آیا قرآن با جایگاه مغز در انسان آشنا نبوده و قلب را مرکز فهم معرفی می کند؟
بر خلاف تصور بعضی مغز بخش ناشناخته وجود انسان نبوده که در سالهای اخیر کشف شده باشد. بلکه دهها قرن پیش، این بخش وجود انسان شناخته شده بوده است. از همین رو سر انسان که جایگاه مغز است (راس) را بخشی بسیار اساسی می دانسته اند، و از همین رو در لغات حاکم را رئیس گفته اند. همچنان که به بخش اساسی هر چیز از  راس گفته شده است:  رأس الخیط، (سر نخ) و رأس المدة (سر رسید)، رأس المسافة، رأس الکلام، رأس الجبل (سر کوه)، رأس السیف و ... حتی در صدر اسلام در فلسفه، تقسیم بندی مغز به بخش های مختلف و مرتبط کردن هر نوع از ادراکات به یک بخش مغز به خوبی بیان شده است. سه تجویف دارد دماغ ای پسر             کز احساس باطن دهندت خبر مقدم ز تجویف اول بدان             که باشد حس مشترک را مقر مؤخر از او شد محل خیال             که ماند از او در تصور اثر اخیر وسط جای وهم است و حفظ             ز تجویف آخر نباشد بدر پس اندر نخستین اوسط بود             تخیل ز حیوان و فکر از بشر پس بر خلاف گمان عده ای، رشد علم پرده از اشتباهی در قرآن بر نداشته، بلکه منظور قرآن درباره قلب به درستی درک نشده است. آیا هنگامی که قرآن می گوید خدای متعال بین انسان و قلب او قرار می گیرد (24 انفال)،   قلب به معنای همین عضو صنوبری شکل است که کار خون رسانی را به عهده دارد؟ آیا هنگامی که قرآن مرگ را آمدن قلب به گلوی انسان توصیف می کند (10 احزاب) ، منظورش همین عضو صنوبری شکل است که می خواهد از دهان انسان خارج شود؟ آیا آن جا که قرآن از نزولش بر قلب رسول (ص) سخن می گوید (97 بقره) منظورش رسیدن قرآن به همین تکه گوشت است؟ آیا آن جا که قرآن از آرامش قلب سخن می گوید (28 رعد) منظورش ضربان قلب و کند شدن خون رسانی است؟ و حتی آیا هنگامی که در فارسی می گوییم فلانی سنگ دل شده، یا کور دل است یا از صمیم قلب او را دوست دارد و  ... منظورمان اجزای مادی بدن انسان است؟   پس باید در فهم دقیق تر منظور قرآن تلاش کنیم که قرآن بر خلاف جو رایج در علم غربی، انسان را منحصر به این بدن خاکی نمی داند. بلکه قائل به روح در انسان است. روحی که غیر از جسم بوده، اما در پیوند و اتصال شدید با جسم است. به گونه ای که وقتی روح متالم می شود، اثر آن در افزایش ضربان قلب دیده می شود. کما اینکه درک شادی و ناراحتی شدید توسط روح؛ می تواند منجر به سکته قلبی شود. پس برای نام بردن از روح، به خاطر این ارتباطات عمیق از واژه هایی نظیر قلب نیز استفاده شده است. و در قرآن پیش از آنکه بخواهیم از کلمه ای معنای مادی اش را بفهمیم، باید معنی روحانی آن را درک کنیم. چون قرآن بیش از هر چیز با همین امور روحانی کار دارد و آنها را اصل و اساس می داند تا آن جا که به اشخاص فاقد روح ایمان، مرده می گوید: فَإِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی‌ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرینَ (52 روم) تو نمی‌توانی صدای خود را به گوش مردگان برسانی، و نه سخنت را به گوش کران هنگامی که روی برگردانند و دور شوند. بسیار واضح است که منظور از مردگان در این آیه، مرده مادی نیست. چرا که از روی گرداندن و رفتن آنها سخن می گوید. با این حال آنها را مرده می خواند. همچنین می بینیم که گناه و توبه و ... را به قلب مرتبط می کند: فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ (283 بقره)  جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ  (33 ق) پس منظور قرآن از قلب، بخش صنوبری شکلی که کار خون رسانی را انجام می دهد، نیست. هر چند روحی که با بدن مرتبط است با چنین عضوی پیوندی عمیق دارد.
عنوان سوال:

آیا قرآن با جایگاه مغز در انسان آشنا نبوده و قلب را مرکز فهم معرفی می کند؟


پاسخ:

بر خلاف تصور بعضی مغز بخش ناشناخته وجود انسان نبوده که در سالهای اخیر کشف شده باشد. بلکه دهها قرن پیش، این بخش وجود انسان شناخته شده بوده است. از همین رو سر انسان که جایگاه مغز است (راس) را بخشی بسیار اساسی می دانسته اند، و از همین رو در لغات حاکم را رئیس گفته اند. همچنان که به بخش اساسی هر چیز از  راس گفته شده است:  رأس الخیط، (سر نخ) و رأس المدة (سر رسید)، رأس المسافة، رأس الکلام، رأس الجبل (سر کوه)، رأس السیف و ...

حتی در صدر اسلام در فلسفه، تقسیم بندی مغز به بخش های مختلف و مرتبط کردن هر نوع از ادراکات به یک بخش مغز به خوبی بیان شده است.

سه تجویف دارد دماغ ای پسر             کز احساس باطن دهندت خبر
مقدم ز تجویف اول بدان             که باشد حس مشترک را مقر
مؤخر از او شد محل خیال             که ماند از او در تصور اثر
اخیر وسط جای وهم است و حفظ             ز تجویف آخر نباشد بدر
پس اندر نخستین اوسط بود             تخیل ز حیوان و فکر از بشر

پس بر خلاف گمان عده ای، رشد علم پرده از اشتباهی در قرآن بر نداشته، بلکه منظور قرآن درباره قلب به درستی درک نشده است.

آیا هنگامی که قرآن می گوید خدای متعال بین انسان و قلب او قرار می گیرد (24 انفال)،   قلب به معنای همین عضو صنوبری شکل است که کار خون رسانی را به عهده دارد؟

آیا هنگامی که قرآن مرگ را آمدن قلب به گلوی انسان توصیف می کند (10 احزاب) ، منظورش همین عضو صنوبری شکل است که می خواهد از دهان انسان خارج شود؟

آیا آن جا که قرآن از نزولش بر قلب رسول (ص) سخن می گوید (97 بقره) منظورش رسیدن قرآن به همین تکه گوشت است؟

آیا آن جا که قرآن از آرامش قلب سخن می گوید (28 رعد) منظورش ضربان قلب و کند شدن خون رسانی است؟

و حتی آیا هنگامی که در فارسی می گوییم فلانی سنگ دل شده، یا کور دل است یا از صمیم قلب او را دوست دارد و  ... منظورمان اجزای مادی بدن انسان است؟
 
پس باید در فهم دقیق تر منظور قرآن تلاش کنیم که قرآن بر خلاف جو رایج در علم غربی، انسان را منحصر به این بدن خاکی نمی داند. بلکه قائل به روح در انسان است. روحی که غیر از جسم بوده، اما در پیوند و اتصال شدید با جسم است. به گونه ای که وقتی روح متالم می شود، اثر آن در افزایش ضربان قلب دیده می شود. کما اینکه درک شادی و ناراحتی شدید توسط روح؛ می تواند منجر به سکته قلبی شود. پس برای نام بردن از روح، به خاطر این ارتباطات عمیق از واژه هایی نظیر قلب نیز استفاده شده است.

و در قرآن پیش از آنکه بخواهیم از کلمه ای معنای مادی اش را بفهمیم، باید معنی روحانی آن را درک کنیم. چون قرآن بیش از هر چیز با همین امور روحانی کار دارد و آنها را اصل و اساس می داند تا آن جا که به اشخاص فاقد روح ایمان، مرده می گوید:
فَإِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی‌ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرینَ (52 روم) تو نمی‌توانی صدای خود را به گوش مردگان برسانی، و نه سخنت را به گوش کران هنگامی که روی برگردانند و دور شوند.
بسیار واضح است که منظور از مردگان در این آیه، مرده مادی نیست. چرا که از روی گرداندن و رفتن آنها سخن می گوید. با این حال آنها را مرده می خواند.

همچنین می بینیم که گناه و توبه و ... را به قلب مرتبط می کند:
فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ (283 بقره)  جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ  (33 ق)

پس منظور قرآن از قلب، بخش صنوبری شکلی که کار خون رسانی را انجام می دهد، نیست. هر چند روحی که با بدن مرتبط است با چنین عضوی پیوندی عمیق دارد.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین