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 197.
[12]- نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 3.
[13]- نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 162.
[14]- نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 67.
[15]- الروضة من الکافی، ص 38، با ترجمه و شرح آقای حاج سید هاشم رسولی محلاتی (انتشارات علمیه اسلامیه).
- [سایر] آیا حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بعد از رسیدن به خلافت غاصب بودن خلفای قبلی را گوشزد نمود یا خیر؟
- [سایر] امیرمؤمنان(علیه السلام) در دوره خلافت خلفای سه گانه و در طول دوره 25 ساله، چه خدماتی را به جهان اسلام ارائه نمودند؟
- [سایر] خلفای قبل از حضرت علی علیه السلام چه دیدگاهی در مورد حقانیت حضرت دارند؟
- [سایر] بهرههایی که شیعه از خلافت پنج ساله امیرالمومنین(علیه السلام) برداشت نمود را برشمرید؟
- [سایر] با سلام علت جابه جایی مرکز خلافت از مدینه به کوفه توسط امام علی(ع)چیست؟ آیا در هنگام به خلافت رسیدن حضرت علی(ع) مدینه امنیت کافی برای خلافت را نداشته ؟
- [سایر] چرا حضرت امیرالمومنین، علی(علیه السلام) در زمان خلافت خلفا در نماز به آنان اقتدا می کردند؟
- [سایر] آیا علی علیه السّلام خلافت خلفا را پذیرفت و آنها را تأیید کرد و با آنها بیعت نمود؟
- [سایر] عقیده شیعه در مسئله خلافت و جانشینی بعد از پیامبر(ص) چیست، آیا آنان علی(ع) را خلیفه بلافصل پیامبر(ص) میدانند و خلفای دیگر را که صحابه پیامبر(ص) بودند قبول ندارند؟
- [سایر] حضرت علی (ع) در کدام خطبه نهج البلاغه چگونگی به خلافت رسیدن سه خلیفه پیش از خود را توضیح می دهد؟ این خطبه به چه نامی مشهور است؟
- [سایر] چرا پیامبر اسلام(ص) برای خلافت امام علی (ع) اقدامی صریح و واضح نکرد؟
- [آیت الله سبحانی] اذان هیجده جمله است: اللّهُ أَکْبَر چهار مرتبه. أَشْهَدُ أَنْ لا اِلَهَ اِلاَّ اللّهُ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، حَیَّ عَلَی الصَّلاَةِ، حَیَّ عَلَی الفَلاَح، حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ، اللّهُ أَکْبَر، لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه اللّهُ أَکْبَر از اول اذان و یک مرتبه لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ باید دو مرتبه قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ اضافه نمود.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اذان هیجده جمله است: "اللهُ أکْبَرُ" چهار مرتبه؛ "أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللهُ" "أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله" "حَیَّ عَلی الصّلاة" "حَیَّ عَلَی الْفَلاَح" "حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل" "اللهُ أَکْبَرُ" "لاَ إِلَهَ إِلاَّ الله" هر یک دو مرتبه. اقامه هفده جمله است یعنی: دو مرتبه "اللهُ أکْبَرُ" از اول اذان و یک مرتبه "لا إِلَهَ إِلاَّ الله" از آخر آن کم می شود وبعد از گفتن "حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل"باید دو مرتبه "قَدْ قامَتِ الصَّلاة" اضافه نمود.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] اذان هیجده جمله است: اَلله اکبرُ چهار مرتبه اَشهدُ اَنْ لا الهَ اِلاّاللهُ، اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسولُ الله حیَّ عَلَی الصَّلوةِ حَیَّ عَلَی الفَلاحِ حَیَّ عَلی خیرِ العملِ، الله اکبرُ لااِلَه اِلاّالله هر یک دو مرتبه و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه الله اکبرُ از اوّل اذان و یک مرتبه لااِلهَ اِلاّالله از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حَیَّ عَلَی خیرِ العَمَل باید دو مرتبه قَد قامَتِ الصَّلوةُ اضافه نمود.
- [آیت الله خوئی] اذان هیجده جمله است:" الله اکبر" چهار مرتبه،" اشهد ان لا اله الا الله، أشهد ان محمداً رسول الله، حی علی الصلاة، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل، الله اکبر، لا اله الا الله"، هر یک دو مرتبه، و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه" الله اکبر" از اوّل اذان، و یک مرتبه" لا اله الا الله" از آخر آن کم میشود، و بعداز گفتن" حی علی خیر العمل" باید دو مرتبه" قد قامت الصلاه" اضافه نمود.
- [امام خمینی] اذان هیجده جمله است: "الله اکبر" چهار مرتبه، "اشهد ان لا اله الا الله،اشهد ان محمدا رسول الله، حی علی الصلاه، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل، الله اکبر، لا اله الا الله"، هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه"الله اکبر" از اول اذان، و یک مرتبه "لا اله الا الله" از آخر آن کم می شود، و بعداز گفتن "حی علی خیر العمل" باید دو مرتبه "قد قامت الصلاه" اضاضه نمود.
- [آیت الله بهجت] اذان هیجده جمله است: (اللّه اَکبَر) چهار مرتبه؛ (اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه)؛ (اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه)؛ (حَی عَلَی الصَّلاة)؛ (حَی عَلَی الفَلاح)؛ (حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل)؛ (اللّه اَکبَر)؛ (لا اِلهَ اِلاَّ اللّه) هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است؛ یعنی دو مرتبه (اللّه اکبر) از اول اذان و یک مرتبه (لا اِلهَ الاَّ اللّه) از آخر آن کم میشود، و بعد از گفتن (حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل) باید دو مرتبه (قَدْ قامَتِ الصَّلاة) اضافه نمود.
- [آیت الله علوی گرگانی] اذان هیجده جمله است: )اللّهُ أکْبَر( چهار مرتبه، )أشْهَدُ أن لا اًّلهَ اًّلاّ اللّهُ، أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه، حَیَّ عَلی الصَّلاِْ، حَیَّ عَلی الفَلاحِ، حَیَّ عَلی خَیْرِ العَمَل، اللّهُ اکْبَر، لا اًّلهَ اًّلاّ اللّه( هریک دو مرتبه . واقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه اللّهُ أکبَر از اوّل اذان ویک مرتبه )لا اًّلهَ اًّلاّ اللّهُ( از آخر آن کم میشود و بعد از گفتن )حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَل(، باید دو مرتبه )قَدْ قامَتِ الصّلاْ( اضافه نمود.
- [آیت الله شبیری زنجانی] اذان هیجده جمله دارد: (اللَّهُ أکبَر) چهار مرتبه، (أَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلّا اللَّهُ)، (أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه)، (حَیَّ علی الصَّلاةِ)، (حَیَّ علی الفَلاحِ)، (حَیَّ علی خَیْرِ العَمَلِ)، (اللَّه أکبَر)، (لا إلهَ إلّا اللَّهُ) هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است؛ یعنی دو مرتبه (اللَّه أکبَر) از اول اذان و یک مرتبه (لا إلهَ إلّا اللَّهُ) از آخر آن کم میشود و بعد از گفتن (حَیَّ علی خَیْرِ العَمَلِ) باید دو مرتبه (قَدْ قامَتِ الصّلاة) اضافه نمود.
- [آیت الله وحید خراسانی] اذان هیجده جمله است الله اکبر چهار مرتبه اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمدا رسول الله حی علی الصلاه حی علی الفلاح حی علی خیر العمل الله اکبر لا اله الا الله هر یک دو مرتبه و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه الله اکبر از اول اذان و یک مرتبه لا اله الا الله از اخر ان کم می شود و بعد از گفتن حی علی خیر العمل باید دو مرتبه قد قامت الصلاه اضافه نمود
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] اذان هیجده جمله است: اللّه اکبر چهار مرتبه؛ اشهد ان لا اله الا اللّه؛ اشهد ان محمدا رسول اللّه؛ حی علی الصلاه؛ حی علی الفلاح؛ حی علی خیر العمل؛ اللّه اکبر؛ لا اله الا اللّه هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است؛ یعنی دو مرتبه اللّه اکبر از اول اذان و یک مرتبه لااله الا اللّه از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حی علی خیر العمل باید دو مرتبه قد قامت الصلاه اضافه نمود.