با سلام. سعی کنید اعتماد به نفس او رو بالا ببرید . با او همدلی کنید اما به او یاد دهید که خیلی به این تمسخر ها بها ندهید و این کار با افزایش اعتماد به نفس شدنی است . توانمندی هایش را بازگو کنید و کمتر از او انتقاد کنید .هر روز یک تمرین در مورد ارتباط با دیگران به او دهید تا به مرور مهارت های ارتباطی را یاد بگیرد . به او اموزش دهید که با برخورد با هر کس سلام کند . نحوه سلام کردن هم با چانه بالا و بدور از خجالت باشد . او را تمرین دهید تا با یک همکلاسی مورد اعتماد و تایید دوست شود و راجع به تکالیف و کارهای روز گذشته صحبت کند . زمینه رابرای آشنایی با یک همکلاسی که از اعتماد به نفس خود و مهارت ارتباطی بالایی برخوردار است فراهم کنید . حتی می تونید در شرایطی ملاقاتی را برای مادر ها ترتیب دهید تا کودکان بیشتر با هم آشنا شوند . روز تولد را برای دوستش هدیه بگیرد . رفت و امد را با او انجام دهد و ... تا بیشتر وبیشتر با هم دوست شوند . به او بگید که در قبال تمسخر ها خود را نبازد و به او تمرین دهید تا رفتار بی توجهی داشته باشد . هر چه در مقابل مسخره ها خود را ببازد دیگران را جسور تر می کند .از معلم بخواهید تا در کلاس به او مسئولیت دهد . و یا کار های گروهی و شراکتی مهیا کند . مسئله را با معلمش در میان بگذارید تا با اموزش های غیر مستقیم بچه ها را از این کار باز دارد .
با سلام.خواهر کوچکم در مدرسه هیچ دوستی نداره و میگه بچه ها اذیتش میکنند و الکی مسخره اش میکنند و از من کمک میخواد. حالا من چطوری میتونم کمکش کنم؟
با سلام. سعی کنید اعتماد به نفس او رو بالا ببرید . با او همدلی کنید اما به او یاد دهید که خیلی به این تمسخر ها بها ندهید و این کار با افزایش اعتماد به نفس شدنی است . توانمندی هایش را بازگو کنید و کمتر از او انتقاد کنید .هر روز یک تمرین در مورد ارتباط با دیگران به او دهید تا به مرور مهارت های ارتباطی را یاد بگیرد . به او اموزش دهید که با برخورد با هر کس سلام کند . نحوه سلام کردن هم با چانه بالا و بدور از خجالت باشد . او را تمرین دهید تا با یک همکلاسی مورد اعتماد و تایید دوست شود و راجع به تکالیف و کارهای روز گذشته صحبت کند . زمینه رابرای آشنایی با یک همکلاسی که از اعتماد به نفس خود و مهارت ارتباطی بالایی برخوردار است فراهم کنید . حتی می تونید در شرایطی ملاقاتی را برای مادر ها ترتیب دهید تا کودکان بیشتر با هم آشنا شوند . روز تولد را برای دوستش هدیه بگیرد . رفت و امد را با او انجام دهد و ... تا بیشتر وبیشتر با هم دوست شوند . به او بگید که در قبال تمسخر ها خود را نبازد و به او تمرین دهید تا رفتار بی توجهی داشته باشد . هر چه در مقابل مسخره ها خود را ببازد دیگران را جسور تر می کند .از معلم بخواهید تا در کلاس به او مسئولیت دهد . و یا کار های گروهی و شراکتی مهیا کند . مسئله را با معلمش در میان بگذارید تا با اموزش های غیر مستقیم بچه ها را از این کار باز دارد .
- [سایر] باسلام: مشکل من در رابطه با نامزدم هست اون خیلی اعتماد به نفسش پایینه.تازگی ها تو یه شرکت کار پیدا کرده ولی من خیلی و قته تو یه اداره دولتی هستمومرتب فکر میکنه بیماری قلبی داره ولی هیچ مشکلی هم نداره.از لحاظه خانوادگی هم هیچ مشکلی نداره همیشه همه چیز داشته اما کلا از آینده می ترسه همه دوستاش تو کارشون خیلی موفق هستن ولی خوب خودش نه.به اون شکل نتونسته موفق بشه متاسفانه خیلی هم مغروره و حاضر نیست از کسی کمک بخواد میگه من هیچ شانسی ندارم و همیشه میگه تو وضعت از من بهتره و یه جورایی رابطه مون خیلی بد شده.حاضر هم نیست کمک بپذیره.نمی دونم چیکار کنم بابهش میگه تو هم همش به من بگو که آره تو مریضی و واقعا کلافم کرده همش تو خودشه.لطفا بگید چه طور میتونم کمکش کنم
- [سایر] با سلام پسر پنج ساله ای دارم پیش دبستانی میرودکه از ابتدای شروع مدرسه از رفتن به مدرسه امتناع کرده وصبح از استرس بالا می اورد ودرد شکم می گیرد وهراس از مدرسه دارد وبه زور میبریمش وساعت اول را هم درکلاس حضور پیدا نمی کندووابستگی زیاد هم به من که مادرش هستم نداره با توجه به اینکه بچه اجتماعی هست چه پیشنهادی برای حل مشکل ما دارید لطفا کمک کنید با تشکر
- [سایر] خصوصی سلام حاجی میدونی حاجی اگه بخوام توضیح بدم اینجا جاش نیست.میدونم سرتون حسابی شلوغه اما مادر خانوم آینده ی بنده میگه مرغ یه پا داره...حاج خانم وپدرشون راضی به وصلت هستند اما مادرشون میگه نه نه نه.حاج خانم میگن مادرشون از آشناهای شما هستند وحسابی حرف شمارو قبول دارند یعنی اگه شما بگی خوبه قبول میکنن.حالا من و حاج خانم امیدمون به کلام گرم وحق شماست.اگر توضیح بیشتری خواستین بفرمائین من چطوری میتونم ببینمتون.شماره ی تماس من 09122 حاجی میدونم خودخواهیه اما مارو خصوصی کمک کن . کمکم کن اونوقت یه زیارت آقا میرم(امام رضا) مخصوص شما ....یا حق ....راستی حاجی منتظرما برادر کوچک شما مهدی
- [سایر] سلام آقای مرادی.ببخشید دوباره مزاحم می شم.احتمالا سوال قبلی که فرستادم به دستتون نرسیده.(اگه میشه خصوصی باشه) خلاصه اش این بود که یه نفر تلفنی اصرار داشت باهام آشنا بشه خیلی التماس می کرد،قسم می خورد که نیت بدی نداره،خیلی تنهاست و احتیاج به کمک داره.نمیخواستم جوابشو بدم ولی به خاطر اسرار زیاد دلم سوخت و فکر کردم میتونم کمکش کنم.حالا موندم سر دوراهی که چی درسته؟اگه میتونم، کمکش کنم یا دیگه جوابشو ندم؟سوء ظن نسبت به اون و قضاوت یک طرفه من اشتباهه یا اینکه فکر کنم حرفاش درست بوده و نیتش خیره؟ ضمنا اصرار بیش ازحدش منطقی به نظر نمیرسه چون به قول خودش اگه شماره منو اتفاقی گرفته بود به جای اینهمه خواهش می تونست یه شماره دیگه رو امتحان کنه!از اینکه طولانی شد یا ممکنه تکراری باشه عذر می خوام.
- [سایر] سلام آقای مرادی.یک بار از شما سوال پرسیدم کمکم کردین امیدوارم این بارهم بتونید بهم کمک کنید.من یک دوستی دارم که اعتقادات اشتباهی در مورد خدا داره.اون میگه همه وجودم از خداست اما خدا عادل نیست.اون میگه یه بچه ای که توی خانواده ی فقیر به دنیا میاد و بزرگ میشه چه گناهی کرده که یه همچین سرنوشتی داره. من در جوابش گفتم خدا داده هایش نعمت و نداده هایش حکمت هست. ولی فقط مسخره کرد و گفت اینو نگین چی بگین. میگه خدا جواب زحمتای ادمو نمیده.اقای مرادی یه چیزایی در مورد خدا که کمتر از کفر نیست. میگه وقتی فقر هست و طرف داره از گشنگی میمیره دیگه خدا چیه؟ کسی خدا رو عبادت نمیکنه. یه چیزه دیگه هم میگه در باره ی پدر مادرش این که اونا کسی نیستند که بخواد تو کار من دخالت کنن هر کاری بکنن وظیفشون هست. اون یه دختر لجبازو مغرور هست.بهش گفتم تو باید بری پیش یه مشاور مذهبی اونم گفت من نیازی به این چیزا ندارم چون فکر من از همه کامل تر هست و پاسخگوی همه ی سوالاتم هست پس نیازی به کسی ندارم نا گفته نمونه که گاهی اوقات جوابمو با شعرای رپ میداد. همین شعرای مسخره ای که این روزا مد شده فقط از نا امیدی میگه. اون هیچ وقت آرامش وجودی نداره اینو خودش به من گفته.ولی نمیخواد قبول کنه که این اضطراب همیشگی اش ناشی از این هست که خدا رو نداره. آقای مرادی من بهش چی بگم که قانع بشه وخواهش میکنم یه تعریف از عدل خدا بگید برام تا بهش بگم. کمکم کنید.
- [سایر] سلام. چطور میتونم به همسرم کمک کنم که بفهمه معنویت تو زندگی خوبه. نماز نمی خونه، خمس نداده و حرف منطقی در مورد مضرات ماهواره رو قبول نداره. آرامش داریم، بهم محبت داره و منم دوستش دارم ولی دارم اذیت می شم. بهش هم گفتم این بی توجهی هات به این مسائل منو آزار میده، ولی هر چی هم بهش می گم و هر کاری هم می کنم تاثیری روش نداره. وضع کارش هم بد شده. تو این موقعیت ها بهش میگم برو از خدا کمک بگیر، خدا دوست داره صدای بنده اش رو بشنوه. سخته سخت؛ اما خدا صبر و تحمل زیادی بهم داده. سه ساله عروسی کردیم. پسر نجیب و خانواده داریه. جو خونه شون اینطوریه. بچه که بوده، پدرشوهرم فوت کرده و سرپرست خانواده بوده. تو خانوادشون روی تربیت معنوی بچه ها کار نشده. خودم کارمندم و شوهرم مهندس و بچه نداریم. شما بگید با این وضعیت من چکارکنم؟
- [سایر] با سلام؛ قبل از هر چیز تشکر می کنم از جوابای خوبی که به سوالات می دهید و تو شرایط سخت، آدم ها رو کمک می کنید. من یه دوستی دارم که حدود چهار سالی میشه که باهاش آشنا شدم و از سال اول که وارد دانشگاه شدم باهام هم اتاقه تا الان که ترم های آخر دوره کارشناسی هستیم. این دوستم تا سال اولی که اومدیم دانشگاه نمازهاشو به طور کامل می خوند ولی کم کم نماز خوندن رو رها کرد و دیگه الان نماز نمیخونه. از نظر اعتقادی، خدا و قران و ائمه همه رو قبول داره ولی تنها کاری که نمی دونم چرا نمی کنه نماز خوندنه. حتی تو ماه رمضون هم کامل نمازهاشو میخونه و روزه هاشم میگیره ولی به غیر از اون دیگه این کارا رو نمیکنه! خواهش دارم راهنماییم کنید که چه طوری میتونم کمکش کنم؟
- [سایر] سلام برای اولین بار پس از بارها خوندن پیام های دیگران برای خودم مشکلی پیش اومده که به کمک سریعتون خیلی احتیاج دارم. ماجرا از این قراره که دوست صمیمی من با پسری به قصد ازدواج دوست بود(درست و غلطش بماند!)بعد از مدتها به دلایلی دوستی و در نهایت قرار ازدواج این دو نفر منتفی شد. آقا پسر با من تماس گرفت و از من خواست پادرمیونی کنم تا ازدواجشون سر بگیره. من هم با دوستم و چندین بار هم با اون آقا پسر تلفنی صحبت کردم. (فقط در همین رابطه و با رعایت ضوابط)خلاصه رابطه این دو بکلی قطع شد!همون روز اون آقا پسر با من تماس گرفت و به من ابراز علاقه کردو از من خواست با اون رابطه دوستی برقرار کنم البته به قول خودش برای ازدواج. میدونستم این کار اون 2دلیل بیشتر نداره یا میخواد از دوست صمیمی من زهرچشمی بگیره یا اینکه میخواد من جای اونو براش پر کنم .من از اونجا که به هیچ وجه نمیتونم باپسری دوست باشم ردش کردم و تماسمو باهاش قطع کردم . از اون روز اون آقا مدام تلفن میکنه و اس میده .شب ،نصفه شب ...کلافه شدم !فکرشو بکنین ساعت 3نصفه شب زنگ میزنه و بعد اس میده و منو به خداو معصومین وزمین و زمان قسم میده که جوابشو بدم . میگه حالش خرابه و داره داغون میشه .البته من احتمال دروغ بودن حرفاشو نادیده نمیگیرم اما از نگرانی اینکه ممکنه واقعا به کمک احتیاج داشته باشته یا اینکه من کاری کردم که اون به اینجا برسه دارم دیوونه میشم . چند روز از فرجه امتحاناتم گذشته و من حتی یه کلمه درس نخوندم.ترس از اینکه مبادا قدم کج برداشته باشم یا با جواب دادن به تلفناش وضع خرابتر از این بشه ولم نمیکنه شما رو بخدا منو از این سردرگمی نجات بدین!اگه به جزئیات بیشتری نیازه بگینا!!!به خاطر طولانی بودن پیامم معذرت میخوام التماس 2آ
- [سایر] سلام .خسته نباشید. حاج آقا شرمنده ام ,خواهش میکنم سوال من رو جواب بدید.خیلی مهمه.به مشورتتون احتیاج دارم(خصوصی) عموی بنده مغازه ای داره و همه ی بچه های فامیل یه جورایی در مغازه ایشون کار میکنند ونفع میبرند.در ضمن ایشون خیلی خیر هستند و به خیلی ها در فامیل کمک میکنند در واقع پرچم فامیل هستندو وسعت رزقشون هم زیاده شکر خدا.ولی متاسفانه تازگی ها به دام اعتیاد افتاده و به امور مغازه کم توجه شدند.و خواهر ایشون(عمه بنده)از این وضع سو استفاده کرده و پسرش رو (صندوق دار مغازه)ترقیب به برداشتن پول از دخل میکند.ما مدت ها فکر میکردیم که این حرف ها شوخی است ولی تازگی ها متوجه یک کمبود قابل توجه در مغازه شدیم(من خودم هم صندوق دار هستم).این کمبود در حد 8_9 میلیون است.عموم اقدام به ترک کرده و داره به زندگی برمیگرده و این ضرر موجب دل شکستگیش میشه.با استاد کلاس عرفانم مشورت کردم گفتند نباید به عمویم چیزی بگم.آیا نباید تغییری در رفتارمون با عمه ام و پسرش بدیم؟؟ خیلی دلم میسوزه وقتی میبینم عموم به ما اعتماد میکنه,زنش خیلی وقتها به خاطر مغازه در خرج هاش قناعت میکنه و پسر عمه ام اینقدر واضح و راحت دزدی میکنه و این پول رو حق خودش میدونه. در ضمن تمنا میکنم برای عموم دعا کنید,حیفه آدمی که این همه به همه خیر رسونده زمین بخوره,و برای خانومش که خیلی تو ترک اعتیادش کمکش میکنه.
- [سایر] با سلام 9 سال است ازدواج کردم دو بچه ی 5 و 3ساله دارم. شوهرم مردیست بسیار خاص با تضادهای زیاد که زندگی با او در اوایل برایم عجیب بود بعد کم کم سخت شد و حالا دارد غیر قابل تحمل میشه. بطور خیلی کلی بخوام بگم ایشان اصولا تنبل و بی مسوولیت و راحت طلبند . از اول زندگی سر تقسیم کارهای خانه مشکل داشتیم ( من در 22 سالگی در اوایل دانشجویی ازدواج کردم) همیشه وقتی از اوکمک میخواستم در کارها اول قبول میکرد ولی نهایتا انجام نمیداد میگفت من از تو انتظار ندارم (برای مرتب بودن خانه و ...) تو هم نداشته باش!! اگه بی وقت بیاد خونه من نباشم اصلا سراغی از من نمیگیره برا خودش یه نیمرو درست میکنه و بعد میخوابه میگه نمیخوام مزاحمت بشم( منهم میگم پس کاش از اول بام ازدواج نمی کردی). الان که دو بچه داریم این بیشتر زجرم میده کمکی نمیکنه باید ده بار یه مسئله رو یاداوری کنم تا حواسش اصلا معطوف به قضیه بشه. هر موقع کاری رو بش سپردم یا بچه ها رو پیشش گذشتم یا خوابش برده یا یادش رفته یا بخاطر بی مسوولیتیش زحمت من چند برابر شده. شاید اینطوری میخواد دیگه کاری ازش در خواست نکنم . حالا از آن طرف قضیه : همیشه میگه چقدر تو زندگیو سخت میگیری چقدر به من ایراد میگیری ولی خودش برای سر و لباس خودش بسیار وسواس داره حتی زباله بخواد بذاره بیرون لباس بیرون میپوشه!! همیشه موقع بیرون رفتن، من کارهای بچه ها رو میکنم در عرض ده دقیقه آماده میشیم اما باید یکربع بیست دقیقه معطل او شویم. بهیچ عنوان پذیرش انتقاد نداره.خوب بودنش به یک مو بند است و از توهین و زدن هم ابایی ندارد. از آن طرف وجهه ی بیرونیش خیلی خوبه همه او را فردی تحصیلکرده ،مذهبی، منظبط ، کمک کار میدانند در محل کارش خیلی فرد محترم و دقیقیست.ولی او در چشم من هیچ ارزشی ندارد از زندگی با او دلزده ام. چه کنم؟