باسلامکاربر گرامی شما باید سعی کنید معیارهای خود برای انتخاب همسر را به طور دقیق مشخص و مورد اولویت بندی قرار دهید . برای مشخص کردن معیارهای ازدواج هم مطالعه کتب مرتبط و همچنین مراجعه به بخش کلوب ازدواج تبیان توصیه می شود.وقتی اولویتها و معیارهای ازدواجتان مشخص شد سعی کنید به طور کلی و اجمالی این معیارها را برای خانواده مثلا مادر و خواهر تان توضیح دهید و از انها بخواهید که موارد مناسب ازدواج را به شما پیشنهاد داده و برای خواستگاری اقدام نمایید.ضمنا ممکن است در محیط کار یا تحصیل هم با مواردی برخورد کنید که به نظرتان مناسب باشد ولی توصیه می کنم خودتان خودمختارانه اقدامی نکنید ابتدا از خانواده کمک بگیرید تا شرایط برای اشنایی بیشتر با این فرد مهیا شود.اینکه به محض اینکه با فردی که در ظاهر مناسب تان بود رابطه برقرار کرده و پیشنهاد ازدواج دهید اصلا منطقی نیست. ابتدا باید بررسی های لازم صورت گیرد و سپس پیشنهاد ازدواج داده شود.ضمنا مطالعه این کتابها در زمینه انتخاب همسر و ازدواج را به شما توصیه می کنم:شیوه های شناخت و گزینش همسر نوشته دکتر حسین ایمانی انتشارات انجمن اولیا و مربیانروان شناسی ازدواج تالیف دژاکام انتشارات پوریا1001 پرسش که می بایست قبل از ازدواج از همسر اینده تان بپرسید نوشته مونیکا مندزلیس ترجمه هادی ابراهیمی انتشارات نسل نواندیشبا تشکر از تماس شما
سلام خانم عطاریان
بنده قصد ازدواج دارم نمیدونم کی رو انتخاب کنم فکرم اشفته
بدجوری.گناه میکنم دنبال دخترخانم بادب و زیبا هستم و یا تو خیابون به دختری که ظاهرا ازش خوشم میاد برم جلو بگم؟برای انتخاب همسر از کجا شروع کنم؟چجوری شروع کنم؟
خواهشا تو بخش عمومی جوابمو بدهید
باسپاس
باسلامکاربر گرامی شما باید سعی کنید معیارهای خود برای انتخاب همسر را به طور دقیق مشخص و مورد اولویت بندی قرار دهید . برای مشخص کردن معیارهای ازدواج هم مطالعه کتب مرتبط و همچنین مراجعه به بخش کلوب ازدواج تبیان توصیه می شود.وقتی اولویتها و معیارهای ازدواجتان مشخص شد سعی کنید به طور کلی و اجمالی این معیارها را برای خانواده مثلا مادر و خواهر تان توضیح دهید و از انها بخواهید که موارد مناسب ازدواج را به شما پیشنهاد داده و برای خواستگاری اقدام نمایید.ضمنا ممکن است در محیط کار یا تحصیل هم با مواردی برخورد کنید که به نظرتان مناسب باشد ولی توصیه می کنم خودتان خودمختارانه اقدامی نکنید ابتدا از خانواده کمک بگیرید تا شرایط برای اشنایی بیشتر با این فرد مهیا شود.اینکه به محض اینکه با فردی که در ظاهر مناسب تان بود رابطه برقرار کرده و پیشنهاد ازدواج دهید اصلا منطقی نیست. ابتدا باید بررسی های لازم صورت گیرد و سپس پیشنهاد ازدواج داده شود.ضمنا مطالعه این کتابها در زمینه انتخاب همسر و ازدواج را به شما توصیه می کنم:شیوه های شناخت و گزینش همسر نوشته دکتر حسین ایمانی انتشارات انجمن اولیا و مربیانروان شناسی ازدواج تالیف دژاکام انتشارات پوریا1001 پرسش که می بایست قبل از ازدواج از همسر اینده تان بپرسید نوشته مونیکا مندزلیس ترجمه هادی ابراهیمی انتشارات نسل نواندیشبا تشکر از تماس شما
- [سایر] سلام استاد. میدونم سرتون شلوغه و مجبورین برای جواب دادن به این همه سوال وقت زیادی بزارین ولی ازتون خواهش میکنم که اندفعه منم لایق بدونین و جواب سوال منم بدین.برای پنجمین باره که دارم اینو میفرستم من امیرعلی25 ساله و فارغ التحصیل مهندسی عمران هستم یه مدتیه که از یه دختر خانومی خوشم اومده و قصد ازدواج با ایشون رو دارم ولی میترسم برم جلو و با خودش این موضوع رو در میان بذارم و یا از طریق خونواده اقدام کنم . به این دلیل که من تا چند ماه دیگه باید به سربازی برم و یه مقدار از این موضوع نگرانم .اینم عرض کنم که پدرم از لحاظ اقتصادی تامینم میکنه و خودمم تقریبا دستم تو جیبمه.از طرف دیگه هم میدونم که اگه برای ازدواج با این خانوم اقدام نکنم 100% ازدواج میکنه و من از دستش میدم .نمیدونم چیکار کنم خواهشاً راهنماییم کنین. اینم عرض کنم که آدمی منطقی و عقل گرا هستم و بیشتر از روی عقل تصمیم میگیرم تا احساس ولی تو این شرایط نمیدونم چیکار کنم .چون دختر خوبیه و دقیقاً مطابق با معیار های منه تصمیم به ازدواج با ایشان رو گرفتم ولی بازم احتیاج به راهنمایی شما دارم و نمیدونم من در این شرایط ازدواج کنم یا .... منتظر جوابتون هستم البته میدونم سرتون شلوغه ولی خواهشن زود جوابمو بدین
- [سایر] من قصد ازدواج دارم و با شناختی که از طایفه مادر و پدر خود دارم نمیتونم از این دو طایفه دختری رو انتخاب کنم میدونم مشکلات بسیار زیادی پیش میاد ... با افراد غریبه هم خیلی سخته چون اصلا شناختی نداری ... میشه در باب انتخاب همسر .... و صحبت های قبل ازدوا ج راهنمایی کنید و باید بگم واقعااحساس میکنم به یک همراه و شریک زندگی نیاز دارم ... از طرفی هم مسائل اقتصادی مشک ساز شده و ما جوون ها اصلا نمیتونیم در موردش هم فکر کنیم پیشنهاد شما برای مشکلات اقتصادی چیه ما یعنی تا سن 30الی 40 سالگی صبر کنیم یا دل رو بزنیم به دریا و ازدواج کنیم و اگر چیزی لازم هست بفرمائید بدونم چون شما ایمیل ندارید و من نمیدونم الان چیا بپرسم و چند تا سوال پاسخ داده میشه ؟ اگر ایمیل شما رو میشد داشته باشم خیلی خوب بود سوالتم رو راحت میپرسیدم
- [سایر] سلام عرض شد آقای دکتر غریبی خسته نباشید یک راست میرم سر اصل مطلب بنده یک ساله عاشق یکی از ترم پایینی هامم و این عشقم یه طوریه که فکر و ذهنم رو بدجور درگیر خودش کرده. هر چند یک بار همون اولا رفتم جلو و بهشون درخواست دادم و ایشون رد کردن و گفتن کلا ازتون خوشم نمیاد ولی بازم فکرم مشغولشه. چون خیلی تو دانشکده هم رو میبینیم. همین باعث میشه که نتونم فراموشش کنم و فکرم بیشتر مشغول شه. آقای دکتر من ایشون رو خیلی دوست دارم ولی اون نه.... باید بگم من مشهدیم و اون تهرانی یک سالم از من کوچیکتره هر سری میخواستم باهاش صحبت کنم نذاشته و شده حتی دنبالش رفتم تا حرفامو بش بزنم من اوایل شمارشو داشتم و بش مسیج میزدم ولی اون جوابمو نمیداد. یک روزم یکی از بستگانش زنگ زد و گفت دیگه مزاحمش نشم تا همین الانم دیگه هیچوقت حتی جواب ایمیلمم نداده با وجود اینکه ازش خواهش کردم و بش گفتم به عقاید و نظراتش احترام میذارم اگرم نمیخواد منو ولی بازم جوابی نداده و یه جورایی احساس میکنم بی احترامی میکنه به من با جواب ندادنش خلاصه فکرم خیلی مشغولشه آقای دکتر کمکم کنید تا بتونم به حالت اول برگردم. ممنون و متشکر
- [سایر] سلام پسری هستم که وارد سن 24 سالگی شدم یکبار در سن 21 سالگی متاهل شدم و بنا بدلایلی جدا شدم )در زمان عقد بود و اصلا رابطه ای هم نبوده در کار( الان دو سال گذشته و تصمیم گرفتم ازدواج کنم . برای ازدواجم هم شرایطشو دارم ونه دارم ماشین دارم .شغل دولتی با سابقه 4.5سال دارم و از لحاظ بلوغ فکری و سیاسی هم به حد مطلوب رسیدم مشکل اقتصادی هم ندارم و خداروشکر میتونم خرج زندگی رو بدم. من دانشجو هستم در کنار کارم و یکسال دیگه مونده از تحصیلم و .... اما مشکل اساسی بنده همین جا که اول خانواده میگن زوده و دلیلشونم همین دانشجو بودن من هست و میگن درستو تمام کردی بعد ... اما منه جوون که تمام شرایط رو دارم و تنها درس یکم مشغله شده برام آیا مجاز هست که بیشتر از این صبر کنم ؟ اصلا امکان به گناه افتادن من زیاد نیست؟ وقتی یکی شرایطشو نداره خب به طبع فکر ازدواجم نیست اما منی که همه چیشو دارم بایستی بخاطر درس با افکار خودم کلنجار برم؟ اما بحث دیگه اینه که من از دختری خوشم میاد که البته ایشون دختر بسیار خوبی هستن و مادرم هم تا حالا زبونی بعد از طلاقم ابراز رضایت کرده از ایشون و خانواده دخار طوری هست که بدرقم میخوان دخترشون سر و سامون بگیره و ترم آخر دانشجوی پزشکی هستن و بعدش با اولین گزینه خوب .... بنظرتون من به خانواده بگم که میخوام ازدواج کنم یا به نظرشون احترام بزارم و صبور باشم ؟ با این فرض بگیرید صبوری منو که اگه یکسال صبر کنم احتمال 50% دیگه دختری که ازش اسم بردم نتونم ..... مشکل اساسی من همینه که نمیتونم به خانواده بگم و روم نمیشه. ممنون میشم فن و راهی جلوم بزارید که برم به خانواده بگم که من نیاز به ازدواج دارم و .... بنوعی چجوری سر صحبتو باز کنم باتشکر
- [سایر] سلام خانم کهتری من یه مشکلی دارم و میخام خیلی خودمونی مشکلم رو بگم راستش نمیدونم از کجا شروع کنم حدود 2 سال پیش که من با نت اشنا شدم کم کم با شبکه های اجتمایی و چت روم ها اشنا شدم من ساعت های متوالی وقت خودم رو صرف ارتباط با کسانی میکردم که حتی صداشونو نشنیده بودم بعد مدتی وابسته شدم طوری که تو دنیای وواقعی هم فکرم پیش اونا بود تو این مدت با یه نفر اشنا شدم یه دختر 24 ساله - رشته حقوق- اون فرد افسرده ای بود کم کم با هم درد و دل میکردیم حرفامونو به هم میزدیم با هم دوست شده بودیم حدود 6 ماه بود که با هم با واتس اپ و لاین در ارتباط بودیم دیگه خودتون میدونید از این رابطه های مسخره و ... یه مدت که گذشت من بهش وابسته شدم یعنی الان هم هستم خیلی وابسته خیلی حس میکنم نمیتونم بدون اون زندگی کنم من خیلی با اون مهربون بودم وقتی ناراحت بود ارومش میکردم ولی اون دلمو شکست حالم خیلی بده هنوزم وقتی یادم میاد شبا گریه میکنم بهش زنگ میزنم میگه به من زنگ نزن من به اون خیلی نزدیک بودم... و اون به من ... هنوزم گریه میکنم میدونین ؟ نمیتونم درس بخونم نمیتونم به زندگی ادامه بدم ... حس میکنم اونو کم دارم تو زندگیم ولی حالم بهم میخوره که برم التماس کنم میدونی 10 بار هم بیشتر التماسش کردم میدونی هر شب گریه میکنم میدونی دیگه خودم از خودمم خجالت میکشم حالم از خودم بهم میخوره حالم از همچی بهم میخوره نمیدونم چیکار کنم هنوزم به برگشت پیش اون فکر میکنم چرا ادما یهو اینقدر نامرد میشن ؟ چرا میگن تا اخرش هستیم ولی درست همون لحظه که بهشون نیاز داری ولت میکنن میرن خیلی تنها شدم خیلی خیلی بغض گلومو گرفته... من ارزشم خیلی بالا تر از این حرفا بود ولی ... اون اون ...... نمیدونم چی بگم فقط میخام کمکم کنین بتونم دوباره به زندگی برگردم مرسی ...............
- [سایر] با سلام من 19 سالمه و برای اولین بارعاشق شدم من در دانشگاه عاشق همکلاسیم شدم که اون هم همسن منه چون تا حالا عشق رو تجربه نکرده بودم متوجه احساسم نشده بودم و سعی کردم اونو فراموش کنم اما یکسال گذشت و من نتونستم این کار رو بکنم تا این که این مسئله رو با همکلاس پسر کلاسمون(دوست صمیمیم) در میون گذاشتم من خیلی خجالتی بودم و گفتم نمبتونم رودرو برم جلو و ازش خواستگاری گنم دوستمم سعی کرد شمارشو بگیره تا تلفنی بهش بگم که دوسش دارم اما به هر دری زد نشد دیگه داشتم نا امید میشدم و از خدا خواستم که به یاری من برسه تا اینکه دوستم مشکل منو به یکی از همکلاسی های دختر کلاس گفت و اونم رفت با دختری که من دوسش دارم صحبت کرد و گفت که فلانی بهت علاقه مند شده و اومد بهم گفت که اون فقط لبخند زده وهیچی نگفته که منو دوست داره یا نه(اینو فهمیدم که شاید اون با این لبخند بهم علاقه داره) بنابراین خودم دل به دریا زدم و رفتم جلو وازش خواستگاری کردم اون اول به من گفت دوسم داره وبه چشم برادر بهم نگاه میکنه منم بهش گفتم هیچ وقت به یه پسر نگو به چشم برادر تو رو نگاه میکنم بدجور اذیت میشه اون گفت نمیخواد با هیچ پسری دوست بشه چون این کار آخر عاقبت نداره و منم درجا بهش گفتم اصلا قصد دوستی با شما رو ندارم و واقعا هم نداشتم من بهش گفتم شما که بلاخره باید ازدواج کنی خوب چرا نمیخوای با کسی که دوستون داره ازدواج کنی اون گفت الان قصد ازدواج نداره و هر وقت وقتش که بشه میاد و به من میگه و اینم بگم که این خانوم تو کلاس تا حالا با هیچ پسری حرف نزده ودر طول این مدت تنها پسری که باهاش حرف زده من بودم حتی منم صحبتو شروع نکرده بودم باهاش خودش باهام حرف زده بود و درباره مسائل درسی باهم صحبت کرده بودیم حالا سوال من اینه اگه این خانوم مثلا یه دو سه سال دیگه بیاد به من بگه که آمادگی ازدواج دارم منی که کار فعلا ندارم و مادرم هم همیشه میگه تو تا 25 سالت نشه برات زن نمیگیرم چی باید جوابش بگم من واقعا دوسش دارم و نمیخوام از دستش بدم میترسم اگه بهش بگم که آمادگی ازدواج ندارم و مجبوریم صبر کنیم دیگه فراموشم کنه و با یکی دیگه ازدواج کنه لطفا کمکم کنید بذارید اینا رو هم بگم من یه آدمی هستم که نماز میخونم و روزه هامم میگیرم اونم همین و با حجابه و در کل بگم از نظر دینی و مذهبی و فرهنگی به هم میخوریم
- [سایر] سلام. خسته نباشید. من دختری 20 ساله ام در حال حاضر بابام زندانه و متاسفانه حکم اعدام به او دادن. در این دوسال که بابام زندانه شرایط سختی دارم دلم میخواد به یه نفر تکیه کنم و درد و دل کنم باهاش ولی کسی نیس خیلی ها خواستن باهام دوست بشن ولی من از هیچ کدوم خوشم نمی اومد قبول نمیکردم از یه طرف آبروم برام مهمه از طرف دیگه هم خیلی ها ازم تعریف میکنن که خوشگلی همین باعث میشه وسوسه بشم که بخوام برم سراغ پسرا . یکی از دوستان بابام از من خیلی خوشش میاد هروقت میبینه منو کلی تعریف میکنه ازم یه پسر 23 ساله داره که اونم خوشتیپ و خوش اخلاقه یجورایی حس میکنم از من خوشش میاد چون خیلی بیشتر از قبل هروقت منو میبینه گرم میگیره و احوال پرسی میکنه. خیلی دلم میخواد باهاش یه دوستی داشته باشم شایدم آخر این دوستی به ازدواج ختم بشه ولی در کل از نظر خانوادگی خیلی خوبن . چند روزه وسوسه شدم بهش یا پیام بدم یا زنگ بزنم و حرف بزنم. ولی نمیدونم به صورت ناشناس باهاش دوست بشم یا از اول خودمو معرفی کنم؟ خیلی دلم میخواد یکی کنارم باشه موقعیت ازدواجم ندارم. اینم بگم این دوست بابام از نظر مالی ده درجه بهتر از ما هستن. بنظر شما چیکار کنم؟ تورو خدا زود جواب بدید تا کار احمقانه ایی نکردم.
- [سایر] با سلام من دختری هستم 20ساله.که در خانواده ای پرجمعیت واما کاملا مهربان وصمیمی به دنیا آمده وبزرگ شدم. من از کودکی زیاد از مسافرت خوشم نمی اومد وحالا هم که بزرگ شدم دیگر کلا از مسافرت متنفرم واین امر باعث میشود که بعضی موقع ها باعث اختلال بین من و خانوادم میشود.ما 6خواهر و2برادر هستیم که الان2 برادر و3تا خواهرم ازدواج کرده اند. حال من و2خواهرام مجرد هستیم.من تقریبا اواخر سال92با پسری آشنا شدم که واقعا خیلی بهش علاقه داشتم.ولی درست بعد از یک هفته آشنایی،من متوجه شدم که او مشروب مصرف میکند.وبا این که خودم ازش خواستم از او جدا شم،ولی تا حالا که تقریبا 2سالی میشود حتی یک روز نتوانستم فراموشش کنم.واین کار باعث میشه که من هر روز نسبت به روز قبل زجر بیشتری را بکشم. چن بار خواستم برم پیشش وازش معذرت خواهی کنم ولی اصلا نتوانستم.واز روزی که ازش جدا شدم.دیگه هیچ چیزی برام ارزش نداره.و به خاطرش چن کیلو لاغر شدم. ونمیدونم چرا از اون موقع به بعد دیگه نه مسافرت میرم ونه جای دیگه وفقط خودمو تو خونه حبس کردم و اصلاحال وحوای رفتن به جایی را ندارم وبعضی موقع ها به اجبار خانواده به جایی میرم.ویه جورایی گوشه نشین شدم و در کل تو24ساعت کلا هندزفری تو گوشم وتو کنج اتاق میشینم. حال از شما خواهش میکنم کمکم کنید.این روزا حالم اصلا خوش نیست. خودمم دیگه نمیدونم باید چیکار کنم و رفته رفته حالم بد تر هم میشه.وبعضی وقتا هم خود به خود گریم میگیره ومجبور میشم تو یه کنج ساعت ها گریه کنم.خواهش میکنم کمکم کنید.واگر سوال هم داشتید ایمیلم رو براتون نوشتم. من واقعا دوسش دارم و حتی نمیخوام یه لحظه هم ازش جدا شم.و وقتی میریم مسافرت احساس میکنم ازش جدا شدم و نمیتونم نفس بکشم واین کار هم باعث شده که تا حالا چن بار راهی بیمارستان شوم. خواهش میکنم کمکم کنید.ممنون
- [سایر] سلام <div>احتمالا درخواست مشاوره من تنها شامل ازدواج نباشه بلکه با اون همپوشانی داشته باشه. از این لحاظ ببخشید</div> <div>کار میکنم حدود 7 ماهی است در یک شرکت خصوصی با حقوق نسبتا خوب ...</div> <div>صحبت از ازدواج است ولی سنگ بزرگی که جلومه ... ترسه. ترس به خاطر اینکه اصلا نمیدونم از این زندگی چی میخوام. خوشبختانه یا بدبختانه به هیچ وجه دیدگاه سنتی رو نسبت به دنیا ندارم و تقریبا اعتقادی به خدا ندارم، حداقل اگر داشته باشم تنها در جهت فرضی ساختگی میدونمش که بشر برای خودش درستش کرده تا از این شروع و پایان زندگی و مشکلاتش راحت بگذره. </div> <div>از جهتی تنهایی من باعث شده که به فکر همدمی بیفتم ... ولی خودم هم نمیدونم برای چی دارم زندگی میکنم؟ قراره به کجا برسم؟ ... خیلی روزها و سالها در این حیرانی بودم! ... نمیدونم کسی که تکلیفش با خودش معلوم نیست میتونه زندگی ای بسازه (مشترکا) که در اون شادی باشه... زمانهایی که بی کار بودم این مسائل به حد زیادی افسردم میکرد ... دیگه نمیتونم افکارم رو به عقب برگردونم . همینم .... فکر هم نمیکنم با گذشت زمان چیزی از دودلی و تردیدهام کم بشه. عمرم با سرعت دو سه برابر حالت عادی داره جلو میره و روز به روز به تنهایی که خیلی ازش میترسم، اضافه میشه. اعتماد به نفسم کم شده. از دنیای بیرون میترسم... به دنبال راهی میگردم که خودم کارفرمای خودم باشم ( ولی چجوری؟)... </div> <div>انتخابهام هم دارن کمتر میشن، سخت گیرتر میشم، موقعیتها هم برای آشنایی دارن کمتر میشن</div> <div>==============</div> <div>تا اونجایی که تونستم حس و حالم رو بیان کردم، و سانسور نکردم</div> <div>از شنیدن نصیحت بدم نمیاد ولی تنها به دنبال راه حلم. شما راهنمایی دارین؟</div> <div>با تشکر</div> <div></div>
- [سایر] سلام حاج آقا. ببخشید, من عجله کردم. راستش از اونجایی که احساس تنهایی در گفتن حرفهام به دیگران میکردم و از شما انتظار داشتم زودتر جواب مرا بدهید عجله کردم حق با شماست. یه دنیا شرمنده, شاید برای اولین بار بود که از کسی گله میکردم, تازه اون هم در شرایطی که اصلا حق با من نبود. حاج آقا جان من کتاب روانشناسی کمال رو گرفتم و مشغول خوندن اون هستم. با و جود این که هم در دوره لیسانس و هم فوق لیسانس تحصیلم نفر اول بودم باز هم در خودم کمبود اعتماد به نفس و ضعف در تصمیم گیری رو میبینم. در ضمن آدم تودار هستم. در عین حال که همه به من اعتماد دارن و حرف دلشون رو بهم میزنن و از من مشورت میخوان اما خودم کسی رو ندارم که باهاش مشورت کنم و ..... در ضمن حاجی جان من از برخورد با جنس مخالف شرم دارم البته کمی هم به گفته دیگران در مقابلشون مغرور هستم. نمیدونم رفتارم درسته یا نه ولی الان خیلی دوست دارم که یکی رو برای زندگی آینده خودم انتخاب کنم تا دوسش داشته باشم بهش محبت کنم و خوشبختش کنم و ...... اما به خاطر اینکه هنوز 6 ماه از تحصیلم مونده و باید خدمت سربازی هم برم احساس میکنم خیلی زوده. به نظر شما زوده؟ در ضمن حاج آقا من دوست دارم همسر آیندم چادری (همراه با نجابت) و دارای روحیه شادی باشه و برخی خصوصیات جزیی دیگر. آیا اشتباه میکنم که قید چادر رو در شرایطم دارم؟؟؟؟ در مورد انتخاب همسر از یکی از روحانیون مرجعی اسلامی رو خواستم بهم معرفی کنه ایشون کتاب حلیه المتقین رو معرفی کرد. این کتاب در من بیشتر شبهه ایجاد کرد چون من بیشتر معیارهای دنیوی رو در اون دیدم تا معنوی. شما میتونید یک یا چندین کتاب یه من معرفی کنید تا هم بتونم حس اعتماد به نفسم رو بالا ببرم و هم در انتخاب ازش کمک بگیرم. امیدوارم بتونم کمکهاتون رو جبران کنم. در پناه حق