برای بررسی اهداف کلان آمریکا در جهان خوب است نگاهی کوتاه به تحولات دیپلماسی این کشور از زمان تأسیس ایالات متحده تاکنون بپردازیم: دورة نخست (تثبیت ملّی 1789 تا 1823م): دوره نخست از هنگام تأسیس ایالات متحده تا سال 1824 ادامه یافت. ویژگی اصلی آن؛ دوری و پرهیز از اروپا؛ عدم دخالت در مناقشات آن قاره و تصرف سرزمین های ناشناخته غربی بود. جرج واشینگتن نخستین رییس جمهور ایالات متحده تمام تلاش و انرژی خود را برای بنا نهادن کشوری جدید و ایجاد نهادهای مورد نیاز مصروف داشت. وی سیاست خارجی را ابزاری برای حفظ امنیت ملی و مرزهای آسیب پذیر می دانست. دولتمردان آمریکایی در طول قرن19، شیوه توسعه طلبانه ای که بر پایة قدرت دلار بود، اتخاذ کردند. به عنوان نمونه توماس جفرسون نخستین وزیر خارجة آمریکا به علت نیاز فوری ناپلئون به پول، به خاطر جنگ با بریتانیا پانزده میلیون دلار به او پرداخت و در ازای آن پول سرزمینی را به دست آورد که دو برابر فرانسه وسعت داشت. دورة دوم (تسلط بر نیمکرة غربی1823 تا 1898م): جیمز مونروئه، پنجمین رییس جمهور ایالات متحده در دسامبر1823 نطقی ایراد نمود که نزدیک به صد و سی و هشت سال پس از آن نیز اصل خدشه ناپذیر و لایتغیر در سیاست خارجی آمریکا به شمار می آمد. آن نطق اولین گام برای اتخاذ سیاست خارجی فعال و تهاجمی به کشورهای دیگر از جمله دول قدرتمند اروپایی بود. او در نطق خود گفت: (ما از این پس نمی توانیم شاهد باشیم تا قدرتی اروپایی یا غیر اروپایی با تجاوز یا تسلط در امور حکومت هایی دخالت کند که اعلام استقلال نموده اند و برای حفظ آن همت گماشته اند و ما نیز آنان را به رسمیّت شناخته ایم. ما چنین عملی را اقدامی غیر دوستانه نسبت به ایالات متحده آمریکا تلقی می نماییم.) نظریة مونروئه نیمکره غربی را با چندین کشور تازه تأسیس آن به جایگاهی بی خطر برای آمریکا تبدیل نمود. از آن پس تلاش اروپاییان برای توسعه و گسترش مستعمرات محکوم شده با واکنش سخت ایالات متحده همراه بود. این موضع گیری باعث شد تا 137 سال بعد زمان استقرار موشک های اتمی شوروی در کوبا طی سال 1961 نه تنها هیچ کشور اروپایی نتواند سرزمین های جدیدی را در قارة آمریکا به اشغال خود در آورد بلکه به امکان سرنگون ساختن دولت های تازه تأسیس در مرکز یا جنوب آن قاره نیز دست نیافت. در این سال ها بخش دیگری از نظریة مونروئه تحقق یافت. دولت آمریکا با شکست دولت مکزیک بخش های وسیعی از این کشور را اشغال و به خاک ایالات متحده ضمیمه کرد. همچنین طی قراردادی با دولت انگلستان سرزمین وسیع اورگن به آمریکا واگذار شد. با اتخاذ این تصمیمات نقشة 48 ایالت کنونی ایالات متحده تکمیل شد و کشوری پهناور در شمال قارة آمریکا استقرار یافت. 200 سال بعد با خرید سرزمین قطبی آلاسکا از تزار روسیه اولین گام خروج از خاک کشور برداشته شد. دوره سوم ( تولد امپریالیسم آمریکا 1898 تا 1940 ) جنگ ایالات متحده با اسپانیا در سال 1898 آن کشور را وارد منازعات بین المللی نمود و چهرة تهاجمی و قدرتمند آمریکا را در ذهن اروپاییان ترسیم نمود. این جنگ علاوه بر اضمحلال امپراتوری اسپانیا مزایای فراوانی برای ایالات متحده آمریکا به همراه داشت از جمله می توان مواردی از قبیل: تصرف جزایر پورتوریکو و هاوایی تسلط بر کشور کوبا خروج همیشگی اسپانیا از قارة آمریکا خرید فیلیپین با 20 میلیون دلار و...نام برد. پیروزی قاطع آمریکا در تاریخ دیپلماسی آن کشور نقطه عطفی به شمار می آید؛ زیرا از سویی آخرین قدرت استعماری اروپا از قارة آمریکا اخراج شد و از سوی دیگر مایملک ایالات متحده تا وسط اقیانوس آرام ( جزایر هاوایی ) و سواحل شرقی آسیا ( مجمع الجزایر فیلیپین ) گسترش یافت و آن کشور را به قدرتی جهانی مبدل ساخت. در این دوره آمریکایی ها بر آن بودند تا در مسائل فراتر از قارة آمریکا مداخله ننموده؛ در معاملات متغیر دوران صلح اروپا مشارکت نکنند. جنگ جهانی اول نیز موجب نشد تا آن روحیة محافظه کاری و انزوا طلبی از بین رود. در عوض در این برهه از زمان دولتمردان ایالات متحده در فکر بسط و گسترش نفوذ اقتصادی در جهان بودند. پایان جنگ جهانی اول و ویرانی اروپا ایالات متحده را به ابرقدرتی اقتصادی مبدل ساخت آن کشور پس از جنگ جهانی اول بزرگترین کشور وام دهندة جهان به شمار می آمد و تنها کشوری بود که هرگز صنایع و زیر ساخت های اقتصادی اش دچار آسیب نشد. دورة چهارم (ظهور ابرقدرت آمریکا از سال 1940 تا کنون): در تاریخ هفتم دسامبر 1941، نیروی هوایی ژاپن حملات وسیعی را به خاک آمریکا به ویژه بندر"پرل هاربر" در اقیانوس آرام تدارک دیدند. این مسئله موجب خروج آمریکا از انزوا طلبی شده و نقشی جهانی را بر عهده گرفت. در سی ام دسامبر همان سال به تدبیر دولت آمریکا اعلامیه ای با امضای دول آمریکا، انگلستان، شوروی، چین و بیست و دو کشور دیگر صادر شد که به (منشور آتلانتیک) شهرت یافت. همان منشور؛ نه تنها سنگ بنای سازمان ملل متحد به شمار می آید بلکه نقشی جهانی برای ایالات متحده ایجاد نمود. ایالات متحدة آمریکا با پایان جنگ جهانی دوم یعنی؛ آن هنگام که سراسر اروپا در ویرانی و فقر فرورفته بود به ابرقدرتی نظامی و تنها دارنده سلاح ویرانگر اتمی مبدل شد. آن کشور رهبری جهان آزاد را در برابر جهان کمونیسم بر عهده گرفت و با راه اندازی جنگ های خانمان براندازی مانند ویتنام، جنگ خلیج خوک ها، عملیات اشغال گراناداو پاناما، عملیات توفان صحرا، سرنگونی دولت های مختلفی از قبیل: صدام حسین و طالبان به گسترش سلطة جهانی خود همت گماشت. دولتمردان آمریکایی با پی ریزی برنامه ای حساب شده به فروپاشی تنها قدرت مقابل آنان یعنی اتحاد جماهیر شوروی تسریع بخشیدند تا بر اشاعة قدرت خود استمرار بخشند.[1] استراتژی های جهانی آمریکا: به اعتقاد پروفسور حمید مولانا، استراتژی های کلان آمریکا که چشم اندازی به اهداف دولتمردان این کشور می باشد در سه اصل مهم خلاصه می شود: 1. حفظ برتری اقتصادی، نظامی و تکنولوژیک. 2. جهانی سازی و ابعاد اقتصادی و فرهنگی آن. 3. حفظ امنیت بین المللی در جهت دهی سیاسی نظام های مختلف و تأمین منافع آمریکا.[2] آمریکایی ها برای دستیابی به سه اصل فوق به مداخله گرایی در مناطق مختلف روی آورده اند علت اصلی مداخله گرایی ایالات متحده در مناطق و حوزه های مختلف نظام بین الملل را باید ناشی از سلطه جویی آن کشور در برخورد با موضوعات سیاست بین الملل و بازیگران مؤثر در آن دانست. گردانندگان فکری و اجرایی آمریکا که غالباً متشکل از لابی های صهیونیستی می باشند،برای سه اصل یاد شده از هیچ عملی فروگذار نمی نمایند. از این رو می توان با نگرشی اجمالی به سیاست های کلان آمریکا در مواجهه با کشورهای مختلف به هدف اصلی آمریکا در جهان یعنی (رهبری بی رقیب دنیا) پی برد 1) اروپا روزنامه نیویورک تایمز در تاریخ 8 مارس 1992، سندی از اسناد پنتاگون را چاپ کرد که در آن چنین آمده است: (وزارت دفاع معتقد است که مأموریت سیاسی و نظامی آمریکا در دورة پس از جنگ سرد این است که به هیچ رقیبی اجازة ظهور در اروپای غربی، آسیا یا در سرزمین های کشورهای عضو جامعة اقتصادی اروپا را ندهد.[3]) آمریکایی ها برای حفظ سیطرة خود بر اروپا تدابیری را اتخاذ کرده اندکه برخی از این تدابیر عبارتند از: 1. حفظ ناتو؛ برای حضور نظامی آمریکا در قارة اروپا. 2. متقاعد کردن اروپایی ها به الحاق به بازار جهانی تحت رهبری آمریکا. 3. گسترش ناتو به شرق اروپا. 4. برقراری ثبات و امنیت در بالکان. 5. حق حفظ امنیت جمهوری های بالتیک در مقابل روسیه. 2) آسیا: نظام آمریکا به موازات سلطه بر اروپا از طریق نفوذ اقتصادی و رامکردن سیاسی اروپا، به مرحلة دیگری پای گذاشت و آن دستیابی به آسیا از طریق شیوه ای متفاوت تر، یعنی تهاجم نظامی همت گماشت. در کنار این مسئله، برخی فشارها را به منظور از پای در آوردن کشورهای آسیایی به ویژه خاورمیانه، تحمیل کرد. برخی از این سیاست ها عبارتند از: 1. جنگ ویتنام. 2. ساقط کردن حکومت های عراق و عربستان از طریق جنگ. 3. تحمیل جنگ هشت ساله بر ضد ایران. 4. تحریم اقتصادی کشورهایی نظیر ایران، کره شمالی، عراق و... 5. گسترش پایگاه های نظامی به ویژه در خاورمیانه، آسیای جنوب شرقی کره جنوبی و ژاپن. 6. جلوگیری از برنامه های صلح آمیز هسته ای ایران و کره شمالی. 7. حفظ تایوان به منظور تضعیف چین. 8. حفظ امنیت اسراییل و افزایش توان نظامی آن کشور به منظور جلوگیری از رشد اسلام گرایی. 3) آفریقا در کشورهای آفریقایی نیز تدابیری از سوی آمریکا اتخاذ شد که به منظور حفظ و گسترش سلطة خود در این کشورها صورت می گرفت. تدابیری از قبیل: منزوی ساختن لیبی و یا رویارویی با جنبش های اسلامی شمال آفریقا. 4) آمریکا دولتمردان ایالت متحده در منطقة خود نیز به اقداماتی دست زده اند از قبیل: 1. اعمال تحریم جهانی علیه کوبا و تلاش برای سرنگونی فیدل کاسترو. 2. جلوگیری از به قدرت رسیدن حکومت های ضد آمریکایی در منطقه. 3. ساقط کردن حکومت ضد آمریکایی نظیر نوریهگا در پاناما. 4. مقابله با کشورهای مخالف سیاست های آمریکا مانند ونزوئلا. بنابراین آمریکا برای دستیابی به سه استراتژی یاد شده که به یک هدف واحد یعنی (سلطه و رهبری بی چون و چرا بر جهان) ختم می شود، از هیچ تلاش دریغ نمی کنند. معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر: 1. برآورد استراتژیک ایالات متحده آمریکا امیر علی ابوالفتح. 2. آمریکا و فاجعه جهانی پروفسور مولانا. 3. آمریکا ستیزی چرا روژه گارودی. -------------------------------------------------------------------------------- [1] . برآورد استراتژیک ایالات متحده آمریکا، امیر علی ابوالفتح، انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقیقات بین الملل ابرار معاصر تهران، صص 266271 [2]. آمریکا و فاجعه جهانی، پروفسور مولانا، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص258 [3] . آمریکا ستیزی چرا روژه گارودی، ترجمه جعفر یاره، کانون اندیشه جوان، ص52
برای بررسی اهداف کلان آمریکا در جهان خوب است نگاهی کوتاه به تحولات دیپلماسی این کشور از زمان تأسیس ایالات متحده تاکنون بپردازیم:
دورة نخست (تثبیت ملّی 1789 تا 1823م):
دوره نخست از هنگام تأسیس ایالات متحده تا سال 1824 ادامه یافت. ویژگی اصلی آن؛ دوری و پرهیز از اروپا؛ عدم دخالت در مناقشات آن قاره و تصرف سرزمین های ناشناخته غربی بود. جرج واشینگتن نخستین رییس جمهور ایالات متحده تمام تلاش و انرژی خود را برای بنا نهادن کشوری جدید و ایجاد نهادهای مورد نیاز مصروف داشت. وی سیاست خارجی را ابزاری برای حفظ امنیت ملی و مرزهای آسیب پذیر می دانست. دولتمردان آمریکایی در طول قرن19، شیوه توسعه طلبانه ای که بر پایة قدرت دلار بود، اتخاذ کردند. به عنوان نمونه توماس جفرسون نخستین وزیر خارجة آمریکا به علت نیاز فوری ناپلئون به پول، به خاطر جنگ با بریتانیا پانزده میلیون دلار به او پرداخت و در ازای آن پول سرزمینی را به دست آورد که دو برابر فرانسه وسعت داشت.
دورة دوم (تسلط بر نیمکرة غربی1823 تا 1898م):
جیمز مونروئه، پنجمین رییس جمهور ایالات متحده در دسامبر1823 نطقی ایراد نمود که نزدیک به صد و سی و هشت سال پس از آن نیز اصل خدشه ناپذیر و لایتغیر در سیاست خارجی آمریکا به شمار می آمد. آن نطق اولین گام برای اتخاذ سیاست خارجی فعال و تهاجمی به کشورهای دیگر از جمله دول قدرتمند اروپایی بود. او در نطق خود گفت: (ما از این پس نمی توانیم شاهد باشیم تا قدرتی اروپایی یا غیر اروپایی با تجاوز یا تسلط در امور حکومت هایی دخالت کند که اعلام استقلال نموده اند و برای حفظ آن همت گماشته اند و ما نیز آنان را به رسمیّت شناخته ایم. ما چنین عملی را اقدامی غیر دوستانه نسبت به ایالات متحده آمریکا تلقی می نماییم.) نظریة مونروئه نیمکره غربی را با چندین کشور تازه تأسیس آن به جایگاهی بی خطر برای آمریکا تبدیل نمود. از آن پس تلاش اروپاییان برای توسعه و گسترش مستعمرات محکوم شده با واکنش سخت ایالات متحده همراه بود. این موضع گیری باعث شد تا 137 سال بعد زمان استقرار موشک های اتمی شوروی در کوبا طی سال 1961 نه تنها هیچ کشور اروپایی نتواند سرزمین های جدیدی را در قارة آمریکا به اشغال خود در آورد بلکه به امکان سرنگون ساختن دولت های تازه تأسیس در مرکز یا جنوب آن قاره نیز دست نیافت. در این سال ها بخش دیگری از نظریة مونروئه تحقق یافت. دولت آمریکا با شکست دولت مکزیک بخش های وسیعی از این کشور را اشغال و به خاک ایالات متحده ضمیمه کرد. همچنین طی قراردادی با دولت انگلستان سرزمین وسیع اورگن به آمریکا واگذار شد. با اتخاذ این تصمیمات نقشة 48 ایالت کنونی ایالات متحده تکمیل شد و کشوری پهناور در شمال قارة آمریکا استقرار یافت. 200 سال بعد با خرید سرزمین قطبی آلاسکا از تزار روسیه اولین گام خروج از خاک کشور برداشته شد.
دوره سوم ( تولد امپریالیسم آمریکا 1898 تا 1940 )
جنگ ایالات متحده با اسپانیا در سال 1898 آن کشور را وارد منازعات بین المللی نمود و چهرة تهاجمی و قدرتمند آمریکا را در ذهن اروپاییان ترسیم نمود. این جنگ علاوه بر اضمحلال امپراتوری اسپانیا مزایای فراوانی برای ایالات متحده آمریکا به همراه داشت از جمله می توان مواردی از قبیل: تصرف جزایر پورتوریکو و هاوایی تسلط بر کشور کوبا خروج همیشگی اسپانیا از قارة آمریکا خرید فیلیپین با 20 میلیون دلار و...نام برد. پیروزی قاطع آمریکا در تاریخ دیپلماسی آن کشور نقطه عطفی به شمار می آید؛ زیرا از سویی آخرین قدرت استعماری اروپا از قارة آمریکا اخراج شد و از سوی دیگر مایملک ایالات متحده تا وسط اقیانوس آرام ( جزایر هاوایی ) و سواحل شرقی آسیا ( مجمع الجزایر فیلیپین ) گسترش یافت و آن کشور را به قدرتی جهانی مبدل ساخت. در این دوره آمریکایی ها بر آن بودند تا در مسائل فراتر از قارة آمریکا مداخله ننموده؛ در معاملات متغیر دوران صلح اروپا مشارکت نکنند. جنگ جهانی اول نیز موجب نشد تا آن روحیة محافظه کاری و انزوا طلبی از بین رود. در عوض در این برهه از زمان دولتمردان ایالات متحده در فکر بسط و گسترش نفوذ اقتصادی در جهان بودند. پایان جنگ جهانی اول و ویرانی اروپا ایالات متحده را به ابرقدرتی اقتصادی مبدل ساخت آن کشور پس از جنگ جهانی اول بزرگترین کشور وام دهندة جهان به شمار می آمد و تنها کشوری بود که هرگز صنایع و زیر ساخت های اقتصادی اش دچار آسیب نشد.
دورة چهارم (ظهور ابرقدرت آمریکا از سال 1940 تا کنون):
در تاریخ هفتم دسامبر 1941، نیروی هوایی ژاپن حملات وسیعی را به خاک آمریکا به ویژه بندر"پرل هاربر" در اقیانوس آرام تدارک دیدند. این مسئله موجب خروج آمریکا از انزوا طلبی شده و نقشی جهانی را بر عهده گرفت. در سی ام دسامبر همان سال به تدبیر دولت آمریکا اعلامیه ای با امضای دول آمریکا، انگلستان، شوروی، چین و بیست و دو کشور دیگر صادر شد که به (منشور آتلانتیک) شهرت یافت. همان منشور؛ نه تنها سنگ بنای سازمان ملل متحد به شمار می آید بلکه نقشی جهانی برای ایالات متحده ایجاد نمود.
ایالات متحدة آمریکا با پایان جنگ جهانی دوم یعنی؛ آن هنگام که سراسر اروپا در ویرانی و فقر فرورفته بود به ابرقدرتی نظامی و تنها دارنده سلاح ویرانگر اتمی مبدل شد. آن کشور رهبری جهان آزاد را در برابر جهان کمونیسم بر عهده گرفت و با راه اندازی جنگ های خانمان براندازی مانند ویتنام، جنگ خلیج خوک ها، عملیات اشغال گراناداو پاناما، عملیات توفان صحرا، سرنگونی دولت های مختلفی از قبیل: صدام حسین و طالبان به گسترش سلطة جهانی خود همت گماشت. دولتمردان آمریکایی با پی ریزی برنامه ای حساب شده به فروپاشی تنها قدرت مقابل آنان یعنی اتحاد جماهیر شوروی تسریع بخشیدند تا بر اشاعة قدرت خود استمرار بخشند.[1]
استراتژی های جهانی آمریکا:
به اعتقاد پروفسور حمید مولانا، استراتژی های کلان آمریکا که چشم اندازی به اهداف دولتمردان این کشور می باشد در سه اصل مهم خلاصه می شود:
1. حفظ برتری اقتصادی، نظامی و تکنولوژیک.
2. جهانی سازی و ابعاد اقتصادی و فرهنگی آن.
3. حفظ امنیت بین المللی در جهت دهی سیاسی نظام های مختلف و تأمین منافع آمریکا.[2]
آمریکایی ها برای دستیابی به سه اصل فوق به مداخله گرایی در مناطق مختلف روی آورده اند علت اصلی مداخله گرایی ایالات متحده در مناطق و حوزه های مختلف نظام بین الملل را باید ناشی از سلطه جویی آن کشور در برخورد با موضوعات سیاست بین الملل و بازیگران مؤثر در آن دانست. گردانندگان فکری و اجرایی آمریکا که غالباً متشکل از لابی های صهیونیستی می باشند،برای سه اصل یاد شده از هیچ عملی فروگذار نمی نمایند. از این رو می توان با نگرشی اجمالی به سیاست های کلان آمریکا در مواجهه با کشورهای مختلف به هدف اصلی آمریکا در جهان یعنی (رهبری بی رقیب دنیا) پی برد
1) اروپا
روزنامه نیویورک تایمز در تاریخ 8 مارس 1992، سندی از اسناد پنتاگون را چاپ کرد که در آن چنین آمده است:
(وزارت دفاع معتقد است که مأموریت سیاسی و نظامی آمریکا در دورة پس از جنگ سرد این است که به هیچ رقیبی اجازة ظهور در اروپای غربی، آسیا یا در سرزمین های کشورهای عضو جامعة اقتصادی اروپا را ندهد.[3])
آمریکایی ها برای حفظ سیطرة خود بر اروپا تدابیری را اتخاذ کرده اندکه برخی از این تدابیر عبارتند از:
1. حفظ ناتو؛ برای حضور نظامی آمریکا در قارة اروپا.
2. متقاعد کردن اروپایی ها به الحاق به بازار جهانی تحت رهبری آمریکا.
3. گسترش ناتو به شرق اروپا.
4. برقراری ثبات و امنیت در بالکان.
5. حق حفظ امنیت جمهوری های بالتیک در مقابل روسیه.
2) آسیا:
نظام آمریکا به موازات سلطه بر اروپا از طریق نفوذ اقتصادی و رامکردن سیاسی اروپا، به مرحلة دیگری پای گذاشت و آن دستیابی به آسیا از طریق شیوه ای متفاوت تر، یعنی تهاجم نظامی همت گماشت. در کنار این مسئله، برخی فشارها را به منظور از پای در آوردن کشورهای آسیایی به ویژه خاورمیانه، تحمیل کرد. برخی از این سیاست ها عبارتند از:
1. جنگ ویتنام.
2. ساقط کردن حکومت های عراق و عربستان از طریق جنگ.
3. تحمیل جنگ هشت ساله بر ضد ایران.
4. تحریم اقتصادی کشورهایی نظیر ایران، کره شمالی، عراق و...
5. گسترش پایگاه های نظامی به ویژه در خاورمیانه، آسیای جنوب شرقی کره جنوبی و ژاپن.
6. جلوگیری از برنامه های صلح آمیز هسته ای ایران و کره شمالی.
7. حفظ تایوان به منظور تضعیف چین.
8. حفظ امنیت اسراییل و افزایش توان نظامی آن کشور به منظور جلوگیری از رشد اسلام گرایی.
3) آفریقا
در کشورهای آفریقایی نیز تدابیری از سوی آمریکا اتخاذ شد که به منظور حفظ و گسترش سلطة خود در این کشورها صورت می گرفت. تدابیری از قبیل: منزوی ساختن لیبی و یا رویارویی با جنبش های اسلامی شمال آفریقا.
4) آمریکا
دولتمردان ایالت متحده در منطقة خود نیز به اقداماتی دست زده اند از قبیل:
1. اعمال تحریم جهانی علیه کوبا و تلاش برای سرنگونی فیدل کاسترو.
2. جلوگیری از به قدرت رسیدن حکومت های ضد آمریکایی در منطقه.
3. ساقط کردن حکومت ضد آمریکایی نظیر نوریهگا در پاناما.
4. مقابله با کشورهای مخالف سیاست های آمریکا مانند ونزوئلا.
بنابراین آمریکا برای دستیابی به سه استراتژی یاد شده که به یک هدف واحد یعنی (سلطه و رهبری بی چون و چرا بر جهان) ختم می شود، از هیچ تلاش دریغ نمی کنند.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. برآورد استراتژیک ایالات متحده آمریکا امیر علی ابوالفتح.
2. آمریکا و فاجعه جهانی پروفسور مولانا.
3. آمریکا ستیزی چرا روژه گارودی.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . برآورد استراتژیک ایالات متحده آمریکا، امیر علی ابوالفتح، انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقیقات بین الملل ابرار معاصر تهران، صص 266271
[2]. آمریکا و فاجعه جهانی، پروفسور مولانا، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص258
[3] . آمریکا ستیزی چرا روژه گارودی، ترجمه جعفر یاره، کانون اندیشه جوان، ص52
- [سایر] در مورد ایدئولوژی فکری آمریکا در خاورمیانه و کشورهای اسلامی توضیح داده و بگوئید آیا هدف آمریکا سلطه بر کل جهان است؟
- [سایر] اهمیت ایران برای آمریکا کدام است؟ ادوار رابطه ایران با آمریکا؟ آمریکا در نگاه امام خمینی؟ ابعاد ماهیت استکباری آمریکا؟
- [سایر] چرا ما از علم آمریکا استفاده میکنیم ولی شعار مرگ بر آمریکا سر می دهیم؟
- [سایر] چرا با آمریکا مذاکره نمیکنیم؟
- [سایر] چرا آمریکا حزب سوم ندارد؟
- [سایر] آیا تهدیدات آمریکا بر علیه ایران کارساز است و آیا بهتر نیست ایران با آمریکا رابطه بر قرار کند؟
- [سایر] چرا بهانه دست آمریکا می دهیم و مثلا در مورد دانش هسته ای در برابر آمریکا کوتاه نمی آییم؟
- [سایر] نقش آمریکا در تحمیل جنگ به ایران؟
- [سایر] نظام انتخاباتی در آمریکا چگونه است؟
- [سایر] در مورد سقوط امریکا مطالبی بیان کنید؟