پاسخ این شبهه چیست که می گویند ایرانیان به زور شمشیر مسلمان شده و کتابهای کتابخانه های ایران توسط مسلمانان به آتش کشیده شده است؟
سوال و شبهه­ی فوق از جنبه های گوناگون دینی، فلسفی، انسان شناسی، تاریخی و... قابل بررسی و پاسخگوئی است اما چون در سوال فوق، جنبه تاریخی مساله مورد پرسش قرار گرفته است ما به همین بعد قضیه می پردازیم. نخست باید عرض کنیم دین اسلام و امور وابسته به آن از دو سنخ حقایق تشکیل شده است. یک‌سری آموزه های بنیادین که به منزله اصول و زیر بنای فکری و عقیدتی دین به حساب می آید مانند اعتقاد به توحید، نبوت و دنیای پس از مرگ و... سنخ دوم آموزه های عملی و فروعات فقهی دین است که به منزله رو بنای سیستم دین محسوب می شود. گسترش و رسوخ هر دینی در ابعاد مختلف اجتماعی فرهنگی و جغرافیایی، نخست با اصول فکری و اعتقادی و ایمانی آن انجام می پذیرد. یعنی هر دینی در روند گسترش و توسعه جغرافیای خود نخست با عناصر و آموزه های ایمانی و اعتقادی خود پا می گذارد و سپس آموزه های فرعی و عملی آن نمود می یابد. رسوخ و گسترش اصول فکری و اعتقادی دین که با جان و روان انسانها سر وکار دارد از حیث واقعیت های انسان شناسی قابل اجبار و تحمیل نیست بلکه حتما باید آزادانه و داو طلبانه انجام شود. همان حقیقتی که آیه شریفه (لا اکراه فی الدین...[1]) در صدد تببین آن است. زیرا به زور و اجبار هر گز نمی توان فردی یا جمعی را نسبت به یک امر ی مومن و معتقد ساخت. جنبه تاریخی مساله اما از حیث تاریخی نیز جای تردید نیست که توسعه و گسترش دین اسلام در ابعاد مختلف فرهنگی، اجتماعی و جغرافیای، مرهون آموزه های بلند، خرد پسند و انسانی آن است نه در اثر قهر و فشار. تاریخ فتوحات اسلامی که از زمان شخص رسول اکرم با فتح مکه آغاز شد به خوبی بر این حقیقت گواهی می دهد. پیشرفت پر سرعت آیین اسلام در ایران نیز معلول عوامل دینی، فرهنگی و اجتماعی بوده است که بطور کلی می توان دو عامل را نام برد: الف: عامل اول جذابیت آموزه های بلند، نورانی و خرد پسند اسلام است که موجب جذب و شیفتگی اقوام و ملل دیگر می شد. آموزه های دین اسلام چه در حوزه اعتقادات و چه در فروعات عملی و مسائل اجتماعی دارای جذبه و امتیازات فراوان است. این آموزه ها از حیث محتوا از مزیتهای چون سازگاری با فطرت آدمی، سادگی و آسانی احکام و دستورات آن، توجه به واقعیّتهای وضرورتهاتی اجتماعی ، واز حیث روش تبلیغ، مبتنی بر روش دعوت با حکمت و جدال احسن و آغاز دعوت با طرح مسائل اعتقادی و پس از آن، طرح مسائل عملی، برخوردار بوده اند. که این خود موجب رسوخ سریع در دلها وتسخیر شتاب آور جانها می شد.[2] ب: عامل دوم نارضایتی مردم ایران از وضع موجود سیاسی و اجتماعی آن زمان ایران و شکافی بود که در اثر ظلم و استبداد طبقه حاکم، بین حاکمیت و بدنه جامعه ایرانی ایجاد شده بود. استاد مطهری در این رابطه می گوید: حقیقت این است که مهمترین عامل شکست حکومت ساسانی را باید ناراضی بودن ایرانیان از وضع دولت و آیین و رسوم اجحاف آمیز آن زمان دانست. این نکته از نظر مورخین شرقی و غربی مسلّم است که رژیم حکومت و اوضاع اجتماعی و دینی آن روز به قدری فاسد و خراب بود که تقریباً همه مردم از آن ناراضی بودند. جامعه آن روز ایران یک جامعه طبقاتی عجیبی بود با همه عوارض و آثاری که در این گونه جوامع هست - تا آنجا که حتی آتشکده‌های طبقات مختلف با هم فرق داشت. فرض کنید که میان ما مساجد اغنیا از مساجد فقرا جدا باشد؛ چه روحی در مردم بیدار می‌شود؟! – جامعه ایرانی دارای طبقات بسته بود، هیچ کس حق نداشت از طبقه‌ای وارد طبقه دیگر بشود، کیش و قانون آن روز هرگز اجازه نمی‌داد که یک بچه کفشدوز و یا کارگر بتواند باسواد بشود؛ تعلیم و تعلم تنها در انحصار اعیان زادگان و موبدزادگان بود.[3] یکی از نویسندگان معروف بر خلاف بعضی که روح (ناسیونالیستی) شدید آنها را از اعتراف به حقیقت باز می دارد در مورد علت گرایش ایران آنروز به اسلام می گوید: توده های مردم نه تنها در خود در برابر جاذبه جهان بینی و ایدئولوژی ضد طبقاتی اسلام مقاومتی احساس نمی کردند بلکه درست در آرمان آن، همان چیزی را می یافتند که قرنها به بهای آه و اشک و خون، خریدار و جان نثار و مشتاق آن بودند و عطش آن را قرنها در خود احساس می کردند.[4] آری در کنار این دو عامل اسلام جهاد با شمشیر را هم دارد اما شمشیر اسلام در برابر حکومت ها و حاکمان جور و ستمگری بوده اند که به عنوان مانع از گسترش اسلام و جلو گیری ازدست‌یابی توده مردم به آموزه های نورانی آن عمل می کرده اند. نه اقشار مستضعف و محروم مردم که همواره به دنبال عدالت، مساوات، برابری و برادریِ موجود در اسلام هستند. آنان که می گوید گسترش اسلام در سرزمین ایران با قهر و اجبار ودر سایه شمشیر، بوده و از کتاب سوزی ها و ویران گری های عرب سخن می‌گوید علاوه بر عدم آگاهی نسبت به تاریخ اسلام و فتوحات آن، به ایرانیان و اسلام آوردن آنان در واقع توهین می‌کنند. به قول استاد مطهری: از همه عجیب‌تر این است که عده‌ای به نام حمایت از ملیت ایرانی و نژاد ایرانی بزرگترین توهینها را به ملت ایران می‌کنند. گاهی می‌گویند: (ملت ایران با کمال جدیت می‌خواست از حکومت و رژیم و آیین خودش دفاع کند ولی با آن همه شوکت و قدرت و جمعیت صد و چهل میلیونی و وسعت سرزمین، در مقابل یک عده پنجاه شصت هزار نفری عرب شکست خورد). اگر راست است، پس چه ننگ بزرگی. گاهی می‌گویند: (ایرانیان از ترس، کیش و عقیده و ایمان خویش را عوض کردند). واقعاً اگر چنین باشد، ایرانیان از پست‌ترین ملل جهانند. ملتی که نتواند عقیده قلبی خود را در مقابل یک قوم فاتح حفظ کند، شایسته نام انسانیت نیست.[5] این سخنان توسط افرادی بیان می شود که با حس ملی گرائی و ناسیونالیستی چشم خود را بر روی واقعیتها بسته اند و روی یک سری تصورات ذهنی و پیش فرضهای خود نسبت به مسائل تاریخی داوری می کنند. اما قضیه کتاب سوزی به دست مسلمانان در ایران یکی از افسانه های تاریخی که قرن ها پس از فتح ایران و مصر توسط افراد ملی گرا و ضد عرب ساخته شده و نمونه بارزی از دروغ پردازی و جعل تاریخ می باشد، کتاب سوزی توسط مسلمانان بوده است. بدین ترتیب که می گویند: سپاهیان اسلام بعد از فتح ایران و مصر به کتابخانه های معتبر این سرزمین ها یورش برده و میلیونها جلد کتاب را سوزانده اند. نا گفته نماند که درباره سوزاندن کتابهای ایرانیان تا اواخر قرن هشتم و گذشتن هشتصد سال از فتح ایران، هیچ مسلمان و نامسلمانی نگفته و ننوشته که فاتحان عرب کتابهای ایرانیان را سوزانده اند. بلکه بعد از این دوره است که مساله کتابسوزی در ایران توسط افرادی چون سرجان ملکم، پور داوود و دکتر معین مطرح شده و برجسته می­گردد. ما مهم ترین دلایل و مستنداتی را که مدعیان کتاب سوزی در ایران از جمله دکتر معین به آنها تمسک جسته اند؛ از کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران استاد شهید مطری نقل نموده و گذرا مورد بررسی قرار می دهیم. و کسانی را که در صدد تتبع بیشتر است به آن کتاب ارجاع می دهم. لف: ابوریحان بیرونی در( الآثارالباقیة) درباره خوارزم می‌نویسد که: چون قتیبه بن مسلم دوباره خوارزم را پس از مرتد شدن اهالی فتح کرد، اسکجموک را بر ایشان والی گردانید، و قتیبه هرکس که خط خوارزمی می‌دانست و از اخبار و اوضاع ایشان آگاه بود و از علوم ایشان مطلع، بکلی فانی و معدوم الاثر کرد ...چون قتیبه بن مسلم نویسندگان ایشان (خوارزمیان) را هلاک کرد و هربدان ایشان را بکشت و کتب و نوشته‌های آنان را بسوخت، اهل خوارزم امّی ماندند و در اموری که محتاجٌ الیه ایشان بود فقط به محفوظات خود اتکا کردند... استاد مطهری این دلیل را این گونه نقد می کند: اولًا: آنچه ابوریحان نقل کرده، مربوط به خوارزم و زبان خوارزمی است نه به کتب ایرانی که به ‌زبان پهلوی یا اوستا یی بوده است. ثانیاً: خود ابوریحان در مقدمه کتاب صیدله که هنوز چاپ نشده، درباره زبان خوارزمی می‌گوید: این زبان به هیچ وجه قادر برای بیان مفاهیم علمی نیست؛ اگر انسان بخواهد مطلبی علمی با این زبان بیان کند، مثل این است که شتری بر ناودان آشکار شود. بنابراین اگر واقعاً یک سلسله کتب علمی قابل توجه به زبان خوارزمی وجود داشت، امکان نداشت که ابوریحان تا این اندازه این زبان را غیروافی معرفی کند. ثالثا: رفتار قتیبه بن مسلم با مردم خوارزم که در دوره ولید بن عبد الملک صورت گرفته نه در دوره خلفای راشدین اگر داستان اصل داشته باشد و خالی از مبالغه باشد رفتاری ضدانسانی و ضداسلامی بوده و با رفتار سایر فاتحان اسلامی که ایران و روم را فتح کردند و غالباً صحابه رسول خدا و تحت تأثیر تعلیمات آن حضرت بودند تباین دارد. با وجود این کار او را که در بدترین دوره‌های خلافت اسلامی (دوره امویان) صورت گرفته نمی‌توان مقیاس رفتار مسلمین در صدر اسلام که ایران را فتح کردند قرار داد. ب: دلیل دومی که مدعیان کتاب سوزی عربها در ایران ذکر کرده اند سخن ابن خلدون در مقدمه‌اش است. ابن خلدون در فصل (العلوم العقلیة و اصنافها) می گوید: وقتی کشور ایران فتح شد کتب بسیاری در آن سرزمین به دست تازیان افتاد. سعد بن ابی وقاص به عمربن الخطاب در خصوص آن کتب نامه نوشت و در ترجمه کردن آنها برای مسلمانان رخصت خواست. عمر بدو نوشت که آن کتابها را در آب افکند، چه اگر آنچه در آنهاست راهنمایی است خدا ما را به رهنماتر از آن هدایت کرده است، و اگر گمراهی است خدا ما را از شر آن محفوظ داشته. بنابراین آن کتابها را در آب یا در آتش افکندند و علوم ایرانیان که در آن کتب مدون بود از میان رفت و به دست ما نرسید. این کلام ابن خلدون از چند جهت قابل نقد است. نخست اینکه: ابن خلدون این سخن را به صورت قاطع اظهار نظر نکرده بلکه به صورت فعل مجهول بیان کرده یعنی با تعبیر( لقد یقال ) آورده است، که این تعبیر خود، حکایت از عدم اعتماد او به این سخن می کند و گرنه یک مورخ نباید قضیه مسلم تاریخ را این گونه بیان کند. ثانیا: ابن خلدون در صدر سخنش جمله‌ای دارد که بیشتر موجب ضعف قضیه می‌شود. او بعد از آنکه بر اساس نظریات خود، نتیجه می‌گیرد که در ایران عمران و آبادانی توسعه زیادی پیدا کرده بوده و در چنین حالتی، نمی‌تواند علوم عقلی گسترش نایافته مانده باشد، می‌گوید: همانا گفته می‌شود که این علوم از ایرانیان به یونانیان رسید آنگاه که اسکندر دارا را کشت و بر ملک کیانی تسلط یافت و بر کتابها و علوم بی‌حد و حصر آنها استیلا یافت و چون سرزمین ایران فتح شد و در آنجا کتب فراوان دیدند، سعد وقاص به عمر نامه نوشت ... حال اینکه اسکندر از ایران کتابهایی به یونان برده باشد و بعد از فتح ایران به دست اسکندر یونانیان به علوم تازه‌ای دست یافته باشند، مطلبی است که هیچ تاریخی آن را ذکر نکرده و هیچ اساسی ندارد. کسانی که به سخن ابن خلدون تمسک نموده قسمت اول را که هم مشتمل بر فعل مجهولِ (ولقد یقال) است و هم مشتمل بر داستان مجعول حمل کتب و علوم ایران به یونان است حذف کرده و قسمت دوم را که داستان کتابسوزی است چون به نفع افکار و پیش فرض‌های خود دیده اند نقل نموده و به نتیجه گیری پرداخته اند. ثالثا: به قول استاد مطهری: مأخذ شایعه‌ای که ابن خلدون اشاره کرده است علی الظاهر (شعوبیه) اند. خود ابن خلدون نیز خالی از تمایل شعوبی و ضدعربی نیست. شعوبیان ایرانی شعارشان این بود: هنر نزد ایرانیان است و بس. از ظاهر عبارت ابن خلدون شاید بشود استفاده کرد که می‌خواسته‌اند مدعی شوند همه علوم یونان از ایران است، در صورتی که می‌دانیم اسکندر در زمان ارسطو به ایران حمله کرد و تمدن و فرهنگ یونان در آن وقت در اوج شکوفایی بود. رابعا: آنچه تا کنون از ابن خلدون نقل شده از مقدمه اوست که کتابی است فلسفی و اجتماعی. تا کنون ندیده‌ایم که این مطلب را کسی از خود تاریخ او که به نام (العبر و دیوان المبتدأ والخبر) است نقل کرده باشد. ابن خلدون اگر برای این قصه ارزش تاریخی قائل بود، باید در آنجا نقل می کرد که نقل نکرده. و این خود از بی اعتمادی او نسبت به این داستان حکایت می کند. دلیل سومی که بر کتابسوزی مسلمین در ایران ذکر نموده اند. داستان کتاب سوزی فاتحین عرب در اسکندریه می باشد. که اگر ثابت شود که اعراب فاتح، کتابخانه اسکندریه را سوزانده‌اند، قرینه است که در هر جا کتابخانه‌ای می‌یافته‌اند می‌سوزانده‌اند. این داستان (سوزاندن کتب اسکندریه) را ابوالفرج در( مختصرالدول) و عبد اللطیف بغدادی در کتاب (الافادة والاعتبار) و قفطی در( تاریخ الحکماء) در شرح حال یحیی نحوی، و حاج خلیفه در (کشف الظنون) و دکتر صفا در (تاریخ علوم عقلی) نقل نموده اند. در مورد پی بردن به حقیقت این داستان چند نکته قابل توجه است. اولا: کتب تاریخ اسلام و فتوحات اسلامی که از اواخر قرن دوم تدوین شده وفعلا موجود است در هیچ یک از این کتابها چه آنهای که به دست مسلمانان نوشته شده و چه آنهای که توسط مسیحی‌ها یا یهودی‌ها نوشته شده ذکری از داستان کتابسوزی اسکندریه یا ایران توسط فاتحین مسلمان به میان نیامده. تنها در اواخر قرن ششم هجری و اوایل قرن هفتم است که اولین بار عبد اللطیف بغدادی که مردی مسیحی است در کتابی به نام (الافادة والاعتبار فی الامور المشاهدة والحوادث المعاینة بارض مصر)؛ گفته است: و گفته می‌شود که این عمود یکی از عمودهایی است که بر روی آنها رواقی استوار بوده و ارسطو در این رواق تدریس می‌کرده و دارالعلم بوده و در اینجا کتابخانه‌ای بوده که عمروعاص به اشاره خلیفه آن را سوخته است. ثانیا: عبد الطیف این قضیه را بدون ذکر سند و به صورت فعل مجهول نقل نموده که گویای عدم اعتماد خود او به این نقل است. ثالثا: این نقل ضعف مضمونی دارد؛ یعنی مشتمل بر مطلبی است که از نظر تاریخی قطعاً دروغ است و آن تدریس ارسطو در رواق است. چون ارسطو پایش به مصر و اسکندریه نرسیده، تا چه رسد که در آن رواق تدریس کرده باشد، بلکه اساساً اسکندریه بعد از ارسطو تاسیس شده، زیرا اسکندریه بعد از حمله اسکندر به مصر تأسیس شد. طرح این شهر در زمان اسکندر ریخته شد و شاید هم در زمان او آغاز به ساختمان شد و تدریجاً به صورت شهر درآمد. ارسطو معاصر اسکندر است. رابعا : از همه اینها بالاتر اینکه تواریخ شهادت می‌دهند که اساساً کتابخانه اسکندریه چندین بار قبل از آنکه اسکندریه به دست مسلمانان فتح شود مورد تاراج و یغما و حریق واقع شده و هنگامی که مسلمین اسکندریه را فتح کردند اساساً کتابخانه‌ای به صورت سابق وجود نداشت و تنها کتابهایی در دست افرادی بوده که مسلمین در قرنهای دوم تا چهارم هجری از آن کتابها استفاده کردند. ویل دورانت می‌گوید: از جمله دلایل ضعف این روایت (روایت عبد اللطیف) این است که: قسمت مهم کتابخانه اسکندریه را مسیحیان متعصب در دوران اسقف (توفینس) به سال 392 میلادی (در حدود 250 سال قبل از فتح اسکندریه به دست مسلمین) سوزانیده بودند. ویل دورانت همچنین می گوید: در مدت پنج قرن که از وقوع تا ثبت حادثه مفروض در کتاب عبد اللطیف فاصله بود، هیچ یک از مورخان درباره آن سخن نیاورده‌اند در صورتی که (اوتکیوس) مسیحی که به سال 322 هجری (933 میلادی) اسقف بزرگ اسکندریه بود، فتح این شهر را به دست عربان با تفصیل فراوان نقل کرده است. به همین جهت غالب مورخان این قضیه را نمی‌پذیرند و آن را افسانه می‌پندارند. نابودی کتابخانه اسکندریه که به تدریج انجام شد از حوادث غم‌انگیز تاریخ جهان بود. گوستاو لوبون در تمدن اسلام و عرب می‌گوید: سوزانیدن کتابخانه اسکندریه که آن را به فاتحین اسلام نسبت داده‌اند جای بسی تعجب است که یک چنین افسانه موهومی چگونه در این مدت متمادی به شهرت خود باقی مانده است و آن را تلقی به قبول نموده‌اند. ولی امروز بطلان این عقیده به ثبوت پیوسته و معلوم و محقق گردیده است که خود نصاری پیش از اسلام همچنانکه همه معابد و خدایان اسکندریه را با کمال اهتمام منهدم نموده‌اند، کتابخانه مزبور را نیز سوزانیده بر باد دادند، چنانکه در زمان فتح اسلام از کتابهای مزبور چیزی باقی نمانده بود تا آن را طعمه حریق سازند.[6] دلیل چهارمی که مدعیان کتاب سوزی و دکتر معین، دست وپا نموده جریان کتابسوزی عبدالله بن طاهر است. عبد اللَّه پسر طاهر ذوالیمینین سردار معروف ایرانی زمان مأمون است که فرماندهیِ لشکر خراسان را در جنگ میان امین و مأمون، به حمایت مأمون بر عهده داشت. و سرسلسله طاهریان در خراسان است. عبد اللَّه مانند پدرش طاهر روحیه ضدعرب داشت. اما در عین حال همین عبد اللَّه ایرانی ضدعرب که از نظر قوت و قدرت به حدی رسیده که در مقابل خلیفه بغداد اعلام استقلال می‌کند، کتابهای ایرانی قبل از اسلام را به عنوان اینکه با وجود قرآن همه اینها بیهوده است می‌سوزاند. روزی شخصی به دربار عبد اللَّه بن طاهر در نیشابور آمد و کتابی فارسی از عهد کهن تقدیم داشت. چون پرسیدند چه کتابی است؟ پاسخ داد: داستان وامق و عذراست و آن قصه شیرین را حکما به رشته تحریر آورده و به انوشیروان اهدا نموده‌اند. امیر گفت: ما قرآن می‌خوانیم و نیازی به این کتب نداریم. کلام خدا و احادیث ما را کفایت می‌کند. بعلاوه این کتاب را مجوسان تألیف کرده‌اند و در نظر ما مطرود و مردود است. سپس بفرمود تا کتاب را به آب انداختند و دستور داد هر جا در قلمرو او کتابی به زبان فارسی به خامه مجوس کشف شود نابود گردد. حال کار عبدالله ایرانی را چگونه می شود به پای فاتحین عرب نوشت. او که ایرانی بوده اما چرا چنین کاری کرد؟ شاید عکس العمل نفرتی است که ایرانیان از مجوس داشتند. اگر بتوان کار عبدالله را دلیل برعمومیت عمل او دانست باید عمل کتابسوزی اورا به حساب همه ایرانیان گذاشت. که این کاملا بر خلاف مدعیان کتابسوزی است زیرا آنان کتابسوزی را کار فاتحین عرب می داند وایرانیان را ملت متمدن می دانند. علاوه بر آنچه گفته شد این نکته نیز قابل توجه است که: مدعیان کتابسوزی (که این همه بر قبر خالی از مرده نوحه می سرایند) هرگز نمی گویند: کتابخانه ملی ایران که توسط عربها سوزانده شده در کجا بوده؟ در همدان بوده؟ در اصفهان بوده؟ در شیراز بوده؟ در آذربایجان بوده؟ در نیشابور بوده؟ در تیسفون بوده؟ در آسمان بوده؟ در زیر زمین بوده؟ در کجا بوده است؟ چگونه ایشان از کتابخانه‌ای ملی که به آتش کشیده شد اطلاع دارند اما از محل آن اطلاع ندارند؟! و با وجود اینکه جزئیات حوادث فتوحات اسلامی در ایران و روم ضبط شده، نامی از کتابخانه‌ای در ایران اعم از اینکه به آتش کشیده شده یا نشده باشد، در هیچ مدرک تاریخی وجود ندارد، بلکه مدارک خلاف آن را ثابت می‌کند؛ مدارک می‌گویند که در حوزه زردشتی علاقه‌ای به علم و کتابت نبوده است. جاحظ در کتاب المحاسن والاضداد می‌گوید: ایرانیان علاقه زیادی به نوشتن کتاب نداشتند، بیشتر به ساختمان علاقه‌مند بودند. در کتاب تمدن ایرانی به قلم جمعی از خاور شناسان به عدم رواج نوشتن در مذهب زردشت در عهد ساسانی تصریح شده است. بنا بر این از همه آنچه گفته شد می توان به ساختگی بودن داستان کتاب سوزی توسط مسلمین فاتح، کاملا واقف شد. وبه ماهیت جریان سازی افراد ملی گرا علیه عرب و فاتحین مسلمان پی برد. معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر: 1- استاد شهید مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران. 2- ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 6و 9 و 11. 3- عبد الحسین بینش، مقایسه دو دوره جاهلیت و اسلام. 4- زین العابدین قربانی، علل پیشرفت اسلام و انحطاط مسلمین. پی نوشتها: [1] - بقره، آیه 256. [2] - بینش، عبد الحسین، مقایسه دو دوره جاهلیت و اسلام، ص120، بی تا، بی جا. [3] - مجموع آثار استاد شهید مطهری، ج24، ص 395. [4] - زین العابدین قربانی، علل پیشرفت اسلام و انحطاط مسلمین، دفتر نشر فرهنگ، تهران، پنجم، 1374. ص 138. [5] - مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج14، ص 130. [6] . گوستاولوبون، تمدن اسلام وعرب، ترجمه سید هاشم حسینی، ص258.کتابخانه اسلامیه، تهران، 1347. منبع: اندیشه قم
عنوان سوال:

پاسخ این شبهه چیست که می گویند ایرانیان به زور شمشیر مسلمان شده و کتابهای کتابخانه های ایران توسط مسلمانان به آتش کشیده شده است؟


پاسخ:

سوال و شبهه­ی فوق از جنبه های گوناگون دینی، فلسفی، انسان شناسی، تاریخی و... قابل بررسی و پاسخگوئی است اما چون در سوال فوق، جنبه تاریخی مساله مورد پرسش قرار گرفته است ما به همین بعد قضیه می پردازیم.
نخست باید عرض کنیم دین اسلام و امور وابسته به آن از دو سنخ حقایق تشکیل شده است. یک‌سری آموزه های بنیادین که به منزله اصول و زیر بنای فکری و عقیدتی دین به حساب می آید مانند اعتقاد به توحید، نبوت و دنیای پس از مرگ و... سنخ دوم آموزه های عملی و فروعات فقهی دین است که به منزله رو بنای سیستم دین محسوب می شود. گسترش و رسوخ هر دینی در ابعاد مختلف اجتماعی فرهنگی و جغرافیایی، نخست با اصول فکری و اعتقادی و ایمانی آن انجام می پذیرد. یعنی هر دینی در روند گسترش و توسعه جغرافیای خود نخست با عناصر و آموزه های ایمانی و اعتقادی خود پا می گذارد و سپس آموزه های فرعی و عملی آن نمود می یابد. رسوخ و گسترش اصول فکری و اعتقادی دین که با جان و روان انسانها سر وکار دارد از حیث واقعیت های انسان شناسی قابل اجبار و تحمیل نیست بلکه حتما باید آزادانه و داو طلبانه انجام شود. همان حقیقتی که آیه شریفه (لا اکراه فی الدین...[1]) در صدد تببین آن است. زیرا به زور و اجبار هر گز نمی توان فردی یا جمعی را نسبت به یک امر ی مومن و معتقد ساخت.

جنبه تاریخی مساله
اما از حیث تاریخی نیز جای تردید نیست که توسعه و گسترش دین اسلام در ابعاد مختلف فرهنگی، اجتماعی و جغرافیای، مرهون آموزه های بلند، خرد پسند و انسانی آن است نه در اثر قهر و فشار. تاریخ فتوحات اسلامی که از زمان شخص رسول اکرم با فتح مکه آغاز شد به خوبی بر این حقیقت گواهی می دهد. پیشرفت پر سرعت آیین اسلام در ایران نیز معلول عوامل دینی، فرهنگی و اجتماعی بوده است که بطور کلی می توان دو عامل را نام برد:
الف: عامل اول جذابیت آموزه های بلند، نورانی و خرد پسند اسلام است که موجب جذب و شیفتگی اقوام و ملل دیگر می شد. آموزه های دین اسلام چه در حوزه اعتقادات و چه در فروعات عملی و مسائل اجتماعی دارای جذبه و امتیازات فراوان است. این آموزه ها از حیث محتوا از مزیتهای چون سازگاری با فطرت آدمی، سادگی و آسانی احکام و دستورات آن، توجه به واقعیّتهای وضرورتهاتی اجتماعی ، واز حیث روش تبلیغ، مبتنی بر روش دعوت با حکمت و جدال احسن و آغاز دعوت با طرح مسائل اعتقادی و پس از آن، طرح مسائل عملی، برخوردار بوده اند. که این خود موجب رسوخ سریع در دلها وتسخیر شتاب آور جانها می شد.[2]
ب: عامل دوم نارضایتی مردم ایران از وضع موجود سیاسی و اجتماعی آن زمان ایران و شکافی بود که در اثر ظلم و استبداد طبقه حاکم، بین حاکمیت و بدنه جامعه ایرانی ایجاد شده بود. استاد مطهری در این رابطه می گوید: حقیقت این است که مهمترین عامل شکست حکومت ساسانی را باید ناراضی بودن ایرانیان از وضع دولت و آیین و رسوم اجحاف آمیز آن زمان دانست. این نکته از نظر مورخین شرقی و غربی مسلّم است که رژیم حکومت و اوضاع اجتماعی و دینی آن روز به قدری فاسد و خراب بود که تقریباً همه مردم از آن ناراضی بودند. جامعه آن روز ایران یک جامعه طبقاتی عجیبی بود با همه عوارض و آثاری که در این گونه جوامع هست - تا آنجا که حتی آتشکده‌های طبقات مختلف با هم فرق داشت. فرض کنید که میان ما مساجد اغنیا از مساجد فقرا جدا باشد؛ چه روحی در مردم بیدار می‌شود؟! – جامعه ایرانی دارای طبقات بسته بود، هیچ کس حق نداشت از طبقه‌ای وارد طبقه دیگر بشود، کیش و قانون آن روز هرگز اجازه نمی‌داد که یک بچه کفشدوز و یا کارگر بتواند باسواد بشود؛ تعلیم و تعلم تنها در انحصار اعیان زادگان و موبدزادگان بود.[3]
یکی از نویسندگان معروف بر خلاف بعضی که روح (ناسیونالیستی) شدید آنها را از اعتراف به حقیقت باز می دارد در مورد علت گرایش ایران آنروز به اسلام می گوید: توده های مردم نه تنها در خود در برابر جاذبه جهان بینی و ایدئولوژی ضد طبقاتی اسلام مقاومتی احساس نمی کردند بلکه درست در آرمان آن، همان چیزی را می یافتند که قرنها به بهای آه و اشک و خون، خریدار و جان نثار و مشتاق آن بودند و عطش آن را قرنها در خود احساس می کردند.[4]
آری در کنار این دو عامل اسلام جهاد با شمشیر را هم دارد اما شمشیر اسلام در برابر حکومت ها و حاکمان جور و ستمگری بوده اند که به عنوان مانع از گسترش اسلام و جلو گیری ازدست‌یابی توده مردم به آموزه های نورانی آن عمل می کرده اند. نه اقشار مستضعف و محروم مردم که همواره به دنبال عدالت، مساوات، برابری و برادریِ موجود در اسلام هستند.
آنان که می گوید گسترش اسلام در سرزمین ایران با قهر و اجبار ودر سایه شمشیر، بوده و از کتاب سوزی ها و ویران گری های عرب سخن می‌گوید علاوه بر عدم آگاهی نسبت به تاریخ اسلام و فتوحات آن، به ایرانیان و اسلام آوردن آنان در واقع توهین می‌کنند.
به قول استاد مطهری: از همه عجیب‌تر این است که عده‌ای به نام حمایت از ملیت ایرانی و نژاد ایرانی بزرگترین توهینها را به ملت ایران می‌کنند. گاهی می‌گویند: (ملت ایران با کمال جدیت می‌خواست از حکومت و رژیم و آیین خودش دفاع کند ولی با آن همه شوکت و قدرت و جمعیت صد و چهل میلیونی و وسعت سرزمین، در مقابل یک عده پنجاه شصت هزار نفری عرب شکست خورد). اگر راست است، پس چه ننگ بزرگی. گاهی می‌گویند: (ایرانیان از ترس، کیش و عقیده و ایمان خویش را عوض کردند). واقعاً اگر چنین باشد، ایرانیان از پست‌ترین ملل جهانند. ملتی که نتواند عقیده قلبی خود را در مقابل یک قوم فاتح حفظ کند، شایسته نام انسانیت نیست.[5]
این سخنان توسط افرادی بیان می شود که با حس ملی گرائی و ناسیونالیستی چشم خود را بر روی واقعیتها بسته اند و روی یک سری تصورات ذهنی و پیش فرضهای خود نسبت به مسائل تاریخی داوری می کنند.

اما قضیه کتاب سوزی به دست مسلمانان در ایران
یکی از افسانه های تاریخی که قرن ها پس از فتح ایران و مصر توسط افراد ملی گرا و ضد عرب ساخته شده و نمونه بارزی از دروغ پردازی و جعل تاریخ می باشد، کتاب سوزی توسط مسلمانان بوده است. بدین ترتیب که می گویند: سپاهیان اسلام بعد از فتح ایران و مصر به کتابخانه های معتبر این سرزمین ها یورش برده و میلیونها جلد کتاب را سوزانده اند. نا گفته نماند که درباره سوزاندن کتابهای ایرانیان تا اواخر قرن هشتم و گذشتن هشتصد سال از فتح ایران، هیچ مسلمان و نامسلمانی نگفته و ننوشته که فاتحان عرب کتابهای ایرانیان را سوزانده اند. بلکه بعد از این دوره است که مساله کتابسوزی در ایران توسط افرادی چون سرجان ملکم، پور داوود و دکتر معین مطرح شده و برجسته می­گردد.
ما مهم ترین دلایل و مستنداتی را که مدعیان کتاب سوزی در ایران از جمله دکتر معین به آنها تمسک جسته اند؛ از کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران استاد شهید مطری نقل نموده و گذرا مورد بررسی قرار می دهیم. و کسانی را که در صدد تتبع بیشتر است به آن کتاب ارجاع می دهم.
لف: ابوریحان بیرونی در( الآثارالباقیة) درباره خوارزم می‌نویسد که: چون قتیبه بن مسلم دوباره خوارزم را پس از مرتد شدن اهالی فتح کرد، اسکجموک را بر ایشان والی گردانید، و قتیبه هرکس که خط خوارزمی می‌دانست و از اخبار و اوضاع ایشان آگاه بود و از علوم ایشان مطلع، بکلی فانی و معدوم الاثر کرد ...چون قتیبه بن مسلم نویسندگان ایشان (خوارزمیان) را هلاک کرد و هربدان ایشان را بکشت و کتب و نوشته‌های آنان را بسوخت، اهل خوارزم امّی ماندند و در اموری که محتاجٌ الیه ایشان بود فقط به محفوظات خود اتکا کردند...
استاد مطهری این دلیل را این گونه نقد می کند:
اولًا: آنچه ابوریحان نقل کرده، مربوط به خوارزم و زبان خوارزمی است نه به کتب ایرانی که به ‌زبان پهلوی یا اوستا یی بوده است.
ثانیاً: خود ابوریحان در مقدمه کتاب صیدله که هنوز چاپ نشده، درباره زبان خوارزمی می‌گوید: این زبان به هیچ وجه قادر برای بیان مفاهیم علمی نیست؛ اگر انسان بخواهد مطلبی علمی با این زبان بیان کند، مثل این است که شتری بر ناودان آشکار شود. بنابراین اگر واقعاً یک سلسله کتب علمی قابل توجه به زبان خوارزمی وجود داشت، امکان نداشت که ابوریحان تا این اندازه این زبان را غیروافی معرفی کند.
ثالثا: رفتار قتیبه بن مسلم با مردم خوارزم که در دوره ولید بن عبد الملک صورت گرفته نه در دوره خلفای راشدین اگر داستان اصل داشته باشد و خالی از مبالغه باشد رفتاری ضدانسانی و ضداسلامی بوده و با رفتار سایر فاتحان اسلامی که ایران و روم را فتح کردند و غالباً صحابه رسول خدا و تحت تأثیر تعلیمات آن حضرت بودند تباین دارد. با وجود این کار او را که در بدترین دوره‌های خلافت اسلامی (دوره امویان) صورت گرفته نمی‌توان مقیاس رفتار مسلمین در صدر اسلام که ایران را فتح کردند قرار داد.
ب: دلیل دومی که مدعیان کتاب سوزی عربها در ایران ذکر کرده اند سخن ابن خلدون در مقدمه‌اش است. ابن خلدون در فصل (العلوم العقلیة و اصنافها) می گوید: وقتی کشور ایران فتح شد کتب بسیاری در آن سرزمین به دست تازیان افتاد. سعد بن ابی وقاص به عمربن الخطاب در خصوص آن کتب نامه نوشت و در ترجمه کردن آنها برای مسلمانان رخصت خواست. عمر بدو نوشت که آن کتابها را در آب افکند، چه اگر آنچه در آنهاست راهنمایی است خدا ما را به رهنماتر از آن هدایت کرده است، و اگر گمراهی است خدا ما را از شر آن محفوظ داشته. بنابراین آن کتابها را در آب یا در آتش افکندند و علوم ایرانیان که در آن کتب مدون بود از میان رفت و به دست ما نرسید.
این کلام ابن خلدون از چند جهت قابل نقد است.
نخست اینکه: ابن خلدون این سخن را به صورت قاطع اظهار نظر نکرده بلکه به صورت فعل مجهول بیان کرده یعنی با تعبیر( لقد یقال ) آورده است، که این تعبیر خود، حکایت از عدم اعتماد او به این سخن می کند و گرنه یک مورخ نباید قضیه مسلم تاریخ را این گونه بیان کند.
ثانیا: ابن خلدون در صدر سخنش جمله‌ای دارد که بیشتر موجب ضعف قضیه می‌شود. او بعد از آنکه بر اساس نظریات خود، نتیجه می‌گیرد که در ایران عمران و آبادانی توسعه زیادی پیدا کرده بوده و در چنین حالتی، نمی‌تواند علوم عقلی گسترش نایافته مانده باشد، می‌گوید: همانا گفته می‌شود که این علوم از ایرانیان به یونانیان رسید آنگاه که اسکندر دارا را کشت و بر ملک کیانی تسلط یافت و بر کتابها و علوم بی‌حد و حصر آنها استیلا یافت و چون سرزمین ایران فتح شد و در آنجا کتب فراوان دیدند، سعد وقاص به عمر نامه نوشت ...
حال اینکه اسکندر از ایران کتابهایی به یونان برده باشد و بعد از فتح ایران به دست اسکندر یونانیان به علوم تازه‌ای دست یافته باشند، مطلبی است که هیچ تاریخی آن را ذکر نکرده و هیچ اساسی ندارد. کسانی که به سخن ابن خلدون تمسک نموده قسمت اول را که هم مشتمل بر فعل مجهولِ (ولقد یقال) است و هم مشتمل بر داستان مجعول حمل کتب و علوم ایران به یونان است حذف کرده و قسمت دوم را که داستان کتابسوزی است چون به نفع افکار و پیش فرض‌های خود دیده اند نقل نموده و به نتیجه گیری پرداخته اند.
ثالثا: به قول استاد مطهری: مأخذ شایعه‌ای که ابن خلدون اشاره کرده است علی الظاهر (شعوبیه) اند. خود ابن خلدون نیز خالی از تمایل شعوبی و ضدعربی نیست.
شعوبیان ایرانی شعارشان این بود: هنر نزد ایرانیان است و بس. از ظاهر عبارت ابن خلدون شاید بشود استفاده کرد که می‌خواسته‌اند مدعی شوند همه علوم یونان از ایران است، در صورتی که می‌دانیم اسکندر در زمان ارسطو به ایران حمله کرد و تمدن و فرهنگ یونان در آن وقت در اوج شکوفایی بود.
رابعا: آنچه تا کنون از ابن خلدون نقل شده از مقدمه اوست که کتابی است فلسفی و اجتماعی. تا کنون ندیده‌ایم که این مطلب را کسی از خود تاریخ او که به نام (العبر و دیوان المبتدأ والخبر) است نقل کرده باشد. ابن خلدون اگر برای این قصه ارزش تاریخی قائل بود، باید در آنجا نقل می کرد که نقل نکرده. و این خود از بی اعتمادی او نسبت به این داستان حکایت می کند.
دلیل سومی که بر کتابسوزی مسلمین در ایران ذکر نموده اند. داستان کتاب سوزی فاتحین عرب در اسکندریه می باشد. که اگر ثابت شود که اعراب فاتح، کتابخانه اسکندریه را سوزانده‌اند، قرینه است که در هر جا کتابخانه‌ای می‌یافته‌اند می‌سوزانده‌اند.
این داستان (سوزاندن کتب اسکندریه) را ابوالفرج در( مختصرالدول) و عبد اللطیف بغدادی در کتاب (الافادة والاعتبار) و قفطی در( تاریخ الحکماء) در شرح حال یحیی نحوی، و حاج خلیفه در (کشف الظنون) و دکتر صفا در (تاریخ علوم عقلی) نقل نموده اند.
در مورد پی بردن به حقیقت این داستان چند نکته قابل توجه است.
اولا: کتب تاریخ اسلام و فتوحات اسلامی که از اواخر قرن دوم تدوین شده وفعلا موجود است در هیچ یک از این کتابها چه آنهای که به دست مسلمانان نوشته شده و چه آنهای که توسط مسیحی‌ها یا یهودی‌ها نوشته شده ذکری از داستان کتابسوزی اسکندریه یا ایران توسط فاتحین مسلمان به میان نیامده.
تنها در اواخر قرن ششم هجری و اوایل قرن هفتم است که اولین بار عبد اللطیف بغدادی که مردی مسیحی است در کتابی به نام (الافادة والاعتبار فی الامور المشاهدة والحوادث المعاینة بارض مصر)؛ گفته است: و گفته می‌شود که این عمود یکی از عمودهایی است که بر روی آنها رواقی استوار بوده و ارسطو در این رواق تدریس می‌کرده و دارالعلم بوده و در اینجا کتابخانه‌ای بوده که عمروعاص به اشاره خلیفه آن را سوخته است.
ثانیا: عبد الطیف این قضیه را بدون ذکر سند و به صورت فعل مجهول نقل نموده که گویای عدم اعتماد خود او به این نقل است.
ثالثا: این نقل ضعف مضمونی دارد؛ یعنی مشتمل بر مطلبی است که از نظر تاریخی قطعاً دروغ است و آن تدریس ارسطو در رواق است. چون ارسطو پایش به مصر و اسکندریه نرسیده، تا چه رسد که در آن رواق تدریس کرده باشد، بلکه اساساً اسکندریه بعد از ارسطو تاسیس شده، زیرا اسکندریه بعد از حمله اسکندر به مصر تأسیس شد. طرح این شهر در زمان اسکندر ریخته شد و شاید هم در زمان او آغاز به ساختمان شد و تدریجاً به صورت شهر درآمد. ارسطو معاصر اسکندر است.
رابعا : از همه اینها بالاتر اینکه تواریخ شهادت می‌دهند که اساساً کتابخانه اسکندریه چندین بار قبل از آنکه اسکندریه به دست مسلمانان فتح شود مورد تاراج و یغما و حریق واقع شده و هنگامی که مسلمین اسکندریه را فتح کردند اساساً کتابخانه‌ای به صورت سابق وجود نداشت و تنها کتابهایی در دست افرادی بوده که مسلمین در قرنهای دوم تا چهارم هجری از آن کتابها استفاده کردند. ویل دورانت می‌گوید:
از جمله دلایل ضعف این روایت (روایت عبد اللطیف) این است که: قسمت مهم کتابخانه اسکندریه را مسیحیان متعصب در دوران اسقف (توفینس) به سال 392 میلادی (در حدود 250 سال قبل از فتح اسکندریه به دست مسلمین) سوزانیده بودند.
ویل دورانت همچنین می گوید: در مدت پنج قرن که از وقوع تا ثبت حادثه مفروض در کتاب عبد اللطیف فاصله بود، هیچ یک از مورخان درباره آن سخن نیاورده‌اند در صورتی که (اوتکیوس) مسیحی که به سال 322 هجری (933 میلادی) اسقف بزرگ اسکندریه بود، فتح این شهر را به دست عربان با تفصیل فراوان نقل کرده است. به همین جهت غالب مورخان این قضیه را نمی‌پذیرند و آن را افسانه می‌پندارند. نابودی کتابخانه اسکندریه که به تدریج انجام شد از حوادث غم‌انگیز تاریخ جهان بود.
گوستاو لوبون در تمدن اسلام و عرب می‌گوید:
سوزانیدن کتابخانه اسکندریه که آن را به فاتحین اسلام نسبت داده‌اند جای بسی تعجب است که یک چنین افسانه موهومی چگونه در این مدت متمادی به شهرت خود باقی مانده است و آن را تلقی به قبول نموده‌اند. ولی امروز بطلان این عقیده به ثبوت پیوسته و معلوم و محقق گردیده است که خود نصاری پیش از اسلام همچنانکه همه معابد و خدایان اسکندریه را با کمال اهتمام منهدم نموده‌اند، کتابخانه مزبور را نیز سوزانیده بر باد دادند، چنانکه در زمان فتح اسلام از کتابهای مزبور چیزی باقی نمانده بود تا آن را طعمه حریق سازند.[6]
دلیل چهارمی که مدعیان کتاب سوزی و دکتر معین، دست وپا نموده جریان کتابسوزی عبدالله بن طاهر است. عبد اللَّه پسر طاهر ذوالیمینین سردار معروف ایرانی زمان مأمون است که فرماندهیِ لشکر خراسان را در جنگ میان امین و مأمون، به حمایت مأمون بر عهده داشت. و سرسلسله طاهریان در خراسان است.
عبد اللَّه مانند پدرش طاهر روحیه ضدعرب داشت. اما در عین حال همین عبد اللَّه ایرانی ضدعرب که از نظر قوت و قدرت به حدی رسیده که در مقابل خلیفه بغداد اعلام استقلال می‌کند، کتابهای ایرانی قبل از اسلام را به عنوان اینکه با وجود قرآن همه اینها بیهوده است می‌سوزاند.
روزی شخصی به دربار عبد اللَّه بن طاهر در نیشابور آمد و کتابی فارسی از عهد کهن تقدیم داشت. چون پرسیدند چه کتابی است؟ پاسخ داد: داستان وامق و عذراست و آن قصه شیرین را حکما به رشته تحریر آورده و به انوشیروان اهدا نموده‌اند. امیر گفت: ما قرآن می‌خوانیم و نیازی به این کتب نداریم. کلام خدا و احادیث ما را کفایت می‌کند. بعلاوه این کتاب را مجوسان تألیف کرده‌اند و در نظر ما مطرود و مردود است. سپس بفرمود تا کتاب را به آب انداختند و دستور داد هر جا در قلمرو او کتابی به زبان فارسی به خامه مجوس کشف شود نابود گردد.
حال کار عبدالله ایرانی را چگونه می شود به پای فاتحین عرب نوشت. او که ایرانی بوده اما چرا چنین کاری کرد؟ شاید عکس العمل نفرتی است که ایرانیان از مجوس داشتند.
اگر بتوان کار عبدالله را دلیل برعمومیت عمل او دانست باید عمل کتابسوزی اورا به حساب همه ایرانیان گذاشت. که این کاملا بر خلاف مدعیان کتابسوزی است زیرا آنان کتابسوزی را کار فاتحین عرب می داند وایرانیان را ملت متمدن می دانند.
علاوه بر آنچه گفته شد این نکته نیز قابل توجه است که: مدعیان کتابسوزی (که این همه بر قبر خالی از مرده نوحه می سرایند) هرگز نمی گویند: کتابخانه ملی ایران که توسط عربها سوزانده شده در کجا بوده؟ در همدان بوده؟ در اصفهان بوده؟ در شیراز بوده؟ در آذربایجان بوده؟ در نیشابور بوده؟ در تیسفون بوده؟ در آسمان بوده؟ در زیر زمین بوده؟ در کجا بوده است؟ چگونه ایشان از کتابخانه‌ای ملی که به آتش کشیده شد اطلاع دارند اما از محل آن اطلاع ندارند؟! و با وجود اینکه جزئیات حوادث فتوحات اسلامی در ایران و روم ضبط شده، نامی از کتابخانه‌ای در ایران اعم از اینکه به آتش کشیده شده یا نشده باشد، در هیچ مدرک تاریخی وجود ندارد، بلکه مدارک خلاف آن را ثابت می‌کند؛ مدارک می‌گویند که در حوزه زردشتی علاقه‌ای به علم و کتابت نبوده است. جاحظ در کتاب المحاسن والاضداد می‌گوید: ایرانیان علاقه زیادی به نوشتن کتاب نداشتند، بیشتر به ساختمان علاقه‌مند بودند. در کتاب تمدن ایرانی به قلم جمعی از خاور شناسان به عدم رواج نوشتن در مذهب زردشت در عهد ساسانی تصریح شده است.
بنا بر این از همه آنچه گفته شد می توان به ساختگی بودن داستان کتاب سوزی توسط مسلمین فاتح، کاملا واقف شد. وبه ماهیت جریان سازی افراد ملی گرا علیه عرب و فاتحین مسلمان پی برد.

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1- استاد شهید مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران.
2- ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 6و 9 و 11.
3- عبد الحسین بینش، مقایسه دو دوره جاهلیت و اسلام.
4- زین العابدین قربانی، علل پیشرفت اسلام و انحطاط مسلمین.

پی نوشتها:
[1] - بقره، آیه 256.
[2] - بینش، عبد الحسین، مقایسه دو دوره جاهلیت و اسلام، ص120، بی تا، بی جا.
[3] - مجموع آثار استاد شهید مطهری، ج24، ص 395.
[4] - زین العابدین قربانی، علل پیشرفت اسلام و انحطاط مسلمین، دفتر نشر فرهنگ، تهران، پنجم، 1374. ص 138.
[5] - مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج14، ص 130.
[6] . گوستاولوبون، تمدن اسلام وعرب، ترجمه سید هاشم حسینی، ص258.کتابخانه اسلامیه، تهران، 1347.
منبع: اندیشه قم





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین