باسلامدوست گرامی ازدواج کردن به معنای گسترش دادن روابط و همچنین اغنائ روابط عاطفی ما انسانهاست. نه اینکه توقع داشته باشیم که در هنگام ازدواج همسرمان روابط قبلی خود را به خاطر وجود ما کنار بگذارد. اگر با فردی ازدواج کنید که دارای چنین خصوصیاتی باشد(یعنی با ازدواج کردن روابط قبلی خود و احساساتش را کنار بگذارد) بی شک چنین فردی از لحاظ عاطفی به بلوغ کافی نرسیده و اصلا علایق فعلی اش به همسرش نیز قابل اعتماد نیست، چراکه وقتی فردی چنین روابط محدود عاطفی با اعضای خانواده خود برقرار می کند ، بی شک در اینده دور یا نزدیک نیز همین کار را با همسر و فرزندانش انجام می دهد بنابراین چنین افرادی اصلا قابل اعتماد نیستند.ابراز صحیح عشق یکی از مسائل مهم در زمینه روابط زناشویی است . فردی که عشق حقیقی دارد ولی از راههای غیر منطقی به طرف مقابلش ابراز علاقه می کند، عمدتاً دچار مشکل می شود.مانند شما که به اشتباه تصور می کنید ازدواج کردن به معنای قطع رابطه عاطفی با سایر اطرافیان و سرمایه گذاری عاطفی صرف با همسر جدید است. به نظر شما این درخواست از نامزدتان منطقی است؟ آیا می توان با متاهل شدن از همسرمان بخواهیم که به خاطر ما تمام روابط عاطفی گذشته خود را کنار گذاشته و یا آنها را انکار کند؟آیا خود شما می توانید به خاطر ازدواج با یک فرد جدید تمام احساس و علاقه خود به خانواده و والدین و خواهر و برادر خود را کنار بگذارید؟ تصور نکنید که این احساس شما نسبت به نامزدتان و خواهرشان ناشی از علاقه شدیدی است که به ایشان دارید بلکه به علت عدم شناخت درست و صحیح از فرایند رابطه زناشویی و کیفیت عشق و علاقه ای است که باید بین دو طرف برقرار باشد. بنابراین به این مطالب توجه داشته باشید. ابرازصحیح عشق به ترتیب در موارد زیر بیان شده است:-1 درک عمیق عقائد و احساسات طرف مقابل : داشتن نقاط مشترک باعث درک عمیق عقائد واحساسات می شود . این نقاط مشترک شامل سن، فرهنگ ، تحصیلات، تجربه، موقعیت اجتماعی و...است. پس بنابر این کسی که دارای نقاط مشترک بیشتری است بهتر می تواند عقائد و احساساتطرف مقابلش را درک کند و برداشت های صحیحتری از صحبت طرف مقابلش داشته باشد.-2 احترام به نظر طرف مقابل : احترام به نظر طرف مقابل، صرف نظر از اینکه آن عقیده درست باشد و یا نباشد باعث نزدیکی و تفاهم می شود . لازم به ذکر است که احترام به نظر مقابل به معنای قبول نظر طرف مقابل نیست . احترام به نظر طرف مقابل به معنای اجاز ه دادن به اظهار عقیده و تحلیل و نقد عقاید می باشد . احترام به نظر طرف مقابل زمانی ارز شمند و سازنده است که باعث تضییع حقوق افراد دیگر نشود.-3 اعتماد به طرف مقابل : بعد از به وجود آمدن جو تفاهم و صمیمیت، اعتماد به وجود می آید . بعد از به وجود آمدن اعتماد، انسانها راز ها و مطالب خصوصی خود را به یکدیگر بیان می کنند و چیزهای ارزشمند خود را در اختیار یکدیگر قرار می دهند . دیوار اعتماد به کندی ساخته می شود ولی می توان با یک حرکت نا به جا، دیوار اعتماد را به سرعت فرو پاشید.-4 جلب نظر طرف مقابل : بعد از به وجود آمدن اعتماد، جلب نظر طرف مقابل نشانه ای برای ابراز علاقه به طرف مقابل است جلب نظر طرف مقابل، می تواند با پشتیبانی و همدلی انجام شود.در صورت نیاز با من در تماس باشید.
با سلام و خسته نباشید خدمت خانم عطاریان
در واقع من به فردی علاقه مندم و قراره با هم ازدواج کنیم اما طی روابطی که زیر نظر خانواده هامون داشتیم فردی که من بهش علاقه دارم از علاقه ی شدید خودش نسبت به خواهرش حرف میزنه و من چون علاقه ی شدیدی به این فرد دارم نمیتونم تحمل کنم که اون فردی به من جز من رو دوست داشته باشه وقتی از علاقش به خواهرش حرف میزنه قلبم درد میگیره و اشکم در میاد من یه بار این موضوع رو به خودش گفتم بهش گفتم که به خواهرش حسادت میکنم به این دلیل که اونو خیلی دوست داره و اون قسم خورد که منو بیشتر از خواهرش دوست داره اما من نمیتونم تحمل کنم که یکی دیگه رو به جز من دوست داشته باشه لطفا من رو کمک کنید و بگید باید چی کار کنم ایا این میتونه تاثیری در زندگی اینده من با فرد مورد علاقم داشته باشه و زندگیمونو خراب کنه
باسلامدوست گرامی ازدواج کردن به معنای گسترش دادن روابط و همچنین اغنائ روابط عاطفی ما انسانهاست. نه اینکه توقع داشته باشیم که در هنگام ازدواج همسرمان روابط قبلی خود را به خاطر وجود ما کنار بگذارد. اگر با فردی ازدواج کنید که دارای چنین خصوصیاتی باشد(یعنی با ازدواج کردن روابط قبلی خود و احساساتش را کنار بگذارد) بی شک چنین فردی از لحاظ عاطفی به بلوغ کافی نرسیده و اصلا علایق فعلی اش به همسرش نیز قابل اعتماد نیست، چراکه وقتی فردی چنین روابط محدود عاطفی با اعضای خانواده خود برقرار می کند ، بی شک در اینده دور یا نزدیک نیز همین کار را با همسر و فرزندانش انجام می دهد بنابراین چنین افرادی اصلا قابل اعتماد نیستند.ابراز صحیح عشق یکی از مسائل مهم در زمینه روابط زناشویی است . فردی که عشق حقیقی دارد ولی از راههای غیر منطقی به طرف مقابلش ابراز علاقه می کند، عمدتاً دچار مشکل می شود.مانند شما که به اشتباه تصور می کنید ازدواج کردن به معنای قطع رابطه عاطفی با سایر اطرافیان و سرمایه گذاری عاطفی صرف با همسر جدید است. به نظر شما این درخواست از نامزدتان منطقی است؟ آیا می توان با متاهل شدن از همسرمان بخواهیم که به خاطر ما تمام روابط عاطفی گذشته خود را کنار گذاشته و یا آنها را انکار کند؟آیا خود شما می توانید به خاطر ازدواج با یک فرد جدید تمام احساس و علاقه خود به خانواده و والدین و خواهر و برادر خود را کنار بگذارید؟ تصور نکنید که این احساس شما نسبت به نامزدتان و خواهرشان ناشی از علاقه شدیدی است که به ایشان دارید بلکه به علت عدم شناخت درست و صحیح از فرایند رابطه زناشویی و کیفیت عشق و علاقه ای است که باید بین دو طرف برقرار باشد. بنابراین به این مطالب توجه داشته باشید. ابرازصحیح عشق به ترتیب در موارد زیر بیان شده است:-1 درک عمیق عقائد و احساسات طرف مقابل : داشتن نقاط مشترک باعث درک عمیق عقائد واحساسات می شود . این نقاط مشترک شامل سن، فرهنگ ، تحصیلات، تجربه، موقعیت اجتماعی و...است. پس بنابر این کسی که دارای نقاط مشترک بیشتری است بهتر می تواند عقائد و احساساتطرف مقابلش را درک کند و برداشت های صحیحتری از صحبت طرف مقابلش داشته باشد.-2 احترام به نظر طرف مقابل : احترام به نظر طرف مقابل، صرف نظر از اینکه آن عقیده درست باشد و یا نباشد باعث نزدیکی و تفاهم می شود . لازم به ذکر است که احترام به نظر مقابل به معنای قبول نظر طرف مقابل نیست . احترام به نظر طرف مقابل به معنای اجاز ه دادن به اظهار عقیده و تحلیل و نقد عقاید می باشد . احترام به نظر طرف مقابل زمانی ارز شمند و سازنده است که باعث تضییع حقوق افراد دیگر نشود.-3 اعتماد به طرف مقابل : بعد از به وجود آمدن جو تفاهم و صمیمیت، اعتماد به وجود می آید . بعد از به وجود آمدن اعتماد، انسانها راز ها و مطالب خصوصی خود را به یکدیگر بیان می کنند و چیزهای ارزشمند خود را در اختیار یکدیگر قرار می دهند . دیوار اعتماد به کندی ساخته می شود ولی می توان با یک حرکت نا به جا، دیوار اعتماد را به سرعت فرو پاشید.-4 جلب نظر طرف مقابل : بعد از به وجود آمدن اعتماد، جلب نظر طرف مقابل نشانه ای برای ابراز علاقه به طرف مقابل است جلب نظر طرف مقابل، می تواند با پشتیبانی و همدلی انجام شود.در صورت نیاز با من در تماس باشید.
- [سایر] سلام خسته نباشیدحدود 8 ساله که ازدواج کردم متاسفانه با شوهرم خیلی زیاد مشکل دارم بسیار ادم دروغگو و اهل غیبت هستش با هیچکس حتی خونواده ی خودش رابطه ی خوبی نداره چون زندگیمونو از لحاظ مالی با سختی شروع کردیم از دست همه ناراحته که چرا بهش کمک نکردن حتی با دختر 2 سالمون رابطه خوبی نداره و مرتب باهاش دعوا میکنه مرتب بهانه جویی میکنه و بی دلیل ما رو میزنه اگه خونه باشم میگه برو بیرون اگه بیرون باشم دلش برام تنگ میشه همش در حال فریاد زدنه کلا با همه بیخودی میجنگه و سر مسایل خیلی کوچیک دعوا راه میندازه و هر چی که دم دستش باشه میشکنه حتی با خدا هم دعوا داره یه مدت ازش قهر میکردم و میرفتم ولی دیگه الان بیخیال شدم و تحمل میکنم در ضمن منو دیوانه وار دوست داره دلم به حال دخترم میسوزه تو رو خدا بگین چیکار کنم ؟متشکرم
- [سایر] دوباره سلام اقای مرادی خسته نباشید خوشبختانه امروز هم به خواست خدا تونستم از حرفهای زیباتون بهرهمند بشم ولی یه سوالی ذهنم رو مشغول کرده و ناراحت شاید بگید برای فرد 17-18 ساله زوده که از این حرفها بزنه ولی شما امروز چند سوال رو مطرح کردید که دختر خانومها بایستی برای شناختن خواستگارشان بپرسند {گذشته-فرهنگ خوانواده..} ولی خود شما بهتر از من میدونید که اکثر خانواده ها هیچوقت جلسه ی خانوادگی ندارند یا شاید امکان داره که فرد خود شخصی متدین باشد ولی خانواده ی فرد اینطور نباشند پس این به این معنا است که نمیشود هیچوقت با این فرد زندگی خوبی را شروع کرد؟ چون فرهنگ خانواده ها فرق میکند؟ پس این فرد هیچوقت معنای خوشبختی رو نمیفهمه؟ این سوال کمی مربوط به مشکل من هم میشه . همیشه میترسم از گذشتم بگم گذشته ای که پر از تلخی هاست و سعی میکنم فراموشش کنم ولی واقعیت اینه که گذشته قسمتی از منه نمیتونم جداش کنم. من بر خلاف خانوادم فرد متدینی هستم{نمیخوام از خودم تعریف کنم}و برای نگه داشتن اعتقاداتم خیلی سختی ها رو تحمل میکنم با وجود اینکه کسی منو نمیفهمه و در خانه ی خودم احساس تنهایی میکنم. با حرف شما پس من دیگه هیچوقت نمیتونم حتی در آینده به ازدواج فکر کنم چون به اعتقاد من فرد مقابل باید بیشتر از خود آدم دیندار باشه و حتما خانواده هابا هم دچار مشکل میشن حتی گاهی وقتها اینقدر از پدرم میترسم که نمیتونم حتی بهش سلام بدم چه برسه باهاش حرفم بزنم مادرم هم وقتی از ازدواج حرفی به میون میاد میگه من نمیذارم قبل از 30 سالگی ازدواج کنی . دیگه مهم نیست. شاید حق با شماست ولی من تسلیم گذشتم نمیشم یا تحقیر های اطرافیانم. باز هم متشکرم. یا حق.التماس دعا
- [سایر] با سلام من 19 سالمه و برای اولین بارعاشق شدم من در دانشگاه عاشق همکلاسیم شدم که اون هم همسن منه چون تا حالا عشق رو تجربه نکرده بودم متوجه احساسم نشده بودم و سعی کردم اونو فراموش کنم اما یکسال گذشت و من نتونستم این کار رو بکنم تا این که این مسئله رو با همکلاس پسر کلاسمون(دوست صمیمیم) در میون گذاشتم من خیلی خجالتی بودم و گفتم نمبتونم رودرو برم جلو و ازش خواستگاری گنم دوستمم سعی کرد شمارشو بگیره تا تلفنی بهش بگم که دوسش دارم اما به هر دری زد نشد دیگه داشتم نا امید میشدم و از خدا خواستم که به یاری من برسه تا اینکه دوستم مشکل منو به یکی از همکلاسی های دختر کلاس گفت و اونم رفت با دختری که من دوسش دارم صحبت کرد و گفت که فلانی بهت علاقه مند شده و اومد بهم گفت که اون فقط لبخند زده وهیچی نگفته که منو دوست داره یا نه(اینو فهمیدم که شاید اون با این لبخند بهم علاقه داره) بنابراین خودم دل به دریا زدم و رفتم جلو وازش خواستگاری کردم اون اول به من گفت دوسم داره وبه چشم برادر بهم نگاه میکنه منم بهش گفتم هیچ وقت به یه پسر نگو به چشم برادر تو رو نگاه میکنم بدجور اذیت میشه اون گفت نمیخواد با هیچ پسری دوست بشه چون این کار آخر عاقبت نداره و منم درجا بهش گفتم اصلا قصد دوستی با شما رو ندارم و واقعا هم نداشتم من بهش گفتم شما که بلاخره باید ازدواج کنی خوب چرا نمیخوای با کسی که دوستون داره ازدواج کنی اون گفت الان قصد ازدواج نداره و هر وقت وقتش که بشه میاد و به من میگه و اینم بگم که این خانوم تو کلاس تا حالا با هیچ پسری حرف نزده ودر طول این مدت تنها پسری که باهاش حرف زده من بودم حتی منم صحبتو شروع نکرده بودم باهاش خودش باهام حرف زده بود و درباره مسائل درسی باهم صحبت کرده بودیم حالا سوال من اینه اگه این خانوم مثلا یه دو سه سال دیگه بیاد به من بگه که آمادگی ازدواج دارم منی که کار فعلا ندارم و مادرم هم همیشه میگه تو تا 25 سالت نشه برات زن نمیگیرم چی باید جوابش بگم من واقعا دوسش دارم و نمیخوام از دستش بدم میترسم اگه بهش بگم که آمادگی ازدواج ندارم و مجبوریم صبر کنیم دیگه فراموشم کنه و با یکی دیگه ازدواج کنه لطفا کمکم کنید بذارید اینا رو هم بگم من یه آدمی هستم که نماز میخونم و روزه هامم میگیرم اونم همین و با حجابه و در کل بگم از نظر دینی و مذهبی و فرهنگی به هم میخوریم
- [سایر] سلام ضمن تشکر از سایت زیبا خلاق و جامعتون من ایرانی تهرانی28ساله مهندس صنایع کارشناس کنترل پروژه متاهل هستم آقای دکتر من مدت 1سال که با دختر داییم که دیپلم داره ازدواج کردم قبل از اون هم یک سال عقد بودیم .ما ظاهرا رابطه خیلی خوبی با هم داریم فقط خانمم خیلی به خانوادش وابسته است.از صبح که من میرم شرکت اون میره خونه خواهرش ویا خونه مادرش تا نیم ساعت قبل اینکه من بیام خونه. وقتی من میرسم خونه اون خیلی خسته است حوصله منو نداره من با رفتنش مشکلی ندارم اون حق داره بره ولی به نظر من اون تحت تاثیر من نیست و به شدت به هر حرفی که اونا بزنن انگاری وحی منزل باشه، گوش میده . من بارها تلاش کردم که اون یه کلاسی بره برای روحیش،کلاس ورزشی،ایروبیک،قرآن،مشاوره زندگی و ... اما همیشه متاسفانه انگار که این کلاسا وقت رفت و اومدشو به خونه اونا کم میکنه ،باهام همکاری نمی کنه میگه دوست ندارم برم. خلاصه همش دوست داره تو خونه اونا کار یدی کنه ،از اول من حدس میزدم از لحاظ فکری خیلی با هم فاصله داشته باشیم ولی فکر می کردم تغییر میکنه اما متاسفانه یک آدم ظاهربین سطحی و ... باقی مونده و اصلاً نمی خواد تغییر کنه حتی از من میخواد با دوستای من که هم خودشون هم زناشون تحصیل کرده اند کمتر رفت و آمد کنیم یا نکنیم من احساس میکنم احساس کمبود میکنه اما من این مسائل هیچ وقت بهش سرکوفت نزدم و فقط خواستم با محبت به یه اشتراک برسیم ضمن اینکه مادر خانمم خیلی تو زندگیم دخالت می کرد یعنی تو زندگی همه خواهر برادرای خودش و دیگران دخالت می کنه اما من اوایل با تذکر و در آخر توی یه دعوای حسابی که اصلاًدلم نمی خواست اتفاق بی افته تهدیدش کردم که خداروشکر دخالتاش خیلی کمتر شده اما نفوذش رو خانمم خیلی زیاده به حدی که اعصاب منو خورد میکنه چون من دوست دارم خانمم انجوری باشه که من میخوام نه اونجوری که مادرش میگه . من به خاطره زندگیم و آبروم سعی می کنم از خیلی از مسائل بگذرم اما گذشت من باعث شده خانمم به راهی که خودش می خواد ادامه بده من بارها بهش گفتم اینجوری هیچ پیشرفت فکری نمی کنی اما اون فقط دوست داره خونه داری کنه ، اینقدر به خواهرش و مادرش و... کمک میکنه که تو سن 26 سالگی دست درد و پا درد شدید داره من اگه بهش بگم به خودت فشار نیار عصبانی میشه خلاصه خیلی دلم می خواد فاصلم با اون کم بشه ولی نمیدونم چه جوری؟ لطفا راهنماییم کنید
- [سایر] با سلام واحترام خدمت خانم دکتر بهرامی ممنون که جواب سوال قبلی من دادید خانم دکتر مثلا ما یه مراسمیکه طرف همسرم هست رفتیم ومن یه کناری بودم که منتظر بودم باهم برگردیم که اون بودن توجه به من با خواهرش راه افتادن به رفتن ومن صداش کردم وبه طرفش رفتم واون لحظه حس بدی به من دست داده بود احساس کردم که آویزون شوهرمم واون به من توجه نمیکنه ومن دوست نداره درصورتی که من دوست دارم همسرم به من توجه کنه وبا هم باشیم وباید همیشه قبل ازاینکه جایی باهم بریم باید بگم که حواست به من باشه ومثلا طرف خانواده من میاد ساکت میشه ودر صورتی که طرف خودشون میره اصلا ابنطور نیست ودوست داره منم میرم خونشون با اونها گرم بگیرم وبعضی وقتا همچین گرم حرف وبحث میشه که یادش میره من ودخترمم هستیم البته منم گوشه گیر نیستم واحساس میکنم میخواد همیشه من از سر بازکنه ومن دوست دارم ساعات بیشتری باهم باشیم وبا هم صحبت کنیم درصورتی که وقتی میاد خونه اینقدر بیرون صحبت کرده که تعداد کلماتی که یه مرد درطی روز باید صحبت کنه نموم شده ویا مثلا وقتی ازش تعریف میکنم میگه خدا کنه همیشه ازم تعریف کنی وسریع توی ذوق من میزنه ودر کارهای خونه هم اصلا کمک نمیکنه از شما بسیار ممنونم شمارو به خدا می سپارم
- [سایر] سلام. خسته نباشید. من دختری 20 ساله ام در حال حاضر بابام زندانه و متاسفانه حکم اعدام به او دادن. در این دوسال که بابام زندانه شرایط سختی دارم دلم میخواد به یه نفر تکیه کنم و درد و دل کنم باهاش ولی کسی نیس خیلی ها خواستن باهام دوست بشن ولی من از هیچ کدوم خوشم نمی اومد قبول نمیکردم از یه طرف آبروم برام مهمه از طرف دیگه هم خیلی ها ازم تعریف میکنن که خوشگلی همین باعث میشه وسوسه بشم که بخوام برم سراغ پسرا . یکی از دوستان بابام از من خیلی خوشش میاد هروقت میبینه منو کلی تعریف میکنه ازم یه پسر 23 ساله داره که اونم خوشتیپ و خوش اخلاقه یجورایی حس میکنم از من خوشش میاد چون خیلی بیشتر از قبل هروقت منو میبینه گرم میگیره و احوال پرسی میکنه. خیلی دلم میخواد باهاش یه دوستی داشته باشم شایدم آخر این دوستی به ازدواج ختم بشه ولی در کل از نظر خانوادگی خیلی خوبن . چند روزه وسوسه شدم بهش یا پیام بدم یا زنگ بزنم و حرف بزنم. ولی نمیدونم به صورت ناشناس باهاش دوست بشم یا از اول خودمو معرفی کنم؟ خیلی دلم میخواد یکی کنارم باشه موقعیت ازدواجم ندارم. اینم بگم این دوست بابام از نظر مالی ده درجه بهتر از ما هستن. بنظر شما چیکار کنم؟ تورو خدا زود جواب بدید تا کار احمقانه ایی نکردم.
- [سایر] سلام خانم عطاریان خسته نباشید من چند تا مشکل دارم خواهش میکنم کمکم کنید من 23 سالمه تو خانواده مرفع هستم لیسانس حسابداریم و مجرد و قراره چند روز دیگه سر کار برم خانم عطاریان من به شدت اصطراب و تنش دارم دایلشم درگیری عاطفی با یکی از خواستگارام هست که خانواد ها کاملا در جریان هستند من هر زوز به دلیل تنش های که با طرف مقابلم دارم روز به روز در حال افت سلامت روحی هستم از یک طرف اصلا نمیتونم اونو برا زنگی اینده انتخاب کنم و از طرفی یه وابستگی افراطی پیش اومده و یه دوست داشتن عمیق من طرف مقابلم به شدت عصبی هست من تقریبا چند روز یک بار به دلیل دعوا های بسیار جزیی مجبورم ساعت ها گریه کنم من دختر کاملا شاد و موفق بودم اما الان یه دختر افسرده و رنجور خواهش میکنم کمکم کنید من واقعا به پرتگاه مرگ رسیدم بار ها خواستم جدا بشم اما دوستش دارم واقعا نمیدونم چکار کنم خواهش میکنم سریع به سوالمو جواب بدید چون من شدم مثل یه شیشه که با یه ظربه سریع خورد میشه
- [سایر] سلام و عرض خسته نباشید فراوان برای خدمت صادقانه و دلسوزانه شما از شما می خوام که در مورد خواهرم راهنمایی کنید خواهر من به دلایل متعددی خواستگاران خود را رد کرد که البته خواستگاران خوبی نداشت و اکثرا ازدواج کرده و طلاق گرفته بودند و حالا که به سن 30 رسیده حتی به فکر آینده خودش هم نیست با اینکه وضعیت مالی خانواده ما خوب نیست کمکی به پدر و مادر پیرم نمی کنه و تنها یه حرف برای جواب نصیحت های اونا داره که اگه خدا بخواد می تونه کسی رو برای من بیاره که هم وضع مالی خوبی داشته باشه هم خوش اخلاق باشه ما چطور باید با ایشون رفتار کنیم؟ در حالی که الان هم خواستگارانی داره که یا به دلیل شغل آزاد یا ازدواج قبلی یا تفاوت های دیگه ردمی کنه شما بگید ما با دختری که دچار ضعف اعصابه, نه تحصیل می کنه نه سر کار می ره نه کمک خانواده می کنه چی کار کنیم یا بهتر بگم چطور کمکش کنیم تا درست راهشو انتخاب کنه می دونم وقت شما رو خیلی گرفتم خیلی عذر می خوام امیدوارم در پناه حق و زیر سایه ی امان زمان(عج) همیشه پاینده باشید
- [سایر] سلام، من 24 سالمه و تازه درسم تموم شده 2 سال پیش با دختری آشنا شدم اولش علاقه ای بهش نداشتم ولی کم کم که بیشتر شناختمش و مطمئن شدم که دختر خوب و خانواده داری هستش عاشقش شدم و بهش گفتم دوسش دارم و 3-2 واسه تا باهم ازدواج کنیم اولش قبول کرد ولی بعد از یه چند ماهی ازم خواست برم جلو و گفت که خواستگار داره و خانوادش نمیزارن 2 سال واسه، من هر چی فکر کردم نتونستم خودمو راضی کنم الان که چیزی ندارم بخوام ازدواج کنم چون من خودم باید زندگی و آیندمو بسازم و پدرم تمام زحمتشو برای من کشیده و می دونم بیشتر از این نمیتونه، من همین حرفو بهش گفتم ولی حرف خودشو زد، من هم اونو دوست دارم و نه اینکه می خوام با تصمیم اشتباه زندگی و آینده خودم و هم اونو تباه کنم ، به نظر شما بهترین تصمیم چی میتونه باشه؟ راستش احتیاج به یه هم فکر داشتم و کسی بهتر از شما ندیدم
- [سایر] سلام، لطفا سوالمو خصوصی جواب بدید. دو سال پیش با یه خانم متدین و باحجاب تو دانشگاه آشنا شدم از همونجا احساس خاصی نسبت بهش داشتم اما به احساسم اعتنا نکردم. تو این مدت سعی کردم تا حد امکان ازش دوری کنم. دلیلشم شرایط ایشون از لحاظ سنی که 4 سال از من بزرگتره (یعنی الان 27 سال داره) و نامزدش که فوت کردن، بود. چون با مخالفت خانواده روبرو میشدم تلاش کردم نبینمش. چند بار موفق شدم اما هر بار یه جوری دوباره رابطمون شروع میشد. تو مدت یک سال نیم، چهار یا پنج بار دیدمش و رابطمون نزدیک به صفر بود. بعضی وقتا خیلی کم، از طریق وبلاگهامون با هم حرف میزدیم. تا اینکه حدود ده ماه پیش، از مهر ماه که ترم جدید شروع شد تقریبا هر هفته میدیدمش و در حد یه سلام و علیک باهاش حرف میزدم. سعی میکردم احساسم رو ازش پنهان کنم و علاقم رو نسبت بهش ابراز نکنم اما کم کم از حرفا و رفتارهای همدیگه چیز هایی فهمیدیم!! یکی دو ماه همینجوری بود تا بالاخره هر دو مطمئن شدیم به هم علاقه داریمو حرفی که نباید گفته میشد، گفته شد. نزدیک دو ماه بعد این خانم بهم گفت که بعد از فوت نامزدش ازدواج کرده و بعد یه مدت متارکه کرده، اونجا ارتباطمون دوباره قطع شد. تا قبل از اون مادرم میدنست به یکی تو دانشگاه علاقه دارم و بعضی وقتا میرم دیدنش اما بیشتر از این چیزی نمیدونست. وقتی شرایط این خانمو به مادرم گفتم، باهام مخالفت کرد. نزدیک یه ماه بعد که از مادرم خواستم یه بار دیگه این خانمو ببینم قبول کرد و گفت میخواد ببینتش. قرار شد که مادرم از دور این خانمو ببینه. بعد اون ملاقات این خانم رو ندیدم و ارتباطی باهاش نداشتم تا اوایل تابستون که به مادرم گفتم میخوام برم ببینمش و مادرم به خواهرم پیشنهاد داد که اونم بیاد این خانم رو ببینه،جوری که متوجه نشه. مثل خانوادم نگران آیندم هستم. شش ماه میگذره و خانواده ام انتظار دارن فراموشش کنم و با یکی دیگه ازدواج کنم ولی نمیتونم فراموشش کنم. تازگیا خیلی کم از طریق وبلاگهامون با هم صحبت میکردیم که باز اونم منتفی شد. یعنی نباید به خانمی با این شرایط علاقه داشت؟ مهم ترین مسئله برای من تدین و بعد از اون چیزایی مثل اخلاق، رفتار، حجاب و … است که فک میکنم این خانم داره.از طرفی نظر خانوادمم برام مهمه، نمیخوام اشتباه کنم. نمی گم این خانم همه چی تمومه اما واقعا علاقه داشتن به یه اینچنین خانمی کار اشتباهیه؟ به نظر شما من باید چیکار کنم؟ با شرایطی که من دارم کار درست چیه؟ لطفا نظرتون رو در این مورد بفرمایید و من رو راهنمایی کنید.