این سئوال از جمله سئوالات مهم و کلیدی مباحث فلسفه اخلاق می باشد که از دیر باز مورد توجه عالمان علم اخلاق قرار گرفته است که در این باره نظرات مختلفی ارائه دادهاند. نوع جوابی که به مسأله اطلاق یا نسبیت اخلاق داده میشود، نتایج و آثار نظری و عملی فراوانی در بر خواهد داشت که این امر نشان از اهمیت این سئوال دارد. ابتدا توضیح مختصری پیرامون مفهوم نسبی یا مطلق بودن اخلاق میدهیم و پس از آن به پاسخ این سئوال خواهیم پرداخت. (نسبیت در اخلاق بدین معناست که هیچ یک از ارزشها و اصول و احکام اخلاقی ثابت نیستند و همة گزارههای اخلاقی به اختلاف زمان، شرایط و نظر شخصی خاص، یا همه افراد یا توافق جامعه قابل تغییرند. در مقابل، مطلق بودن اخلاق به این معناست که دست کم، برخی اصول ثابت اخلاقی وجود دارند که مبنای ارزش گذاریهای ثابت و عام در افعال انسانها هستند و این اصول، وابسته به تمایل فرد یا جامعه و تغییر شرایط زمانی و مکانی نیستند.[1] (در زمینة اطلاق یا نسبیت اخلاق، برخی صریحاً سخن گفتهاند و پارهای تلویحاً بدان اشاره کردهاند. از میان کسانی که صریحاً قائل به اطلاق اخلاق هستند، میتوان از علماء اخلاق اسلامی و کانت فیلسوف آلمانی و افلاطون نام برد و از جمله فیلسوفانی که صریحاً اظهار نکردهاند، امّا مبانی آنها متناسب با اطلاق اخلاق است، میتوان از سقراط و ارسطو یاد کرد. از کسانی که صریحاً قائل به نسبیت اخلاق هستند. مارکس، انگلس، هیوم و ادوارد موری، میباشند و از میان آنها که اظهاراتشان ظهور در نسبیت اخلاق دارد، میتوان از اسپنسر یاد کرد.[2]) حال پس از تبیین مفهوم نسبی یا مطلق بودن اخلاق و شرح مختصری از نظرات قائلین به هر کدام، در پاسخ به قسمت اصلی سئوال باید بگوییم. علمای اخلاق اسلامی، قائل به اطلاق مفاهیم اخلاقی میباشند که اساس نظریه آنها را در این رابطه، تئوری حسن و قبح عقلی تشکیل میدهد. (نظریه حسن و قبح عقلی این است که عقل در نخستین برخورد، به حسن و قبح پارهای از افعال واقف میگردد و اینها همان بدیهیّات عقلی عملی هستند. مانند عدل و احسان، ظلم و عدوان، راستگوئی و امانتداری، دروغگویی و خیانت و نظایر آنها... احکامی که براساس تحسین و تقبیح عقلی استوار است، بسان کوه ثابت بوده و هرگز دگرگون نمیشود. این گونه از قوانین شرع که از چنین اصلی سرچشمه میگیرد، به حکم ثابت و استواری احکام کلی خرد، آن هم در پرتو ثبات و پایداری فطرت انسان، نمیتواند تغییر پذیر باشد... درباره ملاک و مناط احکام عقلی نظریات گوناگونی مطرح شده است. بعضی آن را رعایت اغراض و مصالح میدانند و عدهای کمال و نقص نفسانی را داعی و ملاک حکم عقل به حُسن و قبح افعال دانستهاند و... لکن نظریهای که ما برگزیدهایم این است که این مفاهیم کلی با فطرت و سرشت پاک و طبیعت معنوی و ملکوتی انسان هماهنگ است. ناگفته معلوم است که کمال و نقص نفسانی هم تفسیری جز این ندارد و بر این اساس، ثبات و عمومیّت و جاودانی بودن اصول اخلاقی، استوار میگردد. پس آنچه در آئینه فطرت به صورت پاکی و کمال و نیکویی نمودار است. همگانی و همیشگی است و آنکه به صورت پلیدی و نقص و زشتی انعکاس یافته است نیز عمومی و ثابت میباشد. بنابراین در پیشگاه عقل و فطرت، اصول و پایههای فجور و تقوی، پلیدی و پاکی، هویدا و معلوم است. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها [شمس/8][3]). (حسن و قبح امور، از فطرت انسانی سرچشمه میگیرد، فطرتی که در تمام انسانها یکسان بوده و در تمام ادوار یک نوع غرایز و تمایلات بر او حکومت کرده است و آفرینش با یک رشته امور خمیره شده و در عمق ذات او قرار گرفته است... انسان قرن بیستم از نظر فطرت و روحیه و غریزه و تمایلات ثابت، همان انسان قرن دهم است... مثلاً دروغ، خیانت، هرزگی و بی بند و باری پیوسته زشت و بد و تباه کنندة اجتماع بوده و هست، از این نظر باید تحریم و ممنوعیت آنها ابدی و دائمی باشد. زیرا اگر چه قیافه اجتماع عوض میشود، ولی زیان این اعمال همانست که بوده است... همچنین قوانین مربوط به تهذیب نفس و کسب فضایل اخلاقی و سجایای انسانی.[4]) (بنابراین در این گونه امور اخلاقی و مسائل دیگری که براساس فطریات و غرایز انسانی است، قوانین هزار و چهارصد سال پیش با یک واقع بینی خاص، که مبنی بر شناخت حقیقت انسان و ارزیابی غرایز او وضع شده است، میتواند اجتماع کنونی و همچنین اجتماعات آینده را به وضع خوبی اداره کند. و این خود اساس یک رشته (اخلاق جاودان) را تشکیل میدهد.[5]) ((امّا) آنچه به عنوان اخلاق، دستخوش تغییر و دگرگونی است، در حقیقت یک رشته آداب و رسوم عادی و تقالید و سلیقههای فردی و یا قومی بیش نیست، و اینها را نباید به عنوان ارزشها و ضد ارزشهای اخلاقی نام نهاد. البته در مورد همین آداب و رسوم قومی هم گاهی یک اصل ثابت اخلاقی وجود دارد که هر قومی آن اصل ثابت را به گونهای خاص عملی میسازد. مثلاً اصل احترام به انسانهای صاحب مقام و منزلت اجتماعی، مورد قبول تمام طوایف و اقوام است، امّا در تحقق بخشیدن به آن، روشهای مختلفی اعمال میشود.[6]) (اگر ما درست ملاک احکام اخلاقی را بدست آوریم، هرجا آن ملاک، تحقق پیدا کند، حکم هم برایش ثابت خواهد بود. اینکه گاهی میبینیم احکام عقلی، استثناء بر میدارد و شرایط تفاوت میکند، مال این است که ملاک اصلی را درست به دست نیاوردهایم، مثلاً میگوییم راست گفتن خوب است، بعد بر میخوریم به جایی که اگر راست گفته شود، خونهای پاکی ریخته میشود و آثار بدی دارد، میگوییم اینجا نباید راست گفت و حتّی باید دروغ گفت. آن وقت توهم میشود که احکام اخلاقی نسبی هستند، احکام اخلاقی استثنا پذیر هستند، حقیقت امر این است که ما در تشخیص موضوع حکم اخلاقی مسامحه کردهایم، آنچه موضوع حکم اخلاقی است. مثلاً (راست مفید) است و یا دروغ که بد است (دروغ مضر) بد است. اما دروغ مفید از موضوع آن حکم اخلاقی خارج است... پس آنچه حقیقتاً موضوع خوبهای اخلاقی است، چیزی است که برای هدف مطلوب، مفید باشد، و آنچه موضوع بدهای اخلاقی است چیزی است که مضر باشد.[7]) حال که تا حدودی ادله موجود بر مطلق بودن احکام و اصول اخلاقی روشن گردید. بد نیست برای کاملتر شدن پاسخ سؤال، چند مورد از نقدهای وارد بر نظریات و ادلّه نسبی گرایان اخلاق را نیز مطرح نمایم: 1. قائلین به نسبیت در اخلاق، با انگشت گذاردن بر مادهای از اختلافات و تفاوتهای جزئی و محدود در بین جوامع و افراد مختلف، ادعا میکنند که اصول ارزشی و اخلاقی ثابتی وجود ندارد و لذا اخلاق نسبی است. امّا در پاسخ باید گفت: اختلاف در احکام اخلاقی که در بین جوامع و افراد مختلف مشاهده میشود، در واقع از نوع اختلاف در مصادیق و شیوة بکار بستن اصول و قواعد اخلاقی میباشد، نه اختلاف در اساس و زیر بنای مسائل اخلاقی. چرا که ما میبینیم بر پایه همین اصول و ضوابط مشترک اخلاقی و اجتماعی، جوامع بشری علیرغم تفاوت در فرهنگها و نژادهای خود، در سطح بین المللی، معاهدات و مرامنامههای مشترک را تنظیم میکنند و بر سر آن به توافق میرسند و بر اساس آن، روابط خود را شکل میدهند. این مسأله خود شاهدی بر ثابت و مطلق بودن قواعد کلی مفاهیم اخلاقی میباشد. 2. نسبی گرایان اخلاق، برای اثبات مدعای خود از همان چیزی استفاده میکنند که خودشان آنرا رد میکنند. به عبارتی روشنتر آنها حکم به نسبی بودن اخلاق میدهند و مطلق بودن مفاهیم اخلاقی را رد میکنند، در حالیکه خود این حکم آنها مطلق است. 3. از قائلین به نظریه نسبیت در اخلاق باید پرسید، آیا آنها به نظریه نسبیت در عمل نیز پای بند میباشند؟ آیا آنها بر اساس ارزشهای مورد قبول خود چنانچه شخصی یا گروهی بخواهد فردی را متوجه آنها نماید و آسیبی به آنها برساند مانع عمل او نخواهند شد؟ و در مقام دفاع و مقابله برنمیآیند؟ (نتیجه آنکه طرفداران نسبیت گرایی، علاوه بر آنکه برای پذیرش نظریه خود محتاج قبول احکام ارزشی مطلق هستند، در عمل نیز به احکام مطلق اخلاقی ملتزم میباشند و اعتبار آنها را فراتر از احساس، سلیقه و میل شخصی و قرار دادها و توافقهای جمعی میدانند و در واقع، به مبنای نظری خود، در بسیاری از موارد پای بنده نبوده، به شعار فریبندة خود عمل نمیکنند.[8]) علاوه بر اشکالات نظری مطرح شده نسبیت در اخلاق ،در صحنه عمل نیز پیآمدهای شومی را برای جامعة انسانی به ارمغان میآورد. (یکی از نتایج اعتقاد به نسبیت در اخلاق، پذیرفتن اصل تساهل و تسامح در عمل میباشد... براساس قبول اصل تساهل مطلق، هیچکس حق مداخله در کار دیگری و ممانعت او از انجام کار دلخواهش را ندارد. براساس تساهل عملی، جلوگیری از هر گونه فساد و تباهی، ممنوع است و بالتّبع نابود ساختن افراد، جوامع و تباه ساختن زمین، مجاز میباشد. قرآن کریم نیز به این ملازمه اشاره کرده، لازمة عدم دفع و منع مردم را، فساد و تباهی زمین ذکر فرموده است. (وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ) [بقره/251] (و چنانچه خداوند دستهای از مردم را به دفع و منع دسته دیگر نمیگمارد، زمین فاسد و تباه میگشت.)[9] [1]. فلسفه اخلاق، سلسله دروس اندیشههای بنیادین اسلامی تهیه و تدوین مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، سال 1378، ص 171. [2]. غرویان، محسن، فلسفه اخلاق از دیدگاه اسلام، انتشارات یمین، 1377، ص 106. [3]. سبحانی، جعفر، حُسن و قبح عقلی یا پایههای اخلاق جاودان، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1377، ص 120. [4]. همان، ص 138. [5]. همان، ص 140. [6]. همان، ص 122. [7]. مصباح یزدی، محمد تقی، دروس فلسفه اخلاق، انتشارات اطلاعات، 1370، ص 41. [8]. فلسفه اخلاق، همان، ص 177. [9]. همان، ص 178.
این سئوال از جمله سئوالات مهم و کلیدی مباحث فلسفه اخلاق می باشد که از دیر باز مورد توجه عالمان علم اخلاق قرار گرفته است که در این باره نظرات مختلفی ارائه دادهاند. نوع جوابی که به مسأله اطلاق یا نسبیت اخلاق داده میشود، نتایج و آثار نظری و عملی فراوانی در بر خواهد داشت که این امر نشان از اهمیت این سئوال دارد.
ابتدا توضیح مختصری پیرامون مفهوم نسبی یا مطلق بودن اخلاق میدهیم و پس از آن به پاسخ این سئوال خواهیم پرداخت.
(نسبیت در اخلاق بدین معناست که هیچ یک از ارزشها و اصول و احکام اخلاقی ثابت نیستند و همة گزارههای اخلاقی به اختلاف زمان، شرایط و نظر شخصی خاص، یا همه افراد یا توافق جامعه قابل تغییرند. در مقابل، مطلق بودن اخلاق به این معناست که دست کم، برخی اصول ثابت اخلاقی وجود دارند که مبنای ارزش گذاریهای ثابت و عام در افعال انسانها هستند و این اصول، وابسته به تمایل فرد یا جامعه و تغییر شرایط زمانی و مکانی نیستند.[1]
(در زمینة اطلاق یا نسبیت اخلاق، برخی صریحاً سخن گفتهاند و پارهای تلویحاً بدان اشاره کردهاند. از میان کسانی که صریحاً قائل به اطلاق اخلاق هستند، میتوان از علماء اخلاق اسلامی و کانت فیلسوف آلمانی و افلاطون نام برد و از جمله فیلسوفانی که صریحاً اظهار نکردهاند، امّا مبانی آنها متناسب با اطلاق اخلاق است، میتوان از سقراط و ارسطو یاد کرد.
از کسانی که صریحاً قائل به نسبیت اخلاق هستند. مارکس، انگلس، هیوم و ادوارد موری، میباشند و از میان آنها که اظهاراتشان ظهور در نسبیت اخلاق دارد، میتوان از اسپنسر یاد کرد.[2])
حال پس از تبیین مفهوم نسبی یا مطلق بودن اخلاق و شرح مختصری از نظرات قائلین به هر کدام، در پاسخ به قسمت اصلی سئوال باید بگوییم. علمای اخلاق اسلامی، قائل به اطلاق مفاهیم اخلاقی میباشند که اساس نظریه آنها را در این رابطه، تئوری حسن و قبح عقلی تشکیل میدهد. (نظریه حسن و قبح عقلی این است که عقل در نخستین برخورد، به حسن و قبح پارهای از افعال واقف میگردد و اینها همان بدیهیّات عقلی عملی هستند. مانند عدل و احسان، ظلم و عدوان، راستگوئی و امانتداری، دروغگویی و خیانت و نظایر آنها... احکامی که براساس تحسین و تقبیح عقلی استوار است، بسان کوه ثابت بوده و هرگز دگرگون نمیشود. این گونه از قوانین شرع که از چنین اصلی سرچشمه میگیرد، به حکم ثابت و استواری احکام کلی خرد، آن هم در پرتو ثبات و پایداری فطرت انسان، نمیتواند تغییر پذیر باشد...
درباره ملاک و مناط احکام عقلی نظریات گوناگونی مطرح شده است. بعضی آن را رعایت اغراض و مصالح میدانند و عدهای کمال و نقص نفسانی را داعی و ملاک حکم عقل به حُسن و قبح افعال دانستهاند و... لکن نظریهای که ما برگزیدهایم این است که این مفاهیم کلی با فطرت و سرشت پاک و طبیعت معنوی و ملکوتی انسان هماهنگ است. ناگفته معلوم است که کمال و نقص نفسانی هم تفسیری جز این ندارد و بر این اساس، ثبات و عمومیّت و جاودانی بودن اصول اخلاقی، استوار میگردد. پس آنچه در آئینه فطرت به صورت پاکی و کمال و نیکویی نمودار است. همگانی و همیشگی است و آنکه به صورت پلیدی و نقص و زشتی انعکاس یافته است نیز عمومی و ثابت میباشد. بنابراین در پیشگاه عقل و فطرت، اصول و پایههای فجور و تقوی، پلیدی و پاکی، هویدا و معلوم است. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها [شمس/8][3]).
(حسن و قبح امور، از فطرت انسانی سرچشمه میگیرد، فطرتی که در تمام انسانها یکسان بوده و در تمام ادوار یک نوع غرایز و تمایلات بر او حکومت کرده است و آفرینش با یک رشته امور خمیره شده و در عمق ذات او قرار گرفته است... انسان قرن بیستم از نظر فطرت و روحیه و غریزه و تمایلات ثابت، همان انسان قرن دهم است... مثلاً دروغ، خیانت، هرزگی و بی بند و باری پیوسته زشت و بد و تباه کنندة اجتماع بوده و هست، از این نظر باید تحریم و ممنوعیت آنها ابدی و دائمی باشد. زیرا اگر چه قیافه اجتماع عوض میشود، ولی زیان این اعمال همانست که بوده است... همچنین قوانین مربوط به تهذیب نفس و کسب فضایل اخلاقی و سجایای انسانی.[4]) (بنابراین در این گونه امور اخلاقی و مسائل دیگری که براساس فطریات و غرایز انسانی است، قوانین هزار و چهارصد سال پیش با یک واقع بینی خاص، که مبنی بر شناخت حقیقت انسان و ارزیابی غرایز او وضع شده است، میتواند اجتماع کنونی و همچنین اجتماعات آینده را به وضع خوبی اداره کند. و این خود اساس یک رشته (اخلاق جاودان) را تشکیل میدهد.[5])
((امّا) آنچه به عنوان اخلاق، دستخوش تغییر و دگرگونی است، در حقیقت یک رشته آداب و رسوم عادی و تقالید و سلیقههای فردی و یا قومی بیش نیست، و اینها را نباید به عنوان ارزشها و ضد ارزشهای اخلاقی نام نهاد. البته در مورد همین آداب و رسوم قومی هم گاهی یک اصل ثابت اخلاقی وجود دارد که هر قومی آن اصل ثابت را به گونهای خاص عملی میسازد. مثلاً اصل احترام به انسانهای صاحب مقام و منزلت اجتماعی، مورد قبول تمام طوایف و اقوام است، امّا در تحقق بخشیدن به آن، روشهای مختلفی اعمال میشود.[6])
(اگر ما درست ملاک احکام اخلاقی را بدست آوریم، هرجا آن ملاک، تحقق پیدا کند، حکم هم برایش ثابت خواهد بود. اینکه گاهی میبینیم احکام عقلی، استثناء بر میدارد و شرایط تفاوت میکند، مال این است که ملاک اصلی را درست به دست نیاوردهایم، مثلاً میگوییم راست گفتن خوب است، بعد بر میخوریم به جایی که اگر راست گفته شود، خونهای پاکی ریخته میشود و آثار بدی دارد، میگوییم اینجا نباید راست گفت و حتّی باید دروغ گفت. آن وقت توهم میشود که احکام اخلاقی نسبی هستند، احکام اخلاقی استثنا پذیر هستند، حقیقت امر این است که ما در تشخیص موضوع حکم اخلاقی مسامحه کردهایم، آنچه موضوع حکم اخلاقی است. مثلاً (راست مفید) است و یا دروغ که بد است (دروغ مضر) بد است. اما دروغ مفید از موضوع آن حکم اخلاقی خارج است... پس آنچه حقیقتاً موضوع خوبهای اخلاقی است، چیزی است که برای هدف مطلوب، مفید باشد، و آنچه موضوع بدهای اخلاقی است چیزی است که مضر باشد.[7])
حال که تا حدودی ادله موجود بر مطلق بودن احکام و اصول اخلاقی روشن گردید. بد نیست برای کاملتر شدن پاسخ سؤال، چند مورد از نقدهای وارد بر نظریات و ادلّه نسبی گرایان اخلاق را نیز مطرح نمایم:
1. قائلین به نسبیت در اخلاق، با انگشت گذاردن بر مادهای از اختلافات و تفاوتهای جزئی و محدود در بین جوامع و افراد مختلف، ادعا میکنند که اصول ارزشی و اخلاقی ثابتی وجود ندارد و لذا اخلاق نسبی است. امّا در پاسخ باید گفت: اختلاف در احکام اخلاقی که در بین جوامع و افراد مختلف مشاهده میشود، در واقع از نوع اختلاف در مصادیق و شیوة بکار بستن اصول و قواعد اخلاقی میباشد، نه اختلاف در اساس و زیر بنای مسائل اخلاقی. چرا که ما میبینیم بر پایه همین اصول و ضوابط مشترک اخلاقی و اجتماعی، جوامع بشری علیرغم تفاوت در فرهنگها و نژادهای خود، در سطح بین المللی، معاهدات و مرامنامههای مشترک را تنظیم میکنند و بر سر آن به توافق میرسند و بر اساس آن، روابط خود را شکل میدهند. این مسأله خود شاهدی بر ثابت و مطلق بودن قواعد کلی مفاهیم اخلاقی میباشد.
2. نسبی گرایان اخلاق، برای اثبات مدعای خود از همان چیزی استفاده میکنند که خودشان آنرا رد میکنند. به عبارتی روشنتر آنها حکم به نسبی بودن اخلاق میدهند و مطلق بودن مفاهیم اخلاقی را رد میکنند، در حالیکه خود این حکم آنها مطلق است.
3. از قائلین به نظریه نسبیت در اخلاق باید پرسید، آیا آنها به نظریه نسبیت در عمل نیز پای بند میباشند؟
آیا آنها بر اساس ارزشهای مورد قبول خود چنانچه شخصی یا گروهی بخواهد فردی را متوجه آنها نماید و آسیبی به آنها برساند مانع عمل او نخواهند شد؟ و در مقام دفاع و مقابله برنمیآیند؟
(نتیجه آنکه طرفداران نسبیت گرایی، علاوه بر آنکه برای پذیرش نظریه خود محتاج قبول احکام ارزشی مطلق هستند، در عمل نیز به احکام مطلق اخلاقی ملتزم میباشند و اعتبار آنها را فراتر از احساس، سلیقه و میل شخصی و قرار دادها و توافقهای جمعی میدانند و در واقع، به مبنای نظری خود، در بسیاری از موارد پای بنده نبوده، به شعار فریبندة خود عمل نمیکنند.[8])
علاوه بر اشکالات نظری مطرح شده نسبیت در اخلاق ،در صحنه عمل نیز پیآمدهای شومی را برای جامعة انسانی به ارمغان میآورد. (یکی از نتایج اعتقاد به نسبیت در اخلاق، پذیرفتن اصل تساهل و تسامح در عمل میباشد... براساس قبول اصل تساهل مطلق، هیچکس حق مداخله در کار دیگری و ممانعت او از انجام کار دلخواهش را ندارد. براساس تساهل عملی، جلوگیری از هر گونه فساد و تباهی، ممنوع است و بالتّبع نابود ساختن افراد، جوامع و تباه ساختن زمین، مجاز میباشد. قرآن کریم نیز به این ملازمه اشاره کرده، لازمة عدم دفع و منع مردم را، فساد و تباهی زمین ذکر فرموده است. (وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ) [بقره/251]
(و چنانچه خداوند دستهای از مردم را به دفع و منع دسته دیگر نمیگمارد، زمین فاسد و تباه میگشت.)[9]
[1]. فلسفه اخلاق، سلسله دروس اندیشههای بنیادین اسلامی تهیه و تدوین مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، سال 1378، ص 171.
[2]. غرویان، محسن، فلسفه اخلاق از دیدگاه اسلام، انتشارات یمین، 1377، ص 106.
[3]. سبحانی، جعفر، حُسن و قبح عقلی یا پایههای اخلاق جاودان، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1377، ص 120.
[4]. همان، ص 138.
[5]. همان، ص 140.
[6]. همان، ص 122.
[7]. مصباح یزدی، محمد تقی، دروس فلسفه اخلاق، انتشارات اطلاعات، 1370، ص 41.
[8]. فلسفه اخلاق، همان، ص 177.
[9]. همان، ص 178.
- [سایر] اخلاق مطلق است یا نسبی؟
- [سایر] معرفت انسان نسبی است یا مطلق؟
- [سایر] آیا اخلاق مطلق است یا نسبی؟
- [سایر] آیا اخلاق مطلق است یا نسبی؟
- [سایر] آیا اخلاق مطلق است یا نسبی؟
- [سایر] آیا معرفت انسان نسبی است یا مطلق است؟
- [سایر] آیا معرفت انسان نسبی است یا مطلق است؟
- [سایر] صفات اخلاقی مطلقند یا نسبی؟ نسبیت اخلاق به چه معنا است؟
- [سایر] از نظر اسلام ارزشهای اخلاقی نسبیاند یا مطلق؟
- [سایر] آیا تقوا نسبی است و هر کس مقداری از آن را دارد و یا مطلق بوده و شرایط خاص خود را می خواهد؟
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر زنی بچهای را با شرایطی که در مسأله (2483) و بعد از آن، گفته خواهد شد شیر دهد، رابطههای رضاعی زیر پدید میآید، این روابط که نسبی آنها موجب محرمیت میشود رضاعی آنها نیز سبب محرمیت میگردد: 1 - آن زن مادر رضاعی کودک میشود. 2 - شوهر آن زن که شیر از اوست، پدر رضاعی کودک میشود. 3 - پدر و مادر آن مرد و اجداد او - اگر چه رضاعی باشند - جدّ و جدّه پدری رضاعی آن کودک میشوند. 4 - پدر و مادر آن زن و اجداد او - اگر چه رضاعی باشند - جدّ و جدّه مادری رضاعی آن کودک میشوند. 5 - پسران - نسبی و رضاعی - آن مرد یا زن، برادران رضاعی کودک و دختران - نسبی و رضاعی - آنها خواهران رضاعی او میشوند. 6 - نوادگان - نسبی و رضاعی - آن مرد یا زن، برادرزادگان و خواهر زادگان رضاعی کودک میشوند. 7 - برادر - نسبی و رضاعی - آن مرد عموی رضاعی و خواهر - نسبی و رضاعی - او عمه رضاعی کودک میشوند. 8 - برادر - نسبی و رضاعی - آن زن دایی رضاعی و خواهر - نسبی و رضاعی - او خاله رضاعی کودک میشوند. 9 - عمو و عمه و دایی و خاله آن مرد - هر چند با واسطه باشند - به ترتیب عمو و عمه و دایی و خاله پدر رضاعی کودک میشوند. 10 - عمو و عمه و دایی و خاله آن زن - هر چند با واسطه باشند - به ترتیب عمو و عمه و دایی و خاله مادر رضاعی کودک میشوند.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] افراد به دو واسطه از متوفی ارث می برند: الف: نسبی ب: سببی. الف: وارث نسبی یعنی کسانی که با متوفی نسبت فامیلی دارند و به سه دسته عمده تقسیم می شوند که هر دسته را یک طبقه میگویند وتا یک نفر از طبقه اول باشد افراد طبقه دوم ارث نمیرند. ب وارث سببی یعنی کسانی که به سبب ازدواج ارث می برند و در کنار وراث نسبی و همراه آنها ارث می برند و تفصیل آن بعداً بیان می شود. ارث طبقه اول
- [آیت الله فاضل لنکرانی] آبی که مطلق بوده و معلوم نیست مضاف شده یا نه، مثل آب مطلق است یعنی چیز نجس را پاک می کند، وضو و غسل هم با آن صحیح است، و آبی که مضاف بوده و معلوم نیست مطلق شده یا نه مثل آب مضاف است، یعنی چیز نجس را پاک نمی کند، وضو و غسل هم با آن باطل است.
- [آیت الله نوری همدانی] آبی که مطلق بوده و معلوم نیست مضاف شده یا نه ، مثل آب مطلق است ، یعنی چیز نجس را پاک می کند ، وضو و غسل هم با آن صحیح است و آبی که مضاف بوده و معلوم نیست مطلق شده یا نه مثل آب مضاف است ، یعنی چیز نجس را پاک نمیکند ، وضو و غسل هم با آن باطل است .
- [آیت الله اردبیلی] آبی که مطلق بوده و معلوم نیست مضاف شده یا نه، مثل آب مطلق است، یعنی چیز نجس را پاک میکند و وضو و غسل نیز با آن صحیح است، ولی آبی که مضاف بوده و معلوم نیست مطلق شده یا نه، مثل آب مضاف است، یعنی چیز نجس را پاک نمیکند و وضو و غسل نیز با آن باطل است.
- [آیت الله مکارم شیرازی] هرگاه آبی مطلق بوده، شک کنیم مضاف شده یا نه مانند سیلابهایی که نمی دانیم به آن آب می گویند یا نه حکم آب مطلق را دارد، یعنی می توان چیزهای نجس را با آن شست و وضو گرفت و غسل کرد، اما بعکس اگر آبی مضاف بوده، شک داریم مطلق شده، حکم آب مضاف را دارد.
- [آیت الله مکارم شیرازی] هرگاه آبی مطلق بوده، شک کنیم مضاف شده یا نه مانند سیلابهایی که نمی دانیم به آن آب می گویند یا نه حکم آب مطلق را دارد، یعنی می توان چیزهای نجس را با آن شست و وضو گرفت و غسل کرد، اما بعکس اگر آبی مضاف بوده، شک داریم مطلق شده، حکم آب مضاف را دارد.
- [آیت الله مظاهری] آبی که مطلق بوده و معلوم نیست مضاف شده یا نه، مثل آب مطلق است یعنی چیز نجس را پاک میکند و وضو و غسل هم با آن صحیح است، و آبی که مضاف بوده و معلوم نیست مطلق شده یا نه، مثل آب مضاف است یعنی چیز نجس را پاک نمیکند و وضو و غسل هم با آن باطل است.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . آبی که مطلق بوده و معلوم نیست مضاف شده یا نه، مثل آب مطلق است، یعنی چیز نجس را پاک می کند، وضو و غسل هم با آن صحیح است و آبی که مضاف بوده و معلوم نیست مطلق شده یا نه مثل آب مضاف است، یعنی چیز نجس را پاک نمی کند، وضو و غسل هم با آن باطل است.
- [آیت الله بروجردی] آبی که مطلق بوده و معلوم نیست مضاف شده یا نه، مثل آب مطلق است، یعنی چیز نجس را پاک میکند، وضو و غسل هم با آن صحیح است و آبی که مضاف بوده و معلوم نیست مطلق شده یا نه، مثل آب مضاف است، یعنی چیز نجس را پاک نمیکند، وضو و غسل هم با آن باطل است.