بسم الله/سوال بنده پیرامون شخصیت هشام بن حکم است.او که بود و آیا اینکه ایشان از مجسمه بوده صحیح است؟آیا همانطور که ذکر شده لیس القول ما قال الهشاماندو هشام(بن حکم و بن سالم) مورد وثوق نیستند؟
بسم الله/سوال بنده پیرامون شخصیت هشام بن حکم است.او که بود و آیا اینکه ایشان از مجسمه بوده صحیح است؟آیا همانطور که ذکر شده لیس القول ما قال الهشاماندو هشام(بن حکم و بن سالم) مورد وثوق نیستند؟ پاسخ: سوال شما از قسمت های متعددی تشکیل می شد که هر یک نیازمند پاسخی مجزا و مفصل بود. برای جلوگیری از به هم ریختن بحث ها, پاسخ هر قسمت به صورت جداگانه خدمتتان ارائه می گردد . هشام بن حکم که بود؟ متولد (کوفه) و بزرگ شده (واسطه) بود و در (بغداد) پارچه فروشی می کرد. در ابتدا جهنمی مذهب بود ، ولی بعد از چند مناظره با امام صادق (علیه السلام) به مذهب تشیع گروید و جزو ستاره های درخشان این مذهب شد.(1) امام جعفر صادق(علیه السلام) به جزتعداد کمی از شاگردانش ، بقیه را از بحث و مناظره با مخالفان منع می کرد. هشام با وجودسن کم و جوانی اش ، در رأس کسانی بود که امام به آنان اجازه بحث و گفت و گوی علمی داده بود.(2) آن حضرت به هشام بسیار علاقه داشت و درباره وی فرمود :(هشام ،خواهان و جوینده حقِ ما ،پیش برنده حرف ما ، تأیید و تصدیق کننده ما ، و به خاک مالنده دماغ دشمن ماست . هر کس از او پیروی کند و پا جای پا او بگذارد ، از ما اطاعت و پیروی کرده و هر کس منکر او شود و با وی مخالفت بورزد ، البته با ما دشمنی کرده و منکر ما شده است.)(3) امام رضا (علیه السلام) در بیان مقام هشام فرمود : (او بنده ای صالح بود.) امام جواد (علیه السلام) نیز فرموده :(خداوندهشام را رحمت کند. او چقدر از ما دفاع کرد.)(4) هنگامی که هشام در کوفه زندگی می کرد، این شهر پایگاه مذهب های مختلف شده بود و علم کلام در آنجا به شدت رواج داشت . در حقیقت ، کوفه محل بحث و گفت وگو ودرگیری اصحاب مذاهب مختلف بود. هشام بن حکم که در علم کلام سابقه ای طولانی داشت ، هنگام بحث و مناظره ، با نیرو و توان خاصی ، نظریات متکلمان دیگر فرقه های اسلامی را رد می کرد . این شهامت و قدرت در مناظره برای دفاع از تشیع ،قول شفاعت امام صادق (علیه السلام) را در پی داشت .(5) هارون الرشید که کینه بزرگی از هشام به دل داشت ، تصمیم به قتل او گرفته بود، ولی یحیی بن خالد برمکی (وزیر هارون) ، از او دفاع کرد و نظر هارون را درباره هشام تغییر داد. یحیی بن خالد برمکی ،برای روشن شدن ذهن ها مجلس مناظره ای دربغداد تشکیل داده بود که ریاست آن با هشام بن حکم بود و وی بحث های فراوانی درباره امامت می کرد. هارون که در گوشه ای مخفی شده بود می دید که هشام چگونه بحث می کند . در پایان ،با پیروزی هشام ، هارون با ناراحتی گفت : (زبان هشام ، از هزار شمشیر ، برنده تر است.)(6) هارون در همان محفل مناظره ، تصمیم به قتل هشام گرفت . ولی یحیی بن خالد به هشام اطلاع داد و او مجلس را ترک کرد. وی یکسره به کوفه رفت و در خانه بشیر پنهان شد؛ گماشتگان هارون همچنان به دنبالش بودند. هشام بیمار شد و بشیر برای او طبیبی آورد؛ ولی هشام گفت : (من به زودی می میرم ، جسدم را نیمه شب کنار سر مزار حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) ببر و بر روی جسدم کاغذی بگذار و بنویس که این بدن هشام است که خلیفه درصدد دستگیری او بود و او به مرگ طبیعی از دنیا رفته است.) بشیر به این وصیت عمل کرد. صبح ،والی از ماجرا با خبر شد به خلیفه گزارش داد. هارون چون نامه را خواند ، گفت : (الحمدالله که ما از شر وی نجات یافتیم.) وفات هشام در سال 179 ، پس از شهادت امام کاظم(علیه السلام) بود .(7) هشام ،کتاب های بسیاری تألیف کرده که 29 عدد از آنها مشهورترند ؛کتاب هایی پربار ، نافع و روشن ، که در وضوح بیان و بلندی برهان در اصول و فروع و در توحید و فلسفه عقیله و رد آرای مخالفان اسلام و اهل بیت و غلو کنندگان آنها ممتازند.(8) چند روز به آغاز مراسم حج مانده بود. امام صادق (علیه السلام) به رسم هر سال ، در خیمه اش در کوهی کنار حرم مکه به سر می برد که ناگهان دید شتر سواری نزدیک می شود. حضرت فرمود:به خدای کعبه سوگند که سواره این شتر ، هشام است که به اینجا می آید . هشام در آن هنگام نوجوان بود و تازه موی بر صورتش روییده بود و همه حاضران در آن جمع در سن و سال از او بزرگ تر بودند. اما پس از استقبال گرم از او ،برایش جا باز کرد و در شأن وی فرمود:(ناصرُنا بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ وَ یَدِهِ ؛ هشام با دل و زبان و عملش یاری کننده ماست.)(9) امام ، از هشام که تازه از راه رسیده بود ، خواست برای اثبات مقام علمی اش ، درباره نام های خداوند متعال و فروعات آنها سخن گوید . هشام همه را به نیکی توضیح داد. حضرت پرسید : (هشام! آیا چنان فهم داری که با درک و تفکرات دشمنان ما را دفع کنی؟) هشام گفت : آری . امام فرمود :(خداوند ، تو را در این راه ثابت قدم داردو ازآن بهره مند سازد.) هشام می گفت که بعد از این دعا ، هرگز در بحث های خداشناسی و توحید شکست نخوردم.(10) او بسیار مورد توجه امام صادق (علیه السلام) بود؛ چنان که روزی ، حضرت وی را به حضور طلبید و فرمود: درباره تو سخنی می گویم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) به حسان بن ثابت انصاری (شاعر معروف پیامبر ، که با شعرش از حریم اسلام حمایت می کرد) فرمود؛ پیامبر فرمود:(تاوقتی ما رابا زبانت یاری می کنی ، پیوسته تو را روح القدس تأیید کند.)(11) پایه های اعتقادی و شخصیت والای علمی هشام ، در مکتب امام صادق (علیه السلام) استوار شد . پس از شهادت پیشوای ششم در سال 148 ، هشام به امام کاظم (علیه السلام) روی آورد و از محضر آن امام والامقام بهره مند شد و در شمار شاگردان و یاران آن حضرت جای گرفت . او نزد هفتمین امام شیعه چنان جایگاهی یافت که تاریخ نگاران ،وی رااز کارگزاران مطمئن و مورد عنایت خاص آن حضرت شمرده اند.(12) پی نوشت ها : 1. نک : مهدی پیشوایی ، سیره پیشوایان ، صص 373-375. 2. فهرست ابن ندیم ، ص 263. 3. صفایی ، هشام بن حکم ، ص 14؛ رجال نجاشی ، 433. 4. نک : هشام بن حکم ، ص 121. 5. نک : محمدتقی شوشتری ، قاموس الرجال ، ج9 ، ص 317 6. نک: اردبیلی ، جامع الرواه ، ج2 ، ص313. 7. نک :شیخ عباس قمی ، سفینه البحار ، ج2 ، صص 719 و 720. 8. نک : هشام بن حکم ، ص14. 9. بحارالانوار ، ج10 ، ص295. 10.نک : سید هاشم بحرانی ، تفسیر برهان ، ج1 ، ص420. 11. نک : عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال ، ج3 ، ص294. 12. نک : سید ابوالقاسم موسوی خویی ، معجم الرجال الحدیث ، ج 19، ص271. دلایل و قرینه های نفی شبهه تجسیم از هشام 1.مفهوم جسمیت نزد هشام به معنای شیء است و نه به معنای دارای ابعاد واعراض مفهوم جسمیت نزد هشام اصطلاح دیگری است که با آنچه متعارف است- که از لوازم آن، طول و عرض وعمق است- تفاوت دارد. مراد او تجسیم معنوی حقیقی برای جسم مادی نیست. پس مقصود او از این که او (جسمی است، نه مانند اجسام) نسبت به خداوند تعالی این است که او می خواهد معنای (شیئ لا کالاشیاء)را- که از فرمایش خدای تعالی: (لَیسَ کَمِثلِه شَیءٌ) اخذ شده- به تصویر بکشد. پس حقیقت شیء بودن، مفهوم مشترک بین خدای تعالی وغیر اوست؛ چنان که برخی از صفات، همچون رازق، عالم و... بین هر دومشترک است. اما دراین امر خداوند- عزوجل- به خاطر ویژگی وجودی قائم به ذاتش - که در دیگر اشیا یافت نمی شود- ممتاز است ونه خدا به آنها شبیه است ونه آنها به خدا. پس از حیث اثبات شیء بودن برای خدا او از حد تعطیل خارج می شود واز حیث نفی مانند برای او- جل وعلا- از حدود تشبیه به اشیای دیگر خارج می گردد. واین گونه، تنزیه کامل برای خداوند، بدون تعارض بین دومقوله ثابت می گردد. لذا می بینیم که آیة الله خویی می فرماید که هشام دراطلاق مصطلح واستعمال آن اشتباه کرده است، نه دراعتقادات. پس اعتقاد اوصحیح است وغباری برآن نیست. او می گوید: اگر بپذیریم که هشام لفظ جسم را برخدای سبحان اطلاق کرده است، اودراطلاق واستعمال لفظ درخلاف معنای آن اشتباه کرده است واین، خطای دراعتقاد اومحسوب نمی شود. روایتی که کلینی به نقل از عبدالرحمان حمانی روایت کرد، ما را به این معنا رهنمون می کند. در آن روایت، هشام گمان کرد که خداوندجسمی است که مانند ندارد؛ زیرا که او مماثلت را نفی کرد. ودلالت دارد براین که هشام ازجسم، معنای معهود آن را اراده نکرده بود وگرنه نفی مماثلت صحیح نبود، بلکه معنای دیگری را اراده کرده بود؛ اگر چه دراینجا خطا کرده است.(1) اشعری وابن ابی الحدید نیز این مفهوم رابه معنای این که او شی ء ای قائم به ذاتش است، معنا کرده اند. ابوالحسن اشعری درالمقالات می گوید: هشام به حکم گفت معنای جسم این است که اوموجود است؛ چه بسا می گوید مقصودم از جسم گفتنم، موجود است واو شیء است واو قائم به خودش است.(2) وابن ابی الحدید گفته است: اما کسی که گفته است که او جسم است، ولی نه مانند اجسام، این معنا را در نظر داشته که او به خلاف عرض است ومحال از او توهم فعل شود واز اومعنای جسمیت را نفی کرده است. او این لفظ را به معنای او شیء است، نه مانند اشیا وذات است که مانند ذات ها نیست، اطلاق کرده است. وفهم مقصودشان آسان است؛ زیرا اختلاف آنها درعبارت است وآنها عبارت اند از: علی بن منصور، سکاک، یونس بن عبدالرحمان وفضل بن شاذان که همگی آنها از قدمای رجال شیعه هستند.این قول از ابن کرام واصحابش صادر شده است.آنها گفتند: معنای قول ما که درباره ی خدای سبحان می گوییم جسم، این است که او قائم به ذاتش است، نه قائم به غیر ذاتش.(3) پس اصطلاحی خاص نزد هشام بن حکم وبعضی از شاگردانش دراطلاق لفظ جسم بر ذات الهی وجود دارد وما نمی توانیم اورا متهم سازیم که او قایل به تجسیم است؛ زیرا آن با اصول عقلی وشرعی مخالفتی ندارد. آری اگر گفته شود که جسم، اسمی برای خداست، این با توقیفی بودن اسامی خدای تبارک وتعالی مرتبط است وآن بحث دیگری است که برخی این معنا را جایز شمرده اند. (4) ابن حزم گفته است: اگر به ما نصی مبنی برجسم نامیدن خدا برسد ، واجب است که اورا بدین نام بنامیم. وما در این هنگام می گوییم که اومثل اجسام نیست؛ همچنان که در خصوص علیم وقدیر وحی می گوییم.(5) 2. هشام دیگران را محکوم می کندوبا ایشان معارضه می کند، بدون این که براین حکم اعتقادی داشته باشد هنگامی که هشام بن حکم، با معتزله ودیگران مناظره می کند، یکی از چهار چوب های پذیرفته شده درمناظره، الزام دیگران به وسیله ی برخی از چیزهایی است که خودشان گفته اند.این بدان معنا نیست که اوخود بدان حکم ایمان دارد. وقتی که هشام با علاف را مناظره می کند، به او می گوید چرا نمی گویی که اوجسمی است، نه مانند اجسام وصورتی است، نه مانند صورت ها. این از باب ملزم کردن دشمن است وضرورتاً بدین معنا نیست که خود بدان ایمان دارد وبه آن معتقد است. این مسأله نزد ارباب مناظرات واضح است.وهشام به شهادت بسیاری از علما یکی از مناظره کننده های چیره دست بود؛ آن گونه که در اعلام تراجم گذشت. سید مرتضی درکتاب الشافی خودمی گوید: او این مطالب را بر سبیل معارضه با معتزله بر زبان جاری ساخت.به ایشان گفت : اگر می گویید که خدای تعالی شیء است، نه مانند اشیا، پس بگویید: او جسم است، نه مانند اجسام. این گونه نیست که هر کسی چیزی را عرضه کند ودر باره ی آن سؤال بکند، خود به آن اعتقاد وتدین دارد.گاهی جایز است که آن را قصد کند تا جواب این مسأله را استخراج کند وبه آنچه نزد آنهاست، دست یابد . یا این که قصور آنها را در بیان جواب مورد رضایت، آشکار کندو ... .(6) وشهرستانی گفته است: شایسته نیست که از الزام های او بر معتزله غفلت شود.اودر پس آن چیزی است که دشمن را بر آن محکوم می کند و در مقابل آنچه از تشبیه است که اظهار میدارد. اوبا علاف مناظره کرد ودر الزام اوگفت: تو می گویی که باری تعالی عالم به علم است وعلمش عین ذاتش است وپدیده ها با او که عالم برعلم است، شریک اند واین، با آن که عملش عین ذاتش باشد، تباین دارد.اوعالم است ، نه مانند عالمان.پس چرا نمی گویی اوجسم است، نه چون اجسام وصورتی است، نه همانند صورت ها واندازه ای دارد ، نه مانند اندازه هاو... .(7) عجیب است که شهرستانی به این امر اعتراف می کند، اما او را به اموری متهم می سازد که شایسته ی جایگاه علمی هشام نیست. با این که بیشتر تهمت ها برزبان جاحظ وشهرستانی جاری شده است، ولی آنها برای ما تقیدی نمی آورد. 3. روایت هشام از امام صادق(ع) درنفی تجسیم اگر فرض کنیم که هشام به مقوله ی تجسیم اعتقاد دارد، پس چرا او از امامانش (ع) روایاتی را نقل می کند که این شبه را نفی می نمایند. فقد روی الکلینی، عن علی بن ابراهیم، عن أبیه، عن العباس بن عمرو، عن هشام بن الحکم ، عن أبی عبدالله (ع) ، أنه قال للزندیق حین سأله. وقال: فتقول إنه سمیع البصیر، قال(ع) :(هو سمیع بصیر، سمیع بغیر جاریة ، وبصیر بغیر آلة، بل سمیع بنفسه، وبصیر بنفسه).(8) هشام بن حکم درضمن حدیث سؤال زندیق از امام صادق (ع) گوید که آن زندیق گفت: تومی گویی خدا شنوا وبیناست؟ امام فرمود: ( آری اوشنوا وبیناست، شنواست بی اندام وبیناست، بدون ابزار، بلکه به ذات خود می شنود وبه ذات خود می بیند). دراین روایت ، دلالت روشنی است براین که اوبه تجسیم اعتقاد نداشته است؛ وگرنه چرا این حدیث را از امام صادق(ع) روایت کرده است؟ 4.پیش گام حق ودفع کننده ی باطل نمی تواند از مجسمه باشد عاقلانه نیست که شخص مدافع ویاور حق متهم شود که قایل به تجسیم یا تشبیه است.دربرخی از روایات گذشت که امام صادق(ع) درحق اوفرموده است که هشام بن حکم پیش قراول حق ما و پیش برنده ی سخن ماست، تأیید کننده صداقت ما و دور کننده ی دشمنان باطل ماست. هر کس از او و فرمانش تبعیت کند، از ما تبعیت کرده است. ونیز این فرمایش امام صادق(ع) که او یار ما با قلب ودست وزبانش است.(9) همچنین هنگامی که هشام از اسمای الهی واشتقاقات پرسید، امام فرمود: أفهمت یا هشام! فهماً تدفع به و تناضل به اعداء نا المتخذین مع الله- عز وجل- غیره؟ قال: نعم. قال: نفعک الله به وثبتک یا هشام! (10) آیا فهمیده ای ای هشام، به گونه ای که بتوانی دفاع کنی وبر دشمنان ما - که دیگری را با خدا شریک گرفته اند- درمباحثه غلبه کنی؟ عرض کردم: آری. فرمود: ای هشام، خدایت به آن سود دهد وبر آن پا برجایت دارد! معمول ومنطقی به نظر نمی رسد که امام (ع) او را به محاجه ومناظره گسیل دارد، درحالی که او می داند که هشام از کسانی است که به تجسیم وتشبیه اعتقاد دارد. 5.علامه امینی ادعای تجسیم منسوب به هشام از سوی شهرستانی را مردود می شمارد علامه امینی در رد شهرستانی - که هشام را به تجسیم متهم کرده- گفته است: این عقاید باطلی است که به رجال شیعی نسبت می دهند؛ مردانی که همواره دستورهای ائمه (ع) را همچون سایه دنبال می کنند. آنها عقیده ای را نمی پذیرند وآموخته ای را نشر نمی دهند وحکمی را نمی پراکنند ونسبت به دیدگاهی اظهار عقیده نمی کنند، جز آن که از ائمه(ع) برآن، دلیلی غیر قابل انکاریا بیانی کافی یا فتوایی محکم یا نظری نافذ بیابند.علاوه براین، احادیث همه ی آنها در عقاید واحکام ومعارف الهی درکتاب های شیعه پراکنده شده و در دسترس است ودید گان بر روی آنها دوخته و دل ها نسبت بدان ها شیفته. این، و سخنانی که به آنها نسبت داده می شود، نقیض هم هستند. کتاب ها وآثار جاویدانشان را بگیر وببین که هیچ کدام از این مباحث ربطی به آنها ندارد، بلکه آنها با زبانی تند به دفع ومقابله با این تهمت ها می پردازند ومدح ائمه (ع) برای آنها به حد زیادی است واگر آنها از یکی از ایشان اتهامی این چنینی سراغ داشتند، حتماً به خاطر مراقبت از مردم درمقابل گمراهی برآنها می تاختند؛ همان گونه که با اهل بدعت وضلالت کردند. اینها مردان عالم شیعه اند وبساط سخن درباره ی احوال ایشان گسترده است وآنها دریک کلام، از هر عیبی که آنها را متهم سازد، پیراسته اند. ایشان درمیان قوم از اضدادشان- که از ایشان دورند ونسبت به ایشان وشرح حالشان جاهل اند- شناخته ترند وبا آنها درهیچ یک از حالات جمع نمی شوند. درمیان شیعه، از قدیم الایام تا امروز، کسی اعتراف نداردواطلاع ندارد از وجود این فرقه های هشامیه، زراریه ویونسیه که شهرستانی ونظایر او به شیعه نسبت می دهند؛ همچون فرقه های دیگری که برای شیعه ذکر کرده است. (11) علامه امینی قایلان به تهمت تجسیم به هشام را از این کار باز می دارد واو را از این تهمت پیراسته می دارد. براین باوریم که امینی اعتقاد دارد که هشام، اگر چه از تجسیم، آن گونه که مصطلح است واستعمال می شود، سخن گفته است، ولی مقصود اوتجسیم معنوی دارای ابعاد مادی ومجموعه ی جسمی از اعراض وجایگاه و طول وعرض وعمق نبوده است، بلکه مقصود او، آن گونه که ما پیش تر گفتیم، از مقوله (جسم لا کالاجسام) به مثابه سخن (شیء لا کالاشیاء) بوده است وجسم را مانند شیء، اصطلاحاً ولفظاً، تصور کرده است. یعنی او وجود خدای تعالی را به شیء بودن ثابت کرده است، اما درهمان وقت او را از حد تعطیل خارج ساخته است. همچنین است (لا کالاجسام)، یعنی (لا کالاشیاء) واز خدای تبارک وتعالی هر مشابهی با جسم را نفی کرده است وهمسانی بین آن دو، خارج ساختن خدا از حد تشبیه است؛ همان گونه که آیه (لَیسَ کَمِثلِهِ شَیء) (12) برآن دلالت دارد. این آیه همسانی با دیگر اشیا را از خداوند نفی می کند که این همان تنزیه ی کاملی است که در آن شائبه ی تجسیم وجود ندارد. دیدگاه شیخ مفید درباره ی این مبحث یک مطلب باقی مانده است وآن، گفتار شیخ مفید(رح) است که دستاویز برخی برای متهم ساختن هشام به تجسیم شده است.اومی گوید: لم یکن فی سلفنا من تدین بالتشبیه من طریق المعنی، وانما خالف هشام واصحاب جماعة اصحاب ابی عبدالله(ع) بقوله فی الجسم، فزعم ان الله جسم لا کالاجسام؛ (13) درپیشینیان ما کسی به تشبیه معنوی اعتقاد ندارد، و فقط هشام واصحابش درگفتگو درباب جسم بودن خدا با گروهی از اصحاب امام صادق(ع) مخالفت کرده اند وگمان کرده اند که خداوند جسم است، اما نه چون اجسام. ماجواب خود را درباره ی این مطلب وآنچه این شبهه را از هشام دور می سازد، گفته ایم. درقول مفید مسامحه ای وجود دارد. ما از عبارت او این گونه می فهمیم که هشام، با توجه به (بقوله فی الجسم ) در جسم بودن خدا حرف دارد، نه این که او با اعتقاد به جسم بودن خدا با ایشان مخالفت کرده باشد. پس مفهومی که هشام با آن، با تمامی شیعه مخالفت کرده، اصطلاحی بیش نیست. واین اصطلاحی مخصوص به خود اوست که به خاطر فراوانی مناظراتش با خصم، آنها را ساخته است.این تعابیر ضرورتاً از عقیده او، همان گونه که گذشت، سخن نمی گوید واو از آن ، تجسم معنوی را اراده نکرده است. نتیجه از آنچه تقدیم شد، امور زیر نتیجه می شود: 1.تاریخ او را از این تهمت تبرئه می کند تاریخ نمی تواند برای ما ثابت کند که هشام از مجسمه بود، بلکه از تاریخ درمی یابیم که اختلافاتی درباره ی احوال او وجود دارد. بلکه، برعکس، برای ما بازگو می کند که اوشخصیت بزرگی بوده و وزنی علمی داشته است. واو از مبرزترین مناظره کنندگان به شمار می رفته که نظیر او را کمتر می توان درتاریخ یافت، بویژه درمیدان عقیده وکلام. اوکرّ وفرهایی درمناظره با معتزله ودیگران داشته واز مذهب اهل بیت وقواعدی که به تنزیه مطلق خدا منتهی می شود وبا تجسیم درنمی آمیزد دفاع کرده است. 2.همچنین اهل رجال تراجم رجال با ما از این سخن می گوید که این مرد بعید است که به چنین اتهاماتی متهم شود.او از متکلمان بزرگ شیعه محسوب می شود ودر روایات ثقه است وائمه ی شیعه مانند امام صادق وامام کاظم (ع) او رادر بیشتر مواقع، ستوده اند وامام رضا (ع) برای اوطلب رحمت نموده وحاسدان را سبب چنین اتهامی به وی معرفی کرده است. 1.گواهی موثقان او را از شبهه ی تجسیم منزه می سازد گواهی هایی را بر شمردیم که او را از شبهه ی تجسیم پیراسته می دارد؛ آن گونه که درقول نجاشی بود که اوحس التحقیق است وگفتیم که مراد از این وصف آن است که آنچه هشام بدان معتقد است ، مطابق مذهب واصول وقواعد مبتنی برتنزیه به جمیع ابعادش است. ونیز شهادت علامه حلی که از او دفاع کرد و درکتابش به اتهامات علیه وی پاسخ داد وسپس اورا به مرد عظیم الشأن ورفیع المنزلت توصیف کرد. همچنین شهادت ابن داود که درباره ی اوگفت، حال عقیده اومعلوم است وثناهای اصحاب برای او متواتر است. ونیز گواهی آیة الله خویی به برائت اواز این تهمت را نقل کردیم که گفت من اعتقادی به روایاتی که هشام در آنها به تجسیم متهم شده است، ندارم وهمه آنها را موضوع ومجهول دانست و سبب وضع آنها را حسد وبغض نسبت به هشام برشمرد. 2.ضعف تمامی روایاتی که درآنها هشام متهم به تجسیم شده است ما درتمامی این روایات مناقشه کردیم وروشن کردیم که آنها ضعیف اند واعتباری ندارند. 3.قراین و دلالت هایی که این شبهه را باطل می سازند به نفی این شبهه با ادله وقراینی که او را از این اتهام پیراسته می سازند، استدلال کردیم که از جمله ی آنها این است که : این مفهوم، یعنی جسم درلفظ به معنای شیء است، نه درمعنا ونیز این اصطلاح به هنگام مناظره برای الزام آمده است؛ بدون این که بدان اعتقادی وجود داشته باشد. اینک می توانیم از خلال این بحث ها حکم کنیم که هشام ازعلمای بزرگ شمرده می شود وتوانمندی های زیادی در دفاع از مذهب داشته است واین مذهب برنفی تجسیم وتشبیه استوار است. پس این شبهه، به مقتضای مجموع بحث گذشته، نمی تواند به هشام انتساب یابد. پی‌نوشت‌ها: 1- معجم رجال الحدیث، ج20، ص 320- 321. 2- مقالات الاسلامیین، ص 304. 3- شرح نهج البلاغه، ج3، ص 228. 4- این آن چیزی است که درکلمات جبّایی یافته ایم.اومی گوید: اگر عقل دلالت کند که خداوند عالم است، پس واجب است که او را عالم بنامیم؛ اگر چه اوخودش را به این نام ننامیده باشد، درصورتی که دلالت برمعنا کند وهمچنین است درسایر اسامی. معتزله ی بغداد با او مخالفت کرده اند و معتقدند جایز نیست خدا را به اسمی بنامیم که عقل برصحت معنای آن دلالت دارد، مگر آن که خود باری تعالی خود را بدین نام خوانده باشد. (ر.ک :مقالات الاسلامیین، ج1، ص 525). 5- الفصل فی الملل والأهوء والنحل، ج2، ص93. 6- الشافی فی الامامه، ج1، ص84. 7- الملل والنحل، ج1، ص 185. 8- الکافی، ج1، ص 109. 9- ر.ک :الشافی فی الامامة، ج1، ص 85. 10- الکافی، ج1، ص87. 11- الغدیر، ج1، ص143. 12- سوره ی شوری، آیه ی 11. 13- الحکایات، ص 77- 78. نکاتی کلیدی درباره هشام بن سالم جهات اهمیت هشام بن سالم مقبولبت عمومی او: وی برخلاف هشام بن حکم که جریان خاصی را رقم می‌زند در کوفه و در بین بسیاری از فقهای امامیه جایگاه برجسته‌ای در متن کوفیان دارد. بهترین متن با گزارشی کوتاه از او رجال نجاشی است که دال بر این است که وی نیز همچون چهار شخصیت اصلی کلامی شیعه یعنی زراره و هشام و به احتمالی مومن طاق از موالی بوده است. وی از اعضای گروه ویژه‌ای است که از عراق و کوفه برای تشخیص امام بعد از امام صادق علیه‌السلام به مدینه آمده و با ادعای عبدالله افطح مواجه شدند. وی از موالی بشر بن مروان بوده است. به احتمال زیاد وی همان بشربن مروان بن حکم برادر عبدالملک مروان است. وی در سال 72تا 74 والی کوفه بوده است و بعد مرده است. اگر اشکال شود که از لحاظ زمانی این مساله مطابقت ندارد چون وی در این سال یا به دنیا نیامده و یا نوزاد بوده است، پس چگونه ممکن که از موالی بشر شده باشد پاسخ این است که شاید وی از موالی خاندان بشر بوده است. تولد و ریشه های فرهنگی و فکری اما تاریخ تولد او از لحاظ تاریخ کلامی دارای اهمیت است. گفته شده که وی از اسرای فتوحات جوزجان بوده است(نجاشی کشی). معلوم است که وی خودش از تیره مسلمانان ابتدایی نبوده است. در باب اینکه چه زمانی فتوحات جوزجان اتفاق افتاده است. در دو سه مرحله فتوحات جوزجان ادامه داشته است. این مقاطع از سال 33 آغاز شده و تا سالهای حدود 80 ادامه داشته است. بعضی گفته اند که فتوحات مربوط به جوزجان مربوط به جد یا پدر هشام بن سالم است. نکته این‌جاست که آیا ما باید او را شخصیتی پرورده در فرهنگ اسلامی و غیرشیعی یا حتی شیعی می‌دانیم یا اینکه وی خود از اسیران جوزجان بوده و سابقه‌ای در اسلام نداشته است. احتمال بیشتر این است که وی مسلمان زاده است. گفته شده که او جُعَفی هم هست. یعنی از موالی جعفی که این هم منافاتی ندارد با بشری بودنش. چون ممکن است که ولائش منتقل شده باشد. وفات او وفات او از این جهت مهم است که ما از آن طریق می‌توانیم بفهمیم که وی چه دوران تاریخی از تشیع را درک کرده است. مسلما وی حدودا هم‌سن مومن طاق و اندکی جوانتر باید باشد و همچنین مسلما او از هشام بن حکم مسن‌تر بوده است. بنابرسخن نجاشی وی از از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام است. قرائن تاریخی هم این سخن را تایید میکند. اما زمان وفاتش مشخص نیست. به احتمال زیاد وی در زمان امام کاظم علیه السلام فوت کرده است. شواهد حضور او در دوره امام کاظم علیه السلام: دو روایتی که کشی نقل می‌کند حاکی از این است که عبدالرحمن بن حجاج (از روات شیعه) از جانب امام کاظم علیه السلام پیامی برای متکلمان می‌آورد حاکی از این که دیگر اجازه بحث‌های کلامی از متکلمان شیعی از طرف امام سلب شده است. که ادامه‌ی روایت حاکی از این است که هشام بن سالم بر خلاف هشام بن حکم این امر را اطاعت کرد و دست از بحث‌های کلامی برداشت. یونس در ادامه می‌گوید برداشت هشام بن حکم این بوده است که منظور از منع از مباحث کلامی فقط در دوره مهدی عباسی بوده است. (کشی، 269) از این روایت معلوم است که هشام بن سالم در دوره مهدی عباسی (م169) حضور داشته و پس از او یا مخفی شده و یا وفات پیدا کرده است. نکته بسیار بسیار مهم که از این نامعلومی تاریخ وفات او و هشام بن حکم و دیگران مشخص می‌شود فشار شدید دوره مهدی عباسی و بعدا تا دوره هارون الرشید است که در نتیجه جریان کلامی شیعه را قبضه کرد. در باب اعتقاد او به صورت داشتن خداوند؛ معروف‌ترین مطلبی که به وی نسبت داده و خیلی سروصدا راه انداختند این تعبیراست که: له صوره. که در مقابل سخن هشام است که له جسم. سخن اینجاست که آیا هشام سالم میخواهد بگوید خداوندجسم دارد و صورت دارد و در واقع نظریه او یک بخش از نظریه تجسیم است؟ واقعیت این است که این اشتباه از حدود قرن‌های چهار به بعد و شاید اولین بار توسط بغدادی در الفرق رخ‌داده وبه معاصرین هم سرایت کرده. در واقع نظریه هشام بن سالم در مقابل هشام بن حکم است نه در کنار او. اما اشعری این دونظریه را به خوبی از هم تفکیک می کند. عبارت اشعری به طور اجمال این است: و اختلفت الروافض اصحاب الامامة فی التجسیم و هم ست فرق: فالفرقة الاولی (الهشامیة) اصحاب (هشام بن الحکم الرافضی) یزعمون ان معبودهم جسم و له نهایة و حدّ طویل عریض عمیق طوله مثل عرضه و عرضه مثل عمقه لا یوفی بعضه علی بعض و لم یعیّنوا طولا غیر الطویل،(اشعری/31) لازم به ذکر است که در آن دوره تجسیم به معنای تشبیه بوده است. و الفرقة الرابعة من الرافضة (الهشامیة) اصحاب (هشام بن سالم الجوالیقی) یزعمون ان ربّهم علی صورة الانسان و ینکرون ان یکون لحما و دما و یقولون هو نور ساطع یتلألأ بیاضا و انه ذو حواسّ خمس کحواسّ الانسان له ید و رجل و انف و اذن و عین و فم و انه یسمع بغیر ما یبصر به و کذلک سائر حواسه متغایرة عندهم و حکی (ابو عیسی الورّاق) ان هشام بن سالم کان یزعم ان لربّه و فرة سوداء و ان ذلک نور اسود. (اشعری/34) قسمت اخیرِ نقل اشعری قابل توجه ما است. نور سیاه به چه معنی است. به این معنی که وقتی که به درجه و رتبه‌ای بالاتر می‌رسی نور سیاه می‌شود. در عرفان ابن عربی بحث نور سیاه در مشاهدات عرفا آمده است. سخن اینجاست که این گونه سخنان تعابیر زبانی و لفظی از یک مشاهده غیرقابل توصیف است. یعنی حقیقتی در این عالم وجود دارد که ما اگر بخواهیم از آن تعبیری کنیم آن را نور می‌نامیم. حال ما میگوییم شخصیتی مثل هشام بن سالم به درجه و رتبه‌ای از فهم رسیده است اما وقتی در مقام بیان آن فهم قرار گرفته دچار لکنت کودکانه شده است. یعنی درست همانند یک کودک که هنوز حرف زدن بلد نیست و درعین اینکه حقائقی را می‌بیند و می‌فهمد اما قادر به بیان آنها نیست. در چنین شرائطی هشام این الفاظ را به زبان می‌آورد و مخالفان که حتی در سر درس او نیز حاضر بوده‌اند از آن سوء استفاده را کرده‌اند. و الفرقة الخامسة [من الرافضة] یزعمون ان ربّ العالمین ضیاء خالص و نور بحت و هو کالمصباح الّذی من حیث ما جئته یلقاک بأمرواحد و لیس بذی صورة و لا اعضاء و لا اختلاف فی الاجزاء و انکروا ان یکون علی صورة الانسان او علی صورة شی‌ء من الحیوان و الفرقة السادسة من الرافضة یزعمون ان ربّهم لیس بجسم و لا بصورة و لا یشبه الاشیاء و لا یتحرّک و لا یسکن و لا یماسّ، و قالوا فی التوحید بقول المعتزلة و الخوارج، و هؤلاء قوم من متأخریهم فاما اوائلهم فانهم کانوا یقولون ما حکینا عنهم من التشبیه‌. (اشعری/35-36) ظاهرا قول پنجم و ششم هم قول هشام سالم باشد که تفکیک شده است. چرا که این تعبیر به نور بحت احتمالا تعبیر اوست که می‌خواسته بساطت خداوند را توضیح دهد و برای توضیح این مطلب لفظی به جز نور بحت نیافته است. بحث صورت داربودن خداوند؛ مجموعه‌ای از روایات که از سنت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و اهل بیت به نوعی رسیده بود که پیامبر خدا را دیده است. نه تنها در روایات بلکه در آیات نیز این اشاره آمده است. سوالی که مطرح می‌شده این بوده که چگونه این رویت اتفاق می‌افتد. در آیات هم مساله وجه الله آمده (مثلا ویبقی وجه ربک) و هم مساله رویت(مثلا وجاءربک و الملک صفاصفا). امامیه در این دوره تاریخی که قبل از حضورش در بغداد است در مقابل معتزله قرار دارد. چرا که ما بعد از ورود به بغداد در خیلی از مواضع سنگرهای مقابله با معتزله را برچیدیم و در مقابل اهل حدیث بنا کردیم. لذا شیعه در آن دوره قائل به رویه الله است. صدوق می‌گوید که من اگر روایات باب رویت را نقل کنم بعضی به ما اتهام تجسیم می‌زنند. این روایات حاکی از این است که در اعلی درجه معرفت ، خداوند به حقائق ایمان رویت می شود. معتزله تمامی این روایات را منافی عقل می‌دانسته و تاویل می‌کردند.بخصوص این تعبیر بسیار شایع بود که ان الله خلق آدم علی صورته که کسانی که قائل به صورت شدند و در رأسشان هشام بن سالم قرار داشت به این متهم شدند که منظورشان این است که خداوند بینی دارد و چشم دارد و... از طرفی درکنار این جریانات جریان تشبیه منحط هم شروع شده و آرائشان در حال پخش شدن بود که این هماهنگی ظاهری بین این کلمات باعث تحریک مخالفان به بستن این اتهام می‌شد.
عنوان سوال:

بسم الله/سوال بنده پیرامون شخصیت هشام بن حکم است.او که بود و آیا اینکه ایشان از مجسمه بوده صحیح است؟آیا همانطور که ذکر شده لیس القول ما قال الهشاماندو هشام(بن حکم و بن سالم) مورد وثوق نیستند؟


پاسخ:

بسم الله/سوال بنده پیرامون شخصیت هشام بن حکم است.او که بود و آیا اینکه ایشان از مجسمه بوده صحیح است؟آیا همانطور که ذکر شده لیس القول ما قال الهشاماندو هشام(بن حکم و بن سالم) مورد وثوق نیستند؟

پاسخ: سوال شما از قسمت های متعددی تشکیل می شد که هر یک نیازمند پاسخی مجزا و مفصل بود. برای جلوگیری از به هم ریختن بحث ها, پاسخ هر قسمت به صورت جداگانه خدمتتان ارائه می گردد .
هشام بن حکم که بود؟
متولد (کوفه) و بزرگ شده (واسطه) بود و در (بغداد) پارچه فروشی می کرد.
در ابتدا جهنمی مذهب بود ، ولی بعد از چند مناظره با امام صادق (علیه السلام) به مذهب تشیع گروید و جزو ستاره های درخشان این مذهب شد.(1)
امام جعفر صادق(علیه السلام) به جزتعداد کمی از شاگردانش ، بقیه را از بحث و مناظره با مخالفان منع می کرد. هشام با وجودسن کم و جوانی اش ، در رأس کسانی بود که امام به آنان اجازه بحث و گفت و گوی علمی داده بود.(2)
آن حضرت به هشام بسیار علاقه داشت و درباره وی فرمود :(هشام ،خواهان و جوینده حقِ ما ،پیش برنده حرف ما ، تأیید و تصدیق کننده ما ، و به خاک مالنده دماغ دشمن ماست . هر کس از او پیروی کند و پا جای پا او بگذارد ، از ما اطاعت و پیروی کرده و هر کس منکر او شود و با وی مخالفت بورزد ، البته با ما دشمنی کرده و منکر ما شده است.)(3)
امام رضا (علیه السلام) در بیان مقام هشام فرمود : (او بنده ای صالح بود.) امام جواد (علیه السلام) نیز فرموده :(خداوندهشام را رحمت کند. او چقدر از ما دفاع کرد.)(4)
هنگامی که هشام در کوفه زندگی می کرد، این شهر پایگاه مذهب های مختلف شده بود و علم کلام در آنجا به شدت رواج داشت . در حقیقت ، کوفه محل بحث و گفت وگو ودرگیری اصحاب مذاهب مختلف بود.
هشام بن حکم که در علم کلام سابقه ای طولانی داشت ، هنگام بحث و مناظره ، با نیرو و توان خاصی ، نظریات متکلمان دیگر فرقه های اسلامی را رد می کرد . این شهامت و قدرت در مناظره برای دفاع از تشیع ،قول شفاعت امام صادق (علیه السلام) را در پی داشت .(5)
هارون الرشید که کینه بزرگی از هشام به دل داشت ، تصمیم به قتل او گرفته بود، ولی یحیی بن خالد برمکی (وزیر هارون) ، از او دفاع کرد و نظر هارون را درباره هشام تغییر داد.
یحیی بن خالد برمکی ،برای روشن شدن ذهن ها مجلس مناظره ای دربغداد تشکیل داده بود که ریاست آن با هشام بن حکم بود و وی بحث های فراوانی درباره امامت می کرد.
هارون که در گوشه ای مخفی شده بود می دید که هشام چگونه بحث می کند . در پایان ،با پیروزی هشام ، هارون با ناراحتی گفت : (زبان هشام ، از هزار شمشیر ، برنده تر است.)(6)
هارون در همان محفل مناظره ، تصمیم به قتل هشام گرفت . ولی یحیی بن خالد به هشام اطلاع داد و او مجلس را ترک کرد. وی یکسره به کوفه رفت و در خانه بشیر پنهان شد؛ گماشتگان هارون همچنان به دنبالش بودند.
هشام بیمار شد و بشیر برای او طبیبی آورد؛ ولی هشام گفت : (من به زودی می میرم ، جسدم را نیمه شب کنار سر مزار حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) ببر و بر روی جسدم کاغذی بگذار و بنویس که این بدن هشام است که خلیفه درصدد دستگیری او بود و او به مرگ طبیعی از دنیا رفته است.) بشیر به این وصیت عمل کرد. صبح ،والی از ماجرا با خبر شد به خلیفه گزارش داد. هارون چون نامه را خواند ، گفت : (الحمدالله که ما از شر وی نجات یافتیم.)
وفات هشام در سال 179 ، پس از شهادت امام کاظم(علیه السلام) بود .(7)
هشام ،کتاب های بسیاری تألیف کرده که 29 عدد از آنها مشهورترند ؛کتاب هایی پربار ، نافع و روشن ، که در وضوح بیان و بلندی برهان در اصول و فروع و در توحید و فلسفه عقیله و رد آرای مخالفان اسلام و اهل بیت و غلو کنندگان آنها ممتازند.(8)
چند روز به آغاز مراسم حج مانده بود. امام صادق (علیه السلام) به رسم هر سال ، در خیمه اش در کوهی کنار حرم مکه به سر می برد که ناگهان دید شتر سواری نزدیک می شود. حضرت فرمود:به خدای کعبه سوگند که سواره این شتر ، هشام است که به اینجا می آید . هشام در آن هنگام نوجوان بود و تازه موی بر صورتش روییده بود و همه حاضران در آن جمع در سن و سال از او بزرگ تر بودند. اما پس از استقبال گرم از او ،برایش جا باز کرد و در شأن وی فرمود:(ناصرُنا بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ وَ یَدِهِ ؛ هشام با دل و زبان و عملش یاری کننده ماست.)(9)
امام ، از هشام که تازه از راه رسیده بود ، خواست برای اثبات مقام علمی اش ، درباره نام های خداوند متعال و فروعات آنها سخن گوید . هشام همه را به نیکی توضیح داد. حضرت پرسید : (هشام! آیا چنان فهم داری که با درک و تفکرات
دشمنان ما را دفع کنی؟) هشام گفت : آری . امام فرمود :(خداوند ، تو را در این راه ثابت قدم داردو ازآن بهره مند سازد.) هشام می گفت که بعد از این دعا ، هرگز در بحث های خداشناسی و توحید شکست نخوردم.(10)
او بسیار مورد توجه امام صادق (علیه السلام) بود؛ چنان که روزی ، حضرت وی را به حضور طلبید و فرمود: درباره تو سخنی می گویم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) به حسان بن ثابت انصاری (شاعر معروف پیامبر ، که با شعرش از حریم اسلام حمایت می کرد) فرمود؛ پیامبر فرمود:(تاوقتی ما رابا زبانت یاری می کنی ، پیوسته تو را روح القدس تأیید کند.)(11)
پایه های اعتقادی و شخصیت والای علمی هشام ، در مکتب امام صادق (علیه السلام) استوار شد . پس از شهادت پیشوای ششم در سال 148 ، هشام به امام کاظم (علیه السلام) روی آورد و از محضر آن امام والامقام بهره مند شد و در شمار شاگردان و یاران آن حضرت جای گرفت . او نزد هفتمین امام شیعه چنان جایگاهی یافت که تاریخ نگاران ،وی رااز کارگزاران مطمئن و مورد عنایت خاص آن حضرت شمرده اند.(12)
پی نوشت ها :
1. نک : مهدی پیشوایی ، سیره پیشوایان ، صص 373-375.
2. فهرست ابن ندیم ، ص 263.
3. صفایی ، هشام بن حکم ، ص 14؛ رجال نجاشی ، 433.
4. نک : هشام بن حکم ، ص 121.
5. نک : محمدتقی شوشتری ، قاموس الرجال ، ج9 ، ص 317
6. نک: اردبیلی ، جامع الرواه ، ج2 ، ص313.
7. نک :شیخ عباس قمی ، سفینه البحار ، ج2 ، صص 719 و 720.
8. نک : هشام بن حکم ، ص14.
9. بحارالانوار ، ج10 ، ص295.
10.نک : سید هاشم بحرانی ، تفسیر برهان ، ج1 ، ص420.
11. نک : عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال ، ج3 ، ص294.
12. نک : سید ابوالقاسم موسوی خویی ، معجم الرجال الحدیث ، ج 19، ص271.

دلایل و قرینه های نفی شبهه تجسیم از هشام
1.مفهوم جسمیت نزد هشام به معنای شیء است و نه به معنای دارای ابعاد واعراض
مفهوم جسمیت نزد هشام اصطلاح دیگری است که با آنچه متعارف است- که از لوازم آن، طول و عرض وعمق است- تفاوت دارد. مراد او تجسیم معنوی حقیقی برای جسم مادی نیست. پس مقصود او از این که او (جسمی است، نه مانند اجسام) نسبت به خداوند تعالی این است که او می خواهد معنای (شیئ لا کالاشیاء)را- که از فرمایش خدای تعالی: (لَیسَ کَمِثلِه شَیءٌ) اخذ شده- به تصویر بکشد. پس حقیقت شیء بودن، مفهوم مشترک بین خدای تعالی وغیر اوست؛ چنان که برخی از صفات، همچون رازق، عالم و... بین هر دومشترک است. اما دراین امر خداوند- عزوجل- به خاطر ویژگی وجودی قائم به ذاتش - که در دیگر اشیا یافت نمی شود- ممتاز است ونه خدا به آنها شبیه است ونه آنها به خدا. پس از حیث اثبات شیء بودن برای خدا او از حد تعطیل خارج می شود واز حیث نفی مانند برای او- جل وعلا- از حدود تشبیه به اشیای دیگر خارج می گردد.
واین گونه، تنزیه کامل برای خداوند، بدون تعارض بین دومقوله ثابت می گردد. لذا می بینیم که آیة الله خویی می فرماید که هشام دراطلاق مصطلح واستعمال آن اشتباه کرده است، نه دراعتقادات. پس اعتقاد اوصحیح است وغباری برآن نیست. او می گوید:
اگر بپذیریم که هشام لفظ جسم را برخدای سبحان اطلاق کرده است، اودراطلاق واستعمال لفظ درخلاف معنای آن اشتباه کرده است واین، خطای دراعتقاد اومحسوب نمی شود.
روایتی که کلینی به نقل از عبدالرحمان حمانی روایت کرد، ما را به این معنا رهنمون می کند. در آن روایت، هشام گمان کرد که خداوندجسمی است که مانند ندارد؛ زیرا که او مماثلت را نفی کرد. ودلالت دارد براین که هشام ازجسم، معنای معهود آن را اراده نکرده بود وگرنه نفی مماثلت صحیح نبود، بلکه معنای دیگری را اراده کرده بود؛ اگر چه دراینجا خطا کرده است.(1)
اشعری وابن ابی الحدید نیز این مفهوم رابه معنای این که او شی ء ای قائم به ذاتش است، معنا کرده اند.
ابوالحسن اشعری درالمقالات می گوید:
هشام به حکم گفت معنای جسم این است که اوموجود است؛ چه بسا می گوید مقصودم از جسم گفتنم، موجود است واو شیء است واو قائم به خودش است.(2)
وابن ابی الحدید گفته است:
اما کسی که گفته است که او جسم است، ولی نه مانند اجسام، این معنا را در نظر داشته که او به خلاف عرض است ومحال از او توهم فعل شود واز اومعنای جسمیت را نفی کرده است. او این لفظ را به معنای او شیء است، نه مانند اشیا وذات است که مانند ذات ها نیست، اطلاق کرده است. وفهم مقصودشان آسان است؛ زیرا اختلاف آنها درعبارت است وآنها عبارت اند از: علی بن منصور، سکاک، یونس بن عبدالرحمان وفضل بن شاذان که همگی آنها از قدمای رجال شیعه هستند.این قول از ابن کرام واصحابش صادر شده است.آنها گفتند: معنای قول ما که درباره ی خدای سبحان می گوییم جسم، این است که او قائم به ذاتش است، نه قائم به غیر ذاتش.(3)
پس اصطلاحی خاص نزد هشام بن حکم وبعضی از شاگردانش دراطلاق لفظ جسم بر ذات الهی وجود دارد وما نمی توانیم اورا متهم سازیم که او قایل به تجسیم است؛ زیرا آن با اصول عقلی وشرعی مخالفتی ندارد. آری اگر گفته شود که جسم، اسمی برای خداست، این با توقیفی بودن اسامی خدای تبارک وتعالی مرتبط است وآن بحث دیگری است که برخی این معنا را جایز شمرده اند. (4)
ابن حزم گفته است:
اگر به ما نصی مبنی برجسم نامیدن خدا برسد ، واجب است که اورا بدین نام بنامیم. وما در این هنگام می گوییم که اومثل اجسام نیست؛ همچنان که در خصوص علیم وقدیر وحی می گوییم.(5)

2. هشام دیگران را محکوم می کندوبا ایشان معارضه می کند، بدون این که براین حکم اعتقادی داشته باشد
هنگامی که هشام بن حکم، با معتزله ودیگران مناظره می کند، یکی از چهار چوب های پذیرفته شده درمناظره، الزام دیگران به وسیله ی برخی از چیزهایی است که خودشان گفته اند.این بدان معنا نیست که اوخود بدان حکم ایمان دارد. وقتی که هشام با علاف را مناظره می کند، به او می گوید چرا نمی گویی که اوجسمی است، نه مانند اجسام وصورتی است، نه مانند صورت ها. این از باب ملزم کردن دشمن است وضرورتاً بدین معنا نیست که خود بدان ایمان دارد وبه آن معتقد است. این مسأله نزد ارباب مناظرات واضح است.وهشام به شهادت بسیاری از علما یکی از مناظره کننده های چیره دست بود؛ آن گونه که در اعلام تراجم گذشت.
سید مرتضی درکتاب الشافی خودمی گوید:
او این مطالب را بر سبیل معارضه با معتزله بر زبان جاری ساخت.به ایشان گفت : اگر می گویید که خدای تعالی شیء است، نه مانند اشیا، پس بگویید: او جسم است، نه مانند اجسام.
این گونه نیست که هر کسی چیزی را عرضه کند ودر باره ی آن سؤال بکند، خود به آن اعتقاد وتدین دارد.گاهی جایز است که آن را قصد کند تا جواب این مسأله را استخراج کند وبه آنچه نزد آنهاست، دست یابد . یا این که قصور آنها را در بیان جواب مورد رضایت، آشکار کندو ... .(6)
وشهرستانی گفته است:
شایسته نیست که از الزام های او بر معتزله غفلت شود.اودر پس آن چیزی است که دشمن را بر آن محکوم می کند و در مقابل آنچه از تشبیه است که اظهار میدارد. اوبا علاف مناظره کرد ودر الزام اوگفت: تو می گویی که باری تعالی عالم به علم است وعلمش عین ذاتش است وپدیده ها با او که عالم برعلم است، شریک اند واین، با آن که عملش عین ذاتش باشد، تباین دارد.اوعالم است ، نه مانند عالمان.پس چرا نمی گویی اوجسم است، نه چون اجسام وصورتی است، نه همانند صورت ها واندازه ای دارد ، نه مانند اندازه هاو... .(7)
عجیب است که شهرستانی به این امر اعتراف می کند، اما او را به اموری متهم می سازد که شایسته ی جایگاه علمی هشام نیست. با این که بیشتر تهمت ها برزبان جاحظ وشهرستانی جاری شده است، ولی آنها برای ما تقیدی نمی آورد.

3. روایت هشام از امام صادق(ع) درنفی تجسیم
اگر فرض کنیم که هشام به مقوله ی تجسیم اعتقاد دارد، پس چرا او از امامانش (ع) روایاتی را نقل می کند که این شبه را نفی می نمایند.
فقد روی الکلینی، عن علی بن ابراهیم، عن أبیه، عن العباس بن عمرو، عن هشام بن الحکم ، عن أبی عبدالله (ع) ، أنه قال للزندیق حین سأله. وقال: فتقول إنه سمیع البصیر، قال(ع) :(هو سمیع بصیر، سمیع بغیر جاریة ، وبصیر بغیر آلة، بل سمیع بنفسه، وبصیر بنفسه).(8)
هشام بن حکم درضمن حدیث سؤال زندیق از امام صادق (ع) گوید که آن زندیق گفت: تومی گویی خدا شنوا وبیناست؟ امام فرمود: ( آری اوشنوا وبیناست، شنواست بی اندام وبیناست، بدون ابزار، بلکه به ذات خود می شنود وبه ذات خود می بیند).
دراین روایت ، دلالت روشنی است براین که اوبه تجسیم اعتقاد نداشته است؛ وگرنه چرا این حدیث را از امام صادق(ع) روایت کرده است؟

4.پیش گام حق ودفع کننده ی باطل نمی تواند از مجسمه باشد
عاقلانه نیست که شخص مدافع ویاور حق متهم شود که قایل به تجسیم یا تشبیه است.دربرخی از روایات گذشت که امام صادق(ع) درحق اوفرموده است که هشام بن حکم پیش قراول حق ما و پیش برنده ی سخن ماست، تأیید کننده صداقت ما و دور کننده ی دشمنان باطل ماست. هر کس از او و فرمانش تبعیت کند، از ما تبعیت کرده است. ونیز این فرمایش امام صادق(ع) که او یار ما با قلب ودست وزبانش است.(9)
همچنین هنگامی که هشام از اسمای الهی واشتقاقات پرسید، امام فرمود:
أفهمت یا هشام! فهماً تدفع به و تناضل به اعداء نا المتخذین مع الله- عز وجل- غیره؟
قال: نعم. قال: نفعک الله به وثبتک یا هشام! (10)
آیا فهمیده ای ای هشام، به گونه ای که بتوانی دفاع کنی وبر دشمنان ما - که دیگری را با خدا شریک گرفته اند- درمباحثه غلبه کنی؟ عرض کردم: آری. فرمود: ای هشام، خدایت به آن سود دهد وبر آن پا برجایت دارد!
معمول ومنطقی به نظر نمی رسد که امام (ع) او را به محاجه ومناظره گسیل دارد، درحالی که او می داند که هشام از کسانی است که به تجسیم وتشبیه اعتقاد دارد.

5.علامه امینی ادعای تجسیم منسوب به هشام از سوی شهرستانی را مردود می شمارد
علامه امینی در رد شهرستانی - که هشام را به تجسیم متهم کرده- گفته است:
این عقاید باطلی است که به رجال شیعی نسبت می دهند؛ مردانی که همواره دستورهای ائمه (ع) را همچون سایه دنبال می کنند. آنها عقیده ای را نمی پذیرند وآموخته ای را نشر نمی دهند وحکمی را نمی پراکنند ونسبت به دیدگاهی اظهار عقیده نمی کنند، جز آن که از ائمه(ع) برآن، دلیلی غیر قابل انکاریا بیانی کافی یا فتوایی محکم یا نظری نافذ بیابند.علاوه براین، احادیث همه ی آنها در عقاید واحکام ومعارف الهی درکتاب های شیعه پراکنده شده و در دسترس است ودید گان بر روی آنها دوخته و دل ها نسبت بدان ها شیفته. این، و سخنانی که به آنها نسبت داده می شود، نقیض هم هستند. کتاب ها وآثار جاویدانشان را بگیر وببین که هیچ کدام از این مباحث ربطی به آنها ندارد، بلکه آنها با زبانی تند به دفع ومقابله با این تهمت ها می پردازند ومدح ائمه (ع) برای آنها به حد زیادی است واگر آنها از یکی از ایشان اتهامی این چنینی سراغ داشتند، حتماً به خاطر مراقبت از مردم درمقابل گمراهی برآنها می تاختند؛ همان گونه که با اهل بدعت وضلالت کردند.
اینها مردان عالم شیعه اند وبساط سخن درباره ی احوال ایشان گسترده است وآنها دریک کلام، از هر عیبی که آنها را متهم سازد، پیراسته اند. ایشان درمیان قوم از اضدادشان- که از ایشان دورند ونسبت به ایشان وشرح حالشان جاهل اند- شناخته ترند وبا آنها درهیچ یک از حالات جمع نمی شوند.
درمیان شیعه، از قدیم الایام تا امروز، کسی اعتراف نداردواطلاع ندارد از وجود این فرقه های هشامیه، زراریه ویونسیه که شهرستانی ونظایر او به شیعه نسبت می دهند؛ همچون فرقه های دیگری که برای شیعه ذکر کرده است. (11)
علامه امینی قایلان به تهمت تجسیم به هشام را از این کار باز می دارد واو را از این تهمت پیراسته می دارد. براین باوریم که امینی اعتقاد دارد که هشام، اگر چه از تجسیم، آن گونه که مصطلح است واستعمال می شود، سخن گفته است، ولی مقصود اوتجسیم معنوی دارای ابعاد مادی ومجموعه ی جسمی از اعراض وجایگاه و طول وعرض وعمق نبوده است، بلکه مقصود او، آن گونه که ما پیش تر گفتیم، از مقوله (جسم لا کالاجسام) به مثابه سخن (شیء لا کالاشیاء) بوده است وجسم را مانند شیء، اصطلاحاً ولفظاً، تصور کرده است.
یعنی او وجود خدای تعالی را به شیء بودن ثابت کرده است، اما درهمان وقت او را از حد تعطیل خارج ساخته است. همچنین است (لا کالاجسام)، یعنی (لا کالاشیاء) واز خدای تبارک وتعالی هر مشابهی با جسم را نفی کرده است وهمسانی بین آن دو، خارج ساختن خدا از حد تشبیه است؛ همان گونه که آیه (لَیسَ کَمِثلِهِ شَیء) (12) برآن دلالت دارد.
این آیه همسانی با دیگر اشیا را از خداوند نفی می کند که این همان تنزیه ی کاملی است که در آن شائبه ی تجسیم وجود ندارد.

دیدگاه شیخ مفید درباره ی این مبحث
یک مطلب باقی مانده است وآن، گفتار شیخ مفید(رح) است که دستاویز برخی برای متهم ساختن هشام به تجسیم شده است.اومی گوید:
لم یکن فی سلفنا من تدین بالتشبیه من طریق المعنی، وانما خالف هشام واصحاب جماعة اصحاب ابی عبدالله(ع) بقوله فی الجسم، فزعم ان الله جسم لا کالاجسام؛ (13)
درپیشینیان ما کسی به تشبیه معنوی اعتقاد ندارد، و فقط هشام واصحابش درگفتگو درباب جسم بودن خدا با گروهی از اصحاب امام صادق(ع) مخالفت کرده اند وگمان کرده اند که خداوند جسم است، اما نه چون اجسام.
ماجواب خود را درباره ی این مطلب وآنچه این شبهه را از هشام دور می سازد، گفته ایم. درقول مفید مسامحه ای وجود دارد. ما از عبارت او این گونه می فهمیم که هشام، با توجه به (بقوله فی الجسم ) در جسم بودن خدا حرف دارد، نه این که او با اعتقاد به جسم بودن خدا با ایشان مخالفت کرده باشد. پس مفهومی که هشام با آن، با تمامی شیعه مخالفت کرده، اصطلاحی بیش نیست. واین اصطلاحی مخصوص به خود اوست که به خاطر فراوانی مناظراتش با خصم، آنها را ساخته است.این تعابیر ضرورتاً از عقیده او، همان گونه که گذشت، سخن نمی گوید واو از آن ، تجسم معنوی را اراده نکرده است.

نتیجه
از آنچه تقدیم شد، امور زیر نتیجه می شود:
1.تاریخ او را از این تهمت تبرئه می کند
تاریخ نمی تواند برای ما ثابت کند که هشام از مجسمه بود، بلکه از تاریخ درمی یابیم که اختلافاتی درباره ی احوال او وجود دارد. بلکه، برعکس، برای ما بازگو می کند که اوشخصیت بزرگی بوده و وزنی علمی داشته است. واو از مبرزترین مناظره کنندگان به شمار می رفته که نظیر او را کمتر می توان درتاریخ یافت، بویژه درمیدان عقیده وکلام. اوکرّ وفرهایی درمناظره با معتزله ودیگران داشته واز مذهب اهل بیت وقواعدی که به تنزیه مطلق خدا منتهی می شود وبا تجسیم درنمی آمیزد دفاع کرده است.
2.همچنین اهل رجال
تراجم رجال با ما از این سخن می گوید که این مرد بعید است که به چنین اتهاماتی متهم شود.او از متکلمان بزرگ شیعه محسوب می شود ودر روایات ثقه است وائمه ی شیعه مانند امام صادق وامام کاظم (ع) او رادر بیشتر مواقع، ستوده اند وامام رضا (ع) برای اوطلب رحمت نموده وحاسدان را سبب چنین اتهامی به وی معرفی کرده است.
1.گواهی موثقان او را از شبهه ی تجسیم منزه می سازد
گواهی هایی را بر شمردیم که او را از شبهه ی تجسیم پیراسته می دارد؛ آن گونه که درقول نجاشی بود که اوحس التحقیق است وگفتیم که مراد از این وصف آن است که آنچه هشام بدان معتقد است ، مطابق مذهب واصول وقواعد مبتنی برتنزیه به جمیع ابعادش است.
ونیز شهادت علامه حلی که از او دفاع کرد و درکتابش به اتهامات علیه وی پاسخ داد وسپس اورا به مرد عظیم الشأن ورفیع المنزلت توصیف کرد.
همچنین شهادت ابن داود که درباره ی اوگفت، حال عقیده اومعلوم است وثناهای اصحاب برای او متواتر است. ونیز گواهی آیة الله خویی به برائت اواز این تهمت را نقل کردیم که گفت من اعتقادی به روایاتی که هشام در آنها به تجسیم متهم شده است، ندارم وهمه آنها را موضوع ومجهول دانست و سبب وضع آنها را حسد وبغض نسبت به هشام برشمرد.
2.ضعف تمامی روایاتی که درآنها هشام متهم به تجسیم شده است
ما درتمامی این روایات مناقشه کردیم وروشن کردیم که آنها ضعیف اند واعتباری ندارند.
3.قراین و دلالت هایی که این شبهه را باطل می سازند
به نفی این شبهه با ادله وقراینی که او را از این اتهام پیراسته می سازند، استدلال کردیم که از جمله ی آنها این است که :
این مفهوم، یعنی جسم درلفظ به معنای شیء است، نه درمعنا ونیز این اصطلاح به هنگام مناظره برای الزام آمده است؛ بدون این که بدان اعتقادی وجود داشته باشد.
اینک می توانیم از خلال این بحث ها حکم کنیم که هشام ازعلمای بزرگ شمرده می شود وتوانمندی های زیادی در دفاع از مذهب داشته است واین مذهب برنفی تجسیم وتشبیه استوار است. پس این شبهه، به مقتضای مجموع بحث گذشته، نمی تواند به هشام انتساب یابد.

پی‌نوشت‌ها:
1- معجم رجال الحدیث، ج20، ص 320- 321.
2- مقالات الاسلامیین، ص 304.
3- شرح نهج البلاغه، ج3، ص 228.
4- این آن چیزی است که درکلمات جبّایی یافته ایم.اومی گوید: اگر عقل دلالت کند که خداوند عالم است، پس واجب است که او را عالم بنامیم؛ اگر چه اوخودش را به این نام ننامیده باشد، درصورتی که دلالت برمعنا کند وهمچنین است درسایر اسامی. معتزله ی بغداد با او مخالفت کرده اند و معتقدند جایز نیست خدا را به اسمی بنامیم که عقل برصحت معنای آن دلالت دارد، مگر آن که خود باری تعالی خود را بدین نام خوانده باشد. (ر.ک :مقالات الاسلامیین، ج1، ص 525).
5- الفصل فی الملل والأهوء والنحل، ج2، ص93.
6- الشافی فی الامامه، ج1، ص84.
7- الملل والنحل، ج1، ص 185.
8- الکافی، ج1، ص 109.
9- ر.ک :الشافی فی الامامة، ج1، ص 85.
10- الکافی، ج1، ص87.
11- الغدیر، ج1، ص143.
12- سوره ی شوری، آیه ی 11.
13- الحکایات، ص 77- 78.

نکاتی کلیدی درباره هشام بن سالم
جهات اهمیت هشام بن سالم
مقبولبت عمومی او: وی برخلاف هشام بن حکم که جریان خاصی را رقم می‌زند در کوفه و در بین بسیاری از فقهای امامیه جایگاه برجسته‌ای در متن کوفیان دارد. بهترین متن با گزارشی کوتاه از او رجال نجاشی است که دال بر این است که وی نیز همچون چهار شخصیت اصلی کلامی شیعه یعنی زراره و هشام و به احتمالی مومن طاق از موالی بوده است. وی از اعضای گروه ویژه‌ای است که از عراق و کوفه برای تشخیص امام بعد از امام صادق علیه‌السلام به مدینه آمده و با ادعای عبدالله افطح مواجه شدند. وی از موالی بشر بن مروان بوده است. به احتمال زیاد وی همان بشربن مروان بن حکم برادر عبدالملک مروان است. وی در سال 72تا 74 والی کوفه بوده است و بعد مرده است. اگر اشکال شود که از لحاظ زمانی این مساله مطابقت ندارد چون وی در این سال یا به دنیا نیامده و یا نوزاد بوده است، پس چگونه ممکن که از موالی بشر شده باشد پاسخ این است که شاید وی از موالی خاندان بشر بوده است.
تولد و ریشه های فرهنگی و فکری
اما تاریخ تولد او از لحاظ تاریخ کلامی دارای اهمیت است. گفته شده که وی از اسرای فتوحات جوزجان بوده است(نجاشی کشی). معلوم است که وی خودش از تیره مسلمانان ابتدایی نبوده است. در باب اینکه چه زمانی فتوحات جوزجان اتفاق افتاده است. در دو سه مرحله فتوحات جوزجان ادامه داشته است. این مقاطع از سال 33 آغاز شده و تا سالهای حدود 80 ادامه داشته است. بعضی گفته اند که فتوحات مربوط به جوزجان مربوط به جد یا پدر هشام بن سالم است. نکته این‌جاست که آیا ما باید او را شخصیتی پرورده در فرهنگ اسلامی و غیرشیعی یا حتی شیعی می‌دانیم یا اینکه وی خود از اسیران جوزجان بوده و سابقه‌ای در اسلام نداشته است. احتمال بیشتر این است که وی مسلمان زاده است. گفته شده که او جُعَفی هم هست. یعنی از موالی جعفی که این هم منافاتی ندارد با بشری بودنش. چون ممکن است که ولائش منتقل شده باشد.
وفات او
وفات او از این جهت مهم است که ما از آن طریق می‌توانیم بفهمیم که وی چه دوران تاریخی از تشیع را درک کرده است. مسلما وی حدودا هم‌سن مومن طاق و اندکی جوانتر باید باشد و همچنین مسلما او از هشام بن حکم مسن‌تر بوده است. بنابرسخن نجاشی وی از از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام است. قرائن تاریخی هم این سخن را تایید میکند. اما زمان وفاتش مشخص نیست. به احتمال زیاد وی در زمان امام کاظم علیه السلام فوت کرده است.
شواهد حضور او در دوره امام کاظم علیه السلام: دو روایتی که کشی نقل می‌کند حاکی از این است که عبدالرحمن بن حجاج (از روات شیعه) از جانب امام کاظم علیه السلام پیامی برای متکلمان می‌آورد حاکی از این که دیگر اجازه بحث‌های کلامی از متکلمان شیعی از طرف امام سلب شده است. که ادامه‌ی روایت حاکی از این است که هشام بن سالم بر خلاف هشام بن حکم این امر را اطاعت کرد و دست از بحث‌های کلامی برداشت. یونس در ادامه می‌گوید برداشت هشام بن حکم این بوده است که منظور از منع از مباحث کلامی فقط در دوره مهدی عباسی بوده است. (کشی، 269) از این روایت معلوم است که هشام بن سالم در دوره مهدی عباسی (م169) حضور داشته و پس از او یا مخفی شده و یا وفات پیدا کرده است.
نکته بسیار بسیار مهم که از این نامعلومی تاریخ وفات او و هشام بن حکم و دیگران مشخص می‌شود فشار شدید دوره مهدی عباسی و بعدا تا دوره هارون الرشید است که در نتیجه جریان کلامی شیعه را قبضه کرد.
در باب اعتقاد او به صورت داشتن خداوند؛
معروف‌ترین مطلبی که به وی نسبت داده و خیلی سروصدا راه انداختند این تعبیراست که: له صوره. که در مقابل سخن هشام است که له جسم. سخن اینجاست که آیا هشام سالم میخواهد بگوید خداوندجسم دارد و صورت دارد و در واقع نظریه او یک بخش از نظریه تجسیم است؟ واقعیت این است که این اشتباه از حدود قرن‌های چهار به بعد و شاید اولین بار توسط بغدادی در الفرق رخ‌داده وبه معاصرین هم سرایت کرده. در واقع نظریه هشام بن سالم در مقابل هشام بن حکم است نه در کنار او. اما اشعری این دونظریه را به خوبی از هم تفکیک می کند.
عبارت اشعری به طور اجمال این است:
و اختلفت الروافض اصحاب الامامة فی التجسیم و هم ست فرق: فالفرقة الاولی (الهشامیة) اصحاب (هشام بن الحکم الرافضی) یزعمون ان معبودهم جسم و له نهایة و حدّ طویل عریض عمیق طوله مثل عرضه و عرضه مثل عمقه لا یوفی بعضه علی بعض و لم یعیّنوا طولا غیر الطویل،(اشعری/31)
لازم به ذکر است که در آن دوره تجسیم به معنای تشبیه بوده است.
و الفرقة الرابعة من الرافضة (الهشامیة) اصحاب (هشام بن سالم الجوالیقی) یزعمون ان ربّهم علی صورة الانسان و ینکرون ان یکون لحما و دما و یقولون هو نور ساطع یتلألأ بیاضا و انه ذو حواسّ خمس کحواسّ الانسان له ید و رجل و انف و اذن و عین و فم و انه یسمع بغیر ما یبصر به و کذلک سائر حواسه متغایرة عندهم و حکی (ابو عیسی الورّاق) ان هشام بن سالم کان یزعم ان لربّه و فرة سوداء و ان ذلک نور اسود. (اشعری/34)
قسمت اخیرِ نقل اشعری قابل توجه ما است. نور سیاه به چه معنی است. به این معنی که وقتی که به درجه و رتبه‌ای بالاتر می‌رسی نور سیاه می‌شود. در عرفان ابن عربی بحث نور سیاه در مشاهدات عرفا آمده است. سخن اینجاست که این گونه سخنان تعابیر زبانی و لفظی از یک مشاهده غیرقابل توصیف است. یعنی حقیقتی در این عالم وجود دارد که ما اگر بخواهیم از آن تعبیری کنیم آن را نور می‌نامیم. حال ما میگوییم شخصیتی مثل هشام بن سالم به درجه و رتبه‌ای از فهم رسیده است اما وقتی در مقام بیان آن فهم قرار گرفته دچار لکنت کودکانه شده است. یعنی درست همانند یک کودک که هنوز حرف زدن بلد نیست و درعین اینکه حقائقی را می‌بیند و می‌فهمد اما قادر به بیان آنها نیست. در چنین شرائطی هشام این الفاظ را به زبان می‌آورد و مخالفان که حتی در سر درس او نیز حاضر بوده‌اند از آن سوء استفاده را کرده‌اند.
و الفرقة الخامسة [من الرافضة] یزعمون ان ربّ العالمین ضیاء خالص و نور بحت و هو کالمصباح الّذی من حیث ما جئته یلقاک بأمرواحد و لیس بذی صورة و لا اعضاء و لا اختلاف فی الاجزاء و انکروا ان یکون علی صورة الانسان او علی صورة شی‌ء من الحیوان و الفرقة السادسة من الرافضة یزعمون ان ربّهم لیس بجسم و لا بصورة و لا یشبه الاشیاء و لا یتحرّک و لا یسکن و لا یماسّ، و قالوا فی التوحید بقول المعتزلة و الخوارج، و هؤلاء قوم من متأخریهم فاما اوائلهم فانهم کانوا یقولون ما حکینا عنهم من التشبیه‌. (اشعری/35-36)
ظاهرا قول پنجم و ششم هم قول هشام سالم باشد که تفکیک شده است. چرا که این تعبیر به نور بحت احتمالا تعبیر اوست که می‌خواسته بساطت خداوند را توضیح دهد و برای توضیح این مطلب لفظی به جز نور بحت نیافته است.
بحث صورت داربودن خداوند؛
مجموعه‌ای از روایات که از سنت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و اهل بیت به نوعی رسیده بود که پیامبر خدا را دیده است. نه تنها در روایات بلکه در آیات نیز این اشاره آمده است. سوالی که مطرح می‌شده این بوده که چگونه این رویت اتفاق می‌افتد. در آیات هم مساله وجه الله آمده (مثلا ویبقی وجه ربک) و هم مساله رویت(مثلا وجاءربک و الملک صفاصفا). امامیه در این دوره تاریخی که قبل از حضورش در بغداد است در مقابل معتزله قرار دارد. چرا که ما بعد از ورود به بغداد در خیلی از مواضع سنگرهای مقابله با معتزله را برچیدیم و در مقابل اهل حدیث بنا کردیم. لذا شیعه در آن دوره قائل به رویه الله است. صدوق می‌گوید که من اگر روایات باب رویت را نقل کنم بعضی به ما اتهام تجسیم می‌زنند. این روایات حاکی از این است که در اعلی درجه معرفت ، خداوند به حقائق ایمان رویت می شود. معتزله تمامی این روایات را منافی عقل می‌دانسته و تاویل می‌کردند.بخصوص این تعبیر بسیار شایع بود که ان الله خلق آدم علی صورته که کسانی که قائل به صورت شدند و در رأسشان هشام بن سالم قرار داشت به این متهم شدند که منظورشان این است که خداوند بینی دارد و چشم دارد و... از طرفی درکنار این جریانات جریان تشبیه منحط هم شروع شده و آرائشان در حال پخش شدن بود که این هماهنگی ظاهری بین این کلمات باعث تحریک مخالفان به بستن این اتهام می‌شد.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین