باسلامکاربر گرامی متاسفانه روند انتخاب جوانان این گونه شده که اول ربطه را برقرار می کنند، با هم صمیمی می شوند و همه از رابطه شان مطلع می شوند و سپس در نهایت یادشان می افتد که آیا ما تناسب لازم را با هم داریم؟ می توانیم یکدیگر را خوشبخت کنیم؟ و .. که عمدتا حتی اگر دلایل منطقی برای عدم وجود تناسب ارایه شود، طرفین آن قدر به هم وابسته شده اند که نمی خواهند این اختلافات را پذیرفته و رابطه را خاتمه دهند.در هر حال برای اینکه متوجه شوید می توانید با هم خوشبخت باشید یا نه باید ببینید چقدر به بررسی هم پرداخته اید؟ تا چه حد در زمینه های مختلف اعتقادی، فرهنگی و خانوادگی، اقتصادی و .. تناسب و هماهنگی دارید؟ اصلا شما شرایط ازدواج را دارید؟ یعنی می توانید مسئولیت یک زندگی را برعهده بگیرید و آن را اداره کنید؟توجه کنید اگر در دوران دوستی رابطه شما و این خانم با هم خیلی خوب و عاشقانه است دلیل نمی شود بعد از ازدواج هم این مساله ادامه دار شود. بعد از ازدواج هر یک از شما دو نفر مسئولیتهای خاص خودش را دارد که الان خبری از این مسئولیت ها نیست و اگر هر یک از شما دو نفر نتوانید این مسئولیتها را به درستی برعهده گرفته و ایفا کنید مشکلات تازه شروع می شود. مدیریت مشکلات و بحرانها هم که توانایی خاص خود را می خواهد آیا شما دو نفر حایز این ویژگی ها هستید؟از طرف دیگر وجود این اختلاف سنی برای شما مهم هست یا نه؟شرایط فعلی جامعه ما و شکل ازدواجها به گونه ای شده که دیگر با یک الی دو سال اختلاف سنی معکوس مخالفت شدید نمی شود چون واقعا کسانی بوده اند که چنین اختلاف سنی هایی داشته اند اما زندگی موفقی را تا به حال پشت سر گذارده اند. از طرف دیگر ما یک سری دلایل منطقی ارایه می دهیم اما واقعا معلوم نیست که فرد مذکور در چند سال آینده چه رفتاری از خود نشان می دهد؟ طرز تفکرش چه تغییری کرده؟ آیا بر سر تعهدات وباورهای خود می ماند؟ و...در صورتی که تصور می کنید از همه لحاظ با هم متناسبید این سوال را حتما از خودتان بپرسید: چرا وقتی می توانم با دختری همسن یا کوچکتر از خود ازدواج کنم برای رابطه با این خانم اقدام کرده ام؟ چه ویژگی از ایشان شما را به این نتیجه رسانده که تنها وی می تواند شما را خوشبخت کند؟اگر پاسخهایتان منطقی و قابل تامل بود می توانید جریان خواستگاری را جدی تر دنبال کنید.با تشکر از تماس شما
با سلام
من با دختری آشنا هستم که 2 سال از من بزرگتر هستش
ما همدیگه رو خیلی دوست داریم و خانواده هامون هم در جریان این رابطه هستن
رابطه ما به حدی رسیده که ما خودمونو دیگه زن و شوهر میدونیم و همه هم ما رو متعلق به هم میدونن
آیا این ازدواج دارای اشکال هست یا نه
فقط یاد آوری میکنم که مادرم حتی با اون حرف هم میزنن
و مدتهاست که ما با هم در ارتباطیم
با تشکر
باسلامکاربر گرامی متاسفانه روند انتخاب جوانان این گونه شده که اول ربطه را برقرار می کنند، با هم صمیمی می شوند و همه از رابطه شان مطلع می شوند و سپس در نهایت یادشان می افتد که آیا ما تناسب لازم را با هم داریم؟ می توانیم یکدیگر را خوشبخت کنیم؟ و .. که عمدتا حتی اگر دلایل منطقی برای عدم وجود تناسب ارایه شود، طرفین آن قدر به هم وابسته شده اند که نمی خواهند این اختلافات را پذیرفته و رابطه را خاتمه دهند.در هر حال برای اینکه متوجه شوید می توانید با هم خوشبخت باشید یا نه باید ببینید چقدر به بررسی هم پرداخته اید؟ تا چه حد در زمینه های مختلف اعتقادی، فرهنگی و خانوادگی، اقتصادی و .. تناسب و هماهنگی دارید؟ اصلا شما شرایط ازدواج را دارید؟ یعنی می توانید مسئولیت یک زندگی را برعهده بگیرید و آن را اداره کنید؟توجه کنید اگر در دوران دوستی رابطه شما و این خانم با هم خیلی خوب و عاشقانه است دلیل نمی شود بعد از ازدواج هم این مساله ادامه دار شود. بعد از ازدواج هر یک از شما دو نفر مسئولیتهای خاص خودش را دارد که الان خبری از این مسئولیت ها نیست و اگر هر یک از شما دو نفر نتوانید این مسئولیتها را به درستی برعهده گرفته و ایفا کنید مشکلات تازه شروع می شود. مدیریت مشکلات و بحرانها هم که توانایی خاص خود را می خواهد آیا شما دو نفر حایز این ویژگی ها هستید؟از طرف دیگر وجود این اختلاف سنی برای شما مهم هست یا نه؟شرایط فعلی جامعه ما و شکل ازدواجها به گونه ای شده که دیگر با یک الی دو سال اختلاف سنی معکوس مخالفت شدید نمی شود چون واقعا کسانی بوده اند که چنین اختلاف سنی هایی داشته اند اما زندگی موفقی را تا به حال پشت سر گذارده اند. از طرف دیگر ما یک سری دلایل منطقی ارایه می دهیم اما واقعا معلوم نیست که فرد مذکور در چند سال آینده چه رفتاری از خود نشان می دهد؟ طرز تفکرش چه تغییری کرده؟ آیا بر سر تعهدات وباورهای خود می ماند؟ و...در صورتی که تصور می کنید از همه لحاظ با هم متناسبید این سوال را حتما از خودتان بپرسید: چرا وقتی می توانم با دختری همسن یا کوچکتر از خود ازدواج کنم برای رابطه با این خانم اقدام کرده ام؟ چه ویژگی از ایشان شما را به این نتیجه رسانده که تنها وی می تواند شما را خوشبخت کند؟اگر پاسخهایتان منطقی و قابل تامل بود می توانید جریان خواستگاری را جدی تر دنبال کنید.با تشکر از تماس شما
- [سایر] سلام 1. من 23سالمه.لیسانس فنی.سربازی هنوز نرفتم.کار آزاد میکنم. 2. حدود 3 سال پیش با دختری که 2 سال از من کوچکتره اشنا شدم. به قصده ازدواج.2 سال رابطمون عالی بود.ولی بعدش از یکی از اقوامشون که دوست من هم باشه شنیدم که قبلا با پسری رابطه داشته.(فقط شنیدم)از دختره پرسیدم گفت من با کسی نبودم.ولی من حس کردم که بهم دروغ میگه و ازش جدا شدم.(چون بهم گفته بود که من تا حالا بهت دروغ نگفتم ولی همه چیزو هم بهت نگفتم) 3. دلایل جدایی : الف)بی تجربگی و کارای بچه گانه خودم. ب)من تا حالا با هیچ دختری به جز اون رابطه نداشتم ولی اونطور که معلوم بود اون با پسری قبلا رابطه داشته. ج)دوستم خیلی قاطع گفت که قبلا با کسی بوده. د)یکبار به علت عصابنیت شدید.سیگار کشید.در حالی که من سیگاری نیستم و از سیگار متنفرم. 4. چون اخلاق فوق العاده عالی داشت و یه جورایی عاشقش بودم(اگه دلایل جدایی که بالا ذکر کردم رو فاکتور بگیرید.که عشق سبب شده بود که فاکتور بگیرم) بعد از 3ماه که ازش جدا شدم.دوباره به سمتش برگشتم و بهش زنگ زدم ولی گفت که دیگه منو نمیخواد.دلیلی هم نگفت.و از اون موقع هم دیگه باهاش هیچ رابطه و تماسی ندارم.(حدود 9 ماه پیش) 5. خانواده دختره به جز پدرشون از رابطه ما کاملا آگاه بودن ولی خانواده من نه.البته زمانی که ازش جدا شدم به علت افسردگی من.خانواده من هم از رابطمون خبردار شدن. 6. حالا من چه کنم؟اصلا موقعیت ازدواج دارم؟آیا اون دختر واسه ازدواج با من مناسبه که برم خواستگاریش؟یا اونو فراموش کنم و جای دیگه برم خواستگاری؟(گرچه سخته) آیا جای دیگه رفتم خواستگاری یه طرف مقابل بگم که قبلا با دختری رابطه داشتم یا لزومی نیست بدونه؟ 7. حاجی من خیلی پیام تا حالا بهتون دادم.از این خلاصه تر نمیشد.خواهشا این دفعه جوابمو بدین.من فقط از شما جواب میخوام.نظره شما واسم مهمه.پس لطفا به مشاوره منو رجوع ندید. یاعلی
- [سایر] سلام من همیشه به سایت شما زیاد سر میزنم سوالم مثل سوال خودم زیاد دیدم ولی مثل خیلی ها فکر میکنم مورد من فرق داره .من دختر 19 ساله ای هستم که از 3 سال پیش با یک پسری که الان 21 سالشه اشنا شدم (با چت) من از مشهد اون از یزد تا الانم 2 بارم حضوری هم دیدیم. مهر سال پیش بود که من می خواستم تموم کنم برم که اون گفت من به قصد ازدواج با تو اشنا شدم... دیگه نمیدونم چی شد که موندم تا الان. ما هر دو تامون بچه های مثبتی بودیم بزرگترین خلافمون چت بود متاسفانه کاش نبود که به اینجا برسیم .اون الان سال اول دانشگاه مهندسی سربازیم نرفته. منم واسه کنکور میخونم .خانواده هر 2 تامونم با این روشا مخالفن شدید خبرم ندارن. منم خواستگارایی که دارم شرایطشون با این پسر قابل مقایسه نیست خیلی بهتر از این هستن. اون الان یه وابستگی خیلی زیادی به من پیدا کرده اگه یه روز با من صحبت نکنه دیونه میشه بعضی روزا 100 اس ام اس بیشتر به هم میزنیم من اونقدری که دوستم داره دوسش ندارم شاید به بودنش عادت کردم . دیگه من الان حرف اینکه نباشم جرات ندارم بگم. اون تا چند سال دیگه شرایط ازدواج نداره من می ترسم الان جدا بشم اون یه بلایی سر خودش بیاره یا اینکه یه کار عجولانه کنه بیاد خواستگاری ابرمونو ببره . کمکم کنید بگید چی کار کنم؟ اقای مرادی خیلی ذهنم درگیر شده ؟ یه راه حل عملی به من بگید
- [سایر] سلام آقای مرادی، من همیشه پیگیر سخنرانیها و برنامه هاتون بودم و واقعا از شما بعنوان یه روحانی روشنفکر خوشم میاد و همین باعث شد که درمورد مهمترین مساله زندگیم از شما مشورت بخوام، ازتونم خواهش میکنم این پیغامو روی سایت نذارید. من 4 سال پیش با آقایی آشنا شدم. من اون موقع دبیرستانی بودم و ایشون ... ... من خیلی دوستش دارم و اون هم. از طرفی میگم اگه منو دوست داشت چرا ... میدونم از اول اشتباه کردم و بارهاهم به خاطرش توبه کردم و از امام زمان کمک خواستم ولی اگه اون نباشه با کس دیگه ایم نمیتونم زندگی کنم ولی قطعا پدر و مادرم نمیذارن ازدواج نکنم. واقعا مستاصلم. ببخشید خیلی حرف زدم ولی خلاصه تر از این نمی تونستم بگم. لطفا راهنماییم بکنید. بازم خواهش میکنم پیاممو روی سایت نذارید. متشکرم
- [سایر] با سلام خدمت شما من اسمم یونس - 26 سالمه از یکی از روستاهای اردبیل هستم من نزدیک دو سال هست که با یه دختری به اسم فاطمه تو چت اشنا شدم که اهل خوزستانه . از همون روز اول که با همدیگه رابطه برقرار کردیم به من ابراز علاقه کرده . همون اول رابطه مون به همدیگه قول ازدواج دادیم . ولی بعد از گذشت تقریبا چهار ماه من چند بار بهش گفتم که آیا ما بهم میرسیم دیدم جواب قطعی بهم نمیده ( هرچند قبل این بهم گفته بود که به خونواده م گفتم و ظاهرا اونا هیچگونه مخالفتی ندارن) بخاطر همین من هم به منظور قطع رابطه با اون دروغکی بهش گفتم که من به اجبار خانواده م با یکی از فامیلامون ازدواج کردم . وقتی این رو شنید خیلی ناراحت شد و گریه کرده حتی بهم گفت که دارو خورده و رفته بیمارستان ( البته ظاهرا و پشت خط تلفن . اینکه راست گفته یا دروغ خدا عالم است ) . هرچند رابطه ی ما باز هم ادامه پیدا کرد البته با اصرار اون که همش زنگ میزد و گریه میکرد ( من هم بیشتر از روی ترحم و عذاب وجدان باهاش دوباره حرف زدم ). وقتی دیدم دست بردار نیست بهش گفتم تو که جواب قطعی ندادی چرا میخوای دوباره با من رابطه داشته باشی گفت نمیخوام تو رو از دست بدم و چیزای دیگه . بعد من هم تحت تاثیر حرفاش قرار گرفتمو قضیه ازدواجمو بهش گفتم که دروغ بود . اون با شنیدن این حرف خوشحال شد و رابطه شو با من خیلی صمیمی تر کرد تنها با یک تفاوت . اون هم اینکه پدرش بخاطر دارو خوردن و رفتن فاطمه به بیمارستان کلا نظرش درباره من عوض شده بود و دیگه راضی به ازدواج من با اون نبود ولی هم من و هم بیشتر اون الان منتظر تقدیر و قسمتیم که شاید مال همدیگه بشیم اینو هم بگم اون واسه تولدم هدیه یک میلیونی از طریق ترمینال مسافربری فرستاد منو اون متاسفانه از همون روز اول از طریق تلفن و لاین ، سکس ذاشتیم و پیشنهاد این کار در هشتاد درصد مواقع از سمت اون بوده ( هرچند من اصلا با این حالت ، خودارضایی نداشتم ولی اون داشته ) ***** سوالی که دارم از خدمتتون این هست که من در حال خاضر چکاری انجام بدم ؟ ادامه بدم یا قطع کنم؟ ببخشید که زیاد حرف زدم . منتظر جوابتون هستم . یا علی
- [سایر] با سلام خدمت شما.من یه دختر 23 ساله هستم.برنامتون رو میبینم.من آدم معتقدی هستم.راستش من با هدف آشنایی دین اسلام به خارجی ها وارد چت شدم.منظورم اینه که اصلا دوست نداشتم با ایرانی ها چت کنم و حتی هنوزم یه بارهم تو روم ایرانی نرفتم.اما با یه جوان آشنا شدم که تو روم خارجی بود.من مادرم سکته کرده بودن . من شدیدا احساس بدی داشتم.بعد از صحبت فهمیدم که این اقا هم مادرشون مریضن و رابطه ما بیشتر شد.ما 2 روز در هفته فقط اونم 2 ساعت باهم حرف میزدیم.تو این حرفا هیچ موقع حرف خلاف شرع زده نشد .رابطه ما کلا بر اساس صداقت بود.شاید بگین چه جوری اینو فهمیدم اما باور کنین آدم درسته که نمیتونه اینجوری طرفشو بشناسه اما به یه شناخت سطحی دست مییابد.الان حدود 11 ماه هست که ما با هم چت میکنیم.اون روز که گفتین روابط اینجوری مخربه من سعی کردم که دیگه به اینکارم آدامه ندم.و یه شب به این آقا تمام حرفای شما رو هم گفتم .بهش گفتم ما دیگه با هم چت نمیکنیم طبق قرار قبلی و اینکه هرگز همو نمیبینیم و از این به بعد دیگه دوست نیستیم .میشیم خواهر برادر.به نظر شما این بده؟اون بنده خدا هم قبول کرد .آیا این رابطه بازم مخربه؟اگه ما به این نتیجه رسیدیم که میتونیم یه روز همو ببینیم این بده؟با توجه به اینکه این آقا سربازی رفته سر کارم هست.سنشم از من 5 سال بیشتره.یعنی 28 سال.من چه جوری میتونم این عادتو از خودم دور کنم؟ با تشکر از شما.
- [سایر] سلام من دختری هستم که ازدواج ناموفقی داشتم والان نزیک 5سال است که طلاق گرفتم ازدواجم به این صورت بود که با اون خانواده بده و بسون کردیم بنده اونروز 19سال بیشتر نداشتم واصلا با این ازدواج مخالف بودم چون نامزد من 10 سال بزرگتر از خودم بود ولی خانوادم گفتند چرا میگی نه اونقدر تحقیرم کردند تا من و سر سفره عقد نشانندند ولی بعد از یه مدتی که گذشت دختری که به داداشم داده بودند فهمیدیم مشکل ذهنی داره وقادر به زندگی نیست بعد برادرم وقتی این قضیه رو فهمید گفت دیگه من این دخترو نمیخوام این وسط منم رو داداشم رفتم بهم گفتند تو هم باید طلاق بگیری الانم تو این 4سال که از طلاقم میگذره هم خواستگار کم دارم هم اگر بیاند ادم خوب برام نمیاند بعد از اونم از لحاظ روحی خیلی اسیب دیدم حتی مادرم هم اصلا درکم نمیکنه با اینکه مقصر خودش بوده تازه زخم زبونم بهم میزنه واقعا دیگه نمی تونم تحمل کنم اونطوری شدم که دیگه حوصله کسی و ندارم چون هیچکس نمی تونه درکم کنه مادرم میگه فقط پسرا احتیاج به ازدواج دارند واقعا خسته شدم این چندتا خواستگاری هم که برام اومدند با حجابم مخالفند ولی من نمی تونم با کسی که بخواد حجابمو ازم بگیره یک لحظه کنار بیام با اینکه تو فامیلای مادرم که همشون ازدواج کردند همشون بی حجاب شدند دیگه نمیتونم چکار کنم فقط می تونم بگم از اینکه مادرم باعث بدبختیم شد نمی نونم ببخشم ؟با تشکر *التماس دعا*
- [سایر] سلام اقای مرادی چند بار براتون پیام گذاشتم اما میدونم که سرتون شلوغه برای همین دوباره مزاحم شدم. من واقعا به کمک شما نیاز دارم. می خوام این بار مشکلاتمو شماره گذاری کنم. 1-من به زور پدرم به عقد و ازدواج پسری در اومدم که اون عاشقانه من رو دوست داره ولی من واقعا نسبت بهش بی حسم. مادرم گفت اشکال نداره عشق بعد از ازدواج میاد اما اصلا نیومد سراغ من بلکه رفته سراغ همسرم که هر روز از روزه قبل عاشق تره و من یه مجسمه ی یخی. 2-به مشاور مراجعه کردم اونم حرفه مادرم رو زد (صبر کن بلاخره عاشق میشی) 3-این از همه بدتره. من در دانشگاه با پسری اشنا شدم که میخواست به خواستگاری من بیاد اما من بهش گفتم که نمیتونه چون پدرم مخالفت میکنه و کس دیگه ای رو برام در نظر داره. تا این که من ازدواج کردم و از اون به بعد اون یه جورایی همش مریض شد و خانوادش من رو مقصر میدونن که پسرشون اینجوری شده و همش بهم حس عذاب وجدان میدن. حتی الان. بهم زنگ هم میزنن. اقای مرادی من با این دو تا حس چی کار کنم؟ بی حسی به همسرم و عذاب وجدان از مریضیه پسره. من میترسم اقای مرادی. اقای مرادی یعنی من واقعا مقصرم؟
- [سایر] سلام اقای مرادی از این حرفا بگذرم که همه ی برنامه های شما رو دیدم و خیلی علاقه دارم به حرفاتون هر چند که مهمه ولی میدونم که میدونید وگرنه هرگز نمیومدم اینجا وووو برم سر اصل مطلب؟ من دختر 22 ساله هستم از یه خانواده ی مذهبی نزدیک به یک سال پیش از طریق چت با یه پسری اشنا شدم ،اون یه سال از من کوچیکتره و پسر خوبیه ما همدیگه رو خواهر و برادر میدونیم و حرفای بیربط و مزخرف هم نمیزنیم وقتی مشکلی واسه من پیش بیاد باهاش در میون میگذارم و اون هم بهم کمک میکنه و همینطور اون به حرف همدیگه گوش میدیم قبلترها من اصلا نماز صبح نمیخوندم ولی اون موقع اذان به موبایلم زنگ میزد تا بیدار شم و نمازمو بخونم با هم نماز میخونیم ،قران میخونیم قرار میذاریم قدر پدر و مادرهامون رو بدونیم ، قرار میذاریم به کسانی که دوستشون داریم یاداوری کنیم که واقعا دوستشون داریم وقتی با باباش دعواش میشه سعی میکنم از اون فکرایی که موجب میشه از خانواده اش بدش بیاد دورش کنم و البته گاهی اوقات هم شده که من از مامانم اینا دلخور شدم و رفتم تنها یه گوشه نشستم و اون بهم گفته فکر کن منم پیش اونا نشستم و منو راضی میکنه که از کسی دلخور نمونم بهم میگه وقتی میرم بیرون موهامو بپوشونم ، و وقتی که میرم بیرون زود برگردم که توی کوچه های خلوت کسی مزاحمم نشه قرار میذاریم با هم بقیه خوشرفتاری کنیم ووو اون از یه شهر دیگه و من هم از یه شهر ودیار دیگه! ولی واقعا بعضی وقتا بهتر از پدر و مادرم واسم کار کرده و منطقش بهتر منو راضی کرده هیچ وقت با هم برنامه ریزی نکردیم که همو ببینیم یا اینکه هر چیز غیر منطقی و غیر اخلاقی دیگه ای از هم دیگه بخواهیم اون واقعا واسه من یه داداشه گاهی ایمیل گاهی چت و گاهی هم تلفنی از هم خبر میگیریم یه اتفاقات خاصی بین ما افتاده که ما نمیتونیم بیخیال هم بشیم ، من اندازه ی خانواده ی خودم واسش نگران میشم، خیلی چیزای دیگه ای هم هست ولی من نمیخوام وقت شما رو بگیرم نظرتون چیه؟ اگه دو نفر اینجوری باشن؟؟؟ موردی داره؟ دین چی میگه؟ فکر میکنم موردمون اینقدر خاص هست که شما رو راغب کنه خیلی زود جواب منو بدید
- [سایر] با سلام ما سه تا خواهریم. اولین خاطره ای که از کودکی یادمه دعوای پدر و مادرمه پدرم آدم بداخلاق و زرنگ و در عوض مادرم آدم خوش اخلاق و ساده ای و فامیل هم هستن .پدرم 3بار منو کتک زده و مادرمونم جلوی ما کتک زده هیچ وقت عشق و تو زندگی ندیدم همیشه تو خیالم شوهریرو تصور میکردم که عاشقانه منو بخواد ولی ازدواج موفقیم نداشتم 1 سال و 4 ماه عقد بودم و الان 6 ماهه ازدواج کردم بدون هیچ تحقیقی بله گفتم بعدم فهمیدم تو مجردیش مواد مخدر و زنا هم انجام داده من دختری بودم که آفتاب و مهتاب ندیده بود خیلی سنگین و درس خون و سرکارم میرم خلاصه دوران عقد با هر بدبختی بود تمام شد .خودمم زود عصبانی میشم استرس بعضی وقتا دارم خود ارضایی هم قبلا داشتم الانم دارم با هم اگه دعوا کنیم که اکثرا میکنیم به یکی که قبلا دوسش داشتم ولی فقط تو قلبم بوده فکر میکنم همیشه هم به طلاق فکر میکنم تو دوران عقدم یبار درخواست دادم که با وساطت فامیلاش پس گرفتم خلاصه تو زندگی پدر و مادرم اثلا با هم خوب نبودن و من همیشه شاهد دعواهاشون و تحقیر شدن مادرم و همینطور خودم بودم با بقیه هم خیلی سخت دوست میشم دوست زیادی ندارم سوال من از شما اینه خواهر دومیم تو همون خونواده بزرگ شده اما اون از من آرومتره مثل من سنگین و رنگین نبوده اخلاقشم از من بهتره کمتر نظر میده سکوت و پیشه میکنه این خصوصیاتو داره اما چرا ازدواج موفقی داره ؟همیشه بهش حسودی میکنم من خیلی بحرف پدر و مادرم بودم اما اون نه اهل رفیق بازی و بیرون رفتن و خلاصه تمام حالشو تو مجردیشم کرد الانم میکنه اما من بچه بزرگتر همیشه همه بدبدختیا رو سر من اینم از ازدواجم بعضی وقتا فکر میکنم دیگه دوستش ندارم ازش طلاق بگیرم برم یه گوشه تنها نفس بکشم چکار کنم ؟
- [سایر] به نام خدا و با سلام و عرض ادب و با تشکر از صبوریتان من دختری هستم 22 ساله که در سال دوم دانشگاه از طرف یکی از همکلاسی هایم که دو سال از من بزرگتر هستن و فرزند شهید می باشن تقاضای ازدواج شد.در اون سال به علت اینکه من اصلا به این مسئله فکر نمی کردم و با شناختی که از خودم داشتم با اطلاع خانواده و کسب اجازه از اونها جواب منفی دادم و بهشون متذکر شدم که من تا دو سال دیگه اصلا قصد ازدواج ندارم.ایشون از من پرسیدن که می تونن صبر کنن یا نه من بهشون گفتم که تا اون موقع هیچ چیز معلون نیست چه بسا که خودشون ازدواج کرده باشن ولی اگه خواستن که بیان باید جلوتر از اینی باشن که الان هستن.و من اون موقع هم برای شناخت ایشون مثل کسی رفتتار می کنم که انگار تازه می شناسمشون نه مثل یه همکلاسی 4 ساله.چون معتقدم که ادم ها روز به روز تغییر میکنن. و ملاک ها و معیار هاشون هم تغییر پذیرن.در عین این که ایشون همیشه از نظر شخصیتی برای من خیلی قابل احترام بودهاند.ولی ایشون به میل خودشون و با گفتن این مسئله که من تصمیم خودمو گرفتم تا الان که 2 سال از این ماجرا میگذره صبر کردن.و در این مدت من هم رفتارای ایشونو زیر نظر میگرفتم.ما به رابطه همکلاسیمون و یا یه کم بیشتر ادامه دادیم چون احساس میکردم ایشون آدم خوبی هستن .باور بفرمایید همیشه سعیم بر این بود که توی روابطمون کمترین احساسی رو دخالت ندم که بعدا پشیمونی به بار بیاره.با خانواده مشورت میکردمو سعی کردم در طی مسافرت هایی که خانوادم به محل تحصیلم یعنی اصفهان داشتن حتی در جشن فارغ التحصیلیم به نحوی با ایشون آشنا بشن و به من توی این امر کمک بکنن.درست بود که به ایشون گفتم تا دو سال قصد ازدواج ندارم ولی تو خلوت خودم به این موضوع فکر می کردم.تا اینکه بعد از گذشت دو سال به خاطر اینکه شناخت بیشتری از هم داشته باشیم با هدایت خانوادم با ایشون در مورد خیلی از مسائل صحبت کردم .باور بفرمایید من هیچ وقت فکر نمی کردم روزی از کسی با این خصوصیات ظاهری خوشم بیاد ولی همیشه حرف مادرم توی گوشم بود که ظاهر خوب مال مردمه.اخلاق خوب ماله همسره.الان که من دارم با هاتون درد دل میکنم این مشکلو دارم که ایشون در حال حاضر در یکی از ارگان های دولتی کار میکنند با درامدی ماهانه 300 هزار تومان.من تمام خصوصیات اخلاقی ایشون رو تا اون حدی که تونستم بشناسم قبول دارم.ایمانشون که از ته قلبشون میاد نه از نوک زبون.مهربونی و صداقت.ولی وضعیت مالیشون طوری نیست که منو راضی بکنه شاید یگید این اول راهه ولی من از نزدیک شاهد زندگی هایی بودم که با شناخت درست از هم شروع شده ولی درامد نامناسب حتی اصول انسانی رو زیر سئوال برده.چون من معتقدم ادم نمی تونه عشق رو بذاره سر سفره و سیر بشه.من خواستگارای زیادی دارم که از لحاظ مالی در وضعیت بسیا ر بهتری هستن ولی به علت نداشتن فرصت کافی نسبت به 4 سال دانشکاه نتونستم اونارو خوب بشناسم و تصمیم درستی بگیرم.چون در شهر کوچکی مثل کاشان اصلا این امکان نیست که من اونجوری که دوست دارم طرفمو بشناسم.الان این مشکلو دارم با کسی که از لحاظ انسانیت قبولش داری ولی از لحاظ مالی نه باید چیکار کنم؟ من هیچ وقت نتونستم با یه مشاور در تماس باشم چون نه پولشو داشتم و نه اعتمادشو ولی از وقتی که شمارو دیدم با اون ارامشی که در حرف زدنتون دارین گفتم شاید بتونید مشکل منو حل کنید.ازتون خواهش میکنم که جوابمو بدید حتی اگه براتون مهم نبود.ممنون به خاطر اینکه صبوری کردید