عوامل شکست در برقراری ارتباط سالم و خطاهای فاحش ارتباطی عبارتند از: 1- تهدید و اتمام حجت: در هنگام صحبت برای رفع مشکل، هرگز نباید تهدید کرد و خط و نشان کشید زیرا معمولا باعث لجاجت بیشتر طرف مقابل می شود و از ابهت انسان می کاهد. 2- پیش کشیدن گذشته ها: در هنگام بحث، مطرح کردن گذشته ها کمک چندانی به حل مشکل نمی کردند بلکه لازم است روی مشکل پیش آمده متمرکز شویم. 3- حمله و توهین به شخصیت یکدیگر: فحش دادن و توهین کردن و به کار بردن کلماتی مثل بدبخت، بیچاره، بی سر و پا و مانند آن، نتیجه ای جز جریحه دار کردن احساسات همسرتان ندارد و علامت ناتوانی شما در حل مشکل است. 4- تحقیر نقطه نظر همسر: شما با تحقیر نظرات همسرتان در واقع به او می گویید (نظرات تو به اندازه نظرات من مهم نیست و تو اصلا نمی دانی چه می گویی) این کار جز تیره تر شدن روابط نتیجه دیگری ندارد. 5- دام احساس گناه: یکی از مخرب ترین و بی ثمرترین شیوه های فریب این است که همسرتان را در دام احساس گناه بیندازید تا او را مجبور به رفتارهایی کنید که خلاف میل باطنی است. این کار جز نفرت و انزجار محصول دیگری برای شما به بار نمی آورد. 6- عوض کردن موضوع: بعضی افراد هنگام بحث مرتب از یک شاخه به شاخه دیگر می روند و روی موضوع اصلی تمرکز پیدا نمی کنند. این کار هم جز اتلاف وقت و سرخوردگی ثمره دیگری ندارد. 7- عدم درگیری هیجانی: گاهی در گرماگرم جریان حل مشکل به قدری احساس درماندگی می کنید که حواستان را از بحث منحرف می کنید و نشان می دهید که به سخنان او بی اعتنا هستید. مثلا بی اعتنایی خود را با چرخاندن چشم ها و بلند آه کشیدن نشان می دهید. نتیجه این بی اعتنایی هم فاصله گرفتن بیشتر همسر شماست. 8- خیط کردن: یعنی ضایع کردن طرف مقابل با زخم زبان زدن و تحقیر کردن او که واکنش شدید او را به دنبال دارد و به جای پذیرش سخن شما، حالت تدافعی به خود می گیرد. هر یک از شیوه های ارتباطی می تواند مخرب و حداقل بی ثمر باشد و موجب شکست گفتگو گردد. بنابراین در مسیر گفتگوها باید شیوه های ارتباطی نادرست را کنار گذاشت و با روش صحیح به گفتگو پرداخت. روش های صحیح برای تبادل نظر و دست یافتن به تفاهم به طور اختصار از این قرار است. 1- ابراز علاقه نسبت به نقطه نظرهای همسر. 2- گوش دادن فعالانه به حرف های همسر، طوری که احساس کند سخنانش برای شما مهم است. 3- استفاده از اظهاراتی که با (من) شروع می شود. زیرا باعث می شود اولا توجه او را بیشتر جلب کند و ثانیا نظرات شما را دقیقا متوجه شود اما استفاده از کلمه (تو) ممکن است سبب خشم او شود یعنی اگر دائم به او بگویید تو این چنین هستی و تو آن چنان هستی، تحمل شنیدن را ندارد. 4- سؤالات روشن کننده بپرسید، یعنی اگر احساس می کنید مطلبی مبهم است با آرامش و صراحت سؤال کنید. 5- نقطه نظر همسرتان را برایش تشریح کنید زیرا هم باعث می شود مطمئن شوید که او چه نظری دارد و هم همسرتان مطمئن می شود که منظورش را فهمیده اید. بسیاری از ناراحتی ها به این خاطر است که طرفین خواسته های یکدیگر را نمی فهمند. 6- ارائه بازخوردهای سازنده: یعنی با اشارت کلامی یا غیرکلامی نشان دهید که کاملا متوجه سخنان او هستید. مثلا در لابلای سخنان او بگویید: (بله)، (درست است)، (موافقم)، (همین طور است)، (کاملا) و... 7- رک و روراست بودن: سعی کنید نظرات خود را خیلی مختصر و مؤدبانه البته با قاطعیت و بدون پرخاشگری بیان کنید. این کار به شما کمک می کند بهتر سخن یکدیگر را بفهمید و در حل مشکل متمرکز تر باشید. 8- با نقطه نظر همسرتان همدلی کنید: همدلی یعنی دنیا را از دریچه چشم او بنگرید و احساسی مانند احساس او داشته باشید. فرضا اگر از رفتار برادران شما گله کرد یا از پاره کردن عکسها گله کرد خود را جای او بگذارید و همان احساس را پیدا کنید. 9- اگر می خواهید در حین بحث و گفتگو، اختلاف کمتری داشته باشید و بحث در فضای آرام تری برگزار شود به اشتباهات خود اقرار کنید، در مورد جریان های نامطلوب و مخرب موجود در روابطتان صحبت کنید، جلوی رفتارهای نامناسب همسرتان را بگیرید. مثلا اجازه ندهید فحش و ناسزا بگوید و مخالفت همسرتان را بپذیرید. یعنی اگر احساس می کنید همسرتان روی نظرش زیاد پافشاری دارد موقتا آن را بپذیرید. 10- از او صادقانه بخواهید اشتباهات شما را بیان کند و علت دلخوری هایش را با صراحت بگوید. شما هم باید با متانت و آرامش گوش بدهید و در صدد توجیه برنیایید. پی نوشت: www.morsalat.com
در مسیر گفتگو برای حل مشکلات چه عواملی می تواند باعث شکست در گفتگو و مانع برقراری ارتباط سالم شود؟ روش صحیح در گفتگوها چگونه است؟
عوامل شکست در برقراری ارتباط سالم و خطاهای فاحش ارتباطی عبارتند از:
1- تهدید و اتمام حجت: در هنگام صحبت برای رفع مشکل، هرگز نباید تهدید کرد و خط و نشان کشید زیرا معمولا باعث لجاجت بیشتر طرف مقابل می شود و از ابهت انسان می کاهد.
2- پیش کشیدن گذشته ها: در هنگام بحث، مطرح کردن گذشته ها کمک چندانی به حل مشکل نمی کردند بلکه لازم است روی مشکل پیش آمده متمرکز شویم.
3- حمله و توهین به شخصیت یکدیگر: فحش دادن و توهین کردن و به کار بردن کلماتی مثل بدبخت، بیچاره، بی سر و پا و مانند آن، نتیجه ای جز جریحه دار کردن احساسات همسرتان ندارد و علامت ناتوانی شما در حل مشکل است.
4- تحقیر نقطه نظر همسر: شما با تحقیر نظرات همسرتان در واقع به او می گویید (نظرات تو به اندازه نظرات من مهم نیست و تو اصلا نمی دانی چه می گویی) این کار جز تیره تر شدن روابط نتیجه دیگری ندارد.
5- دام احساس گناه: یکی از مخرب ترین و بی ثمرترین شیوه های فریب این است که همسرتان را در دام احساس گناه بیندازید تا او را مجبور به رفتارهایی کنید که خلاف میل باطنی است. این کار جز نفرت و انزجار محصول دیگری برای شما به بار نمی آورد.
6- عوض کردن موضوع: بعضی افراد هنگام بحث مرتب از یک شاخه به شاخه دیگر می روند و روی موضوع اصلی تمرکز پیدا نمی کنند. این کار هم جز اتلاف وقت و سرخوردگی ثمره دیگری ندارد.
7- عدم درگیری هیجانی: گاهی در گرماگرم جریان حل مشکل به قدری احساس درماندگی می کنید که حواستان را از بحث منحرف می کنید و نشان می دهید که به سخنان او بی اعتنا هستید. مثلا بی اعتنایی خود را با چرخاندن چشم ها و بلند آه کشیدن نشان می دهید. نتیجه این بی اعتنایی هم فاصله گرفتن بیشتر همسر شماست.
8- خیط کردن: یعنی ضایع کردن طرف مقابل با زخم زبان زدن و تحقیر کردن او که واکنش شدید او را به دنبال دارد و به جای پذیرش سخن شما، حالت تدافعی به خود می گیرد.
هر یک از شیوه های ارتباطی می تواند مخرب و حداقل بی ثمر باشد و موجب شکست گفتگو گردد.
بنابراین در مسیر گفتگوها باید شیوه های ارتباطی نادرست را کنار گذاشت و با روش صحیح به گفتگو پرداخت. روش های صحیح برای تبادل نظر و دست یافتن به تفاهم به طور اختصار از این قرار است.
1- ابراز علاقه نسبت به نقطه نظرهای همسر.
2- گوش دادن فعالانه به حرف های همسر، طوری که احساس کند سخنانش برای شما مهم است.
3- استفاده از اظهاراتی که با (من) شروع می شود. زیرا باعث می شود اولا توجه او را بیشتر جلب کند و ثانیا نظرات شما را دقیقا متوجه شود اما استفاده از کلمه (تو) ممکن است سبب خشم او شود یعنی اگر دائم به او بگویید تو این چنین هستی و تو آن چنان هستی، تحمل شنیدن را ندارد.
4- سؤالات روشن کننده بپرسید، یعنی اگر احساس می کنید مطلبی مبهم است با آرامش و صراحت سؤال کنید.
5- نقطه نظر همسرتان را برایش تشریح کنید زیرا هم باعث می شود مطمئن شوید که او چه نظری دارد و هم همسرتان مطمئن می شود که منظورش را فهمیده اید. بسیاری از ناراحتی ها به این خاطر است که طرفین خواسته های یکدیگر را نمی فهمند.
6- ارائه بازخوردهای سازنده: یعنی با اشارت کلامی یا غیرکلامی نشان دهید که کاملا متوجه سخنان او هستید. مثلا در لابلای سخنان او بگویید: (بله)، (درست است)، (موافقم)، (همین طور است)، (کاملا) و...
7- رک و روراست بودن: سعی کنید نظرات خود را خیلی مختصر و مؤدبانه البته با قاطعیت و بدون پرخاشگری بیان کنید. این کار به شما کمک می کند بهتر سخن یکدیگر را بفهمید و در حل مشکل متمرکز تر باشید.
8- با نقطه نظر همسرتان همدلی کنید: همدلی یعنی دنیا را از دریچه چشم او بنگرید و احساسی مانند احساس او داشته باشید. فرضا اگر از رفتار برادران شما گله کرد یا از پاره کردن عکسها گله کرد خود را جای او بگذارید و همان احساس را پیدا کنید.
9- اگر می خواهید در حین بحث و گفتگو، اختلاف کمتری داشته باشید و بحث در فضای آرام تری برگزار شود به اشتباهات خود اقرار کنید، در مورد جریان های نامطلوب و مخرب موجود در روابطتان صحبت کنید، جلوی رفتارهای نامناسب همسرتان را بگیرید. مثلا اجازه ندهید فحش و ناسزا بگوید و مخالفت همسرتان را بپذیرید. یعنی اگر احساس می کنید همسرتان روی نظرش زیاد پافشاری دارد موقتا آن را بپذیرید.
10- از او صادقانه بخواهید اشتباهات شما را بیان کند و علت دلخوری هایش را با صراحت بگوید. شما هم باید با متانت و آرامش گوش بدهید و در صدد توجیه برنیایید.
پی نوشت:
www.morsalat.com
- [سایر] به نام خدا با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی و عرض تبریک سال نو و آرزوی داشتن سالی سرشار از خوشی مشکل اساسی که بنده دارم و مدت هاست ذهن مرا مشغول کرده که چطور اصلاحش کنم این است که به نظر خودم قدرت تصمیم گیری ام بسیار ضعیف است.یعنی در شرایطی که بایستی به سرعت تصمیم بگیرم متأسفانه نمی توانم تصمیم بگیرم. مشکل دیگری که به نظر خودم از مشکل اول ناشی می شود این است که این امر به باعث عدم قاطعیت خودم در ارتباط با همسرم می شود. رک بگویم. به نظر خودم همین مشکل باعث شده که همسرم خیلی از من حساب نبرد. با اینکه همسر خوبی دارم و او به نظر نمی آید که بخواهد مرا زیر دست خود ببرد ولی همین مشکلات باعث شده که به حرفهای من خیلی توجهی نشان نمی دهد. یعنی به قولی آن قاطعیت و ابهت مردانگی (در حد لازم) را ندارم و چون اول این مشکل است در پی حل آن هستم. ضمناً این را هم بگویم که به نظر خودم یکی از دلایلش این است که شاید در 98 درصد صحبت های دوجانبه شوخی زیاد می کنم.خصوصیت اخلاقی من همین است ولی حس می کنم این شوخی زیاد در بروز عدم قاطعیت مردانگی نیز تأثیر داشته است. لطفاً راهنمایی ام کنید و اگر مقاله یا هرگونه مطلبی سراغ دارید آدرس آن بدهید. ضمن اینکه پیشاپیش این را بگویم که اگر سوالی بود باز مزاحمتان خواهم شد. با تشکر فراوان
- [سایر] سلام آقای مرادی . من خانم 29 ساله هستم با تحصیلات دکتری ، متاهل ودارای یک دختر 5/2ساله که از نوجوانی مبتلا به افسردگی بوده واز سن 20 سالگی تحت درمان بوده ام ولی چیزی که مدت چند ماهی است بسیار آزارم می دهد اضطراب مداوم وخورنده است که با یا بدون علت اکثر اوقات با من است و داروهای در این زمینه همه خواب آور هستند به علاوه دوست دارم این مشکل من با تمرینات و اتصال به آرامش اصلی خداوند درمان پیدا کند لطفا\" راههای موجود در زمینه دین ودعا وقرآن را به من بیاموزید . چون من در حال حاضر هیچ مشکل ونگرانی عمده که باعث این اضطراب باشد ندارم .همسر وفرزند سالم وخوب ، شغل و موقعیت اجتمایی خوب و سطح مالی خوبی دارم اما گذشته بسیار ناخوشایندی داشته ام که هنوز از آثار آن رنج میبرم حتی اگر نخواهم به آن فکر کنم این اضطراب بدون علت از درون مرا می خوردو تنهاناخوشی من در این زندگی همین مشکلات روحی من است که مانع لذت بردن از نعمات خوبی که در اختیار دارم شده است خواهش میکنم به من کمک کنید
- [آیت الله مکارم شیرازی] لطفاً به سؤالات زیر پیرامون آزمایش و پژوهش روی افراد پاسخ دهید: الف) آیا می توان از انسانها برای آزمایش داروها استفاده کرد؟ برای مثال معمول است که در آزمایش داروها از گروه شاهد (گروه سالم) استفاده می کنند، و برخی می گویند: اگر اثر داروی مورد مطالعه مشخّص نباشد می توان گروه شاهد را انتخاب کرد، ولی در مواردی که اثر درمانی داروی مورد مطالعه حتمی است، یا عدم تجویز آن سبب خطراتی می شود تعیین گروه شاهد صحیح نیست. نظر شما چیست؟ ب) آیا از نظر اخلاقی تجویز دارونما اشکالی ندارد؟ برخی می گویند استفاده از داروی کاملاً بی اثر (Placebo) اشکال دارد، و در مقایسه یک دارو باید آن را با داروی قدیمی مقایسه کرد; ولی اگر داروی قدیمی موجود نباشد، می توان از دارونما استفاده کرد. البتّه دارونمایِ کاملاً بی اثر (مثل تزریق مایع نمکی داخل رگ به جای دارو) باید به اطّلاع و موافقت بیمار باشد. آیا بیماران چنین مسأله ای را می پذیرند؟ بیماری که به بیمارستان مراجعه می کند برای درمان است نه برای آزمایش، و پیدا شدن افراد داوطلب که بیمار هم باشند مشکل است. پس راه حل چیست؟ آیا می توان بدون اطّلاع بیمار به او دارونما داد؟ ج) آیا استفاده از کفّار، اسرا و محکومین به مرگ، برای آزمایش و پژوهش مجاز است؟ این روش را هیتلر روی یهودیها، و آمریکائیها روی سیاه پوستان انجام می دادند.
- [سایر] با سلام جناب آقای دکتر غریبی من دختری 28 ساله از یه خانواده متوسط با پسری 29 ساله با شرایط خانوادگی شبیه هم پارسال نامزد کردیم ، در این یک ساله رفتارهای مادر عزیز ایشون باعث یه سری مشکلات شد که من سعی کردم خودم این مشکلات رو حل کنم و نذارم خانواده ها روبروی هم قرار بگیرن یا حتی کدورتی بینشون پیش بیاد ، در همین شرایط به نامزدم هم که پسری هستش که اصلا نه از خودش دفاع میکنه نه از من خیلی غر زدم ناراحتش کردم چون من غرورم خورد شده بود و اون نتونسته بود از من دفاع کنه، باز بخاطر احساسم بهش و اینکه بذار شرایط خوب پیش بره و آبروی خانواده ام که از همه چیز برام مهمتره کوتاه اومدم و سعی کردم با خوندن کتاب و مطالب روانشناسی خودم رو آروم کنم و حتی ازش معذرت خواهی هم کردم و از من خواست دل مادرش رو بدست بیارم ، من دوباره پیش قدم شدم و به دیدین مادرشون رفتم با هم صحبت کردیم فقط تاکیدی که مادرشون تو صحبت هاشون بود این بود که مطمئنی پسر من تو رو می خواد و چندین بار این مسئله رو عنوان کرد و من چون قبلش با نامزدم صحبت کرده بودم و از لحاظ احساسی از ایشون مطمئن شده بودم با قاطعیت تمام من گفتم ایشون راضیه و اون شب به بعد روابط به صورت مهربون و روال عادی طی شده (البته با مادرشون) تا الان(3 هفته گذشته تا الان)ولی نامزدم به یکباره اخلاقش عوض شده به من کم محلی میکنه اهمیت نمیده بهم زنگ نمیزنه میدونم یه سری مشکلات کاری براش پیش اومده ولی من حسی که الان دارم از رفتارش اینه که نمیخواد منو و یک بارم بهم گفت که تو اونی که کن میخواستم نبودی، ولی بازم وقتی بهش میگم بیا تموم کنیم یا خانواده ها حرف بزنن زیر بار نمیره و میگه نه فعلا هیچ تصمیمی نمی تونم بگیرم ضمنا ایشون پسر مستقلی نیست چه از لحاظ مالی چه از لحاظ عاطفی به خانوادش وابسته هست و فوق العاده مادرش روش تاثیر داره ، الان تو این سه هفته که کم محلی میکنه حرف های مادرش رو از دهن نامزدم می شنوم ، میشه خواهش کنم راهنمائیم کنین خیلی شرایط بدی دارم
- [سایر] با سلام و عرض خدا قوت پدر و مادر من مدت 27 سال است که ازدواج کرد اند صاحب 5 فرزند دختر هستند و زندگی خیلی خوب و بدون مشکلات روانی داشتند.پدرم اخلاق خاصی دارد مثلا اینکه اصلا خیلی رفتار خشک پدرانه ای دارد و با ما که دختر هایش هستیم رابطه عاطفی و صمیمی و متقابلا ما نیز با پدرم صمیمی نیستیم و بیشتر با مادرم دم خورهستیم. البته پدرم را خیلی دوست داریم. پدرم در ظاهرا هیچ مشکلی با دختر بودن فرزندانش نداشت البته بسیاردوست داشت که پسری داشته باشد. ولی در کل زندگی شیرینی داشتیم تا ینکه حدود 9 سال پیش مادرم متوجه شد که پدرم خانمی را به عقد موقت خود دراورد البته این مساله هیچوقت اثبات نشد ولی باعث بدبینی و سو ء ظن مادرم شد و پس از ان به رفتارها و رفت و امد پدرم را خیلی کنترل می کرد و دائما به پدرم گوشزد میکرد که کی برود و کی بیاید و با کی نشست و برخاست کند که این مساله پدرم را خیلی ناراحت می کرد. تا اینکه از سه سال پیش رفتار پدرم خیلی عوض شده و دائما از خونه فراری هست و اهل رفیق بازی شده وحتی دو س شب منزل نمی امد، که باعث مشاجره و دعوابین انها و تشنج خاطر ما میشه. اوایل ما حق را به پدرم داده و رفتار نا مناسب مادرم را نکوهش می کردیم. تا اینکه 1سال پیش متوجه شدیم ک پدرم خانمی را عقد کرده ب بهانه پسر دار شدن و مدتیست گاهی که منزل نمی اید و منزل او می رود که با تهدید های مادرم برای طلاق و...پدرم او را با صرفه هزینه سنگینی طلاق داد. بعد از این اتفاق ما خیلی سعی می کنیم پدرم را به فضای منزل علاقمند کنیم و مادرم خیلی رفتارش را بهتر کرده و سعی در برقراری روابط عاطفی بهتر با پدرم دارد ولی متاسفانه پدرم با اینکه در تمام این قضایا مقصر هستند اولا سرکارنمی رن و دائما خودش رو با رفقا و زمین زراعی مشغول می کنه با اینکه درامدی نداره و بهان میکنه که من با 50 سال سن پیر شدم و توان کار کردن ندارم.دوما ب هیچ طریقی به خونه اومدن و با خانواده بودن ترغیب نمیشه و سوما جدیدا احساس میکنیم به مواد مخدر روی اورد و از لحاظ دینی اعتقاداتش ضعیف شده ( البته این رو احساس می کنیم مثلا ماه مبارک رمضون یکی دو بار گرمای هوا رو بهونه کرده و روزه خودش رو شکست) خیلی سپاسگذار میشم اگه راهنمایی کنید که با پدرم چکار کنیم و چه رفتاری درست و مناسب هست تا این رفتار های پدرم اصلاح بشه ودوباره فضای خوب خانواده خودمون رو پیدا کنیم.
- [سایر] با سلام و خسته نباشید وجود کسی مثل شما برایمان غنیمت است.من بارها در زندگی ام نیاز شدید به مشاوره داشته ام ولی کسی نبوده کمکم کند .همیشه به خدا پناه برده ام و از او کمک خواسته ام و او بوده که همیشه راهنمایی ام کرده .اگر چند نفر روحانی خلاق ، با سواد و دارای ارتباط اجتماعی خوب ،مثل شماوجود داشت وضعیت ما جوان ها خیلی بهتر بود.من به تازگی با سایت شما آشنا شده ام و احتمالا از این به بعد دغدغه هایم را با شما مطرح می کنم.تهران نیستم که بتوانم از مراکز مشاوره استفاده کنم و گرنه مزاحم شما نمی شدم. همیشه سعی کردم خوب و رو به رشد زندگی کنم.ولی الان که 26 سالم است احساس خستگی و دلزدگی میکنم.آدم بلند پروازی هستم همیشه دوست داشتم همه چیز را با هم داشته باشم اصلا دوست ندارم یک انسان یک بعدی باشم .همیشه سعی کردم برنامه ای داشته باشم که هم به درسم برسم هم به عبادت ،هم کمک به مادرم در کارهای منزل ودر دوران دانشجویی به فعالیت های دانشجویی .ولی متاسفانه اغلب نتوانستم آنها را عملی کنم.بیشتر وقتم صرف مبارزه با مشکلات درونی و کلنجار رفتن با خودم شده.اوایل دوران دانشجویی مشکلات زیادی با دیگران داشتم .غرور، خود بزرگ بینی، ناتوانی در برقراری ارتباط صفات بدی بود بود که به لطف خدا و با کلنجار های زیاد با خودم، آنها را تا حدودی برطرف کردم. دوستان خوبی پیدا کردم و دوست خوبی هم برای دیگران شدم.بعد از آن سعی کردم بین جنبه های مختلف زندگی مثل درس عبادت ،دوستان و غیره تعادل برقرار کنم .برنامه ی هفتگی میریختم .ولی اغلب اجرا نمیشد.خیلی سعی کردم بفهمم چرا نمی توانم کارهایی را که دوست دارم انجام بدهم.در این مدت لیسانسم را در رشته مهندسی کامپیوتر از دانشگاه شهید باهنر کرمان گرفتم.در حالیکه هیچوقت نتوانستم آنطور که باید درس بخوانم .برنامه های سنگینم به مرور سبک تر شدند ولی فهمیدم که من ذاتا آدم بلند پرواز ولی راحت طلب و کم اراده ای هستم و دلیل دیگر به نتیجه نرسیدن برنامه هایم همین ها بوده .الان یک برنامه خیلی سبک دارم و هر شب برای فردا برنامه ریزی می کنم .سعی می کنم با پایبندی به این برنامه به حداقل کارهایم مثل درس خواندن عبادت شرکت در بعضی کلاس هاو کمک به مادرم برسم .دوست دارم در رشته خودم ادامه تحصیل بدهم چون این رشته را با علاقه و آکاهی انتخاب کردم.زمان زیادی را از دست داده ام .گاهی فکر می کنم واقعا اینقدر کلنجار رفتن با خودم لازم بود ؟ چرا اینقدر کند حرکت می کنم؟آیا تا به حال درست زندگی کرده ام؟شاید بیش از حد غرق در جزئیات زندگی شده ام.با اینکه لیسانسم را در رشته ای که دوست داشته ام گرفته ام ولی احساس موفقیت نمی کنم.خسته ام... ای کاش زودتر می توانستم خودم را تغییر بدهم.خسته ام ...
- [سایر] سلام جناب آقای مرادی از شما خواهش می کنم بعد از خوندن حرف هام، به دور از هرگونه تعصب مذهبی و عرفی به من کمک کنید. این تعصبی که ازش حرف می زنم چیزیه که باعث شده من مجبور بشم حرف هایی رو که باید با مادرم درمیون بذارم تا به من راه حل نشون بده رو بیام اینجا و تو این سایت با شما درمیون بذارم. دختری 23 ساله هستم اهل یک خانواده ی مذهبی و دین دار. البته خودم خیلی وقته که فکر می کنم از خدا دور شدم اما در هر صورت هنوز به خیلی چیزها پایبندم. شاید نمازم رو یک خط در میان می خونم اما حجابم رو کاملا حفظ می کنم روزه هام رو کامل می گیرم و--- البته می دونم که گرفتن روزه یا حفظ حجاب ربطی به خوندن یا نخوندن نماز نداره و اینها فرایضی هستند که هرکدوم رو باید به جای خودشون انجام داد. من حدود سه سال پیش از طریق اینترنت و البته نه از طریق چت بلکه از طریق وبلاگ نویسی با پسری آشنا شدم، این پسر هم سن خودمه و دارای یک خانواده ی کاملا مذهبی و دیندار هستن. خودش هم انسانی بسیار معتقد و اهل دین و مذهبه. دارای خواهر و مادری محجبه و خودش هم دارای سر و وضعی ساده و معمولیه. بعد از گذشت این سه سال ما حس کردیم که به هم علاقه مند شدیم. البته راجع به این موضوع خیلی با هم بحث داشتیم که آیا این حس ما واقعا علاقه است یا نه فقط به همدیگه عادت کردیم و این باعث شده که فکر کنیم به هم علاقه مندیم. ما این موضوع رو هزاران بار حلاجی کردیم و در پایان به این نتیجه رسیدیم که مقدار بسیار زیادی از این حس رو علاقه ی واقعی تشکیل داده و خوب تا حد کمی هم به هم عادت کردیم که اجتناب ناپذیره. من از ابتدای آشناییم با این پسر مادرم رو در جریان گذاشتم و تقریبا همه چیزهایی که بینمون می گذشت رو براش تعریف می کردم. مادرم به دلیل همون تعصب مذهبی و دینی که گفتم همیشه من رو از برقراری ارتباط اینترنتی با این پسر منع می کرد و می گفت که این کار درستی نیست و این آدم ها معلوم نیست کی هستن و من از این ناراحت بودم که مادرم بدون اینکه از خانواده ی این پسر چیزی بدونن ، اون رو هم با بقیه ی پسرایی که در اینترنت به دنبال پیدا کردن وسیله ای برای ارضای امیال خودشون می گردن به یه چوب می روندن--- من حس می کنم چون مادرم چت کردن و یا هرگونه ارتباط اینترنتی رو بد می دونن دیگه هیچ کاری به این ندارن که طرفشون چه جور آدمیه و تنها به این دلیل که از طریق اینترنت با کسی آشنا شدم این رو بد می دونن! بگذریم شاید نظر شما هم همین باشه--- خلاصه به خاطر همین طرز برخورد مادرم درست در موقعی که من متوجه علاقم به این پسر شدم و می خواستم راهی پیدا کنم تا این موضوع رو هم مثل قبل با مادرم درمیون بذارم، این طرز فکر و برخورد، من رو از این کار منصرف کرد و درواقع جرات این کار رو از من گرفت. این آقا اهل تهران هستن و تابستون قبل فرصتی دست داد تا من به تهران برم و در مدتی که اونجا بودم چندبار ایشون رو دیدم و طی این دیدارها من تا حدی فهمیدم که آنچه از طریق اینترنت راجع به ایشون حس کرده بودم درست بوده و ایشون جزو دسته پسرهایی که قصد به دام انداختن طعمه رو دارن نیست. ایشون دارای سر و وضعی معمولی و مذهبی و ساده بود و حرفهاش هم بسیار منطقی بود و هیچگونه خطایی هم در رفتار و گفتار ازش سر نزد. که البته می دونم نمیشه آدم ها رو به سادگی و با سه سال ارتباط اینترنتی و چند نوبت ملاقات شناخت. اما حداقل چیزی که فهمیدم این بود که این آقا در هیچ موردی به من دروغ نگفته بود. این رو هم بگم که از ابتدای آشناییمون مادر این آقا در جریان ارتباط ما بود و حتی قضیه ی علاقه ی ما به هم رو هم می دونست. مسئله ی مهمی که من رو درگیر خودش کرده اینه که این آقا الان باید طبق موظفی به سربازی بره اما به دلیل مشکلاتی که داره از این کار امتناع می کنه و می گه که هیچوقت قدم به سربازخونه نمیزاره! چیزهایی راجع به سربازی دیده و شنیده که باعث شده این حالت براش بوجود بیاد. به دلیل اینکه نمی ره سربازی نمی تونه کار بگیره و از همه چی مونده و الان تمام فکر و ذکرش شده گشتن دنبال آشنا برای معافی گرفتن! ما با هم قرار گذاشتیم که هروقت تونست روی پای خودش وایسه بیاد خواستگاری و من می دونم که اگر به لجبازیش ادامه بده و سربازی نره شاید به این زودی ها نتونه روی پای خودش وایسه. ما چندین بار روی این موضوع با هم بحث کردیم و اون هربار گفته که به سربازی نمی ره. این موضوع انقدر بهش فشار آورده که با وجود علاقه ی شدیدی که به هم داریم چندین بار به من گفته که فکر می کنه نمی تونه من رو خوشبخت کنه و مشکلات انقدر زیادن که شاید نتونه به این زودی ها از پسشون بربیاد و نمی خواد که من به پای اون بسوزم . با وجود 23 سال سن حرف هایی می زنه که خیلی بالاتر از تجربه های این سن هست. یکبار که بحث کرده بودیم می گفت که الان که زیر یک سقف نیستیم همه چیز قشنگ و خوبه اما وقتی وارد زندگی بشیم و مشکلات سر راهمون قرار بگیرن اونوقت دیگه همه چیز به این خوبی و قشنگی نیست. وقتی که مجبور بشم برای یک لقمه نون شب و روز کار کنم اونوقت دیگه نمی تونم مثل الان عشقم رو با تو تقسیم کنم و می ترسم ازین که زندگیمون اونجوری بشه و اونوقت اگه حتی یک لحظه تو احساس بدبختی کنی من نمی تونم جوابگوی خدا و حساب و کتابش باشم . می گفت اگر هم بخوام رو پای خودم وایسم باید حداقل 6 تا 7 سال دیگه صبر کنیم تا من بتونم یک درآمد خوب و ثابت داشته باشم. اما من با 23 سال سن چه جوری می تونم خانوادم رو راضی کنم که 7 سال دیگه صبر کنم تا این پسر که از نظر مادرم هم مورد قبول نیست بیاد خواستگاریم؟ اگر دست خود من بود و اگر رنج و ناراحتی پدر و مادرم برای من مهم نبود، تا 10 سال دیگه هم صبر می کردم... آقای مرادی نمی دونم چی کار کنم. درمونده شدم. دلم می خواد موضوع علاقه م رو به این پسر با مادرم درمیون بذارم اما می ترسم و نمی تونم. از طرف دیگه نمی دونم که اگه به امید خدا این پسر تونست تا دو یا 3 سال دیگه به اوضاع خودش سر و سامون بده ، چه جوری به مادرم بگم و اونو راضی کنم که بذاره بیاد خواستگاری. دلم می خواد بهش کمک کنم و بتونم باری از دوشش بردارم تا بتونیم به هم برسیم. ما به هم خیلی علاقه مندیم ،خیلی زیاد اما مشکلات هم زیادن. دیروز که روز شهادت اما جواد(ع) بود با هم نذر کردیم که اگه تا سال دیگه همین موقع به یه ثبات مالی رسید، برای نیمه ی شعبان و عید غدیر و شهادت امام جواد به مقداری که برامون مقدور باشه در راه خیر خرج کنیم. آقای مرادی من از شما راهنمایی می خوام. من باید چی کار کنم؟ خواهش می کنم راهنماییم کنید. خیلی افسرده و ناراحتم. منتظر راهنمایی شما هستم.
- [سایر] یکی از مواردی که در کتب عرفانی مثل رساله لب اللباب" و "رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم" از لوازم قطعی برای سیر الی الله، شمرده شده است؛ عزلت می باشد. ظاهراً این عزلت، عزلت از دنیاپرستان و عدم برقراری مودت و دوستی با آنان است، تا صبر و اراده سالک متزلزل نشود؛ و از این رو تا سالک "سیر من الخلق الی الحق" و" سیر فی الحق بالحق" را تمام کند، لازم است که این عزلت نسبی را ادامه دهد: (فاعرض عن من تولی عن ذکرنا و لم یرد الا الحیاه الدنیا) نجم، آیه 29 و حاصل آنکه: کسی که از نفس خود مطمئن نباشد که مخالطه با مردم آن را فاسد نسازد و از آمد و شد ایشان اخلاق ردیه از برای او هم نرسد خلوت و تنهایی از برای او افضل است. بلکه هر که از قدر ضروری از کسب علم و عمل خود فارغ شود لا محاله ابتدا خلوت و تنهایی از برای او افضل است تا نفس خود را به اخلاق حسنه بیاراید و ازمفاسد اختلاط با مردم ایمن شود. و بعد از آن اگر در اختلاط با ایشان فایده ببیند اختلاط کند. و همچنین کسی که به مقام انس با پروردگار رسید و مرتبه استغراق از برای او حاصل شد و هنوز نفس او به مقامی نرسیده که با وجود مخالطه با مردم، انس و استغراق را ازدست ندهد و آمد و شد با ایشان مانع امر او نشود، خلوت و عزلت از برای او بهتر؛ زیرا از فواید مخالطه با مردم هیچ نیست که با این، مقاومت تواند کرد. و به این جهت بود که بسیاری از دوستان خدا کنج خلوت را گزیده و در خود را بهروی خلق بستهاند. و به آشنایی یک کس از همه بی گانه شدهاند. و در گوشه تنهایی سر بهخود فرو برده میگویند: ما را هوس انجمنی نیست که عشاق جز خلوت و در دل گله از یار نخواهند. علاوه بر این عزلت که خاص سالکان است؛ دستوراتی در احادیث برای دوری از اهل فسق آمده که عمومی است و دائمی. از طرف دیگر با توجه به توصیه های اولیای خدا، تا سالک از سیر الی الله و فی الله، فارغ نشده است، نباید به ارشاد و موعظه دیگران به طور عمومی و رودررو بپردازد. البته خود می دانید که در هر صورت امر به معروف که به معنای واکنشی در برابر کوتاهی دیگران در اتیان واجبات یا دوری از گناهان است، با وجود شرایطش بر همگان واجب است؛ و بحثش با ارشاد که امری ابتدا به ساکن و کنشی است؛ فرق دارد. از طرف دیگر بنابر گفته یکی از استادان اخلاق؛ کارهای فرهنگی که نیاز به ارتباط تنگاتنگ و رو در رو با مخاطبان ندارد از بحث ممنوعیت ارشاد، مستثنا است، پس با توجه به لزوم عزلت عام و خاص برای سالک، آنچه عجیب است این عبارت (بند اول) از کتاب ارزشمند "معراج السعاده" می باشد؛ که ملا احمد نراقی (ره)، نه تنها عزلت خاص، بلکه به نوعی عزلت عام را نیز منتفی کرده است. علاوه بر این، بین دو بند این عبارت، ربطی نیست؛ چنان که اولی مربوط به امر به معروف و دومی مربوط به مراحل ارشاد می باشد. فصل: مختصری از محرمات شایعه در میان مردم صفت پنجم: کوتاهی و مسامحه کردن در امر به معروف و نهی از منکر پس اگر از برای مؤمن دین داری میسر شود که: بعضی از اینها را دفع کند، از برای او جایز نیست که در خانه خود بنشیند و از مردم کناره جوید، بلکه بر او واجب است که بیرون آید و دامن بر میان بندد و دین خدا را اعانت کند. بلکه از برای هر مسلمی سزاوار آن است که: ابتدا از خودشروع کند و خود را به صلاح آورد. و مواظبت بر طاعات نماید. و محرمات را ترک کند، بعد از آن، به اهل و اولاد و اقارب و خویشان خود پردازد. و ایشان را ارشاد کند، و از اعمال ناشایسته باز دارد. و چون از ایشان فارغ شد تعدی به همسایگان و اهل محله خود کند. و از ایشان به اهل شهر خود. و همچنین تا به هر جای از عالم که دست اوبرسد. و چنانچه کسی با وجود قدرت در یکی از اینها، اهمال و مسامحه کند باید مستعد مؤاخذه پروردگار در موقف قیامت باشد.(معراج السعاده با ویرایش محمد نقدی،انتشارات هجرت). با عذر خواهی از طولانی شدن سوال، خواهشمندم که بند اول عبارت بالا را توضیح داده و ارتباط آن را با عزلت عام و خاص شرح دهید؛ زیرا در صورت درست دانستن عبارت بالا، همواره باید حضور در محیط هایی را که احتمال انجام گناه بیشتر است را بر محیط های سالم (در صورت تاثیر امر و نهی و عدم تاثیر پذیری بد ما از محیط) ترجیح دهیم و مثلا در این صورت سکونت در شهرهایی چون تهران بر شهرهای مذهبی چون قم و مشهد، ترجیح دارد یا رفت و آمد از مسیرهایی که منکرات بیشتری در آن اتفاق می افتد لازم است، یا هم نشینی با گناهکاران برای اصلاحشان واجب می شود و... "تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل".
- [سایر] سلام آقای مرادی عزیز . صحبت های شما بسیار آموزنده و دلنشین هست . آگاهی بخشی به اقشار جامعه کار بزرگیه و شما در این امر مهم موفق بودین و از خدا می خوام همیشه به شما سلامتی و شادی عنایت کنه . آقای مرادی من دختر 24 ساله ای هستم در رشته ی علوم تربیتی تحصیل کردم و مطالعات روان شناسی دارم و سعی بر بالا بردن سطح اطلاع و دانش خود دارم . پدر من فرد بدبین و خود رای هست . هیچگاه اجازه ی تصمیم گیری در مسائل مختلف زندگی رو به من ندادند . همیشه من رو از ارتباط با دوستانم و اقوام منع کرده . اجازه ی بیرون رفتن حتی کتابخونه رو به سختی به من می دند . تو خونه چندان رابطه ی صمیمی بین اعضای خانواده نیست . من 5 برادر دارم . مادرم همیشه از طرف پدرم تحقیر شده و در گذشته تمام خاطرات من با کتک های پدرم و دعواهایی به علت مشکلاتی که خانواده ی پدر و مادرم داشتند سرشار هست . پدرم در کودکی من به من تجاوز جنسی داشتند . به هیچ عنوان خواسته های ما براشون اهمیت نداره . خوب من در این شرایط بزرگ شدم و شاید تنها کسی که من رو تربیت کرده خودم بودم و تجربیاتم .در هر صورت زمانیکه من در سن 20 سالگی بودم روحیه ی شکننده ای داشتم . به هیچ عنوان شناختی بر مسئله ی ازدواج و زندگی زناشویی نداشتم . تعدادی خواستگار داشتم . اما پدرم به هیچکدوم رو قبول نکردند و نظر من رو هم نخواستند .حدود 2 سال من خواستگاری نداشتم تا اینکه چندی پیش پسر دایی ام که در ضمن پسر عمه ام هست به خواستگاری من اومدند . این پسر 28 سالشون هست . از نظر ژنتیکی قطعا مشکل وجود داره . ایشون از سربازی به دلیل سابقه ی بیماری روانی ( دو شخصیتی بودن ) معاف شدند. میون خانواده ی من و خانواده ی ایشون سال ها مجادله بوده و هست . من به این آقا جواب رد دادم .چون در این شرایط و ضمن اینکه در مورد مسائل فکری و اعتقادات مذهبی با هم اختلاف داریم و علاوه بر این من هیچ احساس علاقه ای نسبت به ایشون در خودم احساس نکردم به نظرم ازدواج موفقی نخواهد بود . اما پدرم بعد از این که من خواسته شون رو مبنی بر ازدواج با پسر دایی ام رد کردم هر روز به من سرکوفت می زنند که دیگه کسی نمیاد و ... علت اصلی اینکه برای من خواستگار نمیاد عدم معاشرت ما با آشنایان و اقوام هست . اما ایشون این دلیل رو نمی پذیرند و می گند خودت عیب و ایراد داری که کسی نمیاد . متاسفانه وقتی هم صحبت های شما و کارشناسان دیگه رو گوش می دند تنها اون چیزی که دوست دارند رو از صحبت های شما برداشت می کنند و پدر من شخصی نیست که اشتباهاتشون رو بپذیرند و به دیگران حق بدند و اهل گفتگوی منطقی نیستند . از طرفیd من می خوام در جامعه فعال باشم تا حتی اگر ازدواج نکردم روی پای خودم بایستم اما رفتار پدرم و محدودیت هایی که می گذارند باعث شده اعتماد به نفسم در برخورد با افراد جامعه پایین بیاد . با این حال پنهانی و دور از چشم پدرم ( البته مادر و بردارانم اطلاع دارند ) به کارهای مختلفی از جمله کارهای پژوهشی و مدیریت گروهی از دانشجویان برای فعالیت های مختلفی از جمله تشکیل گردهمایی و بازدید از مکان های تاریخی و علمی می پردازم . اما باز هم به خاطر محدودیت هام در بیرون رفتن از خونه تو این فعالیت هام اونطور که در توانم هست نمی تونم فعال باشم . گذشته از این مسائل که برای شما گفتم من در گروه دانشجویی که مدیریت و مسئولیتش رو بر عهده دارم با فردی آشنا شدم که البته بر حسب همکاری در گروه باهم در ارتباط بودیم و هستیم . ایشون فردی پاک دامن ، واقع بین ، متدین و متعهد ، مسئولیت پذیر ، باگذشت هستند . من و ایشون رابطه مون بیشتر از همکاری در گروه شده و به عنوان دو دوست مستقلا با هم در ارتباطیم . ما نسبت به هم شناخت پیدا کردیم تا حدودی در این مدت یک سال هم فکری ، رفتار و روحیه ی سازگار با هم رو در خودمون مشاهده کردیم . من و ایشون به هیچ عنوان علاقه ی شدید به هم نداریم اما همدیگه رو دوست داریم و این علاقه بعد از شناخت بیشتر شکل گرفته . ایشون 1 سال و نیم از من کوچکتر هستند اما فردی باهوش و آگاه و پخته هستند . خانواده ای مذهبی دارند . من و ایشون بعد از 1 سال آشنایی و شناخت 2 ماه پیش در مورد ازدواج با هم صحبت کردیم . من با مادرم صحبت کردم و مادرم نگران این بودند که ایشون چون دانشجو هستند سرمایه ای ندارند برای تشکیل زندگی . اما با توجه به شناختی که من از ایشون دارم ( ایشون مدیر هسته های علمی دانشگاهشون هستند و فعالیت های عمرانی هم داشتند با وجود اینکه سنشون 22 سال بیشتر نیست )و البته 1 سال دیگه فارغ التحصیل می شند مطمئن هستم با کمی قناعت و صبوری و همکاری من( شاغل بودنم)می تونیم زندگی مادی رو پیش ببریم . ایشون هم با مادرشون صحبت کردند . مادر ایشون لیسانس روان شناسی دارند اما با این حال به شدت مذهبی و سنتی فکر می کنند . مادر ایشون از نحوه ی آشنایی ما رضایت ندارند و بسیار با این مسئله که من از ایشون 1 سال و نیم بزرگتر هستم مخالفت می کنند . من و ایشون تصمیم داریم از راه منطقی و گفتگو خانواده ها رو راضی کنیم و عجولانه پیش نریم . با این حال مسئله ی سن من و ایشون بیشترین مشکل رو ایجاد کرده در حالیکه ما چون بر تصمیممون فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که می تونیم زندگی خوب و موفقی در کنار هم داشته باشیم و در طول این یک سال مسئله ی سن تاثیری بر رابطمون نداشته نمی تونیم استدلال مادر و پدرشون رو قبول کنیم با این حال رضایت خانواده ی ایشون شرط هست . حالا من سوالی داشتم خدمتتون ما با به کار بردن چه روش و راهکاری می تونیم ذهنیت خانواده ی ایشون رو نسبت به سن و همچنین نحوه ی آشناییمون که خانواده ی ایشون گمان می کنند دختری که با پسری رابطه ی دوستی داشت دختر پاک و متعهدی نیست ، تغییر بدیم . به هر حال اگر شما من رو راهنمایی کنید بسیار ممنونتون می شم . فقط از شما درخواست می کنم روش درستی رو به ما بگید تا در پیش بگیریم برای کسب حمایت خانواده ها. موفق باشید و در پناه خدا .
- [سایر] این جانب دختری 23 ساله ،ساکن قم ، دارای مدرک کارشناسی در رشته ریاضی از دانشگاه تهران و بزرگ شده در خانواده ای مذهبی هستم و البته چند ماهی است که نامزد کرده ام . قبلا از راهنمایی و کمک شما نهایت تشکر و سپاس را دارم . اما مادرم اگرچه شخصی است که مسائل پاکی و نجسی را به دقت مراعات می کند ، اما به هیچ وجه در این زمینه وسواس ندارد و اگر جایی یا چیزی نجس باشد به سرعت و البته به طور صحیح آن را آب می کشد و هیچ وقت در این زمینه سخت گیری نمی کند . خود من هم تا قبل از ورود به دانشگاه و قرار گرفتن در محیط خوابگاه وضعی شبیه مادرم داشتم . یعنی خیلی به خوبی و به دقت این مسائل را رعایت می کردم و اگر چیزی نجس می شد یا برای مثال قسمتی از بدنم نجس بود ، خیلی به راحتی و به سرعت آن را آب می کشیدم و به هر حال در برخورد با این مسائل راحت بودم و به هیچ وجه وسواس نداشتم . اما زمانی که وارد دانشگاه شدم و در محیط خوابگاه قرار گرفتم ، همه چیز عوض شد . در خوابگاه با کسانی هم اتاق شدم که افرادی بی بند و بار بودند و اصلا اهل نماز و روزه نبودند و به طور کلی می دیدم که مسائل مربوط به نجاست و پاکی را به هیچ وجه رعایت نمی کنند . همین موضوع باعث شد که از آنها کناره گیری کنم . برای مثال تا جایی که امکان داشت با آنها هم غذا نمی شدم و اگر هم با آنها غذا می خوردم ، حتما دهانم را آب می کشیدم . چون به چشم خودم می دیدم که اصلا این مسائل برایشان مهم نیست و رعایت نمی کنند یا تا جایی که امکان داشت در خوابگاه لباس نمی شستم و اگر هم گاهی مجبور می شدم در خوابگاه لباس بشویم ، روی بندی که آنها لباسهایشان را پهن می کردند ، لباسهایم را پهن نمی کردم . همین طور برای وضو گرفتن و ظرف شستن همیشه مشکل داشتم . چون با خودم می گفتم آنها هم از همین ظرف شویی ها و دست شویی ها استفاده می کنند و لذا صد در صد اینها نجس هستند و مثلا اگر موقع وضو گرفتن از داخل دست شویی به لباسم آب می پاشید ، دیگر آن لباس را نجس می دانستم و یا موقع نماز خواندن در خوابگاه اگر چه روی سجاده نماز می خواندم ، اما از پرزها و موهایی که به هر حال به چادر نمازم می چسبید اجتناب می کردم و به طور کلی اگر لباسی نجس باشد خیلی با احتیاط آن را جا به جا می کنم و از پرزهای آن و یا حتی اگر ذرات گرد و غباری روی آن باشد از آن دوری می کنم .در دانشگاه هم وضعیتم تا حدود زیادی به همین شکل بود و چون این افراد در دانشگاه هم رفت و آمد می کردند آن جا را هم نجس می دانستم و مثلا موقع وضو گرفتن در دانشگاه هم همین مشکل را داشتم . همین طور موقع غذا خوردن در دانشگاه ؛ برای مثال اگر گوشه ای از میز غذا کمی خیس بود و آستین مانتویم به آن برخورد می کرد ، آستین مانتویم را آب می کشیدم و .... و البته من هر هفته روزهای آخر هفته به قم ( خانه ) می آمدم و زمانی که به خانه می آمدم تمام بدن و لباس ها و حتی گاهی اوقات کیف و کفش و مداد و خودکارهایم را هم آب می کشیدم . اما باز هفته بعد وضع به همین منوال بود و دوباره وقتی به خانه می آمدم همه چیز را آب کشی می کردم . اما اواخر سال دوم بود که پدر و مادرم فهمیدند که دچار وسواس شده ام . خلاصه به یک مرکز مشاوره در قم که البته وابسته به حوزه بود مراجعه کردم . در آن جا مرا به یک متخصص اعصاب و روان معرفی کردند . ایشان هم قرص های فلوکستین را برایم تجویز کرد . حدود یک سال این قرص ها را مصرف کردم . در طول مدتی که قرص ها را مصرف می کردم احساس کردم که وضعیتم خیلی بهتر شده و هم به نظر خودم و هم به نظر پدر و مادرم دیگر حالت وسواس در من وجود نداشت و حالتی شبیه گذشته پیدا کرده بودم و دیگر این مسائل تقریبا برایم عادی بود و وسواس نداشتم . خلاصه بعد از یک سال که دوباره به پزشک مراجعه کردم ، ایشان از من خواست تا چند ماه دیگر هم مصرف قرص ها را ادامه دهم و اگر هم چنان وضعیتم خوب بود ، قرص ها را قطع کنم . من هم مدتی مصرف قرص ها را ادامه دادم و البته زودتر از موعدی که دکتر گفته بود ، آنها را قطع کردم . بعدا از قطع قرص ها تا حدود 2-3 ماهی وضعیتم مانند قبل بود، اما بعد از 2-3 ماه احساس کردم که دوباره همان حالات دارد به سراغم می آید و همین اتفاق هم افتاد و به تدریج وسواس در من شدید تر شد . البته چون باز هم با محیط خوابگاه و دانشگاه سروکار داشتم فکر می کردم با تمام شدن درسم و نبودن در محیط خوابگاه و دانشگاه مشکلم هم حل خواهد شد اما الان حدود یک سالی است که درسم تمام شده و دیگر با محیط خوابگاه و دانشگاه در ارتباط نیستم ؛ اما هم چنان مشکل وسواس در من وجود دارد و حتی نسبت به قبل شاید شدیدتر هم شده باشد . البته من در خانه خودمان خیلی راحت ترم . چون در خانه خودمان همه چیز و همه جا پاک است . مثلا دست شویی خانه ما کاملا پاک است ؛ به طوری که اگر برای مثال گوشه لباسم به زمین برخورد کند و تر شود ؛ نمی گویم نجس است . به هر حال در خانه خودمان وضعیتم خیلی بهتر است و خیلی راحت تر هستم و به همه جا دست تر می زنم و اصلا احساس بدی ندارم . البته در آب کشیدن جای نجس یا لباس نجس خیلی مشکل دارم و هم وقت زیاد و هم آب زیادی برای این کار صرف می کنم و در آخر هم انواع و اقسام سوالات برایم پیش می آید که آیا لباسم کاملا پاک شد ؟ آیا به فلان جا آب نپاشید ؟ آیا آن قسمت را آب کشیدم ؟ و هزاران سوال دیگر و خلاصه ذهنم به شدت مشوش می شود . به طوری که همان طور که گفتم اگر لباس نجسی را بشویم و بعد بخواهم لباس و به هر حال زمینی را که لباس را آن جا شسته ام و یا به آن جا آب پاشیده است آب بکشم ، معمولا اضطراب دارم و وقت بسیار زیادی و هم چنین آب زیادی صرف این کار می کنم وگاهی آخر سر هم خیلی اطمینان به پاک شدن آن پیدا نمی کنم و انواع سوالات به ذهنم خطور می کند و ذهنم را مشوش می کند . و یک مسئله دیگر هم که برای من به شدت ایجاد مشکل کرده مسئله برفی است که در زمستان گذشته آمد . با توجه به این که در زمستان گذشته برف شدیدی آمد و من بارها دیدم که افراد مسائل پاکی و نجسی را رعایت نمی کنند و مثلا روی برف گوسفند می کشتند و خونش را رها می کردند و گاهی آدم در جایی قرار می گرفت که مجبور می شد روی این خون ها هم پا بگذارد و خلاصه با این کفش به همه جا می رفت و همه جا به این ترتیب نجس می شد . حتی چند بار اتفاق افتاد که در حالی که برف آمده بود ، از داخل کوچه یمان سگ رد شده بود و به هر حال بعد هم که خواستیم از خانه بیرون برویم ته کفش ها و لاستیک های ماشین با این برف ها برخورد کرد و خلاصه جاهای دیگر را هم نجس کرد و همین طور خیلی اوقات این برف ها و آب و گلی که در خیابان جمع می شد به لباسهایم می پاشید و خلاصه وضعیت طوری بود که همه جا نجس می شد و اگر انسان واقعا می خواست رعایت کند ، خیلی سخت بود و یا حتی غیر ممکن . البته من و هم چنین پدر و مادرم تا جایی که امکان داشت مراقب بودیم و رعایت می کردیم ؛ اما دیگران که مثل ما رعایت نمی کردند و در واقع این برای من مشکل ساز بود . البته زمانی هم که من نامزد کردم زمانی بود که وضعیتم خیلی بهتر شده بود و فکر نمی کردم که دوباره این مشکل برایم ایجاد شود ؛ وگرنه اگر در آن زمان هم مشکلم به این شکل و به این شدت بود مطمئنا ازدواج نمی کردم . چون من اصلا دوست ندارم که با این کارم باعث ناراحتی و سختی دیگران شوم. لطفا در این زمینه مرا راهنمایی بفرمایید .