حضرت علی علیه السّلام پس از رحلت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در رابطه با مسئله رهبری در دو راهی سرنوشتساز قرار گرفتند. ایشان یا میبایست با کمک رجال خاندان رسالت و علاقهمندان راستین خویش که حکومت جدید را مشروع و قانونی نمیدانستند، بپاخیزد و با توسل به قدرت، خلافت و حکومت را باز پس بگیرد کند و یا آن که وضع موجود را تحمل کرده و در حدود امکان به حل مشکلات و انجام وظائف خود بپردازد. امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه شقشقیه از این دو راهی دشوار و حساس و رمز انتخاب راه دوم چنین یاد میکند: من ردای خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن در پیچیدم (و کنار رفتم)، در حالی که در این اندیشه فرو رفته بودم که آیا دست تنها (بدون یاور) بپاخیزم (و حق خود و مردم را بگیرم) و یا در این محیط پرخفقان و ظلمتی که پدید آوردهاند، صبر کنم؟ محیطی که پیران را فرسوده، جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگی به رنج وا میدارد. عاقبت دیدم بردباری و صبر، به عقل و خرد نزدیکتر است، لذا شکیبایی ورزیدم، ولی به کسی میماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود میدیدم میراثم را به غارت میبرند![1] حضرت امیر علیه السّلام بردباری و صبر در مقابل مسئله رهبری را به عقل و خرد نزدیکتر میداند. بدیهی است سکوت به معنای عدم قیام در مقابل ابوبکر است و گرنه همه میدانستند که رهبری و حکومت ظاهری بر مسلمین هم چون حکومت باطنی و ولایت تنها حق علی علیه السّلام است و تنها از عهده ایشان بر میآید. حال باید دید چه عواملی باعث شد که حضرت امیر صبر و بردباری در مقابل این مسئله را به عقل نزدیکتر بداند. البته ما از درک کامل شرایط آن زمان عاجزیم، لیکن آنچه قابل درک است وجود پنج عامل مهم است: اول. پرهیز از اختلاف اگر امام با توسل به قدرت و قیام مسلحانه درصدد قبضة حکومت و خلافت بر میآمد، بسیاری از عزیزان خود را که از جان و دل به امامت و رهبری او معتقد بودند، از دست میداد. علاوه بر این گروه بسیاری از صحابة پیامبر که به خلافت امام راضی نبودند، کشته میشدند. این گروه، هر چند در مسئله رهبری در نقطة مقابل امام موضع گرفته بودند و روی کینهها و عقدههایی که داشتند، راضی نبودند زمام امور در دست علی علیه السّلام قرار بگیرد، ولی در امور دیگر اختلافی با امام نداشتند، و با کشته شدن این عده که به هر حال قدرتی در برابر شرک و بتپرستی و مسیحیگری و یهودیگری به شمار میرفتند، قدرت مسلمانان در مرکز به ضعف میگرایید. دوم: خطر مرتدان عامل دوم خطر مرتدان و قبایلی بود که در سال های آخر عمر پیامبر مسلمان شده بودند و چون خبر رحلت پیامبر را شنیدند به دلیل آن که هنوز آموزش های لازم اسلامی را ندیده بودند، پرچم ارتداد برداشته و به سمت بتپرستی بازگشتند. امام علی علیه السّلام در یکی از نامههای خود که به مردم مصر نوشته است به این نکته اشاره میکنند و میفرمایند: به خدا سوگند هرگز فکر نمیکردم و به خاطرم خطور نمیکرد که عرب بعد از پیامبر، امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگردانند و خلافت را از من دور سازند! تنها چیزی که مرا ناراحت کرد، اجتماع مردم در اطراف فلانی (ابوبکر) بود که با او بیعت کنند. (وقتی که چنین وضعی پیش آمد) دست نگه داشتم تا این که با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و میخواهند دین محمد صلّی الله علیه و آله را نابود کنند. (در این جا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من از محروم شدن از خلافت و حکومت بر شما بزرگتر بود، چرا که این بهرة دوران چند روزة دنیا است که زائل و تمام میشود، همان طور که سراب تمام میشود و یا ابرها از هم میپاشند، پس در این پیش آمدها بپا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پابرجا و محکم گردید.)[2] و در جایی دیگر در روزهای نخستین زمامداری خود میفرمایند: (هان ای مردم! آگاه باشید روزی که پیامبر گرامی از میان ما رخت بربست، فکر میکردیم کسی با ما دربارة حکومتی که او پی افکنده بود، نزاع و رقابت نمیکند، و به حق ما چشم طمع نمیدوزد زیرا ما وارث و ولی و عترت او بودیم. امّا برخلاف انتظار، گروهی از قوم ما به حق ما تجاوز کرده و خلافت را از ما سلب کردند و حکومت به دست دیگران افتاد. ... به خدا سوگند اگر ترس از ایجاد شکاف و اختلاف در میان مسلمانان نبود و بیم آن نمیرفت که بار دیگر کفر و بتپرستی به سرزمین اسلام بازگردد و اسلام محو و نابود شود، با آنان به گونه دیگری رفتار میکردیم.)[3] عامل سوم: خطر مدعیان نبوّت عامل سوم مدعیان نبوت و پیامبران دروغین مانند (مُسَیلمه)، (طُلَیعَه)، (سَباح) بودند که در صحنه ظاهر شده و هر کدام طرفداران و نیروهایی دور خود گرد آورده بودند و قصد حمله به مدینه را داشتند که با همکاری و اتحاد مسلمانان شکست خوردند. عامل چهارم: خطر حمله رومیان خطر حملة احتمالی رومیان نیز مایة نگرانی دیگری برای جبهة مسلمین بود، زیرا تا آن زمان مسلمانان سه بار، با رومیان رو در رو درگیر شده بودند، آنان مسلمانان را برای خود خطری جدی تلقّی میکردند و در پی فرصتی بودند که به مرکز اسلام حمله کنند. عامل پنجم: حفظ عترت حفظ عترت پیامبر که وارثان اصلی پیامبر و حامیان راستین دین بودند، آنان همتای قرآن، دومین یادگار گرانبهای پیامبر و مفسران شریعت بودند و اسلام ناب و اصیل را پس از پیامبر به مردم نشان دادند، نابودی آنان ضربهای جبرانناپذیر بود. امیر مؤمنان میفرماید: (... پس اندیشه کردم، دیدم در آن هنگام به غیر از اهل بیت علیهم السّلام خود یاوری ندارم، راضی نشدم که آنها کشته شوند.)[4] حال کاملاً مشخص است که سکوت حضرت امیر علیه السّلام (البته به معنای عدم قیام در مقابل ابوبکر) معلول چه علت هایی است، حضرت امیر در طی این 25 سال چشم پر از خار و خاشاک خود را بسته و با گلوی استخوان گیر کرده خود تلخی حوادث و وقایع روزگار را به جان خرید، امّا به نفع مصلحت دین به اتمام رساند، تحمل رنج و درد حضرت امیر علیه السّلام و سکوت ایشان مهمترین عامل در حفظ اسلام در آن دوران بوده است. از این رو باید گفت سکوت ایشان نه تنها بیعت و موافقت با خلافت ابوبکر و عثمان نبوده، بلکه سکوت ایشان نشانة شناخت درست شرایط زمانی و در نظر گرفتن مصلحت اسلام بوده است. و همان طور که روشن است ایشان خلافت عمر و ابوبکر را ظلم به مردم می دانستند و هیچ گاه با این ظلم موافق نبودند بلکه به جهت دفع مفاسد بیشتر سکوت نمودند. معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر: 1. حکومت و سیاست، تالیف، علی اکبر ذاکری. 2. امام علی بن ابی طالب، تالیف، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه سید محمود طالقانی، جلد اول. 3. تاریخ ولایت در نیم قرن اول، تالیف، حسین ذاکر خطیر. -------------------------------------------------------------------------------- [1] . نهج البلاغه، ترجمه، دشتی، محمد، خطبه 3. [2] . نهج البلاغه، دشتی، محمد، نامه 62. [3] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، تصحیح: محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، دار احیاء التراث العربیه، چ اول، 1378ه ق، ج1، ص307. [4] . نهج البلاغه، محمد دشتی، خطبه 26.
آیا همراهی علی بن ابیطالب و سکوت او در کنار ابوبکر و عمر دلیل بر بیعت او و موافقتش با آنهاست؟
حضرت علی علیه السّلام پس از رحلت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در رابطه با مسئله رهبری در دو راهی سرنوشتساز قرار گرفتند. ایشان یا میبایست با کمک رجال خاندان رسالت و علاقهمندان راستین خویش که حکومت جدید را مشروع و قانونی نمیدانستند، بپاخیزد و با توسل به قدرت، خلافت و حکومت را باز پس بگیرد کند و یا آن که وضع موجود را تحمل کرده و در حدود امکان به حل مشکلات و انجام وظائف خود بپردازد.
امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه شقشقیه از این دو راهی دشوار و حساس و رمز انتخاب راه دوم چنین یاد میکند: من ردای خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن در پیچیدم (و کنار رفتم)، در حالی که در این اندیشه فرو رفته بودم که آیا دست تنها (بدون یاور) بپاخیزم (و حق خود و مردم را بگیرم) و یا در این محیط پرخفقان و ظلمتی که پدید آوردهاند، صبر کنم؟ محیطی که پیران را فرسوده، جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگی به رنج وا میدارد. عاقبت دیدم بردباری و صبر، به عقل و خرد نزدیکتر است، لذا شکیبایی ورزیدم، ولی به کسی میماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود میدیدم میراثم را به غارت میبرند![1]
حضرت امیر علیه السّلام بردباری و صبر در مقابل مسئله رهبری را به عقل و خرد نزدیکتر میداند. بدیهی است سکوت به معنای عدم قیام در مقابل ابوبکر است و گرنه همه میدانستند که رهبری و حکومت ظاهری بر مسلمین هم چون حکومت باطنی و ولایت تنها حق علی علیه السّلام است و تنها از عهده ایشان بر میآید.
حال باید دید چه عواملی باعث شد که حضرت امیر صبر و بردباری در مقابل این مسئله را به عقل نزدیکتر بداند. البته ما از درک کامل شرایط آن زمان عاجزیم، لیکن آنچه قابل درک است وجود پنج عامل مهم است:
اول. پرهیز از اختلاف
اگر امام با توسل به قدرت و قیام مسلحانه درصدد قبضة حکومت و خلافت بر میآمد، بسیاری از عزیزان خود را که از جان و دل به امامت و رهبری او معتقد بودند، از دست میداد. علاوه بر این گروه بسیاری از صحابة پیامبر که به خلافت امام راضی نبودند، کشته میشدند. این گروه، هر چند در مسئله رهبری در نقطة مقابل امام موضع گرفته بودند و روی کینهها و عقدههایی که داشتند، راضی نبودند زمام امور در دست علی علیه السّلام قرار بگیرد، ولی در امور دیگر اختلافی با امام نداشتند، و با کشته شدن این عده که به هر حال قدرتی در برابر شرک و بتپرستی و مسیحیگری و یهودیگری به شمار میرفتند، قدرت مسلمانان در مرکز به ضعف میگرایید.
دوم: خطر مرتدان
عامل دوم خطر مرتدان و قبایلی بود که در سال های آخر عمر پیامبر مسلمان شده بودند و چون خبر رحلت پیامبر را شنیدند به دلیل آن که هنوز آموزش های لازم اسلامی را ندیده بودند، پرچم ارتداد برداشته و به سمت بتپرستی بازگشتند. امام علی علیه السّلام در یکی از نامههای خود که به مردم مصر نوشته است به این نکته اشاره میکنند و میفرمایند: به خدا سوگند هرگز فکر نمیکردم و به خاطرم خطور نمیکرد که عرب بعد از پیامبر، امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگردانند و خلافت را از من دور سازند! تنها چیزی که مرا ناراحت کرد، اجتماع مردم در اطراف فلانی (ابوبکر) بود که با او بیعت کنند. (وقتی که چنین وضعی پیش آمد) دست نگه داشتم تا این که با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و میخواهند دین محمد صلّی الله علیه و آله را نابود کنند. (در این جا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من از محروم شدن از خلافت و حکومت بر شما بزرگتر بود، چرا که این بهرة دوران چند روزة دنیا است که زائل و تمام میشود، همان طور که سراب تمام میشود و یا ابرها از هم میپاشند، پس در این پیش آمدها بپا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پابرجا و محکم گردید.)[2]
و در جایی دیگر در روزهای نخستین زمامداری خود میفرمایند:
(هان ای مردم! آگاه باشید روزی که پیامبر گرامی از میان ما رخت بربست، فکر میکردیم کسی با ما دربارة حکومتی که او پی افکنده بود، نزاع و رقابت نمیکند، و به حق ما چشم طمع نمیدوزد زیرا ما وارث و ولی و عترت او بودیم. امّا برخلاف انتظار، گروهی از قوم ما به حق ما تجاوز کرده و خلافت را از ما سلب کردند و حکومت به دست دیگران افتاد.
... به خدا سوگند اگر ترس از ایجاد شکاف و اختلاف در میان مسلمانان نبود و بیم آن نمیرفت که بار دیگر کفر و بتپرستی به سرزمین اسلام بازگردد و اسلام محو و نابود شود، با آنان به گونه دیگری رفتار میکردیم.)[3]
عامل سوم: خطر مدعیان نبوّت
عامل سوم مدعیان نبوت و پیامبران دروغین مانند (مُسَیلمه)، (طُلَیعَه)، (سَباح) بودند که در صحنه ظاهر شده و هر کدام طرفداران و نیروهایی دور خود گرد آورده بودند و قصد حمله به مدینه را داشتند که با همکاری و اتحاد مسلمانان شکست خوردند.
عامل چهارم: خطر حمله رومیان
خطر حملة احتمالی رومیان نیز مایة نگرانی دیگری برای جبهة مسلمین بود، زیرا تا آن زمان مسلمانان سه بار، با رومیان رو در رو درگیر شده بودند، آنان مسلمانان را برای خود خطری جدی تلقّی میکردند و در پی فرصتی بودند که به مرکز اسلام حمله کنند.
عامل پنجم: حفظ عترت
حفظ عترت پیامبر که وارثان اصلی پیامبر و حامیان راستین دین بودند، آنان همتای قرآن، دومین یادگار گرانبهای پیامبر و مفسران شریعت بودند و اسلام ناب و اصیل را پس از پیامبر به مردم نشان دادند، نابودی آنان ضربهای جبرانناپذیر بود. امیر مؤمنان میفرماید: (... پس اندیشه کردم، دیدم در آن هنگام به غیر از اهل بیت علیهم السّلام خود یاوری ندارم، راضی نشدم که آنها کشته شوند.)[4]
حال کاملاً مشخص است که سکوت حضرت امیر علیه السّلام (البته به معنای عدم قیام در مقابل ابوبکر) معلول چه علت هایی است، حضرت امیر در طی این 25 سال چشم پر از خار و خاشاک خود را بسته و با گلوی استخوان گیر کرده خود تلخی حوادث و وقایع روزگار را به جان خرید، امّا به نفع مصلحت دین به اتمام رساند، تحمل رنج و درد حضرت امیر علیه السّلام و سکوت ایشان مهمترین عامل در حفظ اسلام در آن دوران بوده است. از این رو باید گفت سکوت ایشان نه تنها بیعت و موافقت با خلافت ابوبکر و عثمان نبوده، بلکه سکوت ایشان نشانة شناخت درست شرایط زمانی و در نظر گرفتن مصلحت اسلام بوده است. و همان طور که روشن است ایشان خلافت عمر و ابوبکر را ظلم به مردم می دانستند و هیچ گاه با این ظلم موافق نبودند بلکه به جهت دفع مفاسد بیشتر سکوت نمودند.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. حکومت و سیاست، تالیف، علی اکبر ذاکری.
2. امام علی بن ابی طالب، تالیف، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه سید محمود طالقانی، جلد اول.
3. تاریخ ولایت در نیم قرن اول، تالیف، حسین ذاکر خطیر.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . نهج البلاغه، ترجمه، دشتی، محمد، خطبه 3.
[2] . نهج البلاغه، دشتی، محمد، نامه 62.
[3] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، تصحیح: محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، دار احیاء التراث العربیه، چ اول، 1378ه ق، ج1، ص307.
[4] . نهج البلاغه، محمد دشتی، خطبه 26.
- [سایر] علی ( ع ) ، ابوبکر و عمر را خائن میداند؟
- [سایر] آیا امام علی علیه السلام با لشکر کشی ابوبکر و عمر به سایر کشورها برای توسعه اسلام موافق بود؟
- [سایر] امام علی ع در جریان انتخاب ابوبکر به عمر چه فرمود؟
- [سایر] حضرت علی ع کی و چرا با ابوبکر بیعت نمود ؟
- [سایر] آیا امیرالمؤمنین(ع) از روی اختیار با ابوبکر بیعت کرد؟
- [سایر] آیا ابوبکر عمر را پس از خود به خلافت تعیین نمود (برخلاف پیامبر) نظر حضرت علی در مورد عمر چه بود؟
- [سایر] اگر در غدیر خم هزاران نفر شاهد تعیین خلافت علی (ع) بودند، چرا اصحاب به ابوبکر و عمر اعتراض نکردند؟
- [سایر] روایاتی در برخی آثار حدیثی اهل سنت وجود دارند که در آنها حضرت علی(ع) از خلفا تمجید و ستایش کرده است، مانند (خیر الناس بعد النبیین ابوبکر ثم عمر) و...؛ آیا به موجب این تمجیدها مقام ابوبکر و عمر از مقام حضرت علی(ع) برتر نیست؟ آیا این ستایشها بر افضلیت آنها از سوی حضرت علی(ع) دلالت نمیکند؟
- [سایر] چرا اهل سنت در کتب خود به عمر و ابوبکر و عثمان (رضی الله) ولی به علی علیه السلام (کرم الله وجهه) خطاب می کنند؟
- [سایر] اگر در غدیر خم هزاران نفر شاهد تعیین خلافت علی (ع) بودند، چرا اصحاب به ابوبکر و عمر اعتراض نکردند؟
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . مستحب است، قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند و میت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند، مگر آن که قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد مثل آن که مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند و نیز مستحب است جنازه را در چند ذراعی قبر، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه، زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند و اگر میت مرد است، در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و دردفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن، پارچه ای روی قبر بگیرند، و نیز مستحب است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند و دعاهایی که دستور داده شد، پیش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن که میت را در لحد گذاشتند، گره های کفن را باز کنند و صورت میت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میت به پشت برنگردد و پیش از آن که لحد را بپوشانند، دست راست را بشانه راست میت بزنند و دست چپ را به قوت بر شانه چپ میت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و بشدت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند: إسْمَعْ، إفْهَمْ یَا فُلاَنَ بْنَ فُلاَن و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند مثلاً اگر اسم او محمد است و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند: إسْمَعْ، إفْهَمْ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی پس از آن بگویند: هَلْ أَنْتَ عَلَی الْعَهْدِ الَّذی فَارَقْتَنَا عَلَیْهِ مِنْ شَهَادَةِ أنْ لاَ إِلهَ إلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله عَبْدُهُ وَرَسوُلُهُ وَسَیّدُ النَّبِیّینَ وَخَاتَمُ الْمُرْسَلِینَ وَأنَّ عَلِیاً أمِیرُ المؤمِنِینَ وَسَیِّدُ الْوَصیّیِن وإمَامٌ افْتَرَضَ اللهُ طَاعَتَهُ عَلی الْعَالَمِینَ وَأَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ وَعلیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلیٍّ وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَموُسَی بْنَ جَعْفَرٍ وَعَلیَّ بْنَ موُسی وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلیٍّ وَعَلیَّ بْنَ مُحَمَّد وَالْحَسنَ بْنَ عَلیٍّ وَالْقائِمَ الْحُجَّةَ الْمَهْدیَّ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمْ أئِمَّةُ الْمُؤْمِنینَ وَحُجَجُ اللهِ عَلَی الْخَلْقِ أَجْمَعِین وَأَئِمَّتُکَ أَئِمَّةُ هُدی أَبْرارٌ یَا فُلاَنَ بْنَ فُلاَن و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند و بعد بگویند: إذا اتَاکَ الْمَلَکَانِ الْمُقَرَّبَانِ رَسوُلَیْنِ مِنْ عِنْدِ الله تَبَارَکَ وَتَعَالی وَسَئَلاَکَ عَنْ رَبِّکَ وَعَنْ نَبِیّک وَعَنْ دِینِکَ وَعَنْ کِتَابِکَ وَعَنْ قِبْلَتِکَ وَعَنْ أَئِمَّتِکَ فَلاَ تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فی جَوَابِهِمَا اللهُ رَبّی وَمُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله نَبِیّی وَالإسْلاَمُ دینی وَالْقُرْآنُ کِتَابی وَالْکَعْبَةُ قِبْلَتی وَأمیرُ الْمُؤمِنینَ عَلیُّ بْنُ أبیطَالِب إمَامی وَالْحَسَنُ بْنُ عَلی الْمُجْتَبی إمَامی وَالْحُسَیْنُ بْنُ عَلیٍّ الشَّهِیدُ بِکَرْبَلاء إِمَامی وَعَلِی زِیْنُ الْعَابِدینَ إمَامی وَمُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ إمَامی وَجَعْفَرٌ الصَّادِقُ إمَامی وَموُسَی الْکَاظِمُ إمَامی وَعَلِیٌّ الرِّضَا إمَامی وَمُحَمَّدٌ الْجَوَادُ إمَامی وَعَلیٌّ الْهَادی إمَامی وَالْحَسَنُ الْعَسْکَری إمَامی وَالْحُجَّةُ الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ إمَامی هَؤلاءِ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ أئِمَّتی وَسَادَتی و قادَتی وَشُفَعَائی بِهِمْ اَتَوَلّی وَمِنْ أَعْدَائِهِمْ اَتَبَرَّءُ فی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ ثُمَّ اعْلَمَ یَا فُلانَ بْنَ فُلان و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند بعد بگویند: إنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَتَعَالی نِعْمَ الرَّبُّ وَأَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله نِعْمَ الرَّسوُلُ وَأنَّ عَلِیَّ بْنَ ابیطَالِب وَاَوْلاَدَهُ الْمَعْصوُمینَ الأئَمَّةَ الإثْنَیْ عَشَرَ نِعْمَ الأئِمَّةُ وَأنَّ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله حَقٌ وَأنَّ الْمَوْتَ حَقٌ وسُؤَالَ مُنْکَر وَنَکیر فی الْقَبْرِ حَقٌ والْبَعْثَ حَقٌ وَالنُّشوُرَ حَقٌ وَالصِّرَاطَ حَقٌ وَتَطَایُرَ الْکُتُبِ حَقٌ وَأنَّ الْجَنَّةَ حَقٌ وَالنَّارَ حَقٌ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لاَرَیْبَ فیِهَا وَأنَّ اللهُ یَبْعَثُ مَنْ فی الْقُبوُرِ پس بگویند: أفَهِمْتَ یَا فُلان و به جای فلان اسم میت را بگویند پس از آن بگویند: ثَبَّتَکَ اللهُ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ وَهَدَاکَ اللهُ إلَی صِرَاط مُسْتَقِیم وَعَرَّفَ اللهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ أوْلِیَائِکَ فی مُسْتَقَرّ مِنْ رَحْمَتِهِ پس بگویند: اَللّهُمَّ جَافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ وَأصْعِدْ بِروُحِهِ إلَیْکَ وَلَقِّهِ مِنْکَ بُرْهَاناً اَللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . "أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً وَلِیُّ الله"جزو اذان و اقامه نیست، ولی خوب است بعد از "أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله"، به قصد قربت گفته شود. اللهُ أکْبَرُ خدای تعالی بزرگتر از آن است که او را وصف کنند. أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ الله شهادت می دهم که نیست خدایی جز خدای یکتا و بی همتا. أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله شهادت می دهم که حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله پیغمبر و فرستاده خداست. أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً أمِیرَ المُؤمِنینَ وَلِیُّ الله شهادت می دهم که حضرت علی علیه السلام أمیرالمؤمنین و ولی خدا بر همه خلق است. حَیَّ عَلَی الصَّلاَة بشتاب برای نماز. حَیَّ عَلَی الْفَلاَح بشتاب برای رستگاری. حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل بشتاب برای بهترین کارها که نماز است. قَد قامَتِ الصَّلاَة به تحقیق نماز برپا شد. لا إلَهَ إِلاَّ الله نیست خدایی مگر خدای یکتا و بی همتا.
- [آیت الله بروجردی] (اَشْهَدُ اَنَّ عَلِیاً وَلِی اللهِ) جزء اذان و اقامه نیست، ولی خوب است بعد از (اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسُولُ اللهِ) به قصد قربت گفته شود.ترجمهی اذان و اقامه(اللهُ اکبر): یعنی خدای تعالی بزرگتر از آن است که او را وصف کنند.(اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ الا اللهُ): یعنی شهادت میدهم که غیر خدایی که یکتا و بیهمتاست خدای دیگری سزاوار پرستش نیست.(اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسُولُ اللهِ): یعنی شهادت میدهم که حضرت محمّد بن عبدالله) ص) پیغمبر و فرستادة خدا است.(اَشْهَدُ اَنَّ عَلیا اَمیرَالمؤمنینَ وَلِی اللهِ): یعنی شهادت میدهم که حضرت علی (علیه الصلوة و السلام)، امیرالمؤمنین و ولی خدا بر همهی خلق است.(حَی عَلَی الصَّلوة): یعنی بشتاب برای نماز.(حَی عَلَی الفَلاحِ): یعنی بشتاب برای رستگاری.(حَی عَلَی خَیرِ العَمَلِ): یعنی بشتاب برای بهترین کارها که نماز است.(قَد قامَتِ الصَّلوة): یعنی به تحقیق نماز بر پا شد.(لا اِلهَ اِلاَّ الله): یعنی خدایی سزاوار پرستش نیست مگر خدایی که یکتا و بیهمتا است.
- [آیت الله سیستانی] (أَشْهَدُ أنَّ عَلِیّاً وَلیُّ اللّهِ) جزء اذان و اقامه نیست ، و لی خوب است بعد از (أَشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهَ) به قصد قربت گفته شود . ترجمه اذان و اقامه اللّه اکبر : یعنی خدای تعالی بزرگتر از آنست که او را وصف کنند . أَشْهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاّ اللّهُ : یعنی شهادت میدهم که کسی جز خدا سزاوار پرستش نیست . أَشْهَدُ أَنّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ : یعنی شهادت میدهم که حضرت محمّد بن عبداللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم پیغمبر و فرستاده خداست . أَشْهَدُ أنَّ عَلیّاً أمْیر المُؤمنِین وَلیُّ اللّهِ : یعنی شهادت میدهم که حضرت علی علیه الصلاة و السلام امیر مؤمنان و ولیّ خدا بر همه خلق است . حَیَّ عَلَی الصّلاةِ : یعنی بشتاب برای نماز . حَیَّ عَلَی الْفَلاحِ : یعنی بشتاب برای رستگاری . حَیَّ عَلَی خَیْر الْعَمَلِ : یعنی بشتاب برای بهترین کارها که نماز است . قَدْ قَامَتِ الصَّلاةُ : یعنی بتحقیق نماز برپا شد . لا إِله إِلاّ اللّهُ : یعنی کسی جز خدا سزاوار پرستش نیست .
- [آیت الله سبحانی] اللّه اکبر یعنی خدای بزرگ تر از آن است که او را وصف کنند. أَشْهَدُ أَنْ لا اِلَهَ اِلاَّ اللّهُ، یعنی شهادت می دهم که خدایی جز اللّه نیست. أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، یعنی شهادت می دهم که حضرت محمد بن عبدالله(صلی الله علیه وآله)پیغمبر و فرستاده خداست. أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً أمیرالمؤمنینَ وَلِیُّ اللّه، یعنی شهادت می دهم که حضرت علی(علیه السلام)امیرالمؤمنین، و ولی خدا بر همه خلق است. حَیَّ عَلَی الصَّلاَةِ، یعنی بشتاب برای نماز. حَیَّ عَلَی الفَلاَح، یعنی بشتاب برای رستگاری. حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ، یعنی بشتاب برای بهترین کارها که نماز است. قًد قامَتِ الصَّلاةُ، یعنی نماز برپا شده است. لا اِلَهَ اِلاَّ اللّهُ، یعنی خدایی جز اللّه نیست.
- [آیت الله سیستانی] مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند ، و میّت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند ، مگر آنکه قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد ، مثل آنکه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند ، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند . و نیز مستحب است جنازه را در چند ذرعی قبر ، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بر دارند ، و در نوبت چهارم وارد قبر کنند . و اگر میّت مرد است در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پائین قبر باشد ، و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند . و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن پارچهای رو ی قبر بگیرند . و نیز مستحب است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند ، و دعاهائی که دستور داده شده پیش از دفن و موقع دفن بخوانند ، و بعد از آنکه میّت را در لحد گذاشتند گرههای کفن را باز کنند و صورت میّت را روی خاک بگذارند ، و بالشی از خاک زیر سر او بسازند ، و پشت میّت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میّت به پشت نگردد ، و پیش از آنکه لحد را پوشانند دست راست را به شانه راست میّت بزنند ، و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ میّت بگذارند ، و دهان را نزدیک گوش او ببرند و به شدّت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند : (اِسْمَعْ اِفْهَمُ یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگویند . مثلاً اگر اسم او محمّد و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند : (اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا مُحَمَّدَ بَن عَلِیّ) ، پس از آن بگویند : (هَلْ اَنْتَ عَلَی العَهْدِ الَّذِی فارَقْتَنا عَلَیْهِ ، مِنْ شَهادَةِ آن لا اِله إلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَاَنَّ مُحَمَّداً صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَسَیّدُ النَّبِیِّینَ وَخاتَمُ المُرْسَلِینَ ، وَاَنَّ عَلِیّاً اَمِیرُ المُؤْمِنینَ وَسَیّدُ الوَصِیّینَ وَاِمامٌ اِفْتَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ عَلَی العالَمین وَاَنَّ الحَسَنَ وَالحُسَینَ وَعَلِیَّ بنَ الحُسَینِ وَمُحَمَّدَ بنَ عَلِیٍ وَ جَعْفَرَ بَنَ محَمَّدَ وَ مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ وَ عَلیّ بنَ مُوسی وَ مَحَمّد بنَ علیّ وَ عَلیّ بنَ محمّدٍ و الحسنَ بنَ عَلیٍّ وَالْقائِمَ الحُجَّةَ المَهْدِیَّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ اَئِمَّةُ المُؤْمِنِینَ وَحُجَجُ اللّهِ عَلَی الخَلْقِ اَجْمَعِینَ ، وَأئِمَّتُکُ أَئِمَّةُ هُدیً بِکَ اَبرارٌ ، یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید ، و بعد بگوید : (إذا اَتاکَ المَلَکانِ المُقَرَّبانِ رَسُولَیْنِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ تَبارَکَ وَتَعالی وَسَأَلاکَ عَنْ رَبّکَ وَعَنْ نَبِیِّکَ وَعَنْ دِینِکَ وَعَنْ کِتابِکَ وَعَنْ قِبْلَتِکَ وَعَنْ اَئِمَّتِکَ فَلا تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فِی جَوابِهِما : اللّهُ رَبّی وَمُحَمَّدٌ صلیاللهعلیهوآلهوسلم نَبِیّ¨ ، وَالاِسْلامُ دِینِی وَالقُرْآنُ کِتابِی ، وَالکَعْبَةُ قِبْلَتِی وَاَمِیرُ المُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بنُ اَبی طالِبٍ اِمامِی ، وَالحَسَنُ بْنُ عَلِیّ المُجْتَبی إمامِی ، وَالحُسَینُ بنُ عَلِیّ الشَّهِیدُ بِکَرْبَلا إمامِی ، وَعَلِیٌّ زَیْنُ العابِدِیَن اِمامِی ، وَمُحَمَّدٌ الباقِرُ اِمامِی ، وَجَعْفَرٌ الصادِقُ اِمامِی ، وَمُوسَی الکاظِمُ اِمامی ، وَعَلِیٌّ الرّضا اِمامِی ، وَمُحَمَّدٌ الجَوادُ اِمامِی ، وَعَلِیٌّ الهادِی اِمامِی ، وَالحَسَنُ العَسْکَرِیٌّ اِمامِی ، وَالحُجَّةُ المُنْتَظَرُ اِمامِی ، هؤُلاءِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ اَئِمَّتِی وَسادَتِی وَقادَتِی وَشُفَعائِی ، بِهِمْ اَتَوَلّی وَمِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّأُ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ اعْلَمْ یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید ، و بعد بگوید : (اَنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَتَعالی نِعْمَ الرَّبُّ ، وَاَنَّ مُحَمَّداً صلیاللهعلیهوآلهوسلم نِعْمَ الرَّسُولُ ، وَاَنَّ عَلِیَّ بْنَ اَبِی طالِبٍ وَاَوْلادَهُ المَعْصُومِینَ الاَئِمَّةَ الاِثْنی عَشَرَ نِعْمَ الاَئِمَّةُ ، وَاَنَّ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلیاللهعلیهوآلهوسلمحَقٌّ ، وَاَنَّ المَوْتَ حَقٌّ وَسُؤالَ مُنْکَرٍ وَنَکِیرٍ فِی القَبْرِ حَقٌّ ، وَالبَعْثَ حَقٌّ ، وَالنُّشُورَ حَقٌّ ، وَالصّراطَ حَقٌّ ، وَالمِیزانَ حَقٌّ ، وَتَطایُرَ الکُتُبِ حَقٌّ ، وَاَنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ ، وَالنّارَ حَقٌّ ، وَاَنَّ الساعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها ، وَاَنَّ اللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی القُبُورِ) پس بگوید (اَفَهِمْتَ یا فُلان) و بجای فلان اسم میّت را بگوید ، پس از آن بگوید : (ثَبَّتَکَ اللّهُ بِالقَوْلِ الثّابِتِ وَهَداکَ اللّهُ إلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ ، عَرَّفَ اللّهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ اَوْلِیائِکَ فِی مُسْتَقَرٍ مِنْ رَحْمَتِهِ) پس بگوید : (اللّهُمَّ جافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ ، وَاصْعَدْ بِرُوحِهِ اِلَیکَ ، وَلَقِّهِ مِنْکَ بُرْهاناً ، اللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ) .
- [آیت الله نوری همدانی] موقعی که زلزله و رعد و برق و مانند اینها اتفاق می افتد ، انسان باید فوراً نماز آیات را بخواند و اگر نخواند معصیت کرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا است .
- [آیت الله سبحانی] موقعی که زلزله و رعد و برق و مانند اینها اتفاق می افتد، انسان باید فوراً نماز آیات را بخواند و اگر نخواند معصیت کرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا است.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . موقعی که زلزله و رعد و برق و مانند اینها اتفاق می افتد، انسان باید فوراً نماز آیات را بخواند و اگر نخواند معصیت کرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا است.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] موقعی که زلزله و رعد و برق و مانند اینها اتّفاق می افتد، انسان باید فوراً نماز آیات را بخواند و اگر نخواند معصیت کرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا است.