شرح پرسش: زنی، حامل نامهای بود که از برنامه فتح مکه پرده بر میداشت و به اطلاع مشرکان مکه میرساند. حضرت علی(ع) و زبیر به دستور پیامبر اکرم(ص) بایستی آن زن را متوقّف کرده و آن نامه را میگرفتند. در این حال به خاطر حاشای آن زن آنها او را تهدید کردند و گفتند: به خدا قسم! اگر نامه را ندهی تو را عریان کرده و نامه را گرفته و تو را خواهیم کشت. اگر آن زن آن نامه را نمیداد آنها این کارها را بایستی انجام میدادند چون قسم خورده بودند. قضیه چیست؟ پاسخ : اصل این روایت چنین است: زمانی که پیامبر گرامی اسلام(ص) تصمیم به فتح مکه گرفت، از خداوند خواست که جریان کار او را (از حرکت و تجهیز لشکر و دیگر کارها) از قریش پوشیده دارد، تا به صورت ناگهانی بر آن شهر حمله کند. از این رو، همه کارهای مربوط به این حرکت و حمله را پنهانی انجام میداد، ولی [با همه احوال] یکی از یاران پیامبر(ص) به نام حاطب بن أبی بلتعة نامهای به اهل مکه نوشت و خواست تا آنان را از تصمیم رسول خدا(ص) برای فتح مکه، به وسیله این نامه آگاه سازد. او قبلاً در مکه میزیست و پس از آن اسلام اختیار کرد و به مدینه هجرت کرده بود. او چون آب و ملکی در مکه نداشت و برخی از خاندان او نیز هنوز در مکه بودند، ناچار بود که با بزرگان مکه در تماس باشد، و راه دوستی خود را با آنها نبندد، البته از آن مسلمانهای محکم و پابرجائی نیز نبود که به خاطر اسلام از همه چیز در این راه بگذرد. در تفاسیر نقل شده که آیه (یَأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ تُلْقُونَ إِلَیهْم بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُواْ بِمَا جَاءَکُم مِّنَ الْحَقّ‌ِ یخُرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُم ...)،[1] در مورد همین داستان و رفتار حاطب بن أبی بلتعة نازل شده است.[2] به هر حال او این نامه را به زنی سیاه پوست -که در مدینه از راه گدائی روزگار خود را میگذرانید و امرار معاش میکرد- سپرد که آنرا به سران قریش برساند و برای این کار دستمزد خوبی به او داد. حاطب به آن زن دستور داد که از بیراهه برود (مبادا گرفتار شود و نامه به دست مسلمانان بیفتد). از آن سو، بر رسول خدا(ص) وحی رسید و جبرئیل جریان نامه‌نگاری به اهل مکه را به پیامبر(ص) خبر داد، پس رسول خدا(ص)، امام علی(ع) را طلبید و به او فرمود: (همانا برخی از پیروان من نامه به مردم مکه نگاشته، خواسته تا در آن نامه از جریان کار و تصمیم ما آنان را آگاه ساخته، در صورتی که من از خدا خواسته بودم که جریان کار ما را بر آنها پوشیده دارد. آن نامه همراه زن سیاه پوستی است که از بیراهه به سوی مکه روان شده، پس شمشیرت را بردار و وقتی به او رسیدی، نامه را از او گرفته نزد من بیاور)، سپس پیامبر(ص) زبیر را خواست و به او فرمود: (در این راه همراه علی برو و با او باش). امام علی(ع) با زبیر به راه افتاد و از بیراهه به سوی مکه رهسپار شدند تا به آن زن رسیدند، ابتدا زبیر پیش آن زن رفت و از او راجع به نامه‌ای که نزدش بود پرسید، آن زن وجود چنین نامه‌ای را نزد خود انکار کرد و سوگند یاد نمود که چنین چیزی نزد او نیست و گریه کرد، پس زبیر به علی(ع) گفت: من گمان ندارم نامه همراه این زن باشد بیا تا نزد رسول خدا(ص) بازگردیم و از بی‌گناهی این زن، آن حضرت را آگاه کنیم، امام علی(ع) [خشمناک شد و] فرمود: (رسول خدا(ص) به من خبر داده که نامه همراه این زن است و به من دستور داده که نامه را از او بگیرم و تو میگویی نامه همراه او نیست؟)؛ یعنی رسول خدا(ص) - نعوذ باللَّه - دروغ گفته و این زن راست میگوید؟ سپس حضرت علی(ع) شمشیر را از نیام کشید و پیش آن زن رفته فرمود: (أَمَا وَ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ تُخْرِجِی الْکِتَابَ لَأَکْشِفَنَّکِ ثُمَّ لَأَضْرِبَنَّ عُنُقَک‌)؛ آگاه باش! به خدا سوگند! اگر نامه را بیرون نیاوری تو را بازرسی میکنم، سپس گردنت را [با این شمشیر] میزنم؟ زن [که آثار خشم را در چهره علی دید و میدانست که آنچه گفته است انجام میدهد] گفت: حال که چنین است ای پسر ابو طالب! رو از من باز گردان [تا نامه را بیرون آورم و به تو بدهم]، امام علی(ع) روی از آن زن برگردانید و آن زن مقنعه و روسری خود را باز کرد و نامه را که در گیسوی خود پنهان کرده بود بیرون آورد و به آن حضرت داد، علی(ع) نامه را گرفت و نزد پیامبر(ص) آورد. رسول خدا(ص) دستور داد مردم را به مسجد دعوت کنند، جارچی آن حضرت جار کشید و مردم به مسجد آمدند، رسول خدا(ص) به منبر رفت و آن نامه را به دست گرفت و فرمود: (ای مردم! من از خدا خواسته بودم که جریان کار ما را از قریش مکه پنهان دارد، ولی مردی از شما به مردم مکه نامه نوشته و آنها را از جریان کار ما آگاه کرده، پس نویسنده آن نامه [هر که هست] برخیزد و گر نه وحی خداوند او را رسوا خواهد کرد (یعنی اگر خود او برنخیزد جبرئیل او را به من معرفی کرده و من میگویم او که بوده؟)). کسی برنخاست، دوباره رسول خدا(ص) همان سخن را بازگو کرد، و فرمود: (نویسنده نامه برخیزد و گر نه وحی او را رسوا سازد)، پس حاطب بن أبی بلتعة برخاست و گفت: ای رسول خدا! نویسنده نامه من بودم، و (نوشتن این نامه) نه از روی نفاق من بوده، و نه اینکه پس از یقین به نبوّت شما و اسلام شکی در دل من پدیدار گشته باشد. پیامبر اکرم(ص) فرمود: (پس چه چیز تو را واداشت که این نامه را بنویسی؟)، حاطب گفت: ای رسول خدا! خانواده من در مکه هستند و من در آنجا فامیلی ندارم که از آنها نگهبانی کند، ترسیدم در این جریان که در پیش است آنها پیروز گردند، خواستم بدین وسیله منّتی بر آنها داشته باشم و این کار سبب شود که هنگام پیروزی، آنها به خاندان من که در مکه هستند آزاری نرسانند، و این کار از روی شک و شبهه من در این دین نبوده است. عمر بن خطاب گفت: ای رسول خدا! دستور دهید تا من او را بکشم چون او با این عمل، منافق گشته است؟ رسول خدا(ص) فرمود: ([نه، او را نکش] او از کسانی است که در جنگ بدر بوده، و شاید خدای تعالی بدانها نظر مرحمتی فرموده و آنان را آمرزیده باشد، او را از مسجد بیرون کنید. در این هنگام او را با کتک از مسجد بیرون انداختند و او نگاهش به سوی پیامبر(ص) بود که شاید دل مهربان آن حضرت به حال او رقّت کند، که رسول خدا(ص) دستور باز گرداندن او را به مسجد داد و به او فرمود: (من از تو و گناهت درگذشتم، و تو نیز از پروردگار خویش آمرزش‌ بخواه و به سوی چنین گناهانی بازگشت مکن).[3] این داستان با اندکی تفاوت در منابع شیعه[4] و سنی[5] ذکر شده است. البته برخی از منابع اهل سنت نیز اصل این داستان را نقل کردهاند ولی به جزئیات _به خصوص فرستادن امام علی(ع) و گرفتن نامه از آن زن_ اشارهای نکردهاند.[6] در اینجا باید دقت شود که؛ امام علی(ع) در مقام تهدید به آن زن گفت: (لَأَکْشِفَنَّکِ)؛ این کلمه –همانطور که برخی از مترجمان در مقام ترجمه بیان داشتهاند- میتواند غیر مستقیم به معنای گشتن و بازرسی باشد که با داستان نیز همخوانی دارد و اشکالی بر آن وارد نمیشود؛ زیرا در عملیاتی بسیار حساس و کلیدی مانند فتح مکه که میتواند جان بسیاری از مسلمانها را به خطر بیندازد، بازرسی زن نامحرم اشکالی نداشته است، علاوه بر اینکه شاید امام میدانست با تهدیدی اینگونه، او خود نامه را تحویل خواهد داد. همچنین اگر این کلمه به معنای ظاهر خود باشد، میتواند به معنای کشف جزئی از بدن مانند برداشتن روسری و مقنعه باشد. در عین حال، دلیلی بر اینکه کلمه (لَأَکْشِفَنَّکِ) بر عریان کردن کامل دلالت کند وجود ندارد و قرائن نیز برخلاف آن است؛ زیرا قطعاً این چنین برخوردی موجب مخالفت دیگران میشده است. پی نوشت: [1]. ممتحنه، 1:(ای اهل ایمان! دشمنان من و دشمنان خودتان را دوستان خود مگیرید، شما با آنان اظهار دوستی میکنید، در حالی که آنان به طور یقین به آنچه از حق برای شما آمده کافرند، و پیامبر و شما را به خاطر ایمانتان به خدا که پروردگار شماست [از وطن‌] بیرون می‌کنند، [پس آنان را دوستان خود مگیرید). [2]. تفسیر القمی، ج ‌2، ص 361؛ جصاص، احمد بن علی، احکام القرآن، تحقیق: قمحاوی، محمد صادق، ج ‌5، ص 325، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1405ق؛ مفاتیح الغیب، ج ‌29، ص 515؛ طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ‌19، ص 226، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ پنجم، 1417ق. [3]. شیخ مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج ‌1، ص 56 – 59، کنگره شیخ مفید، قم، چاپ اول، 1413ق؛ رسولی محلاتی، سید هاشم، ترجمه الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 49 – 52، انتشارات اسلامیه، تهران، چاپ دوم، بیتا. [4]. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، تحقیق: موسوی جزایری، سید طیب، ج ‌2، ص 361 – 362، دار الکتاب، قم، چاپ چهارم، 1367ش. [5]. فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج ‌29، ص 515- 516، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم، 1420ق. [6]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، تحقیق: شمس الدین، محمد حسین، ج ‌4، ص 36، دار الکتب العلمیة، منشورات محمدعلی بیضون، بیروت، چاپ اول، 1419ق.
آیا حقیقت دارد امام علی(ع) زنی را برای باز پسگیری نامه محرمانه ای، به عریان و برهنه کردن، تهدید نموده است؟
شرح پرسش:
زنی، حامل نامهای بود که از برنامه فتح مکه پرده بر میداشت و به اطلاع مشرکان مکه میرساند. حضرت علی(ع) و زبیر به دستور پیامبر اکرم(ص) بایستی آن زن را متوقّف کرده و آن نامه را میگرفتند. در این حال به خاطر حاشای آن زن آنها او را تهدید کردند و گفتند: به خدا قسم! اگر نامه را ندهی تو را عریان کرده و نامه را گرفته و تو را خواهیم کشت. اگر آن زن آن نامه را نمیداد آنها این کارها را بایستی انجام میدادند چون قسم خورده بودند. قضیه چیست؟
پاسخ :
اصل این روایت چنین است:
زمانی که پیامبر گرامی اسلام(ص) تصمیم به فتح مکه گرفت، از خداوند خواست که جریان کار او را (از حرکت و تجهیز لشکر و دیگر کارها) از قریش پوشیده دارد، تا به صورت ناگهانی بر آن شهر حمله کند. از این رو، همه کارهای مربوط به این حرکت و حمله را پنهانی انجام میداد، ولی [با همه احوال] یکی از یاران پیامبر(ص) به نام حاطب بن أبی بلتعة نامهای به اهل مکه نوشت و خواست تا آنان را از تصمیم رسول خدا(ص) برای فتح مکه، به وسیله این نامه آگاه سازد. او قبلاً در مکه میزیست و پس از آن اسلام اختیار کرد و به مدینه هجرت کرده بود. او چون آب و ملکی در مکه نداشت و برخی از خاندان او نیز هنوز در مکه بودند، ناچار بود که با بزرگان مکه در تماس باشد، و راه دوستی خود را با آنها نبندد، البته از آن مسلمانهای محکم و پابرجائی نیز نبود که به خاطر اسلام از همه چیز در این راه بگذرد.
در تفاسیر نقل شده که آیه (یَأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ تُلْقُونَ إِلَیهْم بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُواْ بِمَا جَاءَکُم مِّنَ الْحَقِّ یخُرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُم ...)،[1] در مورد همین داستان و رفتار حاطب بن أبی بلتعة نازل شده است.[2]
به هر حال او این نامه را به زنی سیاه پوست -که در مدینه از راه گدائی روزگار خود را میگذرانید و امرار معاش میکرد- سپرد که آنرا به سران قریش برساند و برای این کار دستمزد خوبی به او داد.
حاطب به آن زن دستور داد که از بیراهه برود (مبادا گرفتار شود و نامه به دست مسلمانان بیفتد). از آن سو، بر رسول خدا(ص) وحی رسید و جبرئیل جریان نامهنگاری به اهل مکه را به پیامبر(ص) خبر داد، پس رسول خدا(ص)، امام علی(ع) را طلبید و به او فرمود: (همانا برخی از پیروان من نامه به مردم مکه نگاشته، خواسته تا در آن نامه از جریان کار و تصمیم ما آنان را آگاه ساخته، در صورتی که من از خدا خواسته بودم که جریان کار ما را بر آنها پوشیده دارد. آن نامه همراه زن سیاه پوستی است که از بیراهه به سوی مکه روان شده، پس شمشیرت را بردار و وقتی به او رسیدی، نامه را از او گرفته نزد من بیاور)، سپس پیامبر(ص) زبیر را خواست و به او فرمود: (در این راه همراه علی برو و با او باش).
امام علی(ع) با زبیر به راه افتاد و از بیراهه به سوی مکه رهسپار شدند تا به آن زن رسیدند، ابتدا زبیر پیش آن زن رفت و از او راجع به نامهای که نزدش بود پرسید، آن زن وجود چنین نامهای را نزد خود انکار کرد و سوگند یاد نمود که چنین چیزی نزد او نیست و گریه کرد، پس زبیر به علی(ع) گفت: من گمان ندارم نامه همراه این زن باشد بیا تا نزد رسول خدا(ص) بازگردیم و از بیگناهی این زن، آن حضرت را آگاه کنیم، امام علی(ع) [خشمناک شد و] فرمود: (رسول خدا(ص) به من خبر داده که نامه همراه این زن است و به من دستور داده که نامه را از او بگیرم و تو میگویی نامه همراه او نیست؟)؛ یعنی رسول خدا(ص) - نعوذ باللَّه - دروغ گفته و این زن راست میگوید؟ سپس حضرت علی(ع) شمشیر را از نیام کشید و پیش آن زن رفته فرمود: (أَمَا وَ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ تُخْرِجِی الْکِتَابَ لَأَکْشِفَنَّکِ ثُمَّ لَأَضْرِبَنَّ عُنُقَک)؛ آگاه باش! به خدا سوگند! اگر نامه را بیرون نیاوری تو را بازرسی میکنم، سپس گردنت را [با این شمشیر] میزنم؟ زن [که آثار خشم را در چهره علی دید و میدانست که آنچه گفته است انجام میدهد] گفت: حال که چنین است ای پسر ابو طالب! رو از من باز گردان [تا نامه را بیرون آورم و به تو بدهم]، امام علی(ع) روی از آن زن برگردانید و آن زن مقنعه و روسری خود را باز کرد و نامه را که در گیسوی خود پنهان کرده بود بیرون آورد و به آن حضرت داد، علی(ع) نامه را گرفت و نزد پیامبر(ص) آورد.
رسول خدا(ص) دستور داد مردم را به مسجد دعوت کنند، جارچی آن حضرت جار کشید و مردم به مسجد آمدند، رسول خدا(ص) به منبر رفت و آن نامه را به دست گرفت و فرمود: (ای مردم! من از خدا خواسته بودم که جریان کار ما را از قریش مکه پنهان دارد، ولی مردی از شما به مردم مکه نامه نوشته و آنها را از جریان کار ما آگاه کرده، پس نویسنده آن نامه [هر که هست] برخیزد و گر نه وحی خداوند او را رسوا خواهد کرد (یعنی اگر خود او برنخیزد جبرئیل او را به من معرفی کرده و من میگویم او که بوده؟)).
کسی برنخاست، دوباره رسول خدا(ص) همان سخن را بازگو کرد، و فرمود: (نویسنده نامه برخیزد و گر نه وحی او را رسوا سازد)، پس حاطب بن أبی بلتعة برخاست و گفت: ای رسول خدا! نویسنده نامه من بودم، و (نوشتن این نامه) نه از روی نفاق من بوده، و نه اینکه پس از یقین به نبوّت شما و اسلام شکی در دل من پدیدار گشته باشد.
پیامبر اکرم(ص) فرمود: (پس چه چیز تو را واداشت که این نامه را بنویسی؟)، حاطب گفت: ای رسول خدا! خانواده من در مکه هستند و من در آنجا فامیلی ندارم که از آنها نگهبانی کند، ترسیدم در این جریان که در پیش است آنها پیروز گردند، خواستم بدین وسیله منّتی بر آنها داشته باشم و این کار سبب شود که هنگام پیروزی، آنها به خاندان من که در مکه هستند آزاری نرسانند، و این کار از روی شک و شبهه من در این دین نبوده است.
عمر بن خطاب گفت: ای رسول خدا! دستور دهید تا من او را بکشم چون او با این عمل، منافق گشته است؟
رسول خدا(ص) فرمود: ([نه، او را نکش] او از کسانی است که در جنگ بدر بوده، و شاید خدای تعالی بدانها نظر مرحمتی فرموده و آنان را آمرزیده باشد، او را از مسجد بیرون کنید. در این هنگام او را با کتک از مسجد بیرون انداختند و او نگاهش به سوی پیامبر(ص) بود که شاید دل مهربان آن حضرت به حال او رقّت کند، که رسول خدا(ص) دستور باز گرداندن او را به مسجد داد و به او فرمود: (من از تو و گناهت درگذشتم، و تو نیز از پروردگار خویش آمرزش بخواه و به سوی چنین گناهانی بازگشت مکن).[3]
این داستان با اندکی تفاوت در منابع شیعه[4] و سنی[5] ذکر شده است. البته برخی از منابع اهل سنت نیز اصل این داستان را نقل کردهاند ولی به جزئیات _به خصوص فرستادن امام علی(ع) و گرفتن نامه از آن زن_ اشارهای نکردهاند.[6]
در اینجا باید دقت شود که؛ امام علی(ع) در مقام تهدید به آن زن گفت: (لَأَکْشِفَنَّکِ)؛ این کلمه –همانطور که برخی از مترجمان در مقام ترجمه بیان داشتهاند- میتواند غیر مستقیم به معنای گشتن و بازرسی باشد که با داستان نیز همخوانی دارد و اشکالی بر آن وارد نمیشود؛ زیرا در عملیاتی بسیار حساس و کلیدی مانند فتح مکه که میتواند جان بسیاری از مسلمانها را به خطر بیندازد، بازرسی زن نامحرم اشکالی نداشته است، علاوه بر اینکه شاید امام میدانست با تهدیدی اینگونه، او خود نامه را تحویل خواهد داد.
همچنین اگر این کلمه به معنای ظاهر خود باشد، میتواند به معنای کشف جزئی از بدن مانند برداشتن روسری و مقنعه باشد. در عین حال، دلیلی بر اینکه کلمه (لَأَکْشِفَنَّکِ) بر عریان کردن کامل دلالت کند وجود ندارد و قرائن نیز برخلاف آن است؛ زیرا قطعاً این چنین برخوردی موجب مخالفت دیگران میشده است.
پی نوشت:
[1]. ممتحنه، 1:(ای اهل ایمان! دشمنان من و دشمنان خودتان را دوستان خود مگیرید، شما با آنان اظهار دوستی میکنید، در حالی که آنان به طور یقین به آنچه از حق برای شما آمده کافرند، و پیامبر و شما را به خاطر ایمانتان به خدا که پروردگار شماست [از وطن] بیرون میکنند، [پس آنان را دوستان خود مگیرید).
[2]. تفسیر القمی، ج 2، ص 361؛ جصاص، احمد بن علی، احکام القرآن، تحقیق: قمحاوی، محمد صادق، ج 5، ص 325، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1405ق؛ مفاتیح الغیب، ج 29، ص 515؛ طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 226، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ پنجم، 1417ق.
[3]. شیخ مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 56 – 59، کنگره شیخ مفید، قم، چاپ اول، 1413ق؛ رسولی محلاتی، سید هاشم، ترجمه الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 49 – 52، انتشارات اسلامیه، تهران، چاپ دوم، بیتا.
[4]. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، تحقیق: موسوی جزایری، سید طیب، ج 2، ص 361 – 362، دار الکتاب، قم، چاپ چهارم، 1367ش.
[5]. فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج 29، ص 515- 516، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم، 1420ق.
[6]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، تحقیق: شمس الدین، محمد حسین، ج 4، ص 36، دار الکتب العلمیة، منشورات محمدعلی بیضون، بیروت، چاپ اول، 1419ق.
- [سایر] آیا این سخن صحیح است که حقیقت حضرت علی (ع) ازلی است؟
- [سایر] آیا این سخن صحیح است که حقیقت حضرت علی (ع) ازلی است؟
- [سایر] آیا دلیل امام علی-ع از پذیرفتن حکمیت اجبار خوارج و تهدید جان امام توسط خوارج بود یا چیز دیگر؟
- [سایر] با سلام.آیا متن زیر حقیقت دارد؟!چرا در حال حاظر این چنین نیست ✅✅✅آنچه کمتر از علی (ع) شنیده ایم:
- [سایر] با سلام، لطفاً در مورد حدیث حقیقت امام علی(ع) به کمیل (أنّه کمیل کان من خواص علی(ع)، اردفه علی جَمَله فسأل عنه،قال: یا أمیرالمؤمنین(ع) ما الحقیقة؟ فقال(ع): مالک و الحقیقة؟ قال کمیل: أولستُ صاحب سرّک؟ قال(ع): بلی ولکن یرشّح علیک ما یطفح منّی قال کمیل: أو مثلک یخیّب سائلا؟ فقال(ع): الحقیقه کشف سبحات الجلال من غیراشارة. فقال: زدنی بیانا. قال(ع): محوالموهوم مع صحو المعلوم. فقال: زدنی بیانا. فقال(ع): هتک الستر لغلبة السّر. فقال: زدنی بیانا. قال(ع): نور یشرق من صبح الازل فیلوح علی هیاکل التوحید آثاره. فقال: زدنی بیانا. قال (ع): اطف السراج فقد طلع الصبح) را ترجمه و توضیح دهید.
- [سایر] امام علی ع چه دلایلی بر ای تبیین امامت خود بیان نموده اند؟
- [سایر] علت این که در زمان حضرت علی و امام حسن و امام حسین (ع) موضوع عصمت و امامت مانند دوران امام صادق (ع) بحث نشد چیست؟ و در حقیقت چرا در ادبیات اعراب زمان امام علی و فرزندانشان به موضوع تبعیت از امام معصوم که الآن در تشیع رایج است برخورد نمی کنیم؟
- [سایر] امام علی(ع) در نامه 31 نهج البلاغه به فرزندش امام حسن (ع) چه سفارشهایی میفرمایند؟
- [سایر] آیا هند همسر یزید و قبل از آن خادم خانه امام علی(ع) بود؟ آیا این حقیقت دارد که زنان یزید و خود او از کشته شدن امام حسین(ع) و یارانش ناراحت بودند؟
- [سایر] چرا حدود صد سال قبر امیرالمومنین علی(ع) مخفی بود؟
- [آیت الله جوادی آملی] ) .االله اکبر) یعنی خدای سبحان بزرگتر از آن است که وصف شود. (أشهد أن لا إله الاّ االله ), یعنی شهادت می دهم که غیر خدای یکتا و یگانه خدای دیگری نیست . (أشهد أنّ محمداً رسول االله ); یعنی شهادت میدهم که حضرت محمدبن عبداالله(ص) پیامبر و فرستاده خداست . (أشهد أنّ علیاً امیرالمؤمنین و ولیّ االله)؛ یعنی شهادت میدهم که حضرت علی(ع)امیر مؤمنان و ولیّ خدا بر همه خلق است . (حیّ علی الصلاة )؛ یعنی بشتاب برای اقامه نماز، (حیّ علی الفلاح)؛ یعنی بشتاب برای رستگاری، (حیّ علی خیر العمل )؛ یعنی بشتاب برای بهترین کار که نماز است، (قد قامت الصلاة)؛ یعنی به تحقیق نماز برپا شد، (لا إله الاّ االله )؛ یعنی خدایی؛ جز خدای یکتا و یگانه, سزاوار پرستش نیست.
- [آیت الله نوری همدانی] اذان هیجده جمله است : اللهً اکبرُ چهار مرتبه اشهدً ان لا الهَ الا اللهً ، اشهدً انّ محّمداً رسولً اللهِ ، حیّ علی الصلاهِ، حیَّ علی الفلاحِ ، حیّ علی خیرِ العملِ ، الله اکبرُ ، لا الهَ الا اللهً هر یک دو مرتبه ، و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه الله اکبرُ از اول اذان و یک مرتبه لا اِلَه الّا اللهً از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حیّ علی خیرِ العملِ باید دو مرتبه قد قامتِ الصلاهً اضافه نمود .
- [آیت الله جوادی آملی] .اذان, هجده جمله است : (االله اکبر ) چهار مرتبه، (أشهد أن لا إله الاّ االله )، (أشهد أنّ محمداً رسول االله )، (حیّ علی الصلاة )، (حیّ علی الفلاح)، (حیّ علی خیر العمل )، (االله اکبر )، (لا إله الاّ االله )، هر کدام دو مرتبه، و اقامه , هفده جمله است : دو مرتبه (االله اکبر )، از اول اذان و یک مرتبه (لا إله الاّ االله ) از آخر آن , کم می شود و دو مرتبه (قد قامت الصلاة ) بعد از (حیّ علی خیر العمل) افزوده میشود.
- [آیت الله سبحانی] اذان هیجده جمله است: اللّهُ أَکْبَر چهار مرتبه. أَشْهَدُ أَنْ لا اِلَهَ اِلاَّ اللّهُ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، حَیَّ عَلَی الصَّلاَةِ، حَیَّ عَلَی الفَلاَح، حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ، اللّهُ أَکْبَر، لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه اللّهُ أَکْبَر از اول اذان و یک مرتبه لاَ اِلهَ اِلاَّ اللّهُ از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ باید دو مرتبه قَدْ قامَتِ الصَّلاةُ اضافه نمود.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اذان هیجده جمله است: "اللهُ أکْبَرُ" چهار مرتبه؛ "أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللهُ" "أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله" "حَیَّ عَلی الصّلاة" "حَیَّ عَلَی الْفَلاَح" "حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل" "اللهُ أَکْبَرُ" "لاَ إِلَهَ إِلاَّ الله" هر یک دو مرتبه. اقامه هفده جمله است یعنی: دو مرتبه "اللهُ أکْبَرُ" از اول اذان و یک مرتبه "لا إِلَهَ إِلاَّ الله" از آخر آن کم می شود وبعد از گفتن "حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل"باید دو مرتبه "قَدْ قامَتِ الصَّلاة" اضافه نمود.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] اذان هیجده جمله است: اَلله اکبرُ چهار مرتبه اَشهدُ اَنْ لا الهَ اِلاّاللهُ، اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسولُ الله حیَّ عَلَی الصَّلوةِ حَیَّ عَلَی الفَلاحِ حَیَّ عَلی خیرِ العملِ، الله اکبرُ لااِلَه اِلاّالله هر یک دو مرتبه و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه الله اکبرُ از اوّل اذان و یک مرتبه لااِلهَ اِلاّالله از آخر آن کم می شود و بعد از گفتن حَیَّ عَلَی خیرِ العَمَل باید دو مرتبه قَد قامَتِ الصَّلوةُ اضافه نمود.
- [آیت الله خوئی] اذان هیجده جمله است:" الله اکبر" چهار مرتبه،" اشهد ان لا اله الا الله، أشهد ان محمداً رسول الله، حی علی الصلاة، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل، الله اکبر، لا اله الا الله"، هر یک دو مرتبه، و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه" الله اکبر" از اوّل اذان، و یک مرتبه" لا اله الا الله" از آخر آن کم میشود، و بعداز گفتن" حی علی خیر العمل" باید دو مرتبه" قد قامت الصلاه" اضافه نمود.
- [امام خمینی] اذان هیجده جمله است: "الله اکبر" چهار مرتبه، "اشهد ان لا اله الا الله،اشهد ان محمدا رسول الله، حی علی الصلاه، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل، الله اکبر، لا اله الا الله"، هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه"الله اکبر" از اول اذان، و یک مرتبه "لا اله الا الله" از آخر آن کم می شود، و بعداز گفتن "حی علی خیر العمل" باید دو مرتبه "قد قامت الصلاه" اضاضه نمود.
- [آیت الله بهجت] اذان هیجده جمله است: (اللّه اَکبَر) چهار مرتبه؛ (اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه)؛ (اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه)؛ (حَی عَلَی الصَّلاة)؛ (حَی عَلَی الفَلاح)؛ (حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل)؛ (اللّه اَکبَر)؛ (لا اِلهَ اِلاَّ اللّه) هر یک دو مرتبه. و اقامه هفده جمله است؛ یعنی دو مرتبه (اللّه اکبر) از اول اذان و یک مرتبه (لا اِلهَ الاَّ اللّه) از آخر آن کم میشود، و بعد از گفتن (حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل) باید دو مرتبه (قَدْ قامَتِ الصَّلاة) اضافه نمود.
- [آیت الله علوی گرگانی] اذان هیجده جمله است: )اللّهُ أکْبَر( چهار مرتبه، )أشْهَدُ أن لا اًّلهَ اًّلاّ اللّهُ، أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه، حَیَّ عَلی الصَّلاِْ، حَیَّ عَلی الفَلاحِ، حَیَّ عَلی خَیْرِ العَمَل، اللّهُ اکْبَر، لا اًّلهَ اًّلاّ اللّه( هریک دو مرتبه . واقامه هفده جمله است یعنی دو مرتبه اللّهُ أکبَر از اوّل اذان ویک مرتبه )لا اًّلهَ اًّلاّ اللّهُ( از آخر آن کم میشود و بعد از گفتن )حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَل(، باید دو مرتبه )قَدْ قامَتِ الصّلاْ( اضافه نمود.