آیا خلیفه اول نقشه ترور امیرالمومنین(ع) را کشیده بود؟
واکنش های مناسب امیرالمؤمنین علیه السلام علیه غاصبان خلافت، اغتشاش عجیبی در افکار ابوبکر و عمر و مشاورینشان پیش آورده بود بطوری که آنان را وادار به تصمیم گیری های شتابزده ای نمود. با آنکه غاصبین به شدت از امیرالمؤمنین علیه السلام وحشت داشتند ولی بالأخره تصمیم بر قتل آن حضرت گرفتند. آنان جلسه ای تشکیل دادند و در بین خود گفتند: (دیدید علی با ما چگونه برخورد کرد و چه مطالبی به ما گفت؟ بخدا قسم اگر یک مجلس دیگر چنین تکرار شود کار خلافت ما را به فساد می کشاند. گویا تا او زنده است چیزی بر ما گوارا نخواهد بود. ما در امان نیستیم که پنهانی مردم را دعوت کند و عده ای دعوت او را بپذیرند و به جنگ ما برخیزد، چرا که او شجاعترین عرب است. شما خوب می دانید که ما نسبت به او مرتکب چه جرائمی شده ایم و در حکومت پسر عمویش بر او غالب شدیم در حالی که حقی در آن نداشتیم و فدک را از همسر او گرفتیم). عمر گفت: نظر درست آن است که دستور قتل او را صادر کنیم. ابوبکر پرسید: چه کسی این کار را بر عهده می گیرد؟ عمر گفت: (خالد بن ولید)، و این بدان دلیل بود که خود خالد بارها این پیشنهاد را داده بود. آنان سراغ خالد فرستادند و او آمد. به او گفتند: می خواهیم تو را برای کاری عظیم بفرستیم. خالد گفت: هر دستوری دارید بگویید، اگر چه قتل علی بن ابی طالب باشد! گفتند: منظور ما همین است. خالد گفت: چه زمانی او را بکشیم؟! ابوبکر گفت: (هنگام نماز صبح در مسجد حاضر شو و آنگاه که برای نماز ایستادیم تو در کنار علی بایست در حالی که شمشیر همراهت باشد، و وقتی سلام نماز را دادم گردن او را بزن)! انتخاب صبح بخاطر تاریکی هوا در آن موقع بود که ترور آسان تر صورت می گرفت. خالد قبول کرد و با این قرار از یکدیگر جدا شدند. اسماء بنت عمیس که همسر ابوبکر و بانوی صالحه ای بود از این توطئه که در خانه ی ابوبکر صورت گرفت آگاه شد. لذا خدمتکار خود را فرستاد و گفت: نزد فاطمه برو و به او سلام برسان و آنگاه که از در وارد می شوی این آیه را (به کنایه) بخوان: (إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنّی لَکَ مِنَ النَّاصِحینَ[قصص/20] این گروه توطئه می کنند که تو را بکشند. خارج شو که من خیرخواه تو هستم). همچنین اسماء به خادمه اش گفت: اگر با خواندن آیه منظور تو را متوجه نشدند آن را تکرار کن. خادمه آمد و وارد شد و گفت: خانم من می گوید: (ای دختر پیامبر حالت چگونه است؟ إنّ الملأ یأتمرون بک لیقتلوک...)! وقتی خادمه خواست بیرون برود بار دیگر آیه را خواند. امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود: به اسماء سلام برسان و بگو: (خداوند عزوجل بین آنان و تصمیمی که دارند مانع خواهد شد انشاء اللَّه)! از سوی دیگر ابوبکر با خود اندیشید و در مورد دستوری که راجع به قتل امیرالمؤمنین علیه السلام داده بود به فکر فرو رفت و یقین کرد که اگر چنین اقدامی صورت گیرد جنگی شدید و بلایی طولانی بوقوع خواهد پیوست. لذا از دستوری که داده بود پشیمان شد و آن شب را تا صبح نخوابید. صبح هنگام که وارد مسجد شد صفها آماده ی نماز بودند. ابوبکر پیش رفت و نماز را شروع کرد در حالی که فکر می کرد و متوجه نبود چه می گوید. خالد بن ولید هم با شمشیر آمد و کنار حضرت ایستاد در حالی که آنحضرت متوجه ماجرا بود. ابوبکر در نماز به عواقب امر می اندیشید و جان خود را هم در امان نمی دید، و شجاعت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز او را به وحشت انداخته بود. او نماز را آنقدر طول داد که نزدیک بود آفتاب طلوع کند و مردم گمان کردند در نماز به اشتباه افتاده است. تا آنکه به تشهد رسید و جرأت سلام دادن نداشت! بالأخره قبل از سلام نماز سه مرتبه گفت: (ای خالد، آنچه به تو دستور داده ام انجام مده و اگر انجام دهی تو را می کشم)! و سپس سلام نماز را داد. امیرالمؤمنین علیه السلام رو به خالد کرد و فرمود: ای خالد، ابوبکر چه دستوری به تو داده بود؟ گفت: دستور داده بود گردن تو را بزنم! فرمود: چنین کاری را می کردی؟ خالد گفت: آری بخدا قسم، اگر قبل از سلام نماز نگفته بود (مکن) تو را می کشتم. حضرت فرمود: ای بی مادر، دروغ می گویی! آنکه چنین کاری می کند باید از تو شجاع تر باشد. سپس حضرت از جا برخاست و فقط با دو انگشت سبابه و وسط گلوی خالد را گرفت و چنان فشار داد که فریاد وحشتناکی کشید و نزدیک بود چشمانش بیرون آید، و مردم به وحشت افتادند بطوری که هرکس در فکر خود بود. خالد هم دست و پا می زد و قدرت حرف زدن نداشت. سپس حضرت لباس خالد را گرفت و او را به دیوار کوبید و خطاب به عمر فرمود: ای پسر صهاک، بخدا قسم اگر عهد و پیمانی از جانب پیامبر نبود و اگر نوشته ی ثبت شده ای از جانب پروردگار نبود می دانستی که کدامیک از ما لشکر ضعیفتر و تعداد کمتری داریم. سپس حضرت خالد را گرفت و بر زمین زد و بر روی سینه اش نشست و شمشیرش را برداشت تا او را بکشد. تمام اهل مسجد جمع شدند تا خالد را از دست آن حضرت رهایی دهند ولی نتوانستند. عمر گفت: (بخدای کعبه قسم او را می کشد)! لذا سراغ عباس فرستادند. عباس آمد و او را به حق قبر پیامبر صلی الله علیه و آله قسم داد که او را رها کند، و حضرت او آزاد کرد. سپس حضرت سراغ عمر آمد و یقه ی او را گرفت و فرمود: ای پسر صهاک، بخدا قسم اگر نبود عهدی از جانب پیامبر و دستوری از جانب خداوند می دانستی که کدامیک از ما کم یاورتر و نفراتمان کمتر است. سپس حضرت به خانه رفتند. در اینجا سلمان و ابوذر و مقداد و بنی هاشم آمدند و شمشیرها را کشیدند و خطاب به مردم گفتند: (بخدا قسم، دست برنمی دارید تا آنکه سخن بگوید و اقدام کند). مردم نیز مضطرب شدند و فتنه ای بپا شد. از سوی دیگر زنان بنی هاشم بیرون آمدند و فریاد برآوردند و گفتند: ای دشمنان خدا، چه زود دشمنی خود را با پیامبر و اهل بیتش آشکار کردید، و بارها همین نیت را نسبت به پیامبر داشتید ولی نتوانستید. دیروز نسبت به دخترش تصمیم قتل گرفتید و امروز می خواهید برادر و پسر عمو و جانشین و پدر فرزندانش را بکشید. بخدای کعبه قسم، دروغ می گویید. هرگز به قتل او دست نخواهید یافت. بعد از این جریانات که مردم ترسیدند فتنه ی عظیمی بپا شود ابوبکر به عمر گفت: این مشورت وارونه ی تو بود. گویا من این مناظر را پیش چشمانم می دیدم، ولی خدا را بر سلامتمان شکر کن! بدین صورت توطئه ی قتل حضرت خنثی شد ولی این بار آبروی ظاهری غاصبین بکلی از بین رفت واتمام حجتی قوی بر همگان شد که غاصبین تا کجا را تصمیم گرفته اند. سمعانی از علمای بزرگ اهل سنت در این زمینه می نویسد: وروی عنه (یعقوب الرواجنی شیخ البخاری) حدیث أبی بکر رضی اللّه عنه: أنّه قال: (لا یفعل خالد ما أمر به). سألت الشریف عمر ابن إبراهیم الحسینی بالکوفة عن معنی هذا الأثر فقال : کان أمر خالد بن الولید أن یقتل علیّاً ، ثم ندم بعد ذلک ، فنهی عن ذلک.: روایت کرده است از وی یعقوب رواجنی ماجرای ابو بکر را که گفت خالد آنچه را که به وی دستور دادم انجام ندهد. می گوید از سید عمر بن ابراهیم الحسینی در کوفه از معنی این جمله سوال کردم .پس گفت ابوبکر دستور داده بود به خالد بن ولید که علی را بکشد پس از اینکار پشیمان شده و از آن نهی کرد.[1] و جالب این است که سمعانی بعد از نقل حدیث سکوت می کند . و این نشان می دهد که صحت روایت در نزد او تمام بوده است و گر نه باید روایت را نقد و رد می کرد. منابع: کتاب اسرار خاندان محمد(ص)، سلیم بن قیس؛ ترجمه مهدی صبلغی: ص 388،/ علل الشرایع: ص 190./ الخرائج: ج 2 ص 757./ احتجاج طبرسی: ج 1 ص 89./ بحار الانوار: ج 29 ص 125، 132، 136، 159؛ج28،ص309 مراجعه شود. [1]. الأنساب :3/95، ط. دار الجنان بیروت و6/170، نشر محمد أمین دمج - بیروت - 1400 ه.
عنوان سوال:

آیا خلیفه اول نقشه ترور امیرالمومنین(ع) را کشیده بود؟


پاسخ:

واکنش های مناسب امیرالمؤمنین علیه السلام علیه غاصبان خلافت، اغتشاش عجیبی در افکار ابوبکر و عمر و مشاورینشان پیش آورده بود بطوری که آنان را وادار به تصمیم گیری های شتابزده ای نمود. با آنکه غاصبین به شدت از امیرالمؤمنین علیه السلام وحشت داشتند ولی بالأخره تصمیم بر قتل آن حضرت گرفتند.
آنان جلسه ای تشکیل دادند و در بین خود گفتند: (دیدید علی با ما چگونه برخورد کرد و چه مطالبی به ما گفت؟ بخدا قسم اگر یک مجلس دیگر چنین تکرار شود کار خلافت ما را به فساد می کشاند. گویا تا او زنده است چیزی بر ما گوارا نخواهد بود. ما در امان نیستیم که پنهانی مردم را دعوت کند و عده ای دعوت او را بپذیرند و به جنگ ما برخیزد، چرا که او شجاعترین عرب است. شما خوب می دانید که ما نسبت به او مرتکب چه جرائمی شده ایم و در حکومت پسر عمویش بر او غالب شدیم در حالی که حقی در آن نداشتیم و فدک را از همسر او گرفتیم).
عمر گفت: نظر درست آن است که دستور قتل او را صادر کنیم. ابوبکر پرسید: چه کسی این کار را بر عهده می گیرد؟ عمر گفت: (خالد بن ولید)، و این بدان دلیل بود که خود خالد بارها این پیشنهاد را داده بود.
آنان سراغ خالد فرستادند و او آمد. به او گفتند: می خواهیم تو را برای کاری عظیم بفرستیم. خالد گفت: هر دستوری دارید بگویید، اگر چه قتل علی بن ابی طالب باشد! گفتند: منظور ما همین است.

خالد گفت: چه زمانی او را بکشیم؟! ابوبکر گفت: (هنگام نماز صبح در مسجد حاضر شو و آنگاه که برای نماز ایستادیم تو در کنار علی بایست در حالی که شمشیر همراهت باشد، و وقتی سلام نماز را دادم گردن او را بزن)! انتخاب صبح بخاطر تاریکی هوا در آن موقع بود که ترور آسان تر صورت می گرفت. خالد قبول کرد و با این قرار از یکدیگر جدا شدند.
اسماء بنت عمیس که همسر ابوبکر و بانوی صالحه ای بود از این توطئه که در خانه ی ابوبکر صورت گرفت آگاه شد. لذا خدمتکار خود را فرستاد و گفت: نزد فاطمه برو و به او سلام برسان و آنگاه که از در وارد می شوی این آیه را (به کنایه) بخوان:

(إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنّی لَکَ مِنَ النَّاصِحینَ[قصص/20] این گروه توطئه می کنند که تو را بکشند. خارج شو که من خیرخواه تو هستم).

همچنین اسماء به خادمه اش گفت: اگر با خواندن آیه منظور تو را متوجه نشدند آن را تکرار کن.
خادمه آمد و وارد شد و گفت: خانم من می گوید: (ای دختر پیامبر حالت چگونه است؟ إنّ الملأ یأتمرون بک لیقتلوک...)! وقتی خادمه خواست بیرون برود بار دیگر آیه را خواند. امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود: به اسماء سلام برسان و بگو: (خداوند عزوجل بین آنان و تصمیمی که دارند مانع خواهد شد انشاء اللَّه)!

از سوی دیگر ابوبکر با خود اندیشید و در مورد دستوری که راجع به قتل امیرالمؤمنین علیه السلام داده بود به فکر فرو رفت و یقین کرد که اگر چنین اقدامی صورت گیرد جنگی شدید و بلایی طولانی بوقوع خواهد پیوست. لذا از دستوری که داده بود پشیمان شد و آن شب را تا صبح نخوابید.
صبح هنگام که وارد مسجد شد صفها آماده ی نماز بودند. ابوبکر پیش رفت و نماز را شروع کرد در حالی که فکر می کرد و متوجه نبود چه می گوید. خالد بن ولید هم با شمشیر آمد و کنار حضرت ایستاد در حالی که آنحضرت متوجه ماجرا بود.
ابوبکر در نماز به عواقب امر می اندیشید و جان خود را هم در امان نمی دید، و شجاعت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز او را به وحشت انداخته بود. او نماز را آنقدر طول داد که نزدیک بود آفتاب طلوع کند و مردم گمان کردند در نماز به اشتباه افتاده است. تا آنکه به تشهد رسید و جرأت سلام دادن نداشت!
بالأخره قبل از سلام نماز سه مرتبه گفت: (ای خالد، آنچه به تو دستور داده ام انجام مده و اگر انجام دهی تو را می کشم)! و سپس سلام نماز را داد.

امیرالمؤمنین علیه السلام رو به خالد کرد و فرمود: ای خالد، ابوبکر چه دستوری به تو داده بود؟ گفت: دستور داده بود گردن تو را بزنم! فرمود: چنین کاری را می کردی؟ خالد گفت: آری بخدا قسم، اگر قبل از سلام نماز نگفته بود (مکن) تو را می کشتم.
حضرت فرمود: ای بی مادر، دروغ می گویی! آنکه چنین کاری می کند باید از تو شجاع تر باشد.
سپس حضرت از جا برخاست و فقط با دو انگشت سبابه و وسط گلوی خالد را گرفت و چنان فشار داد که فریاد وحشتناکی کشید و نزدیک بود چشمانش بیرون آید، و مردم به وحشت افتادند بطوری که هرکس در فکر خود بود. خالد هم دست و پا می زد و قدرت حرف زدن نداشت.

سپس حضرت لباس خالد را گرفت و او را به دیوار کوبید و خطاب به عمر فرمود: ای پسر صهاک، بخدا قسم اگر عهد و پیمانی از جانب پیامبر نبود و اگر نوشته ی ثبت شده ای از جانب پروردگار نبود می دانستی که کدامیک از ما لشکر ضعیفتر و تعداد کمتری داریم.
سپس حضرت خالد را گرفت و بر زمین زد و بر روی سینه اش نشست و شمشیرش را برداشت تا او را بکشد. تمام اهل مسجد جمع شدند تا خالد را از دست آن حضرت رهایی دهند ولی نتوانستند. عمر گفت: (بخدای کعبه قسم او را می کشد)! لذا سراغ عباس فرستادند. عباس آمد و او را به حق قبر پیامبر صلی الله علیه و آله قسم داد که او را رها کند، و حضرت او آزاد کرد.
سپس حضرت سراغ عمر آمد و یقه ی او را گرفت و فرمود: ای پسر صهاک، بخدا قسم اگر نبود عهدی از جانب پیامبر و دستوری از جانب خداوند می دانستی که کدامیک از ما کم یاورتر و نفراتمان کمتر است.

سپس حضرت به خانه رفتند. در اینجا سلمان و ابوذر و مقداد و بنی هاشم آمدند و شمشیرها را کشیدند و خطاب به مردم گفتند: (بخدا قسم، دست برنمی دارید تا آنکه سخن بگوید و اقدام کند). مردم نیز مضطرب شدند و فتنه ای بپا شد.
از سوی دیگر زنان بنی هاشم بیرون آمدند و فریاد برآوردند و گفتند: ای دشمنان خدا، چه زود دشمنی خود را با پیامبر و اهل بیتش آشکار کردید، و بارها همین نیت را نسبت به پیامبر داشتید ولی نتوانستید. دیروز نسبت به دخترش تصمیم قتل گرفتید و امروز می خواهید برادر و پسر عمو و جانشین و پدر فرزندانش را بکشید. بخدای کعبه قسم، دروغ می گویید. هرگز به قتل او دست نخواهید یافت.
بعد از این جریانات که مردم ترسیدند فتنه ی عظیمی بپا شود ابوبکر به عمر گفت: این مشورت وارونه ی تو بود. گویا من این مناظر را پیش چشمانم می دیدم، ولی خدا را بر سلامتمان شکر کن!

بدین صورت توطئه ی قتل حضرت خنثی شد ولی این بار آبروی ظاهری غاصبین بکلی از بین رفت واتمام حجتی قوی بر همگان شد که غاصبین تا کجا را تصمیم گرفته اند.

سمعانی از علمای بزرگ اهل سنت در این زمینه می نویسد:

وروی عنه (یعقوب الرواجنی شیخ البخاری) حدیث أبی بکر رضی اللّه عنه: أنّه قال: (لا یفعل خالد ما أمر به). سألت الشریف عمر ابن إبراهیم الحسینی بالکوفة عن معنی هذا الأثر فقال : کان أمر خالد بن الولید أن یقتل علیّاً ، ثم ندم بعد ذلک ، فنهی عن ذلک.: روایت کرده است از وی یعقوب رواجنی ماجرای ابو بکر را که گفت خالد آنچه را که به وی دستور دادم انجام ندهد. می گوید از سید عمر بن ابراهیم الحسینی در کوفه از معنی این جمله سوال کردم .پس گفت ابوبکر دستور داده بود به خالد بن ولید که علی را بکشد پس از اینکار پشیمان شده و از آن نهی کرد.[1]
و جالب این است که سمعانی بعد از نقل حدیث سکوت می کند . و این نشان می دهد که صحت روایت در نزد او تمام بوده است و گر نه باید روایت را نقد و رد می کرد.

منابع: کتاب اسرار خاندان محمد(ص)، سلیم بن قیس؛ ترجمه مهدی صبلغی: ص 388،/ علل الشرایع: ص 190./ الخرائج: ج 2 ص 757./ احتجاج طبرسی: ج 1 ص 89./ بحار الانوار: ج 29 ص 125، 132، 136، 159؛ج28،ص309 مراجعه شود.


[1]. الأنساب :3/95، ط. دار الجنان بیروت و6/170، نشر محمد أمین دمج - بیروت - 1400 ه.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین