سلام تغییر بینش افراد به سادگی صورت نمی گیرد . اگر شما به دنبال این هستید که نظر شوهرتان در خصوص مواردی که فرمودید تغییر کند لازم است در یک موقعیت عاطفی، با کمال خونسردی و آرامش و با کلامی منطقی نظر ایشان را تغییر دهید . البته همانطور که عرض کردم به این راحتی این اتفاق نمی افتد و باید در این خصوص حوصله داشته باشید . کار دیگری که می توانید انجام دهید ، کم کردن حساسیت خودتان در این خصوص می باشد که انجام آن به مراتب ساده تر از راه حل اول است چرا که همیشه تغییر دادن خود از تغییر دادن دیگران آسان تر می باشد؛ سعی کنید که یک گفتگوی منطقی با خودتان انجام دهید و سختی کارهایی را که گفتید در نظر خود کم کنید و به استقبال انجام آن بروید . با انجام دادن آنها شوهرتان خوشحال می شود و را حت تر می توانید بقیه ی مشکلات زندگی را برطرف کنید . یک نکته : اگر این تغییرات را برای کسب رضایت الهی در خود ایجاد کنید ، علاوه بر شیرین شدن زندگی ، از او هم پاداش خواهید گرفت .موفق باشید .
من دو سال که ازدواج کردم اما نتونستم با شرایطی که همسرم مد نظرش هست کنار بیام مثلا پوشیدن چادر با اینکه من حتی گفتم مقنعه سرم میکنم و حجابمو رعایت میکنم ارایش کردن حتی در حد خیلی معمولی من خودمم ارایش غلیظ برای بیرون رو دوست ندارم امام میگه هیچی در خرید هر چیزی اصرار میکنه که اگه نباشه چی میشه مگه ما برای دیگران زندگی میکنیم همش میگه تو تجملاتی هستی. البته اقای دکتر خانوداه من همه تحصیلات دانشگاهی دارن حالا نه در حد خیلی بالا ولی به هر حال تلاششون رو کردن ولی خانواده همسرم تنها ایشون و یک برادرشون دیپلم گرفتن.
سلام تغییر بینش افراد به سادگی صورت نمی گیرد . اگر شما به دنبال این هستید که نظر شوهرتان در خصوص مواردی که فرمودید تغییر کند لازم است در یک موقعیت عاطفی، با کمال خونسردی و آرامش و با کلامی منطقی نظر ایشان را تغییر دهید . البته همانطور که عرض کردم به این راحتی این اتفاق نمی افتد و باید در این خصوص حوصله داشته باشید . کار دیگری که می توانید انجام دهید ، کم کردن حساسیت خودتان در این خصوص می باشد که انجام آن به مراتب ساده تر از راه حل اول است چرا که همیشه تغییر دادن خود از تغییر دادن دیگران آسان تر می باشد؛ سعی کنید که یک گفتگوی منطقی با خودتان انجام دهید و سختی کارهایی را که گفتید در نظر خود کم کنید و به استقبال انجام آن بروید . با انجام دادن آنها شوهرتان خوشحال می شود و را حت تر می توانید بقیه ی مشکلات زندگی را برطرف کنید . یک نکته : اگر این تغییرات را برای کسب رضایت الهی در خود ایجاد کنید ، علاوه بر شیرین شدن زندگی ، از او هم پاداش خواهید گرفت .موفق باشید .
- [سایر] سلام خانم ابوالحسنی، من یک مشکلی دارم به خدا دارم دیوونه میشم، همش ی بغض چسبیده به گلوم منی که همیشه میخندیدم ولی چند ماهیه همه چی عوض شده، 3 ساله با پسری دوستم که یکسال ازم بزرگتره، هم دانشگاهیم هست ،رابطمونم فقط در حد دوتا آدم معمولیه، ما تصمیممون ازدواج هست، خیلی بخاطر من تلاش کرده ، با هزار بدبختی تلاش کرده تا کاری که من میخواستم همیشه داشته باشه پیدا کرده، سرمایه اولیه ام برای ازدواج داره به اندازه کافی داره، مثل خودمه نماز خون حلال حروم حالیشه چشم چرون نیست بخدا دانشگاه از حراست و کارمندا تا بچه ها همه رو سرش قسم میخورن سر کارش که بیشتر ، مامانمو خانواده خودشم همه از رابطمون خبر دارن، مامانم داشت راضی میشد به همه چی ولی باز دوباره مثل اوایل شد میگم چرا میگه چاقه میگم اینم شد دلیل لاغر میشه میگه نه خانوادش ی جورین میگم مگه میشناسی میگه از تعریفات آره میگم من که بد نگفتم تاحالا آخه... مامانش مومن باباشم فرهنگیه ، هر چی میگم ی عیبی پیدا میکنه، پسره میگه میخوام بیام خواستگاری ولی هر دفعه میگم نه چون میترسم همه چی تموم شه وحشت دارم، تروخدا بگین چیکار کنم دارم دق میکنم، چند بار اومدم بی دلیل بگم همه چی تموم ولی جفتمون از گریه جونمون بالا اومده....اگه همه چی به هم بخوره من نمیتونم کسی دیگرو قبول کنم تو زندگیم ،گفتم که مجرد میمونم میوه مگه دست خودته، آخه مگه زمان قدیمه که همه چی زوری باشه...تروخدا راهنماییم کنید
- [سایر] سلام آقای دکتر خواهر من 23 سال سن داره که جدیداً یک پسری که قبلا در دوران دانشگاه همکلاسیش بوده اومده خواستگاریش، هر دوشون تا فوق دیپلم مدیریت خوندن و هر دو هم قصد ادامه تحصیل دارن ولی پسره میگه فعلا از نظر کاری سرم شلوغه، البته پسره با دیپلم رفته سرکار و بعد برای دانشگاه اقدام کرده که توی دانشگاه هم با خواهرم آشنا شده البته الان یکسالی است هر دو از فوق دیپلم فارغ التحصیل شدن.پسره 26-27 سال سن داره. به نظر و از حرفاش پسر خوب و کاری میاد،میزان حقوقش یک میلیون تومنه در حال حاضر و سرپرست قسمت خدمات پس از فروش یک شرکت بزرگ شیرآلات صنعتیه، یعنی ایشون هماهنک کننده و اعزام کننده نیروهاشون برای نصب و تعمیر شیرآلاتیه که به دیگران میفروشن که گویا سرشم خیلی شلوغه.خواهرم از ایشون خوشش میاد ولی با میزان حقوقش و سمتی که در محیط کارش داره مشکل داره و همین باعث دو دلی و تردید خواهرم در تصمیم گیریش شده.خواهرم تقریباً آدم خوش گذرون و ولخرجیه و زندگی خود ما در سطح خیلی معمولی و کارمندیه، و خواهرم همیشه میگه من دوست ندارم مثل مامان و بابا زندگی ساده ای داشته باشم. اما چون از اخلاق و رفتار و ظاهر پسره خوشش اومده و اینکه خانواده پسره خانواده خوب و سالمی هستن خواهرمو دچار دو دلی در تصمیم گیری کرده خواهش میکنم کمک کنید و بگید چیکار باید کرد.دنبال مشاور خوب هم برای مراجعه گشتیم ولی کسیو که از شیوه مشاوره ایشون مطمئن باشیم پیدا نکردیم.البته دو روزیه یه آقا پسر دیگه هم خواستگاری کرده از خواهرم که ایشون 9 سال از خواهرم بزرگتر و کارمند بانکه و خواهرم مونده که چیکار کنه بین این دو.البته هنوز با خواستگار دومی آشنا نشده و فقط همین مقدار اطلاعات رو داره و منتظره تکلیف اولی را روشن کنه بعد اگه منفی بود روی مورد دوم فکر کنه چون خواهرم معتقده که از نظر اخلاقی و انسانی درست نیست تکلیف اولی را روشن نکرده به دومی فکر کنه.خواهش میکنم کمک کنید.نمیخواهم موقعیتش را از دست بده و بعداً افسوس بخوره که کاش با حقوق کم خواستگارش کنار میومد و از این قبیل چیزها.اکثراً میگن زیاد به حقوقش فکر نکن زیاد میشه بعداً ولی ما اصلا نمیدونیم آیا پسره در آینده در زمینه کاریش جای رشد داره یا نه خود پسره که فقط میگه من همه تلاشمو میکنم و من چون میدونم خواهرم همیشه از بیپولی بدش میومد و همیشه دوست داره بهترین چیزارو بپوشه و بخره و خیلی اهل تنوعه میترسم که پشیمون بشه از انتخاب همچین پسری برای زندگی با این شرایط و چون کار پسره هم خصوصیه دولتی نیست نمیدونیم پیشرفت میکنه یا نه میترسیم.
- [سایر] من اواخر 23 سال هستم و همسرم سه سال از من کوچیکتره و تازه عقد کردیم، در ضمن همسرم دختر عمومه، قراره که تا 1.5 سال دیگه که درسش تموم میشه عقد بمونیم قرار برم سربازی، الان کم و بیش به صورت پروژه ای کار میکنم و تا حدی خانوادم هم حمایت مالیم میکنن و توی ماه حدودا 300 هزار تومن درامد دارم از لحاظ تحصیلات و درآمد خانواده هامون تقریبا در یک حدن تو جلسات خواستگاری در مورد مسئله مالی زیاد صحبت کردیم و به نتیجه تقریبی رسیدیم و همسرم به من گفت که مثل خانواده خودش خیلی اهل ول خرجی نیست ولی الان که حدودا یک ماه از عقدمون میگذره به مشکلاتی برخوردیم مشکل اینه که تفکرمون در نحوه خرج کردن پول با هم خیلی فرق میکنه مثلا خانومم خیلی دوست داره هم واسه خودش لباس زیاد بخره و هم واسه من، یعنی تقریبا 2 برابر چیزی که من میگم خوبه بخریم یا هر مناسبتی مثل تولد، سالگرد ازدواج و ... که توی سال اتفاق میافته دوست داره واسه خانواده خودش ، یعنی خانواده خواهر بزرگتر و پدر و مادرش کادو بخره، قبل از ازدواج میدونستم تا حدی اینطورین و عموم خیلی واسه این قر و پزهاشون پول خرج میکنه، ولی الان میبینم که بیشتر از اون چیزیه که فکر میکردم ایشون هم تو خواستگاری بارها به من گفته که اونقدرا هم اهل بریز و بپاش نیست، ولی ظاهرا بریز و بپاش از نظر خانومم با من فرق داره خانواده من هم خسیس نیستن، ولی تا حد متوسط صرفه جو هستن و من تفکری بین خانواده خودم و عموم رو می پسندم مثلا من فکر میکنم که میشه با یکم صرفه جویی زودتر ماشین خرید یا خونه دار شد، یا حتی گوشی موبایل بهتر و کارامد تر خرید، ولی خانومم همش به فکر خرید لباس، و کادو خریدن و امثال اینهاست و اگه بخوام پا به پای این درخواست هاش پول خرج کنم، شاید بعد از مراسم عروسیمون مجبور بشم که ماهی حداقل 300 هزار فقط برای خرج سر و پز خانوم کنار بزارم خیلی هم به خوانوادش وابستس و یه جورایی دوست داره منم مثل داماد اول خونوادشون همش خونه مامانش اینا باشم، چون داماد اول تقریبا 4 تا 5 روز به جای خونه خودشون خونه مادر زنشه و تقریبا خونه مادر خودش در ماه 1 یا 2 روز میره! ولی من تو خواستگاری هم بهش گفتم که حداکثر 2 روز میتونم تو هفته خونه مامانت اینا بیام و تو هم باید بعد از عروسی همین کارو کنی و قبول کرده، ولی توی عمل به نظرم خیلی بیشتر وابستس خلاصه من سر این چیزا مشکل دارم، خودم فکر میکنم که اگه درامدم بیشتر بشه و وابستگی زنم به خوانوادش کمتر بشه شاید مشکل حل بشه چون خیلی همو دوست داریم و نمیخوایم به خاطر این مشکل زندگیمون سرد بشه لطفا راهنماییم کنید
- [سایر] سلام ضمن تشکر از سایت زیبا خلاق و جامعتون من ایرانی تهرانی28ساله مهندس صنایع کارشناس کنترل پروژه متاهل هستم آقای دکتر من مدت 1سال که با دختر داییم که دیپلم داره ازدواج کردم قبل از اون هم یک سال عقد بودیم .ما ظاهرا رابطه خیلی خوبی با هم داریم فقط خانمم خیلی به خانوادش وابسته است.از صبح که من میرم شرکت اون میره خونه خواهرش ویا خونه مادرش تا نیم ساعت قبل اینکه من بیام خونه. وقتی من میرسم خونه اون خیلی خسته است حوصله منو نداره من با رفتنش مشکلی ندارم اون حق داره بره ولی به نظر من اون تحت تاثیر من نیست و به شدت به هر حرفی که اونا بزنن انگاری وحی منزل باشه، گوش میده . من بارها تلاش کردم که اون یه کلاسی بره برای روحیش،کلاس ورزشی،ایروبیک،قرآن،مشاوره زندگی و ... اما همیشه متاسفانه انگار که این کلاسا وقت رفت و اومدشو به خونه اونا کم میکنه ،باهام همکاری نمی کنه میگه دوست ندارم برم. خلاصه همش دوست داره تو خونه اونا کار یدی کنه ،از اول من حدس میزدم از لحاظ فکری خیلی با هم فاصله داشته باشیم ولی فکر می کردم تغییر میکنه اما متاسفانه یک آدم ظاهربین سطحی و ... باقی مونده و اصلاً نمی خواد تغییر کنه حتی از من میخواد با دوستای من که هم خودشون هم زناشون تحصیل کرده اند کمتر رفت و آمد کنیم یا نکنیم من احساس میکنم احساس کمبود میکنه اما من این مسائل هیچ وقت بهش سرکوفت نزدم و فقط خواستم با محبت به یه اشتراک برسیم ضمن اینکه مادر خانمم خیلی تو زندگیم دخالت می کرد یعنی تو زندگی همه خواهر برادرای خودش و دیگران دخالت می کنه اما من اوایل با تذکر و در آخر توی یه دعوای حسابی که اصلاًدلم نمی خواست اتفاق بی افته تهدیدش کردم که خداروشکر دخالتاش خیلی کمتر شده اما نفوذش رو خانمم خیلی زیاده به حدی که اعصاب منو خورد میکنه چون من دوست دارم خانمم انجوری باشه که من میخوام نه اونجوری که مادرش میگه . من به خاطره زندگیم و آبروم سعی می کنم از خیلی از مسائل بگذرم اما گذشت من باعث شده خانمم به راهی که خودش می خواد ادامه بده من بارها بهش گفتم اینجوری هیچ پیشرفت فکری نمی کنی اما اون فقط دوست داره خونه داری کنه ، اینقدر به خواهرش و مادرش و... کمک میکنه که تو سن 26 سالگی دست درد و پا درد شدید داره من اگه بهش بگم به خودت فشار نیار عصبانی میشه خلاصه خیلی دلم می خواد فاصلم با اون کم بشه ولی نمیدونم چه جوری؟ لطفا راهنماییم کنید
- [سایر] سلام.خسته نباشید من و همسرم3سال قبل با هم ازدواج کردیم.ایشون ترک هستن و من شمالی.من کرج زندگی کردم و بزرگ شدم و ایشون ارومیه.با توجه به تمام تفاوت های فرهنگی از نظر اعتقادی و اخلاقی خیلی بهم شبیه هستیم و تصمیم گرفتیم باهم زندگی کنیم.تقریبا یک سال و نیم هست که عروسی کردیم و توخونه خودمون هستیم.کرج زندگی میکنیم چون از ابتدا شرط من این بود که شهرستان نمیرم و ایشون هم قبلا5سال تهران کار کرده بودن و براشون سخت نبود که بیان اینجا.البته چون باید اینجا کارپیدا میکردن تقریبا از شهریور90تا فروردین91درگیریهای مالی زیادی داشتیم و چون قبلا ایشون ورشکست شده بودن و به من تمام ماجرا رو نگفته بودن یه مقدار زیادی مسائل مالی باعث شد که اختلاف پیدا کنیم که خداروشکر تونستیم حلش کنیم.ایشون مهندس هستن و من معلم. من با همسرم و یا پدرومادرش علی رغم تمام مسائل مالی.فرهنگی و زبانی مشکلی ندارم.مسئله من خواهرایشونه.چون یه خواهر دارن مادرشون فکر میکنه همه باید درخدمت یه دونه دخترشون باشن.و بعداز عقد مامشکلات مالی زیادی داشتیم وایشون همش برای من تعریف میکردن که برای خواهرم اینو خریدم.برای خواهرم اینکارو کردم.درصورتی که خواهرشون6سال بود ازدواج کرده بودو تو فرهنگ خانواده من دختری که شوهر میکنه وظیفه شوهرشه که براش ماهیتاج ضروری بخره نه برادر در صورتی که ایشون هنوز نمیتونست کارخاصی برای من بکنه...و چندتا مسئله دیگه خواهرشون پیش آورد وخودش هم قبول داره که کار اشتباهی کرده و به مادرش تذکر داد تا به خواهرش بگه...ولی همچنان هروقت میریم ارومیه کافی خواهرش یه حرف بزنه یا چیزی بخواد.بدونه در نظر گرفتن اینکه من هم اونجا هستم هرچیزی که اون میگه رو اجرا میکنه.حتی اگه اشتباه بگه...این مسئله منو خیلی ناراحت میکنه و دوست ندارم انقدر به حرف خواهرش گوش کنه.تاحالا چندبار سر این مسئله باهم بحثمون شده ولی گوشش بدهکار نیست و کار خودشو میکنه.و یه مسئله دیگه اینکه ایشون عادت دارن یه کاری رو شروع میکنن و نیمه کاره رها میکنن وقتی هم بهش میگم اینکارو مثلا باید چندماه پیش تموم میکردی ولی هنوز نصف بیشترشو شروع نکردی و بهم قول داده بودی که تمومش کنی ناراحت میشه و بامن دعوا میکنه و میگه بهش گیر میدم.اصلا هم حاظر نیست کتابهایی که برای شناخت خانمهاست رو بخونه و میگه اینا ترجمشون خوب نیست و تسلط کافی به زبان انگلیسی هم ندارن که متن اصلی رو بخونن....و تو فرهنگشون تقریبا هرکاری که مرد بخواد انجام میشه و کمتر به حرف زنشون گوش میدن.تو این3ساله خیلی از این مسائل و مشکلات مربوط که یکدندگیش حل شده ولی هنوز هم باعث میشه چندماه یک بار یه مشاجره داشته باشیم.دوست ندارم تو زندگیمون مشاجره باشه و میخواستم راهنماییم کنین تا حلش کنم.البته اینکه منم خیلی گیر میدم و حساسم هم علت این مسئله هست.در کل شوهرم خیلی مرد خوب و دوست داشتنی هست و هیچوقت فکر نمیکردم مردی بهتر از اون پیدا کنم...اینو به خودش هم میگم و اون هم معتقده که من زن خوبی براش هستم ولی دوست ندارم باهم دعوامون بشه...ممنون از لطفتون..
- [سایر] سلام خسته نباشید .دختری 30 ساله ساکن مشهد لیسانس و شاغل هستم 5 ساله که ازدواج کردم و 2 ساله که زیر یک سقف زندگی میکنیم .خونواده ی فرهنگی دارم ظاهرم بد نیست اما قد بلندی ندارم .شوهرم از شهرستان و 2 سال از من کوچکتر ظاهرا از من بهتر اما بسیار بی فرهنگ و بی اخلاق بی منطق و هوچی گر .در محل کارم با ایشون آشنا شدم .علاقه ی من به ایشون بیشتره و در زندگیم همه ی پول و پس اندازمو بابت خرید خونه و جشن عروسی به ایشون دادم و ایشون همه چیز رو به نام خودشون کردن چون می دونستن که اعتیاد دارند و ممکنه من روزی بفهمم و بخوام جدا شم چون بهشون گفته بودم که از اعتیاد متنفرم و هرگز حاضر به زندگی با معتاد نیستم چون پدر ایشون معتاد بود و من همیشه یه ترسی داشتم .از همون اوائل متوجه رفتارهای مشکوک ایشون شدم تا اینکه به سیگار کشیدن گهگاهی اعتراف کردن و تریاک هم هفته ای یکبار که به منزل پدرش میره .متاسفانه پدر اینقدر نفهم است که پسرش رو به بساطش دعوت میکنه .من نمیتونم با این موضوع کنار بیام و به خاطر این ترسم نتونستم به بچه دار شدن فکر کنم و 5 ساله که فکر طلاق تو سرمه اما نمیتونم اقدام کنم از آینده ام و تنهاییم می ترسم .شوهرم هرگز به طلاق تن نمیده و با التماس و چاخان همیشه می گه تو اشتباه می کنی من فقط گاهی مصرف میکنم 5 ساله ه مصرف می کنم چی شده تا آخر عمرم همین حد میمونه و بیشتر نمیشه قول می دم .اما من نمیتونم بپذیرم این مسائل تو 7 نسل ما هم پیدا نمیشه تحملش برام سخته .لازمه بگم که این 5 سال با بددلی و تهمت هاش پیرم کرد ام حالا که بهتر شده و من عادت کردم چون به اعتیادش اطمینان پیدا کردم ازش بدم اومده از اینکه این همه زجر کشیدم از خودم بدم اومده که کاش همون روزای قد که قرصهای ترامادول رو دیدم ازش جدا می شدم .کمکم کنین نمیتونم تصمیم بگیرم چون همیشه حرفای خوبش اما بدون عملش تو ذهنمه و دلم فقط به شعارهاش خوشه .تو کارش آدم موفقیه .فوق دیپلمه اما داره و اسه لیسانس تلاش میکنه و ناظر پروژه است .حقوقش ماهی 800 تومنه ومن 600 تومن .به لحاظ مالی خوبیم خونه و ماشین معمولی داریم .اما شوهرم کلا آدم افسرده و ناسپاسیه و دائم به خاط دوری از خونوادش به من غر میزنه با اینکه هفته ای یک بار میره شهرستان تنهایی و منو نمی بره .مشکلات زیادی داریم اما من با همش ساختم اما این یکی رو نمی تونم چون از آینده اش میترسم .کمکم کنین بگین چکار کنم .ممنون .منتظر جوابتون هستم .
- [سایر] با عرض سلام خدمت شماخانم دکتر موضوع سوال من راجع به خواهرکوچکترم هست که یک سال قبل وقتی دوم دبیرستان بوده با ی پسر که گویا خیلی پاپیچش میشده ارتباط دوستی برقرار میکنه و حدودن 6ماهی از دوستی مخفیانشون که میگذره خانوادمون البته به جز پدرم که هنوز اطلاعی ندارن متوجه میشیم و جلوی ارتباطش رو میگیریم البته رابطشون فقط در حد دوستی ساده بوده وشکر خدا به جاهای بد کشیده نشده حالا بعد از یک سال که گذشته و ما خیلی اونو زیر نظر داشتیم و حواسمون به رفت وآمداش بود همچنین تلفن همراهش روازش گرفته بودیم من چند روز پیش متوجه شدم که باز داره به صورت مخفیانه این بار فقط با رد بدل پیام با پسرای دیگه ارتباط احساسی برقرار میکنه وفهمیدم که متاسفانه حرف های بسیار رکیک هم توی پیاماشون هست که بهم میدادند ازش که پرسیدم گفت همین مزاحمای تلفنی که همیشه هستن و بهشون جواب میده واینجوری باهاشون ارتباط برقرار میکنه درواقه این دختر عزت نفسش رو ازدست داده و من خیلی از عاقبتش میترسم خانم دکتر ما3تاخواهریم وبرادر نداریم همچنین خواهرم نماز نمیخونه بهش هم که میگم میگه به خاطر خطایی که کردم روم نمیشه جلوی خدا وایسم و از خدا میترسم ولی ی روز میخونه باز ول میکنه و نمیخونه خیلی لجبازه و توی خانوادمون تقریبا تنها کسی هست که زیاد مجادله میکنه و توی روی بقیه وایمیسه همچنین با خواهر بزرگم هم خیلی بحث میکنه و تو روش می ایسته چون خیلی از نظر شکل وقیافه وهمچنین اخلاقیات شبیه به هم اند خیلی به خواهرم حسودی میکنه مثلن هرچیزی که اون میخره دوست داره داشته باشه و در واقع این قضیه دوست شدنش هم برمیگرده به وقتی که خواهرم تصمیم به ازدواج گرفت و ازدواج کرد خانم دکتر ما اینقدر از تاثیر فیلمها و ...روی رفتارش میترسیم که حتی یک ماهی ماهواره داشتیم ولی باز قطعش کردیم ماهواره هم که میگم منظورم دیدن فیلمای بد نیستا همین کره ای ها ..خانم دکتر قبل ازاینکه دوباره بخواد شروع کنه به این کارا رمان ازاینترنت میگرفت و مدت خیلی زیادی پشت کامپیوتر مینشست ورمان میخوند مامانم هم خیلی میترسید که چیزای بد بخونه نگذاشت بخونه وحالا همونو برای من بهانه کرده بود که وقتی رمان میخوندم حواسم پرت میشده و به هیچی فکر نمیکردم ولی وقتی شما نذاشتین بخونم منم هیچ سرگرمی نداشتم واینجوری سرم دراومده خانم دکتر خواهش میکنم شما به من بگین چی کار کنم؟ من چه جوری باهاش رفتار کنم وچه جوری میشه روانش و روحش که اینقدر کثیف شده رو درستش کرد ؟خانم دکتر من فرزند دوم خانواده ام 22سالمه خواهر بزرگم 24سالشه وخواهر کوچکم 16سالشه و میره سوم دبیرستان خانم دکترماخیلی نگران درسش هم هستیم خانم دکتر من تنها کسی ام که از این اتفاق جدیدش خبر دارم وبرای همین این روان پریشان خواهرم داره منو دیوونه میکنه توروخدا کمکم کنید ممنون میشم
- [سایر] سلام \"\"کاملا خصوصی\"\" آقای مرادی اینم هشتمی ! اگه این نامه رو دریافت کردید خواهش می کنم جواب بدید. گفتم به یه خانومی علاقه مند شدم.با این سنم باید چیکار کنم گفتید..... گفتم می خوام به نامزدی فکر کنم گفتید..... گفتم می خوام به خوانواده بگم می ترسم چطوری بگم گفتید..... گفتم حرف زدن با دختر ایراد داره؟ گفتید.... گفتم ارتباط حضوری با دختر مشکلی داره؟ گفتید.... گفتم هر چی فکر کردم به خوانوادم بگم نتونستم چون مطمئنم که از روی احساسات با من مخالفت می کنن/ اگه به خوانواده نگم تا آشنایی تقریبا کامل و حداقل ظرف مدت 2 یا 3 سال اشکال داره؟ گفتید ..... گفتم می خوام برم تهران و ایشونو ببینم و باهاشون حرف بزنم ایراد داره؟ گفتید.... وقتی شنبه دیدمشون، توی ایستگاه مترو ، از شدت جا خوردن داشتم می مردم. اولین تصمیمی که گرفتم قطع رابطه بود. حجابشون از نظر من خوب نبود. موهاشون یه کم بیرون بود با مانتو . به یه نحوی خودمو به پارک پشت استگاه مترو رسوندم. البته ایشونم همراه من بودن. دفعه اولم بود که داشتم کنار یه دختر راه می رفتم. نمی دونم اشکال داره یا نه. خلاصه توی پارک تا ظهر حرف زدیم. منتها آخر من طاقت نیاوردم گفتم اگه میشه حجابتونو یه لحظه درست کنید. خودم باورم نمی شد که با حجاب حداقل 2 یا 3 سال جوونتر و خیلی زیبا تر می شدن. وقتی بهشون گفتم فکر کردن خیلی معمولی دارم می گم. خلاصه اومدم شهر خودم. خیلی ناراحت بودم. توی ماشین همش سرم روی شیشه اتوبوس بود و فکر می کردم. شب که رسیدم یه کنایه هایی زدم که من شکه شدم از وضع حجابتون. ایشون فردی معتقد و مذهبی هستن. وقتی پرسیدم شما که منو شب نیمه شعبان تا اذون صبح نگه می دارید برای شب زنده داری شما که هزار بار تا حالا به من گفتید الان که بیکاری پاشون نماز به فلان نیت بخون چرا حجابتون اینطوریه؟ گفتن عادت کردم. وقتی بیش از صد بار بهشون گفتم که خیلی با حجاب ،متفاوت تر می شن . خودشونم متوجه شدن که این متفاوت شدن یه چیزی درونش هست و معمولی نیست، به فکر فرو رفتن. صبح یکشنبه یعنی روز بعد بهشون گفتم من از وضع حجاب شما خوشم نیومده. خیلی رک. و کلی حرف زدم. گذشت.... فردا شب یعنی شب دوشنبه که داشتیم با اس ام اس با هم حرف می زدیم گفتن: من با خانواده اومدم پارک همراه خاله اینا. اینا همشون به من می گن چقدر حجاب بهت میاد!!!! گفتم یعنی چی، شما ... گفت آره.. آقای مرادی به من بگید این چیه؟ شاید دروغ بگن. ولی چه دلیلی داره. وقتی من یه حرفی می زنم یا سئوالی می کنم خیلی راحت و پوسکنده جوابمو می دن. چه دلیلی داره به دروغ بگن من حجابمو درست کردم ؟!؟! آقای مرادی من 19 سالمه ایشون 18 سال هردومون خیلی کوچیک و کم تجربه ایم. خب شما به ما کمک کنید. دیشب توی فکر بودم. من یه مدتیه تمام وقتم شده این که با ایشون حرف بزنم یا اس ام اس بدم . از این رویه خوشحال نبودم. شبا ساعت 2 می خوابم. دیشب بعد از یه سال یکی از دوستامو دیدم. وقتی پرسید که چرا اینقده سیاه و لاغر شدم. گفتم بهش موضوعو. ایشون گفت کاملا در اشتباهی . شیوه کاملا اشتباهه. و خلاصه کلی ما رو برد توی فکر. /ایشون 25 سالشونه و تازه ازدواج کردن/ دیشب کلی فکر کردم . ایشون خیلی چیزا گفتن که من خلاصش کردم . گفت تو الان باید درس بخونی و بری سربازی و ... من قصد دارم برم سربازی درسم حتما می خوام بخونم. این وسط این جریان !!! آیا واقعا اشکالی داره؟ خلاصه تصمیم گرفتم صبح بیام شروع کنم به قطع رابطه. خدایا چطوری بگم. دیشب تا صبح فکر کردم. به خیلی از روشها فکر کردم . آخر گفتم می گم من یه بیماری لا علاج دارم./چه مسخره/ خلاصه کلی خودم ژس گرفتم و صبح بهشون گفتم که من بیماری دارم. البته نه به این راحتی !! ایشون مدام گریه می کردن و منم از این طرف گاهی گریه گاهی توی فکر بودم و داشتم حرف می زدم گاهی ... آخر طاقت نیاوردم و همه چیو بهشون گفتم که من دروغ گفتم و .... خلاصه هر چی توی دلم سنگینی می کرد مثلا اینکه می ترسم شما دروغ بگید/ خانواده من خیلی متفاوتن از خانواده تو/ من پول ندارم/هر دومون سن کمی داریم و نمی تونیم توی اولین عشق تصمیم بگیریم / و... قرار شد بیشتر مشورت کنیم. آقای مرادی شما بگید ما چیکار کنیم خیلی ممنونم. الان می گید : ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود می بری و زحت ما می داری شوخی کردم. ببخشید دستون درد نکنه. راستی \"یادم رفت\" حلول ماه رمضان مبارکتون باشه. من اهل آران و بیدگلم. امامزاده ای داریم که فرزند بلافصل امام علی (ع) هستند. امامزاده محمد هلال بن علی (ع). نمی دونم میشناسید یا نه. ولی شب اول ماه که امشب باشه تولدشونه. خوشحال میشیم که برای جشن مهمون بزرگواری چون شما داشته باشیم. آقای مرادی ممنون بفرمائید . من آماده شنیدنم.
- [سایر] سلام حاج آقا من برنامه های شما را به صورت مرتب دنبال میکنم و در حال حاضر شدیدا احتیاج به مشاوره شما دارم .من مدت کوتاهی است که با آقا پسری اشنا شدم که این اشنایی در محل کار من صورت گرفت و این اشنایی منجر به یک دوستی 3 ماهه البته فقط با اطلاع مادرم بوده این آقا به من پیشنهاد ازدواج داده بود به همین علت برای اشنایی بیشتر من حاضر شدم که با این آقا صحبتی چند ماه داشته باشم . الان از این دوستی 3 ماه میگذره که البته این اقا با خانوادشون هم به خواستگاری من آمده اند و تقریبا دیگه خانوادهها از ارتباط ما باهم اطلاع دارند مسئله من اینه که ما از لحاظ مادیات خیلی بالاتر از این خانواده قرار داریم من دختری هستم که در حال حاضر اصلا مشکلی مادی ندارم اما این اقا از لحاظ مادی در حد صفر که سرمایه ایشون در حال حاضر 7 میلیون بیشتر نیست که اونم وام گرفته البته ما از لحاظ فرهنگی یا از لحاظ اخلاقی و مذهبی با هم تفاوت زیادی نداریم حتی با امدن ایشون تو زندگی من باعث شد که من از لحاظ نوع پوشش خیلی خیلی تغییر کنم در صورتی که قبل از امدن این اقا من دختری بودم که هر مدلی که دلم میخواست بیرون میرفتم زیادم اهل نماز نبودم ولی با امدن این اقا تشویقم کرد که نماز بخونم .درکل من از لحاظ اخلاقی هیچ مشکلی با ایشون ندارم تحقیقم که رفتیم جز خوبی چیزی از این خانواده من نشنیدم تنها مسئله که بین ما هست از لحاظ مادیات با توجه به شرایط کنونی جامعه با تورم نمیشه مسائل مادی رو در نظر نگرفت انسانیت و خوبی و معرفت یک طرف قضیست ولی مادیات هم تاثیر به سزایی در شروع یک زندگی میتونه داشته باشه.شایان ذکر است که من دختری 20 ساله هستم و ایشون هم 26 ساله که از لحاظ تحصیلیم هم دارای مدرک لیسانس هستند و من دیپلم .در حال حاضر هم هم من کارمندم و هم این اقا که کارشون حسابرسی است و که ما با هم در ماه برجی 700 هزار تومن دارم .ولی باز هم با این خرجها و قیمتهایی که سر به فلک گذاشته آیا میشه یه زندگی درست کرد؟من 50 درصد به خاطر عشق و علاقه و خصوصیات خوبی که این اقا دارند حاضرم که زنشون بشم 50 درصدم به خاطر پشتیبانی پدرم هست که مطمئنن پشت منو خالی نمیکه اگه بخوام کمک مالیم به من میکنه ولی شاید غرور و شخصیت یک انسانی چنین قضیه رو برندارد من اگه میگم کمک از سر تکبر نمیگم اگه پدرم چیزی میگه یا کمکیم میکنه از سر دلسوزی پدرانه میگه و این نیست که من بخوام به اون احساس ترحم یا اینکه بخوام منتی سرش بزارم باشه این پسر از لحاظ خانواده هیج پشتوانه مالی نداره اینها یک خانوداه ای هستند که فقط از لحاظ فرهنگی و درس پیشرفت کردند و بچه ها هیچ چشم داشتی به کمک پدر و مادر ندارن ولی اگه من میخوام که این اقا را به همسری بپذیرم به کمک پدرم دلخشوم ولی تا الان این مسئله رو به ایشون نگفتم .این خانواده از روزی که به خواستگاری من امدند تا الان ما تا حالا به خونه اینها نرفتیم ولی پدر و مادر منم اصرار دارند که چون شما خودتون با هم اشنا شدید با شناخت بیشتر بشه بد وکه تا دیروز وقتی پدر و مادر من برای تحقیق برن این اقا و مادرشون رو جلوی در ببیند و به منزلشان بروند که طبق گفته های پدر و مادرم میگفتند که احساس خجالت میکردند که بد از برگشت این اقا با تماس گرفت و به خاطر اینکه پدر و مادر من اتفاقی به منزلشون رفتن و اینها وسایلی برای پذیرایی نداشتن کلی عذر خواهی کرد که از لحن صحبتش متوجه شدم که احساس میکرد پدر من با دیدن وضعیت زندگی اینها پشمون بشه در صورتی که خانواده من از این قبیل ادم های ظاهر بین نیستند .با توجه به توضیحات لازم به نظر شما این ازدواج با این فاصله طبقاتی و این خصوصیات اخلاقی مشترک و همچنین اینکه نظر پدر من در مورد این ازدواج 5050است صحیح است یا خیر ؟
- [سایر] الا بذکر الله تطمئن القلوب. با سلام و عرض ادب و خسته نباشید خدمت حاج آقای مرادی. نمی خوام زیاد وقت شریفتون رو بگیرم ، سر ِ یه دوراههیه بزرگم و به این امید که دری به روم باز کنین مزاحمتون شدم . 23 سال از خدای مهربونم عمر گرفتم. توی یه خونواده ی متدین و با ایمان بزرگ شدم . خونواده ای که سرمایشون مهر و محبت و عاطفه ایه که نسبت به همدیگه دارن و هر گز ، هرگز اونو از هم دریغ نمی کنن.نمی گم تمام عمرمو و نمی گم خیلی خوب و کامل ولی سعی کردم بیشتر وقتمو صرف عبادت همون خدایی بکنم که همیشه بهترینهاشو برام خواسته . و همیشه از بابت چیزایی که بهم داده ممنون دارش بودم و بابت چیزایی که از سر حکمتش نداده ، شکر گذارش . دو سال از تحصیلم توی دانشگاه میگذره.توی این 2 سال خیلی عوض شدم، سعی کردم هر روز خودمو بیشتر به خدا نزدیک کنم تا صداشو بشنوم، تا بتونم راهی رو که توش قدم گذاشتم به سر منزل مقصود برسونم. هیچ وقت چه توی این 2سال و چه قبل از اون به هیچ پسری هم صحبت نشدم ، نه اینکه موقعیتش برام پیش نیاد ، نه ، همیشه باورم بر این بوده که ارزش احساساتم خیلی بیشتر از این حرفاس که بخوام اونو بدم به دست کسی که معلوم نیست قدرش رو بدونه یا نه تا اینکه یکی از همکلاسی های پسرم نظرم به خودش جلب کرد ، من با وجود اینکه توی شهر کاملاً مذهبی و خونواده ی خیلی متدینی بزرگ شدم و لی کمتر پسری رو دیدم با این اعتقادات، پاک ، ساده ، با ایمان ، با خدا، سر به زیر .از طریق اون با مسجد و مراسم امام زمان انس گرفتم ، ازم نخواس که چادر بزنم ولی وقتی برام از خوبی های چادر گفت ، با عشق به بی بی فاطمه چادری شدم . اینقدر برام از ارزش زن گفت که حتی الان دیگه حاضر نیستم یک تار از موهام رو هم نا محرم ببینه حاج آقا منو دلبسته ی اعتقاداتش کرد. تا اینکه تقریباً یکسال پیش به من پیشنهاد ازدواج داد ، با تمام مشکلاتی که داشتیم . اون 1.5 از من کوچیکتره و خونوادش هم نسبت به خونواه ی من نسبتاً مذهبی تر. وقتی که خونوادش رو در جریان قرار داد تقریباً همه مخالفت کردن ، به خاطر اختلاف سن و .. ولی ما تصمیممون واسه ازدواج بر مبنای 2-3 سال آینده بود ، چون ایشون واقعاً الان شرایط ازدواج رو ندارن ، سربازی ، کار و .. ولی خدایی داره که وقتی بهش توکل میکنه هر چیزی رو که بخواد بهش میده و این برای من خیلی مهمه .این ایمانی که داره برام قابل ِ ستایشه . ارتباط زیادی با هم نداشتیم گاهی تلفنی به خاطر اینکه از حال همدیگه با خبر بشیم . و گاهی ایمیل. یه رابطه ی کاملاً سالم بر پایه ی اعتقادات دینیمون برای شناخت بیشتر همدیگه . ما حتی همدیگه رو با اسم کوچیک هم صدا نزدیم . یه بار هم تو چشمای همدیگه نگاه نکردیم . نیت ما از اول با همدیگه به خدا رسیدن بود . ولی اون همش میگه که از این ارتباط احساس گناه میکنه ، حاج آقا ما هیچ کاری نکردیم که حتی زمینه ای برای ارتکاب به گناه باشه . به من بگید کجای این رابطه گناهه؟ آیا گناه که انسان با انگیزه برای رسیدن به کسی که قلباً دوسِش داره تلاش کنه و به هدفش برسه؟ کجای قرآن نوشته شده اگه یکی رو دوس داشته باشی و برای رسیدن بهش تلاش کنی گناه کردی؟ تا اینکه چند روز پیش تماس گرفته و با بغض میگه که یه اتفاقی افتاده که باید همدیگه رو فراموش کنیم . هرچه اصرار میکنم که چی شده جواب نمیده و میگه نمیشه بگم.قسمم میده که بدون اینکه چیزی بپرسم فراموشش کنم. من میدونم ، میدونم که اون اگر خواستار جدایی شده فقط به خاطر خودمه . چون همیشه میگه که ارزش تو بیشتر از منه ... به نظر شما من باید چیکار کنم ؟ مگه 2سال حرف کمیه ؟ مگه احساس چیز بی ارزشیه؟ حاج آقا من نمی تونم . من توی عمرم هیچ کسی رو به اندازه ی ایشون دوس نداشتم . به خاطرش پا روی خیلی چیزا گذاشتم . تمام سختیها رو حاضرم به جون بخرم ولی بدونم اون در کنارمه . به نظرتون اگه اختلاف سن 1.5 خیلی مهمه پس چطور بی بی فاطمه ثمره ی یه ازدواج با اختلاف سن 25 ساله؟ اکثر جوابهایی رو که به پیامهای مشابه داده بودین مطالعه کردم . میدونم که شما هم بر این عقیده هستین که اختلاف سن ممکنه دردسر ساز بشه ولی حاج آقا وقتی یکی عاقله و منطقی چه فرقی میکنه کوچیکتر باشه یا بزرگتر ؟ وقتی دو نفر در کنار هم میتونن به آرامش برسن و در سایه ی آرامش به اوج کمال ، چرا اینقدر مسئله ی اختلاف سن باید مهم باشه؟ چرا خونواده ها این چیزا رو درک نمیکنن ؟ چرا به جای اینکه دست جوونا رو بگیرن و کمکشون کنن اینقدر سر هر مسئله ای بهانه میگیرن و مخالفت میکنن ؟ حاج آقا کمکم کنید. یا علی .