اگر امام حسن (ع) حکومت را حق خود می دانست چرا آن را به معاویه واگذار کرد؟
اقتضای اختیار انسان این است که امور می تواند بر خلاف خواسته الهی و رضایت او رخ دهد و این امر همان گونه که در زندگی فردی محقق می شود در زندگی اجتماعی نیز ممکن است.  چون اجتماع وجود مستقلی از وجود افراد ندارد و اگر افراد، مسیری بر خلاف خواسته الهی طی کنند، مسائل اجتماعی نیز بر خلاف رضای الهی خواهد شد. در واقع سرنوشت جامعه، به دست افراد است و حقیقت های جاری در آن، نشان دهنده رضایت خدا نیست. چرا که امر جامعه ممکن است بر خلاف رضایت الهی شکل گرفته باشد. و خدای متعال نیز تغییری در آن به وجود نیاورد. چون تغییر نیز تنها از راه واکنش خود مردم ممکن است: (أَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی‌ قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ[انفال/53] خداوند، هیچ نعمتی را که به گروهی داده، تغییر نمی ‌دهد جز آنکه آنها خودشان را تغییر دهند و خداوند، شنوا و داناست.) بنابراین همیشه باید احتمال تفاوت تشریع و تکوین را در نظر داشته باشیم. ما معتقدیم که خلافت بعد از نبی، فقط حق امیرالمومنین (ع) بود. (تشریع) در حالی که آنچه رخ داد، سال ها خانه نشینی ایشان و حکومت دیگران  بود. (تکوین) ماجرای واگذاری حکومت به معاویه از سوی امام حسن (ع) نیز باید این گونه دیده شود. آیا امام حسن (ع) ناچار شدند که حکومت را به معاویه واگذار کنند و توان انجام کاری جز این نداشتند، یا اینکه با میل و اختیار خود، حکومت را به معاویه واگذار کردند؟ روشن است که اگر امام حسن (ع) حکومت را حق معاویه می دانستند، برای جنگ با ایشان، به ساماندهی لشگر اقدام نمی کردند. در حالی که حضرت برای جنگ اقدام نمودند و به دلیل شرایط ناچار به پذیرش حکومت معاویه شدند و ماجرا نیز در حدیثی این گونه بیان شده است: روزی امام حسن علیه السّلام در اجتماع مردم و معاویه بر منبر نشسته و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: ای مردم، معاویه پنداشته من او را شایسته خلافت می‌ دانم و خود را نه! دروغ بافته، که من به تصریح قرآن و نصّ نبویّ بر تمام مردم از خودشان شایسته ‌ترم، بخدا اگر مردم با من بیعت نموده و اطاعتم کرده و یاری‌ ام می‌ دادند آسمان و زمین ایشان را از باران و برکات خود بهره ‌مند می ‌ساخت، و تو ای معاویه هرگز در آن به طمع نمی ‌افتادی، ... بنی اسرائیل هارون را ترک گفته و به گوساله‌ پرستی افتادند با اینکه می ‌دانستند که هارون خلیفه موسی است، و این امّت علیّ را ترک گفتند با اینکه خود شنیدند که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله به علیّ علیه السّلام فرمود: (تو در نزد من در منزلت همچون هارونی در نزد موسی؛ جز امر نبوّت که پس از من دیگر پیامبری نیست)، و خود شخص رسول خدا از قوم خود به غار گریخت با اینکه ایشان را به خدا می ‌خواند، و اگر دارای اعوان و انصاری بود که فرار نمی‌ کرد، و من نیز اگر یار و یاوری داشتم هرگز با تو قرار داد صلح نمی ‌بستم. و حال آنکه خداوند عمل هارون را در سکوت جایز شمرده وقتی او را خوار و زبون داشته و نزدیک بود او را بقتل رسانند، و او نیز هیچ یار و یاوری علیه ایشان نیافت، و خداوند رسول خود را در فرار از قوم مخیّر نمود هنگامی که هیچ یار و یاوری علیه ایشان نیافت، و همچنین است کار من و پدرم؛ هنگامی که امّت ما را تنها گذاشته و با دیگری بیعت نمودند و ما یار و یاوری نیافتیم از جانب خداوند جایز است، و هر آینه این سنّت و مثالهایی است که مو به مو تکرار می ‌شود.[1] [1]. الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج‌2، ص: 289.
عنوان سوال:

اگر امام حسن (ع) حکومت را حق خود می دانست چرا آن را به معاویه واگذار کرد؟


پاسخ:

اقتضای اختیار انسان این است که امور می تواند بر خلاف خواسته الهی و رضایت او رخ دهد و این امر همان گونه که در زندگی فردی محقق می شود در زندگی اجتماعی نیز ممکن است.  چون اجتماع وجود مستقلی از وجود افراد ندارد و اگر افراد، مسیری بر خلاف خواسته الهی طی کنند، مسائل اجتماعی نیز بر خلاف رضای الهی خواهد شد. در واقع سرنوشت جامعه، به دست افراد است و حقیقت های جاری در آن، نشان دهنده رضایت خدا نیست. چرا که امر جامعه ممکن است بر خلاف رضایت الهی شکل گرفته باشد. و خدای متعال نیز تغییری در آن به وجود نیاورد. چون تغییر نیز تنها از راه واکنش خود مردم ممکن است:
(أَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی‌ قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ[انفال/53] خداوند، هیچ نعمتی را که به گروهی داده، تغییر نمی ‌دهد جز آنکه آنها خودشان را تغییر دهند و خداوند، شنوا و داناست.)

بنابراین همیشه باید احتمال تفاوت تشریع و تکوین را در نظر داشته باشیم. ما معتقدیم که خلافت بعد از نبی، فقط حق امیرالمومنین (ع) بود. (تشریع) در حالی که آنچه رخ داد، سال ها خانه نشینی ایشان و حکومت دیگران  بود. (تکوین)

ماجرای واگذاری حکومت به معاویه از سوی امام حسن (ع) نیز باید این گونه دیده شود. آیا امام حسن (ع) ناچار شدند که حکومت را به معاویه واگذار کنند و توان انجام کاری جز این نداشتند، یا اینکه با میل و اختیار خود، حکومت را به معاویه واگذار کردند؟
روشن است که اگر امام حسن (ع) حکومت را حق معاویه می دانستند، برای جنگ با ایشان، به ساماندهی لشگر اقدام نمی کردند. در حالی که حضرت برای جنگ اقدام نمودند و به دلیل شرایط ناچار به پذیرش حکومت معاویه شدند و ماجرا نیز در حدیثی این گونه بیان شده است:

روزی امام حسن علیه السّلام در اجتماع مردم و معاویه بر منبر نشسته و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:

ای مردم، معاویه پنداشته من او را شایسته خلافت می‌ دانم و خود را نه! دروغ بافته، که من به تصریح قرآن و نصّ نبویّ بر تمام مردم از خودشان شایسته ‌ترم، بخدا اگر مردم با من بیعت نموده و اطاعتم کرده و یاری‌ ام می‌ دادند آسمان و زمین ایشان را از باران و برکات خود بهره ‌مند می ‌ساخت، و تو ای معاویه هرگز در آن به طمع نمی ‌افتادی، ... بنی اسرائیل هارون را ترک گفته و به گوساله‌ پرستی افتادند با اینکه می ‌دانستند که هارون خلیفه موسی است، و این امّت علیّ را ترک گفتند با اینکه خود شنیدند که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله به علیّ علیه السّلام فرمود: (تو در نزد من در منزلت همچون هارونی در نزد موسی؛ جز امر نبوّت که پس از من دیگر پیامبری نیست)، و خود شخص رسول خدا از قوم خود به غار گریخت با اینکه ایشان را به خدا می ‌خواند، و اگر دارای اعوان و انصاری بود که فرار نمی‌ کرد، و من نیز اگر یار و یاوری داشتم هرگز با تو قرار داد صلح نمی ‌بستم.

و حال آنکه خداوند عمل هارون را در سکوت جایز شمرده وقتی او را خوار و زبون داشته و نزدیک بود او را بقتل رسانند، و او نیز هیچ یار و یاوری علیه ایشان نیافت، و خداوند رسول خود را در فرار از قوم مخیّر نمود هنگامی که هیچ یار و یاوری علیه ایشان نیافت، و همچنین است کار من و پدرم؛ هنگامی که امّت ما را تنها گذاشته و با دیگری بیعت نمودند و ما یار و یاوری نیافتیم از جانب خداوند جایز است، و هر آینه این سنّت و مثالهایی است که مو به مو تکرار می ‌شود.[1]

[1]. الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج‌2، ص: 289.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین