پاسخ از استاد صادق لاریجانی: پلورالیسم دینی، بحثی است در باره ی تبیین کثرت در ادیان و به معنای کثرت گرایی است. پلورالیسم را در حیطه های مختلفی می توان تصور کرد و عملا هم در حیطه های مختلفی تعبیر پلورالیسم به کار برده می شود. در ساحت امور سیاسی، پلورالیسم یا کثرت گرایی، به معنای به رسمیت شمردن آرا و احزاب مختلف است. کسانی که در عالم سیاست پلورالیست هستند، قبول می کنند که جریان سیاست از یک مجرای کثرت گرایانه اداره شود؛ به این صورت که احزاب مختلف و آرای مختلفی وجود داشته باشند که با هم رقابت کرده، امور حکومت را اداره کنند. پلورالیسم را در ساحت هستی شناسی و متافیزیک هم می توان مطرح کرد. وقتی که می گوییم یک نگاه پلورالیستیک به هستی یا به آنتولوژی داریم، مقصود این است که بنیان این عالم بر کثرت نهاده شده است؛ در مقابلِ وحدت نگری. ولی این پلورالیسم ها فعلا محل بحث نمی باشند؛ بلکه عنوان بحث، پلورالیسم دینی است. بحث های عمده در پلورالیسم دینی تحت عنوانِ پلورالیسمِ دینی، دو بحث عمده مطرح می شود: کثرت گرایی در فهم دین؛ و کثرت گرایی در خود دین. مقصود از کثرت گرایی در فهم دین، معتقد بودن به برداشت ها و فهم های مختلفی از دین و به تعبیر امروزی، قرائت های مختلف از دین است. مقصود از کثرت گرایی در نفسِ دین، این است که خودِ ادیان، راه های مختلفی هستند به حقیقت واحد. و در مقام سعادت و مثوبت و حقّانیّت، ادیان مختلف، پیروان خودشان را به امر واحدی رهبری و راهنمایی می کنند. بحث پلورالیسم در فهم دین، کاری به خودِ دین ندارد؛ بنابراین، بحث فهم دین و کثرت در آن، بحثی است که به مخاطبین دین و کسانی که کارشان فهم از دین است، بر می گردد. امّا برگشت کثرت گرایی در دین، به نظری است در باب تبیین کثرتی که در ادیان وجود دارد. این ادیانی که در گذشته و حال در عالم ظهور پیدا کرده اند، چه نسبتی با هم، با واقعیت و با پیروان خود دارند؟ پس بحث در دو مقام است و فعلا بحث در مورد کثرت گرایی در فهم دین است و بعد هم بحث دوم که کثرت گرایی در نفس دین است. البته این دو مقوله متضمن بحث های عمده ای است و در این جا فقط اشاره ای می کنیم به بعضی ادعاهای مطرح کنندگان این بحث ها و به پاره ای از استدلال های آن ها و این که این سخنان چه مقدار، هم از لحاظ عقلی و هم نقلی (آیات و روایات) قابل قبول می باشد؟ بحث کثرت گرایی در فهم دین و همین بحثی که هم اکنون به طور وسیع در جامعه ی ما رواج دارد، یعنی تعدد قرائت های دین و قبض و بسط در دین و امثال این ها، در حدّ ذات خود، بحث مهمی است؛ ولی به این صورت که هم اکنون در جامعه ی ما مطرح می شود، هم بحث کثرت گرایی در فهم دین و هم خود دین، در پشت آن یک کار سیاسی هم نهفته است؛ والاّ صرف این بحث، خود بحث مهمی است و جهات مختلف آن قابل تنقیح است و حقیقت امر این است که علمای ما، مخصوصاً اصولیین، در زمینه ی فهم دین، سخن بسیار داشتند که از اهمیت ویژه ای برخوردار است و حتّی غربی ها بر خلاف روشن فکران جدید ما، یک طرفه قضاوت نمی کنند. بنده در بحث معرفت دینی[1]، موارد متعددی آورده ام که خود فیلسوفان غربی و علمای تفسیر آن ها (هرمنوتیک) این مباحث را با این افراط و تفریطی که مدعیان روشن فکر امروزی جامعه ی ما می گویند، مطرح نمی کنند. بنا بر این به عنوان یک تذکر می گویم که وقتی بعضی از بحث ها وارد جامعه ی ما می شود، به جای این که طبق روال خود حرکت کند، این طور به نظر می رسد که تبدیل به یک بحث سیاسی می شود و یا پشت سر آن، اغراض دیگری نهفته است؛ در حالی که معلوم نیست صاحب این نظر، خود این غرض را داشته باشد یا نه؟ ولی مورد سوء استفاده قرار می گیرد. بحث نسبی گرایی در فهم دین، یکی از بهترین سلاح هایی است که غربی ها برای خلع سلاح کردن حکومت دینی به کار می برند و هیچ حربه ای بهتر از نسبی گرایی نیست که یک حکومت دینی را از محتوای خودش خالی کند و شدّت و صلابت را از آن بگیرد؛ البته لازم است که مخاطبان، یک مقدار نسبت به این بحث ها حسّاسیّت نشان بدهند؛ زیرا این ها به این صورت که امروزه مطرح می شود، صرف یک بحث دینی نیست؛ بلکه امروزه به حربه ای تبدیل شده است که آرام آرام حکومت دینی را ضعیف کنند؛ زیرا یکی از لوازم بحث نسبی گرایی، بحث سکولاریسم و جدایی دین از سیاست است؛ علاوه بر این، آثار دیگری نیز دارد. بنابراین، اصل این بحث ها از حساسیت ویژه ای برخوردار است. ادعای مطرح کنندگان بحث بسیاری از کسانی که بحث تعدد قرائت از دین و تعدد فهم ها را مطرح می کنند، به اختلاف آرای مجتهدین تمسک می کنند و می گویند: در اسلام مجتهدان مختلفی بوده اند که آرای آن ها با هم متفاوت بوده است و این معنای اختلاف فهم ها و اختلاف قرائت ها در دین است؛ ولی واقعیت چیز دیگری است و این حرف، یک سوء استفاده از یک امر بدیهی و روشن است، برای استنتاج و انتاج نتیجه ای که قطعاً درست نمی باشد. نزاع در بحث قرائت های مختلف از دین، بر سر این نیست که مرحوم سیّد و یا مرحوم آخوند خراسانی، در فلان فرع فقهی، چه اختلافی با هم دارند؛ بلکه بحث در قرائت های مختلف، بر سر نسبی گراییِ کلّی است؛ یعنی این که آیا تمام فهم های ما و عالمان دین، حکما و فیلسوفان دینی و همه ی آن چه که یک مفسر از سنت رسول خدا و کتاب خدا می فهمد، نسبی است و ما هیچ فهم یقینی از کتاب و سنت نمی توانیم داشته باشیم؟ والا، مگر می شود که مرحوم نایینی و محقق اصفهانی و مرحوم امام(رحمهم الله)با آن دقت هایی که در فقه و اصول داشته اند، از اختلاف مجتهدین غفلت کرده باشند؟ بحث بر سر این است که آیا ما ضروریات دینی و فقهی داریم یا خیر؟ و آیا می شود کسی در زمان حاضر بگوید که با توجه به فهم علمای اسلام از صدر اسلام تا کنون، بنده مثلا این آیه را این طور معنا می کنم؟ البته این بحث در ضروریات دین است. حال ممکن است یک آیه ای یک استفاده ها و تطبیق ها و جری هایی داشته باشد که شخصی بگوید من حرف نویی می زنم. این مسئله با اشکال مواجه نیست؛ امّا وقتی مسئله ی ضروری دین باشد، مثلا در باب معاد، که در اوایل انقلاب آن را به (برایند نیروهای پرولتاریا) تعریف می کردند، آیا باز هم می توان گفت که این نیز یک فهم از اسلام است؟ گاهی گفته می شود که در توحید هم اختلاف نظر وجود دارد؟ بله! اختلاف هست؛ امّا زمانی که قائل به عدم توحید در اسلام می شوند، آیا در مقابل او سخنی برای گفتن داریم و آیا اختلاف و تغییر فهم ها به جایی هم می رسد که ضروریات دینی و فقهی را کنار بزند؟ این یک مورد نزاع است که سخن بسیاری از نویسندگان هم هست که بارها گفته اند ما هیچ فهم مقدسی از اسلام نداریم؛ در حالی که ضروریات دینیِ مسلّم (توحید، نبوت و معاد) که از کتاب و سنت است، مقدس می باشند. نکته ی دیگری که محل بحث است، این است که در غیر فهم های ضروری و در غیر ضرورت های فقهی، آیا از کتاب و سنت، مشی خاصّی استفاده نمی شود؟ یعنی در فهم های ظنّی هم آیا بین این فهم های ظنّی مستنبط و حجّت و غیر حجّت فرق نیست؟ پشت سر این بحث ها چیز دیگری نهفته است؛ مثلا نویسنده ای می گوید: این فرمایش فقها را ما قبول نداریم؛ حال می خواهیم بدانیم که این سخن، حتّی در فهم های ظنّی هم مجال دارد یا خیر؟ در صورتی که بسیاری از احکامی که در رساله ها وجود دارد، ممکن است از ظنّیات باشد؛ امّا ظنّیِ حجّت است؛ یعنی یک مجتهد سعی خودش را کرده است و در به دست آوردن روش استنباط حکم از کتاب و سنت و عقل، راه هایی را کشف کرده و با توجه به آن، به یک فهم ظنّی رسیده است که ظنِّ حجّت است و می گوییم صِرف ظنّی بودن پاره ای از آرای مجتهدین، این را نمی توان معادل مساوی ظنون فلان نویسنده که بهره ای از این معارف نبرده است، کرد که نویسنده بگوید ما از قرآن چنین برداشتی داریم؛ در صورتی که این درست نیست؛ زیرا برداشت او مستند نیست؛ البته ممکن است که فهم فقیه، ظنّی باشد؛ امّا ظنّی مستند است. تمام تلاشی که مجتهدان و فقیهان در استنباط و اجتهاد و تحقیق قواعد استنباط به خرج می دهند، برای این است که روشی باشد که بتوان ظن را به آن مستند کرد که خدا و پیامبر راضی به اخذ این ظن هستند. و مسئله این طور گتره نبوده که بگویند افهام ظنّی است. بنده پشت سر تمام این قضایا را می بینم و فرمایش تمام این آقایان را خوانده ام که در بحث پلورالیسم دینی، بعضی به یک هرج و مرج فکری رسیده اند و می گویند: دینی که فهم های ما از آن ظنّی است، به این صورت که علاّمه ی طباطبایی از آن یک فهم دارد؛ فخر رازی از آن یک فهم دارد؛ اشعری و معتزلی و تشیّع فهم های مختلفی از قرآن دارند؛ چنین دینی مستند نیست و بار زیادی نمی توان از این دین بربست. مدعیان این نظریه، در صدد هستند که یک نوع اباحی گری عصر جدید را ترویج کنند و ما بسیاری از مریدهای این افکار را می بینیم که به یک نحو اباحی گری رسیده اند. ادعا می کنند که وجوب حجّ و وجوب صوم و این دقت ها که در باب های احکام است، همه فهم فقها است؛ امّا این که خود دین چه می گوید، معلوم نیست. نقطه ی نزاع این جا است که یک سری از این فهم ها از ضروریات دین است و پاره ای ضروریات فقهی است و بقیه هم ظنون حجّت است. حال اگر شما هم سال ها زحمت کشیدید و قواعد استنباط را تنقیح کردید و به فهمی غیر از این فهم ها رسیدید، یک فهم حجّت دیگری می شود. امّا نه این که به راحتی بگویید این که علما گفتند، فهم خودشان بوده است. بعضی اوقات که بحث در مورد قرائت های مختلف از دین می شود، دیده می شود که گاهی به یک سری مسائل بدیهی تمسک می جویند؛ مثلا این که فقها اختلاف اجتهاد دارند؛ بعد نتیجه می گیرند که قرائت ها از دین مختلف است و این باید معلوم شود که کجای آن مختلف است؟ آیا به نحو کلّی مختلف است یا نه؟ فی الجمله که جزء بدیهیات مسائل استنباط فقهی است! استدلال هایی که برای روش نسبی گرایی کلّی ذکر شده، متعدد است که در این جا به بعضی از استدلال های آنان اشاره می شود. شریعتِ صامت یکی از مهم ترین ادعاهایی که در باب کثرت گرایی در فهم دین مطرح می کنند، تِز (شریعت صامت است) می باشد. مدّعی هستند که خود شریعت و متن کتاب و سنت، صامت است و ما هستیم که این متن را به نطق در می آوریم و از آن مطلب می فهمیم. پرسش هایی که به کتاب و سنت عرضه می شود، کتاب و سنت را به نطق در می آورد؛ امّا خود کتاب و سنت ساکت است و از این گزاره، این طور استفاده می کنند که می گویند: این پرسش ها از کجا می آید؟ مسلماً از خود کتاب و سنت نمی آید؛ بلکه از علوم و معارف روز و فلسفه، ریاضی، شیمی و... می آید؛ بنابراین، هر چه ذهن یک عالم از علوم اصلی انباشته تر باشد، فهم او از دین، اصلی تر و دقیق تر و به واقع نزدیک تر است و بدون تنفیح علوم اصلی، فهم علمای ما منقح و حجّت نیست و این که شریعت صامت است، یک پیش فرض های زبانی و اصولی دارد که باید در مورد آن بحث کرد؛ ولی در واقع باید دید که آیا اصل این ادعا موجّه است یا خیر؟ و آیا شریعت صامت است یا نه؟ به عنوان مثال، فرض کنید ما در مسجدی نشسته ایم و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)وارد می شود و حکمی را بیان می کند. دلیل صامت بودن حکم چیست و چرا می گویید که فهم ما از کتاب، دایر مدار پرسش های ما است؟ و گاهی آن قدر افراط می کنند که می گویند: فهم ما درست به اندازه ی سؤال های ما است؛ یعنی اگر ما سؤال نکنیم، قرآن و سنت چیزی برای ما ندارند. آیا نمی شود قبل از این که ما از قرآن سؤال کنیم، قرآن با ما سخن بگوید؟ اصلا این که قرآن دارای محتوا است و معانی و مفاهیم را به ما القا می کند، عین سخن گفتن است. بنده حدس می زنم که قائلین به این نظریه، سخنی را خلط می کنند. برخی از فیلسوفان هرمنوتیک سخنی دارند در باب سؤال و آن ها سؤال را به این معنا نگرفته اند که ما از بیرون چیزی بیاوریم؛ بلکه نفس آن حالت گشودگی در مقابل یک متن را سؤال می گویند و به تعبیر آن ها، انسان نسبت به متن گشوده است و البته این شرط درستی است؛ مثلا حتّی وقتی بنده با شما رو به رو می شوم و می خواهم کلام شما را بشنوم، باید نسبت به حرف شما حالت گشودگی داشته باشم؛ یعنی خودم را آماده کرده باشم که آن چه شما می گویید، بفهمم و بشنوم و این حالت، ربطی به این بحث ندارد. این که انسان ها باید آماده ی فهم یک متن باشند، غیر از این است که چون انسان سؤال هایش را از بیرون و از معارف عصری می آورد، پس متن صامت است؛ به علاوه ی این که یک نکته هم وجود دارد که این ها از آن غفلت می کنند؛ این که چرا شریعت صامت است؟ این ها این سؤال را بر می گردانند به یک بحث زبانی و می گویند: زبان، معانی خودش را به ما القا نمی کند؛ بلکه ماییم که به زبان معنا می بخشیم؛ در صورتی که تا به حال، علمای ما می گفتند که الفاظ، بعد از وضع یک معنایی دارند که این معنا دل بخواهی ما نیست. زبان طبیعی انسان، گرچه اصل آن قرار دادی است، ولی بعد از قرارداد موجب می شود که الفاظ در معانی ظهورات واقعی پیدا کنند و دیگر ربطی به خواست ما ندارد و این تفکری است که علمای ما داشته اند. این ها می گویند که معنا را ما به متن می بخشیم. در جواب می گوییم که اصل این حرف، نادرست است؛ زیرا این سخن، علاوه بر این که تالی فاسدی دارد، بنای معقولی نیز ندارد. تالی فاسد آن این است که انسان می تواند آزاد باشد و هر معنایی به لفظ ببخشد. اگر بنا است که ما معنا را به لفظ ببخشیم، پس، به عنوان مثال، می گوییم: اگر بگویید لا إِلهَ إِلاّ اللّه، باران می آید و این جاست که می گویند: ما نمی خواهیم بگوییم که متن، هر معنایی را می پذیرد. رابطه ی الفاظ و معانی، بعد از وضع، دیگر قراردادی نیست؛ همان طور که ظهورات قراردادی نیست. درست است که وضع یک قرارداد است، ولی ظهور الفاظ بعد از وضع، دیگر قرار دادی نیست؛ بلکه یک امر تکلیمی است و این که ما از الفاظ قرآن، معانی به ذهنمان خطور کند، چه به دلالت تصدیقی یا تصوری، این ها قراردادی نیست؛ بلکه یک واقعیت است؛ بنا بر این به یک معنا، معانی قرآن و سنت، عینی است؛ بنا به تعریف فلسفی و کلامی؛ لذا می توان گفت که من معنای قرآن را فهمیدم یا نفهمیدم. قرائت های مختلف از دین، بنا بر اعتراف آن ها، مشتمل بر خطا و صحیح و سقیم است؛ یعنی قرائت هایی که از دین داریم، اموری است از مجموعه ی خطا و صحت؛ و این خطا نمی تواند بطن قرآن باشد؛ در صورتی که متون قرآن، همه ی آن، عین حقّ است. پس قرائت های مختلف که به زعم آن ها، امری است مشتمل بر صحت و وثوق، این نمی شود که همان بطون قرآن باشد که در روایات به آن اشاره شده است. تا این جا اجمالی از بحث قرائت های مختلف در دین بود و حال، بحث در پلورالیسم در نفس دین است که منشاء این بحث، به طور عمده، یک نگاه بیرون از دین است که یک عده گفته اند: ما در عالم، ادیان مختلف داریم که بین این ها تشابهات فراوان است و اختلافاتی هم وجود دارد. این کثرت باید تبیین شود که چرا این گونه است؟ بحث تساهل و تسامح، واقعاً با این بحث مرتبط است؛ به این معنا که عمده ی نتیجه ای که از بحث کثرت گرایی دینی می خواهند بگیرند، تساهل و تسامح است. نه تنها در مصوبت بلکه در حقّانیّت هم می خواهند تساهل و تسامح قرار دهند. نظریات رقیب در پلورالیسم دینی سه نظریه در باره ی تبیین کثرت در ادیان معروف است: یک. کثرت گرایی یا Ploralism؛ دو. شمول گرایی یا Inclusivism؛ سه. انحصارگرایی یا Exclusivisn. انحصارگرایی یعنی این که یک دین حقّ است و بقیه همه باطل اند. شمول گرایی یعنی یک دین حق، ولی ادیان دیگر تحت پوشش همین دین قرار می گیرند و حقّ می شوند؛ مثلا مسیحی مدّعی است که مسیحیت حقّ است و مسلمان ها و یهودی ها و زردشتی ها و... خیال می کنند که به چیزی غیر مسیحیت تعبد نشان می دهند؛ در صورتی که این ها در واقع مسیحی هستند؛ یعنی همه ی ادیان در واقع داخل در مسیحیت یا در اسلام است و خودشان خبر ندارند. ادیان دیگر، ناحق نیستند؛ ولی حقّانیّت و درج آن ها، در یک دین خاص است و این شمول گرایی است. ادعای پلورالیسم این است که همه ی دین ها چهره های یک واقعیت اند و بنابراین، راه های مختلف به یک واقعیت می باشند و این طور نیست که پیروان ادیان دیگر، همه اهل عقاب باشند. پیروان این عقیده می گویند: ما چگونه قبول کنیم که فقط شیعیان اثنا عشری، پیرو حقّ و اهل نجات باشند و جایگاه بقیه ی اهل عالم دوزخ باشد. این بدین جا منتهی می شود که بگوییم ادیان دیگر هم حقّ هستند؛ منتها هر کدام بهره ای از حقّ دارند و چهره ای از حق اند. قبل از این که وارد این بحث شویم، به چند نکته اشاره می کنم که دلیل این ها برای این حرف ها چیست؟ نکته ای که در این بحث باید به آن توجه داشت، این است که دلیلی بر انحصار این سه مسلک و نظریه، وجود ندارد؛ چه بسا که معارف قرآنی، چیز دیگری را ذکر کند که نه پلورالیسم باشد و نه شمول گرایی و نه انحصارگرایی؛ بلکه یک قسم معقول دیگری باشد. بنده از این دفاع می کنم و بعضی از آیات قرآن را ارایه می کنم که طبق این آیات، هیچ کدام از این سه نیست؛ بلکه چیز دیگر است. نکته ی مهم تری که لازم است در این بحث مورد توجه قرار گیرد تا از بعضی سوء استفاده ها رهایی پیدا کنیم، مثل همین نکته است که فقط شیعه ی اثنا عشری اهل بهشت است و بقیه اهل دوزخ اند. پس برای این که ما در این مغلطه گیر نکنیم، باید روشن شود که بحث ما در کجا است؟ بحث قرائت های مختلف از دین، آیا در ادیان الهی همان طور که نازل شده اند است یا در این ادیانی که هم اکنون در دست ما است؟ بحث در این است که آیا اسلام و مسیحیت و یهودیت، آن طور که انبیای الهی آورده اند، با هم اتفاق دارند و به یک جا می رسند و یا بحث در ادیان امروزی است؟ این خود، بحث مهمی است که باید در استدلال های طرفین مورد توجه قرار گیرد که بر چه اساس استدلال می کنند. نکته ی بعدی که در این بحث باید مورد توجه قرار گیرد، این است که ادیان الهی، تدریج زمانی داشته اند؛ در هر برهه ای از زمان، یک نبی از انبیای الهی برای تبلیغ دین خدا ارسال شده است؛ پس زمان مسئله ی مهمی بوده که شاید شریعت اگر چه از طرف نبی بود، منسوخ شده باشد و یا احکامی از آن منسوخ شده باشد؛ حتّی شریعت حقّه ی مسیح(علیه السلام)بعد از آن، توسط ادیان و پیامبران دیگر نسخ شده است؛ پس مسئله ی زمان نیز باید مورد توجه قرار گیرد. واقع و حق مسئله این است که پیامبران الهی در امهات تعالیم، با هم یکی بوده اند. آیات قرآن نیز صریحاً به این مطلب دلالت می کند و به تعابیر مختلف در قرآن به این مسئله اشاره شده است؛ مثلا در جایی پیامبر می فرماید: (تَعالَوْا إِلی کَلِمَة سَواء بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ)[2] که اهل کتاب را دعوت می کند به سوی کلمه ای بیایند که بین ما و آنان یکی است و آن این است که ربّی را برای خداوند، ارباب قرار ندهیم و یا در آیه ی شریفه ی دیگر که می فرماید: (إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الْإِسْلامُ)[3] همان طور که مرحوم علاّمه ی طباطبایی استفاده می کنند، به نظر می آید که اسلام در این آیه اشاره نباشد به اسلام به معنای یک دین خاص، بلکه در معنای تسلیم است. حقیقت دین در نزد خداوند متعال، اسلام یعنی اصل خضوع و تسلیم در برابر خداوند است؛ در معارف و در عمل. گرچه ادیان کمّاً و کیفاً با هم فرق داشتند، امّا همه ی آن ها مصداق تسلیم الی اللّه بوده اند؛ چه در معارف و چه در عمل. البته ممکن است برخی با نظر علاّمه در این جا مخالف باشند؛ زیرا که اسلام در زبان قرآن معلوم نیست که به معنای اصطلاحی باشد؛ بنابراین، یک بحث تحقیقی است. البته در روایات به معنای اصطلاحی است و حتّی ارکان آن را هم ذکر کرده اند و در مورد قرآن، احتمال زیادی وجود دارد که به معنای لغوی یعنی تسلیم باشد و این آیه ی شریفه با توجه به معنای لغوی، یعنی تسلیم حقّ بودن. پس اگر ادیان واقعی مورد بحث قرار گیرد، منکری ندارد که آن ها در اصول و امهّات الهی یکی بوده اند؛ زیرا آن ها همه به توحید و معاد دعوت می کردند و نکته ی جالب این که در بعضی از آیات تصریح می کنند که حتّی انبیا بشارت به نبیّ بعدی می دادند؛ یعنی دین مسیح فقط اکتفا به حضرت مسیح نکرده بود؛ بلکه بشارت به نبیّ بعدی نیز جزء دین مسیح است؛ پس در این ها با هم وحدت داشته اند و اختلافی که بین ادیان است، یکی اختلاف رتبه و ضعف و شدت است و یکی به خاطر کمال و معارفی که القا می کند که ممکن است از دین دیگر مهم تر یا کامل تر باشد و دیگری، مسئله ی نسخ است که به خاطر توالی زمان، احکامی از اعتبار می افتند. همان طور که مرحوم علاّمه می فرمایند تسلیم حق، که دین حقیقی است، در هر زمان یک مصداق دارد؛ در زمان پیامبر اسلام، تسلیم حق، قبول پیامبر اسلام است و اگر در این زمان کسی نبوّت خاتم النبیین را نپذیرفت، تسلیم حقّ نشده است و بنابراین، آن گوهر واحد بین تمام ادیان را نپذیرفته است. نکته ای که باید در بحث به آن توجه کرد، این است که آیا ما در ادیان واقعی بحث داریم که روشن شد یا ادیانی که در دست ما است؟ گاهی دعاوی این ادیانِ امروزی، متعارض است. مسیحیت فعلی، پیامبر اسلام را نفی می کند و غالباً قائل به تثلیث، اقانیم ثلاثه و نعوذ باللّه خدا و یا ابن اللّه بودن اوست. در قرآن به صراحت آمده است که این عقیده کفر است و در مورد به صلیب کشیده شدن حضرت مسیح نیز آیه ی قرآن به صراحت می گوید که این ها اشتباه کردند. بنابراین یک سری از اعتقادات در این ادیانی که در دست ما است، تحریف هایی را پذیرفته است. حتّی اگر ما کاری هم به قرآن نداشته باشیم نمی توانیم این ادیان را با هم جمع کنیم؛ چرا که پذیرش پلورالیسم به این معنا که هم اسلام حقّ است و هم مسیحیت و هم یهودیت، امری نامعقول است؛ زیرا یهودّیت و مسیحیتی فعلی دارای دعاوی متعارض اند و مگر می شود دعاوی متعارض، همگی حقّ باشند؟ ما می گوییم که تثلیث باطل است؛ در صورتی که آن ها قائل به تثلیث هستند و این ها با هم قابل جمع نیست و پلورالیسم به این معنا فی حد ذاتها باطل است؛ به علاوه، این مسئله، با معارف قرآنی و روایی هم منافات دارد و یک انسان متدین به دین اسلام، نمی تواند این پلورالیسم را بپذیرد. آیات قرآنی به صراحت برخی از این تعالیمی در دست این ادیان را نفی می کند؛ پس پلورالیسم به معنای جمع بین این ادیان در حقّانیّت و رسیدن به سعادت، به نظر نامعقول می آید. نکته ی دیگر که باید توجه داشت و برخی از مدعیان پلورالیسم به آن تکیه می کنند، این است که ما در این جا باید سه مقوله را از هم جدا کنیم: یک. مقوله ی سعادت؛ دو. مقوله ی مثوبت عقوبت؛ سه. مقوله ی حقّانیّت. ما اگر معتقدیم که فقط اسلام حقّ است، معلوم نیست این طور بگوییم که همه ی پیروان ادیان دیگر در دوزخ اند یا هیچ بهره ای از سعادت ندارند. مرحوم علاّمه در یکی از کتاب های خود می فرمایند که ما نمی توانیم مدّعی شویم که غیر مسلمانان، هیچ بهره ای از سعادت ندارند؛ چون سعادت دایر مدارِ اطاعت است؛ چه بسا که یک مسیحی، جست و جو و فحص و بررسی کرده باشد و به دلیل شرایط خاص اجتماعی، نتوانسته باشد به حقّ هدایت یابد؛ ولی به همان چیزی که می دانسته عمل کرده؛ این شخص از حقّ اطاعت کرده و داخل در دوزخ نمی شود؛ علاوه بر این که مسئله ی قُبح عِقاب بِلاَ بیان هم داریم که بیش تر علمای ما آن را قبول دارند که این دلیل، هم در معارف و هم در احکام می آید و کسی که فحص می کند و بیانی بر واقع پیدا نکرد، عقاب او قبیح است و خداوند چنین نمی کند. بنا بر این شاید کسانی که حقّ نباشد، اهل دوزخ هم نباشند. این بستگی به عمل آن ها دارد. ما می توانیم ادعا کنیم که با توجه به ادیانی که امروزه در دست ما است، پلورالیسم در این ها بی معنا است؛ چه از نظر عقل و چه از نظر نقل. امّا ادیانی که به انبیای الهی کما هُوَ واقع نازل شده، در گوهر اصلی با هم یکی هستند که در بعضی از تعالیم نسخ شده اند؛ بنا بر این باید دین کامل را اخذ کرد که در زمان ما اسلام است. اگر به این نظر توجه شود، به یک معنا انحصارگرایی است؛ چرا که می گوییم دین اسلام حقّ است؛ امّا اگر دقت شود، می گوییم که هم در اصل و هم در گوهر، همه ی انبیای الهی به یک حقیقت واحد دعوت می کردند و آن تسلیم حق بودن است که مصداق های آن به حسب زمان، مختلف می شود و انبیای الهی به آمدن نبیِ بعد بشارت می دادند که در این آیه ی شریفه به این نکته تصریح شده است: (الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ)[4]. قرآن می گوید که در تورات و انجیل، به همین نبی امّی اشاره شده است؛ حال این ها دین فعلی را قبول ندارند. استدلال دیگر این است که می گویند: ما ادیان مختلفی داریم که یک کثرتی است موجود و این کثرت باید تبیین شود. یک تبیین، این است که انبیا همه یک چیز بر آن ها نازل می شده، ولی آن امرِ نازل، امر خاصّی است که ذهن خود پیامبر آن را تفسیر می کند و پیامبران، مفسران آن عنوان تفسیر ناشده که بر آنان نازل می شود، هستند؛ بنابراین، پیامبر اسلام که دین اسلام را آورد، این یک تفسیری است که تجربه ی عرفانی پیامبر، در مسیحیت و یهودیت و... همه به همین صورت است. می خواهند بگویند که یک چیز واحد از ناحیه ی خداوند بر انبیا نازل می شود؛ امّا این چیز واحد، تفسیر نشده است که خود پیامبر آن را تفسیر می کند و مثالی که می آورند، عجیب است؛ می گویند: تنعّم در بهشت، گاهی تفسیر شده به حورالعین؛ یعنی چشم سیاهان؛ بعد می گویند: مگر زیبایی فقط چشم سیاهی است؟ ولی چون در آن محیط، زیبایی، سیاهی چشم بوده، قرآن گفته است حورالعین؛ چه بسا اگر در جای دیگر واقع می شد، می گفتند چشم آبی؛ یعنی ذهن خود پیامبر آن چیز الهام شده را تفسیر می کند. نویسنده ی کتاب (صراط های مستقیم)، قائل به همین مطلب است و در جای دیگر می گوید که این قرآن با این حجم، به دلیل این است که ظرف بیست و سه سال نازل شده است و اگر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)عمر بیش تری داشت، قرآن چند برابر می شد و این یعنی تفسیری که پیامبر می کند از آن امر واحدی که بر او نازل شده است که این تفسیر، ممکن است در طول زمان، کم یا زیاد شود. واقعیت این است که این ادعا، ادعای دینی نیست و قرآن به صراحت این سخن را رد می کند و می فرماید: پیامبر (وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی* إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی)[5] است. و اگر بنا باشد معارف قرآنی یا انجیل و تورات، تجلیات ذهنی خود انبیا باشد، پس (ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی) چه می شود؟ و یا این که می فرماید: (بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ)[6] و قرآن مملو از تعبیر حقّ می باشد که مرادش این است که همین قرآن، حقّ است و یا این که می فرماید: (إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیم عَلِیم)[7] که مرادش همین قرآن است و اگر این تفاسیر از خود پیامبر باشد، پس دیگر تعبیر (لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ)غلط می باشد؛ زیرا که ذهنیات پیامبر می شود، نه (مِنْ لَدُنْ حَکِیم عَلِیم). و این سخنان نتایجی دارد که آنان از آن نتایج استفاده می کنند؛ مثل این که اگر قرآن با علوم روز مخالف شد، ما قرآن را کنار می گذاریم؛ زیرا که این ها تفسیرهای پیامبر است؛ ولی جرأت نمی کنند این حرف را به صراحت بگویند؛ بلکه می گویند: ما حرف ها را می زنیم و نتایج را به خود مردم وا می گذاریم. و به یک صورت می خواهند این حقّانیّت و تقدّس قرآن را که از ضروریات دین است، کم رنگ کنند و برچینند؛ زیرا وقتی قرآن را که سند ما است، از بین ببرند، دیگر چیزی برای ما باقی نمی ماند و این نوری که رابط بین ما با خداوند است، با یک سری الفاظ زیبا و حرف های قشنگ، از ما گرفته می شود. بیان دیگری که برای کثرت گرایی است، این است که می گویند: آن چه بر پیامبران نازل می شود واحد نیست؛ مختلف است و چهره های مختلف یک حقیقت است که در عالم وجود دارد که انبیا به اندازه ی درجاتشان این واقعیت را می گیرند و اختلاف ادیان، نه فقط به خاطر تفاسیر است بلکه به خاطر این است که تجربه های انبیا هم متعدد است؛ چون قدرت هایی که انبیا در تلقّی عالم دارند، مختلف است. این سخن، فی الجمله درست است؛ همان طور که در قرآن درجات مختلفی برای انبیا ذکر می کند. ولی سؤال این است که این مطلب چه ربطی به پلورالیسم دینی در میان ادیان موجود دارد؟ این مطلب که آن چه انبیا آوردند، تجلّی یک واقعیت است، سخن درستی است و آن چه که حضرت مسیح آورد، مسلماً مخالف و متضاد با آن چه که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)آورد، نیست؛ ولی ربط آن با پلورالیسم دینی چیست؟ و این مقوله ی ادیان واقعی گذشته، نباید با این ادیان تحریف شده ی امروزی مخلوط شود؛ چرا که خلط مبحث است؛ و این سخن راجع به خود انبیا درست است؛ نه ادیانی که امروزه در دست ما است. خلاصه این شد که ادیان امروزی دعاوی متضادی دارند و پلورالیسم در آن ها بی معنا است. پس نوشتها: [1]. ر. ک: صادق لاریجانی، معرفت دینی، (تهران: مرکز ترجمه و نشر کتاب، چاپ اوّل، 1370). [2]. سوره ی آل عمران، آیه ی 64. [3]. سوره ی آل عمران، آیه ی 19. [4]. سوره ی اعراف، آیه ی 157. [5]. سوره ی نجم، آیه ی 4 - 3. [6]. سوره ی اسراء، آیه ی 105. [7]. سوره ی نمل، آیه ی 6. منبع: پلورالیسم دینی ، رضا مصطفی لو، نشر مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه علمیه (1380).
پاسخ از استاد صادق لاریجانی:
پلورالیسم دینی، بحثی است در باره ی تبیین کثرت در ادیان و به معنای کثرت گرایی است. پلورالیسم را در حیطه های مختلفی می توان تصور کرد و عملا هم در حیطه های مختلفی تعبیر پلورالیسم به کار برده می شود. در ساحت امور سیاسی، پلورالیسم یا کثرت گرایی، به معنای به رسمیت شمردن آرا و احزاب مختلف است. کسانی که در عالم سیاست پلورالیست هستند، قبول می کنند که جریان سیاست از یک مجرای کثرت گرایانه اداره شود؛ به این صورت که احزاب مختلف و آرای مختلفی وجود داشته باشند که با هم رقابت کرده، امور حکومت را اداره کنند.
پلورالیسم را در ساحت هستی شناسی و متافیزیک هم می توان مطرح کرد. وقتی که می گوییم یک نگاه پلورالیستیک به هستی یا به آنتولوژی داریم، مقصود این است که بنیان این عالم بر کثرت نهاده شده است؛ در مقابلِ وحدت نگری. ولی این پلورالیسم ها فعلا محل بحث نمی باشند؛ بلکه عنوان بحث، پلورالیسم دینی است.
بحث های عمده در پلورالیسم دینی
تحت عنوانِ پلورالیسمِ دینی، دو بحث عمده مطرح می شود: کثرت گرایی در فهم دین؛ و کثرت گرایی در خود دین. مقصود از کثرت گرایی در فهم دین، معتقد بودن به برداشت ها و فهم های مختلفی از دین و به تعبیر امروزی، قرائت های مختلف از دین است. مقصود از کثرت گرایی در نفسِ دین، این است که خودِ ادیان، راه های مختلفی هستند به حقیقت واحد. و در مقام سعادت و مثوبت و حقّانیّت، ادیان مختلف، پیروان خودشان را به امر واحدی رهبری و راهنمایی می کنند. بحث پلورالیسم در فهم دین، کاری به خودِ دین ندارد؛ بنابراین، بحث فهم دین و کثرت در آن، بحثی است که به مخاطبین دین و کسانی که کارشان فهم از دین است، بر می گردد. امّا برگشت کثرت گرایی در دین، به نظری است در باب تبیین کثرتی که در ادیان وجود دارد. این ادیانی که در گذشته و حال در عالم ظهور پیدا کرده اند، چه نسبتی با هم، با واقعیت و با پیروان خود دارند؟ پس بحث در دو مقام است و فعلا بحث در مورد کثرت گرایی در فهم دین است و بعد هم بحث دوم که کثرت گرایی در نفس دین است.
البته این دو مقوله متضمن بحث های عمده ای است و در این جا فقط اشاره ای می کنیم به بعضی ادعاهای مطرح کنندگان این بحث ها و به پاره ای از استدلال های آن ها و این که این سخنان چه مقدار، هم از لحاظ عقلی و هم نقلی (آیات و روایات) قابل قبول می باشد؟ بحث کثرت گرایی در فهم دین و همین بحثی که هم اکنون به طور وسیع در جامعه ی ما رواج دارد، یعنی تعدد قرائت های دین و قبض و بسط در دین و امثال این ها، در حدّ ذات خود، بحث مهمی است؛ ولی به این صورت که هم اکنون در جامعه ی ما مطرح می شود، هم بحث کثرت گرایی در فهم دین و هم خود دین، در پشت آن یک کار سیاسی هم نهفته است؛ والاّ صرف این بحث، خود بحث مهمی است و جهات مختلف آن قابل تنقیح است و حقیقت امر این است که علمای ما، مخصوصاً اصولیین، در زمینه ی فهم دین، سخن بسیار داشتند که از اهمیت ویژه ای برخوردار است و حتّی غربی ها بر خلاف روشن فکران جدید ما، یک طرفه قضاوت نمی کنند. بنده در بحث معرفت دینی[1]، موارد متعددی آورده ام که خود فیلسوفان غربی و علمای تفسیر آن ها (هرمنوتیک) این مباحث را با این افراط و تفریطی که مدعیان روشن فکر امروزی جامعه ی ما می گویند، مطرح نمی کنند. بنا بر این به عنوان یک تذکر می گویم که وقتی بعضی از بحث ها وارد جامعه ی ما می شود، به جای این که طبق روال خود حرکت کند، این طور به نظر می رسد که تبدیل به یک بحث سیاسی می شود و یا پشت سر آن، اغراض دیگری نهفته است؛ در حالی که معلوم نیست صاحب این نظر، خود این غرض را داشته باشد یا نه؟ ولی مورد سوء استفاده قرار می گیرد.
بحث نسبی گرایی در فهم دین، یکی از بهترین سلاح هایی است که غربی ها برای خلع سلاح کردن حکومت دینی به کار می برند و هیچ حربه ای بهتر از نسبی گرایی نیست که یک حکومت دینی را از محتوای خودش خالی کند و شدّت و صلابت را از آن بگیرد؛ البته لازم است که مخاطبان، یک مقدار نسبت به این بحث ها حسّاسیّت نشان بدهند؛ زیرا این ها به این صورت که امروزه مطرح می شود، صرف یک بحث دینی نیست؛ بلکه امروزه به حربه ای تبدیل شده است که آرام آرام حکومت دینی را ضعیف کنند؛ زیرا یکی از لوازم بحث نسبی گرایی، بحث سکولاریسم و جدایی دین از سیاست است؛ علاوه بر این، آثار دیگری نیز دارد. بنابراین، اصل این بحث ها از حساسیت ویژه ای برخوردار است.
ادعای مطرح کنندگان بحث
بسیاری از کسانی که بحث تعدد قرائت از دین و تعدد فهم ها را مطرح می کنند، به اختلاف آرای مجتهدین تمسک می کنند و می گویند: در اسلام مجتهدان مختلفی بوده اند که آرای آن ها با هم متفاوت بوده است و این معنای اختلاف فهم ها و اختلاف قرائت ها در دین است؛ ولی واقعیت چیز دیگری است و این حرف، یک سوء استفاده از یک امر بدیهی و روشن است، برای استنتاج و انتاج نتیجه ای که قطعاً درست نمی باشد. نزاع در بحث قرائت های مختلف از دین، بر سر این نیست که مرحوم سیّد و یا مرحوم آخوند خراسانی، در فلان فرع فقهی، چه اختلافی با هم دارند؛ بلکه بحث در قرائت های مختلف، بر سر نسبی گراییِ کلّی است؛ یعنی این که آیا تمام فهم های ما و عالمان دین، حکما و فیلسوفان دینی و همه ی آن چه که یک مفسر از سنت رسول خدا و کتاب خدا می فهمد، نسبی است و ما هیچ فهم یقینی از کتاب و سنت نمی توانیم داشته باشیم؟ والا، مگر می شود که مرحوم نایینی و محقق اصفهانی و مرحوم امام(رحمهم الله)با آن دقت هایی که در فقه و اصول داشته اند، از اختلاف مجتهدین غفلت کرده باشند؟ بحث بر سر این است که آیا ما ضروریات دینی و فقهی داریم یا خیر؟ و آیا می شود کسی در زمان حاضر بگوید که با توجه به فهم علمای اسلام از صدر اسلام تا کنون، بنده مثلا این آیه را این طور معنا می کنم؟ البته این بحث در ضروریات دین است. حال ممکن است یک آیه ای یک استفاده ها و تطبیق ها و جری هایی داشته باشد که شخصی بگوید من حرف نویی می زنم. این مسئله با اشکال مواجه نیست؛ امّا وقتی مسئله ی ضروری دین باشد، مثلا در باب معاد، که در اوایل انقلاب آن را به (برایند نیروهای پرولتاریا) تعریف می کردند، آیا باز هم می توان گفت که این نیز یک فهم از اسلام است؟ گاهی گفته می شود که در توحید هم اختلاف نظر وجود دارد؟ بله! اختلاف هست؛ امّا زمانی که قائل به عدم توحید در اسلام می شوند، آیا در مقابل او سخنی برای گفتن داریم و آیا اختلاف و تغییر فهم ها به جایی هم می رسد که ضروریات دینی و فقهی را کنار بزند؟ این یک مورد نزاع است که سخن بسیاری از نویسندگان هم هست که بارها گفته اند ما هیچ فهم مقدسی از اسلام نداریم؛ در حالی که ضروریات دینیِ مسلّم (توحید، نبوت و معاد) که از کتاب و سنت است، مقدس می باشند.
نکته ی دیگری که محل بحث است، این است که در غیر فهم های ضروری و در غیر ضرورت های فقهی، آیا از کتاب و سنت، مشی خاصّی استفاده نمی شود؟ یعنی در فهم های ظنّی هم آیا بین این فهم های ظنّی مستنبط و حجّت و غیر حجّت فرق نیست؟ پشت سر این بحث ها چیز دیگری نهفته است؛ مثلا نویسنده ای می گوید: این فرمایش فقها را ما قبول نداریم؛ حال می خواهیم بدانیم که این سخن، حتّی در فهم های ظنّی هم مجال دارد یا خیر؟ در صورتی که بسیاری از احکامی که در رساله ها وجود دارد، ممکن است از ظنّیات باشد؛ امّا ظنّیِ حجّت است؛ یعنی یک مجتهد سعی خودش را کرده است و در به دست آوردن روش استنباط حکم از کتاب و سنت و عقل، راه هایی را کشف کرده و با توجه به آن، به یک فهم ظنّی رسیده است که ظنِّ حجّت است و می گوییم صِرف ظنّی بودن پاره ای از آرای مجتهدین، این را نمی توان معادل مساوی ظنون فلان نویسنده که بهره ای از این معارف نبرده است، کرد که نویسنده بگوید ما از قرآن چنین برداشتی داریم؛ در صورتی که این درست نیست؛ زیرا برداشت او مستند نیست؛ البته ممکن است که فهم فقیه، ظنّی باشد؛ امّا ظنّی مستند است. تمام تلاشی که مجتهدان و فقیهان در استنباط و اجتهاد و تحقیق قواعد استنباط به خرج می دهند، برای این است که روشی باشد که بتوان ظن را به آن مستند کرد که خدا و پیامبر راضی به اخذ این ظن هستند. و مسئله این طور گتره نبوده که بگویند افهام ظنّی است.
بنده پشت سر تمام این قضایا را می بینم و فرمایش تمام این آقایان را خوانده ام که در بحث پلورالیسم دینی، بعضی به یک هرج و مرج فکری رسیده اند و می گویند: دینی که فهم های ما از آن ظنّی است، به این صورت که علاّمه ی طباطبایی از آن یک فهم دارد؛ فخر رازی از آن یک فهم دارد؛ اشعری و معتزلی و تشیّع فهم های مختلفی از قرآن دارند؛ چنین دینی مستند نیست و بار زیادی نمی توان از این دین بربست. مدعیان این نظریه، در صدد هستند که یک نوع اباحی گری عصر جدید را ترویج کنند و ما بسیاری از مریدهای این افکار را می بینیم که به یک نحو اباحی گری رسیده اند. ادعا می کنند که وجوب حجّ و وجوب صوم و این دقت ها که در باب های احکام است، همه فهم فقها است؛ امّا این که خود دین چه می گوید، معلوم نیست.
نقطه ی نزاع این جا است که یک سری از این فهم ها از ضروریات دین است و پاره ای ضروریات فقهی است و بقیه هم ظنون حجّت است.
حال اگر شما هم سال ها زحمت کشیدید و قواعد استنباط را تنقیح کردید و به فهمی غیر از این فهم ها رسیدید، یک فهم حجّت دیگری می شود.
امّا نه این که به راحتی بگویید این که علما گفتند، فهم خودشان بوده است. بعضی اوقات که بحث در مورد قرائت های مختلف از دین می شود، دیده می شود که گاهی به یک سری مسائل بدیهی تمسک می جویند؛ مثلا این که فقها اختلاف اجتهاد دارند؛ بعد نتیجه می گیرند که قرائت ها از دین مختلف است و این باید معلوم شود که کجای آن مختلف است؟ آیا به نحو کلّی مختلف است یا نه؟ فی الجمله که جزء بدیهیات مسائل استنباط فقهی است! استدلال هایی که برای روش نسبی گرایی کلّی ذکر شده، متعدد است که در این جا به بعضی از استدلال های آنان اشاره می شود.
شریعتِ صامت
یکی از مهم ترین ادعاهایی که در باب کثرت گرایی در فهم دین مطرح می کنند، تِز (شریعت صامت است) می باشد. مدّعی هستند که خود شریعت و متن کتاب و سنت، صامت است و ما هستیم که این متن را به نطق در می آوریم و از آن مطلب می فهمیم. پرسش هایی که به کتاب و سنت عرضه می شود، کتاب و سنت را به نطق در می آورد؛ امّا خود کتاب و سنت ساکت است و از این گزاره، این طور استفاده می کنند که می گویند: این پرسش ها از کجا می آید؟ مسلماً از خود کتاب و سنت نمی آید؛ بلکه از علوم و معارف روز و فلسفه، ریاضی، شیمی و... می آید؛ بنابراین، هر چه ذهن یک عالم از علوم اصلی انباشته تر باشد، فهم او از دین، اصلی تر و دقیق تر و به واقع نزدیک تر است و بدون تنفیح علوم اصلی، فهم علمای ما منقح و حجّت نیست و این که شریعت صامت است، یک پیش فرض های زبانی و اصولی دارد که باید در مورد آن بحث کرد؛ ولی در واقع باید دید که آیا اصل این ادعا موجّه است یا خیر؟ و آیا شریعت صامت است یا نه؟ به عنوان مثال، فرض کنید ما در مسجدی نشسته ایم و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)وارد می شود و حکمی را بیان می کند. دلیل صامت بودن حکم چیست و چرا می گویید که فهم ما از کتاب، دایر مدار پرسش های ما است؟ و گاهی آن قدر افراط می کنند که می گویند: فهم ما درست به اندازه ی سؤال های ما است؛ یعنی اگر ما سؤال نکنیم، قرآن و سنت چیزی برای ما ندارند.
آیا نمی شود قبل از این که ما از قرآن سؤال کنیم، قرآن با ما سخن بگوید؟ اصلا این که قرآن دارای محتوا است و معانی و مفاهیم را به ما القا می کند، عین سخن گفتن است. بنده حدس می زنم که قائلین به این نظریه، سخنی را خلط می کنند. برخی از فیلسوفان هرمنوتیک سخنی دارند در باب سؤال و آن ها سؤال را به این معنا نگرفته اند که ما از بیرون چیزی بیاوریم؛ بلکه نفس آن حالت گشودگی در مقابل یک متن را سؤال می گویند و به تعبیر آن ها، انسان نسبت به متن گشوده است و البته این شرط درستی است؛ مثلا حتّی وقتی بنده با شما رو به رو می شوم و می خواهم کلام شما را بشنوم، باید نسبت به حرف شما حالت گشودگی داشته باشم؛ یعنی خودم را آماده کرده باشم که آن چه شما می گویید، بفهمم و بشنوم و این حالت، ربطی به این بحث ندارد. این که انسان ها باید آماده ی فهم یک متن باشند، غیر از این است که چون انسان سؤال هایش را از بیرون و از معارف عصری می آورد، پس متن صامت است؛ به علاوه ی این که یک نکته هم وجود دارد که این ها از آن غفلت می کنند؛ این که چرا شریعت صامت است؟ این ها این سؤال را بر می گردانند به یک بحث زبانی و می گویند: زبان، معانی خودش را به ما القا نمی کند؛ بلکه ماییم که به زبان معنا می بخشیم؛ در صورتی که تا به حال، علمای ما می گفتند که الفاظ، بعد از وضع یک معنایی دارند که این معنا دل بخواهی ما نیست. زبان طبیعی انسان، گرچه اصل آن قرار دادی است، ولی بعد از قرارداد موجب می شود که الفاظ در معانی ظهورات واقعی پیدا کنند و دیگر ربطی به خواست ما ندارد و این تفکری است که علمای ما داشته اند. این ها می گویند که معنا را ما به متن می بخشیم. در جواب می گوییم که اصل این حرف، نادرست است؛ زیرا این سخن، علاوه بر این که تالی فاسدی دارد، بنای معقولی نیز ندارد. تالی فاسد آن این است که انسان می تواند آزاد باشد و هر معنایی به لفظ ببخشد. اگر بنا است که ما معنا را به لفظ ببخشیم، پس، به عنوان مثال، می گوییم: اگر بگویید لا إِلهَ إِلاّ اللّه، باران می آید و این جاست که می گویند: ما نمی خواهیم بگوییم که متن، هر معنایی را می پذیرد. رابطه ی الفاظ و معانی، بعد از وضع، دیگر قراردادی نیست؛ همان طور که ظهورات قراردادی نیست. درست است که وضع یک قرارداد است، ولی ظهور الفاظ بعد از وضع، دیگر قرار دادی نیست؛ بلکه یک امر تکلیمی است و این که ما از الفاظ قرآن، معانی به ذهنمان خطور کند، چه به دلالت تصدیقی یا تصوری، این ها قراردادی نیست؛ بلکه یک واقعیت است؛ بنا بر این به یک معنا، معانی قرآن و سنت، عینی است؛ بنا به تعریف فلسفی و کلامی؛ لذا می توان گفت که من معنای قرآن را فهمیدم یا نفهمیدم.
قرائت های مختلف از دین، بنا بر اعتراف آن ها، مشتمل بر خطا و صحیح و سقیم است؛ یعنی قرائت هایی که از دین داریم، اموری است از مجموعه ی خطا و صحت؛ و این خطا نمی تواند بطن قرآن باشد؛ در صورتی که متون قرآن، همه ی آن، عین حقّ است. پس قرائت های مختلف که به زعم آن ها، امری است مشتمل بر صحت و وثوق، این نمی شود که همان بطون قرآن باشد که در روایات به آن اشاره شده است. تا این جا اجمالی از بحث قرائت های مختلف در دین بود و حال، بحث در پلورالیسم در نفس دین است که منشاء این بحث، به طور عمده، یک نگاه بیرون از دین است که یک عده گفته اند: ما در عالم، ادیان مختلف داریم که بین این ها تشابهات فراوان است و اختلافاتی هم وجود دارد. این کثرت باید تبیین شود که چرا این گونه است؟ بحث تساهل و تسامح، واقعاً با این بحث مرتبط است؛ به این معنا که عمده ی نتیجه ای که از بحث کثرت گرایی دینی می خواهند بگیرند، تساهل و تسامح است. نه تنها در مصوبت بلکه در حقّانیّت هم می خواهند تساهل و تسامح قرار دهند.
نظریات رقیب در پلورالیسم دینی
سه نظریه در باره ی تبیین کثرت در ادیان معروف است: یک. کثرت گرایی یا Ploralism؛ دو. شمول گرایی یا Inclusivism؛ سه. انحصارگرایی یا Exclusivisn.
انحصارگرایی یعنی این که یک دین حقّ است و بقیه همه باطل اند. شمول گرایی یعنی یک دین حق، ولی ادیان دیگر تحت پوشش همین دین قرار می گیرند و حقّ می شوند؛ مثلا مسیحی مدّعی است که مسیحیت حقّ است و مسلمان ها و یهودی ها و زردشتی ها و... خیال می کنند که به چیزی غیر مسیحیت تعبد نشان می دهند؛ در صورتی که این ها در واقع مسیحی هستند؛ یعنی همه ی ادیان در واقع داخل در مسیحیت یا در اسلام است و خودشان خبر ندارند. ادیان دیگر، ناحق نیستند؛ ولی حقّانیّت و درج آن ها، در یک دین خاص است و این شمول گرایی است. ادعای پلورالیسم این است که همه ی دین ها چهره های یک واقعیت اند و بنابراین، راه های مختلف به یک واقعیت می باشند و این طور نیست که پیروان ادیان دیگر، همه اهل عقاب باشند. پیروان این عقیده می گویند: ما چگونه قبول کنیم که فقط شیعیان اثنا عشری، پیرو حقّ و اهل نجات باشند و جایگاه بقیه ی اهل عالم دوزخ باشد. این بدین جا منتهی می شود که بگوییم ادیان دیگر هم حقّ هستند؛ منتها هر کدام بهره ای از حقّ دارند و چهره ای از حق اند.
قبل از این که وارد این بحث شویم، به چند نکته اشاره می کنم که دلیل این ها برای این حرف ها چیست؟ نکته ای که در این بحث باید به آن توجه داشت، این است که دلیلی بر انحصار این سه مسلک و نظریه، وجود ندارد؛ چه بسا که معارف قرآنی، چیز دیگری را ذکر کند که نه پلورالیسم باشد و نه شمول گرایی و نه انحصارگرایی؛ بلکه یک قسم معقول دیگری باشد. بنده از این دفاع می کنم و بعضی از آیات قرآن را ارایه می کنم که طبق این آیات، هیچ کدام از این سه نیست؛ بلکه چیز دیگر است.
نکته ی مهم تری که لازم است در این بحث مورد توجه قرار گیرد تا از بعضی سوء استفاده ها رهایی پیدا کنیم، مثل همین نکته است که فقط شیعه ی اثنا عشری اهل بهشت است و بقیه اهل دوزخ اند. پس برای این که ما در این مغلطه گیر نکنیم، باید روشن شود که بحث ما در کجا است؟ بحث قرائت های مختلف از دین، آیا در ادیان الهی همان طور که نازل شده اند است یا در این ادیانی که هم اکنون در دست ما است؟ بحث در این است که آیا اسلام و مسیحیت و یهودیت، آن طور که انبیای الهی آورده اند، با هم اتفاق دارند و به یک جا می رسند و یا بحث در ادیان امروزی است؟ این خود، بحث مهمی است که باید در استدلال های طرفین مورد توجه قرار گیرد که بر چه اساس استدلال می کنند.
نکته ی بعدی که در این بحث باید مورد توجه قرار گیرد، این است که ادیان الهی، تدریج زمانی داشته اند؛ در هر برهه ای از زمان، یک نبی از انبیای الهی برای تبلیغ دین خدا ارسال شده است؛ پس زمان مسئله ی مهمی بوده که شاید شریعت اگر چه از طرف نبی بود، منسوخ شده باشد و یا احکامی از آن منسوخ شده باشد؛ حتّی شریعت حقّه ی مسیح(علیه السلام)بعد از آن، توسط ادیان و پیامبران دیگر نسخ شده است؛ پس مسئله ی زمان نیز باید مورد توجه قرار گیرد.
واقع و حق مسئله این است که پیامبران الهی در امهات تعالیم، با هم یکی بوده اند. آیات قرآن نیز صریحاً به این مطلب دلالت می کند و به تعابیر مختلف در قرآن به این مسئله اشاره شده است؛ مثلا در جایی پیامبر می فرماید: (تَعالَوْا إِلی کَلِمَة سَواء بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ)[2] که اهل کتاب را دعوت می کند به سوی کلمه ای بیایند که بین ما و آنان یکی است و آن این است که ربّی را برای خداوند، ارباب قرار ندهیم و یا در آیه ی شریفه ی دیگر که می فرماید: (إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الْإِسْلامُ)[3] همان طور که مرحوم علاّمه ی طباطبایی استفاده می کنند، به نظر می آید که اسلام در این آیه اشاره نباشد به اسلام به معنای یک دین خاص، بلکه در معنای تسلیم است. حقیقت دین در نزد خداوند متعال، اسلام یعنی اصل خضوع و تسلیم در برابر خداوند است؛ در معارف و در عمل. گرچه ادیان کمّاً و کیفاً با هم فرق داشتند، امّا همه ی آن ها مصداق تسلیم الی اللّه بوده اند؛ چه در معارف و چه در عمل. البته ممکن است برخی با نظر علاّمه در این جا مخالف باشند؛ زیرا که اسلام در زبان قرآن معلوم نیست که به معنای اصطلاحی باشد؛ بنابراین، یک بحث تحقیقی است. البته در روایات به معنای اصطلاحی است و حتّی ارکان آن را هم ذکر کرده اند و در مورد قرآن، احتمال زیادی وجود دارد که به معنای لغوی یعنی تسلیم باشد و این آیه ی شریفه با توجه به معنای لغوی، یعنی تسلیم حقّ بودن. پس اگر ادیان واقعی مورد بحث قرار گیرد، منکری ندارد که آن ها در اصول و امهّات الهی یکی بوده اند؛ زیرا آن ها همه به توحید و معاد دعوت می کردند و نکته ی جالب این که در بعضی از آیات تصریح می کنند که حتّی انبیا بشارت به نبیّ بعدی می دادند؛ یعنی دین مسیح فقط اکتفا به حضرت مسیح نکرده بود؛ بلکه بشارت به نبیّ بعدی نیز جزء دین مسیح است؛ پس در این ها با هم وحدت داشته اند و اختلافی که بین ادیان است، یکی اختلاف رتبه و ضعف و شدت است و یکی به خاطر کمال و معارفی که القا می کند که ممکن است از دین دیگر مهم تر یا کامل تر باشد و دیگری، مسئله ی نسخ است که به خاطر توالی زمان، احکامی از اعتبار می افتند. همان طور که مرحوم علاّمه می فرمایند تسلیم حق، که دین حقیقی است، در هر زمان یک مصداق دارد؛ در زمان پیامبر اسلام، تسلیم حق، قبول پیامبر اسلام است و اگر در این زمان کسی نبوّت خاتم النبیین را نپذیرفت، تسلیم حقّ نشده است و بنابراین، آن گوهر واحد بین تمام ادیان را نپذیرفته است.
نکته ای که باید در بحث به آن توجه کرد، این است که آیا ما در ادیان واقعی بحث داریم که روشن شد یا ادیانی که در دست ما است؟ گاهی دعاوی این ادیانِ امروزی، متعارض است. مسیحیت فعلی، پیامبر اسلام را نفی می کند و غالباً قائل به تثلیث، اقانیم ثلاثه و نعوذ باللّه خدا و یا ابن اللّه بودن اوست. در قرآن به صراحت آمده است که این عقیده کفر است و در مورد به صلیب کشیده شدن حضرت مسیح نیز آیه ی قرآن به صراحت می گوید که این ها اشتباه کردند. بنابراین یک سری از اعتقادات در این ادیانی که در دست ما است، تحریف هایی را پذیرفته است. حتّی اگر ما کاری هم به قرآن نداشته باشیم نمی توانیم این ادیان را با هم جمع کنیم؛ چرا که پذیرش پلورالیسم به این معنا که هم اسلام حقّ است و هم مسیحیت و هم یهودیت، امری نامعقول است؛ زیرا یهودّیت و مسیحیتی فعلی دارای دعاوی متعارض اند و مگر می شود دعاوی متعارض، همگی حقّ باشند؟ ما می گوییم که تثلیث باطل است؛ در صورتی که آن ها قائل به تثلیث هستند و این ها با هم قابل جمع نیست و پلورالیسم به این معنا فی حد ذاتها باطل است؛ به علاوه، این مسئله، با معارف قرآنی و روایی هم منافات دارد و یک انسان متدین به دین اسلام، نمی تواند این پلورالیسم را بپذیرد. آیات قرآنی به صراحت برخی از این تعالیمی در دست این ادیان را نفی می کند؛ پس پلورالیسم به معنای جمع بین این ادیان در حقّانیّت و رسیدن به سعادت، به نظر نامعقول می آید.
نکته ی دیگر که باید توجه داشت و برخی از مدعیان پلورالیسم به آن تکیه می کنند، این است که ما در این جا باید سه مقوله را از هم جدا کنیم: یک. مقوله ی سعادت؛ دو. مقوله ی مثوبت عقوبت؛ سه. مقوله ی حقّانیّت. ما اگر معتقدیم که فقط اسلام حقّ است، معلوم نیست این طور بگوییم که همه ی پیروان ادیان دیگر در دوزخ اند یا هیچ بهره ای از سعادت ندارند. مرحوم علاّمه در یکی از کتاب های خود می فرمایند که ما نمی توانیم مدّعی شویم که غیر مسلمانان، هیچ بهره ای از سعادت ندارند؛ چون سعادت دایر مدارِ اطاعت است؛ چه بسا که یک مسیحی، جست و جو و فحص و بررسی کرده باشد و به دلیل شرایط خاص اجتماعی، نتوانسته باشد به حقّ هدایت یابد؛ ولی به همان چیزی که می دانسته عمل کرده؛ این شخص از حقّ اطاعت کرده و داخل در دوزخ نمی شود؛ علاوه بر این که مسئله ی قُبح عِقاب بِلاَ بیان هم داریم که بیش تر علمای ما آن را قبول دارند که این دلیل، هم در معارف و هم در احکام می آید و کسی که فحص می کند و بیانی بر واقع پیدا نکرد، عقاب او قبیح است و خداوند چنین نمی کند. بنا بر این شاید کسانی که حقّ نباشد، اهل دوزخ هم نباشند. این بستگی به عمل آن ها دارد.
ما می توانیم ادعا کنیم که با توجه به ادیانی که امروزه در دست ما است، پلورالیسم در این ها بی معنا است؛ چه از نظر عقل و چه از نظر نقل. امّا ادیانی که به انبیای الهی کما هُوَ واقع نازل شده، در گوهر اصلی با هم یکی هستند که در بعضی از تعالیم نسخ شده اند؛ بنا بر این باید دین کامل را اخذ کرد که در زمان ما اسلام است.
اگر به این نظر توجه شود، به یک معنا انحصارگرایی است؛ چرا که می گوییم دین اسلام حقّ است؛ امّا اگر دقت شود، می گوییم که هم در اصل و هم در گوهر، همه ی انبیای الهی به یک حقیقت واحد دعوت می کردند و آن تسلیم حق بودن است که مصداق های آن به حسب زمان، مختلف می شود و انبیای الهی به آمدن نبیِ بعد بشارت می دادند که در این آیه ی شریفه به این نکته تصریح شده است: (الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ)[4]. قرآن می گوید که در تورات و انجیل، به همین نبی امّی اشاره شده است؛ حال این ها دین فعلی را قبول ندارند.
استدلال دیگر این است که می گویند: ما ادیان مختلفی داریم که یک کثرتی است موجود و این کثرت باید تبیین شود. یک تبیین، این است که انبیا همه یک چیز بر آن ها نازل می شده، ولی آن امرِ نازل، امر خاصّی است که ذهن خود پیامبر آن را تفسیر می کند و پیامبران، مفسران آن عنوان تفسیر ناشده که بر آنان نازل می شود، هستند؛ بنابراین، پیامبر اسلام که دین اسلام را آورد، این یک تفسیری است که تجربه ی عرفانی پیامبر، در مسیحیت و یهودیت و... همه به همین صورت است.
می خواهند بگویند که یک چیز واحد از ناحیه ی خداوند بر انبیا نازل می شود؛ امّا این چیز واحد، تفسیر نشده است که خود پیامبر آن را تفسیر می کند و مثالی که می آورند، عجیب است؛ می گویند: تنعّم در بهشت، گاهی تفسیر شده به حورالعین؛ یعنی چشم سیاهان؛ بعد می گویند: مگر زیبایی فقط چشم سیاهی است؟ ولی چون در آن محیط، زیبایی، سیاهی چشم بوده، قرآن گفته است حورالعین؛ چه بسا اگر در جای دیگر واقع می شد، می گفتند چشم آبی؛ یعنی ذهن خود پیامبر آن چیز الهام شده را تفسیر می کند. نویسنده ی کتاب (صراط های مستقیم)، قائل به همین مطلب است و در جای دیگر می گوید که این قرآن با این حجم، به دلیل این است که ظرف بیست و سه سال نازل شده است و اگر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)عمر بیش تری داشت، قرآن چند برابر می شد و این یعنی تفسیری که پیامبر می کند از آن امر واحدی که بر او نازل شده است که این تفسیر، ممکن است در طول زمان، کم یا زیاد شود.
واقعیت این است که این ادعا، ادعای دینی نیست و قرآن به صراحت این سخن را رد می کند و می فرماید: پیامبر (وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی* إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی)[5] است. و اگر بنا باشد معارف قرآنی یا انجیل و تورات، تجلیات ذهنی خود انبیا باشد، پس (ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی) چه می شود؟ و یا این که می فرماید: (بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ)[6] و قرآن مملو از تعبیر حقّ می باشد که مرادش این است که همین قرآن، حقّ است و یا این که می فرماید: (إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیم عَلِیم)[7] که مرادش همین قرآن است و اگر این تفاسیر از خود پیامبر باشد، پس دیگر تعبیر (لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ)غلط می باشد؛ زیرا که ذهنیات پیامبر می شود، نه (مِنْ لَدُنْ حَکِیم عَلِیم). و این سخنان نتایجی دارد که آنان از آن نتایج استفاده می کنند؛ مثل این که اگر قرآن با علوم روز مخالف شد، ما قرآن را کنار می گذاریم؛ زیرا که این ها تفسیرهای پیامبر است؛ ولی جرأت نمی کنند این حرف را به صراحت بگویند؛ بلکه می گویند: ما حرف ها را می زنیم و نتایج را به خود مردم وا می گذاریم. و به یک صورت می خواهند این حقّانیّت و تقدّس قرآن را که از ضروریات دین است، کم رنگ کنند و برچینند؛ زیرا وقتی قرآن را که سند ما است، از بین ببرند، دیگر چیزی برای ما باقی نمی ماند و این نوری که رابط بین ما با خداوند است، با یک سری الفاظ زیبا و حرف های قشنگ، از ما گرفته می شود.
بیان دیگری که برای کثرت گرایی است، این است که می گویند: آن چه بر پیامبران نازل می شود واحد نیست؛ مختلف است و چهره های مختلف یک حقیقت است که در عالم وجود دارد که انبیا به اندازه ی درجاتشان این واقعیت را می گیرند و اختلاف ادیان، نه فقط به خاطر تفاسیر است بلکه به خاطر این است که تجربه های انبیا هم متعدد است؛ چون قدرت هایی که انبیا در تلقّی عالم دارند، مختلف است. این سخن، فی الجمله درست است؛ همان طور که در قرآن درجات مختلفی برای انبیا ذکر می کند. ولی سؤال این است که این مطلب چه ربطی به پلورالیسم دینی در میان ادیان موجود دارد؟ این مطلب که آن چه انبیا آوردند، تجلّی یک واقعیت است، سخن درستی است و آن چه که حضرت مسیح آورد، مسلماً مخالف و متضاد با آن چه که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)آورد، نیست؛ ولی ربط آن با پلورالیسم دینی چیست؟ و این مقوله ی ادیان واقعی گذشته، نباید با این ادیان تحریف شده ی امروزی مخلوط شود؛ چرا که خلط مبحث است؛ و این سخن راجع به خود انبیا درست است؛ نه ادیانی که امروزه در دست ما است.
خلاصه این شد که ادیان امروزی دعاوی متضادی دارند و پلورالیسم در آن ها بی معنا است.
پس نوشتها:
[1]. ر. ک: صادق لاریجانی، معرفت دینی، (تهران: مرکز ترجمه و نشر کتاب، چاپ اوّل، 1370).
[2]. سوره ی آل عمران، آیه ی 64.
[3]. سوره ی آل عمران، آیه ی 19.
[4]. سوره ی اعراف، آیه ی 157.
[5]. سوره ی نجم، آیه ی 4 - 3.
[6]. سوره ی اسراء، آیه ی 105.
[7]. سوره ی نمل، آیه ی 6.
منبع: پلورالیسم دینی ، رضا مصطفی لو، نشر مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه علمیه (1380).
- [سایر] پیآمدهای منفی پلورالیسم دینی کدامند؟
- [سایر] نظریهی پلورالیسم (کثرت گرایی) و تقریرهای مهم آن را تبیین فرمایید.
- [سایر] نظر اسلام درباره پلورالیسم دینی چیست؟
- [سایر] نظریات رقیب پلورالیسم دینی کدام اند؟[1]
- [سایر] آیا پلورالیسم دینی با خاتمیّت سازگاری دارد؟
- [سایر] پلورالیسم دینی از منابع دینی قابل استنباط هست یا نه؟[1]
- [سایر] تاریخچه ای از بحث پلورالیسم دینی را ارایه بفرمایید.
- [سایر] میان پلورالیسم دینی و سیاسی چه نسبتی وجود دارد؟
- [سایر] نظر اسلام در باره ی پلورالیسم دینی چیست؟[1]
- [سایر] با توجه به آیه 62 سوره (بقره) آیا میتوان به درستی پلورالیسم دینی معتقد شد؟
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اگر پسر به کتاب های علمی دینی احتیاج داشته باشد، پدر می تواند برای خریدن آنها به او زکات بدهد.
- [آیت الله بروجردی] اگر پسر به کتابهای علمی دینی احتیاج داشته باشد، پدر میتواند برای خریدن آنها به او زکات بدهد.
- [امام خمینی] اگر پسر به کتابهای علمی دینی احتیاج داشته باشد پدر می تواند برای خریدن آنها به او زکات بدهد.
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر پسر به کتابهای علمی دینی احتیاج داشته باشد، پدر میتواند برای خریدن آنها به او زکات بدهد.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] اگر پسر به کتابهای علمی دینی احتیاج داشته باشد پدر می تواند برای خریدن آنها به او زکات بدهد.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] اگر پسر به کتابهای علمی دینی احتیاج داشته باشد؛ پدر می تواند برای خریدن آنها به او زکاه بدهد.
- [آیت الله مکارم شیرازی] هرگاه فرزندی به کتابهای علمی دینی احتیاج دارد پدر می تواند برای خریدن آنها به او زکات دهد.
- [آیت الله اردبیلی] انسان میتواند از مال زکات، قرآن، کتاب دینی یا کتاب دعا بخرد و وقف نماید، اگرچه بر اولاد خود و بر کسانی وقف کند که خرج آنان بر او واجب است، مشروط بر آن که مصلحت دینی برای عموم مردم داشته باشد و نیز میتواند تولیت وقف را برای خود یا اولاد خود قرار دهد.
- [آیت الله جوادی آملی] .انجام دادن مراسم دینی و نصب پارچه های مشکی و رنگی در مسجد به مناسبت مراسم متنوّع، اگر مانع اقامهّ نماز نباشد, جایز است.
- [آیت الله سبحانی] اگر پسر به کتاب های علمی مفید و یا دینی احتیاج داشته باشد پدر می تواند برای خریدن آنها به او زکات بدهد.