بدون تردید حضرت علی(علیه السلام) تا پیش از رحلت حضرت زهرا(علیها السلام)با ابوبکر بیعت نکردند. در این باره زهری می گوید: (تا پیش از درگذشت فاطمه(علیها السلام)، نه تنها علی بلکه هیچ یک از بنی هاشم با ابوبکر بیعت نکردند).[1] در تاریخ آمده است که پس از خودداری حضرت علی(علیه السلام) از بیعت، ابوبکر، عمر بن خطاب را نزد آن حضرت فرستاد و به عمر گفت: (او را با خشونت تمام نزد من بیاور!) عمر نزد علی(علیه السلام) آمد و بین آنان سخنانی رد و بدل شد و وقایعی اتفاق افتاد; از جمله حضرت علی(علیه السلام) خطاب به او فرمود: (بدوش شیری را که بخشی از آن سهم توست! به خدا سوگند، این شوق وافر تو به امارت او برای چیزی نیست مگر آن که تو را پس از خود به خلافت برگزیند).[2] پس از این رخدادها و هنگام جنگ با مرتدان، عثمان نزد امام علی(علیه السلام) آمد و گفت: (تا وقتی تو بیعت نکنی، کسی به جنگ این افراد نخواهد رفت. امام باز هم خودداری کرد، ولی سرانجام پذیرفت و مسلمانان خوشحال شدند).[3] با توجه به آنچه گفته شد، بی گمان انگیزه بیعت امام علی(علیه السلام) با خلیفه اول چیزی غیر از صلاحیت خلیفه بوده است. آن حضرت مصالح امت اسلام را بر حق مسلم خود یعنی ولایت و جانشینی پیامبر(صلی الله علیه وآله) مقدم داشته اند; چرا که اگر امام علی(علیه السلام) ابوبکر را برای خلافت مسلمانان شایسته می دانست، دلیلی نداشت که در آغاز خلافت او با وی مخالفت کنند و سرانجام با در نظر گرفتن مصالح مسلمانان و رخ دادن وقایعی که در تاریخ به طور مشروح بیان شده است، با ابوبکر بیعت نمایند و در این کار، بنی هاشم و گروهی از اصحاب خاص پیامبر همچون سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد و عمار یاسر نیز ایشان را همراهی کنند. توجه به استدلال عثمان در متقاعد کردن امیر مؤمنان(علیه السلام) برای بیعت با خلیفه اول نشان می دهد که یکی از دلایل مصلحت اندیشی امام(علیه السلام) در بیعت با ابوبکر بیم تفرقه در بین مسلمانان و عدم رغبت آنان در جهاد با مرتدان بوده است. همانا حفظ اتحاد مسلمانان برای آن حضرت چنان ارزشمند بوده است که وقتی ابوسفیان با انگیزه های خاص پس از جریان سقیفه درخواست می کند تا با آن حضرت بیعت نماید، او را طرد می نماید و بیعت او را نمی پذیرد.[4] توجه به رفتار و گفتار آن حضرت نشان می دهد که ایشان پس از درگذشت پیامبر(صلی الله علیه وآله) هرگز کسی را برای خلافت شایسته تر از خود نمی دانسته اند. آن حضرت هنگام به خلافت رسیدن و پس از مخالفت طلحه و زبیر به ایشان می فرماید: (فَوَاللهِ ما زِلْتُ مَدْفوعاً عَنْ حَقّی، مُستَأثَراً عَلیَّ، مُنْذُ قَبَضَ اللهُ نَبِیَّهُ(صلی الله علیه وآله)...);[5] پس سوگند به خدا، من همواره از حق خویش محروم ماندم. از هنگام وفات پیامبر(صلی الله علیه وآله) تا امروز حق مرا از من باز داشته و به دیگری اختصاص داده اند. آن حضرت، در خطبه سوم نیز حقانیت خود را برای جانشینی پیامبر این گونه بیان می فرماید: (و آگاه باشید به خدا سوگند که فلانی (ابن ابی قحافه)،[6] جامه خلافت را بر تن کرد، در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به سنگ آسیاب که دور آن حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت را رها کرده، دامن جمع نمودم و از خلافت کناره گیری کردم و همواره در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پاخیزم؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود آورده اند، صبر پیشه سازم؟ محیطی که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیام قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد! پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می برند.[7] اینها همه نشان می دهد که حضرت علی(علیه السلام) هرگز ابوبکر و دیگران را شایسته خلافت نمی دانسته و بیعت آن حضرت با وی تنها برای حفظ اسلام و کیان مسلمانان بوده است. نگاهی گذرا به خطبه های نهج البلاغه نشان می دهد که آن حضرت همواره سعی نموده اند تا این واقعیت را با الفاظ و عبارات گوناگون به مردم بفهمانند و گوشزد کنند که تکیه دیگران بر مسند خلافت، غصب و ربودن میراث حقیقی ایشان بوده است. -------------------------------------------------------------------------------- [1]. تاریخ الطبری، ج 2، ص 448، (مؤسسة الاعلمی، بیروت). [2]. اسباب الاشراف، بلاذری، ج 1، ص 587، (نشر دارالمعارف، مصر). [3]. ر.ک: امام علی و زمامداران، علی محمد میرجلیلی، ص 79، (انتشارات وثوق). به نقل از انساب الاشراف، بلاذری، ج 1، ص 587، (نشر دارالمعارف، مصر). [4]. فروغ ولایت، جعفر سبحانی، ص 146 177، بخش چهارم، فصل 1 و 2. [5]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه 6، (مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین(علیه السلام)). [6]. مراد خلیفه اول ابوبکر است. [7]. همان، خطبه 3.
بدون تردید حضرت علی(علیه السلام) تا پیش از رحلت حضرت زهرا(علیها السلام)با ابوبکر بیعت نکردند. در این باره زهری می گوید:
(تا پیش از درگذشت فاطمه(علیها السلام)، نه تنها علی بلکه هیچ یک از بنی هاشم با ابوبکر بیعت نکردند).[1]
در تاریخ آمده است که پس از خودداری حضرت علی(علیه السلام) از بیعت، ابوبکر، عمر بن خطاب را نزد آن حضرت فرستاد و به عمر گفت: (او را با خشونت تمام نزد من بیاور!) عمر نزد علی(علیه السلام) آمد و بین آنان سخنانی رد و بدل شد و وقایعی اتفاق افتاد; از جمله حضرت علی(علیه السلام) خطاب به او فرمود: (بدوش شیری را که بخشی از آن سهم توست! به خدا سوگند، این شوق وافر تو به امارت او برای چیزی نیست مگر آن که تو را پس از خود به خلافت برگزیند).[2]
پس از این رخدادها و هنگام جنگ با مرتدان، عثمان نزد امام علی(علیه السلام) آمد و گفت: (تا وقتی تو بیعت نکنی، کسی به جنگ این افراد نخواهد رفت. امام باز هم خودداری کرد، ولی سرانجام پذیرفت و مسلمانان خوشحال شدند).[3]
با توجه به آنچه گفته شد، بی گمان انگیزه بیعت امام علی(علیه السلام) با خلیفه اول چیزی غیر از صلاحیت خلیفه بوده است. آن حضرت مصالح امت اسلام را بر حق مسلم خود یعنی ولایت و جانشینی پیامبر(صلی الله علیه وآله) مقدم داشته اند; چرا که اگر امام علی(علیه السلام) ابوبکر را برای خلافت مسلمانان شایسته می دانست، دلیلی نداشت که در آغاز خلافت او با وی مخالفت کنند و سرانجام با در نظر گرفتن مصالح مسلمانان و رخ دادن وقایعی که در تاریخ به طور مشروح بیان شده است، با ابوبکر بیعت نمایند و در این کار، بنی هاشم و گروهی از اصحاب خاص پیامبر همچون سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد و عمار یاسر نیز ایشان را همراهی کنند.
توجه به استدلال عثمان در متقاعد کردن امیر مؤمنان(علیه السلام) برای بیعت با خلیفه اول نشان می دهد که یکی از دلایل مصلحت اندیشی امام(علیه السلام) در بیعت با ابوبکر بیم تفرقه در بین مسلمانان و عدم رغبت آنان در جهاد با مرتدان بوده است.
همانا حفظ اتحاد مسلمانان برای آن حضرت چنان ارزشمند بوده است که وقتی ابوسفیان با انگیزه های خاص پس از جریان سقیفه درخواست می کند تا با آن حضرت بیعت نماید، او را طرد می نماید و بیعت او را نمی پذیرد.[4]
توجه به رفتار و گفتار آن حضرت نشان می دهد که ایشان پس از درگذشت پیامبر(صلی الله علیه وآله) هرگز کسی را برای خلافت شایسته تر از خود نمی دانسته اند. آن حضرت هنگام به خلافت رسیدن و پس از مخالفت طلحه و زبیر به ایشان می فرماید: (فَوَاللهِ ما زِلْتُ مَدْفوعاً عَنْ حَقّی، مُستَأثَراً عَلیَّ، مُنْذُ قَبَضَ اللهُ نَبِیَّهُ(صلی الله علیه وآله)...);[5] پس سوگند به خدا، من همواره از حق خویش محروم ماندم. از هنگام وفات پیامبر(صلی الله علیه وآله) تا امروز حق مرا از من باز داشته و به دیگری اختصاص داده اند.
آن حضرت، در خطبه سوم نیز حقانیت خود را برای جانشینی پیامبر این گونه بیان می فرماید: (و آگاه باشید به خدا سوگند که فلانی (ابن ابی قحافه)،[6] جامه خلافت را بر تن کرد، در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به سنگ آسیاب که دور آن حرکت می کند.
او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت را رها کرده، دامن جمع نمودم و از خلافت کناره گیری کردم و همواره در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پاخیزم؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود آورده اند، صبر پیشه سازم؟ محیطی که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیام قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد! پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می برند.[7]
اینها همه نشان می دهد که حضرت علی(علیه السلام) هرگز ابوبکر و دیگران را شایسته خلافت نمی دانسته و بیعت آن حضرت با وی تنها برای حفظ اسلام و کیان مسلمانان بوده است. نگاهی گذرا به خطبه های نهج البلاغه نشان می دهد که آن حضرت همواره سعی نموده اند تا این واقعیت را با الفاظ و عبارات گوناگون به مردم بفهمانند و گوشزد کنند که تکیه دیگران بر مسند خلافت، غصب و ربودن میراث حقیقی ایشان بوده است.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. تاریخ الطبری، ج 2، ص 448، (مؤسسة الاعلمی، بیروت).
[2]. اسباب الاشراف، بلاذری، ج 1، ص 587، (نشر دارالمعارف، مصر).
[3]. ر.ک: امام علی و زمامداران، علی محمد میرجلیلی، ص 79، (انتشارات وثوق). به نقل از انساب الاشراف، بلاذری، ج 1، ص 587، (نشر دارالمعارف، مصر).
[4]. فروغ ولایت، جعفر سبحانی، ص 146 177، بخش چهارم، فصل 1 و 2.
[5]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه 6، (مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین(علیه السلام)).
[6]. مراد خلیفه اول ابوبکر است.
[7]. همان، خطبه 3.
- [سایر] آیا امیرالمؤمنین(ع) از روی اختیار با ابوبکر بیعت کرد؟
- [سایر] آیاحضرت زهرا(س) و حضرت علی(ع) با خلیفه اول بیعت کردند؟
- [سایر] اینکه گفته می شود امام علی ع داوطلبانه با ابوبکر بیعت کرد صحیح است؟
- [سایر] علی ( ع ) ، ابوبکر و عمر را خائن میداند؟
- [سایر] آیا خلیفه اول نقشه ترور امیرالمومنین(ع) را کشیده بود؟
- [سایر] امام علی ع در جریان انتخاب ابوبکر به عمر چه فرمود؟
- [سایر] اولین مسلمان چه کسی بود؟ حضرت علی (ع) یا ابوبکر؟
- [سایر] روایاتی در برخی آثار حدیثی اهل سنت وجود دارند که در آنها حضرت علی(ع) از خلفا تمجید و ستایش کرده است، مانند (خیر الناس بعد النبیین ابوبکر ثم عمر) و...؛ آیا به موجب این تمجیدها مقام ابوبکر و عمر از مقام حضرت علی(ع) برتر نیست؟ آیا این ستایشها بر افضلیت آنها از سوی حضرت علی(ع) دلالت نمیکند؟
- [سایر] ایا امام علی(ع) در برابر ابوبکر از حضرت زهرا(س) دفاع کرد؟
- [سایر] آیا همراهی علی بن ابیطالب و سکوت او در کنار ابوبکر و عمر دلیل بر بیعت او و موافقتش با آنهاست؟
- [آیت الله سبحانی] اذان هیجده جمله است: اللّهُ أَکْبَر چهار مرتبه. أَشْهَدُ أَنْ لا اِلَهَ اِلاَّ اللّهُ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، حَیَّ عَلَی الصَّلاَةِ، حَیَّ عَلَی الفَلاَح، حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ، اللّهُ أَکْبَر، لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه اللّهُ أَکْبَر از اول اذان و یک مرتبه لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ باید دو مرتبه قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ اضافه نمود.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اذان هیجده جمله است: "اللهُ أکْبَرُ" چهار مرتبه؛ "أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللهُ" "أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله" "حَیَّ عَلی الصّلاة" "حَیَّ عَلَی الْفَلاَح" "حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل" "اللهُ أَکْبَرُ" "لاَ إِلَهَ إِلاَّ الله" هر یک دو مرتبه. اقامه هفده جمله است یعنی: دو مرتبه "اللهُ أکْبَرُ" از اول اذان و یک مرتبه "لا إِلَهَ إِلاَّ الله" از آخر آن کم می شود وبعد از گفتن "حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل"باید دو مرتبه "قَدْ قامَتِ الصَّلاة" اضافه نمود.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] اذان هیجده جمله است: اَلله اکبرُ چهار مرتبه اَشهدُ اَنْ لا الهَ اِلاّاللهُ، اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسولُ الله حیَّ عَلَی الصَّلوةِ حَیَّ عَلَی الفَلاحِ حَیَّ عَلی خیرِ العملِ، الله اکبرُ لااِلَه اِلاّالله هر یک دو مرتبه و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه الله اکبرُ از اوّل اذان و یک مرتبه لااِلهَ اِلاّالله از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حَیَّ عَلَی خیرِ العَمَل باید دو مرتبه قَد قامَتِ الصَّلوةُ اضافه نمود.
- [آیت الله خوئی] اذان هیجده جمله است:" الله اکبر" چهار مرتبه،" اشهد ان لا اله الا الله، أشهد ان محمداً رسول الله، حی علی الصلاة، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل، الله اکبر، لا اله الا الله"، هر یک دو مرتبه، و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه" الله اکبر" از اوّل اذان، و یک مرتبه" لا اله الا الله" از آخر آن کم میشود، و بعداز گفتن" حی علی خیر العمل" باید دو مرتبه" قد قامت الصلاه" اضافه نمود.
- [امام خمینی] اذان هیجده جمله است: "الله اکبر" چهار مرتبه، "اشهد ان لا اله الا الله،اشهد ان محمدا رسول الله، حی علی الصلاه، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل، الله اکبر، لا اله الا الله"، هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه"الله اکبر" از اول اذان، و یک مرتبه "لا اله الا الله" از آخر آن کم می شود، و بعداز گفتن "حی علی خیر العمل" باید دو مرتبه "قد قامت الصلاه" اضاضه نمود.
- [آیت الله بهجت] اذان هیجده جمله است: (اللّه اَکبَر) چهار مرتبه؛ (اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه)؛ (اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه)؛ (حَی عَلَی الصَّلاة)؛ (حَی عَلَی الفَلاح)؛ (حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل)؛ (اللّه اَکبَر)؛ (لا اِلهَ اِلاَّ اللّه) هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است؛ یعنی دو مرتبه (اللّه اکبر) از اول اذان و یک مرتبه (لا اِلهَ الاَّ اللّه) از آخر آن کم میشود، و بعد از گفتن (حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل) باید دو مرتبه (قَدْ قامَتِ الصَّلاة) اضافه نمود.
- [آیت الله علوی گرگانی] اذان هیجده جمله است: )اللّهُ أکْبَر( چهار مرتبه، )أشْهَدُ أن لا اًّلهَ اًّلاّ اللّهُ، أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه، حَیَّ عَلی الصَّلاِْ، حَیَّ عَلی الفَلاحِ، حَیَّ عَلی خَیْرِ العَمَل، اللّهُ اکْبَر، لا اًّلهَ اًّلاّ اللّه( هریک دو مرتبه . واقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه اللّهُ أکبَر از اوّل اذان ویک مرتبه )لا اًّلهَ اًّلاّ اللّهُ( از آخر آن کم میشود و بعد از گفتن )حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَل(، باید دو مرتبه )قَدْ قامَتِ الصّلاْ( اضافه نمود.
- [آیت الله شبیری زنجانی] اذان هیجده جمله دارد: (اللَّهُ أکبَر) چهار مرتبه، (أَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلّا اللَّهُ)، (أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه)، (حَیَّ علی الصَّلاةِ)، (حَیَّ علی الفَلاحِ)، (حَیَّ علی خَیْرِ العَمَلِ)، (اللَّه أکبَر)، (لا إلهَ إلّا اللَّهُ) هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است؛ یعنی دو مرتبه (اللَّه أکبَر) از اول اذان و یک مرتبه (لا إلهَ إلّا اللَّهُ) از آخر آن کم میشود و بعد از گفتن (حَیَّ علی خَیْرِ العَمَلِ) باید دو مرتبه (قَدْ قامَتِ الصّلاة) اضافه نمود.
- [آیت الله وحید خراسانی] اذان هیجده جمله است الله اکبر چهار مرتبه اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمدا رسول الله حی علی الصلاه حی علی الفلاح حی علی خیر العمل الله اکبر لا اله الا الله هر یک دو مرتبه و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه الله اکبر از اول اذان و یک مرتبه لا اله الا الله از اخر ان کم می شود و بعد از گفتن حی علی خیر العمل باید دو مرتبه قد قامت الصلاه اضافه نمود
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] اذان هیجده جمله است: اللّه اکبر چهار مرتبه؛ اشهد ان لا اله الا اللّه؛ اشهد ان محمدا رسول اللّه؛ حی علی الصلاه؛ حی علی الفلاح؛ حی علی خیر العمل؛ اللّه اکبر؛ لا اله الا اللّه هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است؛ یعنی دو مرتبه اللّه اکبر از اول اذان و یک مرتبه لااله الا اللّه از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حی علی خیر العمل باید دو مرتبه قد قامت الصلاه اضافه نمود.