باسلامکاربر گرامی با توجه به سن کمی که شما و این خانم دارید هر گونه اقدام برای برقراری رابطه دوستی و یا حتی خواستگاری کردن و حتی نامزدی، غیر منطقی به نظر می رسد.توجه کنید که این خانم در دوره نوجوانی هستند و مسلما در معرض تغییر و تحولات شناختی و عاطفی بسیاری قرار دارند یعنی بعید نیست که تا مهیا شدن شرایط ازدواج شما و ایشان، نظرو عقیده وی در مورد ازدواج و انتخاب همسر دستخوش تغییرات زیادی شود.از طرف دیگر شما جوانی هستید که تازه ورود به اجتماع کرده و تجربه شرایط مختلف اجتماعی و ارتباطی و .. را پشت سر می گذارید. لذا شما نیز در معرض تغییر و تحولات زیادی هستید. پس وقتی فعلا شرایط ازدواج را ندارید اصلا منطقی نیست که به خاطر ازدواج در چند سال آینده، از هم اکنون به دنبال برقراری رابطه باشید .تغییر و تحول و تغیر نگرش، جز لاینفک دوران نوجوانی و اوایل جوانی است پس بهتر است که به خودتان و این خانم فرصت دهید. فرصت بیشتر فکر کردن و بررسی موارد دیگر.اگر در چند سال آینده که هر دو تان برای ازدواج آمادگی داشتید، باز هم تمایل به ازدواج با این خانم داشتید برای خواستگاری رسمی اقدام کنید و الا برقراری رابطه قبل از ازدواج اصلا توصیه نمی شود.با تشکر از تماس شما
با سلام خدمت شما ،من علاقه شدیدی به دختری دارم که 5 سال از من کوچیکتره ،اونم دوسم داره ولی دوستی قبل از ازدواج رو بخاطر ترس از آینده قبول نمیکنه،حتی پیشنهاد خواستگاری هم دادم ولی اون واقعا شرایط ازدواج تو این سن رو نداره،از همه راه ها وارد شدم و بهش قول دادم که تا آخر باهاش هستم،در ضمن به خودم مطمن هستم که در هیچ شرایطی نمیرم سراغ دختر دیگه ای.حالا بنظر شما باید چیکار بکنم تا قبول کنه با هم باشیم تا زمان ازدواج؟؟
باسلامکاربر گرامی با توجه به سن کمی که شما و این خانم دارید هر گونه اقدام برای برقراری رابطه دوستی و یا حتی خواستگاری کردن و حتی نامزدی، غیر منطقی به نظر می رسد.توجه کنید که این خانم در دوره نوجوانی هستند و مسلما در معرض تغییر و تحولات شناختی و عاطفی بسیاری قرار دارند یعنی بعید نیست که تا مهیا شدن شرایط ازدواج شما و ایشان، نظرو عقیده وی در مورد ازدواج و انتخاب همسر دستخوش تغییرات زیادی شود.از طرف دیگر شما جوانی هستید که تازه ورود به اجتماع کرده و تجربه شرایط مختلف اجتماعی و ارتباطی و .. را پشت سر می گذارید. لذا شما نیز در معرض تغییر و تحولات زیادی هستید. پس وقتی فعلا شرایط ازدواج را ندارید اصلا منطقی نیست که به خاطر ازدواج در چند سال آینده، از هم اکنون به دنبال برقراری رابطه باشید .تغییر و تحول و تغیر نگرش، جز لاینفک دوران نوجوانی و اوایل جوانی است پس بهتر است که به خودتان و این خانم فرصت دهید. فرصت بیشتر فکر کردن و بررسی موارد دیگر.اگر در چند سال آینده که هر دو تان برای ازدواج آمادگی داشتید، باز هم تمایل به ازدواج با این خانم داشتید برای خواستگاری رسمی اقدام کنید و الا برقراری رابطه قبل از ازدواج اصلا توصیه نمی شود.با تشکر از تماس شما
- [سایر] با سلام من 19 سالمه و برای اولین بارعاشق شدم من در دانشگاه عاشق همکلاسیم شدم که اون هم همسن منه چون تا حالا عشق رو تجربه نکرده بودم متوجه احساسم نشده بودم و سعی کردم اونو فراموش کنم اما یکسال گذشت و من نتونستم این کار رو بکنم تا این که این مسئله رو با همکلاس پسر کلاسمون(دوست صمیمیم) در میون گذاشتم من خیلی خجالتی بودم و گفتم نمبتونم رودرو برم جلو و ازش خواستگاری گنم دوستمم سعی کرد شمارشو بگیره تا تلفنی بهش بگم که دوسش دارم اما به هر دری زد نشد دیگه داشتم نا امید میشدم و از خدا خواستم که به یاری من برسه تا اینکه دوستم مشکل منو به یکی از همکلاسی های دختر کلاس گفت و اونم رفت با دختری که من دوسش دارم صحبت کرد و گفت که فلانی بهت علاقه مند شده و اومد بهم گفت که اون فقط لبخند زده وهیچی نگفته که منو دوست داره یا نه(اینو فهمیدم که شاید اون با این لبخند بهم علاقه داره) بنابراین خودم دل به دریا زدم و رفتم جلو وازش خواستگاری کردم اون اول به من گفت دوسم داره وبه چشم برادر بهم نگاه میکنه منم بهش گفتم هیچ وقت به یه پسر نگو به چشم برادر تو رو نگاه میکنم بدجور اذیت میشه اون گفت نمیخواد با هیچ پسری دوست بشه چون این کار آخر عاقبت نداره و منم درجا بهش گفتم اصلا قصد دوستی با شما رو ندارم و واقعا هم نداشتم من بهش گفتم شما که بلاخره باید ازدواج کنی خوب چرا نمیخوای با کسی که دوستون داره ازدواج کنی اون گفت الان قصد ازدواج نداره و هر وقت وقتش که بشه میاد و به من میگه و اینم بگم که این خانوم تو کلاس تا حالا با هیچ پسری حرف نزده ودر طول این مدت تنها پسری که باهاش حرف زده من بودم حتی منم صحبتو شروع نکرده بودم باهاش خودش باهام حرف زده بود و درباره مسائل درسی باهم صحبت کرده بودیم حالا سوال من اینه اگه این خانوم مثلا یه دو سه سال دیگه بیاد به من بگه که آمادگی ازدواج دارم منی که کار فعلا ندارم و مادرم هم همیشه میگه تو تا 25 سالت نشه برات زن نمیگیرم چی باید جوابش بگم من واقعا دوسش دارم و نمیخوام از دستش بدم میترسم اگه بهش بگم که آمادگی ازدواج ندارم و مجبوریم صبر کنیم دیگه فراموشم کنه و با یکی دیگه ازدواج کنه لطفا کمکم کنید بذارید اینا رو هم بگم من یه آدمی هستم که نماز میخونم و روزه هامم میگیرم اونم همین و با حجابه و در کل بگم از نظر دینی و مذهبی و فرهنگی به هم میخوریم
- [سایر] سلام دختری هستم 20ساله؛10ماهی میشود که عقدکردم ودچاره یکسری مشکلاتی شدم 1.نسبت به همسرم خیلی بی تفاوت وبی محبت شدم شدم وزندگی با اونو بی روح و بی رنگ میبینم. 2.نسبت بهش شکاک شدم. 3.باهاش بدتخلاقی میکنم وتیکه بهش میندازم وباهاش جروبحث میکنم ومن ادمی هستم که خیلی زود عصبی میشم 4.باهاش ناسازگار شدم دوس ندارم بهم زنگ بزنه وحتی بعضی وقتا نمی خوام صداشو بشنوم 5.هروقت مشکلی پیدا میشه یاحتی قراره جایی بریم ویاتصمیمی که داریم وقراره انجامش بدیم به مامانش میگه واین منو خیلی عصبی میکنه وهرچه قدرم بهش میگم که نذار کسی بفهمه اعتنایی نمیکنه واین منو سردترمیکنه 6.اصلادوس ندارم به حرفاش گوش کنم واصلابرام مهم نیس 7.به این نتیجه رسیدم که خانوادم مهمتر هستند 8.چندماهی میشه که یه آپارتمان برداشته باهزارویک نظرونیاز قستی[قسطی]؛5تاقسایش [قسط هایش] عقب افتاده بهم پیشنهاد داد که سرویسا که سره عقدبهم دادو بره بفروشه تاقستاش کمتر بشه من به خانوادم گفتم اونا گفتند حق نداره که این کاروبکنه و منم بهش گفتم نه اونم دیگه حرفی نزد 9.خیلی باهم دعوامیکنیم؛وقتیم دعوامیکنیم یا من گوشیوبدون خداحافظی قطع میکنم یا اون 10.من درنماز خواندن کاهل شدم اما اون نه؛.اونم منوخیلی سرزنش میکنه 11 .اون وضع مالیه خوبی نداره در واقع ازصفرشروع کرده فقط یه دوچرخه داره که اونم حدود یه هفته ای میشه که دزدیدند چیکار بایدبکنم حاج آقا به خدا سردشدم نسبت به زندگی زناشوهری گفتم ازدواج میکنم که گناه نکنم اما انگاربدترشده نسبت بهش بی اعتناهستم وهمش بهش غرغرمیزنم به خدا خسته شدم
- [سایر] با سلام دختری 25 ساله هستم که مدت 1ساله با آقایی دوست بودم و آقا 10ماه از خودم کوچکتره، الان برام 1خواستگار اومده که شرایط خوبی داره ولی من به علت دلبستگی شدید نمیتونم از دوستی خودم دست بکشم و آقایی هم که باهاش دوست دوستم قصد ازدواج داره ولی میگه تا 3 یا 4 سال دیگه نمی تونم بیام خواستگاری، باتوجه به اینکه سبک خانواده من اینطوره که میگن دختر باید زود ازدواج کنه و خانواده آقا باتوجه به اطلاعاتی که خودم به عینه دیدم با ازدواج سن بالا مشکل ندارن آیا اینکه منتظرش بمونم کار درستی هست؟ این آقا بخاطر اینکه پدر ندارن و 2 خواهر مجرد دارن که در شرف ازدواج هستن ازدواجمون رو به تعویق انداختن
- [سایر] با سلام و خسته نباشید خدمت خانم عطاریان در واقع من به فردی علاقه مندم و قراره با هم ازدواج کنیم اما طی روابطی که زیر نظر خانواده هامون داشتیم فردی که من بهش علاقه دارم از علاقه ی شدید خودش نسبت به خواهرش حرف میزنه و من چون علاقه ی شدیدی به این فرد دارم نمیتونم تحمل کنم که اون فردی به من جز من رو دوست داشته باشه وقتی از علاقش به خواهرش حرف میزنه قلبم درد میگیره و اشکم در میاد من یه بار این موضوع رو به خودش گفتم بهش گفتم که به خواهرش حسادت میکنم به این دلیل که اونو خیلی دوست داره و اون قسم خورد که منو بیشتر از خواهرش دوست داره اما من نمیتونم تحمل کنم که یکی دیگه رو به جز من دوست داشته باشه لطفا من رو کمک کنید و بگید باید چی کار کنم ایا این میتونه تاثیری در زندگی اینده من با فرد مورد علاقم داشته باشه و زندگیمونو خراب کنه
- [سایر] سلام. 1-مجرد،23 ساله،دانشجو 2-بین اقوام یک نفر رو دوست داشتم اما تو،توهم عاشقی نبودم. 3-زمستان سال قبل همون شخص از علاقه ی چند سالش به من گفت و خواست که منتظرش بمونم تا شرایط کارش مشخص بشه. 4-بعد از 2هفته برام خواستگار اومد و اونم خواست که همه چیز رو فعلاً فراموش کنیم. 5-دلیلش:از دست دادن موقعیت های بهتر برای من و عوض شدن نظر هرکدوم از ما تا سال دیگه که نتیجه ی خوبی برای طرف مقابل نداره. 6-خواستم که این مسأله بین خانواده ها مطرح بشه اما قبول نکرد بخاطر شرایط کارش و قسمت اول مورد 5. 7-قانع کننده بودن دلایلش و قطع ارتباط بعد از 2هفته چون ما اهل دوستی نبودیم وراهمون رو اشتباه انتخاب کردیم. 8-پدرم با خواستگارم مخالفت کرد بخاطر فرهنگ متفاوت. 9-خواهری دارم که 2سال از من بزرگتره و مجرد. 10-میخوام که اول خواهرم ازدواج کنه. 11-مادرم اصرار به ازدواج ما داره چون میترسه سن ما زیاد بشه و ازدواج نکنیم. 12-هنوز هم بعد از چند ماه بهش علاقمندم وفعلاً هم خواستگاری ندارم ومیخوام که تا یکسال دیگه صبر کنم تا درسم تموم بشه و بخاطر مورد 10. اگه تا یکسال دیگه هیچ اتفاقی نیافته بازم ناراحت نمیشم چون یادگرفتم منطقی باشم.اشکالی داره که بخوام یکسال صبر کنم؟ 13-مشکل اصلیم اصرار مادرم هستش. 14-و از همه مهمتر اینکه یه نفر تمام اتفاقات رو برای من با گرفتن فال گفته بوداز این موضوع حتی خواهرم هم خبر نداشت. 15-فال رو قبول ندارم برای کنجکاوی گرفتم اما نمیدونم چرا تمام حرفهایی که گفته بود برای من اتفاق افتاد. خواهش میکنم که راهنماییم کنید مخصوصاً درمورد 14 چون تمام فکر و زندگی من رو مشغول کرده. حلالم کنید بخاطر طولانی شدن حرفهام.
- [سایر] سلام من مدت 7 ماهه که با یه دختر دوست شدم و خیلی دوستش دارم واقعا میخام باهاش ازدواج کنم-ولی از سابقه درخشان بعضی پسرا که جا گذاشتن اون زیاد باور نمیکنه و حرفمو جدی نمیگیره حتی من برای 220ساگی باش قرار ازدواج گذاشتم- تا هم برم سرکار(1ماه دیگه میرم)-هم پخته تر شده باشم-سنمم بیشتر شده باشه که نگن بچه بازیه اونم خیلی دوست داره که به هم برسیم(ازدواج کنیم) ما باهم خیلی تفاهم داریم-همه جوره به هم میخوریم-انگار خدا مارو واس هم ساخته ولی تفاوت سنیمون 2 روزه-اون بزرگتره میخاستم ببینم مشکلی نداره؟؟(سن) چه جوری میتونم ثایت کنم که واقعا میرم خاستگاری؟(بدون اطلاع پدر مادرش-وپدرمن(مادرم خبر داره و با اون در میون گذاشتم))
- [سایر] باسلام و خسته نباشی خدمت شما مشاور عزیز من یه هم مدرسه ای دارم مه هم سن هستیم و12روز فرق سنیم هست خیلی دوست دارم باهاش دوست بشم اما اون زیاد علاقه برای دوستی با من نداره خودمم روم نمیشه بهش بگم دوست دارم و میخام باهات دوست بشم اما چند بار از دوستم براش پیغام فرستادم که باهام دوست بشه اما قبول نمیکنه یکی دوماهی اصلا محلش نزاشتم خیلی نگام میکنه بعضی وقتا تنه میزنه بهم هرکار میکنم نمیتونم عزمم جذب کنم خودم بهش بگم درمورد کمکم کنید. درمورد اخلاقش از دوستاش پرسیدم میگن به قول امروزی ها بچنه ننه ومامانیه ولی من میخامش تموم فکر اون پسره شده اگه میشه کمکم کنید
- [سایر] با سلام؛ قبل از هر چیز تشکر می کنم از جوابای خوبی که به سوالات می دهید و تو شرایط سخت، آدم ها رو کمک می کنید. من یه دوستی دارم که حدود چهار سالی میشه که باهاش آشنا شدم و از سال اول که وارد دانشگاه شدم باهام هم اتاقه تا الان که ترم های آخر دوره کارشناسی هستیم. این دوستم تا سال اولی که اومدیم دانشگاه نمازهاشو به طور کامل می خوند ولی کم کم نماز خوندن رو رها کرد و دیگه الان نماز نمیخونه. از نظر اعتقادی، خدا و قران و ائمه همه رو قبول داره ولی تنها کاری که نمی دونم چرا نمی کنه نماز خوندنه. حتی تو ماه رمضون هم کامل نمازهاشو میخونه و روزه هاشم میگیره ولی به غیر از اون دیگه این کارا رو نمیکنه! خواهش دارم راهنماییم کنید که چه طوری میتونم کمکش کنم؟
- [سایر] سلام. خسته نباشید. من دختری 20 ساله ام در حال حاضر بابام زندانه و متاسفانه حکم اعدام به او دادن. در این دوسال که بابام زندانه شرایط سختی دارم دلم میخواد به یه نفر تکیه کنم و درد و دل کنم باهاش ولی کسی نیس خیلی ها خواستن باهام دوست بشن ولی من از هیچ کدوم خوشم نمی اومد قبول نمیکردم از یه طرف آبروم برام مهمه از طرف دیگه هم خیلی ها ازم تعریف میکنن که خوشگلی همین باعث میشه وسوسه بشم که بخوام برم سراغ پسرا . یکی از دوستان بابام از من خیلی خوشش میاد هروقت میبینه منو کلی تعریف میکنه ازم یه پسر 23 ساله داره که اونم خوشتیپ و خوش اخلاقه یجورایی حس میکنم از من خوشش میاد چون خیلی بیشتر از قبل هروقت منو میبینه گرم میگیره و احوال پرسی میکنه. خیلی دلم میخواد باهاش یه دوستی داشته باشم شایدم آخر این دوستی به ازدواج ختم بشه ولی در کل از نظر خانوادگی خیلی خوبن . چند روزه وسوسه شدم بهش یا پیام بدم یا زنگ بزنم و حرف بزنم. ولی نمیدونم به صورت ناشناس باهاش دوست بشم یا از اول خودمو معرفی کنم؟ خیلی دلم میخواد یکی کنارم باشه موقعیت ازدواجم ندارم. اینم بگم این دوست بابام از نظر مالی ده درجه بهتر از ما هستن. بنظر شما چیکار کنم؟ تورو خدا زود جواب بدید تا کار احمقانه ایی نکردم.
- [سایر] با سلام خدمت شما من دو ساله پیش تصمیم به ازدواج با دختر دایی خود گرفتم و مادرم را به خواستگاریش فرستادم اون زمان من 20 ساله بودم و اون 16 ساله ولی اونا گفتن فعلن درس می خونه و منم 2 سال صبر کردم تا الان اونا حتی حاضر نشدن با دختر داییم صحبت کنن و اونو مطلع کنن منم ازین کار ناراحت شدم و تو اون 2 سال چند بار اس ام اس دادم به دختر داییم و بهش گفتم دوستش دارم بعدنم تو یه کتاب یه نامه عاشقانه نوشتم و بهش دادم ولی اون هیچی نگفت و نه جوابمو میداد خودشو به ندونستن میزد منم دیگه اون کارارو نکردم تا اینکه درسش تموم شد کنکورم داد و مادرم دوباره باهاشون صحبت کرد که دوباره گفتن می خواد درس بخونه و ازین حرفا که ظاهرا راضی نیستن به این ازدواج حتی نزاشتن من با دختر داییم حرف بزنم حتی یه بار !!!!منم تمومش کردم و گفتم دیگه نمی خوامش حالا قراره بریم خواستگاری یه دختر دیگه نمیدونم ازین اتفاقایی که افتاده من باید به دختری که خواستگاریش میرم تو جلسه خواستگاری بگم یا نه موضوعه نامه و اس ام اس و این چیزا نمیدونم چیکار کنم خواهش می کنم کمکم کنید ممنون