شاخصه های مردم سالاری دینی کدام اند؟
برخی از شاخصه های برشمرده شده برای دموکراسی را می توان به طور واقعی از ارکان مردم سالاری دینی به شمار آورد؛ نظیر مشارکت مردمی، تحمل و... که جز در دامان دین، به طرز صحیح یافت نمی شوند. در عین حال، حاکمیت قوانین الهی، عدالت محوری و مشارکت واقعی را می توان از ارکان نظام مردم سالاری دینی برشمرد. می توان گفت آنچه شاخصه ی مردم سالاری مطلق شمرده شد، چنانچه در انطباق آن با شرع مقدس و عقل مشکلی نباشد، از شاخصه های مردم سالاری دینی نیز به شمار می آید. نظیر تحمل و بردباری بر اندیشه ی مخالف، پذیرش حقوق بشر (البته از نوع اسلامی آن)، حاکمیت مردم در راستای حاکمیت خدا، انتقادپذیری و...؛ لکن اصولی همانند لیبرالیسم و اباحی گری، تفرّد و تکثر رایج در معرفت شناسیِ امروز غرب، پراگماتیسم، نسبی گرایی، و اموری از این دست، که انطباق آنها بر شرع و عقل ممکن نیست، هرگز نمی توانند از شاخصه های مردم سالاری دینی به حساب آیند. دین مبین اسلام در برابر لیبرالیسم، سودجویی شخصی، اباحی گری، عمل گرایی و نسبی گرایی، به ایثار، فدای دیگران شدن، مقید شدن به ضوابط اسلامی - انسانی، عمل گرایی همراه با آرمان گرایی، و نسبی گرایی همراه با مطلق گرایی سفارش نموده است. پس شاخصه های مردم سالاری دینی فراتر از اندک حدس و گمان هایی است که در نگاه نخست به ذهن می آیند. در این جا به توضیح پاره ای از آنها می پردازیم. 1. حاکمیت الهی جامعه ای که بر هیچ یک از قوای آن خدا حاکم نباشد، از حاکمیت دینی برخوردار نیست؛ هر چند مردم بسیار به مسجد، کلیسا و معبد بروند؛ برعکس، اگر قوه ی مقنّنه به تبیین قوانین خدا مشغول باشد، قوه ی قضاییه بر اساس حکم خدا داوری کند و قوه ی مجریه نیز بر اساس ساز و کارهای شرعی به اجرا بپردازد و مردم نیز جز این نطلبند، در چنین جامعه ای حاکمیت خدا در صدر و حاکمیت مردم در ذیل آن وجود خواهد داشت. البته سوداگران سوء استفاده های فراوانی از این اندیشه نموده اند، که نباید به حساب اصل اندیشه گذاشته شود. اندیشمندان مسلمان ادله ی فراوان عقلی و نقلی آورده اند که حاکمیت واقعی از آن خداوند متعال است. از دلایل نقلی، آیه ای است که می فرماید: (لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْء قَدِیرٌ)؛ همه چیز برای خداوند است؛ زیرا او بر هر چیزی قادر و تواناست.[1] بنابراین حکومت واقعی در تمام ابعاد قضاوت، تقنین و اجرا، به خدا منتهی می شود. در آیه ای دیگر می خوانیم: (وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْم یُوقِنُونَ)؛ همانا برای اهل یقین احدی حکمش نیکوتر از پروردگار نیست.[2] پذیرش حاکمیت الهی بدان معناست که تنها حکومت خداوند مشروعیت دارد و حاکمیت ستمگران نامشروع است؛ چرا که هدف بعثت پیامبران دو چیز بوده است: پرستش خدای متعال و اجتناب از طاغوت: (وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ)؛ ما در هر امتی رسولی برانگیختیم تا خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب ورزید.[3] به لحاظ عقلی نیز حاکمیت الهی از آن رو اهمیت و مشروعیت دارد که اولاً، خداوند دارای علم بی نهایت است و چون به ابعاد پیچیده ی مادی و معنوی انسان آگاهی کامل دارد، دستورها و قوانین او تمامی ابعاد وجودی انسان را شامل می شود؛ ثانیاً، بی نیاز مطلق است و تحت تأثیر امیال و گرایش ها واقع نمی شود، چرا که قوانین اجتماعی و حتی تکوینی سود و زیانی برای او ندارند؛ و ثالثاً، حاکمیت الهی به مقتضای ربوبیت تکوینی و تشریعی است؛ زیرا این فرمان عقل است که قانون نامه، دستورالعمل و کاتالوگ دستگاهی را که برای استفاده خریداری می کنیم، حتماً از سازنده ی آن بپذیریم، نه از دیگری. در این شاخصه بحث و جدال فراوان است. اندیشمندان غربی و سکولار، بحث قرارداد اجتماعی را در مقابل این شاخصه مطرح نموده اند. ژان ژاک روسو مسئله ی (اراده ی عمومی یا خواست عمومی)[4] را مطرح می کند که بر اساس رضایت عمومی[5] بنا شده است. بسیاری از شاخصه های دموکراسی که نقد آنها پیش از این گذشت مبتنی و متکی بر همین نظریه بودند. لکن در این قسمت مجدداً به آن مسائل بازنگشته، بر جنبه ی اثباتی قضیه تأکید می کنیم. 2. قانون گرایی در جوامع مردم سالار به دلیل آن که خاستگاه قانون خود مردم هستند و قرار بر آن است که چیزی را که آنان بخواهند قانون بشود، چنین شعاری به جا و پسندیده است و بالاتر از آن، در جامعه ی دینی است که قانون الهی پذیرفته شده و مسلمانان به آن معتقد و ملتزم هستند و البته در موارد بسیاری، خدای متعال تصویب قوانین را بر اراده ی مردم در جامعه ی مردم سالار دینی موکول نموده است؛ پس اگر در جامعه ی دموکراسی تنها پشتیبان قانون (مردم) هستند، در جامعه ی مردم سالار دینی دو حامی و پشتیبان برای قانون وجود دارد: (خدا) و (مردم). بد نیست در این جا به دو نکته ی مهم اشاره شود: نکته ی اول این که چرا باید خدا برای انسان قانون ارائه کند؟ حال آن که او ما را به گونه ای آفرید و عقلمان را به چنان رشد وکمالی رسانید که دیگر نیازی به غیر نداریم. از مطالب پیش گفته، پاسخ این سؤال روشن شد؛ یعنی، چون حاکم واقعی خداوند است، باید قانون نیز از طرف او باشد، وگرنه حاکمیت الهی لغو و بیهوده به نظر می آید. از این گذشته، اساس این تفکر باطل است که کسی بپندارد خداوند متعال انسان را به گونه ای آفریده است که رفته رفته، از دین و خدا بی نیاز می شود؛ زیرا تمام موجودات ممکن، معلول هستند و معلول عین ربط، نیاز و فقر به علت است: (أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ)؛[6] شما انسان ها فقیر و نیازمند او هستید. نکته ی دوم: آیا می توان به قانونی که خدا می دهد دست یافت؟ پاسخ این سؤال نیز روشن است؛ یعنی در صورت اعتقاد به دین اسلام می توان گفت: آری؛ زیرا همه چیز از احکام و فروع و اصول و یا اخلاقیات در این دین به خوبی بیان شده و در دست رس همگان قرار گرفته است؛ اما اگر بی مذهب و یا معتقد به غیر مکتب حیات بخش اسلام باشیم، ممکن است ادعا کنیم که از قوانین الهی بی اطلاعیم. مسلمانان معتقدند که دین مبین اسلام، خود، مجموعه قوانین فردی و اجتماعی از طرف خدا برای سعادت انسان هاست؛ بنابراین مجموعه ای از قوانین، پیوسته از آزادی و اختیار انسان می کاهد هم چنین تفاوتی نیست که قانون، مذهبی باشد یا اجتماعی. 3. مشارکت واقعی مردمی ممکن است گفته شود چگونه ممکن است که هم مردم سالار باشند و هم خداوند متعال؟ پاسخ آن است که انتظار بی جایی نیست اگر بگوییم مردم مسلمانی که دین خدا را لبیک گفته اند باید دستورهای او را نیز تمکین کنند؛ بنابراین، چنان که در کتب مفصل و در جای خود اثبات شده است، مردم باید با توجه به آزادی خود، به کیفیت حکم، قضاوت و اجرا از طرف خداوند توجه نمایند. در نتیجه، در زمان حضور معصومین(علیهم السلام) باید آنان را پیشوای مذهبی سیاسی و الگوی کامل خود قرار دهند و در زمان غیبتِ آن بزرگواران به کسانی اقتدا کنند که جانشینان واقعی آنها هستند و به طور مستقیم یا غیرمستقیم از جانب آن عزیزان منصوب شده اند. ممکن است این سؤال به میان آید که با این وصف، و با آن که یکی از شاخص های مردم سالاری دینی، مشارکت عنوان شد، آیا چنین نظامی مردم سالاری واقعی است؟ پاسخ آن است که اتفاقاً تجربه نشان داده است که چنانچه چنین نظامی کاملاً تحقق یابد و در رأس آن شخص معصوم(علیه السلام)قرار گیرد، نظیر امام حسین(علیه السلام)، حاضر است خودش را فدا کند تا شاید افراد جامعه اش به سعادت برسند! پس، این که آن حضرت(علیه السلام) در آخرین لحظات عمر شریفش از دشمن طلب آب می نماید، یک درخواست واقعی نیست! بلکه می خواهد آن نگون بختان دون مایه تمامی پل های پشت سر خود را تخریب نکنند و راهی برای نجاتشان باقی باشد. اکنون چنانچه رهبر چنین جامعه ای شخصی غیرمعصوم باشد نیز دارای شرایطی است که اگر فاقد آن شود خودبه خود از رهبری معزول است؛ مثلاً در صورتی که به عدالت رفتار ننماید از رهبری جامعه ی اسلامی برکنار است؛ و چه گناهی بالاتر از این که رهبر جامعه ای به فکر خودش باشد، نه سعادت معنوی و مادی جامعه اش؟! پس در حقیقت، در جامعه ای که تحت حاکمیت الهی است مردم سالاری واقعی و صحیح وجود دارد و تنها انتظار خداوند از مردم آن است که خواسته های خود را در عرض و مقابل خواسته های او قرار ندهند، بلکه اول خواسته ی خداوند را بدانند و سپس اراده ی خود را مطابق و در طول آن قرار دهند: (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ)؛ همانا ما پیامبران را با شواهد و آیات روشن و ترازو فرستادیم، تا مردم به اقامه ی عدل برخیزند.[7] این آیه ی شریفه به روشنی گویای این نکته است که وظایف خداوند و مردم از هم دیگر جداست و هرگز و در هیچ شرایطی نباید مرزهای آنان در هم آمیزد؛ یعنی آن جا که باید آیات و بینات فرستاده شود و ارسال رسل با ترازو قرین گردد آن از طرف باری تعالی است که انجام خواهد شد. خداوند متعال انبیا و معصومین(علیهم السلام)را نه به انگیزه ای واهی و بیهوده، بلکه برای تقنین و قضاوت و حتی اجرا می فرستد؛ لکن این مسئله ی مهم یک شرط واقعی و جدایی ناپذیر دارد و به عبارت دیگر، این سکه دو رو دارد، یک طرفش کار خداست که همان مشروعیت بخشیدن و نصب حاکمان شایسته در زمان حضور یا غیبت حجت خداست و روی دیگرش استقبال و پذیرش مردمی است که در واقع همان مشارکت در قالب یک وظیفه است و به قول خداوند، قیام مردم به قسط مکمل این دو هدف است؛ پس مردم در نظام مردم سالاری دینی نقش بسیار عالی و تعیین کننده ای دارند. آن ها می توانند اراده ی تشریعی خداوند متعال را به اتمام برسانند و به سعادت برسند و یا آن را ناقص رها سازند و مسیر شقاوت و بدی را برگزینند. بدین ترتیب روشن شد که در جامعه ی اسلامی که خواست مردم در راستای اراده ی الهی قرار دارد، شاخص های مردم سالاری، واقعی تر نمایان می شود. این همان مردم سالاری دینی است؛ مثلاً ممکن نیست که عدالت اجتماعی در جامعه ای به جز اجتماع مسلمانان صورت واقعی به خود گیرد. 4. عدالت محوری عدالت محوری در ذات خود با مردم سالاری واقعی که همان مردم سالاری دینی است سازگاری دارد؛ اما با مردم سالاری غیر دینی یا غیر مردم سالاری دینی، این رابطه را ممکن است نداشته باشد؛ زیرا خاستگاه عدالت چیزی جز دین و فطرت انسان نیست؛ پس کسی که به دین بی توجهی کند به فطرت خویش توجه ننموده، تنها طبیعت انسان را ملاک و محور همه ی خواسته ها قرار داده، حال آن که انسان موجودی دو بُعدی است، یعنی دارای طبیعت و فطرت است: جان کشیده سوی بالا بال ها *** تن زده اندر زمین چنگال ها فطرت او پیوسته وی را به سوی معنویات و جهان والا می خواند، اما طبیعت او جز ماده و جهان ناسوتی چیز دیگری نمی شناسد تا به طرف آن دعوت کند. اشتباه انسان عصر رنسانس در غرب نیز کم تر از خطای دیروزش نیست. در عهد باستان و قرون وسطا دینِ تحریف شده و غیرصحیح تسمه از گرده ی مردم کشید و اجازه نداد عروج معنوی بیابند و در عهد رنسانس نیز با جوشش (ایسم ها)ی روز آمد، مثل اومانیسم، انسان به جای خدا قرار گرفت و اراده کرد تا بدون تجربه چیزی را نپذیرد؛ یعنی انسان امروز در غرب، پوزیتیویست و تجربه گرای محض گردید؛ پس به خود اجازه داد که همه چیز و حتی اخلاقیات را تجربه کند و هرگاه برایش سودآور بود به آن عمل نماید؛ همان چیزی که امروزه به لیبرالیسم شهرت یافته است. این اندیشه علاوه بر آن که مشکلات جدی فلسفی دارد، با رویکردهای گوناگون خدشه ی جدی می پذیرد. عدالت خواهی و عدالت اجتماعی نیز در مغرب زمین از تجربه گرایی و پوزیتیویسم مصون نمانده، علاوه بر آن که دست خوشِ نسبیّت و تحول مفهومی شده، گرفتار تجربه گرایی نیز گشته است. در عین حال تأکید بر عدالت محوری و عدالت اجتماعی در جوامع بسیار است. جوامع دموکراسی نیز از این قانون مستثنا نیستند. شاید گفته شود عدالت اجتماعی از ویژگی های مردم سالاری نیست. خواهیم گفت: این اصل جانشین چند اصل دیگر در مردم سالاری غیردینی است؛ زیرا در آن جا از شاخصه هایی نظیر برابری و تساوی، یا آزادی و امثال آن دم می زنند، لکن در اصلِ عدالت با مفهوم صحیح آن، یعنی (هر چیز را در موضع خود قرار دادن)، از بسیاری از آن اصول بی نیاز می شویم؛ پس عدالت، مشارکت، حقوق الهی و حقوق مردم، جملگی از شاخصه های مردم سالاری دینی هستند و در آن نهفته اند و چنان چه گفته شود حقوق متقابل خدا و مردم، یا مردم و حاکم چگونه قابل رمزگذاری است، در حالی که مسئله ی مشارکت مردمی در نظام های مردم سالاری و هم چنین حقوق مردم در نظام های مردم سالاری دینی بسیار مهم است، باید پی پاسخی مفصل تر برای این پرسش برآییم. 5. اخلاق اسلامی جواب : چنان چه بگوییم برجسته ترین، یا لااقل، یکی از مهم ترین شاخص های مردم سالاری دینی اجرا شدن اخلاق اسلامی در جامعه است، سخن گزافی نگفته ایم. رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله)نفرمود، من آمدم تا اصول یا فروع دین را در میان بشریت به کمال برسانم بلکه فرمود: انّی بعثتُ لاُِتَمِّمَ مکارمَ الاخلاق؛ همانا من برانگیخته شدم تا مکارم اخلاق را در میان افراد بشر به کمال برسانم. روشن است که در پرتو اخلاق صحیح و کامل، اعتقادات، احکام و فروع نیز به کمال خواهند رسید. همان گونه که نبود اخلاقیات اسلامی در جامعه نشانه ی ضعف ایمان و نقصان باورهای دینی مسلمانان است، حاکمیت اخلاق اسلامی نشانه ی حاکمیت الله است و عدالت محوری، مشارکت مردمی و دیگر شاخصه ها نیز تحت حاکمیت الهی و اخلاق اسلامی امکان زندگی می یابند؛ لکن متأسفانه باید گفت، رفتارهای بسیاری از کنشگران ما با اخلاق اسلامی فاصله ی بسیار دارد. اخلاق اداری، اجتماعی، انتخاباتی و همه ی خلقیات ما، چنانچه بر اساس سرشت انسانی باشد، احزاب و جناح ها در انتخابات، تنها به معرفی و اثبات خود می پردازند، نه نفی رقیب. این همه کنش غیر اسلامی نشانه ی آن است که اخلاقیات کاذب لیبرالیستی به جای اخلاقیات اسلامی نشسته اند؛ سود شخصی به جای ایثار، ترسیدن به جای شهادت طلبی، خود دیدن در عوض خدا دیدن، به دنیا چسبیدن بدل از آخرت، مادیّت برای بریدن از معنویت، بی هدفی عوض غایتمندی و... درس هایی هستند که در مکتب غیرالهی به بشر آموخته می شوند. شاگردان این مکتب اطفالی هستند که دیر یا زود متوجه اشتباه خود در ورود به کلاس خواهند شد. به هر حال انبیای خدا در جهت سعادت انسان در دنیا و آخرت ذرهّ ای کوتاهی نکردند. آنان سعادت انسان را در اخلاق فردی و اجتماعی دانسته و به خوبی آن را تبیین نموده اند. روشن است که بخش هایی از این دستورها را خود انسان می تواند تجربه کند و به دست آورد لکن همه ی آنها از طریق تجربه به دست نمی آیند. مشکل انسان غربی امروز آن است که می گوید: حتی اخلاقیات را نیز تنها از راه تجربه می پسندم و می پذیرم! 6. دولت شفاف و پاسخ گو و نقش مردم در این زمینه در جامعه ی اسلامی حق و تکلیف از هم جدا نیستند؛ مردم هم محقّ اند و هم مکلّف و رابطه ی میان حق و تکلیف رابطه ی (تضایف) است.[8] انسان عاقل مسلمان می داند که پیش از هر چیز، نسبت به خالق خود حقوق و تکالیفی دارد، و سپس نسبت به هم نوعان و جامعه ای که در آن زندگی می کند؛[9] و با درس ایثار و انفاق و حسن هم جواری و با تکلیف امر به معروف و نهی از منکر و امثال این ها رشد می یابد. همان طور که دین شریف اسلام مدعی است، چنانچه مردم حقوق و تکالیفی را که در این دین مقدس برای آنان برشمرده شده است به جا آوردند از سعادت کامل انسانی بهره مند خواهند شد؛ اما اگر بی توجهی کنند و یا به بعضی عمل و بعضی دیگر را ترک نمایند، قطعاً، یا جسمشان گرسنه خواهد ماند، یا روحشان و یا هر دو. چنان که هم اینک کشورهایی که اسم اسلام را با خود یدک می کشند و به آن عمل نمی کنند گرفتار مشکلات نافرجام اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و... هستند؛ نه پولی دارند تا هزینه ی رفاه خود کنند و نه عزّتی دارند تا به آن ببالند و از لحاظ روحی دل خوش باشند! بنابراین وظیفه ی افراد جامعه ی اسلامی در اصل، امر به معروف و نهی از منکر، و پاسداری از حریم فکری فرهنگی جامعه ی اسلامی و... است و هرگز نباید این احکام در جامعه متروک بمانند و امت اسلامی، هم در قبال دولت و هم در برابر جامعه ای که در آن زندگی می کند مسئول است. پس امر به معروف و نهی از منکر دو شیوه ی عملی و برجسته ترین اقدامات برای پاسخ گو بودن دولت اسلامی است؛ در عین حال، نباید از فعالیت های دیگر در این راستا نیز غافل بود؛ مثلا پرهیز از فرافکنی و نیز مسئولیت پذیری هر عضوی از جامعه، کمک شایانی به دولت اسلامی و پاسخ گو بودن اوست. هم چنین مشورت دادن و نصیحت به فرمان روایان و کارگزاران نظام اسلامی مورد توجه اندیشمندان اسلامی بوده است و برخی از آنان زیر عنوان (نصیحت الملوک) کتاب ها نگاشته اند.[10] روشن است که خاستگاه این گونه مباحث، روایات هستند. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)در قسمتی از نهج البلاغه فرمود: .. بنابراین، از این که سخن حقی را بگویید، یا مشورت به عدل نمایید خودداری نکنید؛ زیرا من خود را برتر از آن نمی دانم که خطا کنم و از اشتباه در کارم ایمن نیستم؛ مگر آن که خداوند مرا در کار نفس کفایت کند که بیش از من مالک من است....[11] احتمالا جمله ی اخیر آن حضرت(علیه السلام) بر تفاوت امام(علیه السلام) با دیگران دلالت دارد و حاکی از عصمت ایشان است. هم چنین دلیل عصمت را می توانیم از جاهای دیگر نهج البلاغه و سخنان ائمه(علیهم السلام) نیز به این جا ضمیمه کنیم. در هر صورت، شاید بتوان گفت: مقصود امام آن است که هر چند شخص امام معصوم است، دستگاه خلافت معصوم نیست؛ به ویژه آن که بسیاری از تصمیم ها با مشورت دیگران گرفته می شود.[12] بر اهل ذوق پوشیده نیست که این گونه نصیحت ها، انتقادها و یا مشورت ها هرگز نباید سرگشاده و تخریبی باشند؛ چرا که نگه داشتن حرمت مسلمان از احترام کعبه واجب تر است. به ویژه نسبت به رهبر معصوم یا غیر معصوم یا دولت اسلامی. اگر عمل به وظیفه ی امر به معروف و نهی از منکر با بی حرمتی همراه باشد، نه تنها هیچ مددی به خدمت رسانی نمی کند، بلکه مشکل ساز است. پی نوشتها: [1]. سوره ی آل عمران، آیه ی 198. [2]. سوره ی مائده، آیه ی 5. [3]. سوره ی نحل، آیه ی 36. [4]. THE GENERAL WILL [5]. consent [6]. سوره ی فاطر، آیه ی 15. [7]. سوره ی حدید، آیه ی 25. [8]. محمدتقی مصباح یزدی، نظریه ی حقوقی اسلام، تدوین و نگارش: محمدمهدی کریمی نیا، ج 2، ص 18. [9]. همان، ص 19. [10]. محمد هادی معرفت، جامعه ی مدنی، ص 171. [11]. نهج البلاغه، خ 216، ترجمه ی علی شیروانی: (.. فَلا تَکُفُّو عَن مقالة بِحَق اَو مشورة بعدل، فَاِنّی لَستُ فی نَفسی بِفَوقِ اَنْ اُخْطِیءَ، وَ لا آمَنُ ذلک مِن فِعلی، اِلاّ اَنْ یَکفِیَ اللهُ مِن نفسی ما هُوَ اَملکُ بِه مِنّی...). [12]. همان، پاورقی. منبع: اسلام و دموکراسی، نصرالله سخاوتی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1383)
عنوان سوال:

شاخصه های مردم سالاری دینی کدام اند؟


پاسخ:

برخی از شاخصه های برشمرده شده برای دموکراسی را می توان به طور واقعی از ارکان مردم سالاری دینی به شمار آورد؛ نظیر مشارکت مردمی، تحمل و... که جز در دامان دین، به طرز صحیح یافت نمی شوند. در عین حال، حاکمیت قوانین الهی، عدالت محوری و مشارکت واقعی را می توان از ارکان نظام مردم سالاری دینی برشمرد.
می توان گفت آنچه شاخصه ی مردم سالاری مطلق شمرده شد، چنانچه در انطباق آن با شرع مقدس و عقل مشکلی نباشد، از شاخصه های مردم سالاری دینی نیز به شمار می آید. نظیر تحمل و بردباری بر اندیشه ی مخالف، پذیرش حقوق بشر (البته از نوع اسلامی آن)، حاکمیت مردم در راستای حاکمیت خدا، انتقادپذیری و...؛ لکن اصولی همانند لیبرالیسم و اباحی گری، تفرّد و تکثر رایج در معرفت شناسیِ امروز غرب، پراگماتیسم، نسبی گرایی، و اموری از این دست، که انطباق آنها بر شرع و عقل ممکن نیست، هرگز نمی توانند از شاخصه های مردم سالاری دینی به حساب آیند.
دین مبین اسلام در برابر لیبرالیسم، سودجویی شخصی، اباحی گری، عمل گرایی و نسبی گرایی، به ایثار، فدای دیگران شدن، مقید شدن به ضوابط اسلامی - انسانی، عمل گرایی همراه با آرمان گرایی، و نسبی گرایی همراه با مطلق گرایی سفارش نموده است.
پس شاخصه های مردم سالاری دینی فراتر از اندک حدس و گمان هایی است که در نگاه نخست به ذهن می آیند.
در این جا به توضیح پاره ای از آنها می پردازیم.
1. حاکمیت الهی
جامعه ای که بر هیچ یک از قوای آن خدا حاکم نباشد، از حاکمیت دینی برخوردار نیست؛ هر چند مردم بسیار به مسجد، کلیسا و معبد بروند؛ برعکس، اگر قوه ی مقنّنه به تبیین قوانین خدا مشغول باشد، قوه ی قضاییه بر اساس حکم خدا داوری کند و قوه ی مجریه نیز بر اساس ساز و کارهای شرعی به اجرا بپردازد و مردم نیز جز این نطلبند، در چنین جامعه ای حاکمیت خدا در صدر و حاکمیت مردم در ذیل آن وجود خواهد داشت. البته سوداگران سوء استفاده های فراوانی از این اندیشه نموده اند، که نباید به حساب اصل اندیشه گذاشته شود.
اندیشمندان مسلمان ادله ی فراوان عقلی و نقلی آورده اند که حاکمیت واقعی از آن خداوند متعال است.
از دلایل نقلی، آیه ای است که می فرماید:
(لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْء قَدِیرٌ)؛ همه چیز برای خداوند است؛ زیرا او بر هر چیزی قادر و تواناست.[1]
بنابراین حکومت واقعی در تمام ابعاد قضاوت، تقنین و اجرا، به خدا منتهی می شود. در آیه ای دیگر می خوانیم:
(وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْم یُوقِنُونَ)؛ همانا برای اهل یقین احدی حکمش نیکوتر از پروردگار نیست.[2]
پذیرش حاکمیت الهی بدان معناست که تنها حکومت خداوند مشروعیت دارد و حاکمیت ستمگران نامشروع است؛ چرا که هدف بعثت پیامبران دو چیز بوده است: پرستش خدای متعال و اجتناب از طاغوت:
(وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ)؛ ما در هر امتی رسولی برانگیختیم تا خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب ورزید.[3]
به لحاظ عقلی نیز حاکمیت الهی از آن رو اهمیت و مشروعیت دارد که اولاً، خداوند دارای علم بی نهایت است و چون به ابعاد پیچیده ی مادی و معنوی انسان آگاهی کامل دارد، دستورها و قوانین او تمامی ابعاد وجودی انسان را شامل می شود؛ ثانیاً، بی نیاز مطلق است و تحت تأثیر امیال و گرایش ها واقع نمی شود، چرا که قوانین اجتماعی و حتی تکوینی سود و زیانی برای او ندارند؛ و ثالثاً، حاکمیت الهی به مقتضای ربوبیت تکوینی و تشریعی است؛ زیرا این فرمان عقل است که قانون نامه، دستورالعمل و کاتالوگ دستگاهی را که برای استفاده خریداری می کنیم، حتماً از سازنده ی آن بپذیریم، نه از دیگری.
در این شاخصه بحث و جدال فراوان است. اندیشمندان غربی و سکولار، بحث قرارداد اجتماعی را در مقابل این شاخصه مطرح نموده اند. ژان ژاک روسو مسئله ی (اراده ی عمومی یا خواست عمومی)[4] را مطرح می کند که بر اساس رضایت عمومی[5] بنا شده است. بسیاری از شاخصه های دموکراسی که نقد آنها پیش از این گذشت مبتنی و متکی بر همین نظریه بودند. لکن در این قسمت مجدداً به آن مسائل بازنگشته، بر جنبه ی اثباتی قضیه تأکید می کنیم.
2. قانون گرایی
در جوامع مردم سالار به دلیل آن که خاستگاه قانون خود مردم هستند و قرار بر آن است که چیزی را که آنان بخواهند قانون بشود، چنین شعاری به جا و پسندیده است و بالاتر از آن، در جامعه ی دینی است که قانون الهی پذیرفته شده و مسلمانان به آن معتقد و ملتزم هستند و البته در موارد بسیاری، خدای متعال تصویب قوانین را بر اراده ی مردم در جامعه ی مردم سالار دینی موکول نموده است؛ پس اگر در جامعه ی دموکراسی تنها پشتیبان قانون (مردم) هستند، در جامعه ی مردم سالار دینی دو حامی و پشتیبان برای قانون وجود دارد: (خدا) و (مردم).
بد نیست در این جا به دو نکته ی مهم اشاره شود:
نکته ی اول این که چرا باید خدا برای انسان قانون ارائه کند؟ حال آن که او ما را به گونه ای آفرید و عقلمان را به چنان رشد وکمالی رسانید که دیگر نیازی به غیر نداریم. از مطالب پیش گفته، پاسخ این سؤال روشن شد؛ یعنی، چون حاکم واقعی خداوند است، باید قانون نیز از طرف او باشد، وگرنه حاکمیت الهی لغو و بیهوده به نظر می آید. از این گذشته، اساس این تفکر باطل است که کسی بپندارد خداوند متعال انسان را به گونه ای آفریده است که رفته رفته، از دین و خدا بی نیاز می شود؛ زیرا تمام موجودات ممکن، معلول هستند و معلول عین ربط، نیاز و فقر به علت است:
(أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ)؛[6] شما انسان ها فقیر و نیازمند او هستید. نکته ی دوم: آیا می توان به قانونی که خدا می دهد دست یافت؟ پاسخ این سؤال نیز روشن است؛ یعنی در صورت اعتقاد به دین اسلام می توان گفت: آری؛ زیرا همه چیز از احکام و فروع و اصول و یا اخلاقیات در این دین به خوبی بیان شده و در دست رس همگان قرار گرفته است؛ اما اگر بی مذهب و یا معتقد به غیر مکتب حیات بخش اسلام باشیم، ممکن است ادعا کنیم که از قوانین الهی بی اطلاعیم.
مسلمانان معتقدند که دین مبین اسلام، خود، مجموعه قوانین فردی و اجتماعی از طرف خدا برای سعادت انسان هاست؛ بنابراین مجموعه ای از قوانین، پیوسته از آزادی و اختیار انسان می کاهد هم چنین تفاوتی نیست که قانون، مذهبی باشد یا اجتماعی.
3. مشارکت واقعی مردمی
ممکن است گفته شود چگونه ممکن است که هم مردم سالار باشند و هم خداوند متعال؟ پاسخ آن است که انتظار بی جایی نیست اگر بگوییم مردم مسلمانی که دین خدا را لبیک گفته اند باید دستورهای او را نیز تمکین کنند؛ بنابراین، چنان که در کتب مفصل و در جای خود اثبات شده است، مردم باید با توجه به آزادی خود، به کیفیت حکم، قضاوت و اجرا از طرف خداوند توجه نمایند. در نتیجه، در زمان حضور معصومین(علیهم السلام) باید آنان را پیشوای مذهبی سیاسی و الگوی کامل خود قرار دهند و در زمان غیبتِ آن بزرگواران به کسانی اقتدا کنند که جانشینان واقعی آنها هستند و به طور مستقیم یا غیرمستقیم از جانب آن عزیزان منصوب شده اند.
ممکن است این سؤال به میان آید که با این وصف، و با آن که یکی از شاخص های مردم سالاری دینی، مشارکت عنوان شد، آیا چنین نظامی مردم سالاری واقعی است؟ پاسخ آن است که اتفاقاً تجربه نشان داده است که چنانچه چنین نظامی کاملاً تحقق یابد و در رأس آن شخص معصوم(علیه السلام)قرار گیرد، نظیر امام حسین(علیه السلام)، حاضر است خودش را فدا کند تا شاید افراد جامعه اش به سعادت برسند!
پس، این که آن حضرت(علیه السلام) در آخرین لحظات عمر شریفش از دشمن طلب آب می نماید، یک درخواست واقعی نیست! بلکه می خواهد آن نگون بختان دون مایه تمامی پل های پشت سر خود را تخریب نکنند و راهی برای نجاتشان باقی باشد. اکنون چنانچه رهبر چنین جامعه ای شخصی غیرمعصوم باشد نیز دارای شرایطی است که اگر فاقد آن شود خودبه خود از رهبری معزول است؛ مثلاً در صورتی که به عدالت رفتار ننماید از رهبری جامعه ی اسلامی برکنار است؛ و چه گناهی بالاتر از این که رهبر جامعه ای به فکر خودش باشد، نه سعادت معنوی و مادی جامعه اش؟!
پس در حقیقت، در جامعه ای که تحت حاکمیت الهی است مردم سالاری واقعی و صحیح وجود دارد و تنها انتظار خداوند از مردم آن است که خواسته های خود را در عرض و مقابل خواسته های او قرار ندهند، بلکه اول خواسته ی خداوند را بدانند و سپس اراده ی خود را مطابق و در طول آن قرار دهند:
(لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ)؛ همانا ما پیامبران را با شواهد و آیات روشن و ترازو فرستادیم، تا مردم به اقامه ی عدل برخیزند.[7]
این آیه ی شریفه به روشنی گویای این نکته است که وظایف خداوند و مردم از هم دیگر جداست و هرگز و در هیچ شرایطی نباید مرزهای آنان در هم آمیزد؛ یعنی آن جا که باید آیات و بینات فرستاده شود و ارسال رسل با ترازو قرین گردد آن از طرف باری تعالی است که انجام خواهد شد. خداوند متعال انبیا و معصومین(علیهم السلام)را نه به انگیزه ای واهی و بیهوده، بلکه برای تقنین و قضاوت و حتی اجرا می فرستد؛ لکن این مسئله ی مهم یک شرط واقعی و جدایی ناپذیر دارد و به عبارت دیگر، این سکه دو رو دارد، یک طرفش کار خداست که همان مشروعیت بخشیدن و نصب حاکمان شایسته در زمان حضور یا غیبت حجت خداست و روی دیگرش استقبال و پذیرش مردمی است که در واقع همان مشارکت در قالب یک وظیفه است و به قول خداوند، قیام مردم به قسط مکمل این دو هدف است؛ پس مردم در نظام مردم سالاری دینی نقش بسیار عالی و تعیین کننده ای دارند. آن ها می توانند اراده ی تشریعی خداوند متعال را به اتمام برسانند و به سعادت برسند و یا آن را ناقص رها سازند و مسیر شقاوت و بدی را برگزینند.
بدین ترتیب روشن شد که در جامعه ی اسلامی که خواست مردم در راستای اراده ی الهی قرار دارد، شاخص های مردم سالاری، واقعی تر نمایان می شود. این همان مردم سالاری دینی است؛ مثلاً ممکن نیست که عدالت اجتماعی در جامعه ای به جز اجتماع مسلمانان صورت واقعی به خود گیرد.
4. عدالت محوری
عدالت محوری در ذات خود با مردم سالاری واقعی که همان مردم سالاری دینی است سازگاری دارد؛ اما با مردم سالاری غیر دینی یا غیر مردم سالاری دینی، این رابطه را ممکن است نداشته باشد؛ زیرا خاستگاه عدالت چیزی جز دین و فطرت انسان نیست؛ پس کسی که به دین بی توجهی کند به فطرت خویش توجه ننموده، تنها طبیعت انسان را ملاک و محور همه ی خواسته ها قرار داده، حال آن که انسان موجودی دو بُعدی است، یعنی دارای طبیعت و فطرت است:
جان کشیده سوی بالا بال ها *** تن زده اندر زمین چنگال ها
فطرت او پیوسته وی را به سوی معنویات و جهان والا می خواند، اما طبیعت او جز ماده و جهان ناسوتی چیز دیگری نمی شناسد تا به طرف آن دعوت کند.
اشتباه انسان عصر رنسانس در غرب نیز کم تر از خطای دیروزش نیست. در عهد باستان و قرون وسطا دینِ تحریف شده و غیرصحیح تسمه از گرده ی مردم کشید و اجازه نداد عروج معنوی بیابند و در عهد رنسانس نیز با جوشش (ایسم ها)ی روز آمد، مثل اومانیسم، انسان به جای خدا قرار گرفت و اراده کرد تا بدون تجربه چیزی را نپذیرد؛ یعنی انسان امروز در غرب، پوزیتیویست و تجربه گرای محض گردید؛ پس به خود اجازه داد که همه چیز و حتی اخلاقیات را تجربه کند و هرگاه برایش سودآور بود به آن عمل نماید؛ همان چیزی که امروزه به لیبرالیسم شهرت یافته است.
این اندیشه علاوه بر آن که مشکلات جدی فلسفی دارد، با رویکردهای گوناگون خدشه ی جدی می پذیرد. عدالت خواهی و عدالت اجتماعی نیز در مغرب زمین از تجربه گرایی و پوزیتیویسم مصون نمانده، علاوه بر آن که دست خوشِ نسبیّت و تحول مفهومی شده، گرفتار تجربه گرایی نیز گشته است. در عین حال تأکید بر عدالت محوری و عدالت اجتماعی در جوامع بسیار است. جوامع دموکراسی نیز از این قانون مستثنا نیستند.
شاید گفته شود عدالت اجتماعی از ویژگی های مردم سالاری نیست. خواهیم گفت: این اصل جانشین چند اصل دیگر در مردم سالاری غیردینی است؛ زیرا در آن جا از شاخصه هایی نظیر برابری و تساوی، یا آزادی و امثال آن دم می زنند، لکن در اصلِ عدالت با مفهوم صحیح آن، یعنی (هر چیز را در موضع خود قرار دادن)، از بسیاری از آن اصول بی نیاز می شویم؛ پس عدالت، مشارکت، حقوق الهی و حقوق مردم، جملگی از شاخصه های مردم سالاری دینی هستند و در آن نهفته اند و چنان چه گفته شود حقوق متقابل خدا و مردم، یا مردم و حاکم چگونه قابل رمزگذاری است، در حالی که مسئله ی مشارکت مردمی در نظام های مردم سالاری و هم چنین حقوق مردم در نظام های مردم سالاری دینی بسیار مهم است، باید پی پاسخی مفصل تر برای این پرسش برآییم.
5. اخلاق اسلامی
جواب : چنان چه بگوییم برجسته ترین، یا لااقل، یکی از مهم ترین شاخص های مردم سالاری دینی اجرا شدن اخلاق اسلامی در جامعه است، سخن گزافی نگفته ایم. رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله)نفرمود، من آمدم تا اصول یا فروع دین را در میان بشریت به کمال برسانم بلکه فرمود:
انّی بعثتُ لاُِتَمِّمَ مکارمَ الاخلاق؛ همانا من برانگیخته شدم تا مکارم اخلاق را در میان افراد بشر به کمال برسانم.
روشن است که در پرتو اخلاق صحیح و کامل، اعتقادات، احکام و فروع نیز به کمال خواهند رسید. همان گونه که نبود اخلاقیات اسلامی در جامعه نشانه ی ضعف ایمان و نقصان باورهای دینی مسلمانان است، حاکمیت اخلاق اسلامی نشانه ی حاکمیت الله است و عدالت محوری، مشارکت مردمی و دیگر شاخصه ها نیز تحت حاکمیت الهی و اخلاق اسلامی امکان زندگی می یابند؛ لکن متأسفانه باید گفت، رفتارهای بسیاری از کنشگران ما با اخلاق اسلامی فاصله ی بسیار دارد. اخلاق اداری، اجتماعی، انتخاباتی و همه ی خلقیات ما، چنانچه بر اساس سرشت انسانی باشد، احزاب و جناح ها در انتخابات، تنها به معرفی و اثبات خود می پردازند، نه نفی رقیب. این همه کنش غیر اسلامی نشانه ی آن است که اخلاقیات کاذب لیبرالیستی به جای اخلاقیات اسلامی نشسته اند؛ سود شخصی به جای ایثار، ترسیدن به جای شهادت طلبی، خود دیدن در عوض خدا دیدن، به دنیا چسبیدن بدل از آخرت، مادیّت برای بریدن از معنویت، بی هدفی عوض غایتمندی و... درس هایی هستند که در مکتب غیرالهی به بشر آموخته می شوند. شاگردان این مکتب اطفالی هستند که دیر یا زود متوجه اشتباه خود در ورود به کلاس خواهند شد.
به هر حال انبیای خدا در جهت سعادت انسان در دنیا و آخرت ذرهّ ای کوتاهی نکردند. آنان سعادت انسان را در اخلاق فردی و اجتماعی دانسته و به خوبی آن را تبیین نموده اند. روشن است که بخش هایی از این دستورها را خود انسان می تواند تجربه کند و به دست آورد لکن همه ی آنها از طریق تجربه به دست نمی آیند. مشکل انسان غربی امروز آن است که می گوید: حتی اخلاقیات را نیز تنها از راه تجربه می پسندم و می پذیرم!
6. دولت شفاف و پاسخ گو و نقش مردم در این زمینه
در جامعه ی اسلامی حق و تکلیف از هم جدا نیستند؛ مردم هم محقّ اند و هم مکلّف و رابطه ی میان حق و تکلیف رابطه ی (تضایف) است.[8]
انسان عاقل مسلمان می داند که پیش از هر چیز، نسبت به خالق خود حقوق و تکالیفی دارد، و سپس نسبت به هم نوعان و جامعه ای که در آن زندگی می کند؛[9] و با درس ایثار و انفاق و حسن هم جواری و با تکلیف امر به معروف و نهی از منکر و امثال این ها رشد می یابد. همان طور که دین شریف اسلام مدعی است، چنانچه مردم حقوق و تکالیفی را که در این دین مقدس برای آنان برشمرده شده است به جا آوردند از سعادت کامل انسانی بهره مند خواهند شد؛ اما اگر بی توجهی کنند و یا به بعضی عمل و بعضی دیگر را ترک نمایند، قطعاً، یا جسمشان گرسنه خواهد ماند، یا روحشان و یا هر دو. چنان که هم اینک کشورهایی که اسم اسلام را با خود یدک می کشند و به آن عمل نمی کنند گرفتار مشکلات نافرجام اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و... هستند؛ نه پولی دارند تا هزینه ی رفاه خود کنند و نه عزّتی دارند تا به آن ببالند و از لحاظ روحی دل خوش باشند!
بنابراین وظیفه ی افراد جامعه ی اسلامی در اصل، امر به معروف و نهی از منکر، و پاسداری از حریم فکری فرهنگی جامعه ی اسلامی و... است و هرگز نباید این احکام در جامعه متروک بمانند و امت اسلامی، هم در قبال دولت و هم در برابر جامعه ای که در آن زندگی می کند مسئول است. پس امر به معروف و نهی از منکر دو شیوه ی عملی و برجسته ترین اقدامات برای پاسخ گو بودن دولت اسلامی است؛ در عین حال، نباید از فعالیت های دیگر در این راستا نیز غافل بود؛ مثلا پرهیز از فرافکنی و نیز مسئولیت پذیری هر عضوی از جامعه، کمک شایانی به دولت اسلامی و پاسخ گو بودن اوست. هم چنین مشورت دادن و نصیحت به فرمان روایان و کارگزاران نظام اسلامی مورد توجه اندیشمندان اسلامی بوده است و برخی از آنان زیر عنوان (نصیحت الملوک) کتاب ها نگاشته اند.[10] روشن است که خاستگاه این گونه مباحث، روایات هستند. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)در قسمتی از نهج البلاغه فرمود:
.. بنابراین، از این که سخن حقی را بگویید، یا مشورت به عدل نمایید خودداری نکنید؛ زیرا من خود را برتر از آن نمی دانم که خطا کنم و از اشتباه در کارم ایمن نیستم؛ مگر آن که خداوند مرا در کار نفس کفایت کند که بیش از من مالک من است....[11]
احتمالا جمله ی اخیر آن حضرت(علیه السلام) بر تفاوت امام(علیه السلام) با دیگران دلالت دارد و حاکی از عصمت ایشان است. هم چنین دلیل عصمت را می توانیم از جاهای دیگر نهج البلاغه و سخنان ائمه(علیهم السلام) نیز به این جا ضمیمه کنیم. در هر صورت، شاید بتوان گفت:
مقصود امام آن است که هر چند شخص امام معصوم است، دستگاه خلافت معصوم نیست؛ به ویژه آن که بسیاری از تصمیم ها با مشورت دیگران گرفته می شود.[12]
بر اهل ذوق پوشیده نیست که این گونه نصیحت ها، انتقادها و یا مشورت ها هرگز نباید سرگشاده و تخریبی باشند؛ چرا که نگه داشتن حرمت مسلمان از احترام کعبه واجب تر است. به ویژه نسبت به رهبر معصوم یا غیر معصوم یا دولت اسلامی. اگر عمل به وظیفه ی امر به معروف و نهی از منکر با بی حرمتی همراه باشد، نه تنها هیچ مددی به خدمت رسانی نمی کند، بلکه مشکل ساز است.
پی نوشتها:
[1]. سوره ی آل عمران، آیه ی 198.
[2]. سوره ی مائده، آیه ی 5.
[3]. سوره ی نحل، آیه ی 36.
[4]. THE GENERAL WILL
[5]. consent [6]. سوره ی فاطر، آیه ی 15. [7]. سوره ی حدید، آیه ی 25.
[8]. محمدتقی مصباح یزدی، نظریه ی حقوقی اسلام، تدوین و نگارش: محمدمهدی کریمی نیا، ج 2، ص 18.
[9]. همان، ص 19.
[10]. محمد هادی معرفت، جامعه ی مدنی، ص 171.
[11]. نهج البلاغه، خ 216، ترجمه ی علی شیروانی: (.. فَلا تَکُفُّو عَن مقالة بِحَق اَو مشورة بعدل، فَاِنّی لَستُ فی نَفسی بِفَوقِ اَنْ اُخْطِیءَ، وَ لا آمَنُ ذلک مِن فِعلی، اِلاّ اَنْ یَکفِیَ اللهُ مِن نفسی ما هُوَ اَملکُ بِه مِنّی...).
[12]. همان، پاورقی.
منبع: اسلام و دموکراسی، نصرالله سخاوتی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (1383)





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین