بسم الله/سوال بنده پیرامون شخصیت هشام بن حکم است.او که بود و آیا اینکه ایشان از مجسمه بوده صحیح است؟آیا همانطور که ذکر شده لیس القول ما قال الهشاماندو هشام(بن حکم و بن سالم) مورد وثوق نیستند؟ پاسخ: سوال شما از قسمت های متعددی تشکیل می شد که هر یک نیازمند پاسخی مجزا و مفصل بود. برای جلوگیری از به هم ریختن بحث ها, پاسخ هر قسمت به صورت جداگانه خدمتتان ارائه می گردد . هشام بن حکم که بود؟ متولد (کوفه) و بزرگ شده (واسطه) بود و در (بغداد) پارچه فروشی می کرد. در ابتدا جهنمی مذهب بود ، ولی بعد از چند مناظره با امام صادق (علیه السلام) به مذهب تشیع گروید و جزو ستاره های درخشان این مذهب شد.(1) امام جعفر صادق(علیه السلام) به جزتعداد کمی از شاگردانش ، بقیه را از بحث و مناظره با مخالفان منع می کرد. هشام با وجودسن کم و جوانی اش ، در رأس کسانی بود که امام به آنان اجازه بحث و گفت و گوی علمی داده بود.(2) آن حضرت به هشام بسیار علاقه داشت و درباره وی فرمود :(هشام ،خواهان و جوینده حقِ ما ،پیش برنده حرف ما ، تأیید و تصدیق کننده ما ، و به خاک مالنده دماغ دشمن ماست . هر کس از او پیروی کند و پا جای پا او بگذارد ، از ما اطاعت و پیروی کرده و هر کس منکر او شود و با وی مخالفت بورزد ، البته با ما دشمنی کرده و منکر ما شده است.)(3) امام رضا (علیه السلام) در بیان مقام هشام فرمود : (او بنده ای صالح بود.) امام جواد (علیه السلام) نیز فرموده :(خداوندهشام را رحمت کند. او چقدر از ما دفاع کرد.)(4) هنگامی که هشام در کوفه زندگی می کرد، این شهر پایگاه مذهب های مختلف شده بود و علم کلام در آنجا به شدت رواج داشت . در حقیقت ، کوفه محل بحث و گفت وگو ودرگیری اصحاب مذاهب مختلف بود. هشام بن حکم که در علم کلام سابقه ای طولانی داشت ، هنگام بحث و مناظره ، با نیرو و توان خاصی ، نظریات متکلمان دیگر فرقه های اسلامی را رد می کرد . این شهامت و قدرت در مناظره برای دفاع از تشیع ،قول شفاعت امام صادق (علیه السلام) را در پی داشت .(5) هارون الرشید که کینه بزرگی از هشام به دل داشت ، تصمیم به قتل او گرفته بود، ولی یحیی بن خالد برمکی (وزیر هارون) ، از او دفاع کرد و نظر هارون را درباره هشام تغییر داد. یحیی بن خالد برمکی ،برای روشن شدن ذهن ها مجلس مناظره ای دربغداد تشکیل داده بود که ریاست آن با هشام بن حکم بود و وی بحث های فراوانی درباره امامت می کرد. هارون که در گوشه ای مخفی شده بود می دید که هشام چگونه بحث می کند . در پایان ،با پیروزی هشام ، هارون با ناراحتی گفت : (زبان هشام ، از هزار شمشیر ، برنده تر است.)(6) هارون در همان محفل مناظره ، تصمیم به قتل هشام گرفت . ولی یحیی بن خالد به هشام اطلاع داد و او مجلس را ترک کرد. وی یکسره به کوفه رفت و در خانه بشیر پنهان شد؛ گماشتگان هارون همچنان به دنبالش بودند. هشام بیمار شد و بشیر برای او طبیبی آورد؛ ولی هشام گفت : (من به زودی می میرم ، جسدم را نیمه شب کنار سر مزار حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) ببر و بر روی جسدم کاغذی بگذار و بنویس که این بدن هشام است که خلیفه درصدد دستگیری او بود و او به مرگ طبیعی از دنیا رفته است.) بشیر به این وصیت عمل کرد. صبح ،والی از ماجرا با خبر شد به خلیفه گزارش داد. هارون چون نامه را خواند ، گفت : (الحمدالله که ما از شر وی نجات یافتیم.) وفات هشام در سال 179 ، پس از شهادت امام کاظم(علیه السلام) بود .(7) هشام ،کتاب های بسیاری تألیف کرده که 29 عدد از آنها مشهورترند ؛کتاب هایی پربار ، نافع و روشن ، که در وضوح بیان و بلندی برهان در اصول و فروع و در توحید و فلسفه عقیله و رد آرای مخالفان اسلام و اهل بیت و غلو کنندگان آنها ممتازند.(8) چند روز به آغاز مراسم حج مانده بود. امام صادق (علیه السلام) به رسم هر سال ، در خیمه اش در کوهی کنار حرم مکه به سر می برد که ناگهان دید شتر سواری نزدیک می شود. حضرت فرمود:به خدای کعبه سوگند که سواره این شتر ، هشام است که به اینجا می آید . هشام در آن هنگام نوجوان بود و تازه موی بر صورتش روییده بود و همه حاضران در آن جمع در سن و سال از او بزرگ تر بودند. اما پس از استقبال گرم از او ،برایش جا باز کرد و در شأن وی فرمود:(ناصرُنا بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ وَ یَدِهِ ؛ هشام با دل و زبان و عملش یاری کننده ماست.)(9) امام ، از هشام که تازه از راه رسیده بود ، خواست برای اثبات مقام علمی اش ، درباره نام های خداوند متعال و فروعات آنها سخن گوید . هشام همه را به نیکی توضیح داد. حضرت پرسید : (هشام! آیا چنان فهم داری که با درک و تفکرات دشمنان ما را دفع کنی؟) هشام گفت : آری . امام فرمود :(خداوند ، تو را در این راه ثابت قدم داردو ازآن بهره مند سازد.) هشام می گفت که بعد از این دعا ، هرگز در بحث های خداشناسی و توحید شکست نخوردم.(10) او بسیار مورد توجه امام صادق (علیه السلام) بود؛ چنان که روزی ، حضرت وی را به حضور طلبید و فرمود: درباره تو سخنی می گویم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) به حسان بن ثابت انصاری (شاعر معروف پیامبر ، که با شعرش از حریم اسلام حمایت می کرد) فرمود؛ پیامبر فرمود:(تاوقتی ما رابا زبانت یاری می کنی ، پیوسته تو را روح القدس تأیید کند.)(11) پایه های اعتقادی و شخصیت والای علمی هشام ، در مکتب امام صادق (علیه السلام) استوار شد . پس از شهادت پیشوای ششم در سال 148 ، هشام به امام کاظم (علیه السلام) روی آورد و از محضر آن امام والامقام بهره مند شد و در شمار شاگردان و یاران آن حضرت جای گرفت . او نزد هفتمین امام شیعه چنان جایگاهی یافت که تاریخ نگاران ،وی رااز کارگزاران مطمئن و مورد عنایت خاص آن حضرت شمرده اند.(12) پی نوشت ها : 1. نک : مهدی پیشوایی ، سیره پیشوایان ، صص 373-375. 2. فهرست ابن ندیم ، ص 263. 3. صفایی ، هشام بن حکم ، ص 14؛ رجال نجاشی ، 433. 4. نک : هشام بن حکم ، ص 121. 5. نک : محمدتقی شوشتری ، قاموس الرجال ، ج9 ، ص 317 6. نک: اردبیلی ، جامع الرواه ، ج2 ، ص313. 7. نک :شیخ عباس قمی ، سفینه البحار ، ج2 ، صص 719 و 720. 8. نک : هشام بن حکم ، ص14. 9. بحارالانوار ، ج10 ، ص295. 10.نک : سید هاشم بحرانی ، تفسیر برهان ، ج1 ، ص420. 11. نک : عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال ، ج3 ، ص294. 12. نک : سید ابوالقاسم موسوی خویی ، معجم الرجال الحدیث ، ج 19، ص271. دلایل و قرینه های نفی شبهه تجسیم از هشام 1.مفهوم جسمیت نزد هشام به معنای شیء است و نه به معنای دارای ابعاد واعراض مفهوم جسمیت نزد هشام اصطلاح دیگری است که با آنچه متعارف است- که از لوازم آن، طول و عرض وعمق است- تفاوت دارد. مراد او تجسیم معنوی حقیقی برای جسم مادی نیست. پس مقصود او از این که او (جسمی است، نه مانند اجسام) نسبت به خداوند تعالی این است که او می خواهد معنای (شیئ لا کالاشیاء)را- که از فرمایش خدای تعالی: (لَیسَ کَمِثلِه شَیءٌ) اخذ شده- به تصویر بکشد. پس حقیقت شیء بودن، مفهوم مشترک بین خدای تعالی وغیر اوست؛ چنان که برخی از صفات، همچون رازق، عالم و... بین هر دومشترک است. اما دراین امر خداوند- عزوجل- به خاطر ویژگی وجودی قائم به ذاتش - که در دیگر اشیا یافت نمی شود- ممتاز است ونه خدا به آنها شبیه است ونه آنها به خدا. پس از حیث اثبات شیء بودن برای خدا او از حد تعطیل خارج می شود واز حیث نفی مانند برای او- جل وعلا- از حدود تشبیه به اشیای دیگر خارج می گردد. واین گونه، تنزیه کامل برای خداوند، بدون تعارض بین دومقوله ثابت می گردد. لذا می بینیم که آیة الله خویی می فرماید که هشام دراطلاق مصطلح واستعمال آن اشتباه کرده است، نه دراعتقادات. پس اعتقاد اوصحیح است وغباری برآن نیست. او می گوید: اگر بپذیریم که هشام لفظ جسم را برخدای سبحان اطلاق کرده است، اودراطلاق واستعمال لفظ درخلاف معنای آن اشتباه کرده است واین، خطای دراعتقاد اومحسوب نمی شود. روایتی که کلینی به نقل از عبدالرحمان حمانی روایت کرد، ما را به این معنا رهنمون می کند. در آن روایت، هشام گمان کرد که خداوندجسمی است که مانند ندارد؛ زیرا که او مماثلت را نفی کرد. ودلالت دارد براین که هشام ازجسم، معنای معهود آن را اراده نکرده بود وگرنه نفی مماثلت صحیح نبود، بلکه معنای دیگری را اراده کرده بود؛ اگر چه دراینجا خطا کرده است.(1) اشعری وابن ابی الحدید نیز این مفهوم رابه معنای این که او شی ء ای قائم به ذاتش است، معنا کرده اند. ابوالحسن اشعری درالمقالات می گوید: هشام به حکم گفت معنای جسم این است که اوموجود است؛ چه بسا می گوید مقصودم از جسم گفتنم، موجود است واو شیء است واو قائم به خودش است.(2) وابن ابی الحدید گفته است: اما کسی که گفته است که او جسم است، ولی نه مانند اجسام، این معنا را در نظر داشته که او به خلاف عرض است ومحال از او توهم فعل شود واز اومعنای جسمیت را نفی کرده است. او این لفظ را به معنای او شیء است، نه مانند اشیا وذات است که مانند ذات ها نیست، اطلاق کرده است. وفهم مقصودشان آسان است؛ زیرا اختلاف آنها درعبارت است وآنها عبارت اند از: علی بن منصور، سکاک، یونس بن عبدالرحمان وفضل بن شاذان که همگی آنها از قدمای رجال شیعه هستند.این قول از ابن کرام واصحابش صادر شده است.آنها گفتند: معنای قول ما که درباره ی خدای سبحان می گوییم جسم، این است که او قائم به ذاتش است، نه قائم به غیر ذاتش.(3) پس اصطلاحی خاص نزد هشام بن حکم وبعضی از شاگردانش دراطلاق لفظ جسم بر ذات الهی وجود دارد وما نمی توانیم اورا متهم سازیم که او قایل به تجسیم است؛ زیرا آن با اصول عقلی وشرعی مخالفتی ندارد. آری اگر گفته شود که جسم، اسمی برای خداست، این با توقیفی بودن اسامی خدای تبارک وتعالی مرتبط است وآن بحث دیگری است که برخی این معنا را جایز شمرده اند. (4) ابن حزم گفته است: اگر به ما نصی مبنی برجسم نامیدن خدا برسد ، واجب است که اورا بدین نام بنامیم. وما در این هنگام می گوییم که اومثل اجسام نیست؛ همچنان که در خصوص علیم وقدیر وحی می گوییم.(5) 2. هشام دیگران را محکوم می کندوبا ایشان معارضه می کند، بدون این که براین حکم اعتقادی داشته باشد هنگامی که هشام بن حکم، با معتزله ودیگران مناظره می کند، یکی از چهار چوب های پذیرفته شده درمناظره، الزام دیگران به وسیله ی برخی از چیزهایی است که خودشان گفته اند.این بدان معنا نیست که اوخود بدان حکم ایمان دارد. وقتی که هشام با علاف را مناظره می کند، به او می گوید چرا نمی گویی که اوجسمی است، نه مانند اجسام وصورتی است، نه مانند صورت ها. این از باب ملزم کردن دشمن است وضرورتاً بدین معنا نیست که خود بدان ایمان دارد وبه آن معتقد است. این مسأله نزد ارباب مناظرات واضح است.وهشام به شهادت بسیاری از علما یکی از مناظره کننده های چیره دست بود؛ آن گونه که در اعلام تراجم گذشت. سید مرتضی درکتاب الشافی خودمی گوید: او این مطالب را بر سبیل معارضه با معتزله بر زبان جاری ساخت.به ایشان گفت : اگر می گویید که خدای تعالی شیء است، نه مانند اشیا، پس بگویید: او جسم است، نه مانند اجسام. این گونه نیست که هر کسی چیزی را عرضه کند ودر باره ی آن سؤال بکند، خود به آن اعتقاد وتدین دارد.گاهی جایز است که آن را قصد کند تا جواب این مسأله را استخراج کند وبه آنچه نزد آنهاست، دست یابد . یا این که قصور آنها را در بیان جواب مورد رضایت، آشکار کندو ... .(6) وشهرستانی گفته است: شایسته نیست که از الزام های او بر معتزله غفلت شود.اودر پس آن چیزی است که دشمن را بر آن محکوم می کند و در مقابل آنچه از تشبیه است که اظهار میدارد. اوبا علاف مناظره کرد ودر الزام اوگفت: تو می گویی که باری تعالی عالم به علم است وعلمش عین ذاتش است وپدیده ها با او که عالم برعلم است، شریک اند واین، با آن که عملش عین ذاتش باشد، تباین دارد.اوعالم است ، نه مانند عالمان.پس چرا نمی گویی اوجسم است، نه چون اجسام وصورتی است، نه همانند صورت ها واندازه ای دارد ، نه مانند اندازه هاو... .(7) عجیب است که شهرستانی به این امر اعتراف می کند، اما او را به اموری متهم می سازد که شایسته ی جایگاه علمی هشام نیست. با این که بیشتر تهمت ها برزبان جاحظ وشهرستانی جاری شده است، ولی آنها برای ما تقیدی نمی آورد. 3. روایت هشام از امام صادق(ع) درنفی تجسیم اگر فرض کنیم که هشام به مقوله ی تجسیم اعتقاد دارد، پس چرا او از امامانش (ع) روایاتی را نقل می کند که این شبه را نفی می نمایند. فقد روی الکلینی، عن علی بن ابراهیم، عن أبیه، عن العباس بن عمرو، عن هشام بن الحکم ، عن أبی عبدالله (ع) ، أنه قال للزندیق حین سأله. وقال: فتقول إنه سمیع البصیر، قال(ع) :(هو سمیع بصیر، سمیع بغیر جاریة ، وبصیر بغیر آلة، بل سمیع بنفسه، وبصیر بنفسه).(8) هشام بن حکم درضمن حدیث سؤال زندیق از امام صادق (ع) گوید که آن زندیق گفت: تومی گویی خدا شنوا وبیناست؟ امام فرمود: ( آری اوشنوا وبیناست، شنواست بی اندام وبیناست، بدون ابزار، بلکه به ذات خود می شنود وبه ذات خود می بیند). دراین روایت ، دلالت روشنی است براین که اوبه تجسیم اعتقاد نداشته است؛ وگرنه چرا این حدیث را از امام صادق(ع) روایت کرده است؟ 4.پیش گام حق ودفع کننده ی باطل نمی تواند از مجسمه باشد عاقلانه نیست که شخص مدافع ویاور حق متهم شود که قایل به تجسیم یا تشبیه است.دربرخی از روایات گذشت که امام صادق(ع) درحق اوفرموده است که هشام بن حکم پیش قراول حق ما و پیش برنده ی سخن ماست، تأیید کننده صداقت ما و دور کننده ی دشمنان باطل ماست. هر کس از او و فرمانش تبعیت کند، از ما تبعیت کرده است. ونیز این فرمایش امام صادق(ع) که او یار ما با قلب ودست وزبانش است.(9) همچنین هنگامی که هشام از اسمای الهی واشتقاقات پرسید، امام فرمود: أفهمت یا هشام! فهماً تدفع به و تناضل به اعداء نا المتخذین مع الله- عز وجل- غیره؟ قال: نعم. قال: نفعک الله به وثبتک یا هشام! (10) آیا فهمیده ای ای هشام، به گونه ای که بتوانی دفاع کنی وبر دشمنان ما - که دیگری را با خدا شریک گرفته اند- درمباحثه غلبه کنی؟ عرض کردم: آری. فرمود: ای هشام، خدایت به آن سود دهد وبر آن پا برجایت دارد! معمول ومنطقی به نظر نمی رسد که امام (ع) او را به محاجه ومناظره گسیل دارد، درحالی که او می داند که هشام از کسانی است که به تجسیم وتشبیه اعتقاد دارد. 5.علامه امینی ادعای تجسیم منسوب به هشام از سوی شهرستانی را مردود می شمارد علامه امینی در رد شهرستانی - که هشام را به تجسیم متهم کرده- گفته است: این عقاید باطلی است که به رجال شیعی نسبت می دهند؛ مردانی که همواره دستورهای ائمه (ع) را همچون سایه دنبال می کنند. آنها عقیده ای را نمی پذیرند وآموخته ای را نشر نمی دهند وحکمی را نمی پراکنند ونسبت به دیدگاهی اظهار عقیده نمی کنند، جز آن که از ائمه(ع) برآن، دلیلی غیر قابل انکاریا بیانی کافی یا فتوایی محکم یا نظری نافذ بیابند.علاوه براین، احادیث همه ی آنها در عقاید واحکام ومعارف الهی درکتاب های شیعه پراکنده شده و در دسترس است ودید گان بر روی آنها دوخته و دل ها نسبت بدان ها شیفته. این، و سخنانی که به آنها نسبت داده می شود، نقیض هم هستند. کتاب ها وآثار جاویدانشان را بگیر وببین که هیچ کدام از این مباحث ربطی به آنها ندارد، بلکه آنها با زبانی تند به دفع ومقابله با این تهمت ها می پردازند ومدح ائمه (ع) برای آنها به حد زیادی است واگر آنها از یکی از ایشان اتهامی این چنینی سراغ داشتند، حتماً به خاطر مراقبت از مردم درمقابل گمراهی برآنها می تاختند؛ همان گونه که با اهل بدعت وضلالت کردند. اینها مردان عالم شیعه اند وبساط سخن درباره ی احوال ایشان گسترده است وآنها دریک کلام، از هر عیبی که آنها را متهم سازد، پیراسته اند. ایشان درمیان قوم از اضدادشان- که از ایشان دورند ونسبت به ایشان وشرح حالشان جاهل اند- شناخته ترند وبا آنها درهیچ یک از حالات جمع نمی شوند. درمیان شیعه، از قدیم الایام تا امروز، کسی اعتراف نداردواطلاع ندارد از وجود این فرقه های هشامیه، زراریه ویونسیه که شهرستانی ونظایر او به شیعه نسبت می دهند؛ همچون فرقه های دیگری که برای شیعه ذکر کرده است. (11) علامه امینی قایلان به تهمت تجسیم به هشام را از این کار باز می دارد واو را از این تهمت پیراسته می دارد. براین باوریم که امینی اعتقاد دارد که هشام، اگر چه از تجسیم، آن گونه که مصطلح است واستعمال می شود، سخن گفته است، ولی مقصود اوتجسیم معنوی دارای ابعاد مادی ومجموعه ی جسمی از اعراض وجایگاه و طول وعرض وعمق نبوده است، بلکه مقصود او، آن گونه که ما پیش تر گفتیم، از مقوله (جسم لا کالاجسام) به مثابه سخن (شیء لا کالاشیاء) بوده است وجسم را مانند شیء، اصطلاحاً ولفظاً، تصور کرده است. یعنی او وجود خدای تعالی را به شیء بودن ثابت کرده است، اما درهمان وقت او را از حد تعطیل خارج ساخته است. همچنین است (لا کالاجسام)، یعنی (لا کالاشیاء) واز خدای تبارک وتعالی هر مشابهی با جسم را نفی کرده است وهمسانی بین آن دو، خارج ساختن خدا از حد تشبیه است؛ همان گونه که آیه (لَیسَ کَمِثلِهِ شَیء) (12) برآن دلالت دارد. این آیه همسانی با دیگر اشیا را از خداوند نفی می کند که این همان تنزیه ی کاملی است که در آن شائبه ی تجسیم وجود ندارد. دیدگاه شیخ مفید درباره ی این مبحث یک مطلب باقی مانده است وآن، گفتار شیخ مفید(رح) است که دستاویز برخی برای متهم ساختن هشام به تجسیم شده است.اومی گوید: لم یکن فی سلفنا من تدین بالتشبیه من طریق المعنی، وانما خالف هشام واصحاب جماعة اصحاب ابی عبدالله(ع) بقوله فی الجسم، فزعم ان الله جسم لا کالاجسام؛ (13) درپیشینیان ما کسی به تشبیه معنوی اعتقاد ندارد، و فقط هشام واصحابش درگفتگو درباب جسم بودن خدا با گروهی از اصحاب امام صادق(ع) مخالفت کرده اند وگمان کرده اند که خداوند جسم است، اما نه چون اجسام. ماجواب خود را درباره ی این مطلب وآنچه این شبهه را از هشام دور می سازد، گفته ایم. درقول مفید مسامحه ای وجود دارد. ما از عبارت او این گونه می فهمیم که هشام، با توجه به (بقوله فی الجسم ) در جسم بودن خدا حرف دارد، نه این که او با اعتقاد به جسم بودن خدا با ایشان مخالفت کرده باشد. پس مفهومی که هشام با آن، با تمامی شیعه مخالفت کرده، اصطلاحی بیش نیست. واین اصطلاحی مخصوص به خود اوست که به خاطر فراوانی مناظراتش با خصم، آنها را ساخته است.این تعابیر ضرورتاً از عقیده او، همان گونه که گذشت، سخن نمی گوید واو از آن ، تجسم معنوی را اراده نکرده است. نتیجه از آنچه تقدیم شد، امور زیر نتیجه می شود: 1.تاریخ او را از این تهمت تبرئه می کند تاریخ نمی تواند برای ما ثابت کند که هشام از مجسمه بود، بلکه از تاریخ درمی یابیم که اختلافاتی درباره ی احوال او وجود دارد. بلکه، برعکس، برای ما بازگو می کند که اوشخصیت بزرگی بوده و وزنی علمی داشته است. واو از مبرزترین مناظره کنندگان به شمار می رفته که نظیر او را کمتر می توان درتاریخ یافت، بویژه درمیدان عقیده وکلام. اوکرّ وفرهایی درمناظره با معتزله ودیگران داشته واز مذهب اهل بیت وقواعدی که به تنزیه مطلق خدا منتهی می شود وبا تجسیم درنمی آمیزد دفاع کرده است. 2.همچنین اهل رجال تراجم رجال با ما از این سخن می گوید که این مرد بعید است که به چنین اتهاماتی متهم شود.او از متکلمان بزرگ شیعه محسوب می شود ودر روایات ثقه است وائمه ی شیعه مانند امام صادق وامام کاظم (ع) او رادر بیشتر مواقع، ستوده اند وامام رضا (ع) برای اوطلب رحمت نموده وحاسدان را سبب چنین اتهامی به وی معرفی کرده است. 1.گواهی موثقان او را از شبهه ی تجسیم منزه می سازد گواهی هایی را بر شمردیم که او را از شبهه ی تجسیم پیراسته می دارد؛ آن گونه که درقول نجاشی بود که اوحس التحقیق است وگفتیم که مراد از این وصف آن است که آنچه هشام بدان معتقد است ، مطابق مذهب واصول وقواعد مبتنی برتنزیه به جمیع ابعادش است. ونیز شهادت علامه حلی که از او دفاع کرد و درکتابش به اتهامات علیه وی پاسخ داد وسپس اورا به مرد عظیم الشأن ورفیع المنزلت توصیف کرد. همچنین شهادت ابن داود که درباره ی اوگفت، حال عقیده اومعلوم است وثناهای اصحاب برای او متواتر است. ونیز گواهی آیة الله خویی به برائت اواز این تهمت را نقل کردیم که گفت من اعتقادی به روایاتی که هشام در آنها به تجسیم متهم شده است، ندارم وهمه آنها را موضوع ومجهول دانست و سبب وضع آنها را حسد وبغض نسبت به هشام برشمرد. 2.ضعف تمامی روایاتی که درآنها هشام متهم به تجسیم شده است ما درتمامی این روایات مناقشه کردیم وروشن کردیم که آنها ضعیف اند واعتباری ندارند. 3.قراین و دلالت هایی که این شبهه را باطل می سازند به نفی این شبهه با ادله وقراینی که او را از این اتهام پیراسته می سازند، استدلال کردیم که از جمله ی آنها این است که : این مفهوم، یعنی جسم درلفظ به معنای شیء است، نه درمعنا ونیز این اصطلاح به هنگام مناظره برای الزام آمده است؛ بدون این که بدان اعتقادی وجود داشته باشد. اینک می توانیم از خلال این بحث ها حکم کنیم که هشام ازعلمای بزرگ شمرده می شود وتوانمندی های زیادی در دفاع از مذهب داشته است واین مذهب برنفی تجسیم وتشبیه استوار است. پس این شبهه، به مقتضای مجموع بحث گذشته، نمی تواند به هشام انتساب یابد. پینوشتها: 1- معجم رجال الحدیث، ج20، ص 320- 321. 2- مقالات الاسلامیین، ص 304. 3- شرح نهج البلاغه، ج3، ص 228. 4- این آن چیزی است که درکلمات جبّایی یافته ایم.اومی گوید: اگر عقل دلالت کند که خداوند عالم است، پس واجب است که او را عالم بنامیم؛ اگر چه اوخودش را به این نام ننامیده باشد، درصورتی که دلالت برمعنا کند وهمچنین است درسایر اسامی. معتزله ی بغداد با او مخالفت کرده اند و معتقدند جایز نیست خدا را به اسمی بنامیم که عقل برصحت معنای آن دلالت دارد، مگر آن که خود باری تعالی خود را بدین نام خوانده باشد. (ر.ک :مقالات الاسلامیین، ج1، ص 525). 5- الفصل فی الملل والأهوء والنحل، ج2، ص93. 6- الشافی فی الامامه، ج1، ص84. 7- الملل والنحل، ج1، ص 185. 8- الکافی، ج1، ص 109. 9- ر.ک :الشافی فی الامامة، ج1، ص 85. 10- الکافی، ج1، ص87. 11- الغدیر، ج1، ص143. 12- سوره ی شوری، آیه ی 11. 13- الحکایات، ص 77- 78. نکاتی کلیدی درباره هشام بن سالم جهات اهمیت هشام بن سالم مقبولبت عمومی او: وی برخلاف هشام بن حکم که جریان خاصی را رقم میزند در کوفه و در بین بسیاری از فقهای امامیه جایگاه برجستهای در متن کوفیان دارد. بهترین متن با گزارشی کوتاه از او رجال نجاشی است که دال بر این است که وی نیز همچون چهار شخصیت اصلی کلامی شیعه یعنی زراره و هشام و به احتمالی مومن طاق از موالی بوده است. وی از اعضای گروه ویژهای است که از عراق و کوفه برای تشخیص امام بعد از امام صادق علیهالسلام به مدینه آمده و با ادعای عبدالله افطح مواجه شدند. وی از موالی بشر بن مروان بوده است. به احتمال زیاد وی همان بشربن مروان بن حکم برادر عبدالملک مروان است. وی در سال 72تا 74 والی کوفه بوده است و بعد مرده است. اگر اشکال شود که از لحاظ زمانی این مساله مطابقت ندارد چون وی در این سال یا به دنیا نیامده و یا نوزاد بوده است، پس چگونه ممکن که از موالی بشر شده باشد پاسخ این است که شاید وی از موالی خاندان بشر بوده است. تولد و ریشه های فرهنگی و فکری اما تاریخ تولد او از لحاظ تاریخ کلامی دارای اهمیت است. گفته شده که وی از اسرای فتوحات جوزجان بوده است(نجاشی کشی). معلوم است که وی خودش از تیره مسلمانان ابتدایی نبوده است. در باب اینکه چه زمانی فتوحات جوزجان اتفاق افتاده است. در دو سه مرحله فتوحات جوزجان ادامه داشته است. این مقاطع از سال 33 آغاز شده و تا سالهای حدود 80 ادامه داشته است. بعضی گفته اند که فتوحات مربوط به جوزجان مربوط به جد یا پدر هشام بن سالم است. نکته اینجاست که آیا ما باید او را شخصیتی پرورده در فرهنگ اسلامی و غیرشیعی یا حتی شیعی میدانیم یا اینکه وی خود از اسیران جوزجان بوده و سابقهای در اسلام نداشته است. احتمال بیشتر این است که وی مسلمان زاده است. گفته شده که او جُعَفی هم هست. یعنی از موالی جعفی که این هم منافاتی ندارد با بشری بودنش. چون ممکن است که ولائش منتقل شده باشد. وفات او وفات او از این جهت مهم است که ما از آن طریق میتوانیم بفهمیم که وی چه دوران تاریخی از تشیع را درک کرده است. مسلما وی حدودا همسن مومن طاق و اندکی جوانتر باید باشد و همچنین مسلما او از هشام بن حکم مسنتر بوده است. بنابرسخن نجاشی وی از از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام است. قرائن تاریخی هم این سخن را تایید میکند. اما زمان وفاتش مشخص نیست. به احتمال زیاد وی در زمان امام کاظم علیه السلام فوت کرده است. شواهد حضور او در دوره امام کاظم علیه السلام: دو روایتی که کشی نقل میکند حاکی از این است که عبدالرحمن بن حجاج (از روات شیعه) از جانب امام کاظم علیه السلام پیامی برای متکلمان میآورد حاکی از این که دیگر اجازه بحثهای کلامی از متکلمان شیعی از طرف امام سلب شده است. که ادامهی روایت حاکی از این است که هشام بن سالم بر خلاف هشام بن حکم این امر را اطاعت کرد و دست از بحثهای کلامی برداشت. یونس در ادامه میگوید برداشت هشام بن حکم این بوده است که منظور از منع از مباحث کلامی فقط در دوره مهدی عباسی بوده است. (کشی، 269) از این روایت معلوم است که هشام بن سالم در دوره مهدی عباسی (م169) حضور داشته و پس از او یا مخفی شده و یا وفات پیدا کرده است. نکته بسیار بسیار مهم که از این نامعلومی تاریخ وفات او و هشام بن حکم و دیگران مشخص میشود فشار شدید دوره مهدی عباسی و بعدا تا دوره هارون الرشید است که در نتیجه جریان کلامی شیعه را قبضه کرد. در باب اعتقاد او به صورت داشتن خداوند؛ معروفترین مطلبی که به وی نسبت داده و خیلی سروصدا راه انداختند این تعبیراست که: له صوره. که در مقابل سخن هشام است که له جسم. سخن اینجاست که آیا هشام سالم میخواهد بگوید خداوندجسم دارد و صورت دارد و در واقع نظریه او یک بخش از نظریه تجسیم است؟ واقعیت این است که این اشتباه از حدود قرنهای چهار به بعد و شاید اولین بار توسط بغدادی در الفرق رخداده وبه معاصرین هم سرایت کرده. در واقع نظریه هشام بن سالم در مقابل هشام بن حکم است نه در کنار او. اما اشعری این دونظریه را به خوبی از هم تفکیک می کند. عبارت اشعری به طور اجمال این است: و اختلفت الروافض اصحاب الامامة فی التجسیم و هم ست فرق: فالفرقة الاولی (الهشامیة) اصحاب (هشام بن الحکم الرافضی) یزعمون ان معبودهم جسم و له نهایة و حدّ طویل عریض عمیق طوله مثل عرضه و عرضه مثل عمقه لا یوفی بعضه علی بعض و لم یعیّنوا طولا غیر الطویل،(اشعری/31) لازم به ذکر است که در آن دوره تجسیم به معنای تشبیه بوده است. و الفرقة الرابعة من الرافضة (الهشامیة) اصحاب (هشام بن سالم الجوالیقی) یزعمون ان ربّهم علی صورة الانسان و ینکرون ان یکون لحما و دما و یقولون هو نور ساطع یتلألأ بیاضا و انه ذو حواسّ خمس کحواسّ الانسان له ید و رجل و انف و اذن و عین و فم و انه یسمع بغیر ما یبصر به و کذلک سائر حواسه متغایرة عندهم و حکی (ابو عیسی الورّاق) ان هشام بن سالم کان یزعم ان لربّه و فرة سوداء و ان ذلک نور اسود. (اشعری/34) قسمت اخیرِ نقل اشعری قابل توجه ما است. نور سیاه به چه معنی است. به این معنی که وقتی که به درجه و رتبهای بالاتر میرسی نور سیاه میشود. در عرفان ابن عربی بحث نور سیاه در مشاهدات عرفا آمده است. سخن اینجاست که این گونه سخنان تعابیر زبانی و لفظی از یک مشاهده غیرقابل توصیف است. یعنی حقیقتی در این عالم وجود دارد که ما اگر بخواهیم از آن تعبیری کنیم آن را نور مینامیم. حال ما میگوییم شخصیتی مثل هشام بن سالم به درجه و رتبهای از فهم رسیده است اما وقتی در مقام بیان آن فهم قرار گرفته دچار لکنت کودکانه شده است. یعنی درست همانند یک کودک که هنوز حرف زدن بلد نیست و درعین اینکه حقائقی را میبیند و میفهمد اما قادر به بیان آنها نیست. در چنین شرائطی هشام این الفاظ را به زبان میآورد و مخالفان که حتی در سر درس او نیز حاضر بودهاند از آن سوء استفاده را کردهاند. و الفرقة الخامسة [من الرافضة] یزعمون ان ربّ العالمین ضیاء خالص و نور بحت و هو کالمصباح الّذی من حیث ما جئته یلقاک بأمرواحد و لیس بذی صورة و لا اعضاء و لا اختلاف فی الاجزاء و انکروا ان یکون علی صورة الانسان او علی صورة شیء من الحیوان و الفرقة السادسة من الرافضة یزعمون ان ربّهم لیس بجسم و لا بصورة و لا یشبه الاشیاء و لا یتحرّک و لا یسکن و لا یماسّ، و قالوا فی التوحید بقول المعتزلة و الخوارج، و هؤلاء قوم من متأخریهم فاما اوائلهم فانهم کانوا یقولون ما حکینا عنهم من التشبیه. (اشعری/35-36) ظاهرا قول پنجم و ششم هم قول هشام سالم باشد که تفکیک شده است. چرا که این تعبیر به نور بحت احتمالا تعبیر اوست که میخواسته بساطت خداوند را توضیح دهد و برای توضیح این مطلب لفظی به جز نور بحت نیافته است. بحث صورت داربودن خداوند؛ مجموعهای از روایات که از سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله و اهل بیت به نوعی رسیده بود که پیامبر خدا را دیده است. نه تنها در روایات بلکه در آیات نیز این اشاره آمده است. سوالی که مطرح میشده این بوده که چگونه این رویت اتفاق میافتد. در آیات هم مساله وجه الله آمده (مثلا ویبقی وجه ربک) و هم مساله رویت(مثلا وجاءربک و الملک صفاصفا). امامیه در این دوره تاریخی که قبل از حضورش در بغداد است در مقابل معتزله قرار دارد. چرا که ما بعد از ورود به بغداد در خیلی از مواضع سنگرهای مقابله با معتزله را برچیدیم و در مقابل اهل حدیث بنا کردیم. لذا شیعه در آن دوره قائل به رویه الله است. صدوق میگوید که من اگر روایات باب رویت را نقل کنم بعضی به ما اتهام تجسیم میزنند. این روایات حاکی از این است که در اعلی درجه معرفت ، خداوند به حقائق ایمان رویت می شود. معتزله تمامی این روایات را منافی عقل میدانسته و تاویل میکردند.بخصوص این تعبیر بسیار شایع بود که ان الله خلق آدم علی صورته که کسانی که قائل به صورت شدند و در رأسشان هشام بن سالم قرار داشت به این متهم شدند که منظورشان این است که خداوند بینی دارد و چشم دارد و... از طرفی درکنار این جریانات جریان تشبیه منحط هم شروع شده و آرائشان در حال پخش شدن بود که این هماهنگی ظاهری بین این کلمات باعث تحریک مخالفان به بستن این اتهام میشد.
بسم الله/سوال بنده پیرامون شخصیت هشام بن حکم است.او که بود و آیا اینکه ایشان از مجسمه بوده صحیح است؟آیا همانطور که ذکر شده لیس القول ما قال الهشاماندو هشام(بن حکم و بن سالم) مورد وثوق نیستند؟
بسم الله/سوال بنده پیرامون شخصیت هشام بن حکم است.او که بود و آیا اینکه ایشان از مجسمه بوده صحیح است؟آیا همانطور که ذکر شده لیس القول ما قال الهشاماندو هشام(بن حکم و بن سالم) مورد وثوق نیستند؟
پاسخ: سوال شما از قسمت های متعددی تشکیل می شد که هر یک نیازمند پاسخی مجزا و مفصل بود. برای جلوگیری از به هم ریختن بحث ها, پاسخ هر قسمت به صورت جداگانه خدمتتان ارائه می گردد .
هشام بن حکم که بود؟
متولد (کوفه) و بزرگ شده (واسطه) بود و در (بغداد) پارچه فروشی می کرد.
در ابتدا جهنمی مذهب بود ، ولی بعد از چند مناظره با امام صادق (علیه السلام) به مذهب تشیع گروید و جزو ستاره های درخشان این مذهب شد.(1)
امام جعفر صادق(علیه السلام) به جزتعداد کمی از شاگردانش ، بقیه را از بحث و مناظره با مخالفان منع می کرد. هشام با وجودسن کم و جوانی اش ، در رأس کسانی بود که امام به آنان اجازه بحث و گفت و گوی علمی داده بود.(2)
آن حضرت به هشام بسیار علاقه داشت و درباره وی فرمود :(هشام ،خواهان و جوینده حقِ ما ،پیش برنده حرف ما ، تأیید و تصدیق کننده ما ، و به خاک مالنده دماغ دشمن ماست . هر کس از او پیروی کند و پا جای پا او بگذارد ، از ما اطاعت و پیروی کرده و هر کس منکر او شود و با وی مخالفت بورزد ، البته با ما دشمنی کرده و منکر ما شده است.)(3)
امام رضا (علیه السلام) در بیان مقام هشام فرمود : (او بنده ای صالح بود.) امام جواد (علیه السلام) نیز فرموده :(خداوندهشام را رحمت کند. او چقدر از ما دفاع کرد.)(4)
هنگامی که هشام در کوفه زندگی می کرد، این شهر پایگاه مذهب های مختلف شده بود و علم کلام در آنجا به شدت رواج داشت . در حقیقت ، کوفه محل بحث و گفت وگو ودرگیری اصحاب مذاهب مختلف بود.
هشام بن حکم که در علم کلام سابقه ای طولانی داشت ، هنگام بحث و مناظره ، با نیرو و توان خاصی ، نظریات متکلمان دیگر فرقه های اسلامی را رد می کرد . این شهامت و قدرت در مناظره برای دفاع از تشیع ،قول شفاعت امام صادق (علیه السلام) را در پی داشت .(5)
هارون الرشید که کینه بزرگی از هشام به دل داشت ، تصمیم به قتل او گرفته بود، ولی یحیی بن خالد برمکی (وزیر هارون) ، از او دفاع کرد و نظر هارون را درباره هشام تغییر داد.
یحیی بن خالد برمکی ،برای روشن شدن ذهن ها مجلس مناظره ای دربغداد تشکیل داده بود که ریاست آن با هشام بن حکم بود و وی بحث های فراوانی درباره امامت می کرد.
هارون که در گوشه ای مخفی شده بود می دید که هشام چگونه بحث می کند . در پایان ،با پیروزی هشام ، هارون با ناراحتی گفت : (زبان هشام ، از هزار شمشیر ، برنده تر است.)(6)
هارون در همان محفل مناظره ، تصمیم به قتل هشام گرفت . ولی یحیی بن خالد به هشام اطلاع داد و او مجلس را ترک کرد. وی یکسره به کوفه رفت و در خانه بشیر پنهان شد؛ گماشتگان هارون همچنان به دنبالش بودند.
هشام بیمار شد و بشیر برای او طبیبی آورد؛ ولی هشام گفت : (من به زودی می میرم ، جسدم را نیمه شب کنار سر مزار حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) ببر و بر روی جسدم کاغذی بگذار و بنویس که این بدن هشام است که خلیفه درصدد دستگیری او بود و او به مرگ طبیعی از دنیا رفته است.) بشیر به این وصیت عمل کرد. صبح ،والی از ماجرا با خبر شد به خلیفه گزارش داد. هارون چون نامه را خواند ، گفت : (الحمدالله که ما از شر وی نجات یافتیم.)
وفات هشام در سال 179 ، پس از شهادت امام کاظم(علیه السلام) بود .(7)
هشام ،کتاب های بسیاری تألیف کرده که 29 عدد از آنها مشهورترند ؛کتاب هایی پربار ، نافع و روشن ، که در وضوح بیان و بلندی برهان در اصول و فروع و در توحید و فلسفه عقیله و رد آرای مخالفان اسلام و اهل بیت و غلو کنندگان آنها ممتازند.(8)
چند روز به آغاز مراسم حج مانده بود. امام صادق (علیه السلام) به رسم هر سال ، در خیمه اش در کوهی کنار حرم مکه به سر می برد که ناگهان دید شتر سواری نزدیک می شود. حضرت فرمود:به خدای کعبه سوگند که سواره این شتر ، هشام است که به اینجا می آید . هشام در آن هنگام نوجوان بود و تازه موی بر صورتش روییده بود و همه حاضران در آن جمع در سن و سال از او بزرگ تر بودند. اما پس از استقبال گرم از او ،برایش جا باز کرد و در شأن وی فرمود:(ناصرُنا بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ وَ یَدِهِ ؛ هشام با دل و زبان و عملش یاری کننده ماست.)(9)
امام ، از هشام که تازه از راه رسیده بود ، خواست برای اثبات مقام علمی اش ، درباره نام های خداوند متعال و فروعات آنها سخن گوید . هشام همه را به نیکی توضیح داد. حضرت پرسید : (هشام! آیا چنان فهم داری که با درک و تفکرات
دشمنان ما را دفع کنی؟) هشام گفت : آری . امام فرمود :(خداوند ، تو را در این راه ثابت قدم داردو ازآن بهره مند سازد.) هشام می گفت که بعد از این دعا ، هرگز در بحث های خداشناسی و توحید شکست نخوردم.(10)
او بسیار مورد توجه امام صادق (علیه السلام) بود؛ چنان که روزی ، حضرت وی را به حضور طلبید و فرمود: درباره تو سخنی می گویم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) به حسان بن ثابت انصاری (شاعر معروف پیامبر ، که با شعرش از حریم اسلام حمایت می کرد) فرمود؛ پیامبر فرمود:(تاوقتی ما رابا زبانت یاری می کنی ، پیوسته تو را روح القدس تأیید کند.)(11)
پایه های اعتقادی و شخصیت والای علمی هشام ، در مکتب امام صادق (علیه السلام) استوار شد . پس از شهادت پیشوای ششم در سال 148 ، هشام به امام کاظم (علیه السلام) روی آورد و از محضر آن امام والامقام بهره مند شد و در شمار شاگردان و یاران آن حضرت جای گرفت . او نزد هفتمین امام شیعه چنان جایگاهی یافت که تاریخ نگاران ،وی رااز کارگزاران مطمئن و مورد عنایت خاص آن حضرت شمرده اند.(12)
پی نوشت ها :
1. نک : مهدی پیشوایی ، سیره پیشوایان ، صص 373-375.
2. فهرست ابن ندیم ، ص 263.
3. صفایی ، هشام بن حکم ، ص 14؛ رجال نجاشی ، 433.
4. نک : هشام بن حکم ، ص 121.
5. نک : محمدتقی شوشتری ، قاموس الرجال ، ج9 ، ص 317
6. نک: اردبیلی ، جامع الرواه ، ج2 ، ص313.
7. نک :شیخ عباس قمی ، سفینه البحار ، ج2 ، صص 719 و 720.
8. نک : هشام بن حکم ، ص14.
9. بحارالانوار ، ج10 ، ص295.
10.نک : سید هاشم بحرانی ، تفسیر برهان ، ج1 ، ص420.
11. نک : عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال ، ج3 ، ص294.
12. نک : سید ابوالقاسم موسوی خویی ، معجم الرجال الحدیث ، ج 19، ص271.
دلایل و قرینه های نفی شبهه تجسیم از هشام
1.مفهوم جسمیت نزد هشام به معنای شیء است و نه به معنای دارای ابعاد واعراض
مفهوم جسمیت نزد هشام اصطلاح دیگری است که با آنچه متعارف است- که از لوازم آن، طول و عرض وعمق است- تفاوت دارد. مراد او تجسیم معنوی حقیقی برای جسم مادی نیست. پس مقصود او از این که او (جسمی است، نه مانند اجسام) نسبت به خداوند تعالی این است که او می خواهد معنای (شیئ لا کالاشیاء)را- که از فرمایش خدای تعالی: (لَیسَ کَمِثلِه شَیءٌ) اخذ شده- به تصویر بکشد. پس حقیقت شیء بودن، مفهوم مشترک بین خدای تعالی وغیر اوست؛ چنان که برخی از صفات، همچون رازق، عالم و... بین هر دومشترک است. اما دراین امر خداوند- عزوجل- به خاطر ویژگی وجودی قائم به ذاتش - که در دیگر اشیا یافت نمی شود- ممتاز است ونه خدا به آنها شبیه است ونه آنها به خدا. پس از حیث اثبات شیء بودن برای خدا او از حد تعطیل خارج می شود واز حیث نفی مانند برای او- جل وعلا- از حدود تشبیه به اشیای دیگر خارج می گردد.
واین گونه، تنزیه کامل برای خداوند، بدون تعارض بین دومقوله ثابت می گردد. لذا می بینیم که آیة الله خویی می فرماید که هشام دراطلاق مصطلح واستعمال آن اشتباه کرده است، نه دراعتقادات. پس اعتقاد اوصحیح است وغباری برآن نیست. او می گوید:
اگر بپذیریم که هشام لفظ جسم را برخدای سبحان اطلاق کرده است، اودراطلاق واستعمال لفظ درخلاف معنای آن اشتباه کرده است واین، خطای دراعتقاد اومحسوب نمی شود.
روایتی که کلینی به نقل از عبدالرحمان حمانی روایت کرد، ما را به این معنا رهنمون می کند. در آن روایت، هشام گمان کرد که خداوندجسمی است که مانند ندارد؛ زیرا که او مماثلت را نفی کرد. ودلالت دارد براین که هشام ازجسم، معنای معهود آن را اراده نکرده بود وگرنه نفی مماثلت صحیح نبود، بلکه معنای دیگری را اراده کرده بود؛ اگر چه دراینجا خطا کرده است.(1)
اشعری وابن ابی الحدید نیز این مفهوم رابه معنای این که او شی ء ای قائم به ذاتش است، معنا کرده اند.
ابوالحسن اشعری درالمقالات می گوید:
هشام به حکم گفت معنای جسم این است که اوموجود است؛ چه بسا می گوید مقصودم از جسم گفتنم، موجود است واو شیء است واو قائم به خودش است.(2)
وابن ابی الحدید گفته است:
اما کسی که گفته است که او جسم است، ولی نه مانند اجسام، این معنا را در نظر داشته که او به خلاف عرض است ومحال از او توهم فعل شود واز اومعنای جسمیت را نفی کرده است. او این لفظ را به معنای او شیء است، نه مانند اشیا وذات است که مانند ذات ها نیست، اطلاق کرده است. وفهم مقصودشان آسان است؛ زیرا اختلاف آنها درعبارت است وآنها عبارت اند از: علی بن منصور، سکاک، یونس بن عبدالرحمان وفضل بن شاذان که همگی آنها از قدمای رجال شیعه هستند.این قول از ابن کرام واصحابش صادر شده است.آنها گفتند: معنای قول ما که درباره ی خدای سبحان می گوییم جسم، این است که او قائم به ذاتش است، نه قائم به غیر ذاتش.(3)
پس اصطلاحی خاص نزد هشام بن حکم وبعضی از شاگردانش دراطلاق لفظ جسم بر ذات الهی وجود دارد وما نمی توانیم اورا متهم سازیم که او قایل به تجسیم است؛ زیرا آن با اصول عقلی وشرعی مخالفتی ندارد. آری اگر گفته شود که جسم، اسمی برای خداست، این با توقیفی بودن اسامی خدای تبارک وتعالی مرتبط است وآن بحث دیگری است که برخی این معنا را جایز شمرده اند. (4)
ابن حزم گفته است:
اگر به ما نصی مبنی برجسم نامیدن خدا برسد ، واجب است که اورا بدین نام بنامیم. وما در این هنگام می گوییم که اومثل اجسام نیست؛ همچنان که در خصوص علیم وقدیر وحی می گوییم.(5)
2. هشام دیگران را محکوم می کندوبا ایشان معارضه می کند، بدون این که براین حکم اعتقادی داشته باشد
هنگامی که هشام بن حکم، با معتزله ودیگران مناظره می کند، یکی از چهار چوب های پذیرفته شده درمناظره، الزام دیگران به وسیله ی برخی از چیزهایی است که خودشان گفته اند.این بدان معنا نیست که اوخود بدان حکم ایمان دارد. وقتی که هشام با علاف را مناظره می کند، به او می گوید چرا نمی گویی که اوجسمی است، نه مانند اجسام وصورتی است، نه مانند صورت ها. این از باب ملزم کردن دشمن است وضرورتاً بدین معنا نیست که خود بدان ایمان دارد وبه آن معتقد است. این مسأله نزد ارباب مناظرات واضح است.وهشام به شهادت بسیاری از علما یکی از مناظره کننده های چیره دست بود؛ آن گونه که در اعلام تراجم گذشت.
سید مرتضی درکتاب الشافی خودمی گوید:
او این مطالب را بر سبیل معارضه با معتزله بر زبان جاری ساخت.به ایشان گفت : اگر می گویید که خدای تعالی شیء است، نه مانند اشیا، پس بگویید: او جسم است، نه مانند اجسام.
این گونه نیست که هر کسی چیزی را عرضه کند ودر باره ی آن سؤال بکند، خود به آن اعتقاد وتدین دارد.گاهی جایز است که آن را قصد کند تا جواب این مسأله را استخراج کند وبه آنچه نزد آنهاست، دست یابد . یا این که قصور آنها را در بیان جواب مورد رضایت، آشکار کندو ... .(6)
وشهرستانی گفته است:
شایسته نیست که از الزام های او بر معتزله غفلت شود.اودر پس آن چیزی است که دشمن را بر آن محکوم می کند و در مقابل آنچه از تشبیه است که اظهار میدارد. اوبا علاف مناظره کرد ودر الزام اوگفت: تو می گویی که باری تعالی عالم به علم است وعلمش عین ذاتش است وپدیده ها با او که عالم برعلم است، شریک اند واین، با آن که عملش عین ذاتش باشد، تباین دارد.اوعالم است ، نه مانند عالمان.پس چرا نمی گویی اوجسم است، نه چون اجسام وصورتی است، نه همانند صورت ها واندازه ای دارد ، نه مانند اندازه هاو... .(7)
عجیب است که شهرستانی به این امر اعتراف می کند، اما او را به اموری متهم می سازد که شایسته ی جایگاه علمی هشام نیست. با این که بیشتر تهمت ها برزبان جاحظ وشهرستانی جاری شده است، ولی آنها برای ما تقیدی نمی آورد.
3. روایت هشام از امام صادق(ع) درنفی تجسیم
اگر فرض کنیم که هشام به مقوله ی تجسیم اعتقاد دارد، پس چرا او از امامانش (ع) روایاتی را نقل می کند که این شبه را نفی می نمایند.
فقد روی الکلینی، عن علی بن ابراهیم، عن أبیه، عن العباس بن عمرو، عن هشام بن الحکم ، عن أبی عبدالله (ع) ، أنه قال للزندیق حین سأله. وقال: فتقول إنه سمیع البصیر، قال(ع) :(هو سمیع بصیر، سمیع بغیر جاریة ، وبصیر بغیر آلة، بل سمیع بنفسه، وبصیر بنفسه).(8)
هشام بن حکم درضمن حدیث سؤال زندیق از امام صادق (ع) گوید که آن زندیق گفت: تومی گویی خدا شنوا وبیناست؟ امام فرمود: ( آری اوشنوا وبیناست، شنواست بی اندام وبیناست، بدون ابزار، بلکه به ذات خود می شنود وبه ذات خود می بیند).
دراین روایت ، دلالت روشنی است براین که اوبه تجسیم اعتقاد نداشته است؛ وگرنه چرا این حدیث را از امام صادق(ع) روایت کرده است؟
4.پیش گام حق ودفع کننده ی باطل نمی تواند از مجسمه باشد
عاقلانه نیست که شخص مدافع ویاور حق متهم شود که قایل به تجسیم یا تشبیه است.دربرخی از روایات گذشت که امام صادق(ع) درحق اوفرموده است که هشام بن حکم پیش قراول حق ما و پیش برنده ی سخن ماست، تأیید کننده صداقت ما و دور کننده ی دشمنان باطل ماست. هر کس از او و فرمانش تبعیت کند، از ما تبعیت کرده است. ونیز این فرمایش امام صادق(ع) که او یار ما با قلب ودست وزبانش است.(9)
همچنین هنگامی که هشام از اسمای الهی واشتقاقات پرسید، امام فرمود:
أفهمت یا هشام! فهماً تدفع به و تناضل به اعداء نا المتخذین مع الله- عز وجل- غیره؟
قال: نعم. قال: نفعک الله به وثبتک یا هشام! (10)
آیا فهمیده ای ای هشام، به گونه ای که بتوانی دفاع کنی وبر دشمنان ما - که دیگری را با خدا شریک گرفته اند- درمباحثه غلبه کنی؟ عرض کردم: آری. فرمود: ای هشام، خدایت به آن سود دهد وبر آن پا برجایت دارد!
معمول ومنطقی به نظر نمی رسد که امام (ع) او را به محاجه ومناظره گسیل دارد، درحالی که او می داند که هشام از کسانی است که به تجسیم وتشبیه اعتقاد دارد.
5.علامه امینی ادعای تجسیم منسوب به هشام از سوی شهرستانی را مردود می شمارد
علامه امینی در رد شهرستانی - که هشام را به تجسیم متهم کرده- گفته است:
این عقاید باطلی است که به رجال شیعی نسبت می دهند؛ مردانی که همواره دستورهای ائمه (ع) را همچون سایه دنبال می کنند. آنها عقیده ای را نمی پذیرند وآموخته ای را نشر نمی دهند وحکمی را نمی پراکنند ونسبت به دیدگاهی اظهار عقیده نمی کنند، جز آن که از ائمه(ع) برآن، دلیلی غیر قابل انکاریا بیانی کافی یا فتوایی محکم یا نظری نافذ بیابند.علاوه براین، احادیث همه ی آنها در عقاید واحکام ومعارف الهی درکتاب های شیعه پراکنده شده و در دسترس است ودید گان بر روی آنها دوخته و دل ها نسبت بدان ها شیفته. این، و سخنانی که به آنها نسبت داده می شود، نقیض هم هستند. کتاب ها وآثار جاویدانشان را بگیر وببین که هیچ کدام از این مباحث ربطی به آنها ندارد، بلکه آنها با زبانی تند به دفع ومقابله با این تهمت ها می پردازند ومدح ائمه (ع) برای آنها به حد زیادی است واگر آنها از یکی از ایشان اتهامی این چنینی سراغ داشتند، حتماً به خاطر مراقبت از مردم درمقابل گمراهی برآنها می تاختند؛ همان گونه که با اهل بدعت وضلالت کردند.
اینها مردان عالم شیعه اند وبساط سخن درباره ی احوال ایشان گسترده است وآنها دریک کلام، از هر عیبی که آنها را متهم سازد، پیراسته اند. ایشان درمیان قوم از اضدادشان- که از ایشان دورند ونسبت به ایشان وشرح حالشان جاهل اند- شناخته ترند وبا آنها درهیچ یک از حالات جمع نمی شوند.
درمیان شیعه، از قدیم الایام تا امروز، کسی اعتراف نداردواطلاع ندارد از وجود این فرقه های هشامیه، زراریه ویونسیه که شهرستانی ونظایر او به شیعه نسبت می دهند؛ همچون فرقه های دیگری که برای شیعه ذکر کرده است. (11)
علامه امینی قایلان به تهمت تجسیم به هشام را از این کار باز می دارد واو را از این تهمت پیراسته می دارد. براین باوریم که امینی اعتقاد دارد که هشام، اگر چه از تجسیم، آن گونه که مصطلح است واستعمال می شود، سخن گفته است، ولی مقصود اوتجسیم معنوی دارای ابعاد مادی ومجموعه ی جسمی از اعراض وجایگاه و طول وعرض وعمق نبوده است، بلکه مقصود او، آن گونه که ما پیش تر گفتیم، از مقوله (جسم لا کالاجسام) به مثابه سخن (شیء لا کالاشیاء) بوده است وجسم را مانند شیء، اصطلاحاً ولفظاً، تصور کرده است.
یعنی او وجود خدای تعالی را به شیء بودن ثابت کرده است، اما درهمان وقت او را از حد تعطیل خارج ساخته است. همچنین است (لا کالاجسام)، یعنی (لا کالاشیاء) واز خدای تبارک وتعالی هر مشابهی با جسم را نفی کرده است وهمسانی بین آن دو، خارج ساختن خدا از حد تشبیه است؛ همان گونه که آیه (لَیسَ کَمِثلِهِ شَیء) (12) برآن دلالت دارد.
این آیه همسانی با دیگر اشیا را از خداوند نفی می کند که این همان تنزیه ی کاملی است که در آن شائبه ی تجسیم وجود ندارد.
دیدگاه شیخ مفید درباره ی این مبحث
یک مطلب باقی مانده است وآن، گفتار شیخ مفید(رح) است که دستاویز برخی برای متهم ساختن هشام به تجسیم شده است.اومی گوید:
لم یکن فی سلفنا من تدین بالتشبیه من طریق المعنی، وانما خالف هشام واصحاب جماعة اصحاب ابی عبدالله(ع) بقوله فی الجسم، فزعم ان الله جسم لا کالاجسام؛ (13)
درپیشینیان ما کسی به تشبیه معنوی اعتقاد ندارد، و فقط هشام واصحابش درگفتگو درباب جسم بودن خدا با گروهی از اصحاب امام صادق(ع) مخالفت کرده اند وگمان کرده اند که خداوند جسم است، اما نه چون اجسام.
ماجواب خود را درباره ی این مطلب وآنچه این شبهه را از هشام دور می سازد، گفته ایم. درقول مفید مسامحه ای وجود دارد. ما از عبارت او این گونه می فهمیم که هشام، با توجه به (بقوله فی الجسم ) در جسم بودن خدا حرف دارد، نه این که او با اعتقاد به جسم بودن خدا با ایشان مخالفت کرده باشد. پس مفهومی که هشام با آن، با تمامی شیعه مخالفت کرده، اصطلاحی بیش نیست. واین اصطلاحی مخصوص به خود اوست که به خاطر فراوانی مناظراتش با خصم، آنها را ساخته است.این تعابیر ضرورتاً از عقیده او، همان گونه که گذشت، سخن نمی گوید واو از آن ، تجسم معنوی را اراده نکرده است.
نتیجه
از آنچه تقدیم شد، امور زیر نتیجه می شود:
1.تاریخ او را از این تهمت تبرئه می کند
تاریخ نمی تواند برای ما ثابت کند که هشام از مجسمه بود، بلکه از تاریخ درمی یابیم که اختلافاتی درباره ی احوال او وجود دارد. بلکه، برعکس، برای ما بازگو می کند که اوشخصیت بزرگی بوده و وزنی علمی داشته است. واو از مبرزترین مناظره کنندگان به شمار می رفته که نظیر او را کمتر می توان درتاریخ یافت، بویژه درمیدان عقیده وکلام. اوکرّ وفرهایی درمناظره با معتزله ودیگران داشته واز مذهب اهل بیت وقواعدی که به تنزیه مطلق خدا منتهی می شود وبا تجسیم درنمی آمیزد دفاع کرده است.
2.همچنین اهل رجال
تراجم رجال با ما از این سخن می گوید که این مرد بعید است که به چنین اتهاماتی متهم شود.او از متکلمان بزرگ شیعه محسوب می شود ودر روایات ثقه است وائمه ی شیعه مانند امام صادق وامام کاظم (ع) او رادر بیشتر مواقع، ستوده اند وامام رضا (ع) برای اوطلب رحمت نموده وحاسدان را سبب چنین اتهامی به وی معرفی کرده است.
1.گواهی موثقان او را از شبهه ی تجسیم منزه می سازد
گواهی هایی را بر شمردیم که او را از شبهه ی تجسیم پیراسته می دارد؛ آن گونه که درقول نجاشی بود که اوحس التحقیق است وگفتیم که مراد از این وصف آن است که آنچه هشام بدان معتقد است ، مطابق مذهب واصول وقواعد مبتنی برتنزیه به جمیع ابعادش است.
ونیز شهادت علامه حلی که از او دفاع کرد و درکتابش به اتهامات علیه وی پاسخ داد وسپس اورا به مرد عظیم الشأن ورفیع المنزلت توصیف کرد.
همچنین شهادت ابن داود که درباره ی اوگفت، حال عقیده اومعلوم است وثناهای اصحاب برای او متواتر است. ونیز گواهی آیة الله خویی به برائت اواز این تهمت را نقل کردیم که گفت من اعتقادی به روایاتی که هشام در آنها به تجسیم متهم شده است، ندارم وهمه آنها را موضوع ومجهول دانست و سبب وضع آنها را حسد وبغض نسبت به هشام برشمرد.
2.ضعف تمامی روایاتی که درآنها هشام متهم به تجسیم شده است
ما درتمامی این روایات مناقشه کردیم وروشن کردیم که آنها ضعیف اند واعتباری ندارند.
3.قراین و دلالت هایی که این شبهه را باطل می سازند
به نفی این شبهه با ادله وقراینی که او را از این اتهام پیراسته می سازند، استدلال کردیم که از جمله ی آنها این است که :
این مفهوم، یعنی جسم درلفظ به معنای شیء است، نه درمعنا ونیز این اصطلاح به هنگام مناظره برای الزام آمده است؛ بدون این که بدان اعتقادی وجود داشته باشد.
اینک می توانیم از خلال این بحث ها حکم کنیم که هشام ازعلمای بزرگ شمرده می شود وتوانمندی های زیادی در دفاع از مذهب داشته است واین مذهب برنفی تجسیم وتشبیه استوار است. پس این شبهه، به مقتضای مجموع بحث گذشته، نمی تواند به هشام انتساب یابد.
پینوشتها:
1- معجم رجال الحدیث، ج20، ص 320- 321.
2- مقالات الاسلامیین، ص 304.
3- شرح نهج البلاغه، ج3، ص 228.
4- این آن چیزی است که درکلمات جبّایی یافته ایم.اومی گوید: اگر عقل دلالت کند که خداوند عالم است، پس واجب است که او را عالم بنامیم؛ اگر چه اوخودش را به این نام ننامیده باشد، درصورتی که دلالت برمعنا کند وهمچنین است درسایر اسامی. معتزله ی بغداد با او مخالفت کرده اند و معتقدند جایز نیست خدا را به اسمی بنامیم که عقل برصحت معنای آن دلالت دارد، مگر آن که خود باری تعالی خود را بدین نام خوانده باشد. (ر.ک :مقالات الاسلامیین، ج1، ص 525).
5- الفصل فی الملل والأهوء والنحل، ج2، ص93.
6- الشافی فی الامامه، ج1، ص84.
7- الملل والنحل، ج1، ص 185.
8- الکافی، ج1، ص 109.
9- ر.ک :الشافی فی الامامة، ج1، ص 85.
10- الکافی، ج1، ص87.
11- الغدیر، ج1، ص143.
12- سوره ی شوری، آیه ی 11.
13- الحکایات، ص 77- 78.
نکاتی کلیدی درباره هشام بن سالم
جهات اهمیت هشام بن سالم
مقبولبت عمومی او: وی برخلاف هشام بن حکم که جریان خاصی را رقم میزند در کوفه و در بین بسیاری از فقهای امامیه جایگاه برجستهای در متن کوفیان دارد. بهترین متن با گزارشی کوتاه از او رجال نجاشی است که دال بر این است که وی نیز همچون چهار شخصیت اصلی کلامی شیعه یعنی زراره و هشام و به احتمالی مومن طاق از موالی بوده است. وی از اعضای گروه ویژهای است که از عراق و کوفه برای تشخیص امام بعد از امام صادق علیهالسلام به مدینه آمده و با ادعای عبدالله افطح مواجه شدند. وی از موالی بشر بن مروان بوده است. به احتمال زیاد وی همان بشربن مروان بن حکم برادر عبدالملک مروان است. وی در سال 72تا 74 والی کوفه بوده است و بعد مرده است. اگر اشکال شود که از لحاظ زمانی این مساله مطابقت ندارد چون وی در این سال یا به دنیا نیامده و یا نوزاد بوده است، پس چگونه ممکن که از موالی بشر شده باشد پاسخ این است که شاید وی از موالی خاندان بشر بوده است.
تولد و ریشه های فرهنگی و فکری
اما تاریخ تولد او از لحاظ تاریخ کلامی دارای اهمیت است. گفته شده که وی از اسرای فتوحات جوزجان بوده است(نجاشی کشی). معلوم است که وی خودش از تیره مسلمانان ابتدایی نبوده است. در باب اینکه چه زمانی فتوحات جوزجان اتفاق افتاده است. در دو سه مرحله فتوحات جوزجان ادامه داشته است. این مقاطع از سال 33 آغاز شده و تا سالهای حدود 80 ادامه داشته است. بعضی گفته اند که فتوحات مربوط به جوزجان مربوط به جد یا پدر هشام بن سالم است. نکته اینجاست که آیا ما باید او را شخصیتی پرورده در فرهنگ اسلامی و غیرشیعی یا حتی شیعی میدانیم یا اینکه وی خود از اسیران جوزجان بوده و سابقهای در اسلام نداشته است. احتمال بیشتر این است که وی مسلمان زاده است. گفته شده که او جُعَفی هم هست. یعنی از موالی جعفی که این هم منافاتی ندارد با بشری بودنش. چون ممکن است که ولائش منتقل شده باشد.
وفات او
وفات او از این جهت مهم است که ما از آن طریق میتوانیم بفهمیم که وی چه دوران تاریخی از تشیع را درک کرده است. مسلما وی حدودا همسن مومن طاق و اندکی جوانتر باید باشد و همچنین مسلما او از هشام بن حکم مسنتر بوده است. بنابرسخن نجاشی وی از از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام است. قرائن تاریخی هم این سخن را تایید میکند. اما زمان وفاتش مشخص نیست. به احتمال زیاد وی در زمان امام کاظم علیه السلام فوت کرده است.
شواهد حضور او در دوره امام کاظم علیه السلام: دو روایتی که کشی نقل میکند حاکی از این است که عبدالرحمن بن حجاج (از روات شیعه) از جانب امام کاظم علیه السلام پیامی برای متکلمان میآورد حاکی از این که دیگر اجازه بحثهای کلامی از متکلمان شیعی از طرف امام سلب شده است. که ادامهی روایت حاکی از این است که هشام بن سالم بر خلاف هشام بن حکم این امر را اطاعت کرد و دست از بحثهای کلامی برداشت. یونس در ادامه میگوید برداشت هشام بن حکم این بوده است که منظور از منع از مباحث کلامی فقط در دوره مهدی عباسی بوده است. (کشی، 269) از این روایت معلوم است که هشام بن سالم در دوره مهدی عباسی (م169) حضور داشته و پس از او یا مخفی شده و یا وفات پیدا کرده است.
نکته بسیار بسیار مهم که از این نامعلومی تاریخ وفات او و هشام بن حکم و دیگران مشخص میشود فشار شدید دوره مهدی عباسی و بعدا تا دوره هارون الرشید است که در نتیجه جریان کلامی شیعه را قبضه کرد.
در باب اعتقاد او به صورت داشتن خداوند؛
معروفترین مطلبی که به وی نسبت داده و خیلی سروصدا راه انداختند این تعبیراست که: له صوره. که در مقابل سخن هشام است که له جسم. سخن اینجاست که آیا هشام سالم میخواهد بگوید خداوندجسم دارد و صورت دارد و در واقع نظریه او یک بخش از نظریه تجسیم است؟ واقعیت این است که این اشتباه از حدود قرنهای چهار به بعد و شاید اولین بار توسط بغدادی در الفرق رخداده وبه معاصرین هم سرایت کرده. در واقع نظریه هشام بن سالم در مقابل هشام بن حکم است نه در کنار او. اما اشعری این دونظریه را به خوبی از هم تفکیک می کند.
عبارت اشعری به طور اجمال این است:
و اختلفت الروافض اصحاب الامامة فی التجسیم و هم ست فرق: فالفرقة الاولی (الهشامیة) اصحاب (هشام بن الحکم الرافضی) یزعمون ان معبودهم جسم و له نهایة و حدّ طویل عریض عمیق طوله مثل عرضه و عرضه مثل عمقه لا یوفی بعضه علی بعض و لم یعیّنوا طولا غیر الطویل،(اشعری/31)
لازم به ذکر است که در آن دوره تجسیم به معنای تشبیه بوده است.
و الفرقة الرابعة من الرافضة (الهشامیة) اصحاب (هشام بن سالم الجوالیقی) یزعمون ان ربّهم علی صورة الانسان و ینکرون ان یکون لحما و دما و یقولون هو نور ساطع یتلألأ بیاضا و انه ذو حواسّ خمس کحواسّ الانسان له ید و رجل و انف و اذن و عین و فم و انه یسمع بغیر ما یبصر به و کذلک سائر حواسه متغایرة عندهم و حکی (ابو عیسی الورّاق) ان هشام بن سالم کان یزعم ان لربّه و فرة سوداء و ان ذلک نور اسود. (اشعری/34)
قسمت اخیرِ نقل اشعری قابل توجه ما است. نور سیاه به چه معنی است. به این معنی که وقتی که به درجه و رتبهای بالاتر میرسی نور سیاه میشود. در عرفان ابن عربی بحث نور سیاه در مشاهدات عرفا آمده است. سخن اینجاست که این گونه سخنان تعابیر زبانی و لفظی از یک مشاهده غیرقابل توصیف است. یعنی حقیقتی در این عالم وجود دارد که ما اگر بخواهیم از آن تعبیری کنیم آن را نور مینامیم. حال ما میگوییم شخصیتی مثل هشام بن سالم به درجه و رتبهای از فهم رسیده است اما وقتی در مقام بیان آن فهم قرار گرفته دچار لکنت کودکانه شده است. یعنی درست همانند یک کودک که هنوز حرف زدن بلد نیست و درعین اینکه حقائقی را میبیند و میفهمد اما قادر به بیان آنها نیست. در چنین شرائطی هشام این الفاظ را به زبان میآورد و مخالفان که حتی در سر درس او نیز حاضر بودهاند از آن سوء استفاده را کردهاند.
و الفرقة الخامسة [من الرافضة] یزعمون ان ربّ العالمین ضیاء خالص و نور بحت و هو کالمصباح الّذی من حیث ما جئته یلقاک بأمرواحد و لیس بذی صورة و لا اعضاء و لا اختلاف فی الاجزاء و انکروا ان یکون علی صورة الانسان او علی صورة شیء من الحیوان و الفرقة السادسة من الرافضة یزعمون ان ربّهم لیس بجسم و لا بصورة و لا یشبه الاشیاء و لا یتحرّک و لا یسکن و لا یماسّ، و قالوا فی التوحید بقول المعتزلة و الخوارج، و هؤلاء قوم من متأخریهم فاما اوائلهم فانهم کانوا یقولون ما حکینا عنهم من التشبیه. (اشعری/35-36)
ظاهرا قول پنجم و ششم هم قول هشام سالم باشد که تفکیک شده است. چرا که این تعبیر به نور بحت احتمالا تعبیر اوست که میخواسته بساطت خداوند را توضیح دهد و برای توضیح این مطلب لفظی به جز نور بحت نیافته است.
بحث صورت داربودن خداوند؛
مجموعهای از روایات که از سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله و اهل بیت به نوعی رسیده بود که پیامبر خدا را دیده است. نه تنها در روایات بلکه در آیات نیز این اشاره آمده است. سوالی که مطرح میشده این بوده که چگونه این رویت اتفاق میافتد. در آیات هم مساله وجه الله آمده (مثلا ویبقی وجه ربک) و هم مساله رویت(مثلا وجاءربک و الملک صفاصفا). امامیه در این دوره تاریخی که قبل از حضورش در بغداد است در مقابل معتزله قرار دارد. چرا که ما بعد از ورود به بغداد در خیلی از مواضع سنگرهای مقابله با معتزله را برچیدیم و در مقابل اهل حدیث بنا کردیم. لذا شیعه در آن دوره قائل به رویه الله است. صدوق میگوید که من اگر روایات باب رویت را نقل کنم بعضی به ما اتهام تجسیم میزنند. این روایات حاکی از این است که در اعلی درجه معرفت ، خداوند به حقائق ایمان رویت می شود. معتزله تمامی این روایات را منافی عقل میدانسته و تاویل میکردند.بخصوص این تعبیر بسیار شایع بود که ان الله خلق آدم علی صورته که کسانی که قائل به صورت شدند و در رأسشان هشام بن سالم قرار داشت به این متهم شدند که منظورشان این است که خداوند بینی دارد و چشم دارد و... از طرفی درکنار این جریانات جریان تشبیه منحط هم شروع شده و آرائشان در حال پخش شدن بود که این هماهنگی ظاهری بین این کلمات باعث تحریک مخالفان به بستن این اتهام میشد.
- [سایر] بسم الله الرحمن الرحیم سوال: 1-اگر کسی ولایت فقیه را قبول نداشته باشد چه حکمی بر او مترتب است آیا جزء کفار محسوب می شود یا خیر؟ 2-اگر عدم قبول ولایت فقیه منجر به عدم قبول ولایت آقا امام زمان و بطور کلی ائمه اطهار سلام الله علیهم گردد چه حکمی برآن شخص مترتب می گردد ؟ لطفاً بطور کلی توضیح دهید همراه با ذکر کتب سندی آن . 3- اگر کسی شخص ولی فقیه را قبول نداشته باشد ولی اصل ولایت را قبول داشته باشد چه حکمی بر او مترتب است و چطور باید با او برخورد نمود؟
- [سایر] در روایتی از امام رضا (ع) که شیخ صدوق از استادش علی بن احمد بن محمد بن دقاق در باب صفات ذات در عیون الاخبار، ج 1، ص 114، ح 10، آورده است که (لم یزل خدا عالما قادرا حیا و...) است و هر کس به فعلی بودن این صفات برای خدا قائل شود شیعه نیست. حدثنا علی بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق رضی الله عنه قال حدثنا محمد بن أبی عبد الله الکوفی عن محمد بن إسماعیل البرمکی قال حدثنا الفضل بن سلیمان الکوفی عن الحسین بن خالد قال سمعت الرضا ع یقول لم یزل الله تعالی عالما قادرا حیا قدیما سمیعا بصیرا فقلت له یا ابن رسول الله إن قوما یقولون لم یزل الله عالما بعلم و قادرا بقدرة و حیا بحیاة و قدیما بقدم و سمیعا بسمع و بصیرا ببصره فقال ع من قال ذلک و دان به فقد اتخذ مع الله آلهة أخری و لیس من ولایتنا علی شیء ثم قال ع لم یزل الله عز و جل علیما قادرا حیا قدیما سمیعا بصیرا لذاته تعالی عما یقولون المشرکون و المشبهون علوا کبیرا. (عیونأخبارالرضا(ع) ج : 1 ص : 119) در مورد علی بن احمد بن محمد بن عمران سوال دارم که چیزی در کتب رجالی درباره ایشان نیامده است، اما در معجم رجال حدیث آقای خویی او را از مشایخ صدوق می دانند و ما می دانیم که همه ی مشایخ صدوق یکسان نیستند حتی برخی جزء مخالفانند. اما در امالی صدوق همین روایت از علی بن احمد بن موسی نقل شده است (امالی صدوق ،مجلس السابع والاربعون، حدیث 5 ) درباره او نیز در کتب رجالی چیزی نیافتم که آیا او همان دقاق است آیا اینجا تصحیف یا تحریف رخ داده است؟ در مورد فضل بن سلیمان هم که از راویان این حدیث است مطلبی نیامده است، او را هم بفرمایید.
- [سایر] سلام من این سوال وپاسخ آن را اینجا مطالعه کردم ولی به مورد 3 که علت برخی اختلافات میان مراجع با وجود امام زمان (عج) پاسخ صریحی ندادید لطفا توضیح دهید: ((سوال : بسم الله الرحمن الرحیم. با سلام. برای یکی از دوستان بنده سوالاتی پیش می آید که در ذیل عرض می کنم. 1. اصلا آیا امام زمان (عج) وجود دارد ؟ چه دلیل منطقی و عقلی برای این مدعا وجود دارد ؟ (بدون سود جستن از روایات و احادیث). 2. اگر بر اساس هدایت مداوم بخواهیم اثبات کنیم که آقا وحود دارند ، پس چرا نزدیک به هزار سال است که آقا خود را نشان نداده که اصل هدایت رعایت شود و ما نخواهیم به مراجع مراجعه کنیم ؟ 3. چرا ما به مراجع رجوع می کنیم و چرا در برخی مسائلشان با هم اختلاف نظر دارند ؟ و اگر اختلافی هست ، این مدعا را اثبات نمی کند که اصل هدایت رعایت نشده و شاید عده ای بتوانند بگویند امام زمان (عج) ساخته شیعیان است ؟))
- [سایر] در روایتی که در ذیل ذکر میشود، امام سجاد(ع) خطاب به مسلم بن عقبه و بنا به نقلی دیگر خطاب به یزید میگوید: (من بنده تو هستم)، در حالیکه این کلام از امام معصوم جایز نیست. این روایت در کتاب (تشیّع علوی و تشیّع صفوی) آمده است. متن روایت: (ابن محبوب، عن أبی أیوب، عن بُرید بن معاویة قالَ: سَمِعتُ أبَا جعفرٍ(ع) یقولُ: إنَّ یَزیدَ بنَ مُعاویةَ دَخَلَ المَدینَةَ وَ هُوَ یُریدُ الحَجَّ، فَبَعَثَ إلَی رجُلٍ مَن قُریشٍ فَأتَاهُ فَقَالَ لَهُ یَزید: أَتُقِرُّلی أَنَکَ عَبدٌ لِی، إن شئتُ بِعتُک وَ إِن شئتُ استَرقَیتُکَ فَقالَ لَهُ الرَّجُلُ: و الله یا یَزیدُ مَا أَنتَ بِأکرَمَ مِنِّی فی قُریشٍ حَسَباً و لا کَانَ أَبُوکَ أَفضَلَ مِن أَبی فی الجاهِلِیةِ وَ الإسلامِ وَ مَا أَنتَ بأَفضَلَ مِنِّی فی الدِینِ وَ لا بِخَیرٍ مِنِّی فَکَیفِ أُقِرُّ لکَ بما سأَلتَ؟ فَقالَ لَهُ یزید: إِن لَم تُقِرَّ لی و الله قَتَلتُکَ فقالَ لَهُ الرَّجُلُ: لیسَ قَتَلُکَ إیایَ بأعظَمَ مَن قَتلِکَ الحُسینَ بنَ عَلِیٍ(ع) ابنَ رسولُ الله صَلّی الله علیهِ و آلِه فأمَرَ بِهِ فَقُتِلَ. حَدیث عَلِی بن الحُسینِ(ع) مَعَ یَزید لعنَهُ الله ثُمَّ أرسَلَ إلی عَلی بن الحُسینِ(ع) فَقالَ لَهُ مَثلَ مَقالَتِهِ لِلقُرَشی؛ فَقَالَ لَهُ عَلِی بن الحُسینِ(ع): أرَأیتَ اِن لَم أُقرَّ لکَ أَلیس تقتلِنی کَما قَتَلتَ الرَّجُلَ بالامس؟ فَقالَ لَهُ یَزیدُ لَعَنَهُ الله : بَلی فَقَالَ لَهُ علیُّ بنُ الحُسین(ع): قَد أَقرَرتُ لکَ بما سألتَ؛ أَنا عبدٌ مُکرَه، فَاِن شَئتَ فأَمسِک وَ إن شئتَ فَبع، فَقالَ لهُ یزید لَعَنَهُ الله : أَوَلی لکَ حَقَنتَ دَمَکَ و لم ینقصکَ ذلکَ مَن شَرَفِک).
- [سایر] بسم الله الرحمن الرحیم یا من اسمه دوا و ذکره شفا و طاعته غنا با سلام بنده متاهل هستم خدمت شما عرض کنم بنده خیلی مسائل را تحمل می کنم و در خود می ریزم و این باعث شده که خیلی زود عصبانی می شوم خیلی زیاد استرس و اضطراب دارم دستهایم را به هم گره می کنم پاهایم را به هم می پیچم و انگشتان پایم را جمع می کنم نفسم تنگ می شود احساس درد در قفسه سینه می کنم و قلبم تیر می کشد ناراحتی معده دارم و وقتی دست می گذارم بالای معده نزدیک دیافراگم دردم در قفسه سینه کم می شود دکتر رفتم قلبم می گویند سالم است و خودم هم می دانم ولی وقتی اضطراب و استرس سراغم می آید نمی توانم بر این باورم غلبه کنم که سالم هستم و فکر می کنم الان قلبم می ایستد به شدت ضربان قلبم بالا می رود و احساس می کنم نفس هایم به شماره افتاده و سخت می توانم نفس بکشم ناراحت می شوم در خودم فرو می روم و دیگر حس و توان و حوصله انجام هیچ کاری را ندارم بخصوص اینکه اون درد های کذایی سراغم می آید در خواب به کوچکترین صدا می پرم و قلبم میزند و در ابتدای خوابم صدا ها به شدت در گوشم بلند تر از حد خودشان نمود پیدا می کند خواهش می کنم راهنمایی بفرمائید و مرا نجات بدهید
- [سایر] سوال من در مورد حدیث دوات و قلم هست 1- من به منابع شیعه مراجعه کردم و دیدم که همه ناقلان شیعه (از شیخ مفید گرفته تا کتاب بحار و مناقب و ............) یا از قول صحیح مسلم و بخاری(دو دشمن امامت امام علی) روایت کردند یا زماناً بعد از نقل بخاری مسلم بوده است(وفات بخاری در سال 256 قمری است و قبل از آن هیچ حدیثی نیست) همچنین رواتی که از زمان مسلم و بخاری به عبدالله ابن عباس میرسند هیچ کدام در نزد شیعه توثیق نشده است به غیر از خود ابن عباس که مقبول الفریقین است . . همچنین سندی که از ابان بن ابی عیاش روایت شده است محل اشکال است. به علت اینکه در کتاب تنقیح المقال با توضیحاتی از منظر بعضی علماء او را فاسد المذهب خواندند جلد 1صفحه 3. همچنین علامه امینی در الغدیر به استناد کتاب تهذیب المنطق، ابان بن ابی عیاش را در فهرستِ دروغ گویان و جاعلان حدیث یاد کرده است (الغدیر 209/ 5.) حتی علماء در مورد اصل کتاب امروزی سلیم بین قیسی که در دست ماست تردید دارند از جمله شیخ مفید کتاب را ضعیف دانسته اند. ومیفرماید: (اطمینانی به این کتاب نیست و به بیشتر مطالب آن نمیتوان عمل کرد؛ چرا که دستخوش تخلیط و تدلیس گشته است. پس شایسته است دین باوران از عمل کردن به همه مطالب آن بپرهیزند و بر آن اعتماد نکنند و احادیث آن را روایت ننمایند. (تصحیح الاعتماد، ص 72) وشیخ طوسی نیز نام او را در میان اصحاب امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق (ع)آورده و ضعیف خوانده است. به هرحال رجالشناسان، اعم از شیعی و سنی، ابن ابی عیاش را توثیق نکردهاند (طوسی، رجال، 106؛ علامه حلّی، 99؛ حلّی، 414) استناد به یک کتابی که که در آن خیلی از علماء شک دارند و ابان را فاسد می خوانند خیلی جالب به نظر نمی رسد. به نظر شما همین دلائل نشان نمی دهد که سند شیعه در مورد این حدیث بسیار ضعیف است؟ 2- چرا وقتی خصوصیترین جنایتهای اهل نفاق به زهرا و علی در کتب اصلی و اربعه شیعه یافت می شود ، ائمه اطهار چه لزومی و چه صلاحی دیدند که این حدیث را روایت نکنند؟ 3- سنی های بی شرم هیچوقت برداشت ما را نداشتند . و تعبیرات و توجیهاتی دارند و حتی ا حادیثی را مطرح می کنند و در کنار حدیث دوات و قلم می گذارند تا استدلالات ما را زیر سؤال ببرند مثلاً حدیث زیر: عن عائشة قالت: قال لی رسول الله صلی الله علیه وسلم فی مرضه: (ادعی لی أبابکر أباک وأخاک حتی أکتب کتاباً فإنی أخاف أن تتمنی متمناً ویقول قائل: أنا، ویأبی الله و المؤمنون إلا أبابکر (صحیح مسلم جلد7 بابی از فضائل ابوبکر صفحه 110 طبع محمد علی صبیح) و می گویند اگر به مسلم و بخاری استناد می کنید پس این را هم قبول کنید!! حال به نظر شما باز ما می توانیم بگوییم چون خودشان قبول دارند پس ما هم قبول کنیم ورروایتهای خودشان را به عنوان استناد به آنها ذکر کنیم ؟ و آیا می توانیم بگوییم ولایت علی از این حدیث اثبات می شود؟ و آیا حادثه عظیم غدیر که در کتب اصلی شیعه هست و طبق قران دین کامل می شود ورسالت پیغمبر تمام، برای توجیه امامت علی (ع) کافی نیست؟ 4- فکر نمی کنید چون عمر دشمن علی و محمد است لذا ما این برداشت را کردیم نه این که خدای نکرده بخواهم اتهامی بزنم ولی روایت به گونه ای است که ذهنها به این سمت منعکس می شود که چون عمر دشمن است پس محال است درست نباشد ؟ وآیااین به نظر شما کافی است؟ 5- به نظر شما نمی توان از دید دیگر نگریست و نظریه جدیدی مطرح کرد و راه سومی را انتخاب کرد یعنی نه آنچه سنی می گوید و نه آنچه علماءشیعه بر حق بر داشت میکنند؟
- [آیت الله وحید خراسانی] دستور سجده سهو این است که بعد از سلام نماز فورا نیت سجده سهو کند و پیشانی را بر چیزی که سجده بر ان صحیح است بگذارد و احتیاط واجب ان است که سایر مواضع سجده را هم بر زمین بگذارد و این ذکر را بگوید بسم الله و بالله السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته و بعد باید بنشیند و دوباره به سجده رود و ذکری را که گذشت بگوید و بنشیند و بعد از تشهد سلام دهد و احتیاط واجب ان است که تشهد به نحو متعارف باشد و در سلام بگوید السلام علیکم
- [آیت الله شبیری زنجانی] سجده سهو را باید فوراً بعد از نماز به جا آورد و دستور آن این است که نیت سجده سهو کند و پیشانی را بر چیزی که سجده بر آن صحیح است بگذارد و دو دست و دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پاها را بر زمین بگذارد؛ و نهادن پشت دست کفایت نمیکند؛ و بنا بر احتیاط واجب باید انگشتان دست نیز روی زمین قرار گیرد و بنا بر احتیاط رعایت وضو و قبله و ستر عورت را بکند و ذکری را که لازم است بگوید. ذکر سجده سهو به گونههای مختلفی در روایات آمده و چنانچه بگوید: (بِسمِ اللَّه و بِاللَّه السّلامُ علیکَ أیّها النَّبیُّ ورحمةُ اللَّه وبرکاتُهُ) و نیز بگوید: (بِسمِ اللَّه و بِاللَّه و السّلامُ علیکَ أیّها النَّبیُّ ورحمةُ اللَّه وبرکاتُهُ)، حتماً عمل به وظیفه نموده است، بعد باید بنشیند و دوباره به سجده رود و ذکر را بگوید و بنشیند و بعد از خواندن تشهد بگوید: (اَلسَّلامُ عَلَیْکُم) و بهتر این است که (ورحمةُ اللَّه وبرکاتُهُ) را هم اضافه کند. قضای سجده و تشهد فراموش شده
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر عمداً قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش کند و پیش از آن که به اندازه رکوع خم شود یادش بیاید، مستحب است بایستد و بخواند و اگر در رکوع یادش بیاید، مستحب است بعد از رکوع قضا کند و اگر در سجده یادش بیاید مستحب است بعد از سلام نماز قضا نماید. ترجمه نماز 1 - ترجمه سوره حمد (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم)؛ یعنی ابتدا میکنم به نام خداوندی که در دنیا بر مؤمن و کافر رحم میکند و در آخرت بر مؤمن رحم مینماید. (الحَمْدُ للَّهِ ربِّ العالَمین)؛ یعنی ثنا مخصوص خداوند است که پروردگار همه موجودات است. (الرَّحْمنِ الرَّحیم)؛ یعنی در دنیا بر مؤمن و کافر و در آخرت بر مؤمن رحم میکند. (مالکِ یَوْمِ الدینِ)؛ یعنی صاحب اختیار روز قیامت است. (إیّاک نَعْبُدُ وإیاک نَسْتَعین)؛ یعنی فقط تو را عبادت میکنیم و فقط از تو کمک میخواهیم. (اهْدنا الصِّراطَ المُسْتَقیم)؛ یعنی هدایت کن ما را به راه راست (که آن دین اسلام است). (صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِم)؛ یعنی به راه کسانی که به آنان نعمت دادی (که آنان پیغمبران و جانشینان پیغمبران هستند). (غَیْرِ الْمَغْضُوبَ عَلَیْهِم وَ لا الضَّالِّین)؛ یعنی نه کسانی که بر ایشان غضب شده و نه گمراهان. 2 - ترجمه سوره (قل هو اللَّه احد) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم) (قُلْ هو اللَّه أَحَد)؛ یعنی بگو (ای محمد صلی الله علیه و آله ) که خداوند، خداییست یگانه. (اَللَّهُ الصَّمَد)؛ یعنی خدایی که از تمام موجودات بینیاز است. (لَمْ یَلِدْ وَ لَمَ یُولَد)؛ یعنی فرزند ندارد و فرزند کسی نیست. (وَ لَمْ یَکُنْ لَه کُفُواً اَحَد)؛ یعنی هیچ کس از مخلوقات مثل او نیست. 3 - ترجمه ذکر رکوع و سجود و ذکرهایی که بعد از آنها مستحب است: (سُبحانَ ربِّیَ العظیمِ وبِحَمْدِهِ)؛ یعنی پروردگار بزرگم را از هر عیب و نقصی پاک و منزه میخوانم و مشغول ستایش او هستم. (سُبحانَ ربِّیَ الأعْلی وبِحَمْدِهِ)؛ یعنی پروردگارم را که از هر کس بالاتر است، از هر عیب و نقصی پاک و منزه میخوانم و مشغول ستایش او هستم. (سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ)؛ یعنی خداوند بشنود و بپذیرد ثنای کسی که او را ستایش میکند. (أسْتَغْفِرُ اللَّهَ ربّی وأتوبُ إلیهِ)؛ یعنی طلب آمرزش و مغفرت میکنم از خداوند که پروردگار من است و توبه کرده، به سوی او باز میگردم. (بحولِ اللَّهِ وقُوَّتِهِ أقومُ وأَقْعُدُ)؛ یعنی به یاری خدای متعال و قوه او برمیخیزم و مینشینم. 4 - ترجمه قنوت (لا إِلهَ إلّا اللَّهُ الحلیمُ الکَریمُ)؛ یعنی نیست خدایی سزاوار پرستش مگر (اللَّه) (خداوند یکتای بیهمتا) که بردبار و بزرگوار است. (لا إِلهَ إلّا اللَّهُ العَلِیُّ العَظِیمُ)؛ یعنی نیست خدایی سزاوار پرستش مگر (اللَّه) که بلند مرتبه و بزرگ است. (سُبحانَ اللَّهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ ورَبِّ الأرضینَ السَّبْعِ)؛ یعنی پاک و منزه است خداوند که پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمین است. (وما فیهِنَّ وما بَیْنَهُنَّ ورَبِّ العَرْشِ العَظیم)؛ یعنی پروردگار هر چه در آسمانها و زمینها و مابین آنهاست و پروردگار عرش بزرگ است. (وَالحمدُ للَّهِ ربِّ العالَمینَ) یعنی حمد و ثنا مخصوص خداوند است که پروردگار تمام موجودات است. 5 - ترجمه تسبیحات اربعه (سُبْحانَ اللَّهِ و الحَمْدُ للَّهِ ولا إله إلّا اللَّه و اللَّه أکبر)؛ یعنی پاک و منزه است (اللَّه) و ثنا مخصوص (اللَّه) است و نیست خدایی سزاوار پرستش مگر (اللَّه) و بزرگتر است (اللَّه) از این که به وصف آید. 6 - ترجمه تشهد و سلام (اَلحَمْدُ للَّهِ أَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَه)؛ یعنی ستایش مخصوص (اللَّه) است و شهادت میدهم که خدایی سزاوار پرستش نیست مگر (اللَّه) که یگانه است و شریک ندارد. (وَأَشْهَدُ أَنَّ محمّداً عَبْدُهُ ورَسُولُهُ)؛ یعنی شهادت میدهم که محمد صلی الله علیه و آله بنده خدا و فرستاده او است (اللّهُمَّ صَلِّ علی مُحمَّدٍ و آلِ محمَّد)؛ یعنی خدایا رحمت فرست بر محمد و آل محمد. (وتَقبَّلْ شَفاعَتَهُ وارْفَعْ دَرَجَتهُ)؛ یعنی قبول کن شفاعت پیغمبر را و درجه آن حضرت را (نزد خود) بلند کن. (السّلامُ علیکَ أیّها النَّبیُّ ورحمةُ اللَّه وبرکاتُهُ)؛ یعنی سلام بر تو ای پیغمبر و رحمت و برکات خدا بر تو باد (السّلامُ عَلَیْنا وعلی عِبادِ اللَّهِ الصّالحینَ)؛ یعنی سلام از خداوند عالم بر ما نمازگزاران و تمام بندگان خوب او. (السّلامُ عَلَیْکُمْ ورحمةُ اللَّه وبرکاتُهُ)؛ یعنی سلام و رحمت و برکات خداوند بر شما باد. تعقیب نماز
- [آیت الله نوری همدانی] اگر عمداً قنوت نخواند قضا ندارد و اگر فراموش کند و پیش از آنکه به اندازة رکوع خم شود یادش بیاید ، مستحب است بایستد و بخواند و اگر در رکوع یادش بیاید ، مستحب است بعد از رکوع قضا کند و اگر در سجده یادش بیاید ، مستحب است بعد از سلام نماز قضا نماید . ترجمة نماز 1- ترجمة سورة حمد بسم الله الرحمن الرحیم ، یعنی : ابتدا می کنم به نام خداوندی که در دنیا بر مومن و کافر رحم میکند و در آخرت بر مومن رحم می نماید . الحمدلله رب العالمین یعنی : ثنا مخصوص خداوندی است که پرورش دهندة همه موجودات است . الرحمن الرحیم یعنی : در دنیا بر مومن و کافر و در آخرت بر مومن رحم می کند . مالک یوم الدین یعنی : پادشاه وصاحب اختیار روز قیامت است . ایاک نعبد و ایاک نستعین یعنی : فقط تو را عبادت می کنیم و فقط از تو کمک می خواهیم . اهدنا الصراط المستقیم یعنی : هدایت کن ما را به راه راست در جزئیات زندگی تا طوری گام بر داریم که از دین اسلام منحرف نشویم . صراط الذین انعمت علیهم یعنی : به راه کسانی که به آنان نعمت دادی که آنان پیغمبران و جانشینان پیغمبران هستند . غیر المغضوب علیهم و لاالضالین یعنی : نه به راه کسانی که غضب کرده ای برایشان و نه آن کسانی که گمراهند . 2 – ترجمة سورة قل هو الله احد بسم الله الرحمن الرحیم . قل هو الله احد یعنی : بگو ای محمد ( ص ) که خداوند ، خدائی است یگانه . الله الصمد یعنی : خدائی که از تمام موجودات بی نیاز است . لم یلد و لم یولد ، فرزند ندارد و فرزند کسی نیست . ولم یکن له کفوا احد یعنی : هیچ کس از مخلوقات ، مثل او نیست . 3 – ترجمة ذکر رکوع و سجود و ذکرهائی که بعد از آنها مستحب است . سبحان ربی العظیم و بحمده یعنی : پروردگار بزرگ من از هر عیب و نقصی پاک و منزه است و من مشغول ستایش او هستم ، سبحان ربی الاعلی و بحمده یعنی : پروردگار من که از همه کس بالاتر می باشد از هر عیب و نقصی پاک و منزه است و من مشغول ستایش او هستم ، سمع الله لمن حمده یعنی : خدا بشنود و بپذیرد ثنای کسی که او را ستایش می کند ، استغفر الله ربی و اتوب الیه یعنی : طلب آمرزش و مغفرت می کنم از خداوندی که پرورش دهندة من است و من به طرف او بازگشت می نمایم بحول الله و قوته اقوم و اقعد یعنی : به یاری خدای متعال و قوة او بر می خیزم و می نشینم . 4 –ترجمة قنوت لا اله الا الله الحلیم الکریم یعنی : نیست خدائی سزاورتر پرستش مگر خدای یکتای بی همتائی که صاحب حلم و کرم است ، لا اله الا الله العلی العظیم یعنی : نیست خدائی سزاوار پرستش مگر خدای یکتای بی همتائی که بلند مرتبه و بزرگ است . سبحان الله رب السموات السبع و رب الارضین السبع یعنی : پاک و منزه است خداوندی که پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمین است . و ما فیهن و ما بینهن و رب العرش العظیم . یعنی : پروردگار هر چیزی است که در آسمانها و زمینها و مابین آنها است و پروردگار عرش بزرگ است . و الحمد لله رب العالمین ، یعنی : حمد وثنا مخصوص خداوندی است که پرورش دهندة تمام موجودات است . 5 – ترجمة تسبیحات اربعه سبحان الله و الحمدلله و لا اله الله و الله اکبر ، یعنی : پاک و منزه است خداوند تعالی و ثنا مخصوص اوست و نیست خدائی سزاوار پرستش ، مگر خدای بی همتا و بزرگتر است از اینکه او را وصف کنند . 6 – ترجمة تشهد و سلام الحمدلله اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له ة یعنی : ستایش مخصوص پروردگار است و شهادت می دهم که خدائی سزاوار پرستش نیست مگر خدائی که یگانه است و شریک ندارد . واشهد ان محمداً عبده و رسوله ، یعنی : شهادت می دهم که محمد – صلی الله علیه و آله – بندة خدا و فرستادة اوست . اللهم صل علی محمد و آل محمد ، یعنی : خدایا رحمت بفرست بر محمد و آل محمد . و تقبل شفاعته وارفع درجته یعنی : قبول کن شفاعت پیغمبر را و درجة آن حضرت را نزد خود بلند کن . اسلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته ،یعنی : سلام بر تو ای پیغمبر و رحمت و برکات خدا بر تو باد . اسلام علینا و علی عبادالله الصالحین ، یعنی سلام از خداوند عالم بر ما نمازگزاران و نمام بندگان خوب او . السلام علیکم و رحمه الله و برکاته ، یعنی : سلام و رحمت و برکات خداوند بر شما مومنین باد تعقیب نماز