سلام دوست عزیز منظور من این هست که ایشون حق داره شما رو نخواد. منظورم اینه که شما خدای نکرده به صورت خودخواهانه فکر نکنی حالا که من اونو می خوام پس اون هم حتما باید منو بخواد. بعضی وقتها بعضی ها همین نکته ساده رو در نظر نمی گیرن، بعد می رن جلو، یه دفعه حسابی سرخورده می شن، تریپ برمی دارن که از هرچی دختره بدم می یاد، چون شکست عشقی خوردم. در حالی که اینها خودشون مشکل دارن. می خواستم به شما هشدار بدم که در دسته این آدمها قرار نگیری. اصلا به همین خاطره که می گن «جگر شیر نداری، سفر عشق مرو» شما به مرور زمان خودت می فهمی که ایشون شما رو دوست داره یا نه. اگر شما رو دوست داشته باشه، بهت توجه ویژه می کنه و بهت کشش زیادی داره. گذر زمان به شما می گه که ایشون شما رو دوست داره یا نه. همینکه تا الان بااینکه اغلب همکلاسی ها می دونن، ایشون شما رو پس نزده معنی اش اینه که تااینجای کار از شما بدش نمی یاد. باید ببینی می تونی حسابی تو دلش جا کنی یا نه. بگذار کمی زمان بگذره، خیلی چیزها معلوم می شه. فقط توصیه های پستهای قبلی رو رعایت کن. پیروز باشید
سلام آقای دکتر شما به من گفتید ممکنه اون منو دوست نداشته باشه آیا راهی هست که من بتونم بفهمم که منو دوست داره یا نه؟
چون اگه منو دوست نداشته باشه و از روی شرم و حیایی که این خانوم داره به من نگه و چند سال بگذره و وقتی که بخوام برم خواستگاریش,لحظه آخر بیاد بهم بگه که بهم علاقه ای ندارم من دیگه نمیتونم فراموشش کنم و عذاب میکشم, آیا راهی هست که بفهمم؟
سلام دوست عزیز منظور من این هست که ایشون حق داره شما رو نخواد. منظورم اینه که شما خدای نکرده به صورت خودخواهانه فکر نکنی حالا که من اونو می خوام پس اون هم حتما باید منو بخواد. بعضی وقتها بعضی ها همین نکته ساده رو در نظر نمی گیرن، بعد می رن جلو، یه دفعه حسابی سرخورده می شن، تریپ برمی دارن که از هرچی دختره بدم می یاد، چون شکست عشقی خوردم. در حالی که اینها خودشون مشکل دارن. می خواستم به شما هشدار بدم که در دسته این آدمها قرار نگیری. اصلا به همین خاطره که می گن «جگر شیر نداری، سفر عشق مرو» شما به مرور زمان خودت می فهمی که ایشون شما رو دوست داره یا نه. اگر شما رو دوست داشته باشه، بهت توجه ویژه می کنه و بهت کشش زیادی داره. گذر زمان به شما می گه که ایشون شما رو دوست داره یا نه. همینکه تا الان بااینکه اغلب همکلاسی ها می دونن، ایشون شما رو پس نزده معنی اش اینه که تااینجای کار از شما بدش نمی یاد. باید ببینی می تونی حسابی تو دلش جا کنی یا نه. بگذار کمی زمان بگذره، خیلی چیزها معلوم می شه. فقط توصیه های پستهای قبلی رو رعایت کن. پیروز باشید
- [سایر] با سلام و خسته نباشید خدمت خانم عطاریان در واقع من به فردی علاقه مندم و قراره با هم ازدواج کنیم اما طی روابطی که زیر نظر خانواده هامون داشتیم فردی که من بهش علاقه دارم از علاقه ی شدید خودش نسبت به خواهرش حرف میزنه و من چون علاقه ی شدیدی به این فرد دارم نمیتونم تحمل کنم که اون فردی به من جز من رو دوست داشته باشه وقتی از علاقش به خواهرش حرف میزنه قلبم درد میگیره و اشکم در میاد من یه بار این موضوع رو به خودش گفتم بهش گفتم که به خواهرش حسادت میکنم به این دلیل که اونو خیلی دوست داره و اون قسم خورد که منو بیشتر از خواهرش دوست داره اما من نمیتونم تحمل کنم که یکی دیگه رو به جز من دوست داشته باشه لطفا من رو کمک کنید و بگید باید چی کار کنم ایا این میتونه تاثیری در زندگی اینده من با فرد مورد علاقم داشته باشه و زندگیمونو خراب کنه
- [سایر] سلام آقای مردای خوبین؟ من از دانشجویان دانشگاه شهید چمرانم من 2سال نشون کرده پسر داییم هستم ولی تا الن هیچ رابطه خاصی با هم نداشتیم یعنی اون تمایلی نشون نداده من هم دختر اصلا نمیتونم قدم پیش بذارم نمیدونم چه احساسی بهم داره خیلی اذیتم موقعیتهای خوبی هم ناخواسته از دست دادم یه جورایی پاسوزش شدم تورو خدا یه راهی برای تسکینم بهم بدین چکار کنم بهش شک دارم که کس دیگه ایی رو دوست داشته باشه اخه منوخواهرم هردومون با هم نشون کرده 2داداش شدیم که خواهرم الان عقد کرده ولی من بلاتکلیفم تورو خدا زود جواب بدین یه دنیا تشکر از بهترینها
- [سایر] سلام علیکم پسری مجرد از کردستان هستم که بعد از خواستگاری کردن از دختری مادرش قبول نکرد در حالی که دختره هم منو میخواست دچار افکار پریشان شدم . دختره هم بهم گفت که نمیتونه رو حرف خانوادش حرف بزنه و رابطه ما قطع شده از اون روز به بعد یک لحظه هم از یادش غافل نشدم . همش بهش فکر میکنم گریه میکنم از خونه بیرون نمیتونم برم به چیز دیگه نمیتونم فکر کنم نمازامو اشتباه میخونم ذهنو خیلی مشغول کرده . نمی دونم چیکار کنم با شرایط کنار بیام بتونم تمرکز حواس پیدا کنم و روال عادی زندگیو در پیش بگیرم . لطفا راهنماییم کنید
- [سایر] سلام عاشق پسری شدم اونم منو دوست داره و چندسال با هم اشناییم اون 30 سالشه مادرش بی هیچ دلیلی مخالفت میکنه و میگه هرکس که با نظر منه باید براازدواج انتخاب کنی نه کسی ک از قبل با هم اشناشدین.حتی به پسرش گفته اگه این دختره پیغمبر باشه من رضایت نمیدم و اگه میخوای خودت برو خواستگاری و بعداز اون من دیگه مادرت نیستم ولی ماهرگز نخواستیم بدون بزرگتر بیاد خواستگاری و زندگیمونوشروع کنیم.مادرش به حرف هیچکس گوش نمیده با وجود اینکه همه افراد خانواده باهاش صحبت کردن در این مورد.حتی حاضر نیست منو ببینه.هیچ بهونه ای هم نداره همه چیزمون کامله نه مشکل جسمانی نه پول نه هیچی فقط میگه نه نه نه چند ماهه خواستیم بیخیال هم بشیم اما نه من و نه اون نتونستیم تا حدی که همدیگرو که به هم خیره میمونیم بعضی وقتا ساعت ها میشینیم به هم نگاه میکنیم آیا من اشتباهی کردم من که همه جوره دوستش دارم چه کار کنم???? نتونستم از فکرش جدا بشم اونم نتونست خیلی به خودمون سخت گرفتیم که بشه مثلاروزه ده روزه یا نذر یا حتی از خود خدا خواستیم کمکمون کنه جفتمون مقیدیم یک ساله ک مدام با مادرش صحبت میکنه و نه میشنوه زندگیمون نابود شده نه اینوری نه اونوری !هیچ دلیلی برا مخالفت مادرش نیست فقط شاید اینکه واقعا پسرشو دوست داره و میخواد کنارش بمونه و اگه یکی براش انتخاب کنه ک با نظرخودش باشه مطمیناپسرش اون دختر رو زیاد دوست نداره وتوجه پسرش بیشتر با مامانشه تا با زنش.معلوم نیست چند سال دیگه هم اجازه ازدواج بده فقط شما مثل بقیه نگین یکی دیگه ؟نمیتونیم بیخیال هم بشیم؟ من 27سالمه و اون 30سالشه از رو بچگی نیست کارامون بگم هوسه زودگذره واقعا دوستش دارم نمیتونم کسی دیگرو جاش ببینم فکر میکنم تا وقتی دلم پیش اونه حق این کارو ندارم چون باعث بدبختی یکی دیگه میشم!میتونید راهی بهم نشون بدین ؟خوهش التماس اگه میتونین کمکم کنید؟ممنون
- [سایر] سلام آقای مرادی خسته نباشید من پسری هستم 21 ساله الان سال سوم یک رشته مهندسی میخونم یه مشکلی داشتم لطفا ...خصوصی ... درمونده شدم دلم مرده آرزوی مرگ میکنم... دیگه نمیدونم چیکار کنم خودم مرگ رو بهترین دوا واسش میدونم مگه چی میخواد بشه فوقش یه چند وقت جهنم واسه ی کارام باشم که میدونم از هر لحظه عذابش لذت میبرم چون با اون عذاب خدا منو میبخشه پس خوبه اما اما یه جون به سن من چطور میمیره مجبورم تحمل کنم این جهنمو که خودم ساختم دیگه دیگه دارم از غصه میمیرم عصبی شدم به هر بهانه ای دعوا رامیندازم میترسم عاقبت کلا از راه بدر شم نمیدونم تا کی این وضعیتو تحمل میکنم این مشکل من بود آقای مرادی نمیدونم راهی مونده که نرفته باشم اصلا کسی میشه مثل من تودنیا بدبخت باشه نمیدونم این آرزوی مرگ که بعضی وقتا میکنم کفره یا نه؟؟ راهی هست واسه من اگه هست منو راهنمایی کنید لطف کنید شعار ندین من واقعا همه راهها رو رفتم ولی نمیدونم چرا موفق نشدم و الان به این روز افتادم دیگه از این ماراتون دهشتناک خسته شدم این همه سال دیگه هیچ انرژی واسم نزاشته بعلاوه دیگه راهی نمونده .. خواهش میکنم اگه شما راه دیگه ای رو سراغ دارین منو در جریان بزارین ((تو سایت بزنید)) امیدم به خدا . خدا کمکت کنه یا حق
- [سایر] با سلام من 19 سالمه و برای اولین بارعاشق شدم من در دانشگاه عاشق همکلاسیم شدم که اون هم همسن منه چون تا حالا عشق رو تجربه نکرده بودم متوجه احساسم نشده بودم و سعی کردم اونو فراموش کنم اما یکسال گذشت و من نتونستم این کار رو بکنم تا این که این مسئله رو با همکلاس پسر کلاسمون(دوست صمیمیم) در میون گذاشتم من خیلی خجالتی بودم و گفتم نمبتونم رودرو برم جلو و ازش خواستگاری گنم دوستمم سعی کرد شمارشو بگیره تا تلفنی بهش بگم که دوسش دارم اما به هر دری زد نشد دیگه داشتم نا امید میشدم و از خدا خواستم که به یاری من برسه تا اینکه دوستم مشکل منو به یکی از همکلاسی های دختر کلاس گفت و اونم رفت با دختری که من دوسش دارم صحبت کرد و گفت که فلانی بهت علاقه مند شده و اومد بهم گفت که اون فقط لبخند زده وهیچی نگفته که منو دوست داره یا نه(اینو فهمیدم که شاید اون با این لبخند بهم علاقه داره) بنابراین خودم دل به دریا زدم و رفتم جلو وازش خواستگاری کردم اون اول به من گفت دوسم داره وبه چشم برادر بهم نگاه میکنه منم بهش گفتم هیچ وقت به یه پسر نگو به چشم برادر تو رو نگاه میکنم بدجور اذیت میشه اون گفت نمیخواد با هیچ پسری دوست بشه چون این کار آخر عاقبت نداره و منم درجا بهش گفتم اصلا قصد دوستی با شما رو ندارم و واقعا هم نداشتم من بهش گفتم شما که بلاخره باید ازدواج کنی خوب چرا نمیخوای با کسی که دوستون داره ازدواج کنی اون گفت الان قصد ازدواج نداره و هر وقت وقتش که بشه میاد و به من میگه و اینم بگم که این خانوم تو کلاس تا حالا با هیچ پسری حرف نزده ودر طول این مدت تنها پسری که باهاش حرف زده من بودم حتی منم صحبتو شروع نکرده بودم باهاش خودش باهام حرف زده بود و درباره مسائل درسی باهم صحبت کرده بودیم حالا سوال من اینه اگه این خانوم مثلا یه دو سه سال دیگه بیاد به من بگه که آمادگی ازدواج دارم منی که کار فعلا ندارم و مادرم هم همیشه میگه تو تا 25 سالت نشه برات زن نمیگیرم چی باید جوابش بگم من واقعا دوسش دارم و نمیخوام از دستش بدم میترسم اگه بهش بگم که آمادگی ازدواج ندارم و مجبوریم صبر کنیم دیگه فراموشم کنه و با یکی دیگه ازدواج کنه لطفا کمکم کنید بذارید اینا رو هم بگم من یه آدمی هستم که نماز میخونم و روزه هامم میگیرم اونم همین و با حجابه و در کل بگم از نظر دینی و مذهبی و فرهنگی به هم میخوریم
- [سایر] سلام و خسته نباشید... من بدون مقدمه اصل قضیه رو میگم.. 20 سالمه... با پسری نامزدم...4 سال از من بزرگتره از خیلی لحاظا لحاظ خوبن... منتها ایشون قبلا با دختری دوست بودن که الان کم و بیش از طریق وب اون خانوم و یا اس ام اس های تبریکی در ارتباطن... بارها این مسئله رو دیدم...گفتم که من حساسم... دوست ندارم دیگه اون خانوم باشه تو زندگیشون ( حالا به هر روشی)ولی ایشون میگن که نه من هیچ حسی ندارم بهشو ازین حرفا!!! ضمن اینکه من حس میکنم که این آقا اصلا حسی به من نداره..چون اگه داشت... حداقل یه بار مثله همون موقع که با اون خانوم بود... میومد و یه جوری ابراز میکرد!!! درسته؟؟؟ در حال حاضر منم تقریبا نسبت به ایشون بی احساس دارم میشم... گاهی وقتا 10 روز یا 15 روز به هم زنگ نمیزنیم... اصلا این رابطه فایده داره؟؟؟ من که میگم نباشه بهتره... راهنمایی لطفا...
- [سایر] سلام آقای مرادی، من همیشه پیگیر سخنرانیها و برنامه هاتون بودم و واقعا از شما بعنوان یه روحانی روشنفکر خوشم میاد و همین باعث شد که درمورد مهمترین مساله زندگیم از شما مشورت بخوام، ازتونم خواهش میکنم این پیغامو روی سایت نذارید. من 4 سال پیش با آقایی آشنا شدم. من اون موقع دبیرستانی بودم و ایشون ... ... من خیلی دوستش دارم و اون هم. از طرفی میگم اگه منو دوست داشت چرا ... میدونم از اول اشتباه کردم و بارهاهم به خاطرش توبه کردم و از امام زمان کمک خواستم ولی اگه اون نباشه با کس دیگه ایم نمیتونم زندگی کنم ولی قطعا پدر و مادرم نمیذارن ازدواج نکنم. واقعا مستاصلم. ببخشید خیلی حرف زدم ولی خلاصه تر از این نمی تونستم بگم. لطفا راهنماییم بکنید. بازم خواهش میکنم پیاممو روی سایت نذارید. متشکرم
- [سایر] سلام خانم کهتری من یه مشکلی دارم و میخام خیلی خودمونی مشکلم رو بگم راستش نمیدونم از کجا شروع کنم حدود 2 سال پیش که من با نت اشنا شدم کم کم با شبکه های اجتمایی و چت روم ها اشنا شدم من ساعت های متوالی وقت خودم رو صرف ارتباط با کسانی میکردم که حتی صداشونو نشنیده بودم بعد مدتی وابسته شدم طوری که تو دنیای وواقعی هم فکرم پیش اونا بود تو این مدت با یه نفر اشنا شدم یه دختر 24 ساله - رشته حقوق- اون فرد افسرده ای بود کم کم با هم درد و دل میکردیم حرفامونو به هم میزدیم با هم دوست شده بودیم حدود 6 ماه بود که با هم با واتس اپ و لاین در ارتباط بودیم دیگه خودتون میدونید از این رابطه های مسخره و ... یه مدت که گذشت من بهش وابسته شدم یعنی الان هم هستم خیلی وابسته خیلی حس میکنم نمیتونم بدون اون زندگی کنم من خیلی با اون مهربون بودم وقتی ناراحت بود ارومش میکردم ولی اون دلمو شکست حالم خیلی بده هنوزم وقتی یادم میاد شبا گریه میکنم بهش زنگ میزنم میگه به من زنگ نزن من به اون خیلی نزدیک بودم... و اون به من ... هنوزم گریه میکنم میدونین ؟ نمیتونم درس بخونم نمیتونم به زندگی ادامه بدم ... حس میکنم اونو کم دارم تو زندگیم ولی حالم بهم میخوره که برم التماس کنم میدونی 10 بار هم بیشتر التماسش کردم میدونی هر شب گریه میکنم میدونی دیگه خودم از خودمم خجالت میکشم حالم از خودم بهم میخوره حالم از همچی بهم میخوره نمیدونم چیکار کنم هنوزم به برگشت پیش اون فکر میکنم چرا ادما یهو اینقدر نامرد میشن ؟ چرا میگن تا اخرش هستیم ولی درست همون لحظه که بهشون نیاز داری ولت میکنن میرن خیلی تنها شدم خیلی خیلی بغض گلومو گرفته... من ارزشم خیلی بالا تر از این حرفا بود ولی ... اون اون ...... نمیدونم چی بگم فقط میخام کمکم کنین بتونم دوباره به زندگی برگردم مرسی ...............
- [سایر] سلام 1. من 23سالمه.لیسانس فنی.سربازی هنوز نرفتم.کار آزاد میکنم. 2. حدود 3 سال پیش با دختری که 2 سال از من کوچکتره اشنا شدم. به قصده ازدواج.2 سال رابطمون عالی بود.ولی بعدش از یکی از اقوامشون که دوست من هم باشه شنیدم که قبلا با پسری رابطه داشته.(فقط شنیدم)از دختره پرسیدم گفت من با کسی نبودم.ولی من حس کردم که بهم دروغ میگه و ازش جدا شدم.(چون بهم گفته بود که من تا حالا بهت دروغ نگفتم ولی همه چیزو هم بهت نگفتم) 3. دلایل جدایی : الف)بی تجربگی و کارای بچه گانه خودم. ب)من تا حالا با هیچ دختری به جز اون رابطه نداشتم ولی اونطور که معلوم بود اون با پسری قبلا رابطه داشته. ج)دوستم خیلی قاطع گفت که قبلا با کسی بوده. د)یکبار به علت عصابنیت شدید.سیگار کشید.در حالی که من سیگاری نیستم و از سیگار متنفرم. 4. چون اخلاق فوق العاده عالی داشت و یه جورایی عاشقش بودم(اگه دلایل جدایی که بالا ذکر کردم رو فاکتور بگیرید.که عشق سبب شده بود که فاکتور بگیرم) بعد از 3ماه که ازش جدا شدم.دوباره به سمتش برگشتم و بهش زنگ زدم ولی گفت که دیگه منو نمیخواد.دلیلی هم نگفت.و از اون موقع هم دیگه باهاش هیچ رابطه و تماسی ندارم.(حدود 9 ماه پیش) 5. خانواده دختره به جز پدرشون از رابطه ما کاملا آگاه بودن ولی خانواده من نه.البته زمانی که ازش جدا شدم به علت افسردگی من.خانواده من هم از رابطمون خبردار شدن. 6. حالا من چه کنم؟اصلا موقعیت ازدواج دارم؟آیا اون دختر واسه ازدواج با من مناسبه که برم خواستگاریش؟یا اونو فراموش کنم و جای دیگه برم خواستگاری؟(گرچه سخته) آیا جای دیگه رفتم خواستگاری یه طرف مقابل بگم که قبلا با دختری رابطه داشتم یا لزومی نیست بدونه؟ 7. حاجی من خیلی پیام تا حالا بهتون دادم.از این خلاصه تر نمیشد.خواهشا این دفعه جوابمو بدین.من فقط از شما جواب میخوام.نظره شما واسم مهمه.پس لطفا به مشاوره منو رجوع ندید. یاعلی