با سلام؛ قبل از هر چیز تشکر می کنم از جوابای خوبی که به سوالات می دهید و تو شرایط سخت، آدم ها رو کمک می کنید. من یه دوستی دارم که حدود چهار سالی میشه که باهاش آشنا شدم و از سال اول که وارد دانشگاه شدم باهام هم اتاقه تا الان که ترم های آخر دوره کارشناسی هستیم. این دوستم تا سال اولی که اومدیم دانشگاه نمازهاشو به طور کامل می خوند ولی کم کم نماز خوندن رو رها کرد و دیگه الان نماز نمیخونه. از نظر اعتقادی، خدا و قران و ائمه همه رو قبول داره ولی تنها کاری که نمی دونم چرا نمی کنه نماز خوندنه. حتی تو ماه رمضون هم کامل نمازهاشو میخونه و روزه هاشم میگیره ولی به غیر از اون دیگه این کارا رو نمیکنه! خواهش دارم راهنماییم کنید که چه طوری میتونم کمکش کنم؟ با سلام و عرض ارادت خدمت شما پرسشگر گرامی؛ از اینکه با ما سخن می گوئید خرسندیم و امیدواریم که ارتباط شما با ما تداوم داشته باشد. پرسشگر محترم؛ احساس مسئولیت شما در قبال دوستتان، بسیار قابل تقدیر است. امیدواریم که در تغییر رفتار او موفق باشید. همانطور که خود شما هم میدانید، دوستتان دارای ویژگی های مثبت زیادی است که شما باید ضمن اینکه برای تغییر رفتار او تلاش می کنید، هیچ گاه از ویژگی های مثبت او غافل نشوید و بیش از آنکه بر نقاط منفی او تمرکز کنید بر نقاط مثبت او تکیه نمایید. با توجه به اینکه خوشبختانه نسبت به تغییر رفتار دوستتان تمایل زیادی دارید، می توان به تغییر رفتار او امیدوار بود، به شرطی که شما نکات زیر را با دقت اجرا کنید : 1. رفتار شما با وی باید به گون های باشد که تحت تأثیر اخلاق، عواطف و نحوه برخوردتان قرار گیرد و به افکار و اندیشه های شما - به عنوان یک فرد نمازخوان مذهبی - علاقهمند شود و با نفوذ در قلب و دل او، بتوانید تغییری در ایشان ایجاد کنید. 2. شما ابتدا با عمل خود او را تشویق به نماز کنید، یعنی خودتان نمازتان را سر وقت بخوانید و سایر احکام واجب را به همین صورت انجام دهید و با عمل به دستورات الهی او را دعوت به کارهای خوب و انجام وظایف شرعی کنید. 3. با مهربانی او را به نماز خواندن دعوت کنید و با او به گونه ای رفتار کنید که احساس اجبار و یا فشار نکند. به عنوان مثال شب، هنگام خواب از او بپرسید که آیا می توانید او را برای نماز صبح بیدار کنید یا نه؟ با این کار برای او احترام قائل شده اید و تصمیم گیری را بر عهده خود او گذاشته اید. انسان ها زمانی که در انجام کاری اختیار داشته باشند بیشتر از زمانی که احساس اجبار می کنند، رغبت نشان می دهند. 4. در صورت همکاری با شما ولو یک گام، ایشان را مورد تشویق قرار دهید. اگر حتی یک بار هم دو رکعت نماز خواند سعی کنید او را تشویق کنید. 5. سعی کنید به گونه ای رفتار کنید که اعتماد او را به خود جلب کنید، زیرا یکی از راه های تأثیرگذاری روی دیگران این است که طرف مقابل به انسان اعتماد داشته باشد. برای جلب اعتماد دوستتان سعی کنید نسبت به او صمیمت، دوستی و محبت بیشتری داشته باشید و بدون قید و شرط او را بپذیرید و به او محبت کنید. اگر رشته محبت و صمیمیت بین شما محکم شود امکان تأثیرگذاری بیشتر می شود. 6. او را سرزنش و توبیخ نکنید (به خصوص در برابر افراد دیگر) و از جر و بحث و مجادله با وی بر سر نماز خواندن پرهیز کنید. 7. کتابهایی که میتواند او را به خواندن نماز تشویق کند برای او تهیه کنید. کتابهای زیر در این زمینه توصیه میشود. - راز نماز، محسن قرائتی - راز نماز، بیآزار شیرازی - از ژرفای نماز ، آیتالله خامنهای - این است نقش عبادات، محمد باقر صدر. ضمناً خودتان هم با مطالعه این کتابها بر دانش و معرفت تان بیفزایید و دوستتان را هم به خواندن آنها تشویق کنید. علاوه بر کتاب هایی که معرفی شد هر چیزی که احتمال می دهید در تشویق او برای خواندن نماز مفید است فراهم کنید. مثلاً از نرم افزارهای مربوط به نماز یا فیلم های مربوط به نماز یا داستان هایی از انسان های موفقی که به نماز اهتمام داشته اند. 8. از اموری که میتواند تأثیر بسیاری در نماز خواندن دوستتان داشته باشد این است که هنگام نماز به او بگویید که او هم وضو بگیرد و با هم نماز بخوانید. یا اگر به مسجد میروید او را هم با خود به مسجد ببرید. باز هم تأکید میکنیم در این باره زورگویی به خرج ندهید و دعوا راه نیندازید. 9. صفات پسندیده و نقاط مثبتی که در ایشان هست را مد نظر قرار دهید و همواره ایشان را به خاطر آن ویژگی های مثبت مورد احترام و تکریم قرار دهید. 10. از بحث و جدل و گفتگوهای تند با او پرهیز کنید. دعوا و جر و بحث و گفتگوهای آمرانه (تحکم آمیز) تأثیری در جذب ایشان به سوی نماز ندارد. 11. ایجاد تغییر و اصلاح رفتار امری کند و تدریجی است و به صورت ناگهانی صورت نمی گیرد؛ بنابراین باید صبر و تحمل خود را افزایش دهید تا به تدریج و آهسته آهسته رفتار او را نسبت به نماز و عبادات اصلاح کنید. 12. دعوت به نماز را با کارهایی که برای او می تواند جذاب باشد، همراه کنید. به عنوان مثال ممکن است زمانی که او را برای نماز صبح بیدار می کنید، کسل باشد و اصلاً حوصله بیدار شدن نداشته باشد، شما می توانید با درست کردن یک شربت خنک و تعارف همراه با رفتارهای مهربانانه، کسالت را تن او خارج کنید، بدون شک او با میل کردن شربت، انگیزه بیشتری برای نماز خواندن پیدا می کند. 13. وضعیت و شرایط دوست خود را درک کنید. به عنوان مثال زمانی که او با تنی خسته از دانشگاه به خوابگاه پناه می آورد و یا هنگامی که او حوصله چندانی ندارد با او درباره نماز صحبت نکنید، بلکه اینگونه صحبت ها را به زمانی موکول کنید که او برای شنیدن سخنان شما حوصله دارد و تأثیر پذیری او از شما بیشتر است. 14. برنامه زندگی خود را به گونه ای تنظیم کنید تا او با لذت یاد خدا آشنا شود. زمانی که انسان با لذت یاد خدا آشنا شد و از یاد خدا لذت برد، بدون شک عشق و علاقه او درونی می شود و خود به خود و از درون به سمت عبادت خدا سوق پیدا می کند. 15. به یاد داشته باشید مردان موجوداتی قدرت طلب هستند،پس برای اینکه بتوانید در او نفوذ کنید، باید به این نیاز طبیعی دوستتان توجه کنید و سعی کنید به اقتدار او احترام بگذارید و در تمام رفتارهای خود به گونهای عمل کنید تا حس اقتدار در او تقویت شود. 16. مانند آئینه رفتار کنید. در این تکنیک شما مانند آئینه، رفتارهای نادرست دوستتان را به او منتقل می کنید اما بدون اینکه با او کلامی سخن بگوئید. 17. هر شخصی یک نقطه پذیرش و به قول معروف (رگ خوابی) دارد، سعی کنید این رگ خواب و نقطه پذیرش را به دست آورید و از این کانال وارد شوید و هدف خود را تعقیب کنید و لذا به صرف این که باید شخصی را هدایت کرد بسنده نکنید، بلکه با مطالعه بر روی خصوصیات وی، راه نفوذ در او و جلب نظر او را به دست آورید؛ سپس زیر بناهای فکری وی را مورد بررسی قرار داده و در اصلاح آن بکوشید. 18. معاشرت با دوستان مذهبی، شرکت در مراسم دینی، سفرهای زیارتی و درک فضاهای معنوی نیز میتواند در تغییر رفتار ایشان نقش مؤثری داشته باشد. بنابراین سعی کنید زمینه موارد یاد شده را در زندگی او ایجاد کنید. *** چند نکته تکمیلی : - انتظار نداشته باشید که او یک شبه تغییر رفتار پیدا کند، بلکه تغییر رفتار گاهی نیاز به تلاش چند ساله دارد، بنابراین چنانچه در ابتدای راه با شکست روبرو شدید نا امید نشوید و دوباره برای تغییر رفتار او تلاش کنید. - همانطور که در بالا اشاره شد دوست شما دارای ویژگی های مثبتی می باشد که نباید از آن غافل شوید، بنابراین ضمن اینکه نقاط مثبت او را در نظر می گیرید به گونه ای عمل کنید که علاقه او به نماز خواندن بیشتر شود نه اینکه خدای ناکرده رفتارهای شما موجب شود که اوکلاً نسبت به نماز خواندن احساس تنفر پیدا کند و به یک باره نماز خواندن را کنار گذارد. نویسنده : محمدصادق آقاجانی
با سلام؛ قبل از هر چیز تشکر می کنم از جوابای خوبی که به سوالات می دهید و تو شرایط سخت، آدم ها رو کمک می کنید. من یه دوستی دارم که حدود چهار سالی میشه که باهاش آشنا شدم و از سال اول که وارد دانشگاه شدم باهام هم اتاقه تا الان که ترم های آخر دوره کارشناسی هستیم. این دوستم تا سال اولی که اومدیم دانشگاه نمازهاشو به طور کامل می خوند ولی کم کم نماز خوندن رو رها کرد و دیگه الان نماز نمیخونه. از نظر اعتقادی، خدا و قران و ائمه همه رو قبول داره ولی تنها کاری که نمی دونم چرا نمی کنه نماز خوندنه. حتی تو ماه رمضون هم کامل نمازهاشو میخونه و روزه هاشم میگیره ولی به غیر از اون دیگه این کارا رو نمیکنه! خواهش دارم راهنماییم کنید که چه طوری میتونم کمکش کنم؟
با سلام؛ قبل از هر چیز تشکر می کنم از جوابای خوبی که به سوالات می دهید و تو شرایط سخت، آدم ها رو کمک می کنید. من یه دوستی دارم که حدود چهار سالی میشه که باهاش آشنا شدم و از سال اول که وارد دانشگاه شدم باهام هم اتاقه تا الان که ترم های آخر دوره کارشناسی هستیم. این دوستم تا سال اولی که اومدیم دانشگاه نمازهاشو به طور کامل می خوند ولی کم کم نماز خوندن رو رها کرد و دیگه الان نماز نمیخونه. از نظر اعتقادی، خدا و قران و ائمه همه رو قبول داره ولی تنها کاری که نمی دونم چرا نمی کنه نماز خوندنه. حتی تو ماه رمضون هم کامل نمازهاشو میخونه و روزه هاشم میگیره ولی به غیر از اون دیگه این کارا رو نمیکنه! خواهش دارم راهنماییم کنید که چه طوری میتونم کمکش کنم؟
با سلام و عرض ارادت خدمت شما پرسشگر گرامی؛ از اینکه با ما سخن می گوئید خرسندیم و امیدواریم که ارتباط شما با ما تداوم داشته باشد.
پرسشگر محترم؛ احساس مسئولیت شما در قبال دوستتان، بسیار قابل تقدیر است. امیدواریم که در تغییر رفتار او موفق باشید. همانطور که خود شما هم میدانید، دوستتان دارای ویژگی های مثبت زیادی است که شما باید ضمن اینکه برای تغییر رفتار او تلاش می کنید، هیچ گاه از ویژگی های مثبت او غافل نشوید و بیش از آنکه بر نقاط منفی او تمرکز کنید بر نقاط مثبت او تکیه نمایید.
با توجه به اینکه خوشبختانه نسبت به تغییر رفتار دوستتان تمایل زیادی دارید، می توان به تغییر رفتار او امیدوار بود، به شرطی که شما نکات زیر را با دقت اجرا کنید :
1. رفتار شما با وی باید به گون های باشد که تحت تأثیر اخلاق، عواطف و نحوه برخوردتان قرار گیرد و به افکار و اندیشه های شما - به عنوان یک فرد نمازخوان مذهبی - علاقهمند شود و با نفوذ در قلب و دل او، بتوانید تغییری در ایشان ایجاد کنید.
2. شما ابتدا با عمل خود او را تشویق به نماز کنید، یعنی خودتان نمازتان را سر وقت بخوانید و سایر احکام واجب را به همین صورت انجام دهید و با عمل به دستورات الهی او را دعوت به کارهای خوب و انجام وظایف شرعی کنید.
3. با مهربانی او را به نماز خواندن دعوت کنید و با او به گونه ای رفتار کنید که احساس اجبار و یا فشار نکند. به عنوان مثال شب، هنگام خواب از او بپرسید که آیا می توانید او را برای نماز صبح بیدار کنید یا نه؟ با این کار برای او احترام قائل شده اید و تصمیم گیری را بر عهده خود او گذاشته اید. انسان ها زمانی که در انجام کاری اختیار داشته باشند بیشتر از زمانی که احساس اجبار می کنند، رغبت نشان می دهند.
4. در صورت همکاری با شما ولو یک گام، ایشان را مورد تشویق قرار دهید. اگر حتی یک بار هم دو رکعت نماز خواند سعی کنید او را تشویق کنید.
5. سعی کنید به گونه ای رفتار کنید که اعتماد او را به خود جلب کنید، زیرا یکی از راه های تأثیرگذاری روی دیگران این است که طرف مقابل به انسان اعتماد داشته باشد. برای جلب اعتماد دوستتان سعی کنید نسبت به او صمیمت، دوستی و محبت بیشتری داشته باشید و بدون قید و شرط او را بپذیرید و به او محبت کنید. اگر رشته محبت و صمیمیت بین شما محکم شود امکان تأثیرگذاری بیشتر می شود.
6. او را سرزنش و توبیخ نکنید (به خصوص در برابر افراد دیگر) و از جر و بحث و مجادله با وی بر سر نماز خواندن پرهیز کنید.
7. کتابهایی که میتواند او را به خواندن نماز تشویق کند برای او تهیه کنید. کتابهای زیر در این زمینه توصیه میشود.
- راز نماز، محسن قرائتی
- راز نماز، بیآزار شیرازی
- از ژرفای نماز ، آیتالله خامنهای
- این است نقش عبادات، محمد باقر صدر.
ضمناً خودتان هم با مطالعه این کتابها بر دانش و معرفت تان بیفزایید و دوستتان را هم به خواندن آنها تشویق کنید. علاوه بر کتاب هایی که معرفی شد هر چیزی که احتمال می دهید در تشویق او برای خواندن نماز مفید است فراهم کنید. مثلاً از نرم افزارهای مربوط به نماز یا فیلم های مربوط به نماز یا داستان هایی از انسان های موفقی که به نماز اهتمام داشته اند.
8. از اموری که میتواند تأثیر بسیاری در نماز خواندن دوستتان داشته باشد این است که هنگام نماز به او بگویید که او هم وضو بگیرد و با هم نماز بخوانید. یا اگر به مسجد میروید او را هم با خود به مسجد ببرید. باز هم تأکید میکنیم در این باره زورگویی به خرج ندهید و دعوا راه نیندازید.
9. صفات پسندیده و نقاط مثبتی که در ایشان هست را مد نظر قرار دهید و همواره ایشان را به خاطر آن ویژگی های مثبت مورد احترام و تکریم قرار دهید.
10. از بحث و جدل و گفتگوهای تند با او پرهیز کنید. دعوا و جر و بحث و گفتگوهای آمرانه (تحکم آمیز) تأثیری در جذب ایشان به سوی نماز ندارد.
11. ایجاد تغییر و اصلاح رفتار امری کند و تدریجی است و به صورت ناگهانی صورت نمی گیرد؛ بنابراین باید صبر و تحمل خود را افزایش دهید تا به تدریج و آهسته آهسته رفتار او را نسبت به نماز و عبادات اصلاح کنید.
12. دعوت به نماز را با کارهایی که برای او می تواند جذاب باشد، همراه کنید. به عنوان مثال ممکن است زمانی که او را برای نماز صبح بیدار می کنید، کسل باشد و اصلاً حوصله بیدار شدن نداشته باشد، شما می توانید با درست کردن یک شربت خنک و تعارف همراه با رفتارهای مهربانانه، کسالت را تن او خارج کنید، بدون شک او با میل کردن شربت، انگیزه بیشتری برای نماز خواندن پیدا می کند.
13. وضعیت و شرایط دوست خود را درک کنید. به عنوان مثال زمانی که او با تنی خسته از دانشگاه به خوابگاه پناه می آورد و یا هنگامی که او حوصله چندانی ندارد با او درباره نماز صحبت نکنید، بلکه اینگونه صحبت ها را به زمانی موکول کنید که او برای شنیدن سخنان شما حوصله دارد و تأثیر پذیری او از شما بیشتر است.
14. برنامه زندگی خود را به گونه ای تنظیم کنید تا او با لذت یاد خدا آشنا شود. زمانی که انسان با لذت یاد خدا آشنا شد و از یاد خدا لذت برد، بدون شک عشق و علاقه او درونی می شود و خود به خود و از درون به سمت عبادت خدا سوق پیدا می کند.
15. به یاد داشته باشید مردان موجوداتی قدرت طلب هستند،پس برای اینکه بتوانید در او نفوذ کنید، باید به این نیاز طبیعی دوستتان توجه کنید و سعی کنید به اقتدار او احترام بگذارید و در تمام رفتارهای خود به گونهای عمل کنید تا حس اقتدار در او تقویت شود.
16. مانند آئینه رفتار کنید. در این تکنیک شما مانند آئینه، رفتارهای نادرست دوستتان را به او منتقل می کنید اما بدون اینکه با او کلامی سخن بگوئید.
17. هر شخصی یک نقطه پذیرش و به قول معروف (رگ خوابی) دارد، سعی کنید این رگ خواب و نقطه پذیرش را به دست آورید و از این کانال وارد شوید و هدف خود را تعقیب کنید و لذا به صرف این که باید شخصی را هدایت کرد بسنده نکنید، بلکه با مطالعه بر روی خصوصیات وی، راه نفوذ در او و جلب نظر او را به دست آورید؛ سپس زیر بناهای فکری وی را مورد بررسی قرار داده و در اصلاح آن بکوشید.
18. معاشرت با دوستان مذهبی، شرکت در مراسم دینی، سفرهای زیارتی و درک فضاهای معنوی نیز میتواند در تغییر رفتار ایشان نقش مؤثری داشته باشد. بنابراین سعی کنید زمینه موارد یاد شده را در زندگی او ایجاد کنید.
*** چند نکته تکمیلی :
- انتظار نداشته باشید که او یک شبه تغییر رفتار پیدا کند، بلکه تغییر رفتار گاهی نیاز به تلاش چند ساله دارد، بنابراین چنانچه در ابتدای راه با شکست روبرو شدید نا امید نشوید و دوباره برای تغییر رفتار او تلاش کنید.
- همانطور که در بالا اشاره شد دوست شما دارای ویژگی های مثبتی می باشد که نباید از آن غافل شوید، بنابراین ضمن اینکه نقاط مثبت او را در نظر می گیرید به گونه ای عمل کنید که علاقه او به نماز خواندن بیشتر شود نه اینکه خدای ناکرده رفتارهای شما موجب شود که اوکلاً نسبت به نماز خواندن احساس تنفر پیدا کند و به یک باره نماز خواندن را کنار گذارد.
نویسنده : محمدصادق آقاجانی
- [سایر] سلام من دانشجوی سال اخر هستم مدتی است که قصد ازدواج دارم وبه خانواده و اطرافیان هم گفتم که موردی رو به من معرفی کنن به دلایلی نشد در دانشگاه دختر خانومی رو دیدم به نظرم خوب امد با دوست صمیمی ام هم مشورت کردم او هم اونو میشناخت با این همه تحقیقات کردیم دیدیم مورد خوبی است قرار گذاشتیم با هم صحبت کنیم اصل صحبتی که کردم میگم تا فکر نکنین که قضیه عشق و عاشقی بوده و ... بهش گفتم من راه خودمو انتخاب کردم و اون راه خداست واگه کاری رو تشخیص بدم بر خلاف نظر خداست انجام نمیدم حتی اگه ناراحت بشین در ضمن ما باید هدفمون رسیدن به خدا باشه نه چیز دیگر ی بهشون گفتم مادرمو میارم با شما صحبت کنه اگه قبولتون نکرد من بدلیل اعتقادی که به تجربه مادرم دارم حرفش رو قبول میکنم که مادرم هم اونو پسندید بعد از مدتی من از طریقی متوجه مسئاله ای شدم واون هم این بود که ای دختر خانوم یک سال پیش خود کشی کرده بوده دلیلش مفصله بعد خودش هم تایید کرد و گفت که بعد از خود کشی بسیار تنها بودم و کسی منو درک نمیکرد در این تنهایی رو به خدا اوردم و اون هم کمکم کرد برداشت خود من از این قضیه اینه که اون بیشتر به خاطر صحبت های من جذب شده خدا کمک کنه بتونیم عمل کنیم بگذریم هم من هم ایشون با ادم های مختلفی مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که به درد هم میخوریم در ابتدا انتخاب ما خیلی منطقی بود ما زنگ زدیم منزلشون اون ها گفتن که ایشون یه خواهر بزرگتر داره تا اون نره ما اینو نمیدیم از ما اسرار و از اون ها انکار من حتی خودم با پدرشون صحبت کردم ولی مرغ اونا یه پا داره این بنده خدا هم خیلی تو خونه تحت فشاره و تقریبا شبیه به یک زندانی باهاش رفتار میشه حتی اجازه نداره با دوستاش بره بیرون و کسی هم به حرفاش گوش نمیکنه خانوادش به اون به دیده یک محکوم نگاه میکنن این بنده خدا هم میگه اخر یه روز خسته میشم شناسناممو ور میدارم میام بیرون که من با ملایمت بهش توضیح دادم که نباید این کار و بکنه و من خودم با کمک خانوادم راه حلی برای مشگل اون پیدامیکنم چون پدر من در جریان کامل قضایا هست ولی اون هم دیگه راه حلی به ذهنش نمیرسه از طرفی اگر من هم کم بیارم بنده خدا ممکنه کاری دست خودش بده که تلویحا به یکی از دوستاش گفته حالا من هم موندم چیکار کنم امیدوارم به راهنمایی شما تو رو خدا یه راه حلی جلوی پای ما بزارین ... خیلی ممنون میشم اگه کمکمون کنین
- [سایر] خصوصی سلام ،خسته نباشید. من یه دختر 23 سالم و دوره کارشناسی رو تموم کردم ، سال 85 برای کنکور ارشد درس می خوندم . در اکثر زمانی که می خواستم درس بخونم دائما فکرهای منفی به ذهنم می یومد نه در مورد درس، در مورد اینکه اگر اتفاق بدی تو زندگیم بیفته اگر تنها بمونم و یا پدر و مادرم تنها بمونن. به طور کل من آدمیم که زیاد فکر می کنم ( مسائل اعتقادی ( زندگی و مرگ )، شخصی،اجتماعی و ...) و همین باعث می شه همیشه ذهنم درگیر باشه. چون من تک فرزندم این مسئله هم خوب تشدید کننده است اما من جوری تربیت شدم که هیچ کس باور نمی کنه تک فرزندم ، و همه تعجب می کنن. فکر کردن به مرگ روی روحیه من تاثیر بدی داره می ذاره. یکی از دوستام خواب منو در حالتی که مویی در سر ندارم دید. حقیقتش از اون روز بیشتر به هم ریختم از جهت اینکه اگر یعنی مریضی و ... نمی دونم خواب درستیه و اینکه چه معنی می ده؟ شایدم به معنی رفع مشکلی باشه؟!نمی دونم! واقعا نمی دونم،فقط می دونم درگیرم کرده. آدمی نیستم که ناراحتیمو نشون بدم اما چون در مورد مسائل درونیم با کسی حرف نمی زنم هم اذیت می شم. ظاهرا همه فکر می کنن من خیلی شادم اما درونن به هم ریختم. از اون به بعد تنها کاری که میکنم دعا کردن و زمزمه کردن بیشتر آیه الکرسی و صلوات. میشه لطفا راهنماییم کنید. در مورد تقدیر : من تا قبل فکر می کردم اگر با صداقت از خدا بخوایم حتما بهمون عطا می کنه، اما به دلیل مسئله ای دیگه این اعتقادم کم رنگ شد آیا واقعا با دعا میشه مسیر یه زندگی رو عوض کرد .من خیلی کارا تو زندگی می خوام بکنم اما می ترسم محکوم به تقدیر خوبی نباشم . یا نتونم با دعا و عمل بهشون برسم . اعمال خیر و پر برکت، داشتن همسری خوب و همراه زندگی و ..... برام دعا کنید. ببخشید طولانی شد .
- [سایر] سلام آقای دکتر خواهر من 23 سال سن داره که جدیداً یک پسری که قبلا در دوران دانشگاه همکلاسیش بوده اومده خواستگاریش، هر دوشون تا فوق دیپلم مدیریت خوندن و هر دو هم قصد ادامه تحصیل دارن ولی پسره میگه فعلا از نظر کاری سرم شلوغه، البته پسره با دیپلم رفته سرکار و بعد برای دانشگاه اقدام کرده که توی دانشگاه هم با خواهرم آشنا شده البته الان یکسالی است هر دو از فوق دیپلم فارغ التحصیل شدن.پسره 26-27 سال سن داره. به نظر و از حرفاش پسر خوب و کاری میاد،میزان حقوقش یک میلیون تومنه در حال حاضر و سرپرست قسمت خدمات پس از فروش یک شرکت بزرگ شیرآلات صنعتیه، یعنی ایشون هماهنک کننده و اعزام کننده نیروهاشون برای نصب و تعمیر شیرآلاتیه که به دیگران میفروشن که گویا سرشم خیلی شلوغه.خواهرم از ایشون خوشش میاد ولی با میزان حقوقش و سمتی که در محیط کارش داره مشکل داره و همین باعث دو دلی و تردید خواهرم در تصمیم گیریش شده.خواهرم تقریباً آدم خوش گذرون و ولخرجیه و زندگی خود ما در سطح خیلی معمولی و کارمندیه، و خواهرم همیشه میگه من دوست ندارم مثل مامان و بابا زندگی ساده ای داشته باشم. اما چون از اخلاق و رفتار و ظاهر پسره خوشش اومده و اینکه خانواده پسره خانواده خوب و سالمی هستن خواهرمو دچار دو دلی در تصمیم گیری کرده خواهش میکنم کمک کنید و بگید چیکار باید کرد.دنبال مشاور خوب هم برای مراجعه گشتیم ولی کسیو که از شیوه مشاوره ایشون مطمئن باشیم پیدا نکردیم.البته دو روزیه یه آقا پسر دیگه هم خواستگاری کرده از خواهرم که ایشون 9 سال از خواهرم بزرگتر و کارمند بانکه و خواهرم مونده که چیکار کنه بین این دو.البته هنوز با خواستگار دومی آشنا نشده و فقط همین مقدار اطلاعات رو داره و منتظره تکلیف اولی را روشن کنه بعد اگه منفی بود روی مورد دوم فکر کنه چون خواهرم معتقده که از نظر اخلاقی و انسانی درست نیست تکلیف اولی را روشن نکرده به دومی فکر کنه.خواهش میکنم کمک کنید.نمیخواهم موقعیتش را از دست بده و بعداً افسوس بخوره که کاش با حقوق کم خواستگارش کنار میومد و از این قبیل چیزها.اکثراً میگن زیاد به حقوقش فکر نکن زیاد میشه بعداً ولی ما اصلا نمیدونیم آیا پسره در آینده در زمینه کاریش جای رشد داره یا نه خود پسره که فقط میگه من همه تلاشمو میکنم و من چون میدونم خواهرم همیشه از بیپولی بدش میومد و همیشه دوست داره بهترین چیزارو بپوشه و بخره و خیلی اهل تنوعه میترسم که پشیمون بشه از انتخاب همچین پسری برای زندگی با این شرایط و چون کار پسره هم خصوصیه دولتی نیست نمیدونیم پیشرفت میکنه یا نه میترسیم.
- [سایر] با سلام من 19 سالمه و برای اولین بارعاشق شدم من در دانشگاه عاشق همکلاسیم شدم که اون هم همسن منه چون تا حالا عشق رو تجربه نکرده بودم متوجه احساسم نشده بودم و سعی کردم اونو فراموش کنم اما یکسال گذشت و من نتونستم این کار رو بکنم تا این که این مسئله رو با همکلاس پسر کلاسمون(دوست صمیمیم) در میون گذاشتم من خیلی خجالتی بودم و گفتم نمبتونم رودرو برم جلو و ازش خواستگاری گنم دوستمم سعی کرد شمارشو بگیره تا تلفنی بهش بگم که دوسش دارم اما به هر دری زد نشد دیگه داشتم نا امید میشدم و از خدا خواستم که به یاری من برسه تا اینکه دوستم مشکل منو به یکی از همکلاسی های دختر کلاس گفت و اونم رفت با دختری که من دوسش دارم صحبت کرد و گفت که فلانی بهت علاقه مند شده و اومد بهم گفت که اون فقط لبخند زده وهیچی نگفته که منو دوست داره یا نه(اینو فهمیدم که شاید اون با این لبخند بهم علاقه داره) بنابراین خودم دل به دریا زدم و رفتم جلو وازش خواستگاری کردم اون اول به من گفت دوسم داره وبه چشم برادر بهم نگاه میکنه منم بهش گفتم هیچ وقت به یه پسر نگو به چشم برادر تو رو نگاه میکنم بدجور اذیت میشه اون گفت نمیخواد با هیچ پسری دوست بشه چون این کار آخر عاقبت نداره و منم درجا بهش گفتم اصلا قصد دوستی با شما رو ندارم و واقعا هم نداشتم من بهش گفتم شما که بلاخره باید ازدواج کنی خوب چرا نمیخوای با کسی که دوستون داره ازدواج کنی اون گفت الان قصد ازدواج نداره و هر وقت وقتش که بشه میاد و به من میگه و اینم بگم که این خانوم تو کلاس تا حالا با هیچ پسری حرف نزده ودر طول این مدت تنها پسری که باهاش حرف زده من بودم حتی منم صحبتو شروع نکرده بودم باهاش خودش باهام حرف زده بود و درباره مسائل درسی باهم صحبت کرده بودیم حالا سوال من اینه اگه این خانوم مثلا یه دو سه سال دیگه بیاد به من بگه که آمادگی ازدواج دارم منی که کار فعلا ندارم و مادرم هم همیشه میگه تو تا 25 سالت نشه برات زن نمیگیرم چی باید جوابش بگم من واقعا دوسش دارم و نمیخوام از دستش بدم میترسم اگه بهش بگم که آمادگی ازدواج ندارم و مجبوریم صبر کنیم دیگه فراموشم کنه و با یکی دیگه ازدواج کنه لطفا کمکم کنید بذارید اینا رو هم بگم من یه آدمی هستم که نماز میخونم و روزه هامم میگیرم اونم همین و با حجابه و در کل بگم از نظر دینی و مذهبی و فرهنگی به هم میخوریم
- [سایر] سلام من یه دختر 19 ساله هستم دوستی دارم که شش ساله با هم دوستیم یعنی از 13 سالگی همدیگه رو میشناسیم خونه ی اون روبرویی خونه ی ما است و به همین علت ما دو تا خیلی همدیگه رو میبینیم و خیلی با هم صمیمی هستیم اون یه برادر داره که 7 سال از ما بزرگتره من همیشه اون رو به چشم برادرم میدیدم و هیچ وقت چندان اهمیتی بهش نمیدادم ولی یه ساله بهش علاقه پیدا کردم و از این بابت خیلی ناراحتم چون میدونم این قضیه منتفیه چون هیچ وقت توجه خاصی رو از طرف اون نسبت به خودم ندیدم هر چند که اون پسر متین و تا حدی خجالتیه واسه همین فهمیدن این که واقعا چه احساسی داره برام سخته البته من هم هیچ وقت بهش نشون ندادم که ازش خوشم میاد چون نخواستم غرورم رو به خاطر کسی که از طرفش مطمئن نیستم بشکنم و فکر میکنم چون اون منو از بچگی دیده منو مثل خواهرش بدونه و چندین بار هم از دوستم شنیدم که خونواده اش با اختلاف سنی زیاد موافق نیستن و احتمالا اون هم همین نظر رو داره غیر از همه ی اینا من دوستم رو قد خواهرم دوست دارم و احساس میکنم با این کارم از اعتمادش سوء استفاده کردم من هر روز به خودم میگم که با وجود همه ی این شرایط دیگه نباید بهش فکر کنم چون فقط خودمو سر کار گذاشتم ولی برام خیلی سخته اون به خاطر کارش مدتی رو تو شهر های دیگه میگذرونه تا وقتی که اینجا نیست سعی میکنم بهش فکر نکنم ولی وقتی که برمیگرده با وجود این که در ظاهر خیلی عادی و رسمی باهاش رفتار میکنم ولی باز قولی رو که به خودم دادم رو یادم میره و میدونم که هنوز دوسش دارم و چون اون واقعا پسر خوبیه باعث شده فراموش کردنش برام سخت تر هم بشه با وجود این که ظاهر خوبی دارم ولی بعضی وقتا فکر میکنم مشکلی دارم که اون بهم توجه نمیکنه و این باعث میشه اعتماد به نفسم بیاد پایین و غیر از این هم من الان دانشجوام و میخوام از پاییز شروع کنم برای کارشناسی بخونم و نمیخوام این قضیه باعث بشه نتونم روی اون چیزایی که میخوام بهشون برسم تمرکز کنم خواهش میکنم کمکم کنید بهم بگید چی کار کنم لطفا از طریق ایمیل جوابم رو بدید ممنون
- [سایر] با سلام. بدون حاشیه یه راست میروم سر موضوع: سئوال من مشکل من در انتخاب نهایی بین دانشگاه رفت نو حوزه رفتن است! من پسری 19 ساله هستم که یک سال پشت کنکور ماندم (یعنی دوبار کنکور دادم) ودر نهایت چونکه رشتم ریاضی فیزیک بود تونستم در دانشگاه سراسری ارومیه دوره روزانه در رشته فیزیک نظری قبول بشم وحالا هم حدود یک ماه ونیم است که دارم میرم دانشگاه. ولی یه دو یا سه سالی است که به دلم افتاده که برم حوزه. حالا مطمئن نیستم که این به دل افتادن ناشی از تخیلات لحظه ای است یا نه واقعا خدا میخواد( آخه شنیدم که هرچیزی که ما واقعا دلمون بهش سوق داده میشه ومیخوایم اونو خدا میگه برو طرفش! (این درسته؟))-( یهجورایی مذهبی بودن رو تو طلبه بودن میدونم!!) البته بابام مخالفت میکنه و میگه که شغل خوبی نیست واین برات شغل نمیشه ودر آینده مشکلات خیلی زیادی خواهی داشت ومنزلت اجتماعی نداره وآیندش معلوم نیست ( واگه فردا این نظام یه جوریش شد تو جونت در خطره!) و از این حرفا. این که میگم بابام مخالفه آیا میشه که با وجود ناراضی بودن پدر من باز هم به حوزه برم. البته مادرم کمی بگی نگی راضی هست. آیا این کار کار درستیه؟ولی من احساس خوبی بهش دارم (به حوزه رفتن). ولی بالاخره برا دانشگاهم خیلبی زحمت کشیدم . از طرفی این رشته من در دانشگاه خیلی سخته وبراش در آینده کارش خیلی نداره(البته اونجوری که میگن ، آیا واقعا اینجوریه). حالا شاید این زیاد مهم نباشه وبشه با یه کنکور مجدد دادن این مشکل رو برطرف کرد. ولی مشکل من در اصل قضیه هست. البته من در این مورد حوزه یا دانشگاه با خیلی ها مشاوره کردم وهرکس یه حرفایی گفته و اگه ناراحت نشین باید بگم هرکسی سعی کرده زیاد حوصله نذاره وزود خاتمه ش بده وتموم بشه. ولی اینا نمیدونن که من اینو همینجوری نمیپرسم وپای آینده من درمیونه. البته از مشکلات طلبگی هم درست وغلط خبر کمی دارم . شما ببیندی اینا درسته؟: مثل دور بودن از خانواده( چون ما در یکی از شهرستانهای آذربایجان غربی هستیم واگه خدا بخواد میخواهم از قم قبول بشم)- درسهای زیاد وفشرده- شنیدم که به هر 3نفر یه اتاق 3در 4 میدن. آخه من تو خوابیدن خیلی حساسم واگه کسی شب خروپف کنه یا حرف بزنه تو خواب یا ... اصلا نمیتونم بخوابم. به همین خاطر دیگه تو ارومیه تو خوابگاه نمیمونم وبیرون خودم تنها یه خونه شخصی کوچیک البته با همکاری پدرو مادرم گرفتم واونجا میمونم. خوب میگفتم- مشکلات موندن وتحصیل وازدواج- راستی این ازذواج چجوریه؟- آینده شغلیش چجوریه و مثلا یه طلبه که حدودا 10سال خوند آیا یه انتخاب داره؟ مثلا باید بره وتویه مسجد مثلا پیش نماز بشه؟ یا فقط بره تو یه مسجد سخنران بشه؟ البته من نمیگم که ازین کارا زیاد خوشم نمیاد(البته نمیدونم چرا؟) ولی آیا گرایش دیگه ای هم داره؟- این مورد توجه قرار گرفتن من در پوشیدن لباس روحانیت برا من یه مسئله هست. نمیدونم چرا فکر میکنم که از پوشیدن این لباس کمی خوشم نمیاد. میشه آخوند شد وبا لباس عادی بود؟ وn مشکل دیگه که شاید باشه. ببینید من ازین میترسم که یه روزی به خودم بیام وبه حوزه برم واونجا به من بگن که دیر از خواب پاشدی وسن تو زیاده!. از اون روز میترسم. از اون روز میترسم که خدا بهم بگه که من اینو به دلت انداختم وتو قبول نکردی و... . از اینا میترسم. اصلا وقتی با کسی در این مورد مشورت میکنم ، وقتی که از من میپرسه که آخه هدف اصلیت از حوزه رفتن چیه من واقعا میمونم!! یعنی واقعا اون هدف اصلی ومهم رو نیمدونم چی بگم. میگن واسه چیش میری؟ واسه پولش واسه لباسش واسه ... . واسه چی؟ ولی من جوابی ندارم. یعنی اون عشق روحانیت ور نمیتونم بیان کنم وهمیشه محکوم میوفتم. اوه!. ببخشید خیلی زیاد شد. خلاصه این ریش واین قیچی! شاید این آخرین مشاوره ای باشه که میکنم وبر اساس همین جواب شما تصمیم بگیرم. در آخر ، یا الله!
- [سایر] با سلام به خدمت جناب اقای مرادی حاج اقا من تا حدودی برنامه ی شما را دیده ام و همیشه از شنیدن حرفهایتان لذت برده ام غرض از مزاحمت اینکه سوالاتی داشتم که تقاضا دارم به انها جواب بدهید. من دختری 20 ساله هستم که در سال اول ورودم به دانشگاه(تقریبا 2 سال پیش ) اقایی که هم کلاسی ام بود به من ابراز علاقه کرد و من هم بعد از مدتی به او علاقه مند شدم و به او جواب مثبت دادم. البته فقط مادرم از جریان خبر داشت و مرتب مرا نصیحت می کرد ولی من به حرفهایش گوش نکردم و مدتی با ان اقا دوست بودم .البته تو رو خدا فکر بدی در مورد من نکنید قصد ما فقط ازدواج بود و این دوستی برای شناخت بیشتر و جور شدن شرایط ازدواج . دو ترم که گذشت او برای امدن به خاستگاری اقدام کرد ولی پدرم حتی با امدن انها به منزلمان مخالفت کرد چه برسد به جواب مثبت .و دلیل مخالفتهای پدرم نداشتن شغل وسن کم (21 سال )و نرفتن به سربازی بود. دیگر ارتباطمان را با هم خیلی کم کردیم و فقط در حد ایمیل با هم ارتباط داشتیم.این اقا یک شب خوابی دید که تعبیرش این بود که خدا بهش توجه خاصی داره .از اون روز به بعد رفتارش به کلی تغییر کردو به قول خودش هر روز به خدا نزدیکتر میشه . حالا چیزایی میگه که من واقعا تعجب میکنم .مثلا میگه قبل از ازدواج باید بگی که این چیزها رو در اینده قبول میکنی. اون میگه نباید جشن عروسی بگیریم چون گناهه و در عوضش به زیارت میریم - میگه زن نباید بیرون از خونه کار کنه چون مجبور میشه با نامحرم ها برخورد داشته باشه و در نتیجه گناه کنه - میگه بعد از ازدواج باید هر دومون 10 سال برویم حوزه درس بخونیم-میگه توی زندگی اینده قصد داره تلویزیون رو از زندگیش حذف کنه- گوشت نخوره- و تا می تونه روزه بگیره و میگه همسرش هم این کارها رو در حدی که می تونه باید انجام بده-حاج اقا با این حرفایی که میزنه دیگه نمی خوام باهاش ازدواج کنم و دیگه هیچ علاقه ای بهش ندارم .چون به نظرم اون دچار اشتباه شده . و خدایی زندگی کردن به این چیزا ربطی نداره. از طرفی مغرورتر و لجبازتر از اونیه که از حرفش برگرده خواهش می کنم شما بگید حاج اقا این کارا به نظر شما درسته یا نه؟ایا زندگی خدایی اینجوریه؟ در ضمن من توی یه خانواده ی مذهبی بزرگ شدم و نمازو روزه و قران رو هیچ وقت فراموش نکردم. و تنها گناه بزرگی که مرتکب شدم دوستی با او بود ولی بعد توبه کردم و الان دیگه باهاش قطع رابطه کردم و مطمئنم خدا منو بخشیده. حاج اقا ازتون تمنا دارم پاسخ سوال مرا بدهید.با تشکر از شما
- [سایر] سلام حاج آقا سال نو مبارک لطفا فقط خوتون مطالعه کنیدو اگر میشه سریع جواب بدهید من می خواستم با مشاور صحبت کنم ولی مشاور مطمئن یکی بیشتر نمیشناسم که تا خرداد وقت ندارن من هم با مشاوره با هر کسی میترسم که تازه گمراه بشم لطفا جواب بدید. ... و خودم هم تقریبا نسبت به بقیه دوستان مذهبی تر هستم تا امروز خاستگاران زیادی داشتم که بیشتر اونها به خاطر سخت گیری من در مسائل مذهبی رد شدن البته مسائل دیگه مثل ظاهر هم برام مهم بوده حدود یک ماه پیش از طریق چت با پسری 28ساله کارشناسی ارشدالکترونیک هستند و مادرشون دکترا روانشناسی و پدرشون دکتر مغز و اعصاب آشنا شدم که بر خلاف بقیه خاستگارهام تمام مواردی که مد نظر من بود رو داشت ( تحصیلات و ایمان و اخلاق )من اهل دوستی نبوده و نیستم اون هم قصدش ازدواج بود من هم از طریق تلفن ارتباط رو ادامه دادم و چون مطمئن بودم قصدش ازدواج و خواستگاری رسمی مادرم رو در جریان گذاشتم (البته ایشون نمیدونن که مادرم مطلع هستن )ولی چون ایشون اهل تهران بودند دیدار به زودی امکان پذیر نبود قرار شد هرکدوم یه فیلم کوتاه از خودمون ارسال کنیم همین اتفاق افتاد (البته فیلم من با حجاب کامل و فقط تبریک سال جدید بود)بعد از ارسال فیلم و عکس من راستش زیاد خوشم نیومد ولی گفتم اگر همه چیزهایی که گفتن درست و راست باشه شاید بشه این مورد رو در نظر نگرفت بعد از اون مورد من گفتم به نظر من در حد آشنایی لازم ما به قدرکافی صحبت کردیم بهتر بقیه موارد بمونه برای وقتیکه شما به طور رسمی اومدین ایشون شماره منزل ما رو داشتن من هم ادرس خانه و محل کار و شماره تلفن منزلشون رو داشتم که گفته بودم اگر با خانواده مطرح کردم برای تحقیقات بدن ایشون هم داد بعد از 2 روز که تماس قطع شد تماس گرفتن و با لحن دعوا چرا خودت تصمیم گرفتی ؟ چرا زنگ نزدی ؟ و....... نمیدنم چرا من هم قبول کردم که تماسها ادامه پیدا کنه ولی دچار شک شدم از اون زمان ایشون خیلی با اطمینان به اینده هرچی حرف مزدند من و تو خطاب میکردن ولی من می گفتم من مطمئن نیستم تا اینکه یک روز گفتم اگر جواب من منفی باشه شما چیکار می کنید ایشون تهدید کردن که من زنگ میزنم خونتون با برادرت صحبت می کنم و آبروت رو میبرم و تو از اول من و سر کار گذاشتی قصدت اذیت کردن بود و ... من گفتم نه ولی من حق انتخاب دارم شاید نتونم قبول کنم ایشون به تهدید ادامه داد راستش اول ترسیدم بعدا گفتم من که گناهی مرتکب نشدم که بترسم زنگ زدم گفتم اصالا جواب من منفی شما هم هر کاری میخواین بکنید من هم از دست شما شکایت می کنم اون موقع ماجرا عوض شد شروع به عذرخواهی کرد و گفت ببخشید من اشتباه کردم عصبی شدم همه اینکارا به خاطر اینکه تو رو از دست ندم و.... من قبول دارم عصبی هستم البته من قبلش هم فهمیده بودم از شنیدن نه عصبی میشن ولی قبول کرده بود با هم بریم پیش روانشناس تا مداوا کنه گفت من حتی سه سال پیش مادرم گفت بیا درمانت کنم قبول نکردم ولی حالا به خاطر تو پیش هرکسی که بگی حاضرم برم برای مداوا .الان من ارتباط تلفنی رو قطع کردم ولی مطمئن هستم از طریق مادر یا خواهرش برای خواستگاری رسمی اقدام میکنه نمیدونم کلا بی خیال این ماجرا بشم یا اینکه خواستگاری رو قبول کنم راستش اگر این موضوع عصبی شدن نبود به نظرم مورد خوبی یود ولی نمیدونم اصلا قابل درمان هست یا نه؟ مادرم میگن این آدم روانیه، نمیشه باهاش زندگی کرد ولی من دیدم وقتی عصبی نیستند همه چیز خوبه از نظرمذهبی هم نسبت به خیلی از همسن هاشون اطلاعات خوبی دارند و البته گفتن که رعایت هم میکنن به نظر شما من چیکار کنم ؟خواستگاری رو قبول کنم یا نه؟ از اینکه وقتتون رومیگذارید ممنون
- [سایر] سلام خلاصه و دسته بندی کردم، بیش تر نمی تونم ، شرمنده. منتظرم ، لطفا این بار جواب بدید، خواهش می کنم ، ممنون. 1- پسری هستم مشغول تحصیل در ترم 2 دانشگاه ... (ادامه تحصیل برام واقعا مهمه و یکی از اهدافمه) 2- خانواده ام مذهبی هستن ، خودم هم همین طور 3- تک فرزندم ولی به نظر خودم و بقیه وابستگیم به خانوادم زیادی نیست 4- قبل از عید از ( اوایل ترم 2 از یکی از دختر های هم کلاسیم خوشم اومد ولی هیچ عکس العملی در مقابلش نشون ندادم ( همیشه با ایشون سنگین برخورد کردم و یه جاهایی با ایشون بد برخورد کردم که باعث علاقه در ایشون نشه و رابطمون شکل دیگه ای نگیره) 5- می دونستم و می دونم و مطمئنم که الان شرایط ازدواج رو ندارم و اگه الان ازدواج کنم به نظر خودم ازدواجم موفق نخواهد بود و همه اهداف من و طرف مقابلم از بین میره 6- ایشون هم کاملا مذهبی هستن و خانوادشون هم مذهبی هستن. ( اشتراکات بین خانوادهامون زیاده ) 7- یکی دو ماه پیش واقعا خیلی اتفاقی و واقعا ناخواسته این مسئله بروز پیدا کرد (ما هرگز حضوری با هم در این رابطه صحبت نکردیم، با ایمیل و چت و دوبار با مشورت بقیه با تلفن ) 8- به نظرم یه مقدار بعد از بروز این مسئله رابطمون زیادی پیش رفت ( حالا هر جفتمون پشیمونیم ) 9- بعد از حدود سه هفته رابطمون رو با تصمیم هر دومون قطع کردیم ( خانواده هامون رو در جریان گذاشتیم، به طور کامل، و باهاشون مشورت کردیم) (ایشون پیش مشاور رفته و من هم با چند نفر مشورت کرده بودم که نتیجه قطع این رابطه شد ) 10- چون می دونستم که آینده رو نمی شه پیش بینی کرد به ایشون هرگز نگفتم برای من صبر کنه و حتی به ایشون گفتم که به خواستگار هایی که براشون میان همین جوری جواب رد نده و درباره اون ها تحقیق کنه و اگه به معیارهاش نزدیک بودن ووو 11- این رابطه هم برای من اولین تجربه بود و هم برای ایشون. مطمئنم. 12- بعد از قطع این رابطه من درباره معیارهام برای ازدواج به طور جدی با چند نفر مشورت کردم و ایشون رو به معیارهام خیلی نزدیک می دونم ، فقط یه اشکال وجود داره که ایشون حسشون در مورد من رو به من گفتن که نباید می گفتن ولی از اون جایی که مطمئنم این اولین و آخرین باری هست که این اتفاق برای ایشون افتاده به نظرم مشکلی نیست.( من خودم رو واقعا خیلی بیش تر از ایشون تویه این رابطه مقصر می دونم ) 13- سوالام : همون طور که گفتم ایشون به معیار هام واقعا نزدیک هستن و بعلاوه این رابطه بین ما به وجود اومده بود و واقعا من به ایشون حس خوبی دارم ، حالا من باید چی کار کنم ؟ هم خودم گفتم فقط برای من صبر نکنید (مطمئنم حرف درستی زدم) هم به نظرم واقعا برای من خیلی ایده آل هستند! من می دونم که حداقل تا دو سه سال دیگه نمی تونم شرایطم رو برای ازدواج کاملا فراهم کنم و باید تویه این مدت تویه یه کلاس با ایشون باشم، خودم رو چه طور کنترل کنم که اتفاق بدی نیافته و برخوردم رو چه طوری کنم؟ می ترسم تویه گناهی بیافتم که خدا نبخشدم. ( می دونم واقعا اشتباه بزرگی کردم ولی می خوام درستش کنم، رضایت خدا برام واقعا مهمه) اگه خصوصی بمونه متشکر می شم ولی اگه خواستید بذاریدش اسم رشته و دانشگاهم رو هرگز نذارید. ممنون التماس دعا واقعا درگیرم، جواب قبلی رو که ندادید ، جواب این رو بدید. لطف می کنید. اگر جواب هم ندادید بازم ممنون ولی جواب بدید. التماس دعا
- [سایر] سلام جناب آقای مرادی از شما خواهش می کنم بعد از خوندن حرف هام، به دور از هرگونه تعصب مذهبی و عرفی به من کمک کنید. این تعصبی که ازش حرف می زنم چیزیه که باعث شده من مجبور بشم حرف هایی رو که باید با مادرم درمیون بذارم تا به من راه حل نشون بده رو بیام اینجا و تو این سایت با شما درمیون بذارم. دختری 23 ساله هستم اهل یک خانواده ی مذهبی و دین دار. البته خودم خیلی وقته که فکر می کنم از خدا دور شدم اما در هر صورت هنوز به خیلی چیزها پایبندم. شاید نمازم رو یک خط در میان می خونم اما حجابم رو کاملا حفظ می کنم روزه هام رو کامل می گیرم و--- البته می دونم که گرفتن روزه یا حفظ حجاب ربطی به خوندن یا نخوندن نماز نداره و اینها فرایضی هستند که هرکدوم رو باید به جای خودشون انجام داد. من حدود سه سال پیش از طریق اینترنت و البته نه از طریق چت بلکه از طریق وبلاگ نویسی با پسری آشنا شدم، این پسر هم سن خودمه و دارای یک خانواده ی کاملا مذهبی و دیندار هستن. خودش هم انسانی بسیار معتقد و اهل دین و مذهبه. دارای خواهر و مادری محجبه و خودش هم دارای سر و وضعی ساده و معمولیه. بعد از گذشت این سه سال ما حس کردیم که به هم علاقه مند شدیم. البته راجع به این موضوع خیلی با هم بحث داشتیم که آیا این حس ما واقعا علاقه است یا نه فقط به همدیگه عادت کردیم و این باعث شده که فکر کنیم به هم علاقه مندیم. ما این موضوع رو هزاران بار حلاجی کردیم و در پایان به این نتیجه رسیدیم که مقدار بسیار زیادی از این حس رو علاقه ی واقعی تشکیل داده و خوب تا حد کمی هم به هم عادت کردیم که اجتناب ناپذیره. من از ابتدای آشناییم با این پسر مادرم رو در جریان گذاشتم و تقریبا همه چیزهایی که بینمون می گذشت رو براش تعریف می کردم. مادرم به دلیل همون تعصب مذهبی و دینی که گفتم همیشه من رو از برقراری ارتباط اینترنتی با این پسر منع می کرد و می گفت که این کار درستی نیست و این آدم ها معلوم نیست کی هستن و من از این ناراحت بودم که مادرم بدون اینکه از خانواده ی این پسر چیزی بدونن ، اون رو هم با بقیه ی پسرایی که در اینترنت به دنبال پیدا کردن وسیله ای برای ارضای امیال خودشون می گردن به یه چوب می روندن--- من حس می کنم چون مادرم چت کردن و یا هرگونه ارتباط اینترنتی رو بد می دونن دیگه هیچ کاری به این ندارن که طرفشون چه جور آدمیه و تنها به این دلیل که از طریق اینترنت با کسی آشنا شدم این رو بد می دونن! بگذریم شاید نظر شما هم همین باشه--- خلاصه به خاطر همین طرز برخورد مادرم درست در موقعی که من متوجه علاقم به این پسر شدم و می خواستم راهی پیدا کنم تا این موضوع رو هم مثل قبل با مادرم درمیون بذارم، این طرز فکر و برخورد، من رو از این کار منصرف کرد و درواقع جرات این کار رو از من گرفت. این آقا اهل تهران هستن و تابستون قبل فرصتی دست داد تا من به تهران برم و در مدتی که اونجا بودم چندبار ایشون رو دیدم و طی این دیدارها من تا حدی فهمیدم که آنچه از طریق اینترنت راجع به ایشون حس کرده بودم درست بوده و ایشون جزو دسته پسرهایی که قصد به دام انداختن طعمه رو دارن نیست. ایشون دارای سر و وضعی معمولی و مذهبی و ساده بود و حرفهاش هم بسیار منطقی بود و هیچگونه خطایی هم در رفتار و گفتار ازش سر نزد. که البته می دونم نمیشه آدم ها رو به سادگی و با سه سال ارتباط اینترنتی و چند نوبت ملاقات شناخت. اما حداقل چیزی که فهمیدم این بود که این آقا در هیچ موردی به من دروغ نگفته بود. این رو هم بگم که از ابتدای آشناییمون مادر این آقا در جریان ارتباط ما بود و حتی قضیه ی علاقه ی ما به هم رو هم می دونست. مسئله ی مهمی که من رو درگیر خودش کرده اینه که این آقا الان باید طبق موظفی به سربازی بره اما به دلیل مشکلاتی که داره از این کار امتناع می کنه و می گه که هیچوقت قدم به سربازخونه نمیزاره! چیزهایی راجع به سربازی دیده و شنیده که باعث شده این حالت براش بوجود بیاد. به دلیل اینکه نمی ره سربازی نمی تونه کار بگیره و از همه چی مونده و الان تمام فکر و ذکرش شده گشتن دنبال آشنا برای معافی گرفتن! ما با هم قرار گذاشتیم که هروقت تونست روی پای خودش وایسه بیاد خواستگاری و من می دونم که اگر به لجبازیش ادامه بده و سربازی نره شاید به این زودی ها نتونه روی پای خودش وایسه. ما چندین بار روی این موضوع با هم بحث کردیم و اون هربار گفته که به سربازی نمی ره. این موضوع انقدر بهش فشار آورده که با وجود علاقه ی شدیدی که به هم داریم چندین بار به من گفته که فکر می کنه نمی تونه من رو خوشبخت کنه و مشکلات انقدر زیادن که شاید نتونه به این زودی ها از پسشون بربیاد و نمی خواد که من به پای اون بسوزم . با وجود 23 سال سن حرف هایی می زنه که خیلی بالاتر از تجربه های این سن هست. یکبار که بحث کرده بودیم می گفت که الان که زیر یک سقف نیستیم همه چیز قشنگ و خوبه اما وقتی وارد زندگی بشیم و مشکلات سر راهمون قرار بگیرن اونوقت دیگه همه چیز به این خوبی و قشنگی نیست. وقتی که مجبور بشم برای یک لقمه نون شب و روز کار کنم اونوقت دیگه نمی تونم مثل الان عشقم رو با تو تقسیم کنم و می ترسم ازین که زندگیمون اونجوری بشه و اونوقت اگه حتی یک لحظه تو احساس بدبختی کنی من نمی تونم جوابگوی خدا و حساب و کتابش باشم . می گفت اگر هم بخوام رو پای خودم وایسم باید حداقل 6 تا 7 سال دیگه صبر کنیم تا من بتونم یک درآمد خوب و ثابت داشته باشم. اما من با 23 سال سن چه جوری می تونم خانوادم رو راضی کنم که 7 سال دیگه صبر کنم تا این پسر که از نظر مادرم هم مورد قبول نیست بیاد خواستگاریم؟ اگر دست خود من بود و اگر رنج و ناراحتی پدر و مادرم برای من مهم نبود، تا 10 سال دیگه هم صبر می کردم... آقای مرادی نمی دونم چی کار کنم. درمونده شدم. دلم می خواد موضوع علاقه م رو به این پسر با مادرم درمیون بذارم اما می ترسم و نمی تونم. از طرف دیگه نمی دونم که اگه به امید خدا این پسر تونست تا دو یا 3 سال دیگه به اوضاع خودش سر و سامون بده ، چه جوری به مادرم بگم و اونو راضی کنم که بذاره بیاد خواستگاری. دلم می خواد بهش کمک کنم و بتونم باری از دوشش بردارم تا بتونیم به هم برسیم. ما به هم خیلی علاقه مندیم ،خیلی زیاد اما مشکلات هم زیادن. دیروز که روز شهادت اما جواد(ع) بود با هم نذر کردیم که اگه تا سال دیگه همین موقع به یه ثبات مالی رسید، برای نیمه ی شعبان و عید غدیر و شهادت امام جواد به مقداری که برامون مقدور باشه در راه خیر خرج کنیم. آقای مرادی من از شما راهنمایی می خوام. من باید چی کار کنم؟ خواهش می کنم راهنماییم کنید. خیلی افسرده و ناراحتم. منتظر راهنمایی شما هستم.