ویژگی های قرآن را بیان کنید؟
(مبین) ویژگی نخست قرآن: از نظر کسی که آشنا به زبان عربی است، شکّ نیست که قرآن کریم کلامی است فصیح و بلیغ ؛ و آنکه اهل ادب عرب باشد داند که فصاحت و بلاغت قرآن کریم ، نظیر ندارد. لذا در طول تاریخ ادب عرب، بسیاری از ادبا به صراحت اذعان بر این معنا نموده اند. امّا خود قرآن کریم، با اینکه فصیح و بلیغ است، ولی خود را تنها کلام فصیح و بلیغ نمی نامد؛ بلکه خود را فوق فصیح و بلیغ می نامد؛ یعنی خود را کلام مبین می خواند. کلام فصیح و بلیغ ، زیبا و رساست ولی لزوماً حقّ و روشن کننده و نورانی نیست؛ بلکه چه بسا کلامی از حیث لفظ، فصیح و بلیغ باشد ولی کلام مبین نباشد. قرآن کریم هم از حیث لفظ عربی مبین است ؛ یعنی کلامی است فصیح و بلیغ، و دارای روشنی و درخشش، هم از حیث مفهوم ، متعالی و روشنگر اموری است که بشر، نمی داند. چنین کلامی، فوق فصیح و بلیغ بوده کلام مبین می باشد. لذا طرّاح شبهه از این باب سخت دچار گزافه گویی شده است. و البته که باید چنین باشد. موش کور را نرسد که درخشش آفتاب را ادراک نماید. شواهد قرآنی: ( هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَ لِیُنْذَرُوا بِهِ وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ لِیَذَّکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ :این بلاغی است برای مردم (سخن بلیغی است برای مردم) ؛ تا همه به وسیله آن انذار شوند، و بدانند که او معبود یکتاست؛ و تا صاحبان خرد ناب پند گیرند) (إبراهیم:52) سخن بلیغ یعنی سخن رسا ، و بلاغ یعنی سخنی که مقصود را می رساند. در آیات متعدّدی قرآن کریم، خود را بلاغ می نامد. ( شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی وَ الْفُرْقان : ماهِ رمضان ؛ ماهی که قرآن در آن نازل گشت، که هدایت است مردم را ، و روشنگری هایی است از هدایت، و فرقان است( تفکیک میان حق) ) (البقرة:185) قرآن بیّنات (سخنان روشن و روشنگر ) و فرقان است. لذا سخنی است فوق سخن فصیح و بلیغ. ( وَ إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ هذا سِحْرٌ مُبینٌ : هنگامی که آیات روشن ما بر آنان خوانده می شود، کافران در برابر حقّی که برای آنها آمده می گویند: (این سحری آشکار است) ) (الأحقاف:7) ( وَ إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ رَجُلٌ یُریدُ أَنْ یَصُدَّکُمْ عَمَّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُکُمْ وَ قالُوا ما هذا إِلاَّ إِفْکٌ مُفْتَریً وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبینٌ : و هنگامی که آیات روشنگر ما بر آنان خوانده می شود، می گویند: (او فقط مردی است که می خواهد شما را از آنچه پدرانتان می پرستیدند بازدارد!) و می گویند: (این جز دروغ بزرگی که(به خدا) بسته شده چیز دیگری نیست!) و کافران هنگامی که حق به سراغشان آمد گفتند: (این، جز سحری آشکار نیست) ) (سبأ:43) قدرت روشنگری آیات الهی چه در قرآن و چه در کتب آسمانی تحریف نشده ی گذشته و چه در معجزات چنان قدرتمند و تأثیرگذار بوده که کفّار آن را سحر می نامیده اند. این لقبی که کفّار می دادند خود گواه است بر عاجز کننده بودن این آیات. اینها خواسته اند قرآن را مخدوش جلوه دهند ولی ندانسته اعجاز آن را آشکار نموده اند. چون آنها اعتراف نمودند که قرآن، خارق عادت است؛ ولی خارق عادتی از قبیل سحر؛ امّا ما امروزه شکّ ندانیم که قرآن سحر نیست. پس، از سخن آنها می ماند تنها خارق عادت بودن آن. ( هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ عَلی عَبْدِهِ آیاتٍ بَیِّناتٍ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِکُمْ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ :او کسی است که آیات روشنی بر بنده اش نازل می کند تا شما را از تاریکی ها به سوی نور برد؛ و خداوند نسبت به شما مهربان و رحیم است. ) (الحدید:9) قرآن کریم، صرفا کلامی زیبا و رسا نیست، بلکه افزون بر اینها، در کسی که آن را بی غرض گوش می کند، ایجاد نورانیّت درون می کند؛ و حسّی متعالی در وی پدید می آورد. این است که آن را کلام مبین (روشن کننده) می نامند. ( الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبین ) (یوسف:1) ( حم (1) وَ الْکِتابِ الْمُبینِ (2) إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (3) وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ : حم. (1) سوگند به کتاب مبین(روشنگر)، (2) که ما آن را قرآنی عربی قرار دادیم، باشد که تعقّل نمایید. (3) و آن در أمّ الکتاب ، نزد ما بلندپایه و حکیم (استوار)است) قرآن کریم قبل از آنکه عربی فصیح و بلیغ باشد، کتاب مبین می باشد؛ یعنی نوری است فرامادّی که در قالب کلام جای گرفته است. لذا اصل و باطن آن در علم خدا، علیّ و حکیم می باشد؛ یعنی بلند مرتبه و در نهایت استحکام وجودی است. هر سخن فصیح و بلیغی باطن نوری ندارد، بلکه تنها سخن مبین است که باطن نوری دارد. ( حم (1) وَ الْکِتابِ الْمُبینِ (2) إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرینَ (3) فیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکیمٍ : حم(1) سوگند به این کتاب روشنگر، (2) که ما آن را در شبی پر برکت نازل کردیم؛ ما همواره انذارکننده بوده ایم! (3) در آن شب هر امری بر اساس حکمت(الهی) تدبیر و جدا می گ ردد. ) قرآن کریم نه تنها مبین و حکیم می باشد، بلکه دقیقاً مطابق با نظام احسن و عالم خلقت است، که عالمی است حکیمانه و استوار. لذا فرمود: ( ... وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً وَ بُشْری لِلْمُسْلِمینَ و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز، و هدایت و رحمت و بشارت است برای تسلیم شوندگان) (النحل:89) ( وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغی لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبینٌ : ما هرگز به او (پیامبر) شعر نیاموختیم، و شایسته ی او نیست( که شاعر باشد)؛ این(کتاب آسمانی) فقط ذکر و قرآن مبین است) (یس:69) شعر کلام موزون و فصیح است؛ امّا قرآن کریم شعر نیست، کما اینکه با نثر رایج ادبیّات عرب نیز تفاوت جدّی دارد. لذا قرآن در هیچ قالبی از قالبهای ادبیّات عرب جای نمی گیرد. نه قبل از قرآن چنین کلامی گفته شده و نه بعد از آن کسی توانسته است در این قالب، کلامی فصیح و بلیغ بگوید. هر ادیب عربی خواسته در این قالب کلام فصیح بگوید، سخنش از دیگر کلمات خودش نیز پایین تر شده است. این خاصّیّت، از ویژگی های این قالب گفتاری است. لذا بعد از قرآن کریم، با اینکه ادبای عرب اعتراف به فصاحت و بلاغت قرآن داشتند، ولی در ادبیّات، از این سبک پیروی تامّ نکردند؛ بلکه هر کدام از ادبای عرب و عجم، تنها از برخی ابعاد ادبی قرآن تقلید نمودند. چون هر گاه می خواستند تمام ابعاد آن را تقلید کنند، کلامشان به شدّت افت می نمود و از کلمات عادی خودشان نیز پایین تر می شد. حاصل سخن آنکه: یکی از ویژگی های قرآن کریم، کلام مبین بودن آن است. لذا آنکه می خواهد مثل قرآن را بیاورد باید کلامش کلام مبین باشد، یعنی حدّ اقلّ یک سوره بیاورد که افزون بر فصاحت و بلاغت ، محتوای متعالی نیز داشته باشد. محتوایی در حدّ محتوای قرآن کریم. محتوایی که به دور از تعصّبات و احساسات و عواطف و رسوبات ذهنی بتوان از آن دفاع عقلانی نمود. خیلی ها تلاش نموده اند که محتوای قرآن را اموری غیر عقلانی جلوه دهند ولی وقتی در فضایی به دور از تعصّبات و احساسات و عواطف و با کنار نهادن رسوبات فرهنگی به محتوای قرآن کریم نظر می کنیم، آن را خالی از اشکال می یابیم ؛ و متوجّه می شویم که معیوب انگاری محتوای آن، ناشی از دخالت دادن عوامل مزاحمی چون تعصّبات و احساسات و عواطف و رسوبات فرهنگی و ... است. لذا قرآن کریم، مدام ما را هشدار می دهد که مواظب عوامل مزاحم در داوری های خودتان باشید. مثلاً قرآن کریم جواز تعدّد زوجات را می دهد؛ که حکمی است سراسر حکیمانه و کاملاً قابل دفاع عقلانی. امّا عدّه ای روی پیش داوری ها خیال می کنند که قرآن کریم توصیه به تعدّد زوجات نموده است. حال آنکه جایز دانستن امری غیر از توصیه به آن است. عدّه ای نیز بر اساس عواطف و احساسات این مساله را بررسی نموده، داد و بیداد راه انداخته اند. امّا اگر برخی حقایق را بدانیم با محاسباتی عقلانی و واقع بینانه، خواهیم دید که این جواز، لازم و ضروری بوده است. حقایقی مثل اینکه: اوّلاً آمار زنان و مردان در شرائط عادی تقریباً برابر است؛ و عملاً شرائط تعدّد زوجات نمی تواند عمومیّت بیابد. ثانیاً در مواردی مثل وقوع جنگ و امثال آن، این تعادل به نفع زیادی زنان به هم می خورد؛ و زنان افزون آمده نیز حقّ شوهر داشتن و فرزنددار شدن دارند. ثالثاً برخی زنان عقیم می باشند؛ و شوهرشان حقّ فرزنددار شدن دارد. از طرفی اگر این گونه زنان طلاق داده شوند، شانس ازدواج نخواهند داشت. رابعاً برخی مردان، وفور شهوت دارند؛ و یک زن از عهده ی شهوت آنها بر نمی آید. لذا اگر به صورت ضابطه مند همسر دوم نداشته باشد، به زنا روی خواهد آورد. خامساً زنان دوران حیض و نفاس دارند. و برخی مردان دارای وفور شهوت، این مقدار محرومیّت را تاب نمی آورند. و ... . اگر عقلا این واقعیّات را در نظر بگیرند، خواهند دید که بستن راه تعدّد زوجات، کاری است غیر حکیمانه. لذا قرآن کریم جواز آن را امضاء نمود امّا به آن توصیه نکرد ؛ و البته شروطی نیز برای آن گذاشت. امّا کسانی که مغرضانه داوری می کنند، بی آنکه این واقعیّات را در نظر گرفته با محاسبات عقلایی داوری کنند، با تکیه بر عواطف و احساسات و رسوبات فرهنگی مخاطبین خودشان، این حکم را به باد انتقاد می گیرند. مصونیت از اختلاف : ( أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً : آیا درباره قرآن نمی اندیشند؟! اگر از سوی غیر خدا بود، اختلاف فراوانی در آن می یافتند.) (النساء:82) ویژگی دیگر قرآن آن است که آیات آن با یکدیگر در تضادّ و تناقض حقیقی قرار نمی گیرند. تا کنون خیلی ها تلاش نموده اند که از درون قرآن تناقضاتی را استخراج نمایند؛ امّا هر چه آنها تراشیده اند، با پاسخ قاطع از سوی قرآن شناسان مواجه گشته است. پس آنکه می خواهد مثل یک سوره را بیاورد، باید کلامی بیاورد که افزون بر فصاحت و بلاغت و مبین بودن، دارای اختلاف درونی نیز نباشد. حقانیت قرآن: ( المر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ وَ الَّذی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُون : المر، اینها آیات کتاب است؛ و آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، حقّ است؛ ولی بیشتر مردم ایمان نمی آورند) (الرعد:1) ویژگی سوم قرآن آن است که حقّ می باشد؛ یعنی محال است بتوانیم بر خلاف آن برهان قطعی عقلی اقامه کنیم. لذا یکی از وجوه اعجازی قرآن، وجه منطقی آن می باشد. چون هیچ گزاره ای در آن یافت نمی شود که یکی از قوانین منطق عقلی را نقض نماید. لذا مخالفین قرآن، به جای اینکه برهانی بر ضدّ قرآن اقامه کنند، از ابزارهای احساسی یا از مغالطات کمک می گیرند. پس آنکه می خواهد مثل یک سوره را بیاورد، باید کلام او حاوی سخنی خلاف قواعد منطق عقلی و خلاف برهان قطعی نباشد. البته توجّه شود که نظریّات علوم تجربی، برهان نیستند. نظریّات همواره در معرض ابطال و جایگزینی با نظریّات برتر از خود می باشند. اعتبار علمی قرآن: قرآن کریم حدود 14 قرن است که بین ماست و تا کنون هیچ کشف قطعی علمی با آیات آن در تضادّ قرار نگرفته است. البته توجّه شود که نظریّات، امور ظنّی اند نه قطعیّات؛ لذا دائماً در معرض جایگزینی با نظریّه برتر می باشند. قرآن کریم این همه در مورد آسمان و زمین سخن گفته ؛ و شگفت آنکه آیات آن نه در زمان نزول با باورهای مردم آن زمان در تضادّ روشن قرار گرفته و نه امروز با یافته های قطعی ما در تضادّ روشن قرار می گیرد. بلکه فراتر از این، قرآن کریم ، هزار و چهارصد سال قبل، از اموری پرده برداشته که امروزه علم روز ، تازه آنها را کشف می کند. پس کسی که می خواهد سوره ای مثل سور قرآن بیاورد، باید چنان سخن بگوید، که افزون بر ویژگی های سابق، کلامش در مدّتی طولانی با کشفیّات قطعی مورد خدشه واقع نشود. حال آنکه می دانیم، حتّی سخن بزرگترین دانشمندان نیز چند صباحی بیشتر اعتبار نمی یابد، و بخشی از کلام آنها در گذر زمان ، مخدوش می شود. گستردگی معنایی قرآن: بسیاری از آیات قرآن ذو وجوه می باشند؛ یعنی یک یا چند آیه با توجّه به قواعد زبان عربی معانی ظاهری متعدّدی پیدا می کنند. گفتن چنین جملاتی که چند معنی داشته باشند، از عهده ی برخی افراد بر می آید، لکن اگر بنا شود که کسی چهار ویژگی سابق را هم مراعات نماید، گفتن چنین جملاتی بسیار دشوارتر خواهد شد. امّا اگر بنا شود که کسی افزون بر رعایت ویژگی های سابق ، چنان سخن بگویند، که مثلاً هفت سطر از کلام او، هزاران وجوه معنایی داشته باشد، آنگاه هر منصفی تصدیق می کند که چنین سخن گفتنی از عهده ی افراد عادی خارج می باشد. طبق ادّعای علّامه طباطبایی ، آیه ی 102 سوره بقره که حدود هفت سطر می باشد طبق قواعد زبان عربی، یک میلیون و دویست و شصت هزار وجه معنایی دارد. همچنین پنج آیه ی نخست سوره بقره ، بیش از یک میلیون وجه معنایی دارد. اعجاز عددی قرآن: اخیراً در قرآن کریم شگفتی هایی عددی نیز یافت شده است؛ که برخی آن را اعجاز عددی نامیده اند. طبق این کشفیّات که هنوز روند آن ادامه دارد بین کلمات مرتبط نوعی تناسب عددی نیز به چشم می خورد. پس آنکه می خواهد مثل قرآن را بیاورد، باید در ضمن گنجاندن ویژگی های گذشته در کلام خودش، این ویژگی را هم در کلامش لحاظ نماید. البته گنجاندن پنج شش مورد هم قبول است. چون با حفظ ویژگی های سابق، گنجاندن چند مورد اینچنینی هم کار را بر نویسنده صدها برابر دشوارتر خواهد ساخت. شاید با مثالی بهتر بتوانم این معنا را برسانم. فرض کنید کسی می خواهد یک کتاب بنویسد که فصیح و بلیغ باشد. روشن است که کار دشواری است و تنها نوابغی توانسته اند چنین کتابهایی بنویسند. حال با او شرط می کنیم که کلامش باید بسیار پرمحتوا و متعالی نیز باشد. روشن است که باز هم کار بر او دشوارتر می شود. با همین دو شرط، تنها کسانی همچون سعدی و حافظ و نظامی و امثال اینها هستند که توانشتن دارند. حال شرط سوم را اعمال می کنیم. در اینجا حتّی امثال سعدی و حافظ و نظامی نیز ساقط خواهند شد. ولی اگر جمعی از نوابغ جمع شوند می توانند از عهده برآیند. با شرط چهارم، جمع نوابغ نیز می شکند. چون حتّی جمع نوابغ نیز نمی توانند چنان سخن بگویند که چند صد سال بعد همچنان معتبر بماند. با شرط پنجم، جامعه بشری خواهد شکست. ادبیّات قرآن: قالب بیان قرآن کریم، قالبی است منحصر به فرد. این قالب نه شعر است و نه نثر متداول در ادبیّات عرب. این سبک بیان، در زبان عربی سابقه نداشته و بعد از قرآن نیز لاحقه ندارد. چنین قالبی در سایر زبانها نیز وجود ندارد. ادبای عرب اذعان دارند که قرآن کریم، فصیحترین و بلیغترین کلام عربی است؛ و می دانیم که ادبا معمولاً سعی می کنند از قالبهای فصیح و بلیغ تقلید نمایند؛ مثلاً ببینید حافظ و سعدی و فردوسی و ... چقدر مقلّد در سبک دارند. امّا شگفت آنکه قالب قرآن به گونه ای است که اگر فصحترین و بلیغترین افراد نیز بخواهند در آن قالب سخن بگویند، سخنشان از نظر فصاحت و بلاغت مخدوش می شود. لذا نه تنها قبل از قرآن کسی در این قالب سخن نگفت، بلکه حتّی بعد از قرآن نیز فصحا و بلاغای عرب این قالب را برای بیان سخنانشان انتخاب نکردند. چون به وضوح می یافتند و می یابند که سخنشان در این قالب، نه تنها فصیح و بلیغ نمی شود، بلکه حتّی سخنانشان در این قالب، از سایر سخنان خودشان نیز کم ارزشتر می شود. البته توجّه شود که منظورمان از قالب قرآن، مسجّع بودن نیست. سجع قبل و بعد از قرآن نیز وجود داشته است. منظورمان از سبک چیزی است که در فنّ سبک شناسی از آن بحث می شود. اینها شمّه ای از ویژگی های قرآن حکیم است که هماوردی کننده با قرآن، باید آنها را در کلام ابداعی خود مراعات نماید. اگر کسی هست که با این مشخّصات بتواند یک سوره مثل سور قرآن بیاورد، بسم الله؛‌ این گوی و این میدان. قرآن کریم نمی گوید حتماً به زبان عربی مثل قرآن را بیاورید، بلکه به هر زبانی که می خواهید بیاورید. حتّی قرآن این اجازه را می دهد که مضمون، از خود قرآن گرفته شود. لذا حتّی ترجمه ی قرآن در سطح خود قرآن نیز محال می باشد؛ چه به زبان عربی و چه به زبانی دیگر. بلکه به جرأت می گویم که تا کنون حتّی یک ترجمه ی مطابق با اصل از آیه ( بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم ) دیده نشده است. لذا تمام ترجمه های این آیه مشکل دارند. قرآن کتابی مصون از تناقض: قرآن کریم ادّعا دارد که کسی جز خدا در فرستادن قرآن، دخالتی ندارد؛ شاهدش آنکه اگر غیر خدا هم در آن دخالت داشت، یقیناً تضادّ و تناقض حقیقی در قرآن پیدا می شد؛ در حالی که قرآن، منزّه از چنین وصفی است. فرمود: ( أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً : آیا درباره قرآن نمی اندیشند؟! اگر از سوی غیر خدا بود، اختلاف فراوانی در آن می یافتند.) (النساء:82) تا کنون خیلی ها تلاش نموده اند که از درون قرآن تناقضاتی را استخراج نمایند؛ امّا هر چه آنها تراشیده اند، با پاسخ قاطع از سوی قرآن شناسان مواجه گشته است. آدرس قوم لوط: قرآن کریم در باره ی سرزمین قوم لوط (شهر سدوم) یا مجموعه شهرهای مؤتفکه، قرآن کریم فرموده است: ( وَ إِنَّها لَبِسَبیلٍ مُقیمٍ : و ویرانه های سرزمین آنها، بر سر راه(کاروانها)، همواره ثابت و برقرار است) (الحجر:76) ؛ از این آیه می توان استفاده کرد که سرزمین قوم لوط، در مسیر راه کاروانهای عربهای اهل حجاز است. پس با این قرینه می توان به جستجوی شهر سدوم (شهر قوم لوط) پرداخت. و البته تحقیقات در این باره تا حدودی به ثمر رسیده و بخشی از تاریخ قوم لوط در کشور اردن ( در مسیر مکّه و مدینه به شام) کشف شده است؛ و شواهد آشکاری در این کشفیّات وجود دارد که نشان می دهد، این آثار مربوط به قوم لوط می باشند. ( بر اساس نظریّات باستان شناسان ، حضرت لوط (علیه السلام) و همراهانش ، پس از خروج از شهر سدوم ، به غاری در ورالصافی اردن پناه بردند که امروزه آن غار توسط موزه ی بریتانیا با همکاری وزارت سیاحت و باستان شناسی اردن کشف شده است. ) (باستان شناسی و جغرافیای تاریخی قصص قرآن، عبدالکریم بی آزار شیرازی، ص 172، 175) همچنین به گزارش ( مهر نیوز)، وزارت گردشگری اردن اعلام کرد: ساختمان موزه ی حضرت لوط(ع) که 200 متر از غار لوط(ع) فاصله دارد به منظور ارائه و حفظ میراث تمدّن و تاریخ زندگی قوم لوط به‌ زودی افتتاح خواهد شد. غار لوط در جنوب اردن در استان کرک واقع شده است که در سال 1986 کشف شد و عملیات بازسازی و ترمیم آن بیش از ده سال طول کشیده است. این غار به گفته ی محققان به بیش از 5 هزار سال پیش باز می‌گردد. بر روی دیوارهای این غار، نوشته‌ها، تصاویر و عکسهایی از حیوانات، گیاهان و درختانی است که داستان زندگی حضرت لوط، قوم او، نحوه زندگی مردم آن دوران را به تصویر کشیده است. این بنا از سنگهای بسیار قدیمی ساخته شده است. این است کلام خدا درباره ی قوم لوط: ( وَ لَقَدْ تَرَکْنا مِنْها آیَةً بَیِّنَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُون : و از این آبادی نشانه ی روشنی برای کسانی که می اندیشند باقی گذاردیم) (عنکبوت:35) آری نشانه ی روشنی برای اهل تعقّل و تحقیق نه عوامی که در خانه می نشینند و می گویند: کجاست آن آثار؟ امّا اهل تحقیق می گردند و می یابند و ایمان می آورند. اگر قرآن کلام بشر بود، آیا امکان داشت که بتواند این گونه از تاریخی دیرینه و ناشناخته خبر دهد؟ گزارشی از تاریخ دیرینه و ناشناخته: خداوند متعال می فرماید: ( وَ جاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً حَتَّی إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمینَ (90) آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدینَ (91) فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیاتِنا لَغافِلُونَ :و بنی اسرائیل را از دریا عبور دادیم؛ و فرعون و لشکرش از سر ظلم و تجاوز، به دنبال آنها رفتند؛ هنگامی که غرقاب دامن او را گرفت، گفت: (ایمان آوردم که هیچ معبودی، جز کسی که بنی اسرائیل به او ایمان آورده اند، وجود ندارد؛ و من از مسلمین هستم) (90) الآن؟!! در حالی که قبلاً عصیان کردی، و از مفسدان بودی! (91) پس امروز، بدنت را نجات می دهیم، تا نشانه ای باشی برای آیندگان؛ در حالی که بسیاری از مردم، از آیات ما غافلند ) (سوره یونس) در این آیات آمده که: 1 یکی از فراعنه، که ظاهراً قدرتمندترین آنها هم بوده، در آب غرق شده و مرده است. 2 خداوند جسد او را از آب نجات داده و حفظ نموده است؛ تا عبرت آیندگان شود. 3 با اینکه خدا چنین نموده، ولی اکثر مردم از این ماجرا غافلند. پس این آیات سه امر نهان از جهانیان را بیان داشته است؛ که در زمان نزول قرآن، هیچ کس از آنها خبر نداشته؛ و در هیچ تاریخی نیز این امور نوشته نشده اند. اوّل اینکه یکی از فراعنه با غرق شدن مرده، دوم اینکه بدن او هنوز باقی است؛ و سوم اینکه مردم، از این دو امر غافلند. تا اینجا شکّ نداریم که دو مورد از این سه مورد، درست از آب در آمده اند. یکی اینکه بدن برخی از فراعنه تا به امروز باقی مانده است. چون تا حدوداً 200 سال قبل کسی خبری از مومیایی های اهرام مصر نداشت. در تاریخ نیز چنین چیزی ثبت نشده است. دوم اینکه، مردم، حدود 1200 سال از این ماجرا غافل بوده اند. پس تنها می ماند یک مورد؛ و آن اینکه آیا حقیقتاً یکی از این مومیایی های کشف شده از فراعنه، در اثر غرق شدن مرده است؟ پاسخ این سوال را پروفسور موریس بوکای فرانسوی پیدا نمود. هنگامی که فرانسوا میتران در سال 1981 میلادی زمام امور فرانسه را بر عهده گرفت،ازمصر تقاضا شد تا جسد مومیایی شده ی فرعون رامسس دوم را برای برخی آزمایشها و تحقیقات از مصر به فرنسه منتقل کنند. جسد این فرعون که بزرگترین فرعون مصر بوده است به مکانی با شرایط خاص در مرکز آثار فرانسه انتقال داده شد تا بزرگترین دانشمندان باستان شناس به همراه بهترین جرّاحان و کالبد شکافان فرانسه، آزمایشات خود را بر روی این جسد و کشف اسرار متعلق به آن شروع کنند. رئیس این گروه تحقیق و ترمیم جسد یکی از بزرگترین دانشمندان فرانسه به نام پروفسور موریس بوکای بود. او بر خلاف سایرین که قصد ترمیم جسد را داشتند، در صدد کشف راز چگونگی مرگ این فرعون بود. تحقیقات پروفسور بوکای همچنان ادامه داشت تا اینکه در ساعات پایانی شب نتایج نهایی ظاهر شد؛ او کشف نمود که در این جسد، مقدار قابل توجّهی نمک دریا وجود دارد. این کشف دال بر این بود که او در دریا غرق شده و مرده است؛ و پس از خارج کردن جسد او از دریا برای حفظ جسد، آن را مومیایی کرده اند. لازم به ذکر است که طبق نوشته های مصری، او در جنگ کشته است؛ امّا هیچ گونه آثار جراحت بر پیکر او دیده نمی شود؛ و در میان مومیایی ها، سالمترین آنهاست. نوشته های مصری از او به بزرگی یاد نموده و او را خدای بی همتا خوانده اند؛ ولی نگفته اند که او در جنگ با چه کسی و چگونه مرده است. لذا به نظر می رسد که تاریخ نویسان مصری سعی داشته اند نحوه ی مرگ او را مخفی نگه دارند. امّا مسأله ی غریب و آنچه باعث تعجب بیش از حدّ پروفسور بوکای شده بود این مسأله بود که چگونه این جسد سالمتر از سایر اجساد، باقی مانده، در حالی که این جسد از دریا بیرون کشیده شده است؛ و قاعدتاً باید تا زمان مومیایی شدن تا حدودی فاسد می شده است؛ و این فساد اوّلیّه باید در طول این مدّت چند هزار ساله، مومیایی او را از دیگر مشابه های خودش فرسوده تر می کرده است . حیرت و سر در گمی پروفسور دو چندان شد وقتی دید نتیجه ی تحقیق او کاملا مطابق با نظر مسلمانان در مورد غرق شدن فرعون و نجات یافتن بدن او از آب است؛ و از خود سئوال می کرد که چگونه این امر ممکن است با توجه به اینکه این مومیایی در سال 1898 میلادی و تقریبا در حدود 200 سال قبل کشف شده است،در حالی که قرآن مسلمانان حدود 1400 سال پیش نوشته شده است؟! چگونه ممکن است بشری چنین گزارش دقیقی از ماجرا داده باشد در حالی که نه عرب و نه هیچ انسان دیگری از مومیایی شدن فراعنه توسط مصریان قدیم آگاهی نداشته و زمان زیادی از کشف این مسأله نمی گذرد؟! پروفسور موریس بوکای تورات و انجیل را بررسی کرد امّا آنها فقط به غرق شدن او اشاره داشتند و هیچ ذکری از نجات جسد فرعون به میان نیاورده بودند. پس از اتمام تحقیق و ترمیم جسد فرعون، آن را به مصر بازگرداندند؛ ولی موریس بوکای خاطرش آرام نگرفت تا اینکه تصمیم گرفت به کشورهای اسلامی سفر کند تا از صحت خبر در مورد ذکر نجات جسد فرعون توسط قرآن اطمینان حاصل کند. یکی از مسلمانان قرآن را باز کرد و آیه 92 سوره یونس را برای او تلاوت نمود. این آیه او را بسیار تحت تاثیر قرار داد و لرزه بر اندام او انداخت و با صدای بلند فریاد زد: من به اسلام داخل شدم و به این قرآن ایمان آوردم. موریس بوکای با تغییرات بسیاری در فکر و اندیشه و آیین به فرانسه بازگشت و دهها سال در مورد تطابق حقایق علمی کشف شده در عصر جدید با آیه‌های قرآن تحقیق کرد و حتّی یک مورد از آیات قرآن را نیافت که با حقایق قطعی علمی نه فرضیّات تناقض داشته باشد. وی حاصل تحقیقات چندین ساله ی خود را در کتابی به نام ( مقایسه ای میان: تورات، انجیل، قرآن و علم ) ثبت نمود. این کتاب توسّط ذبیح الله دبیر به زبان فارسی ترجمه شده است. این کتاب با عنوان ( عهدین، قرآن و علم) نیز معروف است. ترجمه ی دیگری از محمود نورمحمدی نیز برای این کتاب وجود دارد که توسّط انتشارات سایه‌گستر، در سال 1386 منتشر شده است. برای تهیه ی کتاب می توانید به سایت آدینه بوک ( http://www.adinebook.com/gp/search.html ) مراجعه نموده با جستجوی واژه ی ( بوکای ) در قسمت پدید آورنده به مطلوب خود برسید. شواهدی دیگر از جریان موسی و فرعون خداوند متعال می فرماید: ( وَ اتْرُکِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ :(ای موسی! هنگامی که از دریا گذشتید) دریا را آرام و گشاده بگذار، که آنها لشکری غرق شده خواهند بود!) (الدخان:24). طبق این آیات، اوّلاً واقعه در دریا رخ داده نه در رودخانه و امثال آن. ثانیاً نه تنها فرعون، بلکه لشکر او نیز در دریا غرق شده اند؛ ولی تنها جسد او نجات یافته. پس باید بتوان آثاری از این لشکر در دریاهای اطراف مصر یافت. تا کنون تصور بسیاری از موّرخین این بود که حضرت موسی(ع) و یارانش از رود نیل عبور کرده اند. امّا خداوند متعال صحبت از دریا کرده نه رود. برخی برای توجیه کلام خداوند که اشاره به بحر کرده می گویند این استعاره است واشاره به بزرگی رود نیل دارد. امّا دانشمندی به نام رونی وایت، تحقیقات گسترده ای در این زمینه انجام داد. او فرضیّه ای بنا نهاد مبنی بر اینکه حضرت موسی از دریای سرخ عبور کرده نه از رود نیل. وی در همین راستا تصمیم گرفت عمق دریای سرخ را وجب به وجب جستجو کند تا شاید بتواند آثاری از لشکریان فرعون را بیابد. دانشمندان باستان شناس کار او را خیالپردازی و نشدنی می دانستند. او می گوید بیش از 3000 پرواز به منطقه انجام شد ولی اثری یافت نشد. نهایتاً آنها سراغ نقشه های ماهواره ای رفتند. در این نقشه ها نقطه ی از خلیج عقبه وجود داشت که عمق کمتری نسبت به مناطق دیگر داشت. آنها با خود فکر کردند اگر دریا شکافته شده، در همین منطقه بوده است. در نتیجه شروع به غواصی در همین منطقه نمودند. بعد از گذشت شش ماه اوّلین نشانه ظاهر شد. یکی از غواصان مرجان عجیبی در آب مشاهده کرده بود؛ مرجانی به شکل چرخ. آن مرجان در واقع چرخ ارابه ای بود که فقط افسران بلند پایه ی مصر اجازه سوار شدن برآن را داشتند. بعد از آن، سپرهای نظامی و استخوانهایی از ایشان نیز در این منطقه کشف شد. تصاویر این کشف را در اینترنت می توانید ملاحظه فرمایید.
عنوان سوال:

ویژگی های قرآن را بیان کنید؟


پاسخ:

(مبین) ویژگی نخست قرآن:
از نظر کسی که آشنا به زبان عربی است، شکّ نیست که قرآن کریم کلامی است فصیح و بلیغ ؛ و آنکه اهل ادب عرب باشد داند که فصاحت و بلاغت قرآن کریم ، نظیر ندارد. لذا در طول تاریخ ادب عرب، بسیاری از ادبا به صراحت اذعان بر این معنا نموده اند. امّا خود قرآن کریم، با اینکه فصیح و بلیغ است، ولی خود را تنها کلام فصیح و بلیغ نمی نامد؛ بلکه خود را فوق فصیح و بلیغ می نامد؛ یعنی خود را کلام مبین می خواند. کلام فصیح و بلیغ ، زیبا و رساست ولی لزوماً حقّ و روشن کننده و نورانی نیست؛ بلکه چه بسا کلامی از حیث لفظ، فصیح و بلیغ باشد ولی کلام مبین نباشد. قرآن کریم هم از حیث لفظ عربی مبین است ؛ یعنی کلامی است فصیح و بلیغ، و دارای روشنی و درخشش، هم از حیث مفهوم ، متعالی و روشنگر اموری است که بشر، نمی داند. چنین کلامی، فوق فصیح و بلیغ بوده کلام مبین می باشد. لذا طرّاح شبهه از این باب سخت دچار گزافه گویی شده است. و البته که باید چنین باشد. موش کور را نرسد که درخشش آفتاب را ادراک نماید.
شواهد قرآنی:
( هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَ لِیُنْذَرُوا بِهِ وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ لِیَذَّکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ :این بلاغی است برای مردم (سخن بلیغی است برای مردم) ؛ تا همه به وسیله آن انذار شوند، و بدانند که او معبود یکتاست؛ و تا صاحبان خرد ناب پند گیرند) (إبراهیم:52)
سخن بلیغ یعنی سخن رسا ، و بلاغ یعنی سخنی که مقصود را می رساند. در آیات متعدّدی قرآن کریم، خود را بلاغ می نامد.
( شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی وَ الْفُرْقان : ماهِ رمضان ؛ ماهی که قرآن در آن نازل گشت، که هدایت است مردم را ، و روشنگری هایی است از هدایت، و فرقان است( تفکیک میان حق) ) (البقرة:185)
قرآن بیّنات (سخنان روشن و روشنگر ) و فرقان است. لذا سخنی است فوق سخن فصیح و بلیغ.
( وَ إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ هذا سِحْرٌ مُبینٌ : هنگامی که آیات روشن ما بر آنان خوانده می شود، کافران در برابر حقّی که برای آنها آمده می گویند: (این سحری آشکار است) ) (الأحقاف:7)
( وَ إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ رَجُلٌ یُریدُ أَنْ یَصُدَّکُمْ عَمَّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُکُمْ وَ قالُوا ما هذا إِلاَّ إِفْکٌ مُفْتَریً وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبینٌ : و هنگامی که آیات روشنگر ما بر آنان خوانده می شود، می گویند: (او فقط مردی است که می خواهد شما را از آنچه پدرانتان می پرستیدند بازدارد!) و می گویند: (این جز دروغ بزرگی که(به خدا) بسته شده چیز دیگری نیست!) و کافران هنگامی که حق به سراغشان آمد گفتند: (این، جز سحری آشکار نیست) ) (سبأ:43)
قدرت روشنگری آیات الهی چه در قرآن و چه در کتب آسمانی تحریف نشده ی گذشته و چه در معجزات چنان قدرتمند و تأثیرگذار بوده که کفّار آن را سحر می نامیده اند. این لقبی که کفّار می دادند خود گواه است بر عاجز کننده بودن این آیات. اینها خواسته اند قرآن را مخدوش جلوه دهند ولی ندانسته اعجاز آن را آشکار نموده اند. چون آنها اعتراف نمودند که قرآن، خارق عادت است؛ ولی خارق عادتی از قبیل سحر؛ امّا ما امروزه شکّ ندانیم که قرآن سحر نیست. پس، از سخن آنها می ماند تنها خارق عادت بودن آن.
( هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ عَلی عَبْدِهِ آیاتٍ بَیِّناتٍ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِکُمْ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ :او کسی است که آیات روشنی بر بنده اش نازل می کند تا شما را از تاریکی ها به سوی نور برد؛ و خداوند نسبت به شما مهربان و رحیم است. ) (الحدید:9)
قرآن کریم، صرفا کلامی زیبا و رسا نیست، بلکه افزون بر اینها، در کسی که آن را بی غرض گوش می کند، ایجاد نورانیّت درون می کند؛ و حسّی متعالی در وی پدید می آورد. این است که آن را کلام مبین (روشن کننده) می نامند.
( الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبین ) (یوسف:1)
( حم (1) وَ الْکِتابِ الْمُبینِ (2) إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (3) وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ : حم. (1) سوگند به کتاب مبین(روشنگر)، (2) که ما آن را قرآنی عربی قرار دادیم، باشد که تعقّل نمایید. (3) و آن در أمّ الکتاب ، نزد ما بلندپایه و حکیم (استوار)است)
قرآن کریم قبل از آنکه عربی فصیح و بلیغ باشد، کتاب مبین می باشد؛ یعنی نوری است فرامادّی که در قالب کلام جای گرفته است. لذا اصل و باطن آن در علم خدا، علیّ و حکیم می باشد؛ یعنی بلند مرتبه و در نهایت استحکام وجودی است. هر سخن فصیح و بلیغی باطن نوری ندارد، بلکه تنها سخن مبین است که باطن نوری دارد.
( حم (1) وَ الْکِتابِ الْمُبینِ (2) إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرینَ (3) فیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکیمٍ : حم(1) سوگند به این کتاب روشنگر، (2) که ما آن را در شبی پر برکت نازل کردیم؛ ما همواره انذارکننده بوده ایم! (3) در آن شب هر امری بر اساس حکمت(الهی) تدبیر و جدا می گ ردد. )
قرآن کریم نه تنها مبین و حکیم می باشد، بلکه دقیقاً مطابق با نظام احسن و عالم خلقت است، که عالمی است حکیمانه و استوار. لذا فرمود: ( ... وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً وَ بُشْری لِلْمُسْلِمینَ و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز، و هدایت و رحمت و بشارت است برای تسلیم شوندگان) (النحل:89)
( وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغی لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبینٌ : ما هرگز به او (پیامبر) شعر نیاموختیم، و شایسته ی او نیست( که شاعر باشد)؛ این(کتاب آسمانی) فقط ذکر و قرآن مبین است) (یس:69)
شعر کلام موزون و فصیح است؛ امّا قرآن کریم شعر نیست، کما اینکه با نثر رایج ادبیّات عرب نیز تفاوت جدّی دارد. لذا قرآن در هیچ قالبی از قالبهای ادبیّات عرب جای نمی گیرد. نه قبل از قرآن چنین کلامی گفته شده و نه بعد از آن کسی توانسته است در این قالب، کلامی فصیح و بلیغ بگوید. هر ادیب عربی خواسته در این قالب کلام فصیح بگوید، سخنش از دیگر کلمات خودش نیز پایین تر شده است. این خاصّیّت، از ویژگی های این قالب گفتاری است. لذا بعد از قرآن کریم، با اینکه ادبای عرب اعتراف به فصاحت و بلاغت قرآن داشتند، ولی در ادبیّات، از این سبک پیروی تامّ نکردند؛ بلکه هر کدام از ادبای عرب و عجم، تنها از برخی ابعاد ادبی قرآن تقلید نمودند. چون هر گاه می خواستند تمام ابعاد آن را تقلید کنند، کلامشان به شدّت افت می نمود و از کلمات عادی خودشان نیز پایین تر می شد.
حاصل سخن آنکه: یکی از ویژگی های قرآن کریم، کلام مبین بودن آن است. لذا آنکه می خواهد مثل قرآن را بیاورد باید کلامش کلام مبین باشد، یعنی حدّ اقلّ یک سوره بیاورد که افزون بر فصاحت و بلاغت ، محتوای متعالی نیز داشته باشد. محتوایی در حدّ محتوای قرآن کریم. محتوایی که به دور از تعصّبات و احساسات و عواطف و رسوبات ذهنی بتوان از آن دفاع عقلانی نمود.
خیلی ها تلاش نموده اند که محتوای قرآن را اموری غیر عقلانی جلوه دهند ولی وقتی در فضایی به دور از تعصّبات و احساسات و عواطف و با کنار نهادن رسوبات فرهنگی به محتوای قرآن کریم نظر می کنیم، آن را خالی از اشکال می یابیم ؛ و متوجّه می شویم که معیوب انگاری محتوای آن، ناشی از دخالت دادن عوامل مزاحمی چون تعصّبات و احساسات و عواطف و رسوبات فرهنگی و ... است. لذا قرآن کریم، مدام ما را هشدار می دهد که مواظب عوامل مزاحم در داوری های خودتان باشید. مثلاً قرآن کریم جواز تعدّد زوجات را می دهد؛ که حکمی است سراسر حکیمانه و کاملاً قابل دفاع عقلانی. امّا عدّه ای روی پیش داوری ها خیال می کنند که قرآن کریم توصیه به تعدّد زوجات نموده است. حال آنکه جایز دانستن امری غیر از توصیه به آن است. عدّه ای نیز بر اساس عواطف و احساسات این مساله را بررسی نموده، داد و بیداد راه انداخته اند. امّا اگر برخی حقایق را بدانیم با محاسباتی عقلانی و واقع بینانه، خواهیم دید که این جواز، لازم و ضروری بوده است. حقایقی مثل اینکه: اوّلاً آمار زنان و مردان در شرائط عادی تقریباً برابر است؛ و عملاً شرائط تعدّد زوجات نمی تواند عمومیّت بیابد. ثانیاً در مواردی مثل وقوع جنگ و امثال آن، این تعادل به نفع زیادی زنان به هم می خورد؛ و زنان افزون آمده نیز حقّ شوهر داشتن و فرزنددار شدن دارند. ثالثاً برخی زنان عقیم می باشند؛ و شوهرشان حقّ فرزنددار شدن دارد. از طرفی اگر این گونه زنان طلاق داده شوند، شانس ازدواج نخواهند داشت. رابعاً برخی مردان، وفور شهوت دارند؛ و یک زن از عهده ی شهوت آنها بر نمی آید. لذا اگر به صورت ضابطه مند همسر دوم نداشته باشد، به زنا روی خواهد آورد. خامساً زنان دوران حیض و نفاس دارند. و برخی مردان دارای وفور شهوت، این مقدار محرومیّت را تاب نمی آورند. و ... . اگر عقلا این واقعیّات را در نظر بگیرند، خواهند دید که بستن راه تعدّد زوجات، کاری است غیر حکیمانه. لذا قرآن کریم جواز آن را امضاء نمود امّا به آن توصیه نکرد ؛ و البته شروطی نیز برای آن گذاشت. امّا کسانی که مغرضانه داوری می کنند، بی آنکه این واقعیّات را در نظر گرفته با محاسبات عقلایی داوری کنند، با تکیه بر عواطف و احساسات و رسوبات فرهنگی مخاطبین خودشان، این حکم را به باد انتقاد می گیرند.

مصونیت از اختلاف :
( أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً : آیا درباره قرآن نمی اندیشند؟! اگر از سوی غیر خدا بود، اختلاف فراوانی در آن می یافتند.) (النساء:82)
ویژگی دیگر قرآن آن است که آیات آن با یکدیگر در تضادّ و تناقض حقیقی قرار نمی گیرند. تا کنون خیلی ها تلاش نموده اند که از درون قرآن تناقضاتی را استخراج نمایند؛ امّا هر چه آنها تراشیده اند، با پاسخ قاطع از سوی قرآن شناسان مواجه گشته است.
پس آنکه می خواهد مثل یک سوره را بیاورد، باید کلامی بیاورد که افزون بر فصاحت و بلاغت و مبین بودن، دارای اختلاف درونی نیز نباشد.
حقانیت قرآن:
( المر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ وَ الَّذی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُون : المر، اینها آیات کتاب است؛ و آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، حقّ است؛ ولی بیشتر مردم ایمان نمی آورند) (الرعد:1)
ویژگی سوم قرآن آن است که حقّ می باشد؛ یعنی محال است بتوانیم بر خلاف آن برهان قطعی عقلی اقامه کنیم. لذا یکی از وجوه اعجازی قرآن، وجه منطقی آن می باشد. چون هیچ گزاره ای در آن یافت نمی شود که یکی از قوانین منطق عقلی را نقض نماید. لذا مخالفین قرآن، به جای اینکه برهانی بر ضدّ قرآن اقامه کنند، از ابزارهای احساسی یا از مغالطات کمک می گیرند.
پس آنکه می خواهد مثل یک سوره را بیاورد، باید کلام او حاوی سخنی خلاف قواعد منطق عقلی و خلاف برهان قطعی نباشد. البته توجّه شود که نظریّات علوم تجربی، برهان نیستند. نظریّات همواره در معرض ابطال و جایگزینی با نظریّات برتر از خود می باشند.

اعتبار علمی قرآن:
قرآن کریم حدود 14 قرن است که بین ماست و تا کنون هیچ کشف قطعی علمی با آیات آن در تضادّ قرار نگرفته است. البته توجّه شود که نظریّات، امور ظنّی اند نه قطعیّات؛ لذا دائماً در معرض جایگزینی با نظریّه برتر می باشند. قرآن کریم این همه در مورد آسمان و زمین سخن گفته ؛ و شگفت آنکه آیات آن نه در زمان نزول با باورهای مردم آن زمان در تضادّ روشن قرار گرفته و نه امروز با یافته های قطعی ما در تضادّ روشن قرار می گیرد. بلکه فراتر از این، قرآن کریم ، هزار و چهارصد سال قبل، از اموری پرده برداشته که امروزه علم روز ، تازه آنها را کشف می کند.
پس کسی که می خواهد سوره ای مثل سور قرآن بیاورد، باید چنان سخن بگوید، که افزون بر ویژگی های سابق، کلامش در مدّتی طولانی با کشفیّات قطعی مورد خدشه واقع نشود. حال آنکه می دانیم، حتّی سخن بزرگترین دانشمندان نیز چند صباحی بیشتر اعتبار نمی یابد، و بخشی از کلام آنها در گذر زمان ، مخدوش می شود.

گستردگی معنایی قرآن:
بسیاری از آیات قرآن ذو وجوه می باشند؛ یعنی یک یا چند آیه با توجّه به قواعد زبان عربی معانی ظاهری متعدّدی پیدا می کنند. گفتن چنین جملاتی که چند معنی داشته باشند، از عهده ی برخی افراد بر می آید، لکن اگر بنا شود که کسی چهار ویژگی سابق را هم مراعات نماید، گفتن چنین جملاتی بسیار دشوارتر خواهد شد. امّا اگر بنا شود که کسی افزون بر رعایت ویژگی های سابق ، چنان سخن بگویند، که مثلاً هفت سطر از کلام او، هزاران وجوه معنایی داشته باشد، آنگاه هر منصفی تصدیق می کند که چنین سخن گفتنی از عهده ی افراد عادی خارج می باشد. طبق ادّعای علّامه طباطبایی ، آیه ی 102 سوره بقره که حدود هفت سطر می باشد طبق قواعد زبان عربی، یک میلیون و دویست و شصت هزار وجه معنایی دارد. همچنین پنج آیه ی نخست سوره بقره ، بیش از یک میلیون وجه معنایی دارد.

اعجاز عددی قرآن:
اخیراً در قرآن کریم شگفتی هایی عددی نیز یافت شده است؛ که برخی آن را اعجاز عددی نامیده اند. طبق این کشفیّات که هنوز روند آن ادامه دارد بین کلمات مرتبط نوعی تناسب عددی نیز به چشم می خورد.
پس آنکه می خواهد مثل قرآن را بیاورد، باید در ضمن گنجاندن ویژگی های گذشته در کلام خودش، این ویژگی را هم در کلامش لحاظ نماید. البته گنجاندن پنج شش مورد هم قبول است. چون با حفظ ویژگی های سابق، گنجاندن چند مورد اینچنینی هم کار را بر نویسنده صدها برابر دشوارتر خواهد ساخت. شاید با مثالی بهتر بتوانم این معنا را برسانم.
فرض کنید کسی می خواهد یک کتاب بنویسد که فصیح و بلیغ باشد. روشن است که کار دشواری است و تنها نوابغی توانسته اند چنین کتابهایی بنویسند. حال با او شرط می کنیم که کلامش باید بسیار پرمحتوا و متعالی نیز باشد. روشن است که باز هم کار بر او دشوارتر می شود. با همین دو شرط، تنها کسانی همچون سعدی و حافظ و نظامی و امثال اینها هستند که توانشتن دارند. حال شرط سوم را اعمال می کنیم. در اینجا حتّی امثال سعدی و حافظ و نظامی نیز ساقط خواهند شد. ولی اگر جمعی از نوابغ جمع شوند می توانند از عهده برآیند. با شرط چهارم، جمع نوابغ نیز می شکند. چون حتّی جمع نوابغ نیز نمی توانند چنان سخن بگویند که چند صد سال بعد همچنان معتبر بماند. با شرط پنجم، جامعه بشری خواهد شکست.

ادبیّات قرآن:
قالب بیان قرآن کریم، قالبی است منحصر به فرد. این قالب نه شعر است و نه نثر متداول در ادبیّات عرب. این سبک بیان، در زبان عربی سابقه نداشته و بعد از قرآن نیز لاحقه ندارد. چنین قالبی در سایر زبانها نیز وجود ندارد. ادبای عرب اذعان دارند که قرآن کریم، فصیحترین و بلیغترین کلام عربی است؛ و می دانیم که ادبا معمولاً سعی می کنند از قالبهای فصیح و بلیغ تقلید نمایند؛ مثلاً ببینید حافظ و سعدی و فردوسی و ... چقدر مقلّد در سبک دارند. امّا شگفت آنکه قالب قرآن به گونه ای است که اگر فصحترین و بلیغترین افراد نیز بخواهند در آن قالب سخن بگویند، سخنشان از نظر فصاحت و بلاغت مخدوش می شود. لذا نه تنها قبل از قرآن کسی در این قالب سخن نگفت، بلکه حتّی بعد از قرآن نیز فصحا و بلاغای عرب این قالب را برای بیان سخنانشان انتخاب نکردند. چون به وضوح می یافتند و می یابند که سخنشان در این قالب، نه تنها فصیح و بلیغ نمی شود، بلکه حتّی سخنانشان در این قالب، از سایر سخنان خودشان نیز کم ارزشتر می شود. البته توجّه شود که منظورمان از قالب قرآن، مسجّع بودن نیست. سجع قبل و بعد از قرآن نیز وجود داشته است. منظورمان از سبک چیزی است که در فنّ سبک شناسی از آن بحث می شود.

اینها شمّه ای از ویژگی های قرآن حکیم است که هماوردی کننده با قرآن، باید آنها را در کلام ابداعی خود مراعات نماید. اگر کسی هست که با این مشخّصات بتواند یک سوره مثل سور قرآن بیاورد، بسم الله؛‌ این گوی و این میدان. قرآن کریم نمی گوید حتماً به زبان عربی مثل قرآن را بیاورید، بلکه به هر زبانی که می خواهید بیاورید. حتّی قرآن این اجازه را می دهد که مضمون، از خود قرآن گرفته شود. لذا حتّی ترجمه ی قرآن در سطح خود قرآن نیز محال می باشد؛ چه به زبان عربی و چه به زبانی دیگر. بلکه به جرأت می گویم که تا کنون حتّی یک ترجمه ی مطابق با اصل از آیه ( بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم ) دیده نشده است. لذا تمام ترجمه های این آیه مشکل دارند.

قرآن کتابی مصون از تناقض:
قرآن کریم ادّعا دارد که کسی جز خدا در فرستادن قرآن، دخالتی ندارد؛ شاهدش آنکه اگر غیر خدا هم در آن دخالت داشت، یقیناً تضادّ و تناقض حقیقی در قرآن پیدا می شد؛ در حالی که قرآن، منزّه از چنین وصفی است. فرمود: ( أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً : آیا درباره قرآن نمی اندیشند؟! اگر از سوی غیر خدا بود، اختلاف فراوانی در آن می یافتند.) (النساء:82)
تا کنون خیلی ها تلاش نموده اند که از درون قرآن تناقضاتی را استخراج نمایند؛ امّا هر چه آنها تراشیده اند، با پاسخ قاطع از سوی قرآن شناسان مواجه گشته است.

آدرس قوم لوط:
قرآن کریم در باره ی سرزمین قوم لوط (شهر سدوم) یا مجموعه شهرهای مؤتفکه، قرآن کریم فرموده است: ( وَ إِنَّها لَبِسَبیلٍ مُقیمٍ : و ویرانه های سرزمین آنها، بر سر راه(کاروانها)، همواره ثابت و برقرار است) (الحجر:76) ؛ از این آیه می توان استفاده کرد که سرزمین قوم لوط، در مسیر راه کاروانهای عربهای اهل حجاز است. پس با این قرینه می توان به جستجوی شهر سدوم (شهر قوم لوط) پرداخت. و البته تحقیقات در این باره تا حدودی به ثمر رسیده و بخشی از تاریخ قوم لوط در کشور اردن ( در مسیر مکّه و مدینه به شام) کشف شده است؛ و شواهد آشکاری در این کشفیّات وجود دارد که نشان می دهد، این آثار مربوط به قوم لوط می باشند.
( بر اساس نظریّات باستان شناسان ، حضرت لوط (علیه السلام) و همراهانش ، پس از خروج از شهر سدوم ، به غاری در ورالصافی اردن پناه بردند که امروزه آن غار توسط موزه ی بریتانیا با همکاری وزارت سیاحت و باستان شناسی اردن کشف شده است. ) (باستان شناسی و جغرافیای تاریخی قصص قرآن، عبدالکریم بی آزار شیرازی، ص 172، 175)
همچنین به گزارش ( مهر نیوز)، وزارت گردشگری اردن اعلام کرد: ساختمان موزه ی حضرت لوط(ع) که 200 متر از غار لوط(ع) فاصله دارد به منظور ارائه و حفظ میراث تمدّن و تاریخ زندگی قوم لوط به‌ زودی افتتاح خواهد شد. غار لوط در جنوب اردن در استان کرک واقع شده است که در سال 1986 کشف شد و عملیات بازسازی و ترمیم آن بیش از ده سال طول کشیده است. این غار به گفته ی محققان به بیش از 5 هزار سال پیش باز می‌گردد. بر روی دیوارهای این غار، نوشته‌ها، تصاویر و عکسهایی از حیوانات، گیاهان و درختانی است که داستان زندگی حضرت لوط، قوم او، نحوه زندگی مردم آن دوران را به تصویر کشیده است. این بنا از سنگهای بسیار قدیمی ساخته شده است.
این است کلام خدا درباره ی قوم لوط: ( وَ لَقَدْ تَرَکْنا مِنْها آیَةً بَیِّنَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُون : و از این آبادی نشانه ی روشنی برای کسانی که می اندیشند باقی گذاردیم) (عنکبوت:35) آری نشانه ی روشنی برای اهل تعقّل و تحقیق نه عوامی که در خانه می نشینند و می گویند: کجاست آن آثار؟ امّا اهل تحقیق می گردند و می یابند و ایمان می آورند.
اگر قرآن کلام بشر بود، آیا امکان داشت که بتواند این گونه از تاریخی دیرینه و ناشناخته خبر دهد؟

گزارشی از تاریخ دیرینه و ناشناخته:
خداوند متعال می فرماید:
( وَ جاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً حَتَّی إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمینَ (90) آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدینَ (91) فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیاتِنا لَغافِلُونَ :و بنی اسرائیل را از دریا عبور دادیم؛ و فرعون و لشکرش از سر ظلم و تجاوز، به دنبال آنها رفتند؛ هنگامی که غرقاب دامن او را گرفت، گفت: (ایمان آوردم که هیچ معبودی، جز کسی که بنی اسرائیل به او ایمان آورده اند، وجود ندارد؛ و من از مسلمین هستم) (90) الآن؟!! در حالی که قبلاً عصیان کردی، و از مفسدان بودی! (91) پس امروز، بدنت را نجات می دهیم، تا نشانه ای باشی برای آیندگان؛ در حالی که بسیاری از مردم، از آیات ما غافلند ) (سوره یونس)
در این آیات آمده که:
1 یکی از فراعنه، که ظاهراً قدرتمندترین آنها هم بوده، در آب غرق شده و مرده است.
2 خداوند جسد او را از آب نجات داده و حفظ نموده است؛ تا عبرت آیندگان شود.
3 با اینکه خدا چنین نموده، ولی اکثر مردم از این ماجرا غافلند.
پس این آیات سه امر نهان از جهانیان را بیان داشته است؛ که در زمان نزول قرآن، هیچ کس از آنها خبر نداشته؛ و در هیچ تاریخی نیز این امور نوشته نشده اند. اوّل اینکه یکی از فراعنه با غرق شدن مرده، دوم اینکه بدن او هنوز باقی است؛ و سوم اینکه مردم، از این دو امر غافلند.
تا اینجا شکّ نداریم که دو مورد از این سه مورد، درست از آب در آمده اند. یکی اینکه بدن برخی از فراعنه تا به امروز باقی مانده است. چون تا حدوداً 200 سال قبل کسی خبری از مومیایی های اهرام مصر نداشت. در تاریخ نیز چنین چیزی ثبت نشده است. دوم اینکه، مردم، حدود 1200 سال از این ماجرا غافل بوده اند. پس تنها می ماند یک مورد؛ و آن اینکه آیا حقیقتاً یکی از این مومیایی های کشف شده از فراعنه، در اثر غرق شدن مرده است؟
پاسخ این سوال را پروفسور موریس بوکای فرانسوی پیدا نمود.
هنگامی که فرانسوا میتران در سال 1981 میلادی زمام امور فرانسه را بر عهده گرفت،ازمصر تقاضا شد تا جسد مومیایی شده ی فرعون رامسس دوم را برای برخی آزمایشها و تحقیقات از مصر به فرنسه منتقل کنند. جسد این فرعون که بزرگترین فرعون مصر بوده است به مکانی با شرایط خاص در مرکز آثار فرانسه انتقال داده شد تا بزرگترین دانشمندان باستان شناس به همراه بهترین جرّاحان و کالبد شکافان فرانسه، آزمایشات خود را بر روی این جسد و کشف اسرار متعلق به آن شروع کنند. رئیس این گروه تحقیق و ترمیم جسد یکی از بزرگترین دانشمندان فرانسه به نام پروفسور موریس بوکای بود. او بر خلاف سایرین که قصد ترمیم جسد را داشتند، در صدد کشف راز چگونگی مرگ این فرعون بود. تحقیقات پروفسور بوکای همچنان ادامه داشت تا اینکه در ساعات پایانی شب نتایج نهایی ظاهر شد؛ او کشف نمود که در این جسد، مقدار قابل توجّهی نمک دریا وجود دارد. این کشف دال بر این بود که او در دریا غرق شده و مرده است؛ و پس از خارج کردن جسد او از دریا برای حفظ جسد، آن را مومیایی کرده اند. لازم به ذکر است که طبق نوشته های مصری، او در جنگ کشته است؛ امّا هیچ گونه آثار جراحت بر پیکر او دیده نمی شود؛ و در میان مومیایی ها، سالمترین آنهاست. نوشته های مصری از او به بزرگی یاد نموده و او را خدای بی همتا خوانده اند؛ ولی نگفته اند که او در جنگ با چه کسی و چگونه مرده است. لذا به نظر می رسد که تاریخ نویسان مصری سعی داشته اند نحوه ی مرگ او را مخفی نگه دارند.
امّا مسأله ی غریب و آنچه باعث تعجب بیش از حدّ پروفسور بوکای شده بود این مسأله بود که چگونه این جسد سالمتر از سایر اجساد، باقی مانده، در حالی که این جسد از دریا بیرون کشیده شده است؛ و قاعدتاً باید تا زمان مومیایی شدن تا حدودی فاسد می شده است؛ و این فساد اوّلیّه باید در طول این مدّت چند هزار ساله، مومیایی او را از دیگر مشابه های خودش فرسوده تر می کرده است . حیرت و سر در گمی پروفسور دو چندان شد وقتی دید نتیجه ی تحقیق او کاملا مطابق با نظر مسلمانان در مورد غرق شدن فرعون و نجات یافتن بدن او از آب است؛ و از خود سئوال می کرد که چگونه این امر ممکن است با توجه به اینکه این مومیایی در سال 1898 میلادی و تقریبا در حدود 200 سال قبل کشف شده است،در حالی که قرآن مسلمانان حدود 1400 سال پیش نوشته شده است؟! چگونه ممکن است بشری چنین گزارش دقیقی از ماجرا داده باشد در حالی که نه عرب و نه هیچ انسان دیگری از مومیایی شدن فراعنه توسط مصریان قدیم آگاهی نداشته و زمان زیادی از کشف این مسأله نمی گذرد؟! پروفسور موریس بوکای تورات و انجیل را بررسی کرد امّا آنها فقط به غرق شدن او اشاره داشتند و هیچ ذکری از نجات جسد فرعون به میان نیاورده بودند. پس از اتمام تحقیق و ترمیم جسد فرعون، آن را به مصر بازگرداندند؛ ولی موریس بوکای خاطرش آرام نگرفت تا اینکه تصمیم گرفت به کشورهای اسلامی سفر کند تا از صحت خبر در مورد ذکر نجات جسد فرعون توسط قرآن اطمینان حاصل کند. یکی از مسلمانان قرآن را باز کرد و آیه 92 سوره یونس را برای او تلاوت نمود. این آیه او را بسیار تحت تاثیر قرار داد و لرزه بر اندام او انداخت و با صدای بلند فریاد زد: من به اسلام داخل شدم و به این قرآن ایمان آوردم. موریس بوکای با تغییرات بسیاری در فکر و اندیشه و آیین به فرانسه بازگشت و دهها سال در مورد تطابق حقایق علمی کشف شده در عصر جدید با آیه‌های قرآن تحقیق کرد و حتّی یک مورد از آیات قرآن را نیافت که با حقایق قطعی علمی نه فرضیّات تناقض داشته باشد.
وی حاصل تحقیقات چندین ساله ی خود را در کتابی به نام ( مقایسه ای میان: تورات، انجیل، قرآن و علم ) ثبت نمود. این کتاب توسّط ذبیح الله دبیر به زبان فارسی ترجمه شده است. این کتاب با عنوان ( عهدین، قرآن و علم) نیز معروف است. ترجمه ی دیگری از محمود نورمحمدی نیز برای این کتاب وجود دارد که توسّط انتشارات سایه‌گستر، در سال 1386 منتشر شده است. برای تهیه ی کتاب می توانید به سایت آدینه بوک ( http://www.adinebook.com/gp/search.html ) مراجعه نموده با جستجوی واژه ی ( بوکای ) در قسمت پدید آورنده به مطلوب خود برسید.

شواهدی دیگر از جریان موسی و فرعون
خداوند متعال می فرماید: ( وَ اتْرُکِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ :(ای موسی! هنگامی که از دریا گذشتید) دریا را آرام و گشاده بگذار، که آنها لشکری غرق شده خواهند بود!) (الدخان:24).
طبق این آیات، اوّلاً واقعه در دریا رخ داده نه در رودخانه و امثال آن. ثانیاً نه تنها فرعون، بلکه لشکر او نیز در دریا غرق شده اند؛ ولی تنها جسد او نجات یافته. پس باید بتوان آثاری از این لشکر در دریاهای اطراف مصر یافت.
تا کنون تصور بسیاری از موّرخین این بود که حضرت موسی(ع) و یارانش از رود نیل عبور کرده اند. امّا خداوند متعال صحبت از دریا کرده نه رود. برخی برای توجیه کلام خداوند که اشاره به بحر کرده می گویند این استعاره است واشاره به بزرگی رود نیل دارد. امّا دانشمندی به نام رونی وایت، تحقیقات گسترده ای در این زمینه انجام داد. او فرضیّه ای بنا نهاد مبنی بر اینکه حضرت موسی از دریای سرخ عبور کرده نه از رود نیل. وی در همین راستا تصمیم گرفت عمق دریای سرخ را وجب به وجب جستجو کند تا شاید بتواند آثاری از لشکریان فرعون را بیابد. دانشمندان باستان شناس کار او را خیالپردازی و نشدنی می دانستند. او می گوید بیش از 3000 پرواز به منطقه انجام شد ولی اثری یافت نشد. نهایتاً آنها سراغ نقشه های ماهواره ای رفتند. در این نقشه ها نقطه ی از خلیج عقبه وجود داشت که عمق کمتری نسبت به مناطق دیگر داشت. آنها با خود فکر کردند اگر دریا شکافته شده، در همین منطقه بوده است. در نتیجه شروع به غواصی در همین منطقه نمودند. بعد از گذشت شش ماه اوّلین نشانه ظاهر شد. یکی از غواصان مرجان عجیبی در آب مشاهده کرده بود؛ مرجانی به شکل چرخ. آن مرجان در واقع چرخ ارابه ای بود که فقط افسران بلند پایه ی مصر اجازه سوار شدن برآن را داشتند. بعد از آن، سپرهای نظامی و استخوانهایی از ایشان نیز در این منطقه کشف شد. تصاویر این کشف را در اینترنت می توانید ملاحظه فرمایید.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین