پاسخ اجمالی: علمی که متکفل بیان معنای (تعریف) و حد و مرز (تعاریف) و صحیح و نا صحیح بودن آنها شده است (علم منطق) است. از نظر علم منطق تعریف چیزی است که ما را به تصوری صحیح از یک مفهوم می رساند. تعریف دارای اقسامی است: هر گاه تعریفی بتواند تمام اجزای ماهیت یک مفهوم را بیان کند و روشن گر کنه ذات آن باشد، در این صورت به آن (حد تام) می گویند. ولی اگر تعریف نتواند تمام اجزای ماهیت را برساند، ولی بعضی از آن اجزا که مشخص کننده محدوده و حد و مرز آن مفهوم است را بیان کند، در این صورت به این تعریف (حد ناقص) می گویند. توضیح این مطالب در پاسخ تفصیلی بیان می شود. پاسخ تفصیلی: نکته ای را که ابتدا و قبل از شروع در بحث تعریف، باید متذکر شد این است که: علمی که متکفل بیان معنای (تعریف) و حد و مرز (تعاریف) و صحیح و نا صحیح بودن آنها شده است، (علم منطق) است؛ زیرا همان طور که در طول بحث به طور مفصل خواهد آمد: (تعریف) در واقع حرکتی است که انسان برای تحصیل یک معلوم تصوری انجام می دهد، و غایت و هدف علم منطق این است که خطای در تحصیل علم را شناخته و نحوه صحیح فکر کردن و رسیدن به معلوم را نشان دهد، لذا علمی که بالاصاله متکفل بیان معنای (تعریف) است، (علم منطق) است. اما این که گاهی دیده می شود، در ضمن مباحث علوم دیگر، هم چون علم (اصول فقه) یا (فلسفه) بحث از (اقسام تعریف) و (تعاریف صحیح و نا صحیح) به میان می آید، به این دلیل نیست که آن علم برای خود بیانی جدا و مجزا از (تعریف) دارد، بلکه چون در هر علمی ابتدا باید موضوعات مورد بحث آن علم مشخص گردد تا بعد به مسائل پیرامون آن موضوعات پرداخته شود؛ استطرادا نسبت به موضوع مورد بحث تعاریفی را ارائه می دهند.[1] و اگر هم به بیان تصویر صحیحی از (تعریف) می پردازند و مفصل وارد اقسام آن می شوند، از باب تنقیح اصول موضوعۀ بحث است. لذا حتی بعضی از اصولیون که وارد بحث هایی از این دست می شوند، اعتراف دارند که جایگاه طرح این مباحث در علم اصول نیست، بلکه در منطق است.[2] به طور مثال محقق اصفهانی(ره) از علمای بزرگ علم اصول در مقام نقد بر صاحب کفایه در تعریف واجب مطلق و مشروط، اشکالی را بر به کارگیری اصطلاح (تعاریف لفظی و شرح الاسمی) از سوی آخوند و بعضی از اهل معقول وارد می کند، با این بیان که مطلب آخوند با اصطلاح حکما مخالفت دارد. و نکته قابل توجه این است که ایشان در ادامه، جملاتی را از ابو علی سینا در اشارات و همچنین عباراتی از خواجه نصیرالدین طوسی را در شرح اشارات، در مقام اثبات مدعای خود وارد می کند که به وضوح می رساند، علمی که متکفل بیان اصطلاحات مربوط به (تعاریف) است، علم منطق است؛ لذا برای اثبات مدعای خود از کلمات علما بزرگ در علم منطق، شاهد می آورد.[3] با توجه به این نکته دامنه سؤال مطرح شده را اصلاح کرده و در مقام پاسخ آن را در (علم منطق) منحصر می نماییم. تعریف در کلمات عالمان منطق تعابیر علمای منطق در توضیح این که (تعریف) چیست و دارای چه اقسامی است، مختلف است که از ابعاد مختلف پاسخ این پرسش را برای ما روشن می سازد. شیخ الرئیس ابن سینا، در منطق المشرقیین در مقام تبیین معنای (تعریف)، این چنین می گوید: (تعریف کردن) انجام دادن کاری است که موجب می شود یک شیء در نظر کسی که به آن شیء توجه دارد، روشن شده و مورد تصور وی قرار گیرد که البته این کار ممکن است توسط کلام انجام گیرد.[4] ایشان در اشارات، این گونه بیان می کند: ما برای کسب معلوم تصوری مسیری را طی می کنیم و در طول طی این مسیر آن چیزی که انسان را به آن معلوم تصوری می رساند، بنابر اصطلاح متداول ]قول شارح[ است.[5] شاید بتوان این مطلب را این گونه نیز بیان کرد که تعریف کننده یک شیء (یعنی معرِّف آن)، چیزی است که موجب می شود تا عقل، تصوری تفصیلی از آن شیء پیدا کند.[6] نتیجه این که می توان این مطلب را از تعابیر فوق استفاده کرد که تعریف چیزی است که ما را به تصوری صحیح از یک مفهوم برساند.[7] انسان وقتی با چیزی مواجه می شود مراحل مختلفی از تصور را نسبت به آن چیز می گذراند که با توجه به آن مراحل، مراحل تعریف نیز متفاوت می شود. به عنوان مثال وقتی انسان با لفظی که برای چیزی قرار داده شده، مواجه می شود، ابتدا به دنبال تصوری از معنای آن لفظ می رود تا با معنایی که این لفظ برای آن وضع شده آشنا شود و معنای لغوی آن برای او روشن گردد، در این مرحله او نسبت به حقیقت آن معنا و سعه و ضیق آن مفهوم علم ندارد؛ لذا تصوری که در این مرحله برای او حاصل می شود، تصوری اجمالی است و کلامی که در توضیح معنای لغوی یک لفظ آورده می شود، (تعریف لفظی) نام دارد که این گونه تعاریف در کتب لغت به طور متداول استفاده می شوند. انسان بعد از آشنا شدن با معنا و مفهوم لغوی یک شیء، در صدد آن بر می آید تا درکی کامل از حقیقت آن معنا را داشته باشد و بتواند از آن معنایی که به صورت اجمالی از طریق تعریف لفظی به دست آورده است، به صورت روشن تر و دقیق تر، به تصویری حقیقی از ماهیت آن برسد و آن را از سایر معانی و مفاهیمی که در ذهنش وجود دارد تمییز دهد و مصادیق این معنا را با توجه به درکی که از حقیقت آن داشته تشخیص دهد، آن تعریفی که موجب چنین تصوری از حقیقت مفهوم آن شیء می شود، اگر قبل از علم به وجود آن شیء باشد (تعریف شرح الاسم) است و اگر بعد از علم به وجود آن شیء باشد؛ به این دلیل که تعریف بیان از حقیقت آن شیء خواهد بود (نه فقط بیان از حقیقت مفهوم و معنای آن) (تعریف حقیقی) نامیده می شود.[8] تعریفی که علم منطق متکفل بیان آن است، تعریف حقیقی و شرح الاسمی است و تعریف لفظی را علم لغت بیان می کند؛ به همین دلیل از بحث ما خارج است. بعد از آن که روشن شد تعریف، بیان ماهیت و چیستی اشیاء است،[9] و حد و مرز کامل یک مفهوم را روشن می کند، می توان تعاریف را برحسب کشفی که از حقیقت اشیاء می کنند و یا این که حد و مرز آنها را برای ما مشخص می کنند تقسیم نمود. هر گاه تعریفی بتواند تمام اجزای ماهیت یک مفهوم را بیان کند و روشن گر کنه ذات آن باشد، در این صورت به آن (حد تام) می گویند. مانند این که در تعریف انسان بگویند: (انسان حیوان ناطق است) که تمام اجزای ماهیت او از جنس و فصل قریب را بیان نموده است، ولی اگر تعریف نتواند تمام اجزای ماهیت را برساند، ولی بعضی از آن اجزا که مشخص کنندۀ محدوده و حد و مرز آن مفهوم است را بیان کند، مانند این که بگویند: (انسان شیئی ناطق است)، در این صورت به این تعریف (حد ناقص) می گویند. حال اگر تعریفی مشتمل بر اجزای حقیقی ماهیت نبود و طبیعتاً از کنه ذات آن پرده بر نداشت، بلکه فقط احکام و عوارض یک مفهوم را روشن کرد و به این وسیله حد و مرز آن مفهوم را مشخص نمود، در این صورت اگر این تعریف به گونه ای بود که مشتمل بر عوارض اختصاصی آن مفهوم و همچنین جنس قریب یا عرض عام آن مفهوم باشد، (رسم تام) خواهد بود، مثل این که در تعریف انسان گفته شود: (حیوان ضاحک است)، یا این که (راه رونده ای ضاحک است) و اگر این گونه نبود به این صورت که فقط عرض خاص ذکر شد، در این صورت (رسم ناقص) خواهد بود.[10] نکته: قسم دیگری هم در انواع تعریف ذکر شده است و آن (تعریف به مثال) و (تعریف به تشبیه) است که در آن مصادیقی از آن مفهوم ذکر می شود تا ذهن از میان آنها به تعریفی برای تشخیص حدود و مرزهای مفهوم برسد، و یا این که در مقام تعریف مفهومی را که داری شباهت با مفهوم مجهول است ولی خود آن برای فرد معلوم است و وجه شباهتش نیز روشن است، ذکر می گردد تا تصویری از مفهوم را ارائه دهد -که این دو قسم با توجه به تعریفی که از (رسم) شد که صرفاً بیان محدوده و مرزهای یک مفهوم است، نه بیان حقیقت آن- این دو قسم از تعریف هم تعریف به رسم خواهد بود.[11] در پایان تذکر این نکته ضروری است که در علم منطق برای (تعریف) شرایطی قرار داده شده تا یک تعریف صحیح نسبت به مفاهیم ارائه شود که در این جا تعدادی از آنها را متذکر می شویم. اولین شرط آن است که تمام مصادیق آنچه از تعریف به دست می آید، با تمام مصادیق آن مفهوم تعریف شده، برابر باشد. این مطلب تعبیر دیگری از این نکته است که تعریف جامع افراد و مانع اغیار باشد؛ یعنی تمام افراد مفهوم را در برگیرد و افراد سایر مفاهیم را طرد کرده و شامل نشود. معرِّف روشن تر و واضح تر از خود آن مفهومی باشد که در صدد تعریف آن هستیم؛ چرا که اگر روشن تر نباشد تصویری از آن مفهوم ارائه نمی کند و علمی حاصل نمی شود، بلکه به مجهولات فرد اضافه می گردد.[12] در تعریف دور نباشد؛ یعنی این گونه نباشد که فهم مفاد تعریف متوقف بر درک همان مفهوم مجهول باشد؛ چرا که در این صورت تا به آن مفهوم مورد نظر علم پیدا نکنیم به مفاد تعریف هم علم پیدا نمی کنیم، به تعبیر دیگر، علم به مفهوم مورد نظر متوقف بر علم به خودش شده است.[13] پینوشتها: [1] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 5، ص 61، صدرا، تهران، چاپ چهارم، 1380ش. [2] مروج، سید محمد جعفر، منتهی الدرایه فی توضیح الکفایة، ج 2 ص 155، دار الکتاب جزایری،‌ چاپ دوم،‌ 1415 ق. [3] اصفهانی غروی، محمد حسین، نهایة الدرایة فی شرح الکفایة، ج 1، ص 326 و 327، سید الشهداء، قم، چاپ اول، 1374ش. [4] شیخ الرئیس، حسین بن عبد الله بن سینا، منطق المشرقیین، ص 29، مکتبه آیت الله المرعشی، قم، 1405 ق. [5] طوسی، نصیرالدین محمد بن محمد بن حسن، شرح الاشارات، ص 25، نشر الکتاب، 1403 ق. [6] سبزواری، ملاهادی ، شرح المنظومه، ج 1، ص 31، نشر ناب، تهران، چاپ اول، 1369ش. [7] علامه حلی، جلال الدین حسن بن یوسف، جوهر النضید، ص 193، انتشارات بیدار، قم، 1371ش. [8] ابراهیمی، عبدالجواد، المنطق التعلیمی، ص 73 و 74 ، انتشارات دارالفکر، قم، چاپ دوم 1423 ه ق. [9] مجموعه آثار شهید مطهری، ج 5، ص 60. [10] همان، ص 63؛ المنطق التعلیمی، ص 77 - 79. [11] المنطق التعلیمی، ص 80. [12] شرح المنظومه، ج 1، ص 31. [13] المنطق التعلیمی، ص 83. منبع: islamquest.net
پاسخ اجمالی:
علمی که متکفل بیان معنای (تعریف) و حد و مرز (تعاریف) و صحیح و نا صحیح بودن آنها شده است (علم منطق) است. از نظر علم منطق تعریف چیزی است که ما را به تصوری صحیح از یک مفهوم می رساند. تعریف دارای اقسامی است: هر گاه تعریفی بتواند تمام اجزای ماهیت یک مفهوم را بیان کند و روشن گر کنه ذات آن باشد، در این صورت به آن (حد تام) می گویند. ولی اگر تعریف نتواند تمام اجزای ماهیت را برساند، ولی بعضی از آن اجزا که مشخص کننده محدوده و حد و مرز آن مفهوم است را بیان کند، در این صورت به این تعریف (حد ناقص) می گویند. توضیح این مطالب در پاسخ تفصیلی بیان می شود.
پاسخ تفصیلی:
نکته ای را که ابتدا و قبل از شروع در بحث تعریف، باید متذکر شد این است که: علمی که متکفل بیان معنای (تعریف) و حد و مرز (تعاریف) و صحیح و نا صحیح بودن آنها شده است، (علم منطق) است؛ زیرا همان طور که در طول بحث به طور مفصل خواهد آمد: (تعریف) در واقع حرکتی است که انسان برای تحصیل یک معلوم تصوری انجام می دهد، و غایت و هدف علم منطق این است که خطای در تحصیل علم را شناخته و نحوه صحیح فکر کردن و رسیدن به معلوم را نشان دهد، لذا علمی که بالاصاله متکفل بیان معنای (تعریف) است، (علم منطق) است.
اما این که گاهی دیده می شود، در ضمن مباحث علوم دیگر، هم چون علم (اصول فقه) یا (فلسفه) بحث از (اقسام تعریف) و (تعاریف صحیح و نا صحیح) به میان می آید، به این دلیل نیست که آن علم برای خود بیانی جدا و مجزا از (تعریف) دارد، بلکه چون در هر علمی ابتدا باید موضوعات مورد بحث آن علم مشخص گردد تا بعد به مسائل پیرامون آن موضوعات پرداخته شود؛ استطرادا نسبت به موضوع مورد بحث تعاریفی را ارائه می دهند.[1] و اگر هم به بیان تصویر صحیحی از (تعریف) می پردازند و مفصل وارد اقسام آن می شوند، از باب تنقیح اصول موضوعۀ بحث است.
لذا حتی بعضی از اصولیون که وارد بحث هایی از این دست می شوند، اعتراف دارند که جایگاه طرح این مباحث در علم اصول نیست، بلکه در منطق است.[2] به طور مثال محقق اصفهانی(ره) از علمای بزرگ علم اصول در مقام نقد بر صاحب کفایه در تعریف واجب مطلق و مشروط، اشکالی را بر به کارگیری اصطلاح (تعاریف لفظی و شرح الاسمی) از سوی آخوند و بعضی از اهل معقول وارد می کند، با این بیان که مطلب آخوند با اصطلاح حکما مخالفت دارد. و نکته قابل توجه این است که ایشان در ادامه، جملاتی را از ابو علی سینا در اشارات و همچنین عباراتی از خواجه نصیرالدین طوسی را در شرح اشارات، در مقام اثبات مدعای خود وارد می کند که به وضوح می رساند، علمی که متکفل بیان اصطلاحات مربوط به (تعاریف) است، علم منطق است؛ لذا برای اثبات مدعای خود از کلمات علما بزرگ در علم منطق، شاهد می آورد.[3]
با توجه به این نکته دامنه سؤال مطرح شده را اصلاح کرده و در مقام پاسخ آن را در (علم منطق) منحصر می نماییم.
تعریف در کلمات عالمان منطق
تعابیر علمای منطق در توضیح این که (تعریف) چیست و دارای چه اقسامی است، مختلف است که از ابعاد مختلف پاسخ این پرسش را برای ما روشن می سازد.
شیخ الرئیس ابن سینا، در منطق المشرقیین در مقام تبیین معنای (تعریف)، این چنین می گوید: (تعریف کردن) انجام دادن کاری است که موجب می شود یک شیء در نظر کسی که به آن شیء توجه دارد، روشن شده و مورد تصور وی قرار گیرد که البته این کار ممکن است توسط کلام انجام گیرد.[4]
ایشان در اشارات، این گونه بیان می کند: ما برای کسب معلوم تصوری مسیری را طی می کنیم و در طول طی این مسیر آن چیزی که انسان را به آن معلوم تصوری می رساند، بنابر اصطلاح متداول ]قول شارح[ است.[5]
شاید بتوان این مطلب را این گونه نیز بیان کرد که تعریف کننده یک شیء (یعنی معرِّف آن)، چیزی است که موجب می شود تا عقل، تصوری تفصیلی از آن شیء پیدا کند.[6]
نتیجه این که می توان این مطلب را از تعابیر فوق استفاده کرد که تعریف چیزی است که ما را به تصوری صحیح از یک مفهوم برساند.[7]
انسان وقتی با چیزی مواجه می شود مراحل مختلفی از تصور را نسبت به آن چیز می گذراند که با توجه به آن مراحل، مراحل تعریف نیز متفاوت می شود. به عنوان مثال وقتی انسان با لفظی که برای چیزی قرار داده شده، مواجه می شود، ابتدا به دنبال تصوری از معنای آن لفظ می رود تا با معنایی که این لفظ برای آن وضع شده آشنا شود و معنای لغوی آن برای او روشن گردد، در این مرحله او نسبت به حقیقت آن معنا و سعه و ضیق آن مفهوم علم ندارد؛ لذا تصوری که در این مرحله برای او حاصل می شود، تصوری اجمالی است و کلامی که در توضیح معنای لغوی یک لفظ آورده می شود، (تعریف لفظی) نام دارد که این گونه تعاریف در کتب لغت به طور متداول استفاده می شوند.
انسان بعد از آشنا شدن با معنا و مفهوم لغوی یک شیء، در صدد آن بر می آید تا درکی کامل از حقیقت آن معنا را داشته باشد و بتواند از آن معنایی که به صورت اجمالی از طریق تعریف لفظی به دست آورده است، به صورت روشن تر و دقیق تر، به تصویری حقیقی از ماهیت آن برسد و آن را از سایر معانی و مفاهیمی که در ذهنش وجود دارد تمییز دهد و مصادیق این معنا را با توجه به درکی که از حقیقت آن داشته تشخیص دهد، آن تعریفی که موجب چنین تصوری از حقیقت مفهوم آن شیء می شود، اگر قبل از علم به وجود آن شیء باشد (تعریف شرح الاسم) است و اگر بعد از علم به وجود آن شیء باشد؛ به این دلیل که تعریف بیان از حقیقت آن شیء خواهد بود (نه فقط بیان از حقیقت مفهوم و معنای آن) (تعریف حقیقی) نامیده می شود.[8]
تعریفی که علم منطق متکفل بیان آن است، تعریف حقیقی و شرح الاسمی است و تعریف لفظی را علم لغت بیان می کند؛ به همین دلیل از بحث ما خارج است.
بعد از آن که روشن شد تعریف، بیان ماهیت و چیستی اشیاء است،[9] و حد و مرز کامل یک مفهوم را روشن می کند، می توان تعاریف را برحسب کشفی که از حقیقت اشیاء می کنند و یا این که حد و مرز آنها را برای ما مشخص می کنند تقسیم نمود.
هر گاه تعریفی بتواند تمام اجزای ماهیت یک مفهوم را بیان کند و روشن گر کنه ذات آن باشد، در این صورت به آن (حد تام) می گویند. مانند این که در تعریف انسان بگویند: (انسان حیوان ناطق است) که تمام اجزای ماهیت او از جنس و فصل قریب را بیان نموده است، ولی اگر تعریف نتواند تمام اجزای ماهیت را برساند، ولی بعضی از آن اجزا که مشخص کنندۀ محدوده و حد و مرز آن مفهوم است را بیان کند، مانند این که بگویند: (انسان شیئی ناطق است)، در این صورت به این تعریف (حد ناقص) می گویند.
حال اگر تعریفی مشتمل بر اجزای حقیقی ماهیت نبود و طبیعتاً از کنه ذات آن پرده بر نداشت، بلکه فقط احکام و عوارض یک مفهوم را روشن کرد و به این وسیله حد و مرز آن مفهوم را مشخص نمود، در این صورت اگر این تعریف به گونه ای بود که مشتمل بر عوارض اختصاصی آن مفهوم و همچنین جنس قریب یا عرض عام آن مفهوم باشد، (رسم تام) خواهد بود، مثل این که در تعریف انسان گفته شود: (حیوان ضاحک است)، یا این که (راه رونده ای ضاحک است) و اگر این گونه نبود به این صورت که فقط عرض خاص ذکر شد، در این صورت (رسم ناقص) خواهد بود.[10]
نکته: قسم دیگری هم در انواع تعریف ذکر شده است و آن (تعریف به مثال) و (تعریف به تشبیه) است که در آن مصادیقی از آن مفهوم ذکر می شود تا ذهن از میان آنها به تعریفی برای تشخیص حدود و مرزهای مفهوم برسد، و یا این که در مقام تعریف مفهومی را که داری شباهت با مفهوم مجهول است ولی خود آن برای فرد معلوم است و وجه شباهتش نیز روشن است، ذکر می گردد تا تصویری از مفهوم را ارائه دهد -که این دو قسم با توجه به تعریفی که از (رسم) شد که صرفاً بیان محدوده و مرزهای یک مفهوم است، نه بیان حقیقت آن- این دو قسم از تعریف هم تعریف به رسم خواهد بود.[11]
در پایان تذکر این نکته ضروری است که در علم منطق برای (تعریف) شرایطی قرار داده شده تا یک تعریف صحیح نسبت به مفاهیم ارائه شود که در این جا تعدادی از آنها را متذکر می شویم.
اولین شرط آن است که تمام مصادیق آنچه از تعریف به دست می آید، با تمام مصادیق آن مفهوم تعریف شده، برابر باشد. این مطلب تعبیر دیگری از این نکته است که تعریف جامع افراد و مانع اغیار باشد؛ یعنی تمام افراد مفهوم را در برگیرد و افراد سایر مفاهیم را طرد کرده و شامل نشود. معرِّف روشن تر و واضح تر از خود آن مفهومی باشد که در صدد تعریف آن هستیم؛ چرا که اگر روشن تر نباشد تصویری از آن مفهوم ارائه نمی کند و علمی حاصل نمی شود، بلکه به مجهولات فرد اضافه می گردد.[12] در تعریف دور نباشد؛ یعنی این گونه نباشد که فهم مفاد تعریف متوقف بر درک همان مفهوم مجهول باشد؛ چرا که در این صورت تا به آن مفهوم مورد نظر علم پیدا نکنیم به مفاد تعریف هم علم پیدا نمی کنیم، به تعبیر دیگر، علم به مفهوم مورد نظر متوقف بر علم به خودش شده است.[13]
پینوشتها:
[1] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 5، ص 61، صدرا، تهران، چاپ چهارم، 1380ش.
[2] مروج، سید محمد جعفر، منتهی الدرایه فی توضیح الکفایة، ج 2 ص 155، دار الکتاب جزایری، چاپ دوم، 1415 ق.
[3] اصفهانی غروی، محمد حسین، نهایة الدرایة فی شرح الکفایة، ج 1، ص 326 و 327، سید الشهداء، قم، چاپ اول، 1374ش.
[4] شیخ الرئیس، حسین بن عبد الله بن سینا، منطق المشرقیین، ص 29، مکتبه آیت الله المرعشی، قم، 1405 ق.
[5] طوسی، نصیرالدین محمد بن محمد بن حسن، شرح الاشارات، ص 25، نشر الکتاب، 1403 ق.
[6] سبزواری، ملاهادی ، شرح المنظومه، ج 1، ص 31، نشر ناب، تهران، چاپ اول، 1369ش.
[7] علامه حلی، جلال الدین حسن بن یوسف، جوهر النضید، ص 193، انتشارات بیدار، قم، 1371ش.
[8] ابراهیمی، عبدالجواد، المنطق التعلیمی، ص 73 و 74 ، انتشارات دارالفکر، قم، چاپ دوم 1423 ه ق.
[9] مجموعه آثار شهید مطهری، ج 5، ص 60.
[10] همان، ص 63؛ المنطق التعلیمی، ص 77 - 79.
[11] المنطق التعلیمی، ص 80.
[12] شرح المنظومه، ج 1، ص 31.
[13] المنطق التعلیمی، ص 83.
منبع: islamquest.net
- [سایر] معنای تعریف در منطق و اصول چیست؟
- [سایر] لطفا یک سیر مطالعاتی خوب در زمینه اصول عقاید، احکام اخلاق، تاریخ منطق و فلسفه اصول فقه پیشنهاد بدهید. کتاب ها متقن و جامع باشد کتاب های ساده و از نویسندگان بی تجربه نباشد.
- [سایر] آیا منطق و فلسفه اسلامی داری مشی و روشی مانند منطق ارسطویی است و ذیل آن قرار میگیرد؟ یا اینکه در بخشهایی به منطق دیالکتیک هم نزدیک میشود؟ و یا اینکه اساساً روشی فارغ از این دو دارد؟ اگر روش ارسطویی است، آیا (وجود خدا) یکی از اصول است، یا یک موضوع ثانویه است که با اصول مورد قبول افراد غیر مسلمان هم قابل اثبات است؟
- [سایر] تعریف قیاس اقترانی و استثنائی در منطق؟
- [سایر] تفاوت اصول عملیه با اصول لفظیه در چیست؟ چگونه میتوان اصول عملیه را با مسائل مبتلابه تطبیق نمود؟
- [سایر] مراد از تقلیدی نبودن اصول دین چیست و چگونه میتوان با تحقیق به این اصول رسید؟
- [سایر] اصول دین با اصول مذهب چه تفاوتی دارد و ترتیب صحیح آن کدام است؟
- [آیت الله بهجت] آیا اصول اسلام و اصول ایمان با هم فرق می کند؟
- [آیت الله بهجت] در این عصر مستضعف اعتقادی (در اصول اسلام و در اصول ایمان) به چه کسی اطلاق می شود؟
- [سایر] اصول گرایی یعنی چه؟
- [آیت الله مظاهری] در غیر فروعات فقهیه مانند پرداخت وجوهات شرعیّه و تعیین قیّم یا سرپرست برای اوقاف و یا تعیین وصی برای کسی که وصی ندارد، رجوع به اعلم یا رجوع به مرجع تقلید شخص، لازم نیست و رجوع به مجتهد جامع الشرایط کفایت میکند. ______ 1) در بخش سوّم این رساله، مباحث مربوط به اصول دین تحت عنوان (اصول اعتقادی) آمده است.
- [آیت الله جوادی آملی] .اسلام, اصولی دارد; مانند توحید، نبوت و معاد, و فروعی مانند نماز، روزه و..., و مسلمان باید برپایه دلیلِ هر چند ساده, به اصول دین یقین داشته باشد و تقلید در اصول دین, جایز نیست. احکام ضروری فروع دین; مانند واجب بودن نماز, مورد تقلید نیست. در احکام غیر ضروری و موضوعاتی که نیاز به استنباط دارد, باید طبق اجتهاد یا احتیاط و یا تقلید عمل کرد. احتیاط, آن است که اگر کسی یقین دارد عملی حرام نیست .بلکه واجب یا مستحب است، آن را انجام دهد و اگر یقین دارد که عملی واجب نیست؛ بلکه حرام یا مکروه است، آن را ترک کند. احتیاط, برای مجتهد و غیر مجتهد, جایز است. کسی که مجتهد نیست و نخواست احتیاط کند, باید از مجتهد واجد شرایط تقلید کند.
- [آیت الله وحید خراسانی] اعتقاد انسان به اصول دین اسلام باید بر پایه علم باشد و تقلید یعنی پیروی از غیر بدون حصول علم در اصول دین باطل است ولی در غیر اصول دین از احکامی که قطعی و ضروری نیست و همچنین موضوعاتی که محتاج به استنباط است باید یا مجتهد باشد که بتواند وظایف خود را از روی مدارک انها به دست اورد و یا به دستور مجتهدی که شرایط ان خواهد امد رفتار نماید و یا احتیاط کند یعنی به گونه ای عمل نماید که یقین پیدا کند تکلیف را انجام داده مثلا اگر عده ای از مجتهدین عملی را حرام می دانند و عده دیگر می گویند حرام نیست ان عمل را ترک کند و اگر عملی را بعضی واجب و بعضی جایز می دانند به جا اورد پس کسانی که مجتهد نیستند و نمی توانند به احتیاط عمل کنند باید تقلید نمایند
- [آیت الله مظاهری] مسلمان باید به اصول دین اطمینان داشته باشد (1)، و در احکام غیر ضروری یا باید مجتهد باشد که بتواند احکام را از روی دلیل به دست آورد، یا از مجتهد تقلید کند، یا از راه احتیاط طوری به وظیفه خود عمل نماید که اطمینان پیدا کند تکلیف خود را انجام داده است.
- [امام خمینی] اگر معروف یا منکر از اموری باشد که شارع مقدس به آن اهمیت زیاد میدهد مثل اصول دین یا مذهب و حفظ قرآن مجید و حفظ عقاید مسلمانان یا احکام ضروریه، باید ملاحظه اهمیت شود، و مجرد ضرر، موجب واجب نبودن نمیشود، پس اگر توقف داشته باشد حفظ عقاید مسلمانان یا حفظ احکام ضروریه اسلام بر بذل جان و مال، واجب است بذل آن.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] در اصول دین انسان باید یقین و اعتقاد جزمی داشته باشد و این یقین از هر دلیل و طریقی حاصل شود کفایت می کند. چه به واسطه استدلال و برهان باشد یا از گفته والدین و مبلّغین. هر چند نتواند استدلال کند.
- [آیت الله مظاهری] (اصالة الصحة) اصلی از اصول اسلامی است و معنای آن این است که اگر عملی را از مسلمانی دیدیم که از جهت ظاهر خوب نیست، آن را خوب بدانیم و کار او را به صورت صحیح و خوب توجیه کنیم، حتّی امام صادق(سلاماللهعلیه) فرمودهاند: هفتاد توجیه برای آن بکن تا سوءظن برای تو پیدا نشود.
- [آیت الله نوری همدانی] اگر معروف یا منکر از اموری باشد که شارع مقدس به آن اهمیّت زیاد می دهد مثل اصول دین یامذهب و حفظ قرآن مجید وحفظ عقاید مسلمانان یا احکام ضروریّه ، باید ملاحظه اهمیّت شود ، و مجردّ ضرر ، موجب واجب نبودن نمی شود ، پس اگر توقّف داشته باشد ، حفظ عقائد مسلمانان یا حفظ احکام ضروریّه اسلام بر بذل جان و مال ، واجب است بذل آن
- [آیت الله علوی گرگانی] عقیده مسلمان به اصول دین باید از روی دلیل باشد، و نمیتواند در اصول دین تقلید نماید، یعنی بدون دلیل گفته کسی را قبول کند، ولی در احکام دینی که علم به حکم آن از جهت ضروری بودن آن پیدا نکرده است باید یا مجتهد باشد که بتواند احکام را از روی دلیل به دست آورد، یا از مجتهد تقلید کند یعنی به دستور او رفتار نماید، یا از راه احتیاط طوری به وظیفه خود عمل نماید، که یقین کند تکلیف خود را انجام داده است، مثلاً اگر عدهای از مجتهدین عملی را حرام میدانند و عدّه دیگر میگویند حرام نیست، آن عمل را انجام ندهد، و اگر عملی را بعضی واجب و بعضی مستحب میدانند، آن را بجا آورد، پس کسانی که مجتهد نیستند و نمیتوانند به احتیاط عمل کنند، واجب است از مجتهد تقلید نمایند.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . عقیده مسلمان به اصول دین باید از روی دلیل باشد، و نمی تواند در اصول دین تقلید نماید، یعنی بدون دلیل گفته کسی را قبول کند، ولی اگر از گفته غیر به عقاید دینی یقین پیدا کند در حکم به مسلمان بودن او کافی است، و در احکام دین باید یا مجتهد باشد که بتواند احکام را از روی دلیل به دست آورد، یا از مجتهد تقلید کند، یعنی به دستور او رفتار نماید، یا از راه احتیاط طوری به وظیفه خود عمل نماید، که یقین کند، تکلیف خود را انجام داده است، مثلاً اگر عده ای از مجتهدین عملی را حرام می دانند، و عده دیگر می گویند حرام نیست، آن عمل را انجام ندهد، و اگر عملی را بعضی واجب و بعضی مستحب می دانند، آن را به جا آورد پس کسانی که مجتهد نیستند و نمی توانند به احتیاط عمل کنند، واجب است از مجتهد تقلید نمایند.