1 عدم درک درست از زمان عمر انسان که تنها سرمایه اوست، همچون آب روان در سراشیبی تندی می گذرد و هر روز که می گذرد به اندازه یک روز از سرمایه انسان مستهلک می شود، بنابراین باید نهایت توجه و وسواس را داشت تا در قبال این رفتن سرمایه، توشه و کمالی کسب کنیم. نیروها، نشاط، سلامتی و بالاخره فرصت های مختلفی که اکنون برای همه فراهم است، همیشه همین طور نمی ماند، بلکه روز به روز از مقدار آن کاسته می شود. انسان عاقل آن است که قبل از پایان یافتن فرصت ها، بارش را ببندد و کمال مطلوب خود را تحصیل کند. انسان خود فراموش، بدون هدف ساعات عمرش را سپری می کند، بدون آن که از آن استفاده بکند; ساعت های عمر خود را جلو آیینه می گذارند و کمترین توجهی ندارد که "الفرصة تمرّ مر السحاب فانتهزوا فرض الخیر"[1] فرصت ها همچون ابر در گذرند و نباید فرصت های شایسته و خوب را از دست داد. بنابراین، باید بیشترین بهره را از عمر خود برد و توجه داشت که این فرصت ها، عمر انسان است که در گذر است و هر کدام که از دست رفت دیگر بازگشتی برای آن نیست; علی(علیه السلام)می فرماید: "و لاکل فرصة نصاب"[2] هر فرصتی به دست نمی آید. یعنی فرصت ها همیشه به سراغ انسان ها نمی آیند، اکنون که به سراغ تو آمده است و چند صباحی مهمان توست از آن نهایت بهره برداری را بکن، چرا که هزاران اوضاع و شرایط جزئی و کلی دست به دست هم می دهد. تا فرصتی برای کسی پیش آید و با فقدان یکی از آن ها فرصت به دست آمده هم از میان می رود. لذا تا فرصت هست، تا سلامتی و نشاط هست، تا امکانات تحصیلی علم و کمال هست، باید حداکثر نتیجه را از آن گرفت. وقت شناسی و آمادگی برای بهره برداری درست از شرایط و امکانات گوناگون، از اصول مورد تأکید اسلام است. حضرت امیر(علیه السلام)فرمودند: "بادر الفرصة قبل ان تکون غصة"[3] از فرصت قبل از آن که (با رفتنش) غصه شود سبقت بگیر. بنابراین، اولین پیامد خودفراموشی، این است که انسان زمان را دست درک نکرده و درست از آن استفاده نمی کند; یا این که استفاده از فرصت یکی از اصولی است که با برنامه ریزی دقیق می توان به آن دست یافت. سعدیا دی رفت، فردا همچنان موجود نیست *** در میان این و آن، فرصت شمار امروز را 2 هویت منفی در این حالت، جوان و نوجوان، نقش و وظایفی را که به وسیله خانواده یا اجتماع برای وی مناسب تشخیص داده می شود، با تمسخر یا پرخاش و حالتی خصمانه رد می کند و ممکن است رفتاری غریب و نامأنوس یا اجتماع داشته باشد.[4] بی تردید هر جوانی در زندگی خود در جستجوی سعادت و خوشبختی است; یکی این سعادت را در کسب درآمد بیشتر می جوید و دیگری در تعقیب تحصیلات عالی تر و سوّمی در آرزوی رسیدن به سکوی قهرمانی و...، اما واقعیت این است که هیچ کدام از این آرزوها، جوان را سیراب نمی سازد، زیرا او به دنبال "ناخود" از "خودِ" خویش، پیوسته دور می شود و شخصیت انسانی خود را رفته رفته به دست فراموشی می سپارد و تمام شخصیت او، با چیزی که در جستن آن بوده عجین می شود: من فاش کنم حقیقت مطلب را هر چیز که در جستن آنی، آنی ناگفته نماند که اگر جوانی به راستی استعدادهای خود را بشناسد و ارزش خویش را آن چنان که شایسته است دریابد، تحصیلات عالی، سکوی قهرمانی و دیگر افتخارات، برای او ارزشمند خواهند بود و او باید همه آن ها را پاس دارد و برای رسیدن به مراحل بعدی کمال، تلاش بیشتری انجام دهد. 3 گناه و شرمساری جوان خودفراموش، بر اثر بیماری، دچار فرومایگی و پستی می شود، انسانیت را از یاد می برد، به ندای وجدان اخلاقی بی اعتنا می گردد، به آسانی تن به گناه و ناپاکی می دهد و پیوسته در مسیر سقوط حرکت می کند. امام علی(علیه السلام) می فرماید: "قبیح بذی العقل ان یکون بهیمةً و قد امکنه ان یکون انساناً"[5] برای انسان خردمند و عاقل، ناپسند است که دارای اخلاقی حیوانی باشد، با آن که می تواند به حقیقت انسان باشد. انسانی که می تواند خود را به مرحله ای برساند که امام فرشتگان بشود، انسانی که می تواند خود را به مرحله ای برساند که معبود ملائکة الله بشود، در اثر گناه به جایی می رسد که فرمود: "اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون"[6] حتی خود را به رده چارپایان می رساند. انسان خودفراموش همیشه احساس گناه و شرمساری می کند و این احساس همچون ضرباتی پی درپی او را مأیوس و ناامید می کند. 4 خودباختگی جوانی که هویت واقعی خویش را به دست فراموشی می سپارد، در حقیقت به نوعی "خودباختگی" دچار می گردد; زیرا در این حال، تمام فکر و اندیشه اش، در اختیار دشمنان انسانیت قرار خواهد گرفت و او کم کم مهره ای می شود برای اجرای نقشه های شیطانی آنان. اگر بیگانگان به استعدادها و لیاقت های ذاتی جوان خودباخته پی ببرند، بی تردید او را به تاریکی و ظلمت رهنمون خواهند ساخت و تمام توانش را در خدمت خویش خواهند گرفت. "جوان" هم خوشحال و سرمست است از این که کاری دارد و درسی خوانده و پولی به دست آورده است! ولی این را نمی داند که در تمام این مدت در خدمت دشمنِ دوست نما بوده است! مگر لطف الهی شامل حالش شود و در یابد که جوانی، تلاش، تحصیلات و تمام زندگی اش را در کام بیگانه بیرون و درون فرو ریخته و به قول استاد شهید مطهری "آن که برایش کار نکرده، خودش است و آن که برایش کار کرده او نبوده".[7] برای خود کاری انجام نداده، هر کاری کرده برای آن شخصیت پنداری و خیالی بوده که همیشه به دنبالش بود. مولوی در این زمینه تمثیل لطیف و زیبایی دارد، می گوید: فرض کنید انسان زمینی را جهت ساختمان برای خودش تهیه کرده، به هر علتی روزها نمی رود آن جا را ساختمان کند، هنگام شب، بنا و کارگر و مهندس و مصالح را می فرستد، تا آن جا یک ساختمان بسازند، برای این که در آن سکونت بکند; پول ها خرج می کند، خانه ای می سازد مکمل و مجهز و او هم خاطرش جمع که خانه خیلی خوبی برای خودش ساخته است. آن روزی که حرکت می کند برود داخل خانه، وقتی نگاه می کند می بیند خانه را در زمین دیگران ساخته، خانه را ساخته، ولی نه در زمین خودش، در زمین دیگران! زمین خودش چطور؟ لخت و عریان آن جا مانده، چه حالی به انسان دست می دهد؟ می گوید این حالتِ همان آدمی است که وارد قیامت می شود، خودش را می بیند مثل یک زمین لخت و خالی; آن که برایش کار نکرده خودش است. در زمین دیگران خانه مکن کار خود کن کار بیگانه مکن کیست بیگانه، تن خاکی تو کز برای اوست غمناکی تو تا تو تن را چرب و شیرین می دهی گوهر جان را نبینی فربهی گر میان مشک، تن را جا شود وقت مردن گند او پیدا شود مشک را بر تن مزن بر جان بمال مشک چبود؟ نام پاک ذوالجلال[8] 5 سرگردانی و احساس پوچی اکنون جوان خودفراموش و خودباخته، که گفتار و کردار و پندارش اثری از انسانیت ندارد و خود را به همه چیز جز خودش مشغول داشته، در این دنیای بزرگ مات و مبهوت مانده است. در این جاست که زندگی برای او بی معنا، پوچ و بی حاصل جلوه می کند و خود را تنهای تنها می پندارد. امام علی(علیه السلام) چه نیکو می فرمایند: "من شَغَل نفسه بغیر نفسه تحیّر فی الظلمات و ارتبک فی الهلکات"[9] هر کس خودش را به غیر خویشتن سرگرم سازد، در تاریکی ها سرگردان می ماند و به هلاکت ها در می افتد. کلام آخر این که حضرت امیر(علیه السلام) با اشاره به آثار خودفراموشی می فرمایند: اگر انسان خود را فراموش کند، باعث گمراهی و هلاکت خویش می شود و در اثر سهل انگاری، شقاوت ابدی را برای خود می خرد. فرمود: "عباد الله، الله الله فی اعز الانفس علیکم و حبّها الیکم فان الله قد اوضح لکم سبیل الحق و انار طرقه فشقوة لازمة او سعادة دائمة فتزودوا فی ایام الفناء لایام البقاء..."[10] بندگان خدا به فکر خویش باشید، چون هر کس خویشتن را از هر کسی دوست تر و ارجمندتر می دارند. راه نیک و بد را خدا در قرآن به شما بیان فرمود: "و تزودوا فان خیر الزاد التقوی، و اتقون یا اولی الالباب".[11] منابع جهت مطالعه 1 محمدعلی سادات، اخلاِ اسلامی، تهران، انتشارات سمت، 1372. 2 محمدتقی فلسفی، اخلاِ، ج2، تهران، هیأت نشر معارف اسلامی، 1359. 3 مرتضی مطهری، فلسفه اخلاِ، تهران، انتشارات صدرا، 1374. 4 محمدرضا مهدوی کنی، نقطه های آغازین در اخلاِ عملی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 5 مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه، قم، دارالتبلیغ الاسلامی، 1354. -------------------------------------------------------------------------------- [1] . نهج البلاغه، کلمه 20، نهج البلاغه نسخه المعجم المفهرس، چاپ دوم، 1314ه. [2] . نهج البلاغه، نامه 31، نهج البلاغه نسخه المعجم المفهرس، چاپ دوم، ذیحجه 1413ه. ص 128. [3] . همان، ص 129. [4] . احمدی، سیداحمد، روانشناسی نوجوانان و جوانان، اصفهان، انتشارات مشعل، 1368، ص 30 [5] . فلسفی، محمدتقی، اخلاِ، ج2، تهران، هیأت نشر معارف اسلامی، 1359، ص 81 [6] . اعراف، 74 [7] . مطهری، مرتضی، فلسفه اخلاِ، چاپ چهاردهم، تهران، صدرا، 1374، ص179 [8] . مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم، تهران، اسلامیه، ص 118، س4 [9] . نهج البلاغه، خطبه 157، نسخه المعجم المفهرس، چاپ دوم، ذیحجه 1413ه [10] . همان [11] . بقره، 197
1 عدم درک درست از زمان
عمر انسان که تنها سرمایه اوست، همچون آب روان در سراشیبی تندی می گذرد و هر روز که می گذرد به اندازه یک روز از سرمایه انسان مستهلک می شود، بنابراین باید نهایت توجه و وسواس را داشت تا در قبال این رفتن سرمایه، توشه و کمالی کسب کنیم. نیروها، نشاط، سلامتی و بالاخره فرصت های مختلفی که اکنون برای همه فراهم است، همیشه همین طور نمی ماند، بلکه روز به روز از مقدار آن کاسته می شود. انسان عاقل آن است که قبل از پایان یافتن فرصت ها، بارش را ببندد و کمال مطلوب خود را تحصیل کند. انسان خود فراموش، بدون هدف ساعات عمرش را سپری می کند، بدون آن که از آن استفاده بکند; ساعت های عمر خود را جلو آیینه می گذارند و کمترین توجهی ندارد که "الفرصة تمرّ مر السحاب فانتهزوا فرض الخیر"[1] فرصت ها همچون ابر در گذرند و نباید فرصت های شایسته و خوب را از دست داد.
بنابراین، باید بیشترین بهره را از عمر خود برد و توجه داشت که این فرصت ها، عمر انسان است که در گذر است و هر کدام که از دست رفت دیگر بازگشتی برای آن نیست; علی(علیه السلام)می فرماید: "و لاکل فرصة نصاب"[2] هر فرصتی به دست نمی آید. یعنی فرصت ها همیشه به سراغ انسان ها نمی آیند، اکنون که به سراغ تو آمده است و چند صباحی مهمان توست از آن نهایت بهره برداری را بکن، چرا که هزاران اوضاع و شرایط جزئی و کلی دست به دست هم می دهد. تا فرصتی برای کسی پیش آید و با فقدان یکی از آن ها فرصت به دست آمده هم از میان می رود. لذا تا فرصت هست، تا سلامتی و نشاط هست، تا امکانات تحصیلی علم و کمال هست، باید حداکثر نتیجه را از آن گرفت. وقت شناسی و آمادگی برای بهره برداری درست از شرایط و امکانات گوناگون، از اصول مورد تأکید اسلام است. حضرت امیر(علیه السلام)فرمودند: "بادر الفرصة قبل ان تکون غصة"[3] از فرصت قبل از آن که (با رفتنش) غصه شود سبقت بگیر. بنابراین، اولین پیامد خودفراموشی، این است که انسان زمان را دست درک نکرده و درست از آن استفاده نمی کند; یا این که استفاده از فرصت یکی از اصولی است که با برنامه ریزی دقیق می توان به آن دست یافت.
سعدیا دی رفت، فردا همچنان موجود نیست *** در میان این و آن، فرصت شمار امروز را
2 هویت منفی
در این حالت، جوان و نوجوان، نقش و وظایفی را که به وسیله خانواده یا اجتماع برای وی مناسب تشخیص داده می شود، با تمسخر یا پرخاش و حالتی خصمانه رد می کند و ممکن است رفتاری غریب و نامأنوس یا اجتماع داشته باشد.[4]
بی تردید هر جوانی در زندگی خود در جستجوی سعادت و خوشبختی است; یکی این سعادت را در کسب درآمد بیشتر می جوید و دیگری در تعقیب تحصیلات عالی تر و سوّمی در آرزوی رسیدن به سکوی قهرمانی و...، اما واقعیت این است که هیچ کدام از این آرزوها، جوان را سیراب نمی سازد، زیرا او به دنبال "ناخود" از "خودِ" خویش، پیوسته دور می شود و شخصیت انسانی خود را رفته رفته به دست فراموشی می سپارد و تمام شخصیت او، با چیزی که در جستن آن بوده عجین می شود:
من فاش کنم حقیقت مطلب را هر چیز که در جستن آنی، آنی
ناگفته نماند که اگر جوانی به راستی استعدادهای خود را بشناسد و ارزش خویش را آن چنان که شایسته است دریابد، تحصیلات عالی، سکوی قهرمانی و دیگر افتخارات، برای او ارزشمند خواهند بود و او باید همه آن ها را پاس دارد و برای رسیدن به مراحل بعدی کمال، تلاش بیشتری انجام دهد.
3 گناه و شرمساری
جوان خودفراموش، بر اثر بیماری، دچار فرومایگی و پستی می شود، انسانیت را از یاد می برد، به ندای وجدان اخلاقی بی اعتنا می گردد، به آسانی تن به گناه و ناپاکی می دهد و پیوسته در مسیر سقوط حرکت می کند.
امام علی(علیه السلام) می فرماید: "قبیح بذی العقل ان یکون بهیمةً و قد امکنه ان یکون انساناً"[5] برای انسان خردمند و عاقل، ناپسند است که دارای اخلاقی حیوانی باشد، با آن که می تواند به حقیقت انسان باشد.
انسانی که می تواند خود را به مرحله ای برساند که امام فرشتگان بشود، انسانی که می تواند خود را به مرحله ای برساند که معبود ملائکة الله بشود، در اثر گناه به جایی می رسد که فرمود: "اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون"[6] حتی خود را به رده چارپایان می رساند.
انسان خودفراموش همیشه احساس گناه و شرمساری می کند و این احساس همچون ضرباتی پی درپی او را مأیوس و ناامید می کند.
4 خودباختگی
جوانی که هویت واقعی خویش را به دست فراموشی می سپارد، در حقیقت به نوعی "خودباختگی" دچار می گردد; زیرا در این حال، تمام فکر و اندیشه اش، در اختیار دشمنان انسانیت قرار خواهد گرفت و او کم کم مهره ای می شود برای اجرای نقشه های شیطانی آنان.
اگر بیگانگان به استعدادها و لیاقت های ذاتی جوان خودباخته پی ببرند، بی تردید او را به تاریکی و ظلمت رهنمون خواهند ساخت و تمام توانش را در خدمت خویش خواهند گرفت. "جوان" هم خوشحال و سرمست است از این که کاری دارد و درسی خوانده و پولی به دست آورده است! ولی این را نمی داند که در تمام این مدت در خدمت دشمنِ دوست نما بوده است! مگر لطف الهی شامل حالش شود و در یابد که جوانی، تلاش، تحصیلات و تمام زندگی اش را در کام بیگانه بیرون و درون فرو ریخته و به قول استاد شهید مطهری "آن که برایش کار نکرده، خودش است و آن که برایش کار کرده او نبوده".[7] برای خود کاری انجام نداده، هر کاری کرده برای آن شخصیت پنداری و خیالی بوده که همیشه به دنبالش بود. مولوی در این زمینه تمثیل لطیف و زیبایی دارد، می گوید:
فرض کنید انسان زمینی را جهت ساختمان برای خودش تهیه کرده، به هر علتی روزها نمی رود آن جا را ساختمان کند، هنگام شب، بنا و کارگر و مهندس و مصالح را می فرستد، تا آن جا یک ساختمان بسازند، برای این که در آن سکونت بکند; پول ها خرج می کند، خانه ای می سازد مکمل و مجهز و او هم خاطرش جمع که خانه خیلی خوبی برای خودش ساخته است. آن روزی که حرکت می کند برود داخل خانه، وقتی نگاه می کند می بیند خانه را در زمین دیگران ساخته، خانه را ساخته، ولی نه در زمین خودش، در زمین دیگران! زمین خودش چطور؟ لخت و عریان آن جا مانده، چه حالی به انسان دست می دهد؟ می گوید این حالتِ همان آدمی است که وارد قیامت می شود، خودش را می بیند مثل یک زمین لخت و خالی; آن که برایش کار نکرده خودش است.
در زمین دیگران خانه مکن کار خود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه، تن خاکی تو کز برای اوست غمناکی تو
تا تو تن را چرب و شیرین می دهی گوهر جان را نبینی فربهی
گر میان مشک، تن را جا شود وقت مردن گند او پیدا شود
مشک را بر تن مزن بر جان بمال مشک چبود؟ نام پاک ذوالجلال[8]
5 سرگردانی و احساس پوچی
اکنون جوان خودفراموش و خودباخته، که گفتار و کردار و پندارش اثری از انسانیت ندارد و خود را به همه چیز جز خودش مشغول داشته، در این دنیای بزرگ مات و مبهوت مانده است. در این جاست که زندگی برای او بی معنا، پوچ و بی حاصل جلوه می کند و خود را تنهای تنها می پندارد.
امام علی(علیه السلام) چه نیکو می فرمایند: "من شَغَل نفسه بغیر نفسه تحیّر فی الظلمات و ارتبک فی الهلکات"[9] هر کس خودش را به غیر خویشتن سرگرم سازد، در تاریکی ها سرگردان می ماند و به هلاکت ها در می افتد.
کلام آخر این که حضرت امیر(علیه السلام) با اشاره به آثار خودفراموشی می فرمایند: اگر انسان خود را فراموش کند، باعث گمراهی و هلاکت خویش می شود و در اثر سهل انگاری، شقاوت ابدی را برای خود می خرد. فرمود: "عباد الله، الله الله فی اعز الانفس علیکم و حبّها الیکم فان الله قد اوضح لکم سبیل الحق و انار طرقه فشقوة لازمة او سعادة دائمة فتزودوا فی ایام الفناء لایام البقاء..."[10] بندگان خدا به فکر خویش باشید، چون هر کس خویشتن را از هر کسی دوست تر و ارجمندتر می دارند. راه نیک و بد را خدا در قرآن به شما بیان فرمود: "و تزودوا فان خیر الزاد التقوی، و اتقون یا اولی الالباب".[11]
منابع جهت مطالعه
1 محمدعلی سادات، اخلاِ اسلامی، تهران، انتشارات سمت، 1372.
2 محمدتقی فلسفی، اخلاِ، ج2، تهران، هیأت نشر معارف اسلامی، 1359.
3 مرتضی مطهری، فلسفه اخلاِ، تهران، انتشارات صدرا، 1374.
4 محمدرضا مهدوی کنی، نقطه های آغازین در اخلاِ عملی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی،
5 مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه، قم، دارالتبلیغ الاسلامی، 1354.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . نهج البلاغه، کلمه 20، نهج البلاغه نسخه المعجم المفهرس، چاپ دوم، 1314ه.
[2] . نهج البلاغه، نامه 31، نهج البلاغه نسخه المعجم المفهرس، چاپ دوم، ذیحجه 1413ه. ص 128.
[3] . همان، ص 129.
[4] . احمدی، سیداحمد، روانشناسی نوجوانان و جوانان، اصفهان، انتشارات مشعل، 1368، ص 30
[5] . فلسفی، محمدتقی، اخلاِ، ج2، تهران، هیأت نشر معارف اسلامی، 1359، ص 81
[6] . اعراف، 74
[7] . مطهری، مرتضی، فلسفه اخلاِ، چاپ چهاردهم، تهران، صدرا، 1374، ص179
[8] . مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم، تهران، اسلامیه، ص 118، س4
[9] . نهج البلاغه، خطبه 157، نسخه المعجم المفهرس، چاپ دوم، ذیحجه 1413ه
[10] . همان
[11] . بقره، 197
- [سایر] آثار و پیامدهای پیروی از شهوات چیست؟
- [سایر] آثار و پیامدهای مدرنیته را برشمارید.
- [سایر] آثار و پیامدهای مبارزه با فساد اقتصادی و بی عدالتی چیست ؟
- [سایر] تفسیر (ویل للمطففین) چیست؛ و آثار و پیامدهای کمفروشی در چه چیزهایی است؟
- [سایر] چند کتاب در مورد آثار و پیامدهای طلاق بر فرزندان معرفی نمایید؟
- [سایر] علل خودفراموشی چیست؟
- [سایر] پیامدهای نبود خدا چیست؟
- [سایر] پیامدهای نبود خدا چیست؟
- [سایر] پیامدهای حاکمیت دینی چیست؟
- [سایر] پیامدهای افسردگی در نوجوانان چیست؟
- [آیت الله سیستانی] آثار بجا مانده پس از ویران کردن مسجد مانند سنگ و چوب و آهن، و وسایل آن مانند لوازم روشنایی، گرمایشی و سرمایشی، اگر وقف بر مسجد باشد، واجب است که صرف مسجد دیگری شود، و اگر این کار ممکن نباشد، در مصالح عمومی مصرف گردد، و اگر نتوان جز با فروششان از آنها استفاده کرد، باید متولّی یا آن که مانند او حق تصرف دارد آنها را بفروشد و صرف مسجد دیگری بکند. و در صورتی که آثار بجا مانده مسجد، ملک آن باشد، مثل آنکه از منافع عینِ وقف شده بر مسجد خریداری شده باشد، واجب نیست که خود این آثار صرف مسجد دیگری شود، بلکه جایز است که متولّی یا آن که مانند او حق تصرف دارد در صورت صلاحدید آنها را بفروشد، و بهای آنها را صرف مسجد دیگری کند. و حکم تفصیلی که گذشت درباره آثار بجا مانده اوقاف عام، مانند مدارس و حسینیهها که در راهها قرار میگیرند، نیز جاری است.
- [آیت الله اردبیلی] کسی که اجازه احیا دارد، لازم نیست شخصا اقدام به کارهای مقدّماتی و احیا نماید، بلکه اگر دیگری را اجیر یا وکیل کند، کافی است و آثار عمل برای کسی است که اجیر یا وکیل گرفته است.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] امام جماعت باید بالغ و عاقل و شیعه دوازده امامی و عادل و حلال زاده باشد و نماز را به طور صحیح بخواند و نیز اگر ماموم مرد است امام او هم باید مرد باشد و اقتدا کردن بچه ممیز که خوب و بد را می فهمد به بچه ممیز دیگر مانعی ندارد اگرچه آثار جماعت بر او مترتب نمی شود.
- [آیت الله نوری همدانی] امام جماعت باید بالغ و عاقل و شیعه دوازده امامی و عادل حلال زاده باشد و نماز را بطور صحیح بخواند و نیز اگر ماموم مرد است امام اوهم باید مرد باشد و اقتدا کردن بچة ممیز که خوب وبد را می فهمد به بچة ممیز دیگر مانعی ندارد اگر چه آثار جماعت بر او مترتب نمی شود .
- [امام خمینی] جایز نیست برای طلاب علوم دینیه دخول در مدارس که بعض معممین و ائمه جماعت از طرف دولت جائر و یا با اشاره دولت تصدی نمودهاند چه برنامه تحصیلی از طرف دولت جائر باشد یا از طرف این نحو متصدیان که عمّال دولت جائر هستند، زیرا در این امور نقشه محو آثار اسلام و احکام قرآن کریم کشیده شده است.
- [آیت الله مکارم شیرازی] نبش قبر مسلمان یعنی شکافتن قبر او حرام است، هر چند طفل یا دیوانه باشد و منظور از نبش قبر آن است که آن را طوری بشکافند که آثار بدن میت ظاهر شود و اگر بدن ظاهر نشود اشکال ندارد، مگر این که موجب هتک و بی احترامی باشد.
- [آیت الله اردبیلی] اگر کسی شک داشته باشد که سرود یا آهنگی عرفا مناسب با مجالس فساد و از مصادیق غنای حرام میباشد یا نه، لازم نیست از آن اجتناب نماید، اگرچه احتیاط خوب است، اما اگر از آن آثار سوء مشاهده شود، این احتیاط واجب است.
- [آیت الله خوئی] امام جماعت باید بالغ و عاقل و شیعه دوازده امامی و عادل و حلالزاده باشد و نماز را به طور صحیح بخواند، و نیز اگر مأموم مرد است امام او هم باید مرد باشد و اقتدا کردن بچه ممیز که خوب و بد را میفهمد به بچه ممیز دیگر مانعی ندارد اگرچه آثار جماعت بر او مترتب نمیشود.
- [آیت الله اردبیلی] در حرمت داخل شدن جُنب به مسجد، فرقی نمیکند که مسجد آباد باشد و یا خراب، اگرچه هیچ کس در آن نماز نخواند و یا آثار مسجد باقی نمانده باشد و حتی اگر از عنوان مسجد نیز خارج شده باشد، بنابر احتیاط واجب جُنب نباید به آن داخل شود.
- [آیت الله وحید خراسانی] زن و مرد تا یقین یا اطمینان پیدا نکنند که وکیل انها صیغه را خوانده است نمی توانند ترتیب اثار و احکام نکاح را بدهند و گمان به این که وکیل صیغه را خوانده است کفایت نمی کند و اگر وکیل بگوید صیغه را خوانده در صورتی که ثقه باشد و ظن به خلاف گفته او نباشد یا از قول او اطمینان حاصل شود کافیست و در غیر دو صورت ذکر شده اکتفا به اخبار او محل اشکال است