باسلام نکته حایز اهمیت در مورد مساله شما این است که اولویت بندی های انتخاب همسر خود را یک بار دیگر بررسی بفرمایید مهم این است که نکات مثبتی زا که در مورد این فرد مطرح کردید چزء اولیت های چندم شما قرار دارند؟ ممکن است فردی بسیاری نکات و ویژگی های خوب داشته باشد اما مساله اساسی این است که همین فرد موجه در قبال مسایلی اساسی و مورد نظر شما نمره چندی می گیرد چون این شما هستید که می خواهید سالیان سال با ایشان زندگی کنید پس باید حتما کلیه شرایط این فرد یا باب میلتان باشد یا با انها کنار امده باشید اینکه هنوز هم بعد از عقد شما میل خوبی به ایشان ندارید نکته مهم و قابل توجهی است در واقع نمی توان به راحتی از ان گذشت خصوصا اینکه این بی میلی و یا حتی احساس منفی مربوط به ظاهر ایشان باشد لذا به نظر می رسد که لازم هست در وهله اول یک جلسه حضوری پیش مشاور بروید و این مساله را مطرح کنید تا بررسی دقیق تری صورت گیرد و نکته دیگر اینکه اگر یک درصد به این رسیدید که واقعا این احساس ممکن هست در اینده شما را بیشتر اذیت و ناامید کند اصلا از دیربودن این مساله ناراحت نباشید هرچقدر هم الان دیر باشد بهتر از زمانی است که وارد زندگی مشترک شده باشید و حتی فرزند هم داشته باشد ان موقع ممکن هست که به جایی برسید که حقیقتا ادامه زندگی برایتان بسیار سخت باشد و تصمیمات بدتری بگیرید بنابراین بهتر ان است که همسن لحظه که شرایط جدی تر نشده یا در پی رفع این موضوع و ایجاد علاقه باشید یا فکر دیگری کنید موفق باشید
با عرض سلام خدمت شما
من مدت کوتاهی هست که با آقایی عقد موقت کردم خیلی خوش اخلاق،با محبت ،مهربان ،با شخصیت است و پسر مذهبی و از خانواده مذهبی است.از خیلی جنبه ها عالی هست و خیلی هم مرا دوست دارد اما مشکل بزرگی که الان من دارم این هست که احساس میکنم بهش خیلی بی تفاوت و علاقه ای بهش ندارم حتی گاهی ازش بدم میاد.دلم نمیخواد زندگیم بدون عشق باشه...
آیا هنوز هم راه بازگشت دارم ؟اگه میشه راهنمایی بفرمایید.
باسلام نکته حایز اهمیت در مورد مساله شما این است که اولویت بندی های انتخاب همسر خود را یک بار دیگر بررسی بفرمایید مهم این است که نکات مثبتی زا که در مورد این فرد مطرح کردید چزء اولیت های چندم شما قرار دارند؟ ممکن است فردی بسیاری نکات و ویژگی های خوب داشته باشد اما مساله اساسی این است که همین فرد موجه در قبال مسایلی اساسی و مورد نظر شما نمره چندی می گیرد چون این شما هستید که می خواهید سالیان سال با ایشان زندگی کنید پس باید حتما کلیه شرایط این فرد یا باب میلتان باشد یا با انها کنار امده باشید اینکه هنوز هم بعد از عقد شما میل خوبی به ایشان ندارید نکته مهم و قابل توجهی است در واقع نمی توان به راحتی از ان گذشت خصوصا اینکه این بی میلی و یا حتی احساس منفی مربوط به ظاهر ایشان باشد لذا به نظر می رسد که لازم هست در وهله اول یک جلسه حضوری پیش مشاور بروید و این مساله را مطرح کنید تا بررسی دقیق تری صورت گیرد و نکته دیگر اینکه اگر یک درصد به این رسیدید که واقعا این احساس ممکن هست در اینده شما را بیشتر اذیت و ناامید کند اصلا از دیربودن این مساله ناراحت نباشید هرچقدر هم الان دیر باشد بهتر از زمانی است که وارد زندگی مشترک شده باشید و حتی فرزند هم داشته باشد ان موقع ممکن هست که به جایی برسید که حقیقتا ادامه زندگی برایتان بسیار سخت باشد و تصمیمات بدتری بگیرید بنابراین بهتر ان است که همسن لحظه که شرایط جدی تر نشده یا در پی رفع این موضوع و ایجاد علاقه باشید یا فکر دیگری کنید موفق باشید
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید من پسری 25 ساله هستم که حدود دو ماه است که با یکی از هم کلاسیهای سابقم در دانشگاه به طور رسمی نامزد کردم وهمچنین حدود یک ماه است که بین ما صیغه محرمیت خوانده شده است که اکنون از شما چند سوال دارم از شما خواهشمندم که به طور مفصل مرا راهنمایی کنید: 1.نامزدم در این دوران چه انتظارات وخواسته هایی از من دارد چون من هربار که این سوالو ازش میپرسم در جواب بهم میگه باید خودت مطالعه وتحقیق کنی چون اگه من بهت بگم باعث میشه یه جور احساس حقارت کنم اگه منو دوست داری باید خودت بفهمی ،واقعا نمیدانم هرچه هم تلاش میکنم باز بعداز چند مدت این حرفو بهم میزنه؟ 2.موقه ای که بهش ابراز احساسات میکنم همش به این تاکید میکنه که ابراز احساساتد باید تنوع داشته باشه واقعا در این موردم تمام تلاشمو میکنم که هر بار متفاوت ابراز احساسات کنم که فایده نداره تابه جایی که بعضی وقتا از ابراز احساسات بهش میترسم و جلو خودمو در ابراز میگیرم که نکنه اینم تکراری باشه؟ لطفا به طور کامل مرا راهنمایی کنید
- [سایر] سلام باعرض سلام وخسته نباشید،استدعا میشود راهنمایی ام فرمایید. بنده دانشجوی کارشناسی پیوسته ترم پنج حسابداری دانشگاه آزادمشهدهستم ولی نمی دانم چرا علاقه به ازدواج پیدا کردم درحالیکه نه کار دارم ونه چیزی ،میشه گفت محبت اهل بیت رو دارم ازطرفی با هیچ دختری در دانشگاه وخارج از آن دوست نیستم. شنیدم میگن ازدواج در دوران دانشجویی بدون پول هم میشه وهم نمیشه چون مهم اینه که دختر وپسر هم رو بخواهند. خودم احساس می کنم اگر ازدواج کنم هم برکت پیدا میشه وهم شوق درس خواندنم زیاد میشه ولی مشکل اینه که دختری که با دانشجویی بودن من بسازد و وضعیت مرا درک کند آشکار نیست.راستش به خدا از اون افرادی نیستم که با کسی دوست بشم و دینم رو فراموش کنم. کمکم کنید تا راهکاری پیدا کنم. از طرفی تمام خواهران و برادرانم ازدواج کردن وفقط من مانده ام و پدر ومادرم هم می گویند پسر باید خودش کار کند تا داماد شود. سعی بر آن دارم اگر دختری پیدا شد که درکم کند در آینده که خونه خودمون رفتیم جبران کنم.همه ازدواج رو سخت گرفتن رو درحالیکه بنده با وجود اینکه این عمل مستحب تاکیدی است،خیلی سفارش می کنم و ازدواج رو آسان می نگرم. لطفاکمکم کنید تا راهکار رو بیابم. اگه میشه ایمیلتان رو برایم ارسال کنید تا بیشتر مشاوره بگیرم.
- [سایر] با سلام من 19 سالمه و برای اولین بارعاشق شدم من در دانشگاه عاشق همکلاسیم شدم که اون هم همسن منه چون تا حالا عشق رو تجربه نکرده بودم متوجه احساسم نشده بودم و سعی کردم اونو فراموش کنم اما یکسال گذشت و من نتونستم این کار رو بکنم تا این که این مسئله رو با همکلاس پسر کلاسمون(دوست صمیمیم) در میون گذاشتم من خیلی خجالتی بودم و گفتم نمبتونم رودرو برم جلو و ازش خواستگاری گنم دوستمم سعی کرد شمارشو بگیره تا تلفنی بهش بگم که دوسش دارم اما به هر دری زد نشد دیگه داشتم نا امید میشدم و از خدا خواستم که به یاری من برسه تا اینکه دوستم مشکل منو به یکی از همکلاسی های دختر کلاس گفت و اونم رفت با دختری که من دوسش دارم صحبت کرد و گفت که فلانی بهت علاقه مند شده و اومد بهم گفت که اون فقط لبخند زده وهیچی نگفته که منو دوست داره یا نه(اینو فهمیدم که شاید اون با این لبخند بهم علاقه داره) بنابراین خودم دل به دریا زدم و رفتم جلو وازش خواستگاری کردم اون اول به من گفت دوسم داره وبه چشم برادر بهم نگاه میکنه منم بهش گفتم هیچ وقت به یه پسر نگو به چشم برادر تو رو نگاه میکنم بدجور اذیت میشه اون گفت نمیخواد با هیچ پسری دوست بشه چون این کار آخر عاقبت نداره و منم درجا بهش گفتم اصلا قصد دوستی با شما رو ندارم و واقعا هم نداشتم من بهش گفتم شما که بلاخره باید ازدواج کنی خوب چرا نمیخوای با کسی که دوستون داره ازدواج کنی اون گفت الان قصد ازدواج نداره و هر وقت وقتش که بشه میاد و به من میگه و اینم بگم که این خانوم تو کلاس تا حالا با هیچ پسری حرف نزده ودر طول این مدت تنها پسری که باهاش حرف زده من بودم حتی منم صحبتو شروع نکرده بودم باهاش خودش باهام حرف زده بود و درباره مسائل درسی باهم صحبت کرده بودیم حالا سوال من اینه اگه این خانوم مثلا یه دو سه سال دیگه بیاد به من بگه که آمادگی ازدواج دارم منی که کار فعلا ندارم و مادرم هم همیشه میگه تو تا 25 سالت نشه برات زن نمیگیرم چی باید جوابش بگم من واقعا دوسش دارم و نمیخوام از دستش بدم میترسم اگه بهش بگم که آمادگی ازدواج ندارم و مجبوریم صبر کنیم دیگه فراموشم کنه و با یکی دیگه ازدواج کنه لطفا کمکم کنید بذارید اینا رو هم بگم من یه آدمی هستم که نماز میخونم و روزه هامم میگیرم اونم همین و با حجابه و در کل بگم از نظر دینی و مذهبی و فرهنگی به هم میخوریم
- [سایر] بسم رب الحسین ... گرامی حاج آقا مرادی سلام عرض میکنم خیلی سعی کردم بتوانم به صورت تلفنی برخی مشکلات را با شما در میان بگذارم ظاهرا مثل خیلی دیگر از کارها نشد. به ناچار مجبور شدم در اینجا مطرح کنم. برنامه شما را از شبکه دو سیما و برنامه مردم ایران سلام دنبال میکنم. چرا به برخی از خانواده ها که معنی مهر و محبت را نمی فهمند نمی پردازید . نمی خواهم فکر کنید من آدم بی شعور و قدر نشناسی هستم .من در خانواده ای مذهبی زندگی میکنم ...ولی تا کنون نشده که ما در خانه خود جملاتی که حاوی مهر و محبت باشند رد و بد کنیم . فشارهای بیخودی که روی من جوان می آورند و هنوز فکر میکنند زمانه همان زمان 50 سال پیش است که باید با زور حرفتان را به اثباط برسانید . من مدرک کاردانی گرفتم و به خدمت اعزام شدم و الان بعد از پایان خدمت خیلی دنبال کار گشتم و امیدوار بودم بتوانم در کنار کار به درسم هم ادامه بدهم . الان شرایط طوری شده که من احساس میکنم یک نفر مازاد در خانه هستم . شاید افکار من غلط باشد ولی ..... شمارا به خدا مرا راهنمایی کنید همه بدبختی ها را پدر در خانه بر ما تحمیل می نماید ولی خنده ها برای مردم است . گاهی اوقات دست از همه چیز میکشم و به امید اینکه دیگر به خانه بر نگردم از خانه بیرون میزنم ولی نمیدانم چرا خدا اینهمه از من بدش میاد که حاضر نیست حتی راه نجاتی یا مرگی را برایم رقم بزند .به امید روزی که همه جهان شاهد مردمی با فرهنگ و مهربان داشته باشد. الهم عجل لولیک الفرج
- [سایر] سلام 1.حدود پنج ماهه عقد کردم ومیدونم که دچار وسواس فکری وکمی هم افسردگی هستم 2.از روز اول عقد دچار نگرانی واسترس بودم وافکاری از قبیل شکست، بهم خوردن رابطه ، به دل ننشستن ،واینکه یکی از دوستان معرفی کرده اگر شکست بخوره چه میشه،چه بلایی سر خانوم میاد چه بلایی سر من میاد،واینکه آیا میشد همسری داشته باشم که اندامش بهتر باشه یانه 3.مقداری از نگرانی ها هم به دلیل خشک بودن خانوممه چون تو خانواده با محدودیت فوق العاده بالا بزرگ شده وبا حرف زدن و ادا وووجذابیت ایجاد نمیکنه 4.همسرم مهربان، خوش اخلاق،زیبا،وحرف گوش کن و قانعه 5.ناگفته نمونه که گاهی اتفاق افتاده که نگرانیم کم بوده وخیلی بهش علاقه مند بودم ولی خیلی طول نکشیده 6.نگید که نباید به این زودی ازدواج میکردی چون دیگه واقعا نمیتونستم مجرد بمونم وبازم ناگفته نمونه که میگن بعد ازدواج خیلی آروم شدم وبهترم 7.وچون قبلا خواهر خانومم به دلیل افسردگی حاد همسرشون از ایشون جدا شده وخانومم از این مسئله رو دائما یاداوری میکنه ونگرانیمو چند برابر کرده ومیترسم ماهم به چنین سرنوشتی دچار بشیم ونمیتونم درمان خودم رو شروع کنم چون خانومم بیشتر نگران میشه 8.لطف کنید راهنمایی کنید ویک مشاوروروانپزشک متدین رو معرفی کنید
- [سایر] با سلام وادب وتبریک عید خدمت حاج اقا مرادی نمی دونم باید حرفامو چه جوری شروع کنم چون هیچ وقت فکر نمی کردم انقدر عاجز وناتوان بشوم که مجبور بشم این حرفارو بزنم مدتی است که دلباخته ی پسر دایی ام شده ام بخاطر شرم وحیا وغروری که داشتم هیچ گاه وانمود نکردم که سرسوزنی بهش علاقه دارم وبر عکس همشه وانمود میکردم که ازش بدم می اید تا این که با یکی از دوستانم که حس می کردم می تواند کمکم کند مشورت کردم نظر او این بود که بهش زنگ بزنم وبگم که دوستش دارم علارغم میل باطنی ام این کار را کردم اول که زنگ زدم جا خورد وبعد گفت دنیای من وتو خیلی از هم دور است.وهزار حرف دیگر که به دلیل زیاد بودن نمیتوانم ان ها را بنویسم لحظه ی تحویل سال به حرم حضرت معصومه رفتم وخواستم اگه او مرا دوست دارد عاشق تر و واگر ندارد خدا کمک کند که فراموشش کنم که لحظه به لحظه دلباخته تر می شوم حاج اقا من در خانواده وبستگان ازمحبوبیت خوبی برخوردار هستم وخاطر خواه زیاد دارم ولی دارم همه چیز را از دست می دهم کنکورمو خراب کردم پرخاشگر وبسیار سر به هوا شده ام با اندک چیزی اشکانم سرازیر می شود حاج اقا ایا تلفن من کار بدی بوده؟ایا غرورم شکسته شده ؟من نمیتوانم فرامو شش کنم ؟حاج اقا باید چه کار کنم؟
- [سایر] سلام 1. من 23سالمه.لیسانس فنی.سربازی هنوز نرفتم.کار آزاد میکنم. 2. حدود 3 سال پیش با دختری که 2 سال از من کوچکتره اشنا شدم. به قصده ازدواج.2 سال رابطمون عالی بود.ولی بعدش از یکی از اقوامشون که دوست من هم باشه شنیدم که قبلا با پسری رابطه داشته.(فقط شنیدم)از دختره پرسیدم گفت من با کسی نبودم.ولی من حس کردم که بهم دروغ میگه و ازش جدا شدم.(چون بهم گفته بود که من تا حالا بهت دروغ نگفتم ولی همه چیزو هم بهت نگفتم) 3. دلایل جدایی : الف)بی تجربگی و کارای بچه گانه خودم. ب)من تا حالا با هیچ دختری به جز اون رابطه نداشتم ولی اونطور که معلوم بود اون با پسری قبلا رابطه داشته. ج)دوستم خیلی قاطع گفت که قبلا با کسی بوده. د)یکبار به علت عصابنیت شدید.سیگار کشید.در حالی که من سیگاری نیستم و از سیگار متنفرم. 4. چون اخلاق فوق العاده عالی داشت و یه جورایی عاشقش بودم(اگه دلایل جدایی که بالا ذکر کردم رو فاکتور بگیرید.که عشق سبب شده بود که فاکتور بگیرم) بعد از 3ماه که ازش جدا شدم.دوباره به سمتش برگشتم و بهش زنگ زدم ولی گفت که دیگه منو نمیخواد.دلیلی هم نگفت.و از اون موقع هم دیگه باهاش هیچ رابطه و تماسی ندارم.(حدود 9 ماه پیش) 5. خانواده دختره به جز پدرشون از رابطه ما کاملا آگاه بودن ولی خانواده من نه.البته زمانی که ازش جدا شدم به علت افسردگی من.خانواده من هم از رابطمون خبردار شدن. 6. حالا من چه کنم؟اصلا موقعیت ازدواج دارم؟آیا اون دختر واسه ازدواج با من مناسبه که برم خواستگاریش؟یا اونو فراموش کنم و جای دیگه برم خواستگاری؟(گرچه سخته) آیا جای دیگه رفتم خواستگاری یه طرف مقابل بگم که قبلا با دختری رابطه داشتم یا لزومی نیست بدونه؟ 7. حاجی من خیلی پیام تا حالا بهتون دادم.از این خلاصه تر نمیشد.خواهشا این دفعه جوابمو بدین.من فقط از شما جواب میخوام.نظره شما واسم مهمه.پس لطفا به مشاوره منو رجوع ندید. یاعلی
- [سایر] سلام من نیازمند یک مشاوره ازدواج هستم و چون تبیان رو به عنوان یک سایت رسمی از سوی نهادی رسمی قبول داشتم خواستم با شما مشورت کنم مشکل رو به طور خلاصه عرض میکنم اینجانب مهندس عمران و دارای یک شرکت عمرانی هستم الحمد الله مشکلی از لحاظ مالی ندارم اجازه بدید یه کمی در مورد خودم بگم بعد برم سراغ مشکلم خصوصیات من : 1-آرام 2-کمتر اجتماعی 3- تا حدی کم رو و از همه مهمتر نمیتونم حرف دلم رو بزنم حالا مشکل من : امروز من به خواستگاری یک دختر خانم رفتم ( به صورت سنتی ) ولی بزرگترین مشکل من اینه که اساسا نمیتونم به کسی دل ببندم و از همه مهمتر اینکه از وارد شدن به یک خانواده جدید بینهایت وحشت دارم اساسا نمیتونم این تصور رو بکنم که یه داماد خانواده غریبه بشم و از همه مهمتر اساسا نمیتونم مهر کسی رو تو دلم بذارم الان این دختر خانمی که به خواستگاریشون رفتم اساسا هیچ عیبی نداشتند ولی باز هم وحشت من از ورود به خانواده غریبه و عدم توانایی من در ایجاد علاقه باعث شده که برای قبول کردن پاهام سست بشه حالا یه مساله دیگه ای هم هست و اون هم اینه که من یه دختر خاله دارم که تا حدودی بهش علاقه دارم منظورم از علاقه اساسا عشق نیست بلکه بیشتر لذت از هم صحبتی با ایشان و خانوادشون هست اما این وسط یه مشکل وجود داره و اون هم ترس من از ازدواج فامیلی هست من یه چیزایی در مورد مشاوره های ژنتیک شنیدم اما نمیدونم که این مشاوره ها تا چه اندازه میتونه موثر باشه لطفا در این مورد بنده رو راهنمایی بفرمایید با سپاس
- [سایر] سلام. خسته نباشید. من حدودا 11 ماهه که با مردی که 14 سال از خودم بزرگتره آشنا شدم و تقریبا یک علاقه زیادی نسبت به هم پیدا کردیم.من 24 ساله و اون38سالشه. شهر محل زندگی مون هم فرق میکنه.مادر من خیلی مخالفت میکنه.فقط بخاطر سنش.اما از لحاظ انسان بودن خداشناسی شغل و درآمد خوب و خانه و ماشین همه چیز دارد و از نوع خوب هم دارد.و بسیار هم میگوید که مرا دوست دارد و عاشق من است . فشار مادرم انقدر زیاد است که نه میتونم دلش رو بشکنم نه با خواسته اش موافقت کنم . به هیچ وجه هم مادرم اخلاق و عقیده اش عوض نمیشه.میگه اون فردا پیر میشه و تو جوونتر.ولی این مسئله واسه من حل شده است . من خیلی به خانوادم وابسته هستم و اصلا یه جوری شده که میترسم ازدواج کنم مادرم و پدرم تنها بشن . یعنی مادرم بدش هم نمیاد که من تو خونه بمونم . انقدر مخالفت میکنه با همه خواستگارها که دیگه منم خسته شدم و تمایلی به ازدواج ندارم . چون مادرم واقعا رفتاری از خودش نشون میده که آدم از زندگیش سیر میشه . واسه همه خواستگارهام که بجز ایشون هستند ایرادهای زیادی میگیره و همیشه مرغ همسایه غازه . خیلی ازش خواستم که با یک روانشناس صحبت کنه ولی بد برداشت میکنه. خیلی قرآن میخونم و سعی میکنم آرامش خودمو حفظ کنم ولی نمیشه . اصلا اعتماد به نفس ندارم . همیشه استرس دارم . همیشه افسرده و غمگینم و گریه میکنم . علاقه ای هم به این دنیا و قشنگیاش ندارم یعنی یه جورایی مردم دیگه . در ضمن مادر من تقریبا با همه اعضای خونه مشکل داره . با پدرم از بدو ازدواج دچار مشکل بوده و بدون عشق و علاقه ازدواج کرده . پدرم هم از مادرم بزرگتره حدود15 سال . مادرم فکر میکنه که زندگی منم قراره اینجوری بشه . اصلا نمیتونه خوشبختی رو احساس کنه . با اینکه پدرم زیاد هم آدم بدی نیست . فقط کمی اخلاقش تنده. نمیدونم میتونید کمکم کنید یا نه فقط گفتم حرفمو بگم بلکه خالی بشم . ازتون ممنونم .
- [سایر] سلام ضمن تشکر از سایت زیبا خلاق و جامعتون من ایرانی تهرانی28ساله مهندس صنایع کارشناس کنترل پروژه متاهل هستم آقای دکتر من مدت 1سال که با دختر داییم که دیپلم داره ازدواج کردم قبل از اون هم یک سال عقد بودیم .ما ظاهرا رابطه خیلی خوبی با هم داریم فقط خانمم خیلی به خانوادش وابسته است.از صبح که من میرم شرکت اون میره خونه خواهرش ویا خونه مادرش تا نیم ساعت قبل اینکه من بیام خونه. وقتی من میرسم خونه اون خیلی خسته است حوصله منو نداره من با رفتنش مشکلی ندارم اون حق داره بره ولی به نظر من اون تحت تاثیر من نیست و به شدت به هر حرفی که اونا بزنن انگاری وحی منزل باشه، گوش میده . من بارها تلاش کردم که اون یه کلاسی بره برای روحیش،کلاس ورزشی،ایروبیک،قرآن،مشاوره زندگی و ... اما همیشه متاسفانه انگار که این کلاسا وقت رفت و اومدشو به خونه اونا کم میکنه ،باهام همکاری نمی کنه میگه دوست ندارم برم. خلاصه همش دوست داره تو خونه اونا کار یدی کنه ،از اول من حدس میزدم از لحاظ فکری خیلی با هم فاصله داشته باشیم ولی فکر می کردم تغییر میکنه اما متاسفانه یک آدم ظاهربین سطحی و ... باقی مونده و اصلاً نمی خواد تغییر کنه حتی از من میخواد با دوستای من که هم خودشون هم زناشون تحصیل کرده اند کمتر رفت و آمد کنیم یا نکنیم من احساس میکنم احساس کمبود میکنه اما من این مسائل هیچ وقت بهش سرکوفت نزدم و فقط خواستم با محبت به یه اشتراک برسیم ضمن اینکه مادر خانمم خیلی تو زندگیم دخالت می کرد یعنی تو زندگی همه خواهر برادرای خودش و دیگران دخالت می کنه اما من اوایل با تذکر و در آخر توی یه دعوای حسابی که اصلاًدلم نمی خواست اتفاق بی افته تهدیدش کردم که خداروشکر دخالتاش خیلی کمتر شده اما نفوذش رو خانمم خیلی زیاده به حدی که اعصاب منو خورد میکنه چون من دوست دارم خانمم انجوری باشه که من میخوام نه اونجوری که مادرش میگه . من به خاطره زندگیم و آبروم سعی می کنم از خیلی از مسائل بگذرم اما گذشت من باعث شده خانمم به راهی که خودش می خواد ادامه بده من بارها بهش گفتم اینجوری هیچ پیشرفت فکری نمی کنی اما اون فقط دوست داره خونه داری کنه ، اینقدر به خواهرش و مادرش و... کمک میکنه که تو سن 26 سالگی دست درد و پا درد شدید داره من اگه بهش بگم به خودت فشار نیار عصبانی میشه خلاصه خیلی دلم می خواد فاصلم با اون کم بشه ولی نمیدونم چه جوری؟ لطفا راهنماییم کنید