استراتژی نظم نوین جهانی که از زمان فروپاشی شوروی سابق شروع شده است، شدیداً تمایل دارد که با یک جانبه گرایی، جهان رابه سمت تک قطبی شدن پیش ببرد. از دیدگاه سیاسی در نظام بین المللی، وقتی که یک خلاء قدرتی پدیدار می شود، دیگر قدرتها سعی می کنند که آن را به نفع خودشان سریعا پر کنند و در واقع بعد از فروپاشی شوروی یک چنین اتفاقی افتاد و آمریکا سعی کرد که این خلأ قدرت را به نفع خودشان پر کنند و استراتژی نظم نوین جهانی نیز به منظور تک محوری و تک قطبی کردن جهان در راس سیاست آمریکا قرار گرفت. اما این سیاست آمریکا مورد انتقاد و مخالفت کشورهای اروپائی چین، روسیه و ملل اسلامی قرار گرفت و دشمنان آمریکا منسجم تر و مقاوم تر در برابر این سیاست ایستادگی نمودند. این مقاومت ها در کنار یک سری انگیزه های دیگر باعث شدند که واقعه 11 سپتامبر بوقوع بپیوندد. این حادثه به اعتقاد خیلی ها یک خودزنی سیاسی بود که هدف از آن رسیدن به جایگاه مورد نظر آمریکا در دنیا بود.[1]حادثه 11 سپتامبر عاملی شد در سرعت بخشیدن به هدف راهبردی آمریکا. دولتمردان واشنگتن به این واقعیت رسیدند که تنها منطقه ای که در حال حاضر و بعد از فروپاشی شوروی می تواند اهداف راهبردی آمریکا را به چالش بکشاند منطقه حساس و ژئواکونومیک خاورمیانه و خلیج فارس و کشورهای اسلامی است و به تعبیر غربی ها با حضور رادیکالیسم اسلامی دستیابی و تسلط بر منافع انرژی این منطقه با مقاومت مواجه خواهد شد که در نتیجه به پروسه هژمونی آمریکا در سطح جهانی ضربه خواهد زد و مانع تحقق آن خواهد شد و بر اقتصاد امریکا نیز تاثیرات منفی خواهد گذاشت و در نگاه استراتژیست های آمریکایی به هر طریقی شده باید این مانع به نفع آمریکا خاتمه یابد. آنها بعد از حادثه سپتامبر 2002م بی درنگ توجه ویژه خود را به سمت خلیج فارس و خاورمیانه نمودند[2] که نمونه بارز آن را در جنگ افغانستان و عراق و تقویت اسرائیل شاهد هستیم در حقیقت شرایط روانی پس از 11 سپتامبر این توهم را برای آمریکایی ها بوجود آورده بود که آنها فرصت مناسبی برای اجرای طرح(تنها ابر قدرت جهان) بدست آوردهاند. این طرح از مدتها قبل از 11 سپتامبر توسط برژینسکی مشاور سابق امنیت ملی آمریکا و هانتینگتون نظریه پرداز آمریکایی مطرح شده بود و سیاستمدارانی چون نیکسون رئیس جمهور سابق آمریکا بر اهمیت آن تاکید کرده بودند. با این توضیحات بهتر است برخی از نقطه نظرات این دو تئوریسین آمریکا که طرح (تنها ابر قدرت جهان) را پی ریزی کرده اند را مورد دقت اجمالی قرار دهیم تا به ایدئولوژی فکری آمریکا در خاورمیانه و کل دنیا بیشتر آشنا شویم: زبیگنیو برژینسکی: او در کتاب(شطرنج بزرگ: ابر قدرت آمریکا و ملازمات ژئو استراتژیک) که در سال 1997 میلادی برای اولین بار به چاپ رسید طرح تنها ابر قدرت بودن آمریکا را بیان کرده و می نویسد: (اکنون زمان آن رسیده است که آمریکا یک استراتژی جغرافیایی واحد، جامع و دراز مدت را برای اروپا و آسیا به عنوان یک مجموعه کامل تنظیم نموده و به آن عمل نماید، این ضرورت از تاثیر متقابل دو عامل اساسی منتج می شود: آمریکا امروز تنها ابر قدرت باقیمانده در جهان است و از سویی دیگر اروپا و آسیا صحنه اصلی نمایش فعالیتها می باشند. از این رو نحوه تقسیم قدرت در آسیا و اروپا در تفوق جهانی آمریکا و اجرای خواسته تاریخی آن از اهمیت بسزایی برخوردار است. تفوق آمریکایی ها بر جهان در نحوه گسترش ویژگی های خویش، منحصر به فرد محسوب می شود. این تفوق یک سلطه طلبی از نوع جدید بوده و کمتر از یک قرن پدید آمده است. برتری ایالات متحده بیش از همه در نقش استثنایی آمریکا در منطقه اروپا و آسیا تجلی یافته است جایی که تمامی رقبای سابق در عرصه قدرت جهانی از آنجا ریشه گرفته اند ..... تداوم و ثبات برتری جهانی آمریکا تا حدود زیادی به این مسئله بستگی دارد که ایالات متحده با مهمترین بازیگران در عرصه ژئواستراتژیکی در اروپا و آسیا چگونه برخورد می کند و یا چگونه آنها را هدایت می کند. همچنین نحوه برخورد این بازیگران با موضوعات محوری ژئوپولیتیکی هم در این راستا از اهمیت زیادی برخوردار است. در اروپا، آلمان و فرانسه همچنان عناصر کلیدی باقی خواهند ماند و آمریکا باید سعی کند این برج و باروهای دمکراتیک درغرب ناحیه اروپا را برای خویش مستحکم نموده و از آنجا قدرت خویش را به سایر مناطق ناحیه مذکور گسترش دهد) او در فرازهای دیگری از این کتاب با تفرعن و غرور خاصی می گوید: (امریکا اکنون داور و قاضی اروپا و آسیاست و هیچ مشکل بزرگی در این دو قاره وجود ندارد که بدون حضور ایالات متحده و یا با عمل بر خلاف منافع این کشور بتوان آن را حل کرد.)[3]. ساموئل هانتینگتون:[4] این نظریه پرداز آمریکایی هم در نوشتاری نسبتا مفصل بر تک قدرتی و تک قطبی بودن دنیا و رهبری آمریکا تاکید داشته و می گوید: (در نظام بین الملل در دوران جنگ سرد دو ابر قدرت داشتیم که هر یک بر بخشی از جهان مسط بود و برای گسترش نفوذ در دیگر نقاط جهان، با دیگری رقابت می کرد.... اما امروزه تنها یک ابر قدرت وجود دارد.... در این جهان تک قطبی یک ابر قدرت(منظور آمریکا) آن هم فارغ از قدرتهای عمده دیگر، در کنار شمار زیادی قدرتهای کوچک تر، نیروی برتر است که می تواند تک و تنها یا با همکاری ضعیف کشورهای دیگر. و حتی بدون پشتیبانی آنها به گونه ای مؤثر مسائل بزرگ بین المللی را حل و فصل کند و هیچ مجموعه ای از دیگر قدرتها نیز نتواند مانعی در برابر آن ایجاد کند) او در ادامه به تحلیل روابط آمریکا با سایر کشورها و اصطکاکهای موجود بین این روابط پرداخته و ضمن تحلیل مواضع جهان اسلام و آسیبهای موجود در آن علت بروز خشونت در میان مسلمانان را در این می داند که: (وحدت درونی جهان اسلام ضعیف تر از دیگر تمدن هاست. شکافهای قبیله ای مذهبی، قومی، سیاسی و فرهنگی علت بروز خشونت در میان مسلمانان است) او آمریکا را کشوری نیرومند میداند و مینویسد: بیگمان ما قدرتمندتر از همه دوران های گذشته هستیم. ما به لحاظ برد قدرتمان نیز توانمندتر از هر کشور دیگری در تاریخ بشر هستیم و در آینده نزدیک نیز از هر مجموعه احتمالی قدرت های مخالف نیرومند تر خواهیم بود). او در خطوط پایانی این نوشتار ضمن تاکید مجدد بر یگانه ابر قدرت بودن آمریکا به نکته ظریفی اعتراف می کند: (در جهان معاصر، منافع آمریکا در مسایلی خاص با منافع برخی از کشورها همسان است. لیکن ایالات متحده اغلب در مسایل عمده تنها خواهد بود. شمار دوستان آمریکا اندک شمار دشمنان بالقوه فعالش بسیار خواهد بود. در واقع یگانه ابر قدرت ناگزیر ابر قدرتی تنهاست، واقعیتی که باید زندگی کردن با آن را در جهان امروز فرا گیریم)[5] در ادامه تحلیلهای سایر مفسران سیاسی را مورد نظر اجمالی قرار می دهیم تا مشخص شود که آمریکا هدفی جز تسلط بر همه کشورهای جهانی ندارد. 1. کارل مسینیو: این حقوقدان آمریکایی می گوید: (راهبرد امنیت ملی امریکا در واقع سندی است که دستورالعمل های دولت بوش را صرحا بیان می کند. دستورالعملهایی که مبتنی بر حفظ و توسعه استیلای نظامی و اقتصادی جهانی آمریکاست. این راهبرد سیاست رسمی بوش را بیان می کند بدین ترتیب که تنها ابر قدرت جهان باقی بماند.... اساس این راهبرد این است که هیچ کشوری نتواند به اندازه امریکا مقتدر شود، چه از لحاظ نظامی و چه از لحاظ اقتصادی، در واقع این راهبرد طراحی استیلای جهانی امریکاست.)[6] 2. فوادولف: دکترای اقتصاد و استاد دانشگاه در آمریکا در مقاله ای می نویسد(... کشورهایی هستند که نمی توانند یا نمیخواهند از آمریکا تبعیت کنند، برخی از این کشورها در خاورمیانه قرار دارند و حضور آنها خاورمیانه را به یکی از اهداف اصلی سیاست تهاجمی آمریکا تبدیل کرده است. دستیابی به نفت ارزان قیمت تنها نوک این توده یخی است. اما پشت پرده، بازسازی پر آب و تاب خاورمیانه هدف اصلی سیاست فعلی ایالات متحده است ..... پس از فروپاشی شوروی، 10 سال بی صبرانه انتظار کشیدند تا یگانه ابر قدرت دنیا را بازسازی کنند.....)[7] 3. رابرت جی لیفتون روانشناس آمریکایی در مصاحبه ما نشریه آلمانی اشپیگل به نکات بسیار جالب و شنیدنی اشاره می کند که تعمق در کلمات او پاسخ به این پرسش را متقن تر و کامل تر بیان می کند( ... الان ما (امریکا) در حال نمایش خوی سلطه گری هستیم.... بسیاری از آمریکایی ها سیاستمداران و نیز مردم عادی دچار نوعی بیماری شده اند که من آن را (بیماری ابر قدرتی) می نامم. در اثر قدرت عظیم تکنیکی و نظامی امریکا در رهبری ما احساس قادر مطلق بودن به وجود آمده است... به اعتقاد من دولت ما ناگزیر شکست خواهد خورد......)[8] 4. رابرت درفیوس تحلیل گر مسایل سیاسی در مقاله ای تحت عنوان(تاسیس امپراتوری در قرن 21) برنامه سلطه بر خاورمیانه و کل دنیا را دارای نقشه ای از پیش تعیین شده در مدت حدود 30 سال می داند و می نویسد(از دیدگاه جنگ طلبانی که اکنون در راس قدرت آمریکا هستند، منطقه خلیج فارس و خاورمیانه نه تنها به دلیل سهم خود در تامین نفت آمریکا بلکه به این دلیل که به ایالات متحده این امکان را می دهد که بر شریان های انرژی جهان قفل زده و در صورت لزوم رقیبان جهانی خود را از دسترسی به آن محروم کند، حیاتی جلوه می نماید... جنگ طلبان حکومت غرق در این اندیشه هستند که پایان جنگ سرد آمریکا را قادر ساخت تا اراده خود را بر جهان تحمیل کند و آنهایی که قادر هستند حوادث را با قدرت خود شکل داده و بسازند موظف به انجام این کار هستند این ایدئولوژی است...)[9] 5. کاندولیز رایس مشاور امنیت ملی سابق بوش و وزیر امور خارجه امریکا با وقاحت تمام می گوید: (سیاست خارجی ما به طور قطع یک سیاست مداخله گر است، اما این بین الملل گرایی برخاسته از منافع ملی ماست و نه برخاسته از منافع جامعه موهوم بین المللی .... این نقش ویژه آمریکا در گذشته بوده است و باید بار دیگر نیز همچنان که وارد قرن آینده می شویم، همچنان وجود داشته باشد اگر کشوری بتواند سیطره بین المللی خود را تثبیت کند، می تواند قواعد و نظم جدیدی را در ساختار بین المللی ایجاد نماید.)[10] 6. یکی از کارشناسان امور آمریکا در وزارت خارجه کشورمان نیز این مسئله را مورد کنکاش قرار می دهد و می نویسد: (... یکی دیگر از شاخصه های سیاست مداخله آمریکا، اهمیت منافع اقتصادی است... اگر چه منطقه خلیج فارس دارای ویژگی های ژئو استراتژیک است اما اهمیت اقتصادی و انرژی آن امری عینی و بدیهی است و بخشی از اهداف نظامی امریکا در خلیج فارس را تامین منافع اقتصادی آن شکل می دهد.... واقعیت آن است که گرایش های استیلا جویانه آمریکا بشدت ولی با ظرافت بیشتر در دوره پس از 11 سپتامبر در منطقه خلیج فارس ادامه یافته و خواهد یافت... آمریکایی ها به دنبال استیلای کامل بر جهان و رسیدن به عنوان رهبری دنیا هستند. از این رو با برنامه ریزی حساب شده ابتداء بزرگترین رقیب خود یعنی شوروی را متلاشی کردند. وقتی جدی ترین مانع آنها یعنی کمونیسم تضعیف شد و از شوروی نیز جز شوکت گذشته چیزی باقی نماند، آنها راه را برای رهبری دنیا هموار می دیدند. اما در این راه با مانعی برجسته به نام اسلام و موج اسلام گرایی مواجه شده اند لذا در صدد بر آمدند این مانع را نیز از میان بردارند. به همین خاطر به تقویت هر چه بیشتر اسرائیل در قلب دنیای اسلام پرداختند و آنها به این نکته رسیدند که راه استیلای کامل بر جهان، گرفتن نبض شریان اقتصادی دنیاست. چون اگر آنها این شریان را مالک شوند، قطعا همه کشورها محتاج آنها خواهند شد و این خود باعث می شود کل دنیا تحت انقیاد و رهبری آمریکایی ها درآیند. لذا توجه آنها به منطقه خاورمیانه و خلیج فارس که منبع تامین اقتصاد و انرژی دنیا هست جلب شد. به همین علت برای رسیدن به این اهداف یعنی 1. جلوگیری از موج اسلام گرایی و تحت سلطه در آوردن کشورهای اسلامی بعنوان جدی ترین تهدید بعد از سقوط کمونیسم2. و دستیابی به منابع عظیم انرژی در خاورمیانه بعنوان نبض اقتصاد دنیا، منتظر بهانه بودند تا آنکه جریان 11 سپتامبر را صحنه سازی کردند. پس از آن دولت بوش به بهانه اینکه این عمل کار بنیاد گرایان اسلامی است، با افکار میلیتاریستی خود منطقه خاورمیانه و خلیج فارس را مورد حمله و تهدید قرار داد تا اولا کشورهای اسلامی مخالف را ترسانده و تحت انقیاد خود در آورد ثانیا برخی از حکومت هایی که تهدید جدی برای آمریکایی ها محسوب می شدند از بین برده(مانند عراق و افغانستان) یا در محاصره تهدید قرار دهد (مثل ایران و سوریه و عربستان و ...) و ثالثا بر منبع عظیم انرژی دنیا در خلیج فارس تسلط پیدا کرده تا به این طریق سلطه جهانی و رهبری ادعایی خود بر دنیا را عملی سازد. بنابراین، ایدئولوژی فکری آمریکا که در خاورمیانه در پیش گرفته است، در حقیقت به خاطر تحت سلطه در آوردن کشورهای اسلامی دستیابی به منبع انرژی دنیا است تا از این طریق سلطه خود بر کل جهان را عملی سازد. معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر: 1. مقاله: اگر دست رقیب را نخوانیم، برژینسکی و ترجمه: عباس فتاح زاده، 19/ 1/ 82، ص 8 جام جم 2. مقاله: یکی علیه همه، سید مهدی حسینی، روزنامه جام جم 24/ 1/ 82 ص 8 3. مصاحبه رابرت جی لیفتون: من نگران روح آمریکا هستم، روزنامه یاس نو 9/ 4/ 82 ص 9 4. مقاله بازی های خطرناک امپراتوری روزنامه جام جم 15/ 6/ 82 ص 8 5. آمریکا در جهان معاصر، هانتینگتون و ترجمه مجتبی امیری 4/ 5/ 82 ص 3 هفته نامه گوناگون 6. تاسیس امپراتوری در قرن 21 رابرت درفیوس جام جم 23/ 1/ 82 ص 6 7. ساجدی، احمد، جورج واشنگتن تاجورج بوش"اول انتشارات محراب قلم تهران 1370 8. کتاب قدرت و اصول خاطرات برژینسکی ترجمه مرضیه ساقیان دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی تهران 1379. -------------------------------------------------------------------------------- [1] . هفته نامه لثارات، 3/ 10/ 82 ص 5 [2] . جام جم، 28/ 7/ 1381 ص 13 [3] . برای مطالعه بخشهایی از این کتاب می توانید به روزنامه جام جم 19/ 1/ 1382 ص 8 مراجعه بفرمایید. [4] . این شخص چند سال پیش تئوری برخورد تمدنها را مطرح کرده بود. همین نظریه موجب شد تا رئیس جمهور محترم کشور ما در مقابل این تئوری نظریه گفتگوی تمدن ها را مطرح کنند که این طرح ایشان مورد اجماع جهانی قرار گرفته و تحسین شد. [5] . هفته نامه گوناگون، مقاله آمریکا در جهان، معاصر نوشته هانتینگتون و ترجمه امیری، مجتبی 4/ 5/ 82، ش 24، ص 3 [6] . جام جم، 1/ 11/ 81 ص 8 [7] . همان، 15/ 6/ 82 ص 8 [8] . روزنامه یاس نو، بخش اندیشه، ص 9، 9/ 4/ 82، [9] . جام جم، 23/ 1/ 82، ص 6
در مورد ایدئولوژی فکری آمریکا در خاورمیانه و کشورهای اسلامی توضیح داده و بگوئید آیا هدف آمریکا سلطه بر کل جهان است؟
استراتژی نظم نوین جهانی که از زمان فروپاشی شوروی سابق شروع شده است، شدیداً تمایل دارد که با یک جانبه گرایی، جهان رابه سمت تک قطبی شدن پیش ببرد. از دیدگاه سیاسی در نظام بین المللی، وقتی که یک خلاء قدرتی پدیدار می شود، دیگر قدرتها سعی می کنند که آن را به نفع خودشان سریعا پر کنند و در واقع بعد از فروپاشی شوروی یک چنین اتفاقی افتاد و آمریکا سعی کرد که این خلأ قدرت را به نفع خودشان پر کنند و استراتژی نظم نوین جهانی نیز به منظور تک محوری و تک قطبی کردن جهان در راس سیاست آمریکا قرار گرفت. اما این سیاست آمریکا مورد انتقاد و مخالفت کشورهای اروپائی چین، روسیه و ملل اسلامی قرار گرفت و دشمنان آمریکا منسجم تر و مقاوم تر در برابر این سیاست ایستادگی نمودند. این مقاومت ها در کنار یک سری انگیزه های دیگر باعث شدند که واقعه 11 سپتامبر بوقوع بپیوندد. این حادثه به اعتقاد خیلی ها یک خودزنی سیاسی بود که هدف از آن رسیدن به جایگاه مورد نظر آمریکا در دنیا بود.[1]حادثه 11 سپتامبر عاملی شد در سرعت بخشیدن به هدف راهبردی آمریکا. دولتمردان واشنگتن به این واقعیت رسیدند که تنها منطقه ای که در حال حاضر و بعد از فروپاشی شوروی می تواند اهداف راهبردی آمریکا را به چالش بکشاند منطقه حساس و ژئواکونومیک خاورمیانه و خلیج فارس و کشورهای اسلامی است و به تعبیر غربی ها با حضور رادیکالیسم اسلامی دستیابی و تسلط بر منافع انرژی این منطقه با مقاومت مواجه خواهد شد که در نتیجه به پروسه هژمونی آمریکا در سطح جهانی ضربه خواهد زد و مانع تحقق آن خواهد شد و بر اقتصاد امریکا نیز تاثیرات منفی خواهد گذاشت و در نگاه استراتژیست های آمریکایی به هر طریقی شده باید این مانع به نفع آمریکا خاتمه یابد. آنها بعد از حادثه سپتامبر 2002م بی درنگ توجه ویژه خود را به سمت خلیج فارس و خاورمیانه نمودند[2] که نمونه بارز آن را در جنگ افغانستان و عراق و تقویت اسرائیل شاهد هستیم در حقیقت شرایط روانی پس از 11 سپتامبر این توهم را برای آمریکایی ها بوجود آورده بود که آنها فرصت مناسبی برای اجرای طرح(تنها ابر قدرت جهان) بدست آوردهاند. این طرح از مدتها قبل از 11 سپتامبر توسط برژینسکی مشاور سابق امنیت ملی آمریکا و هانتینگتون نظریه پرداز آمریکایی مطرح شده بود و سیاستمدارانی چون نیکسون رئیس جمهور سابق آمریکا بر اهمیت آن تاکید کرده بودند. با این توضیحات بهتر است برخی از نقطه نظرات این دو تئوریسین آمریکا که طرح (تنها ابر قدرت جهان) را پی ریزی کرده اند را مورد دقت اجمالی قرار دهیم تا به ایدئولوژی فکری آمریکا در خاورمیانه و کل دنیا بیشتر آشنا شویم:
زبیگنیو برژینسکی: او در کتاب(شطرنج بزرگ: ابر قدرت آمریکا و ملازمات ژئو استراتژیک) که در سال 1997 میلادی برای اولین بار به چاپ رسید طرح تنها ابر قدرت بودن آمریکا را بیان کرده و می نویسد: (اکنون زمان آن رسیده است که آمریکا یک استراتژی جغرافیایی واحد، جامع و دراز مدت را برای اروپا و آسیا به عنوان یک مجموعه کامل تنظیم نموده و به آن عمل نماید، این ضرورت از تاثیر متقابل دو عامل اساسی منتج می شود: آمریکا امروز تنها ابر قدرت باقیمانده در جهان است و از سویی دیگر اروپا و آسیا صحنه اصلی نمایش فعالیتها می باشند. از این رو نحوه تقسیم قدرت در آسیا و اروپا در تفوق جهانی آمریکا و اجرای خواسته تاریخی آن از اهمیت بسزایی برخوردار است. تفوق آمریکایی ها بر جهان در نحوه گسترش ویژگی های خویش، منحصر به فرد محسوب می شود. این تفوق یک سلطه طلبی از نوع جدید بوده و کمتر از یک قرن پدید آمده است. برتری ایالات متحده بیش از همه در نقش استثنایی آمریکا در منطقه اروپا و آسیا تجلی یافته است جایی که تمامی رقبای سابق در عرصه قدرت جهانی از آنجا ریشه گرفته اند ..... تداوم و ثبات برتری جهانی آمریکا تا حدود زیادی به این مسئله بستگی دارد که ایالات متحده با مهمترین بازیگران در عرصه ژئواستراتژیکی در اروپا و آسیا چگونه برخورد می کند و یا چگونه آنها را هدایت می کند. همچنین نحوه برخورد این بازیگران با موضوعات محوری ژئوپولیتیکی هم در این راستا از اهمیت زیادی برخوردار است. در اروپا، آلمان و فرانسه همچنان عناصر کلیدی باقی خواهند ماند و آمریکا باید سعی کند این برج و باروهای دمکراتیک درغرب ناحیه اروپا را برای خویش مستحکم نموده و از آنجا قدرت خویش را به سایر مناطق ناحیه مذکور گسترش دهد) او در فرازهای دیگری از این کتاب با تفرعن و غرور خاصی می گوید: (امریکا اکنون داور و قاضی اروپا و آسیاست و هیچ مشکل بزرگی در این دو قاره وجود ندارد که بدون حضور ایالات متحده و یا با عمل بر خلاف منافع این کشور بتوان آن را حل کرد.)[3].
ساموئل هانتینگتون:[4] این نظریه پرداز آمریکایی هم در نوشتاری نسبتا مفصل بر تک قدرتی و تک قطبی بودن دنیا و رهبری آمریکا تاکید داشته و می گوید: (در نظام بین الملل در دوران جنگ سرد دو ابر قدرت داشتیم که هر یک بر بخشی از جهان مسط بود و برای گسترش نفوذ در دیگر نقاط جهان، با دیگری رقابت می کرد.... اما امروزه تنها یک ابر قدرت وجود دارد.... در این جهان تک قطبی یک ابر قدرت(منظور آمریکا) آن هم فارغ از قدرتهای عمده دیگر، در کنار شمار زیادی قدرتهای کوچک تر، نیروی برتر است که می تواند تک و تنها یا با همکاری ضعیف کشورهای دیگر. و حتی بدون پشتیبانی آنها به گونه ای مؤثر مسائل بزرگ بین المللی را حل و فصل کند و هیچ مجموعه ای از دیگر قدرتها نیز نتواند مانعی در برابر آن ایجاد کند) او در ادامه به تحلیل روابط آمریکا با سایر کشورها و اصطکاکهای موجود بین این روابط پرداخته و ضمن تحلیل مواضع جهان اسلام و آسیبهای موجود در آن علت بروز خشونت در میان مسلمانان را در این می داند که: (وحدت درونی جهان اسلام ضعیف تر از دیگر تمدن هاست. شکافهای قبیله ای مذهبی، قومی، سیاسی و فرهنگی علت بروز خشونت در میان مسلمانان است) او آمریکا را کشوری نیرومند میداند و مینویسد: بیگمان ما قدرتمندتر از همه دوران های گذشته هستیم. ما به لحاظ برد قدرتمان نیز توانمندتر از هر کشور دیگری در تاریخ بشر هستیم و در آینده نزدیک نیز از هر مجموعه احتمالی قدرت های مخالف نیرومند تر خواهیم بود). او در خطوط پایانی این نوشتار ضمن تاکید مجدد بر یگانه ابر قدرت بودن آمریکا به نکته ظریفی اعتراف می کند: (در جهان معاصر، منافع آمریکا در مسایلی خاص با منافع برخی از کشورها همسان است. لیکن ایالات متحده اغلب در مسایل عمده تنها خواهد بود. شمار دوستان آمریکا اندک شمار دشمنان بالقوه فعالش بسیار خواهد بود. در واقع یگانه ابر قدرت ناگزیر ابر قدرتی تنهاست، واقعیتی که باید زندگی کردن با آن را در جهان امروز فرا گیریم)[5] در ادامه تحلیلهای سایر مفسران سیاسی را مورد نظر اجمالی قرار می دهیم تا مشخص شود که آمریکا هدفی جز تسلط بر همه کشورهای جهانی ندارد.
1. کارل مسینیو: این حقوقدان آمریکایی می گوید: (راهبرد امنیت ملی امریکا در واقع سندی است که دستورالعمل های دولت بوش را صرحا بیان می کند. دستورالعملهایی که مبتنی بر حفظ و توسعه استیلای نظامی و اقتصادی جهانی آمریکاست. این راهبرد سیاست رسمی بوش را بیان می کند بدین ترتیب که تنها ابر قدرت جهان باقی بماند.... اساس این راهبرد این است که هیچ کشوری نتواند به اندازه امریکا مقتدر شود، چه از لحاظ نظامی و چه از لحاظ اقتصادی، در واقع این راهبرد طراحی استیلای جهانی امریکاست.)[6]
2. فوادولف: دکترای اقتصاد و استاد دانشگاه در آمریکا در مقاله ای می نویسد(... کشورهایی هستند که نمی توانند یا نمیخواهند از آمریکا تبعیت کنند، برخی از این کشورها در خاورمیانه قرار دارند و حضور آنها خاورمیانه را به یکی از اهداف اصلی سیاست تهاجمی آمریکا تبدیل کرده است. دستیابی به نفت ارزان قیمت تنها نوک این توده یخی است. اما پشت پرده، بازسازی پر آب و تاب خاورمیانه هدف اصلی سیاست فعلی ایالات متحده است ..... پس از فروپاشی شوروی، 10 سال بی صبرانه انتظار کشیدند تا یگانه ابر قدرت دنیا را بازسازی کنند.....)[7]
3. رابرت جی لیفتون روانشناس آمریکایی در مصاحبه ما نشریه آلمانی اشپیگل به نکات بسیار جالب و شنیدنی اشاره می کند که تعمق در کلمات او پاسخ به این پرسش را متقن تر و کامل تر بیان می کند( ... الان ما (امریکا) در حال نمایش خوی سلطه گری هستیم.... بسیاری از آمریکایی ها سیاستمداران و نیز مردم عادی دچار نوعی بیماری شده اند که من آن را (بیماری ابر قدرتی) می نامم. در اثر قدرت عظیم تکنیکی و نظامی امریکا در رهبری ما احساس قادر مطلق بودن به وجود آمده است... به اعتقاد من دولت ما ناگزیر شکست خواهد خورد......)[8]
4. رابرت درفیوس تحلیل گر مسایل سیاسی در مقاله ای تحت عنوان(تاسیس امپراتوری در قرن 21) برنامه سلطه بر خاورمیانه و کل دنیا را دارای نقشه ای از پیش تعیین شده در مدت حدود 30 سال می داند و می نویسد(از دیدگاه جنگ طلبانی که اکنون در راس قدرت آمریکا هستند، منطقه خلیج فارس و خاورمیانه نه تنها به دلیل سهم خود در تامین نفت آمریکا بلکه به این دلیل که به ایالات متحده این امکان را می دهد که بر شریان های انرژی جهان قفل زده و در صورت لزوم رقیبان جهانی خود را از دسترسی به آن محروم کند، حیاتی جلوه می نماید... جنگ طلبان حکومت غرق در این اندیشه هستند که پایان جنگ سرد آمریکا را قادر ساخت تا اراده خود را بر جهان تحمیل کند و آنهایی که قادر هستند حوادث را با قدرت خود شکل داده و بسازند موظف به انجام این کار هستند این ایدئولوژی است...)[9]
5. کاندولیز رایس مشاور امنیت ملی سابق بوش و وزیر امور خارجه امریکا با وقاحت تمام می گوید: (سیاست خارجی ما به طور قطع یک سیاست مداخله گر است، اما این بین الملل گرایی برخاسته از منافع ملی ماست و نه برخاسته از منافع جامعه موهوم بین المللی .... این نقش ویژه آمریکا در گذشته بوده است و باید بار دیگر نیز همچنان که وارد قرن آینده می شویم، همچنان وجود داشته باشد اگر کشوری بتواند سیطره بین المللی خود را تثبیت کند، می تواند قواعد و نظم جدیدی را در ساختار بین المللی ایجاد نماید.)[10]
6. یکی از کارشناسان امور آمریکا در وزارت خارجه کشورمان نیز این مسئله را مورد کنکاش قرار می دهد و می نویسد: (... یکی دیگر از شاخصه های سیاست مداخله آمریکا، اهمیت منافع اقتصادی است... اگر چه منطقه خلیج فارس دارای ویژگی های ژئو استراتژیک است اما اهمیت اقتصادی و انرژی آن امری عینی و بدیهی است و بخشی از اهداف نظامی امریکا در خلیج فارس را تامین منافع اقتصادی آن شکل می دهد.... واقعیت آن است که گرایش های استیلا جویانه آمریکا بشدت ولی با ظرافت بیشتر در دوره پس از 11 سپتامبر در منطقه خلیج فارس ادامه یافته و خواهد یافت...
آمریکایی ها به دنبال استیلای کامل بر جهان و رسیدن به عنوان رهبری دنیا هستند. از این رو با برنامه ریزی حساب شده ابتداء بزرگترین رقیب خود یعنی شوروی را متلاشی کردند. وقتی جدی ترین مانع آنها یعنی کمونیسم تضعیف شد و از شوروی نیز جز شوکت گذشته چیزی باقی نماند، آنها راه را برای رهبری دنیا هموار می دیدند. اما در این راه با مانعی برجسته به نام اسلام و موج اسلام گرایی مواجه شده اند لذا در صدد بر آمدند این مانع را نیز از میان بردارند. به همین خاطر به تقویت هر چه بیشتر اسرائیل در قلب دنیای اسلام پرداختند و آنها به این نکته رسیدند که راه استیلای کامل بر جهان، گرفتن نبض شریان اقتصادی دنیاست. چون اگر آنها این شریان را مالک شوند، قطعا همه کشورها محتاج آنها خواهند شد و این خود باعث می شود کل دنیا تحت انقیاد و رهبری آمریکایی ها درآیند. لذا توجه آنها به منطقه خاورمیانه و خلیج فارس که منبع تامین اقتصاد و انرژی دنیا هست جلب شد. به همین علت برای رسیدن به این اهداف یعنی 1. جلوگیری از موج اسلام گرایی و تحت سلطه در آوردن کشورهای اسلامی بعنوان جدی ترین تهدید بعد از سقوط کمونیسم2. و دستیابی به منابع عظیم انرژی در خاورمیانه بعنوان نبض اقتصاد دنیا، منتظر بهانه بودند تا آنکه جریان 11 سپتامبر را صحنه سازی کردند. پس از آن دولت بوش به بهانه اینکه این عمل کار بنیاد گرایان اسلامی است، با افکار میلیتاریستی خود منطقه خاورمیانه و خلیج فارس را مورد حمله و تهدید قرار داد تا اولا کشورهای اسلامی مخالف را ترسانده و تحت انقیاد خود در آورد ثانیا برخی از حکومت هایی که تهدید جدی برای آمریکایی ها محسوب می شدند از بین برده(مانند عراق و افغانستان) یا در محاصره تهدید قرار دهد (مثل ایران و سوریه و عربستان و ...) و ثالثا بر منبع عظیم انرژی دنیا در خلیج فارس تسلط پیدا کرده تا به این طریق سلطه جهانی و رهبری ادعایی خود بر دنیا را عملی سازد. بنابراین، ایدئولوژی فکری آمریکا که در خاورمیانه در پیش گرفته است، در حقیقت به خاطر تحت سلطه در آوردن کشورهای اسلامی دستیابی به منبع انرژی دنیا است تا از این طریق سلطه خود بر کل جهان را عملی سازد.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. مقاله: اگر دست رقیب را نخوانیم، برژینسکی و ترجمه: عباس فتاح زاده، 19/ 1/ 82، ص 8 جام جم
2. مقاله: یکی علیه همه، سید مهدی حسینی، روزنامه جام جم 24/ 1/ 82 ص 8
3. مصاحبه رابرت جی لیفتون: من نگران روح آمریکا هستم، روزنامه یاس نو 9/ 4/ 82 ص 9
4. مقاله بازی های خطرناک امپراتوری روزنامه جام جم 15/ 6/ 82 ص 8
5. آمریکا در جهان معاصر، هانتینگتون و ترجمه مجتبی امیری 4/ 5/ 82 ص 3 هفته نامه گوناگون
6. تاسیس امپراتوری در قرن 21 رابرت درفیوس جام جم 23/ 1/ 82 ص 6
7. ساجدی، احمد، جورج واشنگتن تاجورج بوش"اول انتشارات محراب قلم تهران 1370
8. کتاب قدرت و اصول خاطرات برژینسکی ترجمه مرضیه ساقیان دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی تهران 1379.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . هفته نامه لثارات، 3/ 10/ 82 ص 5
[2] . جام جم، 28/ 7/ 1381 ص 13
[3] . برای مطالعه بخشهایی از این کتاب می توانید به روزنامه جام جم 19/ 1/ 1382 ص 8 مراجعه بفرمایید.
[4] . این شخص چند سال پیش تئوری برخورد تمدنها را مطرح کرده بود. همین نظریه موجب شد تا رئیس جمهور محترم کشور ما در مقابل این تئوری نظریه گفتگوی تمدن ها را مطرح کنند که این طرح ایشان مورد اجماع جهانی قرار گرفته و تحسین شد.
[5] . هفته نامه گوناگون، مقاله آمریکا در جهان، معاصر نوشته هانتینگتون و ترجمه امیری، مجتبی 4/ 5/ 82، ش 24، ص 3
[6] . جام جم، 1/ 11/ 81 ص 8
[7] . همان، 15/ 6/ 82 ص 8
[8] . روزنامه یاس نو، بخش اندیشه، ص 9، 9/ 4/ 82،
[9] . جام جم، 23/ 1/ 82، ص 6
- [سایر] اهداف کلان آمریکا در جهان چیست؟
- [سایر] استراتژی جمهوری اسلامی در برابر تهدیدات آمریکا چگونه باید باشد؟
- [سایر] آیا در انقلاب اسلامی ایران ، آمریکا نیز نقش داشته است ؟
- [سایر] اهمیت ایران برای آمریکا کدام است؟ ادوار رابطه ایران با آمریکا؟ آمریکا در نگاه امام خمینی؟ ابعاد ماهیت استکباری آمریکا؟
- [سایر] آیا در انقلاب اسلامی ایران ، آمریکا نیز نقش داشته است ؟
- [سایر] چرا ما از علم آمریکا استفاده میکنیم ولی شعار مرگ بر آمریکا سر می دهیم؟
- [سایر] فرایند عملکرد آمریکا در منطقه خاورمیانه و کشور عزیزمان ایران را با توجه به ادعای دموکراسی خواهی آن کشور چگونه ارزیابی می شود؟
- [سایر] آیا تقابل ملت ایران با دولت آمریکا صرفا به پس از انقلاب اسلامی برمیگردد؟
- [سایر] ارتباط پیشنهاد مذاکره با ایران از طرف امریکا و حوادث بیداری اسلامی چیست؟
- [سایر] چرا با آمریکا مذاکره نمیکنیم؟