وقتی سخن از اخلاق و صفات و خصوصیات اخلاقی به میان میآید، آن را به جهات مختلف، قابل تقسیم میدانند؛ به عنوان مثال، گاهی گفته میشود اخلاق بر دو قسم است: اخلاق زشت و اخلاق زیبا؛ اخلاق پویا و اخلاق ایستا؛ اخلاق انسانی و اخلاق حیوانی؛ اخلاق ذاتی و عرضی؛ قطعی و موقت و ... یکی دیگر از تقسیمات اخلاق، تقسیم آن به مطلق و نسبی است. قبل از پاسخ به این پرسش، لازم است که توضیح مختصری از این دو معنا ارائه نماییم تا در مقام پاسخ، هیچ گونه ابهامی باقی نماند. اخلاق مطلق: منظور از اخلاق مطلق، مجموعهی رفتارهای ثابتی است که برای همهی زمانها و مکانها مناسب به شمار میآیند و با مکان و زمان خاص، تغییر و تحولی در اصول و قواعد آن ایجاد نمیشود. اخلاق نسبی: مجموعهای از قواعد رفتاری است که در یک زمان معین، برای جامعهی معینی به رسمیّت شناخته شدهاند؛ مانند اخلاق اعراب، اخلاق ایرانیان، اخلاق رومیان. اخلاق به این معنا با شرایط خاص و در مکانهای خاص، دستخوش تغییر و تحول میگردد.[1] نسبیّت اخلاق به این معناست که تمام صفات اخلاقی در همین معنا محدود و محصور گردد؛ یعنی تمام اصول اخلاقی و قواعد رفتاری انسانها متغیر و غیر ثابتند و در بعد اخلاقی، اصول ثابتی وجود ندارد و تقسیم اخلاق به مطلق و نسبی برای آنان که قائل به نسبیت اخلاقند، تقسیم پذیرفته شدهای نیست. بنابراین، نسبیت اخلاق به این معناست که هیچ معیار ثابتی برای خوب و بد اخلاقی وجود ندارد. ممکن است یک چیز در یک زمان و تحت یک شرایط خاص، از نظر اخلاقی خوب باشد و همان چیز در زمان و شرایط دیگر، ضد اخلاقی به حساب آید. برای فن اخلاق هیچ اصل ثابتی نیست؛ چون اخلاق هم از نظر اصول و هم از نظر فروع، در اجتماعات و تمدنهای مختلف، اختلاف میپذیرد و چنین نیست که هر چه در یک جا خوب است، همه جا خوب و فضیلت باشد. پس در جوامع بشری، نه حسن مطلق داریم و نه قبح مطلق، بلکه این دو همیشه نسبیاند و وقتی حسن و قبح نسبی باشد، قهراً فضایل و رذایل اخلاقی نیز محکوم به دگرگونی است. و اما آیا واقعاً صفات اخلاقی نسبیاند و یا این که در اخلاق، قواعد و اصول ثابتی هم وجود دارد؟ بیشتر اندیشمندان اسلامی که در این باب سخن گفتهاند، منشأ این تفکر را از متفکران غرب و یا مکاتب سوسیالیستی دانستهاند که با اصول اولیّهی ادیان الهی در تضاد است. استاد شهید مطهری(ره) در پاسخ به این پرسش میفرمایند: اصول اولیّهی اخلاق، معیارهای اولیّهی انسانیّت، مطلق است، و به هیچ وجه نسبی نیست، ولی معیارهای ثانوی، نسبی است. در سیرهی رسول اکرم(ص) یک سلسله اصول را میبینیم که این اصول باطل است؛ پیامبر(ص) در سیرهی خود هرگز از این روشها در هیچ شرایطی استفاده نکرده است، هم چنان که ائمه(ع) نیز از این اصول و معیارها استفاده نکردهاند. اینها از نظر اسلام در همهی شرایط و مکانها و زمانها بد است.[2] نباید فراموش کرد که اصول اخلاقی؛ مثل خویشتنداری، قدرت، اراده و شجاعت، با آداب و سنن ملی و محلی فرق دارد. طرز زندگی کردن و آداب و سنن غذا خوردن و لباس پوشیدن، همه، امور نسبیاند که در محیطهای مختلف فرق دارند. اینها با اخلاق ارتباط ندارند؛ ولی شجاعت و بخشندگی، واقعیتی است که در ده هزار سال قبل ممدوح و نیکو بوده و هم اکنون نیز اصالت و واقعیت خود را حفظ کرده است، در هیچ جای دنیا سخاوت و شجاعت، زشت تلقی نشده است. اگر اینها ارزش خود را از دست دهند، معلوم میشود که فطرت انسانی، محکومِ جنبههایِ حیوانی گشته است.[3] علاّمه طباطبایی(ره) در ردّ نظریهی نسبیّت اخلاق میفرمایند: این نظریه آن طور که برخی فکر میکنند نظریهی جدیدی نیست؛ برای این که کلبیها که طایفهای از یونانیان قدیم بودند همین مسلک را داشتند و نیز مزدکیها[4] بر همین مرام عمل میکردند و نیز در برخی از قبایل وحشی افریقا و مناطق دیگر سابقه دارد. و به هر حال مسلکی فاسد است و دلیلی که بر آن اقامه شده از بیخ و بن فاسد است. وقتی مبنا فاسد شد، بنا هم فاسد میشود.[5] علامه(ره) ضمن جدّی دانستن اشکال مزبور و شاید به دلیل گسترش این تفکر در میان برخی از روشنفکران دینی تلاش کردهاند با دقت بسیار به پاسخ آن بپردازند. پاسخی که ایشان فرمودند بسیار مفصل است که خلاصهی آن با مقدماتی که بیان کردهاند چنین است: 1. هر یک از موجودات و افراد انسانی دارای شخصیت خاص خودند، و وجود خارجی هر کس عین شخصیت اوست. 2. موجود خارجی هر چند تحت قانون تحول و حرکت عمومی قرار دارد؛ اما امتداد وجودی او محفوظ است، در عین این که تحول را پذیراست، ولی قطعات وجودش به هم مربوط است؛ در غیر این صورت لازم بود که دو موجود باشد. پس حرکت، امری واحد است که وقتی با حدودش مقایسه میشود متکثر و متعدد میگردد. 3. انسان موجودی است طبیعی و دارای افراد و احکام خاص. آنچه خلق میشود فرد و شخص انسان است نه کلی انسان. و این افراد انسانی، وجودی ناقص دارند که نیازمند استکمالند. و استکمال آنان در زندگی اجتماعی است. پس اجتماع در حرکت است، اما با تک تک انسانها؛ چون اجتماع از احکام طبیعت انسانی است، مطلق اجتماع نیز از احکام نوع مطلق انسانی است. 4. انسان در بقای خویش محتاج کمالاتی است و خلقتش نیز مجهز به جهازی است که با آن میتواند آنها را کسب نماید؛ مثل دستگاه گوارش. با حفظ این چهار مقدمه میگوییم که: انسان دارای چهار ملکه از فضایل نفسانی است (عفت، شجاعت، حکمت و عدالت) که همه حسنه و نیکو است؛ چون با غرض و هدف خلقت انسان که سعادت و کمال باشد سازگار و هماهنگ است. وقتی انسان نسبت به طبیعت خود چنین وضعی دارد، در ظرف اجتماع نیز چنین است؛ یعنی چنین نیست که ظرف اجتماع، صفات درونی او را از بین ببرد. چگونه این امر ممکن است، در حالی که خود اجتماع را همین طبیعت درست کرده است. همهی این صفات چهارگانه که برای افراد بیان شد فضیلت، و مقابل آنها رذیلت است و این، در اجتماع خاص انسانی حکمفرما است، پس با این بیان روشن میگردد که در اجتماع انسانی، حسن و قبحی وجود دارد و هرگز اجتماعی پیدا نمیشود که خوب و بد در آن نباشد، و اصول اخلاقی انسان که چهار فضیلتند برای ابد، خوب و صفات مقابل آنها برای ابد، رذیله و بد هستند، و وقتی در اصول اخلاقی، قضیه از این قرار بود، فروع نیز به این اصول برمیگردند. پس بیانات مادیین و دیگران در فن اخلاق ساقط و بیاعتبار است. و این که گفتهاند نیکو نسبتاً نیکو است و زشت نسبتاً زشت است و حسن و قبحها بر حسب اختلاف منطقهها مختلف و متعدد میشود، مغالطهای است میان اطلاق مفهومی به معنای کلیت و اطلاق وجودی به معنای استمرار وجود.[6] خلاصه این که انسانها دارای فطرتی واحدند؛ بنابراین تأثیر عملکردها بر روی انسانهایی که دارای فطرتی واحدند، نمیتواند متعدد و مختلف باشد؛ بلکه باید یکسان باشد. پس اگر امری فضیلت است برای همهی انسانها فضیلت محسوب میشود و اگر رذیلت است برای همهی آنها رذیلت میباشد. اگر سؤال شود که فطرت در شرایط مختلف، عکس العملهای متفاوتی از خود نشان میدهد، در پاسخ خواهیم گفت که هرگز فطرت انسانی دستخوش تغییر و تحول نخواهد شد و آثار متفاوت، از تعلیمات غلط و ناصحیح ناشی میشود، نه از تغییر و دگرگونی فطرت. انسان براساس فطرت، مسیر مشخصی را طی میکند مگر این که عوامل خارجی و قشری، او را از راهش منحرف کرده باشد.[7] پی نوشتها: 1. دکتر جمیل صلیبا، واژه نامهی فلسفه و علوم اجتماعی، ص 20. 2. مجموعهی آثار، ج 16، ص 77. 3. مجید رشیدپور، مبانی اخلاق اسلامی، ص 57 61. 4. پیروان مردی به نام مزدک که در ایران قدیم زمان کسرا میزیست. 5. المیزان، ج 1، ص 373. 6. ر.ک: المیزان، ج 1، ص 351 به بعد، بحث اخلاق. 7. مجموعه آثار، ج 3، ص 475. منبع: جوانان و پرسشهای اخلاقی، مصطفی خلیلی، ناشر: مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه علمیه(بهار 1381)
وقتی سخن از اخلاق و صفات و خصوصیات اخلاقی به میان میآید، آن را به جهات مختلف، قابل تقسیم میدانند؛ به عنوان مثال، گاهی گفته میشود اخلاق بر دو قسم است: اخلاق زشت و اخلاق زیبا؛ اخلاق پویا و اخلاق ایستا؛ اخلاق انسانی و اخلاق حیوانی؛ اخلاق ذاتی و عرضی؛ قطعی و موقت و ... یکی دیگر از تقسیمات اخلاق، تقسیم آن به مطلق و نسبی است. قبل از پاسخ به این پرسش، لازم است که توضیح مختصری از این دو معنا ارائه نماییم تا در مقام پاسخ، هیچ گونه ابهامی باقی نماند.
اخلاق مطلق: منظور از اخلاق مطلق، مجموعهی رفتارهای ثابتی است که برای همهی زمانها و مکانها مناسب به شمار میآیند و با مکان و زمان خاص، تغییر و تحولی در اصول و قواعد آن ایجاد نمیشود.
اخلاق نسبی: مجموعهای از قواعد رفتاری است که در یک زمان معین، برای جامعهی معینی به رسمیّت شناخته شدهاند؛ مانند اخلاق اعراب، اخلاق ایرانیان، اخلاق رومیان.
اخلاق به این معنا با شرایط خاص و در مکانهای خاص، دستخوش تغییر و تحول میگردد.[1] نسبیّت اخلاق به این معناست که تمام صفات اخلاقی در همین معنا محدود و محصور گردد؛ یعنی تمام اصول اخلاقی و قواعد رفتاری انسانها متغیر و غیر ثابتند و در بعد اخلاقی، اصول ثابتی وجود ندارد و تقسیم اخلاق به مطلق و نسبی برای آنان که قائل به نسبیت اخلاقند، تقسیم پذیرفته شدهای نیست.
بنابراین، نسبیت اخلاق به این معناست که هیچ معیار ثابتی برای خوب و بد اخلاقی وجود ندارد. ممکن است یک چیز در یک زمان و تحت یک شرایط خاص، از نظر اخلاقی خوب باشد و همان چیز در زمان و شرایط دیگر، ضد اخلاقی به حساب آید. برای فن اخلاق هیچ اصل ثابتی نیست؛ چون اخلاق هم از نظر اصول و هم از نظر فروع، در اجتماعات و تمدنهای مختلف، اختلاف میپذیرد و چنین نیست که هر چه در یک جا خوب است، همه جا خوب و فضیلت باشد. پس در جوامع بشری، نه حسن مطلق داریم و نه قبح مطلق، بلکه این دو همیشه نسبیاند و وقتی حسن و قبح نسبی باشد، قهراً فضایل و رذایل اخلاقی نیز محکوم به دگرگونی است.
و اما آیا واقعاً صفات اخلاقی نسبیاند و یا این که در اخلاق، قواعد و اصول ثابتی هم وجود دارد؟ بیشتر اندیشمندان اسلامی که در این باب سخن گفتهاند، منشأ این تفکر را از متفکران غرب و یا مکاتب سوسیالیستی دانستهاند که با اصول اولیّهی ادیان الهی در تضاد است. استاد شهید مطهری(ره) در پاسخ به این پرسش میفرمایند:
اصول اولیّهی اخلاق، معیارهای اولیّهی انسانیّت، مطلق است، و به هیچ وجه نسبی نیست، ولی معیارهای ثانوی، نسبی است. در سیرهی رسول اکرم(ص) یک سلسله اصول را میبینیم که این اصول باطل است؛ پیامبر(ص) در سیرهی خود هرگز از این روشها در هیچ شرایطی استفاده نکرده است، هم چنان که ائمه(ع) نیز از این اصول و معیارها استفاده نکردهاند. اینها از نظر اسلام در همهی شرایط و مکانها و زمانها بد است.[2]
نباید فراموش کرد که اصول اخلاقی؛ مثل خویشتنداری، قدرت، اراده و شجاعت، با آداب و سنن ملی و محلی فرق دارد. طرز زندگی کردن و آداب و سنن غذا خوردن و لباس پوشیدن، همه، امور نسبیاند که در محیطهای مختلف فرق دارند. اینها با اخلاق ارتباط ندارند؛ ولی شجاعت و بخشندگی، واقعیتی است که در ده هزار سال قبل ممدوح و نیکو بوده و هم اکنون نیز اصالت و واقعیت خود را حفظ کرده است، در هیچ جای دنیا سخاوت و شجاعت، زشت تلقی نشده است. اگر اینها ارزش خود را از دست دهند، معلوم میشود که فطرت انسانی، محکومِ جنبههایِ حیوانی گشته است.[3]
علاّمه طباطبایی(ره) در ردّ نظریهی نسبیّت اخلاق میفرمایند:
این نظریه آن طور که برخی فکر میکنند نظریهی جدیدی نیست؛ برای این که کلبیها که طایفهای از یونانیان قدیم بودند همین مسلک را داشتند و نیز مزدکیها[4] بر همین مرام عمل میکردند و نیز در برخی از قبایل وحشی افریقا و مناطق دیگر سابقه دارد. و به هر حال مسلکی فاسد است و دلیلی که بر آن اقامه شده از بیخ و بن فاسد است. وقتی مبنا فاسد شد، بنا هم فاسد میشود.[5]
علامه(ره) ضمن جدّی دانستن اشکال مزبور و شاید به دلیل گسترش این تفکر در میان برخی از روشنفکران دینی تلاش کردهاند با دقت بسیار به پاسخ آن بپردازند.
پاسخی که ایشان فرمودند بسیار مفصل است که خلاصهی آن با مقدماتی که بیان کردهاند چنین است:
1. هر یک از موجودات و افراد انسانی دارای شخصیت خاص خودند، و وجود خارجی هر کس عین شخصیت اوست.
2. موجود خارجی هر چند تحت قانون تحول و حرکت عمومی قرار دارد؛ اما امتداد وجودی او محفوظ است، در عین این که تحول را پذیراست، ولی قطعات وجودش به هم مربوط است؛ در غیر این صورت لازم بود که دو موجود باشد. پس حرکت، امری واحد است که وقتی با حدودش مقایسه میشود متکثر و متعدد میگردد.
3. انسان موجودی است طبیعی و دارای افراد و احکام خاص. آنچه خلق میشود فرد و شخص انسان است نه کلی انسان. و این افراد انسانی، وجودی ناقص دارند که نیازمند استکمالند. و استکمال آنان در زندگی اجتماعی است. پس اجتماع در حرکت است، اما با تک تک انسانها؛ چون اجتماع از احکام طبیعت انسانی است، مطلق اجتماع نیز از احکام نوع مطلق انسانی است.
4. انسان در بقای خویش محتاج کمالاتی است و خلقتش نیز مجهز به جهازی است که با آن میتواند آنها را کسب نماید؛ مثل دستگاه گوارش.
با حفظ این چهار مقدمه میگوییم که: انسان دارای چهار ملکه از فضایل نفسانی است (عفت، شجاعت، حکمت و عدالت) که همه حسنه و نیکو است؛ چون با غرض و هدف خلقت انسان که سعادت و کمال باشد سازگار و هماهنگ است. وقتی انسان نسبت به طبیعت خود چنین وضعی دارد، در ظرف اجتماع نیز چنین است؛ یعنی چنین نیست که ظرف اجتماع، صفات درونی او را از بین ببرد. چگونه این امر ممکن است، در حالی که خود اجتماع را همین طبیعت درست کرده است.
همهی این صفات چهارگانه که برای افراد بیان شد فضیلت، و مقابل آنها رذیلت است و این، در اجتماع خاص انسانی حکمفرما است، پس با این بیان روشن میگردد که در اجتماع انسانی، حسن و قبحی وجود دارد و هرگز اجتماعی پیدا نمیشود که خوب و بد در آن نباشد، و اصول اخلاقی انسان که چهار فضیلتند برای ابد، خوب و صفات مقابل آنها برای ابد، رذیله و بد هستند، و وقتی در اصول اخلاقی، قضیه از این قرار بود، فروع نیز به این اصول برمیگردند.
پس بیانات مادیین و دیگران در فن اخلاق ساقط و بیاعتبار است. و این که گفتهاند نیکو نسبتاً نیکو است و زشت نسبتاً زشت است و حسن و قبحها بر حسب اختلاف منطقهها مختلف و متعدد میشود، مغالطهای است میان اطلاق مفهومی به معنای کلیت و اطلاق وجودی به معنای استمرار وجود.[6]
خلاصه این که انسانها دارای فطرتی واحدند؛ بنابراین تأثیر عملکردها بر روی انسانهایی که دارای فطرتی واحدند، نمیتواند متعدد و مختلف باشد؛ بلکه باید یکسان باشد. پس اگر امری فضیلت است برای همهی انسانها فضیلت محسوب میشود و اگر رذیلت است برای همهی آنها رذیلت میباشد.
اگر سؤال شود که فطرت در شرایط مختلف، عکس العملهای متفاوتی از خود نشان میدهد، در پاسخ خواهیم گفت که هرگز فطرت انسانی دستخوش تغییر و تحول نخواهد شد و آثار متفاوت، از تعلیمات غلط و ناصحیح ناشی میشود، نه از تغییر و دگرگونی فطرت.
انسان براساس فطرت، مسیر مشخصی را طی میکند مگر این که عوامل خارجی و قشری، او را از راهش منحرف کرده باشد.[7]
پی نوشتها:
1. دکتر جمیل صلیبا، واژه نامهی فلسفه و علوم اجتماعی، ص 20.
2. مجموعهی آثار، ج 16، ص 77.
3. مجید رشیدپور، مبانی اخلاق اسلامی، ص 57 61.
4. پیروان مردی به نام مزدک که در ایران قدیم زمان کسرا میزیست.
5. المیزان، ج 1، ص 373.
6. ر.ک: المیزان، ج 1، ص 351 به بعد، بحث اخلاق.
7. مجموعه آثار، ج 3، ص 475.
منبع: جوانان و پرسشهای اخلاقی، مصطفی خلیلی، ناشر: مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه علمیه(بهار 1381)
- [سایر] منشأ اخلاق چیست و چگونه میتوان صفات اخلاقی را در خود ایجاد کرد؟
- [سایر] اخلاق مطلق است یا نسبی؟
- [سایر] آیا اخلاق مطلق است یا نسبی؟
- [سایر] آیا اخلاق مطلق است یا نسبی؟
- [سایر] آیا اخلاق مطلق است یا نسبی؟
- [سایر] با بیان اقسام معاش اخلاقی (از جهت رابطه با فرد و اجتماع)، بیان نمائید که به چه اخلاقی اخلاق محموده و به چه اخلاقی اخلاق رذیله میگویند؟
- [سایر] آیا بین توجیه هدف با وسیله و نظریه نسبیت اخلاق رابطه ای وجود دارد؟ لطفا به طور کامل و جامع توضیح دهید.
- [سایر] مفاهیم اخلاقی نسبی هستند یا مطلق و چه استدلالی بر آن وجود دارد؟
- [سایر] آیا واژه (ارزش) در فلسفه اخلاق قابل تعریف است؟ ملاک و معیار ارزش اخلاقی چیست؟
- [آیت الله بهجت] اگر کسی در مسایل فقهی مجتهد باشد، آیا در علم اخلاق و مسایل اخلاقی نیز مجتهد است و می توان در امور اخلاقی از او تقلید نمود؟
- [آیت الله سیستانی] مستحب است دایهای که برای طفل میگیرند ، مسلمان عاقل ، و دارای صفات پسندیده از نظر جسمی و روانی و اخلاقی باشد ، و سزاوار نیست دایهای بگیرند که کافر ، یا کم عقل ، یا بزرگسال ، یا زشت رو باشد . و مکروه است دایهای بگیرند که زنازاده است ، یا شیرش از بچهای است که از زنا بدنیا آمده است . مسائل متفرقه شیر دادن
- [آیت الله اردبیلی] زنی که عادت وقتیّه دارد، اگر بیشتر از ده روز خون ببیند، چنانچه مقداری از خون دارای صفات حیض بوده و بقیه دارای صفات حیض نباشد، باید خونی را که دارای صفات حیض است، حیض و بقیه را استحاضه قرار دهد، به شرط آن که اولاً: خونی که دارای صفات حیض است، کمتر از سه روز و بیشتر از ده روز نباشد و ثانیا: خون دیگری با آن تعارض نکند؛ یعنی قبل از گذشتن ده روز از پایان خون اول که دارای صفات حیض است، خون دیگری نبیند که دارای صفات حیض بوده و مجموع آن و خون اول و روزهایی که در بین آنها واقع شده، بیشتر از ده روز باشد.
- [آیت الله اردبیلی] اگر مضطربه، مبتدئه و یا ناسیه، بیشتر از ده روز خون ببیند و تمام آن فاقد صفات حیض باشد و یا خونی که دارای صفات حیض است کمتر از سه روز باشد، تمام آن استحاضه است.
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر زنی بچهای را با شرایطی که در مسأله (2483) و بعد از آن، گفته خواهد شد شیر دهد، رابطههای رضاعی زیر پدید میآید، این روابط که نسبی آنها موجب محرمیت میشود رضاعی آنها نیز سبب محرمیت میگردد: 1 - آن زن مادر رضاعی کودک میشود. 2 - شوهر آن زن که شیر از اوست، پدر رضاعی کودک میشود. 3 - پدر و مادر آن مرد و اجداد او - اگر چه رضاعی باشند - جدّ و جدّه پدری رضاعی آن کودک میشوند. 4 - پدر و مادر آن زن و اجداد او - اگر چه رضاعی باشند - جدّ و جدّه مادری رضاعی آن کودک میشوند. 5 - پسران - نسبی و رضاعی - آن مرد یا زن، برادران رضاعی کودک و دختران - نسبی و رضاعی - آنها خواهران رضاعی او میشوند. 6 - نوادگان - نسبی و رضاعی - آن مرد یا زن، برادرزادگان و خواهر زادگان رضاعی کودک میشوند. 7 - برادر - نسبی و رضاعی - آن مرد عموی رضاعی و خواهر - نسبی و رضاعی - او عمه رضاعی کودک میشوند. 8 - برادر - نسبی و رضاعی - آن زن دایی رضاعی و خواهر - نسبی و رضاعی - او خاله رضاعی کودک میشوند. 9 - عمو و عمه و دایی و خاله آن مرد - هر چند با واسطه باشند - به ترتیب عمو و عمه و دایی و خاله پدر رضاعی کودک میشوند. 10 - عمو و عمه و دایی و خاله آن زن - هر چند با واسطه باشند - به ترتیب عمو و عمه و دایی و خاله مادر رضاعی کودک میشوند.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] افراد به دو واسطه از متوفی ارث می برند: الف: نسبی ب: سببی. الف: وارث نسبی یعنی کسانی که با متوفی نسبت فامیلی دارند و به سه دسته عمده تقسیم می شوند که هر دسته را یک طبقه میگویند وتا یک نفر از طبقه اول باشد افراد طبقه دوم ارث نمیرند. ب وارث سببی یعنی کسانی که به سبب ازدواج ارث می برند و در کنار وراث نسبی و همراه آنها ارث می برند و تفصیل آن بعداً بیان می شود. ارث طبقه اول
- [آیت الله اردبیلی] اگر مضطربه، مبتدئه و یا ناسیه، بیشتر از ده روز خون ببیند، خونی را که دارای صفات حیض است، حیض و خونی را که دارای صفات استحاضه است، استحاضه قرار میدهد، به شرط آن که اوّلاً: خون دارای صفات حیض کمتر از سه روز و بیشتر از ده روز نباشد و ثانیا: خون دیگری با آن تعارض نکند، یعنی قبل از گذشتن ده روز از پایان خونی که دارای صفات حیض است، خون دیگری نبیند که دارای صفات حیض بوده و مجموع آن و خون اول که دارای صفات حیض است و روزهایی که در بین آنها واقع شده، بیشتر از ده روز باشد، مثل آن که پنج روز خون سرخ یا تیره و چهار روز خون زرد و دوباره هفت روز خون سرخ یا تیره ببیند.
- [آیت الله مظاهری] اگر کسی با یکی از زنهایی که محرم نسبی او هستند زنا کند حدّ او کشتن است ولی در محرمهای رضاعی و سببی این حکم نیست.
- [آیت الله وحید خراسانی] اگر زنی بچه ای را با شرایطی که در مساله می اید شیر دهد پدر ان بچه نمی تواند با دخترهای نسبی ان زن ازدواج کند ولی جایز است با دخترهای رضاعی ان زن ازدواج کند اگر چه احتیاط مستحب ان است که با انان ازدواج نکند و نیز نمی تواند دخترهای نسبی و رضاعی شوهری را که شیر از اوست برای خود عقد نماید و در هر دو صورت چنانچه یکی از انها فعلا زن او باشد عقد او باطل می شود
- [آیت الله اردبیلی] اگر ناسیه بیشتر از ده روز خون ببیند و تمام آن دارای صفات حیض باشد و یا خونی که دارای صفات حیض است بیشتر از ده روز باشد و یا خون دیگری با آن تعارض کند، بنابر احتیاط واجب باید از ابتدای دیدن خون تا هفت روز را حیض و بقیّه را استحاضه قرار دهد.
- [آیت الله مظاهری] اگر کسی با مبارزه نتوانست صفت رذیله یا صفات رذیله را ریشهکن کند، همین مقدار که آن را کنترل نماید و مانع طغیان آن شود، کفایت میکند.