چگونه شاهزاده ، مادر امام زمان شد؟
چگونه شاهزاده ، مادر امام زمان شد؟ چگونه شاهزاده مادر امام زمان شد؟ شاهزاده با اینکه در کاخ می‌زیست و با خاندان امپراطوری زندگی می‌کرد،یک دختر پاک و دانا، بود ‌خود را از آلودگی کاخ شاهان نجات داد، و دست تقدیر او را برای مادری منجی عالم بشریت برگزید. به گزارش جهان به نقل از فارس، در مورد تاریخ تولّد امام مهدی (عج) چهار قول وجود دارد: قول اوّل این قول که معروف ترین و مستندترین قول است، تاریخ تولّد آن حضرت را نیمه شعبان سال 255 ه. ق می داند. ثقة الإسلام کلینی می‌نویسد: (امام مهدی علیه السلام در نیمه شعبان سال دویست و پنجاه و پنج هجری قمری متولد شده است).[1] علامه مجلسی در بحارالأنوار نیز همین تاریخ را ذکر می کند.[2] از شهید اوّل (ره) نیز نقل شده است که: (ولد علیه السلام بسّر مَنْ رأی یومَ الجمعة لیلا خامس عشر شعبان سنة خمس و خمسین و مأتین؛ امام مهدی علیه السلام در سامرا، جمعه شب، هنگام در پانزدهم شعبان 255 ه. ق به دنیا آمد).[3] ابن خلکان، یکی از علمای اهل سنّت نیز همین تاریخ را تاریخ ولادت امام مهدی علیه السلام می داند.[4] قول دوم در برخی از مآخذ، تاریخ تولّد حضرت مهدی (عج) سال 256 هجری ضبط شده است. کتاب کمال الدین[5] شیخ صدوق الغیبة[6] شیخ طوسی، از جمله این منابع است. قول سوم ابو جعفر محمّد بن جریر طبری، تاریخ ولادت امام مهدی علیه السلام را سال 257 ه ق دانسته است.[7] قول چهارم برخی، مانند علی بن عیسی اربلی[8] و ابن اَبی الثلج بغدادی،[9] تاریخ ولادت امام مهدی (عج) را سال 258 ه ق ذکر کرده اند. همان گونه که از شهید اوّل نقل شد، مکان ولادت آن حضرت، شهر سامراء است[10] که در نزدیکی شهر بغداد قرار دارد. این شهر، بعد از شهادت امام رضا علیه السلام در دوره حکومت معتصم عباسی بنا گردید. مادر امام زمان کیست ؟ و چگونه به خانة امام حسن عسگری (علیه‌السلام) راه یافت؟ در جنگهای قدیم، رسم بود وقتی که شهر یا روستایی را فتح می‌کردند، مردان و زنان لشکر دشمن را اسیر می‌نمودند و آنها را به عنوان برده می‌آوردند، و در بازارها می‌فروختند. مادر امام زمان(عج) بانوی بسیار ارجمند و پاک باعفّت یعنی حضرت (نرجس) (نرگس) از دخترانی است که در میان اسیران جنگی، از روم شرقی (حدود ترکیه فعلی) به عراق آورده شد، امام هادی (امام دهم(علیه‌السلام)) او را خریداری کرد، و سپس او را به همسر فرزندش امام حسن عسکری (امام یازدهم و پدر بزرگوار حضرت حجّت امام زمان (عج) انتخاب نمود، ‌و نتیجه این ازدواج یک فرزند نورانی یعنی حضرت امام زمان(علیه‌السلام) بود که در شب نیمة شعبان سال 255 هجری در شهر سامراء به دنیا آمد، فرزندی که هم اکنون، جهان به طفیل وجودش برقرار است، و در پشت پردة غیبت بسر می‌برد و روزی خواهد آمد که جهان، تحت نظارت و رهبری او پر از عدل و داد و مهر و صفا خواهد شد، اینک توجّه کنید که نرجس خاتون [1] نرجس علیها‌السّلام نوة شمعون وصیِّ عیسی(علیه‌السلام) مادر امام زمان(علیه‌السلام) نامش (ملیکه) (ملیکا) بود، او از طرف پدر، دختر (یشوعا) فرزند امپراطور روم شرقی بود، و از طرف مادر، نوة (شمعون) بود. شمعون از یاران مخصوص حضرت عیسی(علیه‌السلام) و وصیّ او بود. ملیکه با اینکه در کاخ می‌زیست و با خاندان امپراطوری زندگی می‌کرد، اما آن چنان پاک و باعفّت بود که گویی نسبتی با این خاندان نداشت، بلکه به مادر و خانوادة‌ مادری خود رفته و زندگیش همچون زندگی شمعون، و عیسی بن مریم از صفا و معنویّت و پاکی خاصّی برخوردار بود. از این رو نمی‌خواست، با خاندان امپراطوری دنیا پرست، بیامیزد بلکه دوست داشت و هدفش این بود که در یک خانواه پاک خداپرست، زندگی کند، خداوند او را در این هدف کمک کرد و او را به طور عجیب به خواسته و هدفش رساند. *جنگ با مسلمانان با رومیان (ملیکه) همچنان آروز می‌کرد که روزی بیاید و از میان خاندان امپراطور روم دور شود، و از آلودگی دنیا پرستی این خاندان نجات یابد تا به افتخار و سعادت خدمت در خانه امام حسن عسکری برسد. بین مسلمانان و رومیان، سالها جنگ بود، گاهی مسلمانان پیروز می‌شدند و گاهی رومیان، طبیعی است که در جنگ، عدّه‌ای اسیر می‌شدند و آنها را به اسارت می‌بردند، و در این جنگهای پی‌درپی گاهی از مسلمانان اسیر رومیان می‌شدند وگاهی به عکس، رومیان اسیر مسلمانان می‌شدند. و در آن زمان رسم بود که یا اسیران را به عنوان غلام و کنیز، می‌فروختند و یا آنها را با اسیران خود عوض می‌کردند. در یکی از مسافرتها که (ملیکه) با عدّه‌ای از بانوان همراه امپراطور بود، به لشکر اسلام برخوردند، سپاه روم با سپاه اسلام درگیر جنگ شد، در این جنگ مسلمانان پیروز شدند، عده‌ای از زنان از جمله(ملیکه )‌اسیر مسلمانان شدند، اسیران را بوسیلة کشتی از راه رودخانة دجله به بغداد برای فروش آوردند، یکی از فروشندگان، برده فروش معروفی بنام(عمرو یزید) بود. *تعیین نمایندة امام هادی(علیه‌السلام) برای خریداری روزی امام هادی(علیه‌السلام) پدر بزرگوار امام حسن عسکری(علیه‌السلام) یکی از یارانش به نام (بشر بن سلیمان) را که در خرید و فروش برده نیز سابقه داشت در شهر سامرا دید و نامه‌ای که به زبان رومی نوشته بود و زیر آن را امضا کرده بود به او داد و همیانی پول نیز جداگانه به او داد و فرمود: (می‌خواهم بروی بغداد و با این همیانِ پول، کنیزی را خریداری کنی و به اینجا بیاوری). بشر بن سلیمان گفت: بسیار خوب، هر امری بفرمایی اطاعت می‌کنم. امام هادی(علیه‌السلام) فرمود: حال بشنو تا توضیح دهم که چگونه کنیزی را خریداری می‌کنی؟ فلان روز از اینجا به طرف بغداد حرکت می‌کنی، سعی کن اوّل صبح فلان روز در کنار پل رودخانة معروف بغداد باشی، وقتی به آنجا رسیدی می‌بینی چند کشتی کنار آب می‌آیند تا بار خود را خالی کنند، در این میان می‌بینی زنانی را که اسیر کرده‌اند، از کشتیها پیاده می‌کنند و به عنوان کنیز در معرض فروش قرار می‌دهند. مشتریها می‌آیند و کنیزها را می‌خرند و با خود می‌برند، همچنان نگاه کن یک وقت می‌بینی در یکی از این کشتیها (عمرو بن یزید) دختری را در معرض فروش قرار می‌دهد، با اینکه پرده‌داران می‌خواهند کنیزان را به خریداران نشان دهند، آن دختر، خود را نشان نمی‌دهد، حجاب و عفّت خود را حفظ می‌کند، ‌او دو لباس حریر پوشیده و یک لباس پوستی گرانبها بر دوش دارد. خریداران متوجّه او می‌شوند، و اصرار می‌کنند که او را خریداری کنند، او ناراحت می شود و به زبان رومی‌ می‌گوید :‌(وای که حجابم آسیب دید) یکی از خریداران می‌گوید: من این کنیز را به سیصد دینار خریدارم. آن دختر به او می‌گوید: (اگر به اندازة ملک سلیمان دارایی داشته باشی، حاضر نیستم کنیز تو شوم.) عمرو بن یزید به آن دختر می‌گوید: چاره‌ای نیست، باید تو را فروخت. او می‌گوید: شتاب نکن، آن خریداری که من می‌خواهم پیدا می‌شود، مگر نه این است که معامله باید از روی رضایت باشد. در این موقع نزد (عمر بن یزید) برو؛ بگو نامه‌ای برای این بانو دارم که به زبان رومی نوشته شده است، این نامه را به آن بانو بده بخواند اگر راضی شد، او را برای صاحب نامه که اوصاف و نشانه‌های صاحب نامه در آن نوشته شده، خریداری می‌کنم، وقتی که نامه را به او دادی او راضی می‌شود آنگاه او را خریداری کن و به اینجا بیاور. (ملیکه) وقتی که همراه عدّه‌ای از بانوان اسیر شد، برای اینکه کسی او را نشناسد، خود را نرگس نامید (که تلفّظ عربی‌اش همان نرجس است) بشر بن سلیمان طبق پیشنهاد امام هادی(علیه‌السلام) همان روز معیّن به بغداد آمد، صبح زود کنار پل بغداد رفت، دید کشتیها رسیدند، و کنیزها را در معرض فروش قرار دادند، در این هنگام کنیزی را دید که دارای آن اوصافی است که امام هادی(علیه‌السلام) فرموده بود، خریداران اصرار دارند که او را بخرند، ولی او مایل نیست کنیز آنها شود. بُشر جلو آمد و با اجازة فروشنده، نامة امام هادی(علیه‌السلام) را به (نرجس) داد، نرجس تا آن را گشود و خواند، بی‌اختیار منقلب شد و اشک در چشمانش حلقه زد، در حالی که گریة شوق گلویش را گرفته بود به صاحبش عمرو بن یزید گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش، و اصرار و تأکید کرد که مرا حتماً به صاحب این نامه بفروش. عمرو بن یزید، گفت: ‌بسیار خوب، مانعی ندارد، آنگاه در مورد قیمت او با بُشر بن سلیمان صبحت کرد، او به همان مقدار پولی که در همیان بود و امام هادی(علیه‌السلام) فرستاده بود، راضی شد. بُشر می‌گوید: همیان را دادم و کنیز را خریدم و با او از آنجا حرکت کردیم. او همواره نامه را بیرون می‌آورد و می‌بوسید و به چشم می‌کشید، من از روی تعجب گفتم تو که هنوز صاحب نامه را نمی‌شناسی چرا این قدر نامه را می‌بوسی؟ گفت: (معرفت و شناخت تو اندک است، اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) و جانشینان آنان را می‌شناختی چنین نمی‌گفتی!) آنگاه داستان خود را از اوّل تا آخر برای من بیان کرد، من به پاکی و شخصیّت معنوی و فکر بلند و عالی حضرت نرجس(علیها السلام) پی بردم، و از آن پس بیشتر احترامش کردم تا رسیدیم، به سامّرا، و او را به حضور امام هادی(علیه‌السلام) بردم. در این وقت امام هادی(علیه‌السلام) به او خوش آمد گفت، و احوالپرسی کرد، و سپس خواهر حکیمه خاتون را خبر کرد، و به او فرمود:‌ این است آن بانوی محترمه‌ای که در انتظار او بودی، حکیمه او را در آغوش گرفت، و خوش آمد و تبریک به او گفت، امام هادی(علیه‌السلام) به او فرمود: (عزّت اسلام و ذلّت نصرانیّت را چگونه دیدی؟) او عرض کرد: (چگونه چیزی را بیان کنم که شما بهتر از من می‌دانید.) سپس امام هادی(علیه‌السلام) به خواهرش حکیمه فرمود: او را به خانه ببر و دستورات اسلامی را به او بیاموز، او همسر فرزندم حسن، و مادر مهدی آل محمد(صلی الله علیه و آله) خواهد بود. *مژدة امام هادی(علیه‌السلام) به نرجس(علیها السلام) امام هادی (علیه‌السلام) به (نرجس) رو کرد و گفت: (مژده باد تو را به فرزندی که سراسر جهان را با نور حکومتش پر از عدالت و دادگری کند، همان گونه که پر از ظلم و جور شده باشد.) آری این چنین یک دختر پاک و دانا، ‌خود را از آلودگی کاخ شاهان نجات داد، و در خطّ جدّ مادریش شمعون قرار گرفت، و همین هدف و ایده مقدّس را دنبال کرد، خدا نیز او را کمک کرد تا سرانجام افتخار و لیاقت آن را یافت که همسر امام حسن عسکری(علیه‌السلام) مادر امام زمان حضرت حجّت(علیه‌السلام) گردد.
عنوان سوال:

چگونه شاهزاده ، مادر امام زمان شد؟


پاسخ:

چگونه شاهزاده ، مادر امام زمان شد؟

چگونه شاهزاده مادر امام زمان شد؟

شاهزاده با اینکه در کاخ می‌زیست و با خاندان امپراطوری زندگی می‌کرد،یک دختر پاک و دانا، بود ‌خود را از آلودگی کاخ شاهان نجات داد، و دست تقدیر او را برای مادری منجی عالم بشریت برگزید.

به گزارش جهان به نقل از فارس، در مورد تاریخ تولّد امام مهدی (عج) چهار قول وجود دارد: قول اوّل این قول که معروف ترین و مستندترین قول است، تاریخ تولّد آن حضرت را نیمه شعبان سال 255 ه. ق می داند. ثقة الإسلام کلینی می‌نویسد: (امام مهدی علیه السلام در نیمه شعبان سال دویست و پنجاه و پنج هجری قمری متولد شده است).[1]

علامه مجلسی در بحارالأنوار نیز همین تاریخ را ذکر می کند.[2]

از شهید اوّل (ره) نیز نقل شده است که: (ولد علیه السلام بسّر مَنْ رأی یومَ الجمعة لیلا خامس عشر شعبان سنة خمس و خمسین و مأتین؛ امام مهدی علیه السلام در سامرا، جمعه شب، هنگام در پانزدهم شعبان 255 ه. ق به دنیا آمد).[3]

ابن خلکان، یکی از علمای اهل سنّت نیز همین تاریخ را تاریخ ولادت امام مهدی علیه السلام می داند.[4]

قول دوم در برخی از مآخذ، تاریخ تولّد حضرت مهدی (عج) سال 256 هجری ضبط شده است. کتاب کمال الدین[5] شیخ صدوق الغیبة[6] شیخ طوسی، از جمله این منابع است.

قول سوم ابو جعفر محمّد بن جریر طبری، تاریخ ولادت امام مهدی علیه السلام را سال 257 ه ق دانسته است.[7]

قول چهارم برخی، مانند علی بن عیسی اربلی[8] و ابن اَبی الثلج بغدادی،[9] تاریخ ولادت امام مهدی (عج) را سال 258 ه ق ذکر کرده اند.

همان گونه که از شهید اوّل نقل شد، مکان ولادت آن حضرت، شهر سامراء است[10] که در نزدیکی شهر بغداد قرار دارد. این شهر، بعد از شهادت امام رضا علیه السلام در دوره حکومت معتصم عباسی بنا گردید.

مادر امام زمان کیست ؟ و چگونه به خانة امام حسن عسگری (علیه‌السلام) راه یافت؟
در جنگهای قدیم، رسم بود وقتی که شهر یا روستایی را فتح می‌کردند، مردان و زنان لشکر دشمن را اسیر می‌نمودند و آنها را به عنوان برده می‌آوردند، و در بازارها می‌فروختند.

مادر امام زمان(عج) بانوی بسیار ارجمند و پاک باعفّت یعنی حضرت (نرجس) (نرگس) از دخترانی است که در میان اسیران جنگی، از روم شرقی (حدود ترکیه فعلی) به عراق آورده شد، امام هادی (امام دهم(علیه‌السلام)) او را خریداری کرد، و سپس او را به همسر فرزندش امام حسن عسکری (امام یازدهم و پدر بزرگوار حضرت حجّت امام زمان (عج) انتخاب نمود، ‌و نتیجه این ازدواج یک فرزند نورانی یعنی حضرت امام زمان(علیه‌السلام) بود که در شب نیمة شعبان سال 255 هجری در شهر سامراء به دنیا آمد، فرزندی که هم اکنون، جهان به طفیل وجودش برقرار است، و در پشت پردة غیبت بسر می‌برد و روزی خواهد آمد که جهان، تحت نظارت و رهبری او پر از عدل و داد و مهر و صفا خواهد شد، اینک توجّه کنید که نرجس خاتون [1]

نرجس علیها‌السّلام نوة شمعون وصیِّ عیسی(علیه‌السلام)
مادر امام زمان(علیه‌السلام) نامش (ملیکه) (ملیکا) بود، او از طرف پدر، دختر (یشوعا) فرزند امپراطور روم شرقی بود، و از طرف مادر، نوة (شمعون) بود. شمعون از یاران مخصوص حضرت عیسی(علیه‌السلام) و وصیّ او بود.

ملیکه با اینکه در کاخ می‌زیست و با خاندان امپراطوری زندگی می‌کرد، اما آن چنان پاک و باعفّت بود که گویی نسبتی با این خاندان نداشت، بلکه به مادر و خانوادة‌ مادری خود رفته و زندگیش همچون زندگی شمعون، و عیسی بن مریم از صفا و معنویّت و پاکی خاصّی برخوردار بود. از این رو نمی‌خواست، با خاندان امپراطوری دنیا پرست، بیامیزد بلکه دوست داشت و هدفش این بود که در یک خانواه پاک خداپرست، زندگی کند، خداوند او را در این هدف کمک کرد و او را به طور عجیب به خواسته و هدفش رساند.

*جنگ با مسلمانان با رومیان
(ملیکه) همچنان آروز می‌کرد که روزی بیاید و از میان خاندان امپراطور روم دور شود، و از آلودگی دنیا پرستی این خاندان نجات یابد تا به افتخار و سعادت خدمت در خانه امام حسن عسکری برسد.

بین مسلمانان و رومیان، سالها جنگ بود، گاهی مسلمانان پیروز می‌شدند و گاهی رومیان، طبیعی است که در جنگ، عدّه‌ای اسیر می‌شدند و آنها را به اسارت می‌بردند، و در این جنگهای پی‌درپی گاهی از مسلمانان اسیر رومیان می‌شدند وگاهی به عکس، رومیان اسیر مسلمانان می‌شدند.

و در آن زمان رسم بود که یا اسیران را به عنوان غلام و کنیز، می‌فروختند و یا آنها را با اسیران خود عوض می‌کردند.

در یکی از مسافرتها که (ملیکه) با عدّه‌ای از بانوان همراه امپراطور بود، به لشکر اسلام برخوردند، سپاه روم با سپاه اسلام درگیر جنگ شد، در این جنگ مسلمانان پیروز شدند، عده‌ای از زنان از جمله(ملیکه )‌اسیر مسلمانان شدند، اسیران را بوسیلة کشتی از راه رودخانة دجله به بغداد برای فروش آوردند، یکی از فروشندگان، برده فروش معروفی بنام(عمرو یزید) بود.

*تعیین نمایندة امام هادی(علیه‌السلام) برای خریداری
روزی امام هادی(علیه‌السلام) پدر بزرگوار امام حسن عسکری(علیه‌السلام) یکی از یارانش به نام (بشر بن سلیمان) را که در خرید و فروش برده نیز سابقه داشت در شهر سامرا دید و نامه‌ای که به زبان رومی نوشته بود و زیر آن را امضا کرده بود به او داد و همیانی پول نیز جداگانه به او داد و فرمود: (می‌خواهم بروی بغداد و با این همیانِ پول، کنیزی را خریداری کنی و به اینجا بیاوری).

بشر بن سلیمان گفت: بسیار خوب، هر امری بفرمایی اطاعت می‌کنم.

امام هادی(علیه‌السلام) فرمود: حال بشنو تا توضیح دهم که چگونه کنیزی را خریداری می‌کنی؟ فلان روز از اینجا به طرف بغداد حرکت می‌کنی، سعی کن اوّل صبح فلان روز در کنار پل رودخانة معروف بغداد باشی، وقتی به آنجا رسیدی می‌بینی چند کشتی کنار آب می‌آیند تا بار خود را خالی کنند، در این میان می‌بینی زنانی را که اسیر کرده‌اند، از کشتیها پیاده می‌کنند و به عنوان کنیز در معرض فروش قرار می‌دهند.

مشتریها می‌آیند و کنیزها را می‌خرند و با خود می‌برند، همچنان نگاه کن یک وقت می‌بینی در یکی از این کشتیها (عمرو بن یزید) دختری را در معرض فروش قرار می‌دهد، با اینکه پرده‌داران می‌خواهند کنیزان را به خریداران نشان دهند، آن دختر، خود را نشان نمی‌دهد، حجاب و عفّت خود را حفظ می‌کند، ‌او دو لباس حریر پوشیده و یک لباس پوستی گرانبها بر دوش دارد.

خریداران متوجّه او می‌شوند، و اصرار می‌کنند که او را خریداری کنند، او ناراحت می شود و به زبان رومی‌ می‌گوید :‌(وای که حجابم آسیب دید) یکی از خریداران می‌گوید: من این کنیز را به سیصد دینار خریدارم.

آن دختر به او می‌گوید: (اگر به اندازة ملک سلیمان دارایی داشته باشی، حاضر نیستم کنیز تو شوم.)

عمرو بن یزید به آن دختر می‌گوید: چاره‌ای نیست، باید تو را فروخت.

او می‌گوید: شتاب نکن، آن خریداری که من می‌خواهم پیدا می‌شود، مگر نه این است که معامله باید از روی رضایت باشد.

در این موقع نزد (عمر بن یزید) برو؛ بگو نامه‌ای برای این بانو دارم که به زبان رومی نوشته شده است، این نامه را به آن بانو بده بخواند اگر راضی شد، او را برای صاحب نامه که اوصاف و نشانه‌های صاحب نامه در آن نوشته شده، خریداری می‌کنم، وقتی که نامه را به او دادی او راضی می‌شود آنگاه او را خریداری کن و به اینجا بیاور.

(ملیکه) وقتی که همراه عدّه‌ای از بانوان اسیر شد، برای اینکه کسی او را نشناسد، خود را نرگس نامید (که تلفّظ عربی‌اش همان نرجس است)

بشر بن سلیمان طبق پیشنهاد امام هادی(علیه‌السلام) همان روز معیّن به بغداد آمد، صبح زود کنار پل بغداد رفت، دید کشتیها رسیدند، و کنیزها را در معرض فروش قرار دادند، در این هنگام کنیزی را دید که دارای آن اوصافی است که امام هادی(علیه‌السلام) فرموده بود، خریداران اصرار دارند که او را بخرند، ولی او مایل نیست کنیز آنها شود.

بُشر جلو آمد و با اجازة فروشنده، نامة امام هادی(علیه‌السلام) را به (نرجس) داد، نرجس تا آن را گشود و خواند، بی‌اختیار منقلب شد و اشک در چشمانش حلقه زد، در حالی که گریة شوق گلویش را گرفته بود به صاحبش عمرو بن یزید گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش، و اصرار و تأکید کرد که مرا حتماً به صاحب این نامه بفروش.

عمرو بن یزید، گفت: ‌بسیار خوب، مانعی ندارد، آنگاه در مورد قیمت او با بُشر بن سلیمان صبحت کرد، او به همان مقدار پولی که در همیان بود و امام هادی(علیه‌السلام) فرستاده بود، راضی شد. بُشر می‌گوید: همیان را دادم و کنیز را خریدم و با او از آنجا حرکت کردیم. او همواره نامه را بیرون می‌آورد و می‌بوسید و به چشم می‌کشید، من از روی تعجب گفتم تو که هنوز صاحب نامه را نمی‌شناسی چرا این قدر نامه را می‌بوسی؟

گفت: (معرفت و شناخت تو اندک است، اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) و جانشینان آنان را می‌شناختی چنین نمی‌گفتی!)

آنگاه داستان خود را از اوّل تا آخر برای من بیان کرد، من به پاکی و شخصیّت معنوی و فکر بلند و عالی حضرت نرجس(علیها السلام) پی بردم، و از آن پس بیشتر احترامش کردم تا رسیدیم، به سامّرا، و او را به حضور امام هادی(علیه‌السلام) بردم.

در این وقت امام هادی(علیه‌السلام) به او خوش آمد گفت، و احوالپرسی کرد، و سپس خواهر حکیمه خاتون را خبر کرد، و به او فرمود:‌ این است آن بانوی محترمه‌ای که در انتظار او بودی، حکیمه او را در آغوش گرفت، و خوش آمد و تبریک به او گفت، امام هادی(علیه‌السلام) به او فرمود: (عزّت اسلام و ذلّت نصرانیّت را چگونه دیدی؟) او عرض کرد: (چگونه چیزی را بیان کنم که شما بهتر از من می‌دانید.)

سپس امام هادی(علیه‌السلام) به خواهرش حکیمه فرمود: او را به خانه ببر و دستورات اسلامی را به او بیاموز، او همسر فرزندم حسن، و مادر مهدی آل محمد(صلی الله علیه و آله) خواهد بود.

*مژدة امام هادی(علیه‌السلام) به نرجس(علیها السلام)
امام هادی (علیه‌السلام) به (نرجس) رو کرد و گفت: (مژده باد تو را به فرزندی که سراسر جهان را با نور حکومتش پر از عدالت و دادگری کند، همان گونه که پر از ظلم و جور شده باشد.)

آری این چنین یک دختر پاک و دانا، ‌خود را از آلودگی کاخ شاهان نجات داد، و در خطّ جدّ مادریش شمعون قرار گرفت، و همین هدف و ایده مقدّس را دنبال کرد، خدا نیز او را کمک کرد تا سرانجام افتخار و لیاقت آن را یافت که همسر امام حسن عسکری(علیه‌السلام) مادر امام زمان حضرت حجّت(علیه‌السلام) گردد.





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین