واژة مدرنیته (modernity)، (تجدد) به تمدن جدیدی اشاره میکند که در اروپا و آمریکای شمالی در خلال چند قرن اخیر پایهریزی شد و ظهور کامل آن در اوایل قرن 20 مشهود شد. به این لحاظ (مدرنیته) بدین معناست که این تمّدن به معنای تمام و کمال کلمه (مدرن) (نوین و متجدد) و در تاریخ بشری منحصر به فرد است، علت منحصر به فرد بودن این تمدن تا حدی مورد وفاق است؛ همه اذعان دارند که اروپا و امریکای شمالی شیوة جدید و نیرومندی را درمطالعه طبیعت و در صنایع ماشین سازی و شیوههای تولید صنعتی پایهگذاری کرد که منجر به پیشرفت بیسابقه ملاکهای زندگی مادّی بشر گشت. در زمینة تعریف مدرنیته آراء و نظریات متعددی وجود دارد. آنتونی گیدنز در تعریف مدرنیته میگوید: (مدرنیته به شیوة زندگی اجتماعی و تشکیلات و سازمانهای اجتماعی اشاره دارد که از حوالی قرن هفدهم به این طرف در اروپا ظاهر شد و به تدریج دامنة تاثیر و نفوذ آن کم و بیش در سایر نقاط جهان نیز بسط یافت.)[1] بنابراین بطور خلاصه مدرنیته یعنی شیوة زندگی جدید و امروزی یکی از نویسندگان میگوید: (تجدد گرایی را میتوان یک تغییر اجتماعی بسیار نافذ و پردامنه دانست که برساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، اداری و دینی جامعه اثر میگذارد و به نظر میرسد که در روند خود با (تغییرات) جوامع غربی پس ازانقلاب صنعتی و نیز دوران پس از آن (1780 1830) و انقلاب فرانسه مشابهت دارد.)[2] خلاصه آنکه در اکثر تعاریف، همچنان که در تعریف گیدنز دیدیم مدرنیته را برای بیان یک دوران و یک پدیدة زمانمند و مکانمند استفاده میکنند؛ نه یک رویکرد فلسفی، از همینرو معمولاً گفته میشود عصر یا دورة مدرنیته[3] به این ترتیب این دورة تارخی قطعاً قلمرو و محدوده و نیز تولد و آغاز و چه بسا زوال و مرگ خواهد داشت در مورد آغاز این دوره از نظر زمان، آراء گوناگونی وجود دارد. گیدنز شروع آن را از قرن 17، و بیشتر پژوهشگران ازقرن 18، همزمان با دورة روشنگری میدانند، کسانی نیز آغاز تدریجی این دوره را از اواخر قرن 15 مقارن با دورة رنسانس دانستهاند.[4] و تأثیرات عمیق و شگرف تحولات این دوره را در پیدایش عصر رنسانس دخیل میدانند. غلبة عقلگرایی و یا روشنفکری و رویگردانی از دین، منطق و فلسفة کلاسیک و نیز میل به کشف و اکتشاف علمی و احساس تهیدستی و بیمایگی علمی اروپا در قرن پانزدهم، اصلاحات دینی پروتستانتی در قرن شانزدهم و انقلاب علمی صنعتی قرن هفدهم، از عمده عواملی هستند که تأثیر عمیقی در اندیشة نوگرایی غربی برجا گذاشتند. به هر حال، مدرنیسم حاصل و برآیند اتصال و توالی حلقات زنجیرهای از اندیشههای نوین است که یکی پس از دیگری به ظهور پیوست. دامنه و سیطرة مدرنیته در جوامع غربی بر ساحتهای وسیع و متکثّری مثل: فلسفه، معرفت شناسی، جامعه شناسی، روان شناسی، دین، اخلاق، سیاست، هنر، ادبیات، و... گسترانده شده؛ و لذا باعث بوجود آمدن مکاتب مختلفی گشته است که به برخی از این مکاتب اشارهای اجمالی میشود: 1. علمگرایی: علمگرایی یا علمزدگی که بهعنوان یک رویکرد به حساب میآید و از دل آن مکتبی به نام (پوزیتویسم) متولد شده بر این باور است که از لحاظ معرفت شناختی یگانه راه وصول به معرفت حقیقی مشاهده، آزمایش و تجربة حسّی ظاهری است. 2. عقلگرایی یا استدلالگرایی (راسیونالیسم): فقط به عقل ابزاری: جزئی و استدلالگر قائل است که یگانه شان او استدلال بر وفق قواعد منطق صوری استالین عقل تنها هنرش آن است که گزارههایی را که حاصل مشاهده، آزمایش و تجربه حسّی ظاهریاند در قالب استدلالهای منطقی بریزد و نتایج جدیدی ارائه کند. 3. مادّیگرایی: مادّیگرایی یا ماتریالیسم: بدین معنا که از لحاظ وجود شناختی به عوالمی غیر از عالم ماده و مادیات قائل نیست، این موضع وجود شناختی البته نتیجه گریزناپذیر دو ویژگی قبلی است؛ چون اگر بنابراین باشد که فقط از راه مشاهده، آزمایش و تجربة حس ظاهری بتوان به معرفت حقیقی دست یافت و عقل نیز کاری جز سر و سامان دادن به مواد خامی که از آن راه بهدست آمده است نداشته باشد طبعاً به تدریج آنچه قابل مشاهده، آزمایش و تجربه است با (واقعی) و (موجود) یکسان و معادل گرفته میشود و لازمه این معادله هم چیزی نیست جز این عقیده که آنچه قابل مشاهده، آزمایش و تجربه نیست موجود نیست. 4. انسانگرایی (اومانیسم): تفکر تجدّد گرایانه به مرکزیت و محوریت انسان معتقد است یعنی خدمت به انسان، نخستین و یگانه هدف آن است و به عبارت دیگر انسانیت را در جایگاهی مینشاند که گویی همه چیز و همه کار باید در خدمت آن باشد، و این جایگاهی است که به نظر سنّتگرایان اختصاص به خدا دارد. 5. فردگرایی: فردگرایی یا اصالت فرد یعنی اعتقاد به تقدّم فرد بر جامعه، یعنی همه همّ و غمش حفظ حقوق، تضمین استقلال و افزایش رشد فرد انسانی است.[5] و بسیاری از مکاتب دیگر مانند سکولاریسم، لیبرالیسم، و.... که در ناخودآگاه انسان و تمدن متجدد صورتبندی شده است؛ و به شکل یک (ایسم)، (مکتب)، اصل و آموزه در آمده است. البته همه این مکاتب جای نقد و بررسی دارد و حتی غربیان نیز به انتقاد و بررسی آنها پرداختند ولی به خاطر ضیق مقال به همین مقدرا اکتفا میشود. امّا در مورد افول و پایان عمر مدرنیته، کسانی دورة مدرنیته را در حال سپری شدن و کهولت میدانند، و خبر از شروع یک صورتبندی اجتماعی فرهنگی جدید به نام دورة پست مدرن میدهند و کسانی نیز پست مدرن را فاز تکمیلی مدرنیته و فرزند طبیعی آن به حساب میآورند.[6] منابع مفید: 1. حسینعلی نوذری، مدرنیته و مدرنیسم (مجموعه مقالات) تهران، نقش جهان، 1378. 2. سید احمد رهنمایی، غرب شناسی، چاپ اوّل، انتشارات موسسه آموزشی پژوهشی امام (ره)، 1379، صص 152 99. 3. آنتونی گیدنز، پیامدهای مدرنیت، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، مرکز، 1377. -------------------------------------------------------------------------------- [1] . آنتونی گیدنز، پیامدهای مدرنیت، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، مرکز، 1377، ص 4. [2] . الئونورا باربیری، مقاله تجدد و تجددگرایی، لوازم جامعه شناسانه آن برای دین، ترجمة امیر اکرمی، نقد و نظر سال 5، ش 1 و 2، زمستان و بهار 8 1377، (ص) 81 80. [3] . دکتر لگن هاوزن (مصاحبه) نقد و نظر، سال 5.، ش 1و 2.، ص 5.0 [4] . ر.ک: سید احمد رهنمایی، غرب شناسی، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام (ره)، 1379، ص 100 99. [5] . ر.ک: عبدالرسول بیات با همکاری جمعی از نویسندگان، فرهنگ واژهها، قم، موسسه اندیشه و فرهنگ دینی، 1381، ص 538 531. [6] . همان، ص 556 555.
در مورد مدرنیته و مکاتب مولود آن و افول و توّلد آن و نیز چند منبع مفید و موجود در بازار را نام ببرید؟
واژة مدرنیته (modernity)، (تجدد) به تمدن جدیدی اشاره میکند که در اروپا و آمریکای شمالی در خلال چند قرن اخیر پایهریزی شد و ظهور کامل آن در اوایل قرن 20 مشهود شد. به این لحاظ (مدرنیته) بدین معناست که این تمّدن به معنای تمام و کمال کلمه (مدرن) (نوین و متجدد) و در تاریخ بشری منحصر به فرد است، علت منحصر به فرد بودن این تمدن تا حدی مورد وفاق است؛ همه اذعان دارند که اروپا و امریکای شمالی شیوة جدید و نیرومندی را درمطالعه طبیعت و در صنایع ماشین سازی و شیوههای تولید صنعتی پایهگذاری کرد که منجر به پیشرفت بیسابقه ملاکهای زندگی مادّی بشر گشت.
در زمینة تعریف مدرنیته آراء و نظریات متعددی وجود دارد. آنتونی گیدنز در تعریف مدرنیته میگوید: (مدرنیته به شیوة زندگی اجتماعی و تشکیلات و سازمانهای اجتماعی اشاره دارد که از حوالی قرن هفدهم به این طرف در اروپا ظاهر شد و به تدریج دامنة تاثیر و نفوذ آن کم و بیش در سایر نقاط جهان نیز بسط یافت.)[1] بنابراین بطور خلاصه مدرنیته یعنی شیوة زندگی جدید و امروزی یکی از نویسندگان میگوید: (تجدد گرایی را میتوان یک تغییر اجتماعی بسیار نافذ و پردامنه دانست که برساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، اداری و دینی جامعه اثر میگذارد و به نظر میرسد که در روند خود با (تغییرات) جوامع غربی پس ازانقلاب صنعتی و نیز دوران پس از آن (1780 1830) و انقلاب فرانسه مشابهت دارد.)[2]
خلاصه آنکه در اکثر تعاریف، همچنان که در تعریف گیدنز دیدیم مدرنیته را برای بیان یک دوران و یک پدیدة زمانمند و مکانمند استفاده میکنند؛ نه یک رویکرد فلسفی، از همینرو معمولاً گفته میشود عصر یا دورة مدرنیته[3] به این ترتیب این دورة تارخی قطعاً قلمرو و محدوده و نیز تولد و آغاز و چه بسا زوال و مرگ خواهد داشت در مورد آغاز این دوره از نظر زمان، آراء گوناگونی وجود دارد. گیدنز شروع آن را از قرن 17، و بیشتر پژوهشگران ازقرن 18، همزمان با دورة روشنگری میدانند، کسانی نیز آغاز تدریجی این دوره را از اواخر قرن 15 مقارن با دورة رنسانس دانستهاند.[4] و تأثیرات عمیق و شگرف تحولات این دوره را در پیدایش عصر رنسانس دخیل میدانند.
غلبة عقلگرایی و یا روشنفکری و رویگردانی از دین، منطق و فلسفة کلاسیک و نیز میل به کشف و اکتشاف علمی و احساس تهیدستی و بیمایگی علمی اروپا در قرن پانزدهم، اصلاحات دینی پروتستانتی در قرن شانزدهم و انقلاب علمی صنعتی قرن هفدهم، از عمده عواملی هستند که تأثیر عمیقی در اندیشة نوگرایی غربی برجا گذاشتند. به هر حال، مدرنیسم حاصل و برآیند اتصال و توالی حلقات زنجیرهای از اندیشههای نوین است که یکی پس از دیگری به ظهور پیوست.
دامنه و سیطرة مدرنیته در جوامع غربی بر ساحتهای وسیع و متکثّری مثل: فلسفه، معرفت شناسی، جامعه شناسی، روان شناسی، دین، اخلاق، سیاست، هنر، ادبیات، و... گسترانده شده؛ و لذا باعث بوجود آمدن مکاتب مختلفی گشته است که به برخی از این مکاتب اشارهای اجمالی میشود:
1. علمگرایی: علمگرایی یا علمزدگی که بهعنوان یک رویکرد به حساب میآید و از دل آن مکتبی به نام (پوزیتویسم) متولد شده بر این باور است که از لحاظ معرفت شناختی یگانه راه وصول به معرفت حقیقی مشاهده، آزمایش و تجربة حسّی ظاهری است.
2. عقلگرایی یا استدلالگرایی (راسیونالیسم): فقط به عقل ابزاری: جزئی و استدلالگر قائل است که یگانه شان او استدلال بر وفق قواعد منطق صوری استالین عقل تنها هنرش آن است که گزارههایی را که حاصل مشاهده، آزمایش و تجربه حسّی ظاهریاند در قالب استدلالهای منطقی بریزد و نتایج جدیدی ارائه کند.
3. مادّیگرایی: مادّیگرایی یا ماتریالیسم: بدین معنا که از لحاظ وجود شناختی به عوالمی غیر از عالم ماده و مادیات قائل نیست، این موضع وجود شناختی البته نتیجه گریزناپذیر دو ویژگی قبلی است؛ چون اگر بنابراین باشد که فقط از راه مشاهده، آزمایش و تجربة حس ظاهری بتوان به معرفت حقیقی دست یافت و عقل نیز کاری جز سر و سامان دادن به مواد خامی که از آن راه بهدست آمده است نداشته باشد طبعاً به تدریج آنچه قابل مشاهده، آزمایش و تجربه است با (واقعی) و (موجود) یکسان و معادل گرفته میشود و لازمه این معادله هم چیزی نیست جز این عقیده که آنچه قابل مشاهده، آزمایش و تجربه نیست موجود نیست.
4. انسانگرایی (اومانیسم): تفکر تجدّد گرایانه به مرکزیت و محوریت انسان معتقد است یعنی خدمت به انسان، نخستین و یگانه هدف آن است و به عبارت دیگر انسانیت را در جایگاهی مینشاند که گویی همه چیز و همه کار باید در خدمت آن باشد، و این جایگاهی است که به نظر سنّتگرایان اختصاص به خدا دارد.
5. فردگرایی: فردگرایی یا اصالت فرد یعنی اعتقاد به تقدّم فرد بر جامعه، یعنی همه همّ و غمش حفظ حقوق، تضمین استقلال و افزایش رشد فرد انسانی است.[5] و بسیاری از مکاتب دیگر مانند سکولاریسم، لیبرالیسم، و.... که در ناخودآگاه انسان و تمدن متجدد صورتبندی شده است؛ و به شکل یک (ایسم)، (مکتب)، اصل و آموزه در آمده است. البته همه این مکاتب جای نقد و بررسی دارد و حتی غربیان نیز به انتقاد و بررسی آنها پرداختند ولی به خاطر ضیق مقال به همین مقدرا اکتفا میشود.
امّا در مورد افول و پایان عمر مدرنیته، کسانی دورة مدرنیته را در حال سپری شدن و کهولت میدانند، و خبر از شروع یک صورتبندی اجتماعی فرهنگی جدید به نام دورة پست مدرن میدهند و کسانی نیز پست مدرن را فاز تکمیلی مدرنیته و فرزند طبیعی آن به حساب میآورند.[6]
منابع مفید:
1. حسینعلی نوذری، مدرنیته و مدرنیسم (مجموعه مقالات) تهران، نقش جهان، 1378.
2. سید احمد رهنمایی، غرب شناسی، چاپ اوّل، انتشارات موسسه آموزشی پژوهشی امام (ره)، 1379، صص 152 99.
3. آنتونی گیدنز، پیامدهای مدرنیت، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، مرکز، 1377.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . آنتونی گیدنز، پیامدهای مدرنیت، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، مرکز، 1377، ص 4.
[2] . الئونورا باربیری، مقاله تجدد و تجددگرایی، لوازم جامعه شناسانه آن برای دین، ترجمة امیر اکرمی، نقد و نظر سال 5، ش 1 و 2، زمستان و بهار 8 1377، (ص) 81 80.
[3] . دکتر لگن هاوزن (مصاحبه) نقد و نظر، سال 5.، ش 1و 2.، ص 5.0
[4] . ر.ک: سید احمد رهنمایی، غرب شناسی، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام (ره)، 1379، ص 100 99.
[5] . ر.ک: عبدالرسول بیات با همکاری جمعی از نویسندگان، فرهنگ واژهها، قم، موسسه اندیشه و فرهنگ دینی، 1381، ص 538 531.
[6] . همان، ص 556 555.
- [سایر] می خواستم ببینم ایا گیاه گزنه برای دیابت خوب است یانه؟اگر امکانش است چند گباه مفید برای دیابت نام ببرید
- [آیت الله سیستانی] آیا با توجه به اینکه سی دی های مذهبی اورجینال با قیمتهای گزافی در بازار به فروش می رسد و رایت شده آنها با قیمت بسیار کمتری در بازار به فروش می رسند رایت این سی دیها و خرید و فروش آن برای فروشنده و خریدار چه حکمی دارد ؟ لازم به ذکر است که قیمت سی دی های لهو ولعب و امکان دسترسی به آنها بیشتر از سی دی های مذهبی است . و این باعث شده که رواج سی دی های لهو و لعب در بین خانواده ها بیشتر از سی دی های مفید مذهبی است ؟
- [آیت الله سیستانی] آیا با توجه به اینکه سی دی های مذهبی اورجینال با قیمتهای گزافی در بازار به فروش می رسد و رایت شده آنها با قیمت بسیار کمتری در بازار به فروش می رسند رایت این سی دیها و خرید و فروش آن برای فروشنده و خریدار چه حکمی دارد ؟ لازم به ذکر است که قیمت سی دی های لهو ولعب و امکان دسترسی به آنها بیشتر از سی دی های مذهبی است . و این باعث شده که رواج سی دی های لهو و لعب در بین خانواده ها بیشتر از سی دی های مفید مذهبی است ؟
- [سایر] سلام مجدد خدمت شما من سوالی از شما پرسیدم که باتوجه پاسخ مفید شما دو پرسش جدید برایم ایجاد آمد شما از داشتن حداقل ها برای ازدواج صحبت کردید این حداقل ها چه هستند وچگونه می توان به آنها دست یافت دومین مورد این که شما گفتید که ملاک ها ومعیارها راشناخته و سطح بینش خود رابالا ببرید این موارد از چه منابع قابل اطمینان و به اقتضای سن ما حاصل می شود یعنی اگر ممکن است منابع قابل اطمینانی برای افزایش آگاهی در این زمینه معرفی کنید متشکرم کد سوال قبلی:888675
- [سایر] با سلام و تشکر از سایت مفید شما؛ امروز به فرد دانشمندی برخورد کردم که ایشان وجود حضرت علی اصغر را در ماجرای کربلا تکذیب مینمود و برای پاسخ خود استدلالهایی هم ارائه مینمود که اینجانب به دلیل کمبود اطلاعات پاسخی در جهت تأیید یا تکذیب و رد استدلال ایشان نداشتم. در ادامه دو سؤال داشتم. اولاً: آیا این موضوع به کل صحت دارد و اینکه چه شواهد و مستندات علمی در این زمینه وجود دارد؟ ثانیاً: همانگونه که در آموزههای دینی ما عنوان شده، حضرت علی اصغر در روز کربلا شش ماه سن داشتهاند؛ و همانگونه که در تاریخ ذکر شده، امام پس از خروج از مدینه 5 ماه در مکه بوده و سپس به سمت کربلا عازم شدند، با توجه به این دو مطلب میتوان استنباط نمود که حضرت علی اصغر در خارج از مدینه یا در میان راه متولد شده باشند. میخواستم بدانم که آیا مستنداتی در خصوص زمان و مکان تولد ایشان در دست هست یا خیر؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] در بعضی از نهادها و ارگانها مانند سپاه، ممکن است پادگانها و مراکزی وجود داشته باشد که در آن برای برخی از سمتها و پستها، عملا کار چندانی وجود نداشته باشد، و فقط به خاطر مسؤولیّت حقوق می گیرند، و یا این که در هفته دو روز کار مفید وجود دارد و یا مثلا در طول روز در ساعات اداری کار محوله را می توان ظرف دو ساعت انجام داد ولی آن را با طمأنینه و معطّلی انجام می دهند، چون کار چندانی هم ندارند. به نظر حضرتعالی، کسی که اکثر اوقات بی کار است و نیز برای تشکیلات مثمر ثمر نیست، آیا حلال است که حقوق خود را تمام و کمال دریافت نماید و از همه امکانات موجود کمال استفاده را ببرد؟ یا این که به بیت المال مسلمین مدیون است و باید در حدّ و اندازه ای که کار می کند حقوق بگیرد؟ و همچنین حکم کلیّه ادارات، ارگانها و نهادهای دیگر کشور جمهوری اسلامی ایران، که چنین وضعیّتی دارند را بیان فرمایید؟
- [سایر] خسته نباشید موضوع تحلیل علمی عشق امروز هم در مردم ایران پیگیری شد ظاهرادر جریان مسئله هستید -از آنجا که آقای شهیدی ابراز کردند این قسمت به توصیه شما تدارک دیده شده است- چند نکته به نظرم آمد که شاید قابل تامل باشد: - علی رغم اینکه مطالب ارائه شده کاملا پژوهشی هشدار دهنده وبررسی شده از جنبه های مختلف بود اما برخی ارنتایج با فرهنگ اسلامی کشور ما منطبق نبود و نمی شد به این راحتی از این تفاوت گذشت و گفت این مسئله همه گیر است و ...( مثلا اینکه موفق ترین و با دوام ترین زندگی ها از آن زوج هایی است که قبل از ازدواج با هم همکار و دوست بوده و شناخت و انس و الفت داشته اند نه شور عشق ) - راه شناخت طرف مقابل و انتخاب عاقلانه او در فرهنگ ما با مراحل شناخت در دیگر فرهنگ ها متفاوت است حتما به این نکته در جلسات بعدی باید تاکید شود و بین آموزش های حضرتعالی در این مسیر و این نتایج ارتباط برقرار شود که بنده به این مسئله در بحث کارشناسی آقایان نرسیدم - بهتر است در این برنامه از تجربه های بزرگترها و آمار علمی این موضوع در جامعه خودمان_ اگر چیزی موجود است- استفاده شود - شما در یادداشت جناب سروان به هیجان زودگذری اشاره کرده اید که با عشق دائمی اشتباه گرفته می شود اما در این برنامه همین هیجان ، شور عشق نامیده شد که یکی از سه عنصر عشق است به تدریج افول می کند و در نهایت فقط صمیمیت و تعهداست که امکان ماندگاری دارد یعنی آن طور که بنده برداشت کردم به نوعی اصلا عشق مفید و ماندگار و شورانگیز وجود خارجی نداشته بلکه عشق زودگذر دردسر ساز و مختل کننده زندگی است و فقط دوستس معمولی و صمیمیت است که اگر با تعهد همراه شود زندگی به کام دو طرف خواهد بود - آقای دکتر یزدانی تاکید می کردند عشق مثل گرسنگی است وجود دارد نمی شود گفت خوب است یا بد است پیش می آید فقط باید مدیریت شود و برای این کار باید هوش عاطفی افراد را با آموزش و تمرین بالا برد نظر شما در این رابطه چیست؟ - با اینکه تاکید می شد که این برنامه به عشق به عنوان یک بیماری و بررسی درمان آن نگاه نمی کند اما این قدر درباره آفات آن و شباهتش به بیماری وسواس و .... حرف زده شد که چیزی غیر از این برداشت نمی شد - مهمان دیگر برنامه بیان کردند که برای کسب توانمندی در مدیریت عشق باید به افراد اجازه دهیم در چارچوب فرهنگ خود مقداری از آن را تجربه کنند تا بعدا به مشکل نشوند اما این مسئله باز نشد که چگونه می شود این احساس را بدون عوارضش تجربه کرد؟ درباره هوش عاطفی اگر ممکن است راهنمایی بیشتری کنید - این مطالب را برای خود برنامه هم ارسال کرده ام موفق باشید -
- [آیت الله بهجت] با توجه به این که اگر بخواهیم طبابت پزشک را با توجه به مشکلات متعدد و در صورت مواجهه با این مشکلات، تنها در صورتی مجاز بدانیم که وی در این زمینه دارای تخصّص و تجربه ی کافی باشد، عملاً مسایل درمان با اختلال کامل روبرو خواهد شد زیرا: اولاً هر پزشکی تا رسیدن به این تخصص و تجربه ی کافی باید همان مراحل اولیّه را طی کند (که همان دوران بدون تجربه و تخصّص است). ثانیا به علت جمعیّت زیاد، امکانات کم، فرصت های ناکافی و ده ها علل دیگر (حداقلّ در کشور ایران) نمی توان انتظار داشت پزشکانی که از ابتدا کاملاً مسلّط باشند به طبابت بپردازند. 1) در مواردی پزشک داروی مؤثّر بر بیماری یا عوارض خطرناک آن را فراموش نموده و فرصت و امکانات کافی جهت دسترسی به اطلاعات کافی یا پزشک متخصص دیگری نیز ندارد. 2) یا مطمئن است که داروی خاصی برای بیماری مفید است. اما هم چنین مطمئن است و یا احتمال می دهد که در صورت تجویز آن دارو عوارضی خفیف یا شدیدتر از خود بیماری و حتی مرگ در اثر این دارو، گریبان گیر این بیمار خواهد شد. (که البته 1 و 2 شامل مسایل تشخیصی نیز می باشد). آیا پزشک در این حالات می تواند مریض را به حال خود بگذارد و چنین فرض کند که: گویا پزشکی موجود نبوده است و قضا و قدر الهی هر چه باشد بر او جاری خواهد شد و بدین ترتیب خود را در معرض مؤاخذه مادی و معنوی حاصل از عوارض احتمالی و هزینه های نابه جای آن قرار ندهد و کار وی را به خدا واگذارد که یا خود بهبودی نسبی یابد و فرصت تحقیقات بعدی فراهم گردد و یا به تدریج دچار عوارض و مرگ گردد. اصولاً در چنین مواردی که پزشک نمی داند برای نجات جان یا رفع و تسکین آلام یک بیمار چه کاری انجام دهد وظیفه ی او چیست؟ درمان های بدون اطمینان و غیر قابل اعتماد (که ممکن است خود آن ها باعث مرگ یا عوارض شدیدتر شوند) یا عدم هر گونه اقدام درمانی؟ اگر پزشک با اقدام به درمان نامطمئن، موجب خسارت و مرگ مریض گردد، آیا مسؤول است؟ آیا اگر اقدام به هیچ درمانی نکند (با توجه به علل و توضیحات فوق)، مسؤولّیتی متوجّه اوست؟ این موضوع با توجه به این نکته باید در نظر گرفته شود که گاهی، فرصت هیچ مشورت و ارجاع بیمار به پزشکان متخصّص و آگاه دیگری وجود ندارد (مثلاً گاهی پزشکی که دارای تجربه ی کافی نباشد، با بیماری در حالت بی هوشی مواجه می شود که نمی داند به طور مثال این بیمار در اثر کمبود یا ازدیاد قند در بدنش دچار بی هوشی شده و در این حالت طبیعی است که درمان کاملاً متناقض است و باعث اشتباه پزشک می شود).
- [آیت الله فاضل لنکرانی] با توجه به اینکه اگر بخواهیم طبابت پزشک را با توجه به مشکلات فوق، و در صورت مواجهه، با این مشکلات، تنها در صورتی مجاز بدانیم که وی در این زمینه ها دارای تخصص و تجربه کافی باشد; عملا مسائل درمان با اختلال کامل روبرو خواهد شد. زیرا اولا: هر پزشکی تا رسیدن به این تخصص و تجربه کافی; باید همان مراحل اولیه را طی کند (که همان دوران بدون تجربه و تخصص است) و ثانیاً: به علت جمعیت زیاد، امکانات کم، فرصتهای ناکافی و دهها علل دیگر (حداقل در کشور ایران) نمی توان انتظار داشت; پزشکانی که از ابتدا کاملا مسلط باشند به طبابت بپردازند. با توجه به مقدمه فوق و موضوعات مطرح شده در کلیه سؤالهای قبل، مسائل مهم ذیل مطرح می شود: الف در مواردی که پزشک داروی مؤثر بر بیماری یا عوارض خطرناک آن را فراموش کرده، و فرصت و امکانات کافی جهت دسترسی به اطلاعات کافی یا پزشک متخصص دیگری نیز ندارد. ب مطمئن است که داروی خاصی برای بیماری مفید است، و همچنین مطمئن است و یا احتمال می دهد که در صورت تجویز آن دارو عوارضی خفیف و یا شدیدتر از خود بیماری و حتی مرگ در اثر این دارو، گریبانگیر این بیمار خواهد شد. (که البته موارد الف و ب شامل مسائل تشخیصی نیز می باشد). آیا پزشک در این حالات می تواند مریض را به حال خود بگذارد و چنین فرض کند که: گویا پزشکی موجود نبوده و قضا و قدر الهی هرچه باشد بر او جاری خواهد شد. و بدین ترتیب خود را در معرض خطر مؤاخذه مادی و معنوی حاصل از عوارض احتمالی و هزینه های نابجای آن قرار ندهد، و کار وی را به خداوند واگذارد که یا خود بهبودی نسبی یابد و فرصت تحقیقات بعدی فراهم گردد، و یا به تدریج دچار عوارض شدید و مرگ گردد؟ اصولا در چنین مواردی که پزشک واقعاً نمی داند که برای نجات جان یا رفع و تسکین آلام یک بیمار چه کاری انجام دهد; وظیفه او چیست؟ درمانهای بدون اطمینان و غیر قابل اعتماد؟ (که ممکن است خود آنها باعث مرگ یا عوارض شدیدتر شوند) و یا عدم هرگونه اقدام درمانی؟ آیا اگر پزشک با اقدام به درمان نامطمئن، موجب خسارت و مرگ مریض گردد; مسؤول است؟ آیا اگر اقدام به هیچ درمانی نکند (با توجه به علل و توضیحات فوق)، مسؤولیتی متوجه اوست؟ این موضوع با توجه به این نکته که گاهی، فرصت هیچ گونه مشورت یا ارجاع بیمار به پزشکان متخصص و آگاه دیگری وجود ندارد، مطرح است. (در خاتمه جهت روشن شدن موضوع، مثالی ذکر می شود: گاهی پزشکی که دارای تجربه کافی نیست با بیماری در حالت بیهوشی، مواجه می شود که نمی داند این بیمار در اثر کمبود یا ازدیاد قند بدنش، دچار بیهوشی شده است، در این حالت طبیعی است که درمان کاملا متناقض است و باعث اشتباه پزشک می شود.
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )