آیا وقوع جنگ عراق و ایران اجتناب‌ ناپذیر بود؟
مطرح کردن این پرسش و تبدیل شدن آن به یکی از پرسش‌های اساسی جنگ تا اندازه‌ای طبیعی ا‌ست؛ زیرا وقوع جنگ یکی از رخدادهای بزرگ در تاریخ معاصر ایران و منطقه است ولی اگر این سؤال به معنای ابهام در ماهیّت تجاوز عراق و متجاوز بودن ارتش این کشور باشد بسیار تعجب‌آمیز است. دفاع ملی و همه جانبه مردمی در برابر تجاوز عراق هرگونه ابهام و تردید در ماهیّت تجاوز عراق را برطرف و متقابلاً ارزش و اهمیت تاریخی دفاع مردم ایران را روشن می‌سازد. در واقع اگر درباره ماهیّت تجاوز عراق ابهامی وجود داشت، در عمل مقاومتی نمی‌شد و در نتیجه، عراق با پیروزی بر ایران سرنوشت کشور و ملت ایران را تغییر می‌داد. این پرسش برای نخستین‌بار پس از اشغال خاک ایران و ناکامی در آزادسازی این مناطق در دوره ریاست جمهوری بنی‌صدر مطرح شد و "علت وقوع جنگ" مورد توجه قرار گرفت و در بسیاری از مواضع و تحلیل‌ها، سیاست‌های تسامح‌آمیز دولت موقت و بعدها سیاست‌های بنی‌صدر قبل از شروع جنگ منشأ وقوع جنگ قلمداد می‌شد. متقابلاً نهضت آزادی برای رفع کردن اتهام از دولت موقت، بر ضرورت جلوگیری از جنگ با ابزار دیپلماتیک تأکید و موضوع اجتناب‌ناپذیری جنگ را مطرح کرد. در واقع، پیدایش این پرسش متأثر از استقرار عراق در مناطق اشغالی و از سرگیری مناقشات سیاسی در کشور بود؛ البته بعدها تداوم جنگ و طولانی شدن آن در تعمیق این پرسش و گسترش آن تأثیر به سزایی داشت. در میان تحلیل‌های ارائه شده برای اثبات اجتناب‌پذیری جنگ سه موضوع بیش از سایر موضوع‌ها خودنمایی می‌کند: نخست سر دادن شعارهای انقلابی از سوی در ایران است و چنین استدلال می‌شود که (این شعارها کشورهای همجوار را به وحشت انداخت و این فکر برای آنها ایجاد شد که اینها به این شکل که پیش می‌روند فردا نوبت ماست.) مسئله بعدی تصرف سفارت امریکا در آبان 1358 می‌باشد. این موضوع چون اوضاع بین‌المللی را به زیان ایران تغییر داد و مناسبات ایران و امریکا را تیره کرد عاملی مؤثر در تسهیل آغاز جنگ ارزیابی می‌شود. علاوه بر این، بر بی‌توجهی ایران به تحرک دیپلماتیک و مذاکره با عراق نیز تأکید می‌شود. چنانکه ملاحظه می‌شود این تحلیل‌ها بیشتر رویکردی درونی دارد و سایر ملاحظات مانند اراده عراق، اوضاع منطقه و نگرانی از ماهیّت انقلاب و عواملی از این قبیل مورد توجه قرار نگرفته است. در واقع، این نوع نگرش و تحلیل از علت آغاز جنگ که "حمله عراق به یک انقلاب" تعبیر شد، در عین حالی که ابعادی از مسئله را بیان می‌کند ولی برای تبیین علت آغاز جنگ ناقص است و بیشتر بر ملاحظات سیاسی و در فضای تشدید مناقشات جناحی به وجود آمده است و به لحاظ سیاسی حقوقی بیشتر برای عراق قابل بهره‌برداری می‌باشد! در زمینه اجتناب‌ناپذیری یا اجتناب‌پذیری جنگ نظریات دیگری هست که با توجه به اهمیتی که دارد به آن اشاره می‌شود. آنتونی کردزمن، یکی از پژوهشگران امور نظامی در جنگ ایران و عراق، بر این نظر است که وقوع جنگی همه جانبه اجتناب‌ناپذیر نبود. دیدگاه کردزمن بر این پایه استوار است که درگیری‌های ایران و عراق در طول سال‌های 1979 1980 (1358 - 1359ش) شدیدتر از درگیری‌های اواخر دهه 1960 (1339 ش) و اوایل دهه 1970 (1349 ش) نبوده است، لذا با وجود استفاده از نیروهای نظامی در منازعات مرزی، ممانعت از وقوع یک درگیری همه جانبه ممکن بوده است. در واقع، کردزمن اصل وقوع جنگ را نفی نمی‌کند بلکه معتقد است امکان جلوگیری از گسترش جنگ و تبدیل آن به جنگی همه جانبه وجود داشته است. باری بوزان، استاد روابط بین‌الملل، نیز بر این نظر است: (وقوع جنگ بدیهی و طبیعی بود.) وی چنین تحلیل می‌کند: (انقلاب در ایران مناسبات را بر هم زد و ایران برای همسایگانش به تهدید تبدیل شد و از طرفی ایران ضعیف شده بود و لذا مورد حمله قرار گرفت.) مهندس موسوی، نخست‌وزیر وقت، معتقد است: (جنگ اجتناب‌ناپذیر بود و بر ایران تحمیل شد.) وی در توضیح این نظر می‌گوید: (وقوع انقلاب و به مخاطره افکندن منافع دیگران بسیاری از آرزوها و خواسته‌های قدرت‌های بزرگ منطقه را مورد تهدید قرار داده یا از بین برده بود. در خلیج‌فارس ماده حیاتی نفت وجود داشت که تمام اقتصاد غرب از آن تغذیه می‌شد و آینده غرب به جریان آرام این نفت به سمت صنعت و بازارهای آنها بستگی داشت. مسئله اسرائیل و نفوذ قدرت‌های بزرگ در منطقه مطرح بود و طبیعی بود که این انقلاب خطری برای حاکمیت‌های دست‌آموز و نوکرهای قدرت‌های بزرگ در منطقه باشد.) ایشان حتی معتقد است: (اگر این جنگ را صدام شروع نمی‌کرد بالاخره توسط قدرت و نوکر دیگری این جنگ را علیه ما به راه می‌انداختند.) برای تبیین تجاوز عراق به ایران و پاسخ به اجتناب‌ناپذیری جنگ دو رویکرد کلی وجود دارد: در رویکرد اول تجاوز عراق به ایران بر پایه توضیح ماهیّت انقلاب اسلامی و تهدید منافع قدرت‌های بزرگ و تغییر موازنه قدرت در منطقه و پیدایش خلأ قدرت تحلیل و تبیین می‌شود. در نتیجه عراق برای جبران ناکامی‌های پیشین و لغو قرارداد 1975 الجزایر و پر کردن خلأ قدرت در منطقه تصمیم به جنگ گرفت و با تحلیلی که از وضعیت داخلی ایران و اوضاع منطقه و بین‌المللی داشت دستیابی به پیروزی با جنگ برق‌آسا را سهل و آسان می‌پنداشت. در این تجاوز عراق به نمایندگی از منافع غرب و ارتجاع منطقه علیه انقلاب اسلامی عمل کرد. در رویکرد دوم، ضمن اینکه ماهیّت رژیم بعثی و شخصیت صدام و بهانه‌جویی عراق برای تجاوز به ایران پذیرفته می‌شود این نظر مطرح است که ایران به دلیل وضعیت نامساعد داخلی باید با تکیه بر اهرم دیپلماسی و ایجاد اختلاف میان عراق و کشورهای منطقه از وقوع جنگ جلوگیری می‌کرد و زمان وقوع آن را به تأخیر می‌انداخت. رویکرد دوم، بیشتر درونی و بر ساختارها و نحوه تصمیم‌گیری‌ و رفتارهای ایران در برابر عراق متمرکز است. حال آنکه رویکرد اول بیرونی و بر پایه ماهیت انقلاب اسلامی و پیامدهای آن در سطح منطقه بنا شده است. چنان‌که روشن است پاسخ به مسئله اجتناب‌ناپذیری جنگ تا اندازه‌ای دشوار و پیچیده است، ضمن اینکه این بررسی به معنای پیش‌بینی و آینده‌نگری نیست، بلکه نوعی ارزیابی و قضاوت در برابر واقعه‌ای ا‌ست که رخ داده است. بنابراین، باید مواضع، تصمیمات و رفتارهای ایران و عراق را کالبدشکافی کرد و به حوادث و وقوع رخدادهای مؤثر توجه و میزان امکان وقوع جنگ را بررسی کرد. همچنین باید به این پرسش‌ها پاسخ داد که عراق چه اهداف و مطالباتی داشت و بر اساس چه تحلیلی از وضعیت ایران و منطقه و بر پایه چه ملاحظاتی به ایران حمله کرد؟ آیا امکان مذاکره درباره خواسته‌های عراق از جمله تجدید‌نظر در قرارداد 1975 الجزایر وجود داشت؟ تأمین نظریات عراق آیا می‌توانست از اعمال فشار سیاسی نظامی و حمله عراق به ایران جلوگیری کند؟ والتر لیپمن می‌گوید: (کشوری دارای امنیت است که در صورت احتراز از جنگ، مجبور به فدا کردن منافع حیاتی خود نباشد و در صورت وقوع جنگ، منافع حیاتی خود را با پیروزی در جنگ حفظ کند.) بر این اساس ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی چگونه می‌توانست این نظام و ارزش‌های حاکم بر آن و تمامیت ارضی و استقلال کشور را حفظ نماید؟ پاسخ به این پرسش می‌تواند موضوع اجتناب‌پذیری یا اجتناب‌ناپذیری وقوع جنگ را مشخص کند. به نظر می‌رسد موضوع سردادن شعارهای انقلابی که آن را عاملی در تحریک عراق برای حمله به ایران می‌دانند حداقل با تجاوز عراق به کویت نشان داد که قضاوت و تحلیلی ساده‌لوحانه ا‌ست. آیا سردادن شعار با فرض صحت آن می‌تواند موجب جنگ شود؟ اساساً در مباحث روابط بین‌الملل، نظریه عمومی واحدی درباره منازعه و جنگ وجود ندارد. به همین دلیل می‌گویند برای جنگ نمی‌توان علت واحدی مشخص کرد. این علل نه تنها متعددند که در طول تاریخ نیز بر شمار آنها افزوده شده است. جنگ‌ها اساساً حوادثی نیستند که در یک لحظه به وجود آیند. بلکه در یک دوره زمانی و گاهی در طول سال‌های متمادی زمینه‌های آن فراهم می‌شود و هنوز علتی برای جنگ مشخص نشده است. (ضمن اینکه علت عدم وقوع یک حادثه نیز مشخص نمی‌باشد.) علاوه بر این توضیح مفهومی، در فاصله دوازده سال پس از برقراری آتش‌بس میان ایران و عراق، مواضع و اقداماتی که دو کشور در همین مدت علیه یکدیگر اتخاذ کرده‌اند و انجام داده‌اند به لحاظ حجم، نوع و زمان در مقایسه با گذشته بیشتر است، ولی چرا مجدداً جنگ میان دو کشور آغاز نشده است؟ این وضعیت نشان می‌دهد عوامل مؤثر در آغاز جنگ بسیار پیچیده است و هرگز شعار نمی‌تواند منشأ وقوع جنگ باشد، ضمن اینکه نگرانی عراق از انقلاب اسلامی ایران زمانی آغاز شد که در درون خانه‌ها و کوچه‌های شهرهای مختلف ایران اسلامی نهضتی با هدف ضداستبدادی و ضداستعماری به وجود آمد و ایده حکومت اسلامی در میان شعارهای مردم گسترش یافت. بنابراین، در عین حالی که نگرانی از انقلاب اسلامی یک واقعیت است، بدان معنا نیست که با سردادن شعار بر وحشت عراق و همسایگان افزوده و باعث جنگ شده باشد. درباره تصرف سفارت امریکا و نقش آن در وقوع جنگ نظریاتی وجود دارد که به آن اشاره می‌شود. اساساً کسانی که این تحلیل را مطرح می‌کنند بر این باورند که اگر ایران پس از پیروزی انقلاب مناسبات خود را در چارچوب وضعیت جدید با امریکا تنظیم می‌کرد حتی اگر عراق اراده جنگ داشت نمی‌توانست به ایران تجاوز کند. این تحلیل بیشتر براساس تعیین جایگاه ایران در استراتژی منطقه‌ای امریکا و روابط ایران و امریکا در دوران رژیم شاه است حال آنکه با سقوط شاه استراتژی منطقه‌ای امریکا فروریخت و امریکا با حضور در منطقه و تشکیل شورای همکاری خلیج‌فارس و صف‌بندی جدید علیه انقلاب اسلامی ایران به دنبال تأمین منافع منطقه‌ای خود بود. به عبارت دیگر، مناسبات پیشین ایران و امریکا در چارچوب رفتار ایران به عنوان متحد استراتژیک امریکا به وجود آمده بود و این مناسبات با انقلاب درهم ریخت و احیا شدنی نبود؛ البته نمی‌توان این موضوع را نادیده گرفت که عراق از این حادثه به دلیل تأثیر منفی آن بر چهره بین‌المللی ایران بهره‌برداری کرد، اما ملاحظات دیگری هم در این زمینه وجود دارد که باید به آن توجه شود. با توجه به ماهیّت رژیم بعثی و تمایلات توسعه‌طلبانه این رژیم می‌توان این پرسش را مطرح کرد که اگر ایران سفارت امریکا را تصرف نمی‌کرد آیا رفتار عراق علیه ایران تغییر می‌کرد؟ پاسخ مثبت به این پرسش نیاز به چارچوب جدید تئوری و تحلیلی دارد که تاکنون ارائه نشده است. بنابراین، تصرف سفارت امریکا اگرچه موجب بهره‌برداری عراق شد، تصور اینکه این اقدام نقش تعیین‌کننده‌ای در آغاز جنگ داشت تصور معقولی نیست. در عین حال، تصرف سفارت امریکا پیامدهای دیگری داشت که نمی‌توان آنها را نادیده گرفت؛ نخست آنکه تثبیت نظام جمهوری اسلامی و خروج از ساختار سیاسی دوگانه را تسهیل کرد و بسیاری از گروه‌هایی که در اسناد سفارت امریکا میانه‌رو شناخته می‌شدند و امریکا به دنبال تثبیت این گروه‌ها در داخل ایران بود از صحنه سیاسی کشور موقتاً حذف شدند. علاوه بر این، فضای تهدیدآمیز جدید بر اثر اقدامات امریکا علیه ایران منجر به ایجاد آمادگی ذهنی و عملی برای مقابله با مداخله نظامی امریکا و تفسیر اقدامات تحریک‌آمیز عراق در چارچوب سیاست‌های خصومت‌آمیز امریکا علیه ایران شد. بسیج مستضعفان در پنجم آذر 1358 تنها براساس نگرانی از مداخله نظامی امریکا و با هدف بازدارندگی تشکیل شد. این آمادگی ذهنی و عملی توان دفاعی کشور را افزایش داد که بخشی از آن در ظهور قدرت دفاعی ایران در برابر تجاوز عراق و در نتیجه شکست عراق آشکار شد. این موضوع که آیا امکان جلوگیری از وقوع جنگ با تکیه بر اهرم دیپلماسی وجود داشت یا نه را می‌توان با استفاده از نظریه‌های موجود بررسی کرد. جوزف فرانکلین در کتاب روابط بین‌الملل در جهان متغیر می‌نویسد: (ابزار نظامی زمینه اطمینان و ثبات را برای دیپلماسی فراهم می‌آورند. مذاکره از موضع قدرت قاعده و ضابطه دقیقی ا‌ست. بی‌پشتوانه قدرت نظامی هیچ دولتی اگر مورد فشارهای غیرقابل مقاومت و تهدید قرار گیرد نمی‌تواند از دادن امتیازهای زیانبار به منافع آن خودداری کند.) (توان نظامی به تنهایی کافی نیست، مگر آنکه دشمن آینده از آن آگاه باشد و آن را در نظر گیرد.) حال نظر به اینکه جمهوری اسلامی ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی فاقد مؤلفه‌های قدرت نظامی، اقتصادی و سیاسی بود چگونه می‌توانست از اهرم دیپلماسی استفاده نماید؟ به عبارت دیگر، آیا ایران بدون پشتوانه نظامی می‌توانست با عراق مذاکره کند؟ چه تضمینی وجود داشت که این مذاکرات به نتیجه برسد؟ وقتی عراق از وضعیت ایران مطلع بود و همین وضعیت را امتیاز و فرصتی برای خود ارزیابی می‌کرد. پس به چه دلایلی حاضر بود با ایران مذاکره کند؟ آیا مذاکره در این وضعیت به این معنا نبود که عراق امیدوار بود آنچه را در میدان جنگ جست‌وجو می‌کرد در پشت میز مذاکره و بدون پرداخت هیچ‌گونه هزینه‌ای تأمین نماید؟ کوهن می‌گوید: (اگر دیپلماسی آرام نتواند تلاش‌های دیگران را برای بسط محدوده‌های موجود رفع نماید، آنگاه حفظ قواعد بازی به طور مناسبی بستگی به تمایل و توانایی یک طرف برای تضمین اجرای قواعد دارد. لذا آخرین مرحله حفظ قواعد، قدرت طرف برای دفاع قاطع از منافعش می‌باشد. بدین خاطر است که قواعد بازی در هر زمانی بستگی به توزیع قدرت دارد.) براساس این ملاحظات و با توجه به درخواست‌های عراق که شامل "لغو قرارداد 1975 الجزایر"، "باز پس‌ دادن جزایر سه‌گانه تنب‌بزرگ، تنب‌کوچک و ابوموسی" به اعراب و "تجزیه خوزستان" بود که مقامات رسمی عراق آشکارا و حتی در مذاکرات* بیان می‌کردند، ایران در برابر عراق چه راه‌حل‌هایی داشت؟ روشن است منظور از راه‌حل اقدامی‌ است که مانع وقوع جنگ شود؛ زیرا وقتی بر مفهوم اجتناب‌ناپذیری جنگ تأکید می‌شود در واقع به این موضع توجه می‌شود که ایران می‌توانست و می‌بایست از وقوع جنگ جلوگیری می‌کرد.** الف) مذاکره و امتیاز به عراق با توجه به خواسته‌های عراق و موقعیت برتر عراق و متقابلاً وضعیت نامساعد ایران این پرسش مطرح می‌شود که چنانچه ایران وارد مذاکرات می‌شد و به نتیجه‌ای نمی‌رسید چه پیامدی داشت؟ آیا ایران برای پشتیبانی از مذاکرات قدرت نظامی داشت و در غیر این صورت آیا ورود به مذاکرات و به نتیجه نرسیدن آن به معنای به رسمیت شناختن خواسته‌های عراق و ضعف ایران در مذاکره ارزیابی نمی‌شد؟ به نظر می‌رسد با امتیاز دادن به عراق نه تنها از وقوع جنگ جلوگیری نمی‌شد که عراق را برای تشدید فشار به ایران و گرفتن امتیازات بیشتر ترغیب می‌کرد ضمن اینکه تأمین خواسته‌های عراق با اهداف ملی و انقلابی ایران در تضاد بود و به واگرایی در داخل کشور منجر می‌شد و نظام انقلابی و نوپای جمهوری اسلامی مشروعیت خود را از دست می‌داد و پیامدهای این تصمیمات در مجموع به سود عراق تمام می‌شد. ضمن اینکه امروز به جای پرسش از اجتناب‌ناپذیری جنگ این موضوع مطرح می‌شد که چرا امتیازات به عراق واگذار شد و به چه دلیلی در برابر خواسته‌های توسعه‌طلبانه حکومت عراق مقاومت نشد؟ ب) همپایگی قدرت نظامی با عراق و دستیابی به بازدارندگی بنابر شواهد و قرائن موجود حتی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، عراق با افزایش توان نظامی خود به ایران برتری داشت، لکن تداوم وضعیت حاکم بر مناسبات دو کشور در ادامه امضای معاهده 1975 الجزایر و مناسبات استراتژیک ایران با امریکا سبب شد عراق همچنان از ایران تمکین نماید. ولی مترصد فرصت بود؛ که با پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط شاه حاصل شد. عراق در حالی که همچنان در زمینه‌های سیاسی، نظامی و اقتصادی بر ایران برتری داشت برعکس ایران در برخی زمینه‌ها تضعیف شده بود و از نظر سیاسی در مرحله استقرار نظام جدید و درگیر مناقشات جناحی بود و از نظر اقتصادی رکود و توقف تولیدات، که قبل از انقلاب آغاز شده بود، همچنان ادامه داشت و از نظر نظامی نیز تحول در ارتش از طاغوتی به انقلابی آغاز شده بود. تغییر در مناسبات ایران و امریکا به خروج بخشی از مستشاران امریکایی از ایران منجر شد و ارسال تجهیزات نظامی به ایران متوقف شد. بدیهی است که در چنین وضعیتی ایران با عراق همپایه نبود و عراق با اطلاع از همین وضعیت از موضع قدرت در برابر ایران سخن می‌گفت. امام خمینی با درکی که از روند تهدیدات نظامی به ویژه مداخله نظامی امریکا علیه ایران داشتند، فرمان تشکیل بسیج را در آذر 1358 صادر کردند، اما نیروهای شبه نظامی در آن وضعیت به تنهایی قادر به ایجاد موازنه نظامی در برابر عراق نبودند. ج) ورود به ترتیبات جدید و یارگیری استراتژیک ایران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در چارچوب استراتژی منطقه‌ای امریکا عمل می‌کرد در نتیجه، موقعیت و قدرت نظامی ایران و حتی برتری این کشور بر عراق حاصل این هم‌پیمانی بود. با پیروزی انقلاب اسلامی که شعار استقلال تحقق یافت این معادلات بر هم ریخت و مناسبات ایران و امریکا خصومت‌آمیز شد. در چنین وضعیتی شوروی به افغانستان تجاوز و این کشور را اشغال کرد و همین امر به تیرگی روابط ایران و شوروی منجر شد. بنابراین، در موقعیت جدید ایران به دلیل اهداف و آرمان‌های انقلابی و سردادن شعار "نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی"، به یارگیری استراتژیک قادر نبود؛ حال آنکه عراق عملاً همسو با منافع امریکا و کشورهای منطقه علیه انقلاب اسلامی ایران صف‌آرایی کرد و امتیاز حمایت بین‌المللی و منطقه‌ای را داشت. جمهوری اسلامی ایران در چنین وضعیتی که کشوری مستقل با نظام جدید و متکی بر پایگاه مردمی بود به تنهایی در برابر فشار و تهدیدات امریکا و عراق قرار گرفت، به گفته "گیلپین" "جنگ" ابزار اصلی حل و فصل عدم تعادل در طول تاریخ بوده است که نتیجه آن معمولاً توزیع مجدد قدرت میان پیروزمندان و مغلوبان می‌باشد. پی نوشتها: * وزیر خارجه دولت موقت در مصاحبه اختصاصی نویسنده با ایشان می‌گوید: صدام در هاوانا و در ملاقاتی که در 1358 داشتیم خواهان بازگشت سه جزیره بود و این را رسماً در جلسه طرح کرد. ** بدیهی ا‌ست که اتخاذ هر گونه راه‌حلی باید با توجه به وضعیت ایران انقلابی، اوضاع جدید منطقه، ادراکی که نسبت به ایران انقلابی به وجود آمده بود و مهم‌تر از همه موقعیت و اهداف و رفتارهای عراق بررسی شود. منبع : پرسش‌های اساسی جنگ ایران و عراق، محمد درودیان، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ ایران و عراق
عنوان سوال:

آیا وقوع جنگ عراق و ایران اجتناب‌ ناپذیر بود؟


پاسخ:

مطرح کردن این پرسش و تبدیل شدن آن به یکی از پرسش‌های اساسی جنگ تا اندازه‌ای طبیعی ا‌ست؛ زیرا وقوع جنگ یکی از رخدادهای بزرگ در تاریخ معاصر ایران و منطقه است ولی اگر این سؤال به معنای ابهام در ماهیّت تجاوز عراق و متجاوز بودن ارتش این کشور باشد بسیار تعجب‌آمیز است.
دفاع ملی و همه جانبه مردمی در برابر تجاوز عراق هرگونه ابهام و تردید در ماهیّت تجاوز عراق را برطرف و متقابلاً ارزش و اهمیت تاریخی دفاع مردم ایران را روشن می‌سازد. در واقع اگر درباره ماهیّت تجاوز عراق ابهامی وجود داشت، در عمل مقاومتی نمی‌شد و در نتیجه، عراق با پیروزی بر ایران سرنوشت کشور و ملت ایران را تغییر می‌داد.
این پرسش برای نخستین‌بار پس از اشغال خاک ایران و ناکامی در آزادسازی این مناطق در دوره ریاست جمهوری بنی‌صدر مطرح شد و "علت وقوع جنگ" مورد توجه قرار گرفت و در بسیاری از مواضع و تحلیل‌ها، سیاست‌های تسامح‌آمیز دولت موقت و بعدها سیاست‌های بنی‌صدر قبل از شروع جنگ منشأ وقوع جنگ قلمداد می‌شد. متقابلاً نهضت آزادی برای رفع کردن اتهام از دولت موقت، بر ضرورت جلوگیری از جنگ با ابزار دیپلماتیک تأکید و موضوع اجتناب‌ناپذیری جنگ را مطرح کرد. در واقع، پیدایش این پرسش متأثر از استقرار عراق در مناطق اشغالی و از سرگیری مناقشات سیاسی در کشور بود؛ البته بعدها تداوم جنگ و طولانی شدن آن در تعمیق این پرسش و گسترش آن تأثیر به سزایی داشت.
در میان تحلیل‌های ارائه شده برای اثبات اجتناب‌پذیری جنگ سه موضوع بیش از سایر موضوع‌ها خودنمایی می‌کند: نخست سر دادن شعارهای انقلابی از سوی در ایران است و چنین استدلال می‌شود که (این شعارها کشورهای همجوار را به وحشت انداخت و این فکر برای آنها ایجاد شد که اینها به این شکل که پیش می‌روند فردا نوبت ماست.) مسئله بعدی تصرف سفارت امریکا در آبان 1358 می‌باشد. این موضوع چون اوضاع بین‌المللی را به زیان ایران تغییر داد و مناسبات ایران و امریکا را تیره کرد عاملی مؤثر در تسهیل آغاز جنگ ارزیابی می‌شود. علاوه بر این، بر بی‌توجهی ایران به تحرک دیپلماتیک و مذاکره با عراق نیز تأکید می‌شود.
چنانکه ملاحظه می‌شود این تحلیل‌ها بیشتر رویکردی درونی دارد و سایر ملاحظات مانند اراده عراق، اوضاع منطقه و نگرانی از ماهیّت انقلاب و عواملی از این قبیل مورد توجه قرار نگرفته است. در واقع، این نوع نگرش و تحلیل از علت آغاز جنگ که "حمله عراق به یک انقلاب" تعبیر شد، در عین حالی که ابعادی از مسئله را بیان می‌کند ولی برای تبیین علت آغاز جنگ ناقص است و بیشتر بر ملاحظات سیاسی و در فضای تشدید مناقشات جناحی به وجود آمده است و به لحاظ سیاسی حقوقی بیشتر برای عراق قابل بهره‌برداری می‌باشد!
در زمینه اجتناب‌ناپذیری یا اجتناب‌پذیری جنگ نظریات دیگری هست که با توجه به اهمیتی که دارد به آن اشاره می‌شود. آنتونی کردزمن، یکی از پژوهشگران امور نظامی در جنگ ایران و عراق، بر این نظر است که وقوع جنگی همه جانبه اجتناب‌ناپذیر نبود. دیدگاه کردزمن بر این پایه استوار است که درگیری‌های ایران و عراق در طول سال‌های 1979 1980 (1358 - 1359ش) شدیدتر از درگیری‌های اواخر دهه 1960 (1339 ش) و اوایل دهه 1970 (1349 ش) نبوده است، لذا با وجود استفاده از نیروهای نظامی در منازعات مرزی، ممانعت از وقوع یک درگیری همه جانبه ممکن بوده است. در واقع، کردزمن اصل وقوع جنگ را نفی نمی‌کند بلکه معتقد است امکان جلوگیری از گسترش جنگ و تبدیل آن به جنگی همه جانبه وجود داشته است. باری بوزان، استاد روابط بین‌الملل، نیز بر این نظر است: (وقوع جنگ بدیهی و طبیعی بود.) وی چنین تحلیل می‌کند: (انقلاب در ایران مناسبات را بر هم زد و ایران برای همسایگانش به تهدید تبدیل شد و از طرفی ایران ضعیف شده بود و لذا مورد حمله قرار گرفت.) مهندس موسوی، نخست‌وزیر وقت، معتقد است: (جنگ اجتناب‌ناپذیر بود و بر ایران تحمیل شد.)
وی در توضیح این نظر می‌گوید: (وقوع انقلاب و به مخاطره افکندن منافع دیگران بسیاری از آرزوها و خواسته‌های قدرت‌های بزرگ منطقه را مورد تهدید قرار داده یا از بین برده بود. در خلیج‌فارس ماده حیاتی نفت وجود داشت که تمام اقتصاد غرب از آن تغذیه می‌شد و آینده غرب به جریان آرام این نفت به سمت صنعت و بازارهای آنها بستگی داشت. مسئله اسرائیل و نفوذ قدرت‌های بزرگ در منطقه مطرح بود و طبیعی بود که این انقلاب خطری برای حاکمیت‌های دست‌آموز و نوکرهای قدرت‌های بزرگ در منطقه باشد.) ایشان حتی معتقد است: (اگر این جنگ را صدام شروع نمی‌کرد بالاخره توسط قدرت و نوکر دیگری این جنگ را علیه ما به راه می‌انداختند.)
برای تبیین تجاوز عراق به ایران و پاسخ به اجتناب‌ناپذیری جنگ دو رویکرد کلی وجود دارد: در رویکرد اول تجاوز عراق به ایران بر پایه توضیح ماهیّت انقلاب اسلامی و تهدید منافع قدرت‌های بزرگ و تغییر موازنه قدرت در منطقه و پیدایش خلأ قدرت تحلیل و تبیین می‌شود. در نتیجه عراق برای جبران ناکامی‌های پیشین و لغو قرارداد 1975 الجزایر و پر کردن خلأ قدرت در منطقه تصمیم به جنگ گرفت و با تحلیلی که از وضعیت داخلی ایران و اوضاع منطقه و بین‌المللی داشت دستیابی به پیروزی با جنگ برق‌آسا را سهل و آسان می‌پنداشت. در این تجاوز عراق به نمایندگی از منافع غرب و ارتجاع منطقه علیه انقلاب اسلامی عمل کرد.
در رویکرد دوم، ضمن اینکه ماهیّت رژیم بعثی و شخصیت صدام و بهانه‌جویی عراق برای تجاوز به ایران پذیرفته می‌شود این نظر مطرح است که ایران به دلیل وضعیت نامساعد داخلی باید با تکیه بر اهرم دیپلماسی و ایجاد اختلاف میان عراق و کشورهای منطقه از وقوع جنگ جلوگیری می‌کرد و زمان وقوع آن را به تأخیر می‌انداخت. رویکرد دوم، بیشتر درونی و بر ساختارها و نحوه تصمیم‌گیری‌ و رفتارهای ایران در برابر عراق متمرکز است. حال آنکه رویکرد اول بیرونی و بر پایه ماهیت انقلاب اسلامی و پیامدهای آن در سطح منطقه بنا شده است.
چنان‌که روشن است پاسخ به مسئله اجتناب‌ناپذیری جنگ تا اندازه‌ای دشوار و پیچیده است، ضمن اینکه این بررسی به معنای پیش‌بینی و آینده‌نگری نیست، بلکه نوعی ارزیابی و قضاوت در برابر واقعه‌ای ا‌ست که رخ داده است. بنابراین، باید مواضع، تصمیمات و رفتارهای ایران و عراق را کالبدشکافی کرد و به حوادث و وقوع رخدادهای مؤثر توجه و میزان امکان وقوع جنگ را بررسی کرد. همچنین باید به این پرسش‌ها پاسخ داد که عراق چه اهداف و مطالباتی داشت و بر اساس چه تحلیلی از وضعیت ایران و منطقه و بر پایه چه ملاحظاتی به ایران حمله کرد؟ آیا امکان مذاکره درباره خواسته‌های عراق از جمله تجدید‌نظر در قرارداد 1975 الجزایر وجود داشت؟ تأمین نظریات عراق آیا می‌توانست از اعمال فشار سیاسی نظامی و حمله عراق به ایران جلوگیری کند؟ والتر لیپمن می‌گوید: (کشوری دارای امنیت است که در صورت احتراز از جنگ، مجبور به فدا کردن منافع حیاتی خود نباشد و در صورت وقوع جنگ، منافع حیاتی خود را با پیروزی در جنگ حفظ کند.) بر این اساس ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی چگونه می‌توانست این نظام و ارزش‌های حاکم بر آن و تمامیت ارضی و استقلال کشور را حفظ نماید؟ پاسخ به این پرسش می‌تواند موضوع اجتناب‌پذیری یا اجتناب‌ناپذیری وقوع جنگ را مشخص کند.
به نظر می‌رسد موضوع سردادن شعارهای انقلابی که آن را عاملی در تحریک عراق برای حمله به ایران می‌دانند حداقل با تجاوز عراق به کویت نشان داد که قضاوت و تحلیلی ساده‌لوحانه ا‌ست. آیا سردادن شعار با فرض صحت آن می‌تواند موجب جنگ شود؟ اساساً در مباحث روابط بین‌الملل، نظریه عمومی واحدی درباره منازعه و جنگ وجود ندارد. به همین دلیل می‌گویند برای جنگ نمی‌توان علت واحدی مشخص کرد. این علل نه تنها متعددند که در طول تاریخ نیز بر شمار آنها افزوده شده است. جنگ‌ها اساساً حوادثی نیستند که در یک لحظه به وجود آیند. بلکه در یک دوره زمانی و گاهی در طول سال‌های متمادی زمینه‌های آن فراهم می‌شود و هنوز علتی برای جنگ مشخص نشده است. (ضمن اینکه علت عدم وقوع یک حادثه نیز مشخص نمی‌باشد.)
علاوه بر این توضیح مفهومی، در فاصله دوازده سال پس از برقراری آتش‌بس میان ایران و عراق، مواضع و اقداماتی که دو کشور در همین مدت علیه یکدیگر اتخاذ کرده‌اند و انجام داده‌اند به لحاظ حجم، نوع و زمان در مقایسه با گذشته بیشتر است، ولی چرا مجدداً جنگ میان دو کشور آغاز نشده است؟ این وضعیت نشان می‌دهد عوامل مؤثر در آغاز جنگ بسیار پیچیده است و هرگز شعار نمی‌تواند منشأ وقوع جنگ باشد، ضمن اینکه نگرانی عراق از انقلاب اسلامی ایران زمانی آغاز شد که در درون خانه‌ها و کوچه‌های شهرهای مختلف ایران اسلامی نهضتی با هدف ضداستبدادی و ضداستعماری به وجود آمد و ایده حکومت اسلامی در میان شعارهای مردم گسترش یافت. بنابراین، در عین حالی که نگرانی از انقلاب اسلامی یک واقعیت است، بدان معنا نیست که با سردادن شعار بر وحشت عراق و همسایگان افزوده و باعث جنگ شده باشد.
درباره تصرف سفارت امریکا و نقش آن در وقوع جنگ نظریاتی وجود دارد که به آن اشاره می‌شود. اساساً کسانی که این تحلیل را مطرح می‌کنند بر این باورند که اگر ایران پس از پیروزی انقلاب مناسبات خود را در چارچوب وضعیت جدید با امریکا تنظیم می‌کرد حتی اگر عراق اراده جنگ داشت نمی‌توانست به ایران تجاوز کند. این تحلیل بیشتر براساس تعیین جایگاه ایران در استراتژی منطقه‌ای امریکا و روابط ایران و امریکا در دوران رژیم شاه است حال آنکه با سقوط شاه استراتژی منطقه‌ای امریکا فروریخت و امریکا با حضور در منطقه و تشکیل شورای همکاری خلیج‌فارس و صف‌بندی جدید علیه انقلاب اسلامی ایران به دنبال تأمین منافع منطقه‌ای خود بود. به عبارت دیگر، مناسبات پیشین ایران و امریکا در چارچوب رفتار ایران به عنوان متحد استراتژیک امریکا به وجود آمده بود و این مناسبات با انقلاب درهم ریخت و احیا شدنی نبود؛ البته نمی‌توان این موضوع را نادیده گرفت که عراق از این حادثه به دلیل تأثیر منفی آن بر چهره بین‌المللی ایران بهره‌برداری کرد، اما ملاحظات دیگری هم در این زمینه وجود دارد که باید به آن توجه شود. با توجه به ماهیّت رژیم بعثی و تمایلات توسعه‌طلبانه این رژیم می‌توان این پرسش را مطرح کرد که اگر ایران سفارت امریکا را تصرف نمی‌کرد آیا رفتار عراق علیه ایران تغییر می‌کرد؟ پاسخ مثبت به این پرسش نیاز به چارچوب جدید تئوری و تحلیلی دارد که تاکنون ارائه نشده است. بنابراین، تصرف سفارت امریکا اگرچه موجب بهره‌برداری عراق شد، تصور اینکه این اقدام نقش تعیین‌کننده‌ای در آغاز جنگ داشت تصور معقولی نیست.
در عین حال، تصرف سفارت امریکا پیامدهای دیگری داشت که نمی‌توان آنها را نادیده گرفت؛ نخست آنکه تثبیت نظام جمهوری اسلامی و خروج از ساختار سیاسی دوگانه را تسهیل کرد و بسیاری از گروه‌هایی که در اسناد سفارت امریکا میانه‌رو شناخته می‌شدند و امریکا به دنبال تثبیت این گروه‌ها در داخل ایران بود از صحنه سیاسی کشور موقتاً حذف شدند. علاوه بر این، فضای تهدیدآمیز جدید بر اثر اقدامات امریکا علیه ایران منجر به ایجاد آمادگی ذهنی و عملی برای مقابله با مداخله نظامی امریکا و تفسیر اقدامات تحریک‌آمیز عراق در چارچوب سیاست‌های خصومت‌آمیز امریکا علیه ایران شد. بسیج مستضعفان در پنجم آذر 1358 تنها براساس نگرانی از مداخله نظامی امریکا و با هدف بازدارندگی تشکیل شد. این آمادگی ذهنی و عملی توان دفاعی کشور را افزایش داد که بخشی از آن در ظهور قدرت دفاعی ایران در برابر تجاوز عراق و در نتیجه شکست عراق آشکار شد.
این موضوع که آیا امکان جلوگیری از وقوع جنگ با تکیه بر اهرم دیپلماسی وجود داشت یا نه را می‌توان با استفاده از نظریه‌های موجود بررسی کرد. جوزف فرانکلین در کتاب روابط بین‌الملل در جهان متغیر می‌نویسد: (ابزار نظامی زمینه اطمینان و ثبات را برای دیپلماسی فراهم می‌آورند. مذاکره از موضع قدرت قاعده و ضابطه دقیقی ا‌ست. بی‌پشتوانه قدرت نظامی هیچ دولتی اگر مورد فشارهای غیرقابل مقاومت و تهدید قرار گیرد نمی‌تواند از دادن امتیازهای زیانبار به منافع آن خودداری کند.) (توان نظامی به تنهایی کافی نیست، مگر آنکه دشمن آینده از آن آگاه باشد و آن را در نظر گیرد.) حال نظر به اینکه جمهوری اسلامی ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی فاقد مؤلفه‌های قدرت نظامی، اقتصادی و سیاسی بود چگونه می‌توانست از اهرم دیپلماسی استفاده نماید؟ به عبارت دیگر، آیا ایران بدون پشتوانه نظامی می‌توانست با عراق مذاکره کند؟ چه تضمینی وجود داشت که این مذاکرات به نتیجه برسد؟ وقتی عراق از وضعیت ایران مطلع بود و همین وضعیت را امتیاز و فرصتی برای خود ارزیابی می‌کرد. پس به چه دلایلی حاضر بود با ایران مذاکره کند؟ آیا مذاکره در این وضعیت به این معنا نبود که عراق امیدوار بود آنچه را در میدان جنگ جست‌وجو می‌کرد در پشت میز مذاکره و بدون پرداخت هیچ‌گونه هزینه‌ای تأمین نماید؟ کوهن می‌گوید: (اگر دیپلماسی آرام نتواند تلاش‌های دیگران را برای بسط محدوده‌های موجود رفع نماید، آنگاه حفظ قواعد بازی به طور مناسبی بستگی به تمایل و توانایی یک طرف برای تضمین اجرای قواعد دارد. لذا آخرین مرحله حفظ قواعد، قدرت طرف برای دفاع قاطع از منافعش می‌باشد. بدین خاطر است که قواعد بازی در هر زمانی بستگی به توزیع قدرت دارد.)
براساس این ملاحظات و با توجه به درخواست‌های عراق که شامل "لغو قرارداد 1975 الجزایر"، "باز پس‌ دادن جزایر سه‌گانه تنب‌بزرگ، تنب‌کوچک و ابوموسی" به اعراب و "تجزیه خوزستان" بود که مقامات رسمی عراق آشکارا و حتی در مذاکرات* بیان می‌کردند، ایران در برابر عراق چه راه‌حل‌هایی داشت؟ روشن است منظور از راه‌حل اقدامی‌ است که مانع وقوع جنگ شود؛ زیرا وقتی بر مفهوم اجتناب‌ناپذیری جنگ تأکید می‌شود در واقع به این موضع توجه می‌شود که ایران می‌توانست و می‌بایست از وقوع جنگ جلوگیری می‌کرد.**
الف) مذاکره و امتیاز به عراق
با توجه به خواسته‌های عراق و موقعیت برتر عراق و متقابلاً وضعیت نامساعد ایران این پرسش مطرح می‌شود که چنانچه ایران وارد مذاکرات می‌شد و به نتیجه‌ای نمی‌رسید چه پیامدی داشت؟ آیا ایران برای پشتیبانی از مذاکرات قدرت نظامی داشت و در غیر این صورت آیا ورود به مذاکرات و به نتیجه نرسیدن آن به معنای به رسمیت شناختن خواسته‌های عراق و ضعف ایران در مذاکره ارزیابی نمی‌شد؟
به نظر می‌رسد با امتیاز دادن به عراق نه تنها از وقوع جنگ جلوگیری نمی‌شد که عراق را برای تشدید فشار به ایران و گرفتن امتیازات بیشتر ترغیب می‌کرد ضمن اینکه تأمین خواسته‌های عراق با اهداف ملی و انقلابی ایران در تضاد بود و به واگرایی در داخل کشور منجر می‌شد و نظام انقلابی و نوپای جمهوری اسلامی مشروعیت خود را از دست می‌داد و پیامدهای این تصمیمات در مجموع به سود عراق تمام می‌شد. ضمن اینکه امروز به جای پرسش از اجتناب‌ناپذیری جنگ این موضوع مطرح می‌شد که چرا امتیازات به عراق واگذار شد و به چه دلیلی در برابر خواسته‌های توسعه‌طلبانه حکومت عراق مقاومت نشد؟
ب) همپایگی قدرت نظامی با عراق و دستیابی به بازدارندگی
بنابر شواهد و قرائن موجود حتی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، عراق با افزایش توان نظامی خود به ایران برتری داشت، لکن تداوم وضعیت حاکم بر مناسبات دو کشور در ادامه امضای معاهده 1975 الجزایر و مناسبات استراتژیک ایران با امریکا سبب شد عراق همچنان از ایران تمکین نماید. ولی مترصد فرصت بود؛ که با پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط شاه حاصل شد. عراق در حالی که همچنان در زمینه‌های سیاسی، نظامی و اقتصادی بر ایران برتری داشت برعکس ایران در برخی زمینه‌ها تضعیف شده بود و از نظر سیاسی در مرحله استقرار نظام جدید و درگیر مناقشات جناحی بود و از نظر اقتصادی رکود و توقف تولیدات، که قبل از انقلاب آغاز شده بود، همچنان ادامه داشت و از نظر نظامی نیز تحول در ارتش از طاغوتی به انقلابی آغاز شده بود. تغییر در مناسبات ایران و امریکا به خروج بخشی از مستشاران امریکایی از ایران منجر شد و ارسال تجهیزات نظامی به ایران متوقف شد. بدیهی است که در چنین وضعیتی ایران با عراق همپایه نبود و عراق با اطلاع از همین وضعیت از موضع قدرت در برابر ایران سخن می‌گفت.
امام خمینی با درکی که از روند تهدیدات نظامی به ویژه مداخله نظامی امریکا علیه ایران داشتند، فرمان تشکیل بسیج را در آذر 1358 صادر کردند، اما نیروهای شبه نظامی در آن وضعیت به تنهایی قادر به ایجاد موازنه نظامی در برابر عراق نبودند.
ج) ورود به ترتیبات جدید و یارگیری استراتژیک
ایران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در چارچوب استراتژی منطقه‌ای امریکا عمل می‌کرد در نتیجه، موقعیت و قدرت نظامی ایران و حتی برتری این کشور بر عراق حاصل این هم‌پیمانی بود. با پیروزی انقلاب اسلامی که شعار استقلال تحقق یافت این معادلات بر هم ریخت و مناسبات ایران و امریکا خصومت‌آمیز شد. در چنین وضعیتی شوروی به افغانستان تجاوز و این کشور را اشغال کرد و همین امر به تیرگی روابط ایران و شوروی منجر شد. بنابراین، در موقعیت جدید ایران به دلیل اهداف و آرمان‌های انقلابی و سردادن شعار "نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی"، به یارگیری استراتژیک قادر نبود؛ حال آنکه عراق عملاً همسو با منافع امریکا و کشورهای منطقه علیه انقلاب اسلامی ایران صف‌آرایی کرد و امتیاز حمایت بین‌المللی و منطقه‌ای را داشت.
جمهوری اسلامی ایران در چنین وضعیتی که کشوری مستقل با نظام جدید و متکی بر پایگاه مردمی بود به تنهایی در برابر فشار و تهدیدات امریکا و عراق قرار گرفت، به گفته "گیلپین" "جنگ" ابزار اصلی حل و فصل عدم تعادل در طول تاریخ بوده است که نتیجه آن معمولاً توزیع مجدد قدرت میان پیروزمندان و مغلوبان می‌باشد.
پی نوشتها:
* وزیر خارجه دولت موقت در مصاحبه اختصاصی نویسنده با ایشان می‌گوید: صدام در هاوانا و در ملاقاتی که در 1358 داشتیم خواهان بازگشت سه جزیره بود و این را رسماً در جلسه طرح کرد.
** بدیهی ا‌ست که اتخاذ هر گونه راه‌حلی باید با توجه به وضعیت ایران انقلابی، اوضاع جدید منطقه، ادراکی که نسبت به ایران انقلابی به وجود آمده بود و مهم‌تر از همه موقعیت و اهداف و رفتارهای عراق بررسی شود.
منبع : پرسش‌های اساسی جنگ ایران و عراق، محمد درودیان، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ ایران و عراق





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین