با سلام.دوست خوبم باید تلاش کنید تا اضطراب موجود را از بین ببرید. داشتن جملات درونی مناسب در این امر کمک زیادی به شما می کند . سعی کنید مواقع اضطراب را بشناسید . در این مواقع افکار شما معمولا تمرکز کمتری داشته ،رفتارهای شما سریع تر است .عجول تر و بی حوصله تر هستید و...با شناخت حالات خود و رفتارهای منشا گرفته از ان ، حالا باید رفتارهای جایگزین درست کنید . مثلا خود را با جملاتی مثل "آرام باش، و یا تکرار کلمه آرامش و..." به آرامش دعوت کنید و درونتون رو از تشویش خارج کنید. رفتارتون رو که با سرعت زیادی در حال انجام است آرام تر کنید . خود را به صبر دعوت کنید .و توان صبور بودن را در خود تقویت کنید . حتی گفتار خود را با لحنی آرام تر و سرعتی آرام تر همراه کنید .چند نفس عمیق بکشید و استرس درونی را با بازدم خود خارج کنید .برای خارج کردن احساسات و هیجانات از رفتار خود باید باور کنید که برداشت و احساس شما ازیک موضوع ممکن است اشتباه باشد و مسئله آن طوری که شما فرک می کنید نباشد . همین امر باعث می شود تا توان بیشتری برای مقابله داشته و گوش شنواتری برای استدلال ها و توضیح دیگران بیابید.
سلام
من 24 سال دارم و در کارهایم کمی دلهره و اضطراب دارم و می ترسم که این اضطراب که تابحال با من بوده تا آخر عمر هم ادامه پیدا کند .بنده کمی احساساتی و نازک دل هم هستم و در برخی مواقع در بیان مسئله ای یا مشکلات با همسر یا خانواده بشدت احساساتی می شوم و بدرستی نمی توانم حرف هایم را بیان کنم .
پیشاپیش از کمک شما سپاسگذارم
با سلام.دوست خوبم باید تلاش کنید تا اضطراب موجود را از بین ببرید. داشتن جملات درونی مناسب در این امر کمک زیادی به شما می کند . سعی کنید مواقع اضطراب را بشناسید . در این مواقع افکار شما معمولا تمرکز کمتری داشته ،رفتارهای شما سریع تر است .عجول تر و بی حوصله تر هستید و...با شناخت حالات خود و رفتارهای منشا گرفته از ان ، حالا باید رفتارهای جایگزین درست کنید . مثلا خود را با جملاتی مثل "آرام باش، و یا تکرار کلمه آرامش و..." به آرامش دعوت کنید و درونتون رو از تشویش خارج کنید. رفتارتون رو که با سرعت زیادی در حال انجام است آرام تر کنید . خود را به صبر دعوت کنید .و توان صبور بودن را در خود تقویت کنید . حتی گفتار خود را با لحنی آرام تر و سرعتی آرام تر همراه کنید .چند نفس عمیق بکشید و استرس درونی را با بازدم خود خارج کنید .برای خارج کردن احساسات و هیجانات از رفتار خود باید باور کنید که برداشت و احساس شما ازیک موضوع ممکن است اشتباه باشد و مسئله آن طوری که شما فرک می کنید نباشد . همین امر باعث می شود تا توان بیشتری برای مقابله داشته و گوش شنواتری برای استدلال ها و توضیح دیگران بیابید.
- [سایر] سلام خدمت استاد گرامی فرموده بودبد دوباره سوال را مطرح کنم اطاعت کردم : من دختری هستم 21 ساله که حدود 5 سال است با یکی از پسرهای فامیل قرار ازدواج گذاشته ایم و منتظر فراهم شدن شرایط بودیم و تمام سعی مان را برای این کار انجام دادیم البته درتمام این مدت خانواده هردو مان از این علاقه با خبر بودند. این پسر از اقوام همسر خاله من است و چون خاله من که مشکلات روانی هم دارد ، در فامیل شوهرش فتنه ها و درگیری های زیاد و بی موردی ایجاد کرده، حالا که وقت خواستگاری و انجام مراسم رسمی رسیده است مادر این آقا به تمام خانواده ما بدبین است و پا پیش نمی گذارد. از شما درخواست دارم من و ایشان را برای جلب اعتماد و رفع سوظن ایشان راهنمایی کنید در حالی که این خانم به حرف پسرش اصلا گوش نمی کند و او را در سن 24 سالگی احساساتی می داند.
- [سایر] سلام استاد. دختری ...دانشجو هستم. سر دوراهی بدی گیر کردم. از طرفی پسر خاله ای دارم که دو سال پیش از من خواستگاری کرده. ... چندین بار هم به صورت اس ام اسی به بنده اظهار علاقه کرده. اما چون مطمئنم این روابط گناهه ازش خواستم دیگه برام اس ام اس نفرسته. او هم همین کا ر رو کرد. بعد از گذشت این همه سال ما هنوز نتونستیم با هم یه جا بشینیم و حرف بزنیم. به نظرم مرد عمل نیست اما واقعاً به من دل بسته و جالبه که فکر می کنه منم دل بسته شم. در حالی که من هیچ ابراز علاقه ای بهش نکردم اون سکوت منو علاقه برداشت کرده. از طرفی جدیداً خواستگار خوبی برام اومده که فوق لیسانس مهندسی کامپیوتره شغل و درآمد عالی هم داره. خانواده ی مومن و اصیلی هم داره. می ترسم اگر به این آقا جواب مثبت بدم اون بنده خدا رو از خودم برنجونم. اونوقت آهش پشت سرم باشه و زندگیم تباه بشه. می ترسم این کارم خیانت قلمداد بشه. دارم مشاعرم رو از دست میدم. نیاز شدید به کمک فکری جنابعالی دارم. یا حق
- [سایر] سلام بهتره بگم سلام حاج آقای محبوب خودم بگزریم من بد جوری تو حچل گیر کردم نمیدونم چیکار کنم با عقل پیش برم یا با دل ... تو چت با یه پسر واقعن اقا آشنا شدم مدتی که با هم ارتباط تلفنی داریم البته از نظر آقا ملاک هایی که من یه عمر دنبالشون میگشم برای زندگی مشترک من 19 سالمه و بچه اهوازم اون بچه مشهد پسره بارها میخواسته که با پدرش حرف بزنه در مورد موضوعمون ولی نشده به دلایل مختلف هر دو خانواده های متعصبی داریم واینکه دلتنگ که میشیم حرف های نامربوط هم میزنیم ما واقعن هم رو دوست داریم اما اون هنوز شرایطش براازدواج کامل نیست حالا موندم چیکار کنم به حرف دل خودم گوش کنم یا اینکه قید همه چیز رو بزنم چون خلاف میلمون نمیدونم چرا حرفای خوب نمیزنیم چند وقته به حر حال توش گیر کردم میدونم الان هرهر میخندین بهم اما دارم به نظر شما من چیکار کنم من برا شما احترام خاصی قائلم نمیخوام تعریف کنم ازتون ولی به هر حال اگر یه چاره بزارین جلو پام ممنون میشم ا راستی سال نو هم مبارک وخدانگهدار دوباره مزاحم میشم
- [سایر] با عرض سلام. حا ج آقا من از شما میخواهم مرا در زندگی راهنمایی کنید,مدتی است که از زندگی ام سیر شده و اگر به خاطر بچه هایم نبود ,خود کشی می کردم.چون دیگر قادر به زندگی کردن با مردی که هیچ علاقه ای به او ندارم و انتخاب خودم نبوده بلکه انتخاب خانواده ام بود ه است خسته شده ام و احساس پوچی و بی هدفی می کنم و همیشه به فکر این هستم که اگر در انتخاب همسرم خودم هم دخالت داشتم و شخص مورد علاقه ام را انتخاب کرده بودم الان زندگی بهتری داشتم,در ضمن میخواهم بگویم که همسر من در اوایل زندگی بسیار خود و خانواده اش مرا تحقیر و اذییت کرده اند.و شوهرم به من بارها اضهار بی علاقگی می کرد.و می گفت تو را دوست ندارم.در صورتی که خواستگاری بهتر از او داشتم که به من هم خیلی علاق داشت .حالا که چند سال از این زندگی میگذرد و دیگر اذییت های خانواده اش و خودش کمتر شده و خودش هم بهتر شده است دیگر من به آخر خط رسیده ام واصلا از این زندگی راضی نیستم و همیشه در فکر اینم که اگر با کس دیگری که علاقه مند به من بود و من هم به او علاقه داشتم ازدواج می کردم زندگی بعهتری داشتم.و حالا در زندگی ام دچار دلسردی شدیدی شده ام که حتی قادر به انجام کارهای روزمره نیستم. لطفا مرا راهنمایی کنید.
- [سایر] سلام وخسته نباشید میخواستم در مورد مساله ای که ذهن مرا سخت اشفته کرده است با شما صحبت کنم من مردی 62 ساله هستم ودارای اعتقادات مذهبی شدیدی هستم ودارای یک همسر خوب دارم وسه فرزند هستم وبجه هایم افراد مذهبی هستند وازدواج کرده اند وسرخانه زندگی خودشان هستند ولی اخرین فرزند من که 25 سال سن دارد تا دو سال پیش فرد مذهبی بود ومخندس هم هست ونامزد هم داشت ولی ناگهان نماز را ترک کرد وتمام اعتفادات مذهبی را فراموش کرده ونامزدش رابه هم زد او حالت بسیار غریب پیدا کرده ودیگر قران نمی خواند در حالی که در سن 21 سالگی از مسجد جایزه گرفته بود پسرم می گوید می خواهد تا اخر عمر زن نگیرد و همچنین او هر روز شاهنامه فردوسی می خواند وناگهان علاقه شدیدی به تاریخ و مخصوصا تاریخ باستان پیدا کرده وجدیدا حرفهای به شدت ضد اسلامی میزند ومن ومادرش وبرلدر وخواهرش رامسخره می کند ومدام یک بیت فردوسی که اعراب را سوسمارخور معرفی می کند من از شما تمنا می کنم مرا راه نمایی کنیدشما این ایام را شادباش می گویمبا
- [سایر] سلام خوبید خسته نباشید من یک مشکل اخلاقی دارم دوست دارم از طریق شما جواب کامل و راهگشایی بگیرم و هم مشکل حل بشه و هم یک عمر حالصانه دعا براتون بکنم .من جوانی 22 ساله هستم زن دادشی دارم که جای بچه اش هستم از کودکی به هر کار من گیر می داد و موجب تحریک مادرم میشد حتی در مجالس عروسی به پوشش عروس گیر می داد خدش و دخترش به حدی که به همه کار همه کار داشتن و همه بهنوعی از آنها دلخور بودن و من سعی می کردم جوابی به حرفهاشون ندم این ماجرا تا به امشب ادامه پیدا کرد تا زمان عروسی دختر برادم امشب برای اولین بار هر چی زن دادشم حرف هایی زد که منو ناراحت کنه دیگه نتونستم تحمل کنم و محترمنه جوابش را دادم و بعدش مورد ماخذه مادرم قرار گرفتم چرا جواب می دی آقا هر کی حدی داره آخه تا کی تحمل کنم از لباس عروس ایراد می گیرن خودشون لباس باز برای عروس شفارش داد همه را محکوم می کردن ولی حالا به مد افتادن به خدا من نمی خواهم حسودی کتم ولی دارم منفجر میشم 22 سال تحمل کردم و مادرم طرفدار زن دادشم و می گه تو حسادت می کنی من دختر مومنی هستم و رضایت افراد مادرو و از همه مهمتر اهل بیت برام مهم ولی بعضی مواقع نمی تونم تحمل کنم به خدا کوه بود می ترکید خواهشا سریع جواب منو بدین تا کار از این بدتر نشده .
- [سایر] سلام پیگیری صحبتاتون خیلی آرامش بخشه ولی واقعی نیست. نمی دونم زندگی شما چجور بوده و هست ولی اینو مطمئنم به سختی زندگی من نبوده و نیست. یعنی زندگی هیچکس به سختی زندگی من نبوده و نیست. وقتی افرادی مثل شما میشننن توی تلویزیون و حرف میزنن، حرفاشون قشنگه ولی فقط قشنگه. اینکه من جوون بسیجی اینقدر توی زندگیم تلخی و تنهایی دیدم که با خدای خودم دعوام میشه که اگر دلیل خلقت من فقط حال گیری بوده که پس چرا خلق کردی! من که اجباری برای به این دنیا اومدن نداشتم. مورد من یک مورد خاصه! من توی این دنیا هیچی ندارم که دلمو بهش خوش کنم و با یادش زندگی کنم. یک تکفرزند که نه پدر و مادر خوبی داشته، نه خواهر و برادری داره، نه خانواده خوبی، نه پول و ثروتی، نه زیبایی ای، و نه از لحاظ جسمی سلامت کامل، نه دوست وفاداری، نه امید به ازدواج، و نه امیدی به رحمت و عدالت خدا، که شاید تا آخر عمر باید تنهایی رو تحمل کنم! جواب من مثل بقیه یک کلمه نیست که از این به بعد زندگی خوبی داری؛ نمیدونم شاید افسردگی گرفتم. من شما رو به مناظره دعوت می کنم ولی مطمئنم هیچکس نمیتونه جواب گوی مشکلات من باشه! یعنی آخرش به این میرسه که قضا و قدر الهی و خدا اون دنیا برات جبران میکنه! والسلام
- [سایر] سلام من دانشجوی سال اخر هستم مدتی است که قصد ازدواج دارم وبه خانواده و اطرافیان هم گفتم که موردی رو به من معرفی کنن به دلایلی نشد در دانشگاه دختر خانومی رو دیدم به نظرم خوب امد با دوست صمیمی ام هم مشورت کردم او هم اونو میشناخت با این همه تحقیقات کردیم دیدیم مورد خوبی است قرار گذاشتیم با هم صحبت کنیم اصل صحبتی که کردم میگم تا فکر نکنین که قضیه عشق و عاشقی بوده و ... بهش گفتم من راه خودمو انتخاب کردم و اون راه خداست واگه کاری رو تشخیص بدم بر خلاف نظر خداست انجام نمیدم حتی اگه ناراحت بشین در ضمن ما باید هدفمون رسیدن به خدا باشه نه چیز دیگر ی بهشون گفتم مادرمو میارم با شما صحبت کنه اگه قبولتون نکرد من بدلیل اعتقادی که به تجربه مادرم دارم حرفش رو قبول میکنم که مادرم هم اونو پسندید بعد از مدتی من از طریقی متوجه مسئاله ای شدم واون هم این بود که ای دختر خانوم یک سال پیش خود کشی کرده بوده دلیلش مفصله بعد خودش هم تایید کرد و گفت که بعد از خود کشی بسیار تنها بودم و کسی منو درک نمیکرد در این تنهایی رو به خدا اوردم و اون هم کمکم کرد برداشت خود من از این قضیه اینه که اون بیشتر به خاطر صحبت های من جذب شده خدا کمک کنه بتونیم عمل کنیم بگذریم هم من هم ایشون با ادم های مختلفی مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که به درد هم میخوریم در ابتدا انتخاب ما خیلی منطقی بود ما زنگ زدیم منزلشون اون ها گفتن که ایشون یه خواهر بزرگتر داره تا اون نره ما اینو نمیدیم از ما اسرار و از اون ها انکار من حتی خودم با پدرشون صحبت کردم ولی مرغ اونا یه پا داره این بنده خدا هم خیلی تو خونه تحت فشاره و تقریبا شبیه به یک زندانی باهاش رفتار میشه حتی اجازه نداره با دوستاش بره بیرون و کسی هم به حرفاش گوش نمیکنه خانوادش به اون به دیده یک محکوم نگاه میکنن این بنده خدا هم میگه اخر یه روز خسته میشم شناسناممو ور میدارم میام بیرون که من با ملایمت بهش توضیح دادم که نباید این کار و بکنه و من خودم با کمک خانوادم راه حلی برای مشگل اون پیدامیکنم چون پدر من در جریان کامل قضایا هست ولی اون هم دیگه راه حلی به ذهنش نمیرسه از طرفی اگر من هم کم بیارم بنده خدا ممکنه کاری دست خودش بده که تلویحا به یکی از دوستاش گفته حالا من هم موندم چیکار کنم امیدوارم به راهنمایی شما تو رو خدا یه راه حلی جلوی پای ما بزارین ... خیلی ممنون میشم اگه کمکمون کنین
- [سایر] با سلام من یک سال پیش درسم را تمام کردم و تمام امیدم این بود که کارشناسی ارشد قبول بشم و درسم را ادامه بدم چون هرچی دنبال کار گشته بودم ، کار پیدا نکرده بودم ، الان دیدم قبول نشدم احساس کردم دنیا روی سرم خراب شده ، از نگاه تحقیر آمیز دیگران ، فامیل و سرزنش های مکرر پدر و مادرم رنج می برم ، همه به دید یک آدم الاف و بیکار بهم نگاه می کنند در صورتی که تمام سعی خودم رو برای شاغل شدن و قبول شدن توی کنکور کرده بودم ، از طرفی آرزو دارم ازدواج کنم ولی تا شاغل نشم و سر و سامان نگیرم اجازه بهم نمی دهند و اصلن جرات نمی کنم به پدر و مادرم هم بگویم .. همین باعث شده کمتر خونه فامیل ها برم ، در کل من یه شخصیت کمی خجالتی دارم و تحمل حرف ها و نگاه های دیگران برام خیلی مشکله ... از اینکه می بینم دوست هایم همه یا شاغل هستن و یا در شرف ازدواج هستند رنج می برم و همین باعث شده پدرم بهم سرکوفت بزنه که از دیگران یاد بگیر ، الان یه احساس بیزاری از زندگی دارم احساس می کنم به بن بست رسیدم هرچی هم از خدا کمک میخام بهم محل نمیزاره و راهی جلوی پام نیزاره .. احساس تنهایی خاصی دارم احساس می کنم فقط خودم خودمو درک میکنم، یه افسردگی عجیبی گرفتم طوری که از کارهای عادی زندگی هم دلسردم.... وضع مالی ما بسیار خوب است و روابط عاطفی در خانواده من تقریبا صفر است ...! شما بگید چکار کنم ..؟!!
- [سایر] سلام آقای دکتر خسته نباشید خواستم ازتون کمک بگیرم، بنده دو سال و هفت ماه پیش عقد کردم با یکی از بچه های دانشگاه که الحق پسر خوبی هست و از انتخابم خیلی خیلی راضیم ولی یه مشکل دارم اونم اینکه ما به دلایل مالی نتونستیم عروسی بگیریم تا الان و البته قصد خارج رفتن به منظور ادامه تحصیل داشتیم که تا الان موفق نشدیم، به امید خدا مهرماه امسال عروسیمون برگزار میشه و اکثر کاراش انجام شده و مشکل مالی برای عروسی نداریم. به دلیل اینکه هر دو شهرستانی بودیم و از نظر خانوادم ایرادی نداشت ما حدود تقریبا 1 سال و 4 ماه در خانه دانشجویی همسرم که اجاره بود بودیم و بعد از اتمام قرار داد به دنبال خانه گشتیم که به مشکلات مالی نتونستیم خانه خوبی بیابیم و به پیشنهاد خانوادم به خانه پدرم که در تهران بود و 7 ماه خالی بود رفتیم یعنی اردیبهشت امسال به خانه پدرم در تهران رفتیم( خانواده من در شهرستان گیلان ساکن هستند و این خانه خانه ای بود که به دنبال مستآجر برای آن بودند) . حال خواهرم در تهران تخصص قبول شده و همسرم اصرار به تغییر خانه دارد. من میدانم نه توان مالیش را دارد نه وقتش را ولی اصرار زیادی دارد. من به اجاره دادن راضی نیستم و میگویم وام بگیریم و او میگوید وام نمیتوانم تهیه کنم و اجاره میدهیم و من واقعا نمیخواهم اجاره بدهیم. شما بگویید چه کار کنم.( البته من به او میگویم ما اینجا باشیم و خواهرم هم پیش ما می آید و او قبول نمیکند و میکند هم برای او سخت است و هم برای من، نمیدانم چه کنم که برای 4 ماه دوباره دنبال خانه و اسباب کشی نیفتم یا لااقل زیر اجاره نرم. لطفا راهنماییم کنید