باسلامدوست گرامی از روی حدس و گمان اعصاب خودتان را خرد نکنید.باید به قطعیت برسید.توجه کنید اگر یکباره با همسرتان صحبت کنید و مثلا بگویید می دانم باکسی در رابطه هستی، این اقدام قبح مساله را نزد همسرتان می شکند لذا باید خیلی محتاطانه تر رفتار کنید.نمی دانم رابطه عاطفی تان با همسرتان چگونه است ولی در کل کاری کنید که همسرتان متوجه ناراحتی و تغییر رفتارتان بشود.مثلا کمی در خانه غمگین تر باشید، کمتر صحبت کنید و کلا کاری کنید تا همسرتان متوجه تغییر رفتارتان شده و دلیل این تغیررفتار را جویا شود.در مقابل شما هم نباید به اصل مشکل اشاره کنید بلکه باید تلویحا به همسرتان نشان دهید که تا حدی متوجه موضوع شده اید مثلا بگویید:احساس می کنم رابطه من و شما مختل شده، به اندازه کافی به من و فرزندمان توجه نمی کنی، رابطه عاطفی مان مختل شده و ..به همسرتان ابتدا تلنگری بزنید و ببینید تغییراتی در رفتارشان می دهند؟اگر باز هم شاهد این رفتارها بودید خیلی جدی ولی مودبانه و صمیمانه ر مورد این تغییرات رفتاری همسرتان با او صحبت کرده و دلیل را جویا شوید.در صورت نیاز با من در تماس باشید.با تشکر ازتماس شما
سلام احساس میکنم شوهرم با ی خانم دیگه از طریق چت و اس ارتباط داره مدتی هست که کار نداره و تو خونه مدام پای اینترنته یا داره فیلم میبینه یا تا نصفه شب پای اینترنته وقتی من داخل اتاق میشم اینترنت لب تابو قطع میکنه مثلا مذهبی هم هست گاهی نیمه شب اون خانمه تک میزنه ی بچه دارم حال روحیم بده چیکار کنم؟؟
باسلامدوست گرامی از روی حدس و گمان اعصاب خودتان را خرد نکنید.باید به قطعیت برسید.توجه کنید اگر یکباره با همسرتان صحبت کنید و مثلا بگویید می دانم باکسی در رابطه هستی، این اقدام قبح مساله را نزد همسرتان می شکند لذا باید خیلی محتاطانه تر رفتار کنید.نمی دانم رابطه عاطفی تان با همسرتان چگونه است ولی در کل کاری کنید که همسرتان متوجه ناراحتی و تغییر رفتارتان بشود.مثلا کمی در خانه غمگین تر باشید، کمتر صحبت کنید و کلا کاری کنید تا همسرتان متوجه تغییر رفتارتان شده و دلیل این تغیررفتار را جویا شود.در مقابل شما هم نباید به اصل مشکل اشاره کنید بلکه باید تلویحا به همسرتان نشان دهید که تا حدی متوجه موضوع شده اید مثلا بگویید:احساس می کنم رابطه من و شما مختل شده، به اندازه کافی به من و فرزندمان توجه نمی کنی، رابطه عاطفی مان مختل شده و ..به همسرتان ابتدا تلنگری بزنید و ببینید تغییراتی در رفتارشان می دهند؟اگر باز هم شاهد این رفتارها بودید خیلی جدی ولی مودبانه و صمیمانه ر مورد این تغییرات رفتاری همسرتان با او صحبت کرده و دلیل را جویا شوید.در صورت نیاز با من در تماس باشید.با تشکر ازتماس شما
- [سایر] با سلام من مدت 4 ساله ازدواج کردم و یه بچه 3 ساله دارم یه مدته که با شوهرم دچار اختلاف زیاد شدم تقریبا ما تو هفته 5 روزش با هم قهریم و قهر ما هم نمی دونم از کجا شروع میشه شوهرم وقتی از سر کار میاد خونه بیحوصله است و با من حرف نمیزنه بعد همین حرف نزدنش با من موجب میشه که تا 3 یا 4 روز با هم حرف نزنیم و قهر کردنش مطمئنم که به خاطر مسائل کاریش نیست چون اون کارشو خیلی دوست داره و همیشه تعریفش و میده و بعد که باهاش آشتی میکنم و علتش و جویا میشم میگه تو مشکل داری و تو قهر و شروع کردی و رفتارش خیلی باهام سرد شده هر کاری که میکنم تا اونگرمای اوایل ازدواجمونو برگردونم نمیشه براش کادو میخرم هر کاری تو خونه دوست داره انجام میدم ولی بازم باهام سرد برخورد میکنه هر چی هم باهاش حرف میزنم میگه من مشکلی ندارم ولی مدام از همه چیز من و خونه ایراد میگیره من شاغل هستم و تمام سعیمو میکنم که تو خونه کم نزارم ولی باز یه جای زندگیم میلنگه دیگه خسته شدم مدت زیادیه که دارم فکر میکنم جدا بشم ولی بچمو چیکارکنم تو دو راهی بزرگی افتادم همه چیز زندگی عذابم میدهحتی یه مشاوره هم نمیشناسم که برم باهاش مشورت کنم میترسم باهاش برم مشاوره و بعدا مدام بهم بگه که تویی که مشکل داری رفتی مشاوره موندم تو دو راهی زندگیو نمیدونم چیکار کنم خواهش میکنم راههنمایی کنید
- [سایر] سلام خسته نباشید من 22 ساله هستم و به دور از خونواده در تهران دانشجو هستم.پدر و مادر من 45 و 40 ساله حدود 20 ساله مشکل زناشویی داشتند از زمانی که یادمه دعوا بوده. چندین بار قهر از خونه ی مادر،تقاضای طلاق پدر و پادرمیونی بزرگان اتفاق افتاده.4 سال بود ک کمتر با هم در گیری داشتند ولی تازگی به مشکل خوردند ولی اینبار بابا میگه با هم دیگه کاری نداریم و من هر کاری میخام میکنم(احتیاجات خونه رو میدم) مامانت هم هرکاری میخاد بکنه.اینطور که من دورادور فهمیدم به مادرم داره فشار میاد و ازین بابت ناراحته چند بار خاسته با بابام صحبت کنه و آشتی کنه (ولی نه به طور خیلی مناسب)مثلا نامه محبت آمیز نوشته که بیا صحبت کنیم ولی بابا راضی نمیشه و میگه باید خیلی خوش اخلاق می آمد میگفت.کاری به جزئیات ندارم ولی این دو از لحاظ اخلاقی به هم نمیاند مثلا بابا خیلی عشقولانه ولی مامان نه.باور کنید خنده دار نیست اینا من دارم با گریه اینا رو مینویسم چون نمیدونم باید چیکار کنم واسشون.بابا میگه بریم مشاوره ولی مامان فک میکنم به خاطر آبرو ریزی (چون قبلا سابقه داشته)میگه نه خوده آدم باید بخاد.ولی موضوع اصلی اینه که من فک میکنم پدرم با خانم دیگه ارتباط داره البته سطحه ارتباطشونو نمیدونم مثلا دیدم زیاد اس ام اس میده و احتمال90% خانمه.البته مامانم هم بو برده و ناراحته ولی چیزی بروز نمیده.حالا من چیکار کنم برم شهر خودمون موضوع رو علنی کنم؟برم با اون خانمه صحبت کنم؟به روی بابام بیارم؟مامانمو برم بیارم تهران با خودم زندگی کنه (اینجا کار هم میکنم)؟چون بابام قصد داره از خونه دور بشه و بره قم واسه کسب و کار...التماس میکنم منو درست راهنمایی کنید بلکه بتونم واسشون کاری بکنم پیشاپیش ممنون
- [سایر] سلام من همیشه به سایت شما زیاد سر میزنم سوالم مثل سوال خودم زیاد دیدم ولی مثل خیلی ها فکر میکنم مورد من فرق داره .من دختر 19 ساله ای هستم که از 3 سال پیش با یک پسری که الان 21 سالشه اشنا شدم (با چت) من از مشهد اون از یزد تا الانم 2 بارم حضوری هم دیدیم. مهر سال پیش بود که من می خواستم تموم کنم برم که اون گفت من به قصد ازدواج با تو اشنا شدم... دیگه نمیدونم چی شد که موندم تا الان. ما هر دو تامون بچه های مثبتی بودیم بزرگترین خلافمون چت بود متاسفانه کاش نبود که به اینجا برسیم .اون الان سال اول دانشگاه مهندسی سربازیم نرفته. منم واسه کنکور میخونم .خانواده هر 2 تامونم با این روشا مخالفن شدید خبرم ندارن. منم خواستگارایی که دارم شرایطشون با این پسر قابل مقایسه نیست خیلی بهتر از این هستن. اون الان یه وابستگی خیلی زیادی به من پیدا کرده اگه یه روز با من صحبت نکنه دیونه میشه بعضی روزا 100 اس ام اس بیشتر به هم میزنیم من اونقدری که دوستم داره دوسش ندارم شاید به بودنش عادت کردم . دیگه من الان حرف اینکه نباشم جرات ندارم بگم. اون تا چند سال دیگه شرایط ازدواج نداره من می ترسم الان جدا بشم اون یه بلایی سر خودش بیاره یا اینکه یه کار عجولانه کنه بیاد خواستگاری ابرمونو ببره . کمکم کنید بگید چی کار کنم؟ اقای مرادی خیلی ذهنم درگیر شده ؟ یه راه حل عملی به من بگید
- [سایر] سلام آقای دکتر من یه مدت هست که توی یه شرکت خصوصی کار میکنم و رئیس من یه آقای مجرد هستن . یه مدتی هست که از رفتارهای ایشون متوجه شدم که بهم علاقه داره چون دوست داشتن از چشاش داد میزنه . البته یه کم حجب و حیا داره . منم برای اینکه بفهمم بهم علاقه داره یه یه اس ام اس معمولی ولی یه متن قشنگ براش فرستادم که اصلا عاشقانه نبود اونم جواب اس رو فرستاد . من هرزگاهی براش اس میفرستادم و اونم گاهی جواب میداد تا اینکه چند روز پیش براش یه اس مثه همیشه فرستادم ولی اون یه اس با این مضمون فرستاد که : آدم باید خدا رو برا خودش بپرسته نه برا عیاشی در دنیا و بهشت .. من انقدر ناراحت شدم که تا صبح خوابم نبرد و فردای اون روز بهش گفتم : این چه اسی بود که برام فرستادی مگه من اس بد برا شما فرستادم و اینکه چرا شما مهربونی و کار خیر کردن رو با هرزگی اشتباه گرفتی(چون یه سری مشکل مالی داشت بهش پول قرض دادم ) و اینکه من اصلا قصد این رو ندارم که خودم رو به شما تحمیل کنم . اونم گفت من اصلا روحم از اس خبر نداره و دیشب گوشیم پیش من نبوده : یه دفعه گفت پیش خواهرم بوده و یه دفعه گفت پیش دوستم بوده بعد همون موقع شروع کرد اس رو خوندن منم از اون روز تا حالا باهاش رسمی برخورد میکنم و اصلا دیگه لبخندم نمیزنم (فقط یه نکته اینکه توی شرکت خانوادشم میان گاهی اوقات و من حس میکنم خواهرش یه لبخندای موذیانه ای از اون شب تا حالا بهم تحویل میده ) واقعا نمیدونم این اس کار کی بوده ؟؟ بعدشم بهم گفت : چیزه مهمی نگفته و منظور اس که به شما نیست و همینطوری فرستادن حالا سوالم از شما اینه که آیا من اینطوری جوابش رو دادم و اینجوری باهاش رفتارمیکنم درسته ؟؟؟ خواهش میکنم سریع جوابم رو بدید چون واقعا حالم بده و حس میکنم اونم یه کم غم تو صداشه . واقعا من چه جوری باهاش رفتار کنم ؟؟ چون ما هروز تا بعدازظهر باهم تو محل کار هستیم .ممنون
- [سایر] سلام برای اولین بار پس از بارها خوندن پیام های دیگران برای خودم مشکلی پیش اومده که به کمک سریعتون خیلی احتیاج دارم. ماجرا از این قراره که دوست صمیمی من با پسری به قصد ازدواج دوست بود(درست و غلطش بماند!)بعد از مدتها به دلایلی دوستی و در نهایت قرار ازدواج این دو نفر منتفی شد. آقا پسر با من تماس گرفت و از من خواست پادرمیونی کنم تا ازدواجشون سر بگیره. من هم با دوستم و چندین بار هم با اون آقا پسر تلفنی صحبت کردم. (فقط در همین رابطه و با رعایت ضوابط)خلاصه رابطه این دو بکلی قطع شد!همون روز اون آقا پسر با من تماس گرفت و به من ابراز علاقه کردو از من خواست با اون رابطه دوستی برقرار کنم البته به قول خودش برای ازدواج. میدونستم این کار اون 2دلیل بیشتر نداره یا میخواد از دوست صمیمی من زهرچشمی بگیره یا اینکه میخواد من جای اونو براش پر کنم .من از اونجا که به هیچ وجه نمیتونم باپسری دوست باشم ردش کردم و تماسمو باهاش قطع کردم . از اون روز اون آقا مدام تلفن میکنه و اس میده .شب ،نصفه شب ...کلافه شدم !فکرشو بکنین ساعت 3نصفه شب زنگ میزنه و بعد اس میده و منو به خداو معصومین وزمین و زمان قسم میده که جوابشو بدم . میگه حالش خرابه و داره داغون میشه .البته من احتمال دروغ بودن حرفاشو نادیده نمیگیرم اما از نگرانی اینکه ممکنه واقعا به کمک احتیاج داشته باشته یا اینکه من کاری کردم که اون به اینجا برسه دارم دیوونه میشم . چند روز از فرجه امتحاناتم گذشته و من حتی یه کلمه درس نخوندم.ترس از اینکه مبادا قدم کج برداشته باشم یا با جواب دادن به تلفناش وضع خرابتر از این بشه ولم نمیکنه شما رو بخدا منو از این سردرگمی نجات بدین!اگه به جزئیات بیشتری نیازه بگینا!!!به خاطر طولانی بودن پیامم معذرت میخوام التماس 2آ
- [سایر] سلام ضمن تشکر از سایت زیبا خلاق و جامعتون من ایرانی تهرانی28ساله مهندس صنایع کارشناس کنترل پروژه متاهل هستم آقای دکتر من مدت 1سال که با دختر داییم که دیپلم داره ازدواج کردم قبل از اون هم یک سال عقد بودیم .ما ظاهرا رابطه خیلی خوبی با هم داریم فقط خانمم خیلی به خانوادش وابسته است.از صبح که من میرم شرکت اون میره خونه خواهرش ویا خونه مادرش تا نیم ساعت قبل اینکه من بیام خونه. وقتی من میرسم خونه اون خیلی خسته است حوصله منو نداره من با رفتنش مشکلی ندارم اون حق داره بره ولی به نظر من اون تحت تاثیر من نیست و به شدت به هر حرفی که اونا بزنن انگاری وحی منزل باشه، گوش میده . من بارها تلاش کردم که اون یه کلاسی بره برای روحیش،کلاس ورزشی،ایروبیک،قرآن،مشاوره زندگی و ... اما همیشه متاسفانه انگار که این کلاسا وقت رفت و اومدشو به خونه اونا کم میکنه ،باهام همکاری نمی کنه میگه دوست ندارم برم. خلاصه همش دوست داره تو خونه اونا کار یدی کنه ،از اول من حدس میزدم از لحاظ فکری خیلی با هم فاصله داشته باشیم ولی فکر می کردم تغییر میکنه اما متاسفانه یک آدم ظاهربین سطحی و ... باقی مونده و اصلاً نمی خواد تغییر کنه حتی از من میخواد با دوستای من که هم خودشون هم زناشون تحصیل کرده اند کمتر رفت و آمد کنیم یا نکنیم من احساس میکنم احساس کمبود میکنه اما من این مسائل هیچ وقت بهش سرکوفت نزدم و فقط خواستم با محبت به یه اشتراک برسیم ضمن اینکه مادر خانمم خیلی تو زندگیم دخالت می کرد یعنی تو زندگی همه خواهر برادرای خودش و دیگران دخالت می کنه اما من اوایل با تذکر و در آخر توی یه دعوای حسابی که اصلاًدلم نمی خواست اتفاق بی افته تهدیدش کردم که خداروشکر دخالتاش خیلی کمتر شده اما نفوذش رو خانمم خیلی زیاده به حدی که اعصاب منو خورد میکنه چون من دوست دارم خانمم انجوری باشه که من میخوام نه اونجوری که مادرش میگه . من به خاطره زندگیم و آبروم سعی می کنم از خیلی از مسائل بگذرم اما گذشت من باعث شده خانمم به راهی که خودش می خواد ادامه بده من بارها بهش گفتم اینجوری هیچ پیشرفت فکری نمی کنی اما اون فقط دوست داره خونه داری کنه ، اینقدر به خواهرش و مادرش و... کمک میکنه که تو سن 26 سالگی دست درد و پا درد شدید داره من اگه بهش بگم به خودت فشار نیار عصبانی میشه خلاصه خیلی دلم می خواد فاصلم با اون کم بشه ولی نمیدونم چه جوری؟ لطفا راهنماییم کنید
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید خیلی خیلی خیلی فوری و جدی الآن عصر جمعه و انتظار منتظران ظهور اجرتان با صاحب این وقت.میدونم سرتون خیلی شلوغه ولی خواهش میکنم منو مورد لطف خودتون قرار بدید و به پیامی که چند روز پیش هم در مورد شوهرم دادم جواب بدید 1_ 21 سالمه 2_شوهرم 23 سالشه 3_خیلی متوقع،عصبی،تند،بد دهن ،بد اخلاق،مغرور وهمیشه لقمه حاضر میخواد و خیلی ویژگی های دیگه 4_نزدیک به 2 ساله عرسی کردیم 5_تا به حال 5 شغل عوض کرده! 6_با کوچکترین ناراحتی سراغ سیگار میره 7_ظاهر مذهبی داره اما فیلم مبتذل و موسیقی حرام گوش میده 8_شوهرم و خانوادش اهل آداب معاشرت و اصلا اجتماعی نیستند،تضاد فرهنگی،مذهبی،فکری و خانوادگی شدید داریم 9_پدر شوهرم 5ساله فوت شده و با مادر شوهرم در یک ساختمان زندگی میکنیم 10_صبرم تموم شده و دارم افسردگی میگیرم 11_بهم میگن بچه دار بشم درست میشه ولی نه من نه شوهرم امیدی نداریم که با بچه درست بشه 12_مدام توی دعوا میگه بیا از هم جدا بشیم،با این حال که صبری برام نمونده اما از طلاق میترسم چون خونه بابام 3 بار اقدام به خودکشی نا فرجام داشتم (به خاطر رفتار پدر و مادر بی احساس و بی محبت و خشک مذهبی)در کمال تعجب باید بگم یکی یه دونه تشریف دارم!!!!!!!! 13_شوهرم توی دعوا یکبار چاقو کشید و دفعات دیگه وسیله پرت میکنه 14_شما رو به این وقت عزیز جواب بدید،چکار کنم؟ نه میخوام به خونه بابام برگردم نه به این زندگی ادامه بدم. دوران عقد یکبار با شوهرم خدمت آقای سرلک،مرکز مشاورتون اومدیم(حدود 2 سال پیش) 15_مجددا از وقتی برام میگذارید تشکر میکنم،دعا گوی شما هستم.
- [سایر] سلام دختری هستم 20ساله؛10ماهی میشود که عقدکردم ودچاره یکسری مشکلاتی شدم 1.نسبت به همسرم خیلی بی تفاوت وبی محبت شدم شدم وزندگی با اونو بی روح و بی رنگ میبینم. 2.نسبت بهش شکاک شدم. 3.باهاش بدتخلاقی میکنم وتیکه بهش میندازم وباهاش جروبحث میکنم ومن ادمی هستم که خیلی زود عصبی میشم 4.باهاش ناسازگار شدم دوس ندارم بهم زنگ بزنه وحتی بعضی وقتا نمی خوام صداشو بشنوم 5.هروقت مشکلی پیدا میشه یاحتی قراره جایی بریم ویاتصمیمی که داریم وقراره انجامش بدیم به مامانش میگه واین منو خیلی عصبی میکنه وهرچه قدرم بهش میگم که نذار کسی بفهمه اعتنایی نمیکنه واین منو سردترمیکنه 6.اصلادوس ندارم به حرفاش گوش کنم واصلابرام مهم نیس 7.به این نتیجه رسیدم که خانوادم مهمتر هستند 8.چندماهی میشه که یه آپارتمان برداشته باهزارویک نظرونیاز قستی[قسطی]؛5تاقسایش [قسط هایش] عقب افتاده بهم پیشنهاد داد که سرویسا که سره عقدبهم دادو بره بفروشه تاقستاش کمتر بشه من به خانوادم گفتم اونا گفتند حق نداره که این کاروبکنه و منم بهش گفتم نه اونم دیگه حرفی نزد 9.خیلی باهم دعوامیکنیم؛وقتیم دعوامیکنیم یا من گوشیوبدون خداحافظی قطع میکنم یا اون 10.من درنماز خواندن کاهل شدم اما اون نه؛.اونم منوخیلی سرزنش میکنه 11 .اون وضع مالیه خوبی نداره در واقع ازصفرشروع کرده فقط یه دوچرخه داره که اونم حدود یه هفته ای میشه که دزدیدند چیکار بایدبکنم حاج آقا به خدا سردشدم نسبت به زندگی زناشوهری گفتم ازدواج میکنم که گناه نکنم اما انگاربدترشده نسبت بهش بی اعتناهستم وهمش بهش غرغرمیزنم به خدا خسته شدم
- [سایر] سلام حاج آقا خسته نباشید میخوام باهاتون دردودل کنم شما هم اگه وقت داشتین کمکم کنید. حاج آقایکیو خیلی دوست دارم اونم همیشه میگه میدونی که خیلی دوست دارم اما حاج آقا یه مشکلی هست میگه عشق زندگی تو این دنیارو نداره میگه خستس از همه میگه خیلیا بهش نارو زدن خلاصش که گله ای از اینا نداره گله از موندنش داره منم روم نمیشه بهش بگم نباشه منم نیستم نمیدونم شاید این حرفارو میزنه تا همینو بشنوه حاج آقا نمیدونم شاید درست نباشه این حرفو بزنم اما هرجا سفره ی دردو دلو با صابخونه دلم باز میکنم نمیدونم چرا همش یادشم .از من دوتا قول گرفته یکی این که حلالش کنم یکیم این که دعا کنم از این دنیا کنده شه میگه وقتی فکر بودن اون ور میفتم لذت میبرم اما من بهش نگفتم وقتی تو اینجا نباشی منم نیستم حاج آقا تروخدا من چیکار کنم که عشق موندن پیدا کنه من خیلی اهل دردودل با خدام خیلی. اصلا یه جورایی حس میکنم همش باهامه تا لب باز میکنم روشو از همه برمیگردونه و به من نگاه میکنه اما دلم میخواد یه درخواستی جلو شما ازش بکنم شما هم آمین آخرشو بگین خدا من خیلی تنهام فقط تورو دارم میخوام ازت دیگه به من گوش ندی فقط دل همرو به عشق خودت رنگیو نورانی کنی که دیگه یه بنده ی خوبت درخواست رفتن نکنه حاج آقا زیاد حرف زدم حاج آقا دعاش کنید خیلی زیاد اما از خدا بخواین تا وقتی من زندم اون به حاجت دلش نرسه. التماس دعا حاج آقا خدانگهدار
- [سایر] با سلام و خسته نباشید. حدود یک ماهه که عقد کردم اما تو همین مدت کم سه چهار بار دعوامون شده،و علتش هم اعتماد به نفس بیخود شوهرمه. هر چی دارم مقایسه میکنم چه از لحاظ تحصیلی،شغلی خونوادگی و هر چیه دیگه اگه من بالاتر نباشم اصلا پایین تر نیستم اما شوهرم حداقل روزی یه بار بهم میگه کلاس ما حداقل 15 سال از شما جلوتره،در حالی که چون اینطور نیست کلا به هم میریزم وقتی هم بهش میگم ناراحت شدم میگه مهم نیست و واقعا هم براش مهم نیست،انقد خودخواه و خودپسند و لجبازه که حالم ازش بهم میخوره،اصلا متوجه خوبیها و امتیازات من نیست فکر میکنه خودش میتونه هر حرفی بزنه و هر کاری بکنه اما من باید مواظب تک تک کلماتی باشم که دارم میگم و الا قشغرغی راه میندازه که آخرشم من باید عذرخواهی کنم.باور کنید خانم دکتر هرچی بخواد بهم میگه ولی انتظار داره من هم کر باشم هم لال. هرچیم با محبت و زبون خوش بهش میگم بی اثره.دارم دیوونه میشم به نظرتون با یه همچین آدمی چیکار میشه کرد؟ خودم که فکر میکنم کمبود داره و به زور میخواد خودشو باکلاس نشون بده. ممنونم از راهنماییتون