وضعیت ولایت فقیه در بعداز غیبت صغری خصوصا در زمان صفویه وقاجار را برایم توضیح دهید؟ در سال 255 ه. امام زمان علیهالسلام تولد یافت و پس از 5 سال از میلاد آن حضرت، با ارتحال امام یازدهم، آن حضرت به امامت رسید و 69 سال پس از آن، دوران غیبت کبرای آن حضرت آغاز گردید. پس در حدود سالهای 329 غیبت کبرا شروع شد. چندی بعد ولیّ فقیه آن زمان شیخ مفید درخشید که با طلوع او، ولایت فقیه تجلّی بیشتری یافت. نظریه ولایت فقیه ریشه در احادیث امامان معصوم علیهمالسلام دارد؛ زیرا در اینگونه احادیث، از فقها به عنوان نوّاب عام در زمان غیبت امام معصوم علیهالسلام نام برده شده است. شیخ مفید در مطالبی که از اصول نظریه ولایت فقیه آورده، آشکارا حکومت بر جامعه را از سلاطین عرفی نفی نموده و آن را حق (فقهای جامعالشرائط) میداند: باید فقهای عادل، اهل حق، صاحبنظر، خردمند و با فضیلت ولایت آنچه را بر عهده سلطان عادل (امام معصوم) است، برعهده گیرند.(32) شاگردان شیخ، یعنی سید رضی و برادرش سید مرتضی علمالهدی، یکی پس از دیگری، به مدت سی و سه سال امارت حاجیان و حرمین و نقابت اشراف و منصب قاضی القضاتی را در زمان القادر بالله و بهاءالدوله دیلمی بر عهده داشتند.(33) البته این سه نفر در این زمینه استثنا نبودند، بلکه قاضی عبدالعزیز حلبی، که شاگرد سید مرتضی بوده، نیز از طرف شیخ طوسی، مدت بیست سال در طرابلس به امر قضاوت اشتغال داشته است.(34) شیخ مفید درباره اجرای حدود الهی مینویسد: (خداوند متعال، اجرای حدود را به عهده معصومان علیهمالسلام گذاشته است و آن بزرگواران در زمان غیبت، این منصب را به فقیهان تفویض کردهاند. هرگاه سلطان عادل (امام معصوم) غایب باشد، فقیهان عادل که دانشمند، با فضیلت و دوراندیش باشند همانند امام علیهالسلام ولایت دارند.)(35) شیخ طوسی در باب ولایتفقیه میگوید: (تنها کسانی میتوانند میان مردم قضاوت کنند که امام معصوم علیهالسلام به آنان اجازه داده باشد. معصومان نیز در زمان غیبت، این منصب را به فقیهان شیعه تفویض کردهاند.)(36) در این دوران، زمینه اجتماعی، چندان مساعد نبود که فقها در عمل، مسأله (ولایت مطلقه فقیه) را مطرح سازند. بر این اساس، به تحقق بخشی از آن قناعت مینمودند. ابن ادریس حلی (قرن 6 ق) بهترین نظر را در مورد نیابت عام فقها ارائه کرد. او که از دانشمندان بزرگ شیعه است و پس از شیخ طوسی، بنای جدیدی را در باب مسائل فقهی پایهریزی کرد، به دنبال فلسفه سیاسی (ولایت) بوده و بر این اعتقاد بود که فلسفه ولایت، اجرا و برقراری دستورات و اوامر الهی است؛ زیرا در غیر این صورت، دستورات بیهوده خواهند بود. وی میگوید: (مقصود از احکام تعبّدی، اجرای آنهاست)؛ یعنی چنانچه احکام الهی اجرا نشوند لغو هستند. بنابراین، کسی باید اجرای احکام را برعهده گیرد. البته از نظر ابن ادریس هر کسی صلاحیت اجرای دستورات را ندارد و بجز امام معصوم علیهالسلام و یا شیعهای که در زمان غیبت و یا در صورت عدم توانایی معصوم، از سوی او منصوب شده، کس دیگری حق تصدی این مقام را ندارد. البته وقتی کسی از سوی امام معصوم به این مقام منصوب میشود که دارای هفت شرط باشد: جامع شروط علم، عقل، رأی جزم از روی تحقیق و اجتهاد، بردباری وسیع، بصیرت به مواضع صدور فتاوای متعدد و امکان قیام به آنها و عدالت باشد. هرگاه این شرایط در کسی جمع شود، تصدّی حکومت به او واگذار میگردد.(37) دوران مغول دوران مغول از دورانهای پرفراز و نشیب تاریخ ایران و اسلام است. در این دوران با نزدیک شدن افرادی همچون خواجه نصیرالدین طوسی و سید بن طاووس و علّامه حلّی به حکمرانان مغول، آنان را به اسلام، بلکه به تشیّع کشاندند و از این منظر، خدمت ارزندهای به مردم، کشور، دین و فرهنگ اسلامی نمودند. خواجه نصیرالدین طوسی (672 ه. ق): محمدبن حسن طوسی، ملقّب به (خواجه نصیرالدین طوسی) از دانشمندان بزرگ فقه، فلسفه، ریاضی، نجوم، حکمت و سیاست در قرن هفتم هجری بود. او به هنگام حمله هلاکوخان مغول به ایران، با یک آینده نگری دقیق، وارد دستگاه هلاکوخان مغول شد و جان بسیاری از مسلمانان، به خصوص شیعیان ایرانی، را نجات داد و با تدبیری خاص، از کشتارهای دستهجمعی مردم به وسیله مغولان جلوگیری کرد. آن فرزانه جاوید بر جدا نبودن دیانت از سیاست و حکومت از امامت تأکید میورزید و در بخشی از سخنان خود، چنین نوشته است: (دین و حکومت، همراه یکدیگرند و هیچ یک بدون دیگری کامل نخواهد بود.)(38) در تجرید مینویسد: (الامامه رئاسة دینیّةٌ مشتمله علی ترغیب عموم النّاس فی حفظ مصالحهم الدینیة و الدّنیا و زجرهم عمّا یضرُّهم بحسبها.) از طایفه چنگیزخان مغول، 17 تن در ایران به حکومت رسیدند که 9 تن آنان در کمال اقتدار حکومت کردند و به دلیل نزدیک شدن علما به آنها، آنان را به اسلام و برخی را به تشیّع و وسیله پیشرفت این مذهب قرار دادند.(39) خواجه نصیرالدین طوسی، که در حبس والی خلیفه عباسی، مستعصم، بود و پس از آن نیز در حبس فرقه اسماعیلیه قرار گرفت، توسط هلاکوخان مغول آزاد شد و به دربار راه یافت. سید بن طاووس، فقیه نامدار و عارف فرزانهای است که با تربیت شاگردان و نگارش کتب برجسته و دستیابی به مراتب فضل، زهد و عرفان، هنوز هم از چهرههای بیبدیل فقه و عرفان به شمار میآید. او در زمان خود، طبق مقتضیات زمانه، در مسائل سیاسی نیز دخالت میکرد. زهد و پارسایی و تقوای بینظیر او هرگز مانع آن نبود که در صورت مصلحت جوامع اسلامی، از پذیرفتن تصدّی برخی مسائل سیاسی شانه خالی کند.(40) در سال 1703 الجایتو، از خاندان چنگیزخان مغول، مشهور به (سلطان محمد خدابنده) به هدایت علّامه حلّی شیعه شد. او کتاب نهج الحق در اثبات حقانیت شیعه امامیه را برای وی نوشت.(41) او در آخر کتاب الفین (دو هزار دلیل) مینویسد: این کتاب را در مسافرت به گرگان در همراهی سلطان محمد خدابنده به اتمام رساندهام.(42) جعفر بن حسن حلی، استاد علّامه حلّی، محقّق اول (676 ق) مهمترین ارکان یک جامعه اسلامی یعنی فتوا، جهاد، قضا و اقامه حدود را حق فقیه میدانست.(43) دوران صفویه دوران صفویه از دورانهای نادر در تاریخ ایران است که نزدیک شدن عالمان نامداری همچون محقّق کرکی، علّامه مجلسی، شیخ بهایی و دیگران به حاکمان صفوی تأثیر چشمگیری بر آنان داشت و قدمهای ارزندهای در پیشرفت کشور از خود برجای گذاردند. شیخ کرکی (محقق ثانی) (868940 ه. ق): شیخ نورالدین ابوالحسن علی بن حسین بن عبدالعالی عاملی کرکی، معروف به (محقّق کرکی) به سال 868 ق در شهر نوح در منطقه جبل عامل متولد شد. نبوغ سرشار و هوشمندی از همان اوان کودکی در وی آشکار بود. وی با استفاده از درس استادان و عالمان بزرگ شیعی توانست به مراحل بالای علمی و معنوی رسیده، به عنوان یکی از مجتهدان بزرگ جهان تشیّع در آن روزگار شهره شود. ایشان دعوت حکومت صفوی را پذیرفت و به اصفهان کوچ کرد و با دارا بودن منزلتی والا در حکومت آنان، موفق شد مقدار زیادی از احکام عالی فقه را از طریق قدرت حاکم اجرا کند.(44) محقّق از سال 916 ه. ق به دربار شاه اسماعیل صفوی راه پیدا کرد و نظر خود را بر ارکان دربار حاکم ساخت و این نفوذ تا اواخر عمر شاه اسماعیل ادامه یافت. پس از انتقال حکومت به شاه تهماسب، فرزند اسماعیل، باز هم احساس تکلیف نمود که به شاه نزدیک شود. او شاه تهماسب را آنچنان مجذوب استدلالهای خود درباره (ولایت فقیه) و ادلّه آن نمود که باعث شد وی به نوشتن بیانیهای حکومتی وادار گردد و در آن انتقال قدرت به محقّق را عملی سازد. تهماسب صفوی در بیانیه معروف خود مینویسد: (چون حضرت صادق علیهالسلام فرمودند: "توجه کنید چه کسی از شما سخن ما را بیان میکند و دقت و مواظبت در مسائل حلال و حرام ما میدارد و نسبت به احکام ما شناخت دارد، پس به حکم و فرمان او راضی شوید که به حقیقت من او را حاکم بر شما قرار دادم، بنابراین، اگر در موردی فرمان داد و شخص قبول نکرد، بداند که نسبت به حکم خداوند مخالفت ورزیده و از فرمان ما، سربرتافته و کسی که فرمان را زمین بگذارد، مخالفت امر حق کرده و این خود در حدّ شرک است"، چنین آشکار میشود که سرپیچی از حکم مجتهدان، که نگهبانان شریعت سید پیامبران هستند، با شرک در یک درجه است. بر این اساس، هرکس از فرمان خاتم مجتهدان و وارث علوم پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله و نایب امامان معصوم علیهمالسلام (علیبن عبدالعالی کرکی)، که نامش علی است و همچنان سربلند و عالی مقام باد، اطاعت نکند و تسلیم محض اوامر او نباشد، در این درگاه مورد لعن و نفرین بوده، جایی ندارد و با تدبیر اساسی و تأدیبهای بجا مؤاخذه خواهد شد.)(45) شاه به محقّق میگفت: (شما به حکومت و تدبیر امور مملکت سزاوارتر از من میباشید؛ زیرا شما نایب امام زمان (عج) هستید و من یکی از حکّام شما هستم و به امر و نهی شما عمل میکنم.)(46) وی سپس ریاست عالیه مملکتی را به محقّق ثانی (شیخ کرکی) تقدیم نمود و در نامه خود نوشت: (هرکس، از دستاندرکاران امور شرعیه در ممالک تحت اختیار و لشکر پیروز این حکومت را عزل نماید، برکنار خواهد بود و هر که را مسؤول منطقهای نماید، مسؤول خواهد بود و مورد تأیید است و در عزل و نصب ایشان احتیاج به سند دیگری نخواهد بود. و هر کس را ایشان عزل نماید، تا هنگامی که از جانب آن عالی منقبت نصب نشود، بر کار نخواهیم گمارد.)(47) شیخ بهائی: او اعجوبه فقه، حکمت، ریاضی و عرفان بود و سمتِ شیخالاسلامی (شاه عباس) را پذیرفت تا مردم را طبق نگرش ائمه معصوم علیهمالسلام تربیت کند و فقه جعفری را اجرا نماید.(48) بنابراین، باید بدین حقیقت توجه داشت که از دوران صفویه، بار دیگر شیعه در عرصه سیاسی درخشید. البته این بار شیعه تصوّف قدرت را به دست گرفت، نه شیعه امامیه خالص، ولی علمای شیعه امامیه این فرصت را غنیمت دانسته، قدم در عرصه ایثار نهادند، به دربار نزدیک شدند و به تدریج، از این راه، شیعه امامیه را مطرح ساخته، از نفوذ دروایش و صوفیان کاستند. شهید مطهری مینویسد: (فقهای جبل عامل نقش مهمی در خط مشی ایران صفویه داشتهاند؛ چنانکه میدانیم، صفویه درویش بودند. راهی که ابتدا آنها براساس سنّت خاص درویشی خود طی میکردند، اگر با روش فقهی عمیق فقهای جبل عامل تعدیل نمیشد، به چیزی منتهی میشد نظیر آنچه در علویهای ترکیه و شام هست. این جهت تأثیر زیادی داشت تا: اولاً، روش عمومی دولت و ملت ایران از آنگونه انحرافات مصون بماند؛ثانیا، عرفان و تصوّف شیعی نیز راه معتدلتری طی کند. از اینرو، فقهای جبل عامل از قبیل محقّق کرکی... حق بزرگی بر گردن مردم این مرز و بوم دارند.)(49) دوران قاجاریه دوران قاجاریه را میتوان یکی از دورانهایی دانست که فراز و نشیبهای تاریخساز آن، به ویژه حمله روسها به ایران در زمان حکومت فتحعلی شاه و نیز نهضتهای مشروطهخواهی، زمینه توجه به (ولایت فقیه) را تا حدود زیادی متجلی ساخته است. فتوای تاریخساز فقیه برجسته آن روز (علامه نراقی) در عقب راندن سپاه روس، نقش تعیین کنندهای داشته است. دیدگاه فقهی آن فقیه نامور در باب (ولایت مطلقه فقیه) دیدگاه مترقی اسلام در باب لزوم دینداران در امور سیاسی را در چشم انداز جهانیان به نمایش نهاده است. وی در کتاب معروف خود (عوائد الایام) در باب تبیین مسأله (ولایت مطلقه فقیه) مینویسد: (کل ما کان للنبیّ والأمام الذین هم سلاطین الأرض و حصون الاسلام فیه الولایة و کان لهم فللفقیه ایضا ذلک...) او در این کتاب در اثبات ولایت فقیه به اجماع و نص و... تمسک میکند.(50) نهضت تنباکو و نهضت مشروطه: تردیدی نیست که دو نهضت تاریخساز، نهضت تنباکو و نهضت مشروطه، در تاریخ معاصر ایران، به رهبری کسانی صورت پذیرفته است که در پی حکومت دینی و رهبری اسلامی جامعه بودهاند. شکی نیست که حتی از میان مشروطهخواهان، شیخ فضلاللّه نوری بیش از دیگران، خواهان (مشروطه مشروعه) بود و در همین رابطه، تمّاروار به دار اعدام دشمنان قسم خورده اسلام و دوستان ناآگاه تن در داد. او هم در نهضت تحریم تنباکو، که نقطه عطفی در تاریخ سیاسی اسلامی ایران میباشد، در صدر حرکت قرار داشت و در نهضت مشروطه نیز یکی از استوانههای حرکت بود. در نهضت تحریم تنباکو، او نماینده تامالاختیار مرحوم میرزای شیرازی در ایران بود و فتوای آن حضرت از سامرا به دست او رسید و از خانه او انتشار یافت، همچنانکه در لغو این فتوا نیز توسط خود مرحوم میرزا، تا شیخ فضلاللّه دستیابی به مقصود و کوتاه شدن دست استعمار را اعلام نکرده بود، میرزای شیرازی فتوای خود را پس نگرفت. رابطه میان شیخ فضلاللّه نوری و میرزای شیرازی چنان مستحکم بود که وی پاسخ این سؤال را که آیا اجازه میفرمایید به عنوان ارجاع احتیاطات به غیر، به شیخ رجوع کنیم، فرموده بود: (میان من و شیخ غیریتی نیست؛ ایشان خود من و نفس من است.) شیخ فضلاللّه در نهضت تنباکو، شرکت فعّالی داشت و علاوه بر این که به عنوان رابطه و واسطه بین تهران و سامرّا مرکز تشیع آن دوره عمل میکرد، میرزای شیرازی را در جریان اخبار و اوضاع ایران قرار میداد. آیةاللّه طباطبائی و آیةاللّه بهبهانی، که به نفوذ و محبوبیت شیخ فضلاللّه در جامعه آگاهی داشتند، بدون همراهی شیخ فضلاللّه پیشرفتی در مبارزه حاصل نمیکردند. هر دو به خانه شیخ فضلالله رفتند و با او گفتوگو کردند و از ایشان خواستند تا با نهضت عدالتطلبی و آزادیخواهی همکاری و همگامی نماید. شیخ فضلاللّه در پاسخ به درخواست آنها گفت: (من راضی به بیاحترامی به روحانیت و توهین به شریعت نیستم و شما را تنها نمیگذارم، هر زمانی که اقدامی انجام دادید من هم با شما حاضرم، ولی باید مقصود اسلام و شرع باشد و طوری رفتار نشود که اسباب توهین به شرع و علما فراهم شود.) در جلسهای دیگر، سیدمحمد طباطبائی به شیخ فضلالله نوری گفت: (مرام ما مشروطه است و مجلس شورای ملی.) بعد در توصیف حکومت مشروطه گفت: (مشروطه چیزی است که برای شاه و وزیران حد و حدودی تعیین میکند که نتوانند هر طور خواستند با ملّت رفتار نمایند.) شیخ فضلالله نوری با احساس مسؤولیت نسبت به دین و کشور اسلامی و با اشاره و رهنمود استاد خویش، میرزای شیرازی، در سال 1303 ه. ق به تهران آمد. شیخ در تهران، به اقامه جماعت و تألیف و تدریس علوم دینی پرداخت. او علاوه بر علوم اسلامی، از علوم و دانشهای دیگر هم اطلاع داشت و به مسائل جامعه و مقتضیات زمان آگاه بود، از اینرو، در آشفته بازار رواج فرهنگهای استعماری، فریب توطئهها و نیرنگهای روشنفکران غربی و شرقی را نمیخورد. ناظمالاسلام کرمانی مینویسد: (نگارنده روزی که مشارالیه (شیخ فضلالله) در خانه آقای طباطبائی بود، در مجلس در ضمن مذاکره گفت: ملّای سیصد سال قبل به کار امروز نمیخورد. شیخ در جواب گفت: خیلی دور رفتی، بلکه ملّای سی سال قبل به درد امروز نمیخورد، ملّای امروز باید عالم به مقتضیات وقت باشد، باید مناسبات دول را نیز بداند.) شیخ فضلاللّه نوری هنگامی که احساس کرد هنوز آزادی مطبوعات به تصویب نرسیده است، روزنامهها به انبیا علیهمالسلام و ائمّه اطهار علیهمالسلام و مقدّسات مذهبی توهین میکنند و آنها را به تمسخر میگیرند و امور در دست روشنفکران ضددین و فراماسونرهای وابسته قرار گرفته و هیچ تضمینی برای اصل (نظارت فقهاء) و (تطبیق قوانین کشور با شریعت اسلام) وجود ندارد و اگر اکنون فکری اساسی برای کشور نشود، فردا بسیار دیر خواهد بود، خود در پاسخ موافقت با مشروطه و سپس مخالفت با آن گفت: (من، والله با مشروطه مخالفت ندارم، با اشخاص بیدین و فرقه ضالّه و مضلّه مخالفم. آنان میخواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بیاورند.) روزنامهها را لابد خواندهاید که به انبیا و اولیا توهین میکنند و حرفهای کفرآمیز مینویسند. من عین همین حرفها را در کمیسیونهای مجلس از بعضی نمایندگان شنیدم و از این میترسم که بعدها قوانین مخالف شریعت اسلام وضع کنند، خواستم از این کار جلوگیری کنم. آن لایحه را نوشتم و تمامی دشمنیها و فحّاشیها از همان لایحه سرچشمه گرفته است.) او معتقد بود: قانون اساسی ایران باید مطابق با قانون اسلام باشد؛ چون بیشتر مردم مسلمان و پیرو این دین هستند و به همین دلیل، پیشنهاد کرد که به جای (مشروطه)، عنوان (مشروطه مشروعه) قرار داده شود تا مشروعیت حکومت مانع از تصویب قوانین ضداسلامی شود.(51) گرچه تحریم تنباکو توسط فقیه بیبدیل جهان اسلام، آیةاللّه العظمی شیرازی به نوبه خود، حکایت از حضور ولایت فقیه در عینیت زندگانی سیاسی آن روزگار میکند، تحریر کتاب تنبیه الامه توسط یکی دیگر از فرزانگان فقه و فقاهت جهان تشیّع، نظریه (ولایت فقیه) را به گونهای همه فهم در معرض قرار داد و در دوران معاصر، حضور آیةاللّه شیخ فضل الله نوری و شهید مدرس شاهد صدقی بر این مدعاست. امام خمینی قدسسره درباره مشروطه و شیخ فضلالله نوری فرمود: (مشروطیت در آغاز، یک نهضت ضد استبدادی برای مقابله با حکومت خودکامه قاجار بود. اما آنهایی که خود در صف مستبدّین بودند، با تظاهر به مشروطهخواهی، در نهضت رخنه کردند و مانع از تصویب قانون اساسی موافق با قوانین اسلام شدند.) حضرت امام قدسسره در این مورد فرمود: (در مشروطه، در عین حالی که ابتدایش نبود این مسائل، لکن آنهایی که میدیدند که مشروطه ضرری میبینند، منافعشان از بین میرود، نمیگذارند قانون اساسی که موافق اسلام باید باشد. و اگر مخالف شد، قانونیت ندارد، نمیگذارد که اینها هر کاری میخواهند بکنند، یک دسته از همان مستبدّین مشروطهخواه شدند و افتادند توی مردم. همان مستبدّین بعدها آمدند و مشروطه را قبضه کردند و رساندند به آنجایی که دیدید و دیدیم.)(52) راز نزدیک شدن برخی علما به دربارهای گذشته به طور کلی، راز این مسأله را در چند مسأله میتوان جویا شد: 1. دعوت حاکمان و درباریان به صراط و صلاح و سداد و پیشگیری از طغیانها و انحرافات آنان؛ علّامه مجلسی در بحارالانوار این حدیث را نقل میکند: (دخل الباقر علیهالسلام علی عمر بن عبدالعزیز فوعظه و کان فیما وعظه: یا عمر! افتح الابواب و سهّل الحجاب و انصر المظلوم و ردّ المظالم.)(53) امام باقر علیهالسلام به دیدار عمر بن عبدالعزیز شتافت و او را نصیحت کرد و از جمله فرمود: ای عمر، در خانهات را برای حل مشکلات مردم بازگذار، دسترسی مردم را به خودت آسان کن، به یاری مظلوم و ستمدیده بشتاب و حق مظلومان را به آنان بازگردان. پیام این حدیث آن است که در صورت لزوم، زمامداران را باید هشدار داد و نصیحت کرد. حضور علما در دربارها نیز غالبا تأثیری این چنین داشته است. 2. تبلیغ، ترویج و بسط و گسترش احکام اسلامی از طریق به کارگیری توان دربار و استفاده از موقعیت و امکانات آنان برای پیشبرد حق و ترویج احکام خدا؛ فقهای اسلامی همواره درصددتشکیل حکومت اسلامی و اجرای احکام و تعالیم اسلام در جامعه و تحقّق آرمانهای اسلام به گونهای اتمّ و اکمل بودهاند. البته گاهی که زمینهها و شرایط دستیابی بدین مهم به طور کامل آماده نبوده آنان به مرتبهای کمتر قناعت میورزیدند و در پی تحقق زمینه لازم، برای تجلّی مرتبه موردنظر خود روزشماری میکردند. همانگونه که گفته شد در دوران صفویه، با قدم نهادن علمای بزرگ به دربار، قدمهای برجستهای به سوی دین و ترویج حقایق اسلامی برداشته شد، گرچه برخی از جامعهشناسان یکسونگر و یا کجاندیش، ملاک علمای درباری را درباره هرکسی به کار میبرند ولی باید واقعیت را دید و زمانه را شناخت و طبق صلاح دیدها عمل کرد. کتاب وزین و پرارج حدود، دیات و قصاص، که در روزگار علّامه مجلسی توسط خود او نگارش یافته بود، از حضور ولایت فقیه در سیمای علامه مجلسی در جهت پیاده شدن احکام الهی در جامعه آن روز گواهی میدهد. علّامه مجلسی منصب شیخالاسلامی را پذیرفت و از این راه خدمات شایانی به اسلام و جوامع اسلامی کرد. او از نفوذ فرقه صوفیه کاست و به ترویج تشیّع پرداخت و دربار را بدان سو کشاند. آری، دشمنان اسلام، هرگز به حضور ولایت فقیه در صحنه سیاسی جامعه رضایت نمیدهند؛ زیرا در آن صورت، گور خویش را با دست خویش کندهاند. بنابراین، با ترفندهای گوناگون، به مبارزه با آن میپردازند و گاهی توسط خودیهای ناآشنای به مبانی سیاسی اسلام و یا فریبخورده به پیش میتازند. انقلاب کبیر اسلامی ایران، به رهبری مردی از تبار فقاهت تشیع به تداوم حضور عینی ولایت فقیه، عینیت ملموستری بخشید و میتوان گفت: در هیچ روزگاری، ولایتفقیه، اینگونه در جامعه حضور عملی نداشته است و همچنین امام خمینی قدسسره نسبت به حدود حضور ولایت فقیه دیدگاهی دارند که برخی از فقها بدین حد نظر ندادهاند. تردیدی نیست که حضرت امام قدسسره در روزگار معاصر شاخص و احیاگر اندیشه اعتقاد به حکومت اسلامی و رهبری دینی میباشد؛ چنانکه در بیانی در اینباره چنین میفرماید: (... باید عرض کنم که حکومت، که شعبهای از ولایتمطلقه رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله است، یکی از احکام اولیه اسلام و مقدّم بر تمام احکام فرعیه، حتی نماز، روزه و حج است. حاکم میتواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است، خراب کند و پول و منزلش را به صاحبش رد کند. حاکم میتواند مساجد را در موقع لزوم تعطیل کند. حکومت میتواند قراردادهای شرعی را، که خود با مردم بسته است، در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک جانبه لغو کند و میتواند هر امری را، چه عبادی و یا غیرعبادی، که جریان آن مخالف جریان مصالح اسلام است، از آن مادامی که چنین است، جلوگیری کند. حکومت میتواند از حج، که از فرایض مهم الهی است، در مواقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی است، موقتا جلوگیری کند.)(54) نتیجه 1. همواره در میان صاحبنظران هر دورهای مسأله ولایتفقیه مطرح بوده است. 2. حضور ولایتفقیه در کتب فقهی ما گویای روزشماری صاحب این نظریهها در باب عینیت بخشیدن عملی به این اصل است. 3. هر یک از صاحبنظران بر اثر مهیّا نبودن زمینه کامل به عملی شدن ناقص ولایتفقیه نیز بسنده میکردند. 4. راز نزدیک شدن علمای طراز اول ما به دربار برخی از سلاطین را میتوان در راستای امید به تجلّی عملی ولایت فقیه ارزیابی کرد. 5. ولایت فقیه پدیده جدیدی نیست و فقط در زمان ما در عرصه عملی، عینیت بیشتر و تجلی قابل قبولی به دست آورده است. ··· پینوشتها 32 محمدبن محمد بن النعمان (شیخ مفید) المقنعه، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ج 10، ص 675 33 حسن بن یوسف حلی، رجال العلامة الحلی، قم، مکتبة الرضی، 1381، ص 94 / محمدعلی مدرس، ریحانة الادب، تبریز، شفق، 1349، ص 184، ج 4 34 عبدالعزیز بن البرّاج الطرابلسی، المهذّب، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1406، ج 1، ص 342 35 مقنعه، ص 675676 36 شیخ طوسی، النهایة فی مجرد الفقه و الفتاوی، ص 301302 37 محمدبن ادریس حلی، السرائر، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 14، ص 537539، ج 3 38 خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصّل، صص 436475 39 ر.ک: میر خواوند، تاریخ حبیب السیر، نشرکتابفروشی حیاء، ج3، ص 106 و ص 93 40 ر.ک: محمدباقر موسوی خوانساری، روضات الجنات، ج 4، ص 363 41 تاریخ حبیب السیر، ج 3، ص 197 42 کتابی است در امامت که حاوی هزار دلیل برای اثبات امامت و هزار دلیل برای رد دیدگاه مخالفان امامت. 43 جعفربن حسن حلّی (محقق اول). شرائع الاسلام، تهران، منشورات الاعلمی، 1389 / حسن بن یوسف حلی، محتلف الشیعه، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1413 44 محقق ثانی، مقدمه جامع المقاصد، ج 1 45 روضات الجنات، ج 4، قم، بیتا، ص 362363 46 علی دوانی، مفاخر اسلام، تهران امیرکبیر، 1364، ج 4، ص 441 47 عبدالله افندی الاصفهانی، ریاض العلما و حیاض الفضلا، قم، مکتبة آیةاللّه المرعشی العامه، 1401 ه. ق، ص 456 48 هنگامی که شیخ بهایی به دیدار مقدس اردبیلی در نجف شتافت، یکی از فروعات فقهی مطرح شد و دو نفری به مباحثه پرداختند. درباریان شاه عباس، که در آن جلسه حضور داشتند، احساس کردند که شیخ بهایی به ابعاد و زوایای بحث احاطه بیشتری داشته و گویا جامعتر و جالبتر نظر میدهد و مقدّس اردبیلی در هر مورد، کوتاه میآمد. در فرصتی دیگر، شیخ بهایی مقدس اردبیلی را در حرم امیرالمؤمنین علیهالسلام دیدار کرد و بحث جلسه قبل تداوم یافت، شیخ با کمال تعجب اظهار داشت: شما (مقدس اردبیلی) در جلسه پیش کوتاه میآمدید و به نظر میرسید که چندان احاطه به مسائل ندارید. مقدس اردبیلی پاسخ داد: در جلسه گذشته، درباریان شاه عباس در کنار تو نشسته بودند تو باید در نظر آنان فوقالعاده معرفی شوی. لذا حریم شما را حفظ کرده، به گونهای صحبت میکردم تا دریابند که شما از برجستگی خاصی برخوردار میباشی تا از شما فرمان ببرند ولی الان جلسه خلوت است و ما داریم یک مسأله فقهی را با هم مباحثه میکنیم. 49 سازمان تبلیغات اسلامی، ابرار، محقق ثانی، ص 61 50 علامه احمد نراقی از فقهای دوران قاجار که در زمان فتحعلی شاه فتوای علیه سپاه روس را صادر کرده و موجب شکست و عقبنشینی آنان گشت ولی بعدا به خاطر کوتاهی فرماندهان شاه، لشکر ایران عقبنشینی کرد. او در کتاب معروف خود (عوائدالأیام) صفحات 536 و 537 در باب ولایت مطلقه فقیه مینویسد: (المقام الثانی: فی بیان وظیفة العلماء الأبرار و الفقهاء الأخیار فی اُمور الناس، و ما لهم فیه الولایة علی سبیل الکلیة، فنقول و باللّه التوفیق: إنّ کلیة ما للفقیة العادل تولّیه و له الولایة فیه أمران: أحدهما: کلّ ما کان للنبی و الإمام الذین هم سلاطین الأنام و حصون الإسلام فیه الولایة و کان لهم، فللفقیه أیضا ذلک، الاّ ما أخرجه الدلیل من إجماع أو نصّ أو غیرهما. و ثانیهما: أنّ کل فعل متعلّق بامور العباد فی دینهم أو دنیاهم و لابدّ من الإتیان به ولا مفرّ منه، اما عقلاً أو عادة من جهة توقف امور المعاد أو المعاش لواحد أو جماعة علیه، و إناطة انتظام امور الدین أو الدنیا به.أو شرعا من جهة ورود أمر به أو اجماع، أو نفی ضرر أو إضرار، أو عسر أو حرج، أو فساد علی مسلم، أو دلیل آخر.أو ورود الإذن فیه من الشارع و لم یجعل وظیفته لمعیّن واحد أو جماعة ولا لغیر معیّن أی واحد لا بعینه بل علم لابدّیّة الإتیان به أو الإذن فیه، و لم یعلم المأمور به و لا المأذون فیه، فهو وظیفة الفقیه، و له التصرف فیه، و الإتیان به.أما الأول: فالدلیل علیه بعد ظاهر الإجماع حیث نصّ به کثیر من الأصحاب، بحیث یظهر منهم کونه من المسلّمات ما صرّحت به الأخبار المتقدمة من کونه وارثالأنبیا، و أمین الرسل، و خلیفة الرسول، و حصن الإسلام، و مثل الأنبیاء و بمنزلتهم، و الحاکم و القاضی و الحجة من قبلهم، و أنه المرجع فی جمیع الحوادث، و أنّ علی یده مجاری الامور و الأحکام، و أنه الکافل لأیتامهم الذین یراد بهم الرعیة. فإنّ من البدیهیات التی یفهمها کل عامیّ و عالم و یحکم بها: أنه إذا قال نبیّ لأحد عند مسافرته أو وفاته: فلان وارثی، و مثلی و بمنزلتی، و خلیفتی، و أمینی، و حجتی، و الحاکم من قبلی علیکم، و المرجع لکم فی جمیع حوادثکم، و بیده مجاری امورکم و أحکامکم، و هو الکافل لرعیتی، أنّ له کل ما کان لذلک النبی فی امور الرعیة و ما یتعلق بامتّه، بحیث لا یشک فیه أحد، و یتبادر منه ذلک. کیف لا؟ مع أنّ أکثر النصوص الواردة فی حق الأوصیاء المعصومین، المستدل بها فی مقامات إثبات الولایة و الإمامة المتضمنین لولایة جمیع ما للنبی فیه الولایة، لیس متضمنا لأکثر من ذلک، سیما بعد انضمام ما ورد فی حقهم: أنهم خیر خلقالله بعد الأئمة، و أفضل الناس بعد النبیین، و فضلهم علی الناس کفضل الله علی کل شیء، و کفضل الرسول علی أدنی الرعیه. و إن أردت توضیح ذلک: فانظر إلی أنه لو کان حاکم أو سلطان فی ناحیة و أراد المسافرة إلی ناحیة اخری، و قال فی حق شخص بعض ما ذکر فضلاً عن جمیعه، فقال: فلان خلیفتی، و بمنزلتی، و مثلی، و أمینی، و الکافل لرعیتی، و الحاکم من جانبی و حجتی علیکم، و المرجع فی جمیع الحوادث لکم، و علی یده مجاری امورکم و أحکامکم.) ر. ک: نراقی، عوائدالایام، ص 537 و 536، چاپ جدید، متوفای 1245، انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم. 51 (در دادگاه: شیخ فضلالله نوری از رئیس نظمیه پیرم خان ارمنی سؤال کرد: پیرم تویی؟ پیرم گفت: بله و بلافاصله گفت: شیخ فضل الله تویی؟ آقا جواب داد: بله منم! پیرم گفت: تو بودی مشروطه را حرام کردی؟ آقا جواب داد: بله من بودم و تا ابد الدهر هم حرام خواهد بود. مؤسسان این مشروطه همه بی دین هستند و مردم را فریب دادهاند. در پای دار:... آقا را روی چهارپایه قرار دادند. او از روی چهارپایه آخرین سخنان خود را بیان کرد. سخنان او تأکید بر مواضع اصولی و مکتبی گذشتهاش بود. وی خطاب به جمیعت تماشاچی فرمود: خدایا تو خودت شاهد باش که من برای این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم، گفتند: قوطی سیگارش بود، خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر باز هم به این مردم میگویم که مؤسسان این اساس بیدین هستند و مردم را فریب دادهاند. این اساس مخالف اسلام است. محاکمه من و شما بماند پیش پیامبر اسلام! او با وجود ضعف پیری و بیماری آخرین خطابه خویش را با شجاعت و شهامت کمنظیری بیان کرد، تنها با عشق و ایمان به هدفی متعالی میتوان اینگونه در برابر دشمنان ایستاد. قبل از اینکه ریسمان دار را بر گردن وی بیندازند، یکی از مشروطهخواهان برای او پیغام فرستاد که شما مشروطه را امضا کنید و خود را از کشتن رها سازید. شیخ فضل الله گفت: من دیشب پیامبر صلیاللهعلیهوآله را در خواب دیدم و به من فرمود که فردا شب میهمان من هستی و من چنین امضایی نخواهم کرد. یوسف خان ارمنی، یکی از نیروهای پیرم خان (طبق نوشته بعضی از مورّخان این عمل توسط خود پیرم خان انجام گرفت)، عمامه را از سر شیخ فضل الله برداشت و به میان جمعیت پرتاپ کرد. در این لحظه، شیخ فضلالله خطاب به روحانیون ناآگاه طرفدار مشروطه گفت: از سر من این عمامه را برداشتند، از سر همه برخواهند داشت.) ر. ک: سازمان تبلیغات اسلامی، ابرار؛ زندگینامه شیخ فضلالله) 52 صحیفه نور، ج 18، ص 136 53 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، چاپ جدید، ج 72، ص 344 54 صحیفه نور، ج 2، ص 170171 ( برگرفته از:تجلّی عملی ولایتفقیه در ادوار پیشین ، سیدمحمد شفیعی، مجله معرفت،شماره 55) (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 53/66666)
وضعیت ولایت فقیه در بعداز غیبت صغری خصوصا در زمان صفویه وقاجار را برایم توضیح دهید؟
در سال 255 ه. امام زمان علیهالسلام تولد یافت و پس از 5 سال از میلاد آن حضرت، با ارتحال امام یازدهم، آن حضرت به امامت رسید و 69 سال پس از آن، دوران غیبت کبرای آن حضرت آغاز گردید. پس در حدود سالهای 329 غیبت کبرا شروع شد. چندی بعد ولیّ فقیه آن زمان شیخ مفید درخشید که با طلوع او، ولایت فقیه تجلّی بیشتری یافت.
نظریه ولایت فقیه ریشه در احادیث امامان معصوم علیهمالسلام دارد؛ زیرا در اینگونه احادیث، از فقها به عنوان نوّاب عام در زمان غیبت امام معصوم علیهالسلام نام برده شده است. شیخ مفید در مطالبی که از اصول نظریه ولایت فقیه آورده، آشکارا حکومت بر جامعه را از سلاطین عرفی نفی نموده و آن را حق (فقهای جامعالشرائط) میداند: باید فقهای عادل، اهل حق، صاحبنظر، خردمند و با فضیلت ولایت آنچه را بر عهده سلطان عادل (امام معصوم) است، برعهده گیرند.(32)
شاگردان شیخ، یعنی سید رضی و برادرش سید مرتضی علمالهدی، یکی پس از دیگری، به مدت سی و سه سال امارت حاجیان و حرمین و نقابت اشراف و منصب قاضی القضاتی را در زمان القادر بالله و بهاءالدوله دیلمی بر عهده داشتند.(33)
البته این سه نفر در این زمینه استثنا نبودند، بلکه قاضی عبدالعزیز حلبی، که شاگرد سید مرتضی بوده، نیز از طرف شیخ طوسی، مدت بیست سال در طرابلس به امر قضاوت اشتغال داشته است.(34)
شیخ مفید درباره اجرای حدود الهی مینویسد: (خداوند متعال، اجرای حدود را به عهده معصومان علیهمالسلام گذاشته است و آن بزرگواران در زمان غیبت، این منصب را به فقیهان تفویض کردهاند. هرگاه سلطان عادل (امام معصوم) غایب باشد، فقیهان عادل که دانشمند، با فضیلت و دوراندیش باشند همانند امام علیهالسلام ولایت دارند.)(35)
شیخ طوسی در باب ولایتفقیه میگوید: (تنها کسانی میتوانند میان مردم قضاوت کنند که امام معصوم علیهالسلام به آنان اجازه داده باشد. معصومان نیز در زمان غیبت، این منصب را به فقیهان شیعه تفویض کردهاند.)(36) در این دوران، زمینه اجتماعی، چندان مساعد نبود که فقها در عمل، مسأله (ولایت مطلقه فقیه) را مطرح سازند. بر این اساس، به تحقق بخشی از آن قناعت مینمودند.
ابن ادریس حلی (قرن 6 ق) بهترین نظر را در مورد نیابت عام فقها ارائه کرد. او که از دانشمندان بزرگ شیعه است و پس از شیخ طوسی، بنای جدیدی را در باب مسائل فقهی پایهریزی کرد، به دنبال فلسفه سیاسی (ولایت) بوده و بر این اعتقاد بود که فلسفه ولایت، اجرا و برقراری دستورات و اوامر الهی است؛ زیرا در غیر این صورت، دستورات بیهوده خواهند بود. وی میگوید: (مقصود از احکام تعبّدی، اجرای آنهاست)؛ یعنی چنانچه احکام الهی اجرا نشوند لغو هستند. بنابراین، کسی باید اجرای احکام را برعهده گیرد. البته از نظر ابن ادریس هر کسی صلاحیت اجرای دستورات را ندارد و بجز امام معصوم علیهالسلام و یا شیعهای که در زمان غیبت و یا در صورت عدم توانایی معصوم، از سوی او منصوب شده، کس دیگری حق تصدی این مقام را ندارد. البته وقتی کسی از سوی امام معصوم به این مقام منصوب میشود که دارای هفت شرط باشد: جامع شروط علم، عقل، رأی جزم از روی تحقیق و اجتهاد، بردباری وسیع، بصیرت به مواضع صدور فتاوای متعدد و امکان قیام به آنها و عدالت باشد. هرگاه این شرایط در کسی جمع شود، تصدّی حکومت به او واگذار میگردد.(37)
دوران مغول
دوران مغول از دورانهای پرفراز و نشیب تاریخ ایران و اسلام است. در این دوران با نزدیک شدن افرادی همچون خواجه نصیرالدین طوسی و سید بن طاووس و علّامه حلّی به حکمرانان مغول، آنان را به اسلام، بلکه به تشیّع کشاندند و از این منظر، خدمت ارزندهای به مردم، کشور، دین و فرهنگ اسلامی نمودند.
خواجه نصیرالدین طوسی (672 ه. ق): محمدبن حسن طوسی، ملقّب به (خواجه نصیرالدین طوسی) از دانشمندان بزرگ فقه، فلسفه، ریاضی، نجوم، حکمت و سیاست در قرن هفتم هجری بود. او به هنگام حمله هلاکوخان مغول به ایران، با یک آینده نگری دقیق، وارد دستگاه هلاکوخان مغول شد و جان بسیاری از مسلمانان، به خصوص شیعیان ایرانی، را نجات داد و با تدبیری خاص، از کشتارهای دستهجمعی مردم به وسیله مغولان جلوگیری کرد. آن فرزانه جاوید بر جدا نبودن دیانت از سیاست و حکومت از امامت تأکید میورزید و در بخشی از سخنان خود، چنین نوشته است: (دین و حکومت، همراه یکدیگرند و هیچ یک بدون دیگری کامل نخواهد بود.)(38)
در تجرید مینویسد: (الامامه رئاسة دینیّةٌ مشتمله علی ترغیب عموم النّاس فی حفظ مصالحهم الدینیة و الدّنیا و زجرهم عمّا یضرُّهم بحسبها.)
از طایفه چنگیزخان مغول، 17 تن در ایران به حکومت رسیدند که 9 تن آنان در کمال اقتدار حکومت کردند و به دلیل نزدیک شدن علما به آنها، آنان را به اسلام و برخی را به تشیّع و وسیله پیشرفت این مذهب قرار دادند.(39)
خواجه نصیرالدین طوسی، که در حبس والی خلیفه عباسی، مستعصم، بود و پس از آن نیز در حبس فرقه اسماعیلیه قرار گرفت، توسط هلاکوخان مغول آزاد شد و به دربار راه یافت.
سید بن طاووس، فقیه نامدار و عارف فرزانهای است که با تربیت شاگردان و نگارش کتب برجسته و دستیابی به مراتب فضل، زهد و عرفان، هنوز هم از چهرههای بیبدیل فقه و عرفان به شمار میآید. او در زمان خود، طبق مقتضیات زمانه، در مسائل سیاسی نیز دخالت میکرد.
زهد و پارسایی و تقوای بینظیر او هرگز مانع آن نبود که در صورت مصلحت جوامع اسلامی، از پذیرفتن تصدّی برخی مسائل سیاسی شانه خالی کند.(40)
در سال 1703 الجایتو، از خاندان چنگیزخان مغول، مشهور به (سلطان محمد خدابنده) به هدایت علّامه حلّی شیعه شد. او کتاب نهج الحق در اثبات حقانیت شیعه امامیه را برای وی نوشت.(41) او در آخر کتاب الفین (دو هزار دلیل) مینویسد: این کتاب را در مسافرت به گرگان در همراهی سلطان محمد خدابنده به اتمام رساندهام.(42)
جعفر بن حسن حلی، استاد علّامه حلّی، محقّق اول (676 ق) مهمترین ارکان یک جامعه اسلامی یعنی فتوا، جهاد، قضا و اقامه حدود را حق فقیه میدانست.(43)
دوران صفویه
دوران صفویه از دورانهای نادر در تاریخ ایران است که نزدیک شدن عالمان نامداری همچون محقّق کرکی، علّامه مجلسی، شیخ بهایی و دیگران به حاکمان صفوی تأثیر چشمگیری بر آنان داشت و قدمهای ارزندهای در پیشرفت کشور از خود برجای گذاردند.
شیخ کرکی (محقق ثانی) (868940 ه. ق): شیخ نورالدین ابوالحسن علی بن حسین بن عبدالعالی عاملی کرکی، معروف به (محقّق کرکی) به سال 868 ق در شهر نوح در منطقه جبل عامل متولد شد. نبوغ سرشار و هوشمندی از همان اوان کودکی در وی آشکار بود. وی با استفاده از درس استادان و عالمان بزرگ شیعی توانست به مراحل بالای علمی و معنوی رسیده، به عنوان یکی از مجتهدان بزرگ جهان تشیّع در آن روزگار شهره شود. ایشان دعوت حکومت صفوی را پذیرفت و به اصفهان کوچ کرد و با دارا بودن منزلتی والا در حکومت آنان، موفق شد مقدار زیادی از احکام عالی فقه را از طریق قدرت حاکم اجرا کند.(44)
محقّق از سال 916 ه. ق به دربار شاه اسماعیل صفوی راه پیدا کرد و نظر خود را بر ارکان دربار حاکم ساخت و این نفوذ تا اواخر عمر شاه اسماعیل ادامه یافت. پس از انتقال حکومت به شاه تهماسب، فرزند اسماعیل، باز هم احساس تکلیف نمود که به شاه نزدیک شود. او شاه تهماسب را آنچنان مجذوب استدلالهای خود درباره (ولایت فقیه) و ادلّه آن نمود که باعث شد وی به نوشتن بیانیهای حکومتی وادار گردد و در آن انتقال قدرت به محقّق را عملی سازد.
تهماسب صفوی در بیانیه معروف خود مینویسد: (چون حضرت صادق علیهالسلام فرمودند: "توجه کنید چه کسی از شما سخن ما را بیان میکند و دقت و مواظبت در مسائل حلال و حرام ما میدارد و نسبت به احکام ما شناخت دارد، پس به حکم و فرمان او راضی شوید که به حقیقت من او را حاکم بر شما قرار دادم، بنابراین، اگر در موردی فرمان داد و شخص قبول نکرد، بداند که نسبت به حکم خداوند مخالفت ورزیده و از فرمان ما، سربرتافته و کسی که فرمان را زمین بگذارد، مخالفت امر حق کرده و این خود در حدّ شرک است"، چنین آشکار میشود که سرپیچی از حکم مجتهدان، که نگهبانان شریعت سید پیامبران هستند، با شرک در یک درجه است. بر این اساس، هرکس از فرمان خاتم مجتهدان و وارث علوم پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله و نایب امامان معصوم علیهمالسلام (علیبن عبدالعالی کرکی)، که نامش علی است و همچنان سربلند و عالی مقام باد، اطاعت نکند و تسلیم محض اوامر او نباشد، در این درگاه مورد لعن و نفرین بوده، جایی ندارد و با تدبیر اساسی و تأدیبهای بجا مؤاخذه خواهد شد.)(45)
شاه به محقّق میگفت: (شما به حکومت و تدبیر امور مملکت سزاوارتر از من میباشید؛ زیرا شما نایب امام زمان (عج) هستید و من یکی از حکّام شما هستم و به امر و نهی شما عمل میکنم.)(46)
وی سپس ریاست عالیه مملکتی را به محقّق ثانی (شیخ کرکی) تقدیم نمود و در نامه خود نوشت: (هرکس، از دستاندرکاران امور شرعیه در ممالک تحت اختیار و لشکر پیروز این حکومت را عزل نماید، برکنار خواهد بود و هر که را مسؤول منطقهای نماید، مسؤول خواهد بود و مورد تأیید است و در عزل و نصب ایشان احتیاج به سند دیگری نخواهد بود. و هر کس را ایشان عزل نماید، تا هنگامی که از جانب آن عالی منقبت نصب نشود، بر کار نخواهیم گمارد.)(47)
شیخ بهائی: او اعجوبه فقه، حکمت، ریاضی و عرفان بود و سمتِ شیخالاسلامی (شاه عباس) را پذیرفت تا مردم را طبق نگرش ائمه معصوم علیهمالسلام تربیت کند و فقه جعفری را اجرا نماید.(48)
بنابراین، باید بدین حقیقت توجه داشت که از دوران صفویه، بار دیگر شیعه در عرصه سیاسی درخشید. البته این بار شیعه تصوّف قدرت را به دست گرفت، نه شیعه امامیه خالص، ولی علمای شیعه امامیه این فرصت را غنیمت دانسته، قدم در عرصه ایثار نهادند، به دربار نزدیک شدند و به تدریج، از این راه، شیعه امامیه را مطرح ساخته، از نفوذ دروایش و صوفیان کاستند.
شهید مطهری مینویسد: (فقهای جبل عامل نقش مهمی در خط مشی ایران صفویه داشتهاند؛ چنانکه میدانیم، صفویه درویش بودند. راهی که ابتدا آنها براساس سنّت خاص درویشی خود طی میکردند، اگر با روش فقهی عمیق فقهای جبل عامل تعدیل نمیشد، به چیزی منتهی میشد نظیر آنچه در علویهای ترکیه و شام هست. این جهت تأثیر زیادی داشت تا: اولاً، روش عمومی دولت و ملت ایران از آنگونه انحرافات مصون بماند؛ثانیا، عرفان و تصوّف شیعی نیز راه معتدلتری طی کند. از اینرو، فقهای جبل عامل از قبیل محقّق کرکی... حق بزرگی بر گردن مردم این مرز و بوم دارند.)(49)
دوران قاجاریه
دوران قاجاریه را میتوان یکی از دورانهایی دانست که فراز و نشیبهای تاریخساز آن، به ویژه حمله روسها به ایران در زمان حکومت فتحعلی شاه و نیز نهضتهای مشروطهخواهی، زمینه توجه به (ولایت فقیه) را تا حدود زیادی متجلی ساخته است.
فتوای تاریخساز فقیه برجسته آن روز (علامه نراقی) در عقب راندن سپاه روس، نقش تعیین کنندهای داشته است. دیدگاه فقهی آن فقیه نامور در باب (ولایت مطلقه فقیه) دیدگاه مترقی اسلام در باب لزوم دینداران در امور سیاسی را در چشم انداز جهانیان به نمایش نهاده است. وی در کتاب معروف خود (عوائد الایام) در باب تبیین مسأله (ولایت مطلقه فقیه) مینویسد: (کل ما کان للنبیّ والأمام الذین هم سلاطین الأرض و حصون الاسلام فیه الولایة و کان لهم فللفقیه ایضا ذلک...) او در این کتاب در اثبات ولایت فقیه به اجماع و نص و... تمسک میکند.(50)
نهضت تنباکو و نهضت مشروطه: تردیدی نیست که دو نهضت تاریخساز، نهضت تنباکو و نهضت مشروطه، در تاریخ معاصر ایران، به رهبری کسانی صورت پذیرفته است که در پی حکومت دینی و رهبری اسلامی جامعه بودهاند. شکی نیست که حتی از میان مشروطهخواهان، شیخ فضلاللّه نوری بیش از دیگران، خواهان (مشروطه مشروعه) بود و در همین رابطه، تمّاروار به دار اعدام دشمنان قسم خورده اسلام و دوستان ناآگاه تن در داد. او هم در نهضت تحریم تنباکو، که نقطه عطفی در تاریخ سیاسی اسلامی ایران میباشد، در صدر حرکت قرار داشت و در نهضت مشروطه نیز یکی از استوانههای حرکت بود.
در نهضت تحریم تنباکو، او نماینده تامالاختیار مرحوم میرزای شیرازی در ایران بود و فتوای آن حضرت از سامرا به دست او رسید و از خانه او انتشار یافت، همچنانکه در لغو این فتوا نیز توسط خود مرحوم میرزا، تا شیخ فضلاللّه دستیابی به مقصود و کوتاه شدن دست استعمار را اعلام نکرده بود، میرزای شیرازی فتوای خود را پس نگرفت.
رابطه میان شیخ فضلاللّه نوری و میرزای شیرازی چنان مستحکم بود که وی پاسخ این سؤال را که آیا اجازه میفرمایید به عنوان ارجاع احتیاطات به غیر، به شیخ رجوع کنیم، فرموده بود: (میان من و شیخ غیریتی نیست؛ ایشان خود من و نفس من است.)
شیخ فضلاللّه در نهضت تنباکو، شرکت فعّالی داشت و علاوه بر این که به عنوان رابطه و واسطه بین تهران و سامرّا مرکز تشیع آن دوره عمل میکرد، میرزای شیرازی را در جریان اخبار و اوضاع ایران قرار میداد.
آیةاللّه طباطبائی و آیةاللّه بهبهانی، که به نفوذ و محبوبیت شیخ فضلاللّه در جامعه آگاهی داشتند، بدون همراهی شیخ فضلاللّه پیشرفتی در مبارزه حاصل نمیکردند. هر دو به خانه شیخ فضلالله رفتند و با او گفتوگو کردند و از ایشان خواستند تا با نهضت عدالتطلبی و آزادیخواهی همکاری و همگامی نماید. شیخ فضلاللّه در پاسخ به درخواست آنها گفت: (من راضی به بیاحترامی به روحانیت و توهین به شریعت نیستم و شما را تنها نمیگذارم، هر زمانی که اقدامی انجام دادید من هم با شما حاضرم، ولی باید مقصود اسلام و شرع باشد و طوری رفتار نشود که اسباب توهین به شرع و علما فراهم شود.)
در جلسهای دیگر، سیدمحمد طباطبائی به شیخ فضلالله نوری گفت: (مرام ما مشروطه است و مجلس شورای ملی.) بعد در توصیف حکومت مشروطه گفت: (مشروطه چیزی است که برای شاه و وزیران حد و حدودی تعیین میکند که نتوانند هر طور خواستند با ملّت رفتار نمایند.)
شیخ فضلالله نوری با احساس مسؤولیت نسبت به دین و کشور اسلامی و با اشاره و رهنمود استاد خویش، میرزای شیرازی، در سال 1303 ه. ق به تهران آمد. شیخ در تهران، به اقامه جماعت و تألیف و تدریس علوم دینی پرداخت. او علاوه بر علوم اسلامی، از علوم و دانشهای دیگر هم اطلاع داشت و به مسائل جامعه و مقتضیات زمان آگاه بود، از اینرو، در آشفته بازار رواج فرهنگهای استعماری، فریب توطئهها و نیرنگهای روشنفکران غربی و شرقی را نمیخورد.
ناظمالاسلام کرمانی مینویسد: (نگارنده روزی که مشارالیه (شیخ فضلالله) در خانه آقای طباطبائی بود، در مجلس در ضمن مذاکره گفت: ملّای سیصد سال قبل به کار امروز نمیخورد. شیخ در جواب گفت: خیلی دور رفتی، بلکه ملّای سی سال قبل به درد امروز نمیخورد، ملّای امروز باید عالم به مقتضیات وقت باشد، باید مناسبات دول را نیز بداند.)
شیخ فضلاللّه نوری هنگامی که احساس کرد هنوز آزادی مطبوعات به تصویب نرسیده است، روزنامهها به انبیا علیهمالسلام و ائمّه اطهار علیهمالسلام و مقدّسات مذهبی توهین میکنند و آنها را به تمسخر میگیرند و امور در دست روشنفکران ضددین و فراماسونرهای وابسته قرار گرفته و هیچ تضمینی برای اصل (نظارت فقهاء) و (تطبیق قوانین کشور با شریعت اسلام) وجود ندارد و اگر اکنون فکری اساسی برای کشور نشود، فردا بسیار دیر خواهد بود، خود در پاسخ موافقت با مشروطه و سپس مخالفت با آن گفت: (من، والله با مشروطه مخالفت ندارم، با اشخاص بیدین و فرقه ضالّه و مضلّه مخالفم. آنان میخواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بیاورند.) روزنامهها را لابد خواندهاید که به انبیا و اولیا توهین میکنند و حرفهای کفرآمیز مینویسند. من عین همین حرفها را در کمیسیونهای مجلس از بعضی نمایندگان شنیدم و از این میترسم که بعدها قوانین مخالف شریعت اسلام وضع کنند، خواستم از این کار جلوگیری کنم. آن لایحه را نوشتم و تمامی دشمنیها و فحّاشیها از همان لایحه سرچشمه گرفته است.)
او معتقد بود: قانون اساسی ایران باید مطابق با قانون اسلام باشد؛ چون بیشتر مردم مسلمان و پیرو این دین هستند و به همین دلیل، پیشنهاد کرد که به جای (مشروطه)، عنوان (مشروطه مشروعه) قرار داده شود تا مشروعیت حکومت مانع از تصویب قوانین ضداسلامی شود.(51)
گرچه تحریم تنباکو توسط فقیه بیبدیل جهان اسلام، آیةاللّه العظمی شیرازی به نوبه خود، حکایت از حضور ولایت فقیه در عینیت زندگانی سیاسی آن روزگار میکند، تحریر کتاب تنبیه الامه توسط یکی دیگر از فرزانگان فقه و فقاهت جهان تشیّع، نظریه (ولایت فقیه) را به گونهای همه فهم در معرض قرار داد و در دوران معاصر، حضور آیةاللّه شیخ فضل الله نوری و شهید مدرس شاهد صدقی بر این مدعاست.
امام خمینی قدسسره درباره مشروطه و شیخ فضلالله نوری فرمود: (مشروطیت در آغاز، یک نهضت ضد استبدادی برای مقابله با حکومت خودکامه قاجار بود. اما آنهایی که خود در صف مستبدّین بودند، با تظاهر به مشروطهخواهی، در نهضت رخنه کردند و مانع از تصویب قانون اساسی موافق با قوانین اسلام شدند.) حضرت امام قدسسره در این مورد فرمود: (در مشروطه، در عین حالی که ابتدایش نبود این مسائل، لکن آنهایی که میدیدند که مشروطه ضرری میبینند، منافعشان از بین میرود، نمیگذارند قانون اساسی که موافق اسلام باید باشد. و اگر مخالف شد، قانونیت ندارد، نمیگذارد که اینها هر کاری میخواهند بکنند، یک دسته از همان مستبدّین مشروطهخواه شدند و افتادند توی مردم. همان مستبدّین بعدها آمدند و مشروطه را قبضه کردند و رساندند به آنجایی که دیدید و دیدیم.)(52)
راز نزدیک شدن برخی علما به دربارهای گذشته
به طور کلی، راز این مسأله را در چند مسأله میتوان جویا شد:
1. دعوت حاکمان و درباریان به صراط و صلاح و سداد و پیشگیری از طغیانها و انحرافات آنان؛ علّامه مجلسی در بحارالانوار این حدیث را نقل میکند: (دخل الباقر علیهالسلام علی عمر بن عبدالعزیز فوعظه و کان فیما وعظه: یا عمر! افتح الابواب و سهّل الحجاب و انصر المظلوم و ردّ المظالم.)(53)
امام باقر علیهالسلام به دیدار عمر بن عبدالعزیز شتافت و او را نصیحت کرد و از جمله فرمود: ای عمر، در خانهات را برای حل مشکلات مردم بازگذار، دسترسی مردم را به خودت آسان کن، به یاری مظلوم و ستمدیده بشتاب و حق مظلومان را به آنان بازگردان. پیام این حدیث آن است که در صورت لزوم، زمامداران را باید هشدار داد و نصیحت کرد.
حضور علما در دربارها نیز غالبا تأثیری این چنین داشته است.
2. تبلیغ، ترویج و بسط و گسترش احکام اسلامی از طریق به کارگیری توان دربار و استفاده از موقعیت و امکانات آنان برای پیشبرد حق و ترویج احکام خدا؛
فقهای اسلامی همواره درصددتشکیل حکومت اسلامی و اجرای احکام و تعالیم اسلام در جامعه و تحقّق آرمانهای اسلام به گونهای اتمّ و اکمل بودهاند. البته گاهی که زمینهها و شرایط دستیابی بدین مهم به طور کامل آماده نبوده آنان به مرتبهای کمتر قناعت میورزیدند و در پی تحقق زمینه لازم، برای تجلّی مرتبه موردنظر خود روزشماری میکردند.
همانگونه که گفته شد در دوران صفویه، با قدم نهادن علمای بزرگ به دربار، قدمهای برجستهای به سوی دین و ترویج حقایق اسلامی برداشته شد، گرچه برخی از جامعهشناسان یکسونگر و یا کجاندیش، ملاک علمای درباری را درباره هرکسی به کار میبرند ولی باید واقعیت را دید و زمانه را شناخت و طبق صلاح دیدها عمل کرد.
کتاب وزین و پرارج حدود، دیات و قصاص، که در روزگار علّامه مجلسی توسط خود او نگارش یافته بود، از حضور ولایت فقیه در سیمای علامه مجلسی در جهت پیاده شدن احکام الهی در جامعه آن روز گواهی میدهد. علّامه مجلسی منصب شیخالاسلامی را پذیرفت و از این راه خدمات شایانی به اسلام و جوامع اسلامی کرد. او از نفوذ فرقه صوفیه کاست و به ترویج تشیّع پرداخت و دربار را بدان سو کشاند.
آری، دشمنان اسلام، هرگز به حضور ولایت فقیه در صحنه سیاسی جامعه رضایت نمیدهند؛ زیرا در آن صورت، گور خویش را با دست خویش کندهاند. بنابراین، با ترفندهای گوناگون، به مبارزه با آن میپردازند و گاهی توسط خودیهای ناآشنای به مبانی سیاسی اسلام و یا فریبخورده به پیش میتازند.
انقلاب کبیر اسلامی ایران، به رهبری مردی از تبار فقاهت تشیع به تداوم حضور عینی ولایت فقیه، عینیت ملموستری بخشید و میتوان گفت: در هیچ روزگاری، ولایتفقیه، اینگونه در جامعه حضور عملی نداشته است و همچنین امام خمینی قدسسره نسبت به حدود حضور ولایت فقیه دیدگاهی دارند که برخی از فقها بدین حد نظر ندادهاند.
تردیدی نیست که حضرت امام قدسسره در روزگار معاصر شاخص و احیاگر اندیشه اعتقاد به حکومت اسلامی و رهبری دینی میباشد؛ چنانکه در بیانی در اینباره چنین میفرماید: (... باید عرض کنم که حکومت، که شعبهای از ولایتمطلقه رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله است، یکی از احکام اولیه اسلام و مقدّم بر تمام احکام فرعیه، حتی نماز، روزه و حج است. حاکم میتواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است، خراب کند و پول و منزلش را به صاحبش رد کند. حاکم میتواند مساجد را در موقع لزوم تعطیل کند. حکومت میتواند قراردادهای شرعی را، که خود با مردم بسته است، در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک جانبه لغو کند و میتواند هر امری را، چه عبادی و یا غیرعبادی، که جریان آن مخالف جریان مصالح اسلام است، از آن مادامی که چنین است، جلوگیری کند. حکومت میتواند از حج، که از فرایض مهم الهی است، در مواقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی است، موقتا جلوگیری کند.)(54)
نتیجه
1. همواره در میان صاحبنظران هر دورهای مسأله ولایتفقیه مطرح بوده است.
2. حضور ولایتفقیه در کتب فقهی ما گویای روزشماری صاحب این نظریهها در باب عینیت بخشیدن عملی به این اصل است.
3. هر یک از صاحبنظران بر اثر مهیّا نبودن زمینه کامل به عملی شدن ناقص ولایتفقیه نیز بسنده میکردند.
4. راز نزدیک شدن علمای طراز اول ما به دربار برخی از سلاطین را میتوان در راستای امید به تجلّی عملی ولایت فقیه ارزیابی کرد.
5. ولایت فقیه پدیده جدیدی نیست و فقط در زمان ما در عرصه عملی، عینیت بیشتر و تجلی قابل قبولی به دست آورده است.
··· پینوشتها
32 محمدبن محمد بن النعمان (شیخ مفید) المقنعه، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ج 10، ص 675
33 حسن بن یوسف حلی، رجال العلامة الحلی، قم، مکتبة الرضی، 1381، ص 94 / محمدعلی مدرس، ریحانة الادب، تبریز، شفق، 1349، ص 184، ج 4
34 عبدالعزیز بن البرّاج الطرابلسی، المهذّب، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1406، ج 1، ص 342
35 مقنعه، ص 675676
36 شیخ طوسی، النهایة فی مجرد الفقه و الفتاوی، ص 301302
37 محمدبن ادریس حلی، السرائر، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 14، ص 537539، ج 3
38 خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصّل، صص 436475
39 ر.ک: میر خواوند، تاریخ حبیب السیر، نشرکتابفروشی حیاء، ج3، ص 106 و ص 93
40 ر.ک: محمدباقر موسوی خوانساری، روضات الجنات، ج 4، ص 363
41 تاریخ حبیب السیر، ج 3، ص 197
42 کتابی است در امامت که حاوی هزار دلیل برای اثبات امامت و هزار دلیل برای رد دیدگاه مخالفان امامت.
43 جعفربن حسن حلّی (محقق اول). شرائع الاسلام، تهران، منشورات الاعلمی، 1389 / حسن بن یوسف حلی، محتلف الشیعه، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1413
44 محقق ثانی، مقدمه جامع المقاصد، ج 1
45 روضات الجنات، ج 4، قم، بیتا، ص 362363
46 علی دوانی، مفاخر اسلام، تهران امیرکبیر، 1364، ج 4، ص 441
47 عبدالله افندی الاصفهانی، ریاض العلما و حیاض الفضلا، قم، مکتبة آیةاللّه المرعشی العامه، 1401 ه. ق، ص 456
48 هنگامی که شیخ بهایی به دیدار مقدس اردبیلی در نجف شتافت، یکی از فروعات فقهی مطرح شد و دو نفری به مباحثه پرداختند. درباریان شاه عباس، که در آن جلسه حضور داشتند، احساس کردند که شیخ بهایی به ابعاد و زوایای بحث احاطه بیشتری داشته و گویا جامعتر و جالبتر نظر میدهد و مقدّس اردبیلی در هر مورد، کوتاه میآمد. در فرصتی دیگر، شیخ بهایی مقدس اردبیلی را در حرم امیرالمؤمنین علیهالسلام دیدار کرد و بحث جلسه قبل تداوم یافت، شیخ با کمال تعجب اظهار داشت: شما (مقدس اردبیلی) در جلسه پیش کوتاه میآمدید و به نظر میرسید که چندان احاطه به مسائل ندارید. مقدس اردبیلی پاسخ داد: در جلسه گذشته، درباریان شاه عباس در کنار تو نشسته بودند تو باید در نظر آنان فوقالعاده معرفی شوی. لذا حریم شما را حفظ کرده، به گونهای صحبت میکردم تا دریابند که شما از برجستگی خاصی برخوردار میباشی تا از شما فرمان ببرند ولی الان جلسه خلوت است و ما داریم یک مسأله فقهی را با هم مباحثه میکنیم.
49 سازمان تبلیغات اسلامی، ابرار، محقق ثانی، ص 61
50 علامه احمد نراقی از فقهای دوران قاجار که در زمان فتحعلی شاه فتوای علیه سپاه روس را صادر کرده و موجب شکست و عقبنشینی آنان گشت ولی بعدا به خاطر کوتاهی فرماندهان شاه، لشکر ایران عقبنشینی کرد. او در کتاب معروف خود (عوائدالأیام) صفحات 536 و 537 در باب ولایت مطلقه فقیه مینویسد: (المقام الثانی: فی بیان وظیفة العلماء الأبرار و الفقهاء الأخیار فی اُمور الناس، و ما لهم فیه الولایة علی سبیل الکلیة، فنقول و باللّه التوفیق: إنّ کلیة ما للفقیة العادل تولّیه و له الولایة فیه أمران: أحدهما: کلّ ما کان للنبی و الإمام الذین هم سلاطین الأنام و حصون الإسلام فیه الولایة و کان لهم، فللفقیه أیضا ذلک، الاّ ما أخرجه الدلیل من إجماع أو نصّ أو غیرهما.
و ثانیهما: أنّ کل فعل متعلّق بامور العباد فی دینهم أو دنیاهم و لابدّ من الإتیان به ولا مفرّ منه، اما عقلاً أو عادة من جهة توقف امور المعاد أو المعاش لواحد أو جماعة علیه، و إناطة انتظام امور الدین أو الدنیا به.أو شرعا من جهة ورود أمر به أو اجماع، أو نفی ضرر أو إضرار، أو عسر أو حرج، أو فساد علی مسلم، أو دلیل آخر.أو ورود الإذن فیه من الشارع و لم یجعل وظیفته لمعیّن واحد أو جماعة ولا لغیر معیّن أی واحد لا بعینه بل علم لابدّیّة الإتیان به أو الإذن فیه، و لم یعلم المأمور به و لا المأذون فیه، فهو وظیفة الفقیه، و له التصرف فیه، و الإتیان به.أما الأول: فالدلیل علیه بعد ظاهر الإجماع حیث نصّ به کثیر من الأصحاب، بحیث یظهر منهم کونه من المسلّمات ما صرّحت به الأخبار المتقدمة من کونه وارثالأنبیا، و أمین الرسل، و خلیفة الرسول، و حصن الإسلام، و مثل الأنبیاء و بمنزلتهم، و الحاکم و القاضی و الحجة من قبلهم، و أنه المرجع فی جمیع الحوادث، و أنّ علی یده مجاری الامور و الأحکام، و أنه الکافل لأیتامهم الذین یراد بهم الرعیة.
فإنّ من البدیهیات التی یفهمها کل عامیّ و عالم و یحکم بها: أنه إذا قال نبیّ لأحد عند مسافرته أو وفاته: فلان وارثی، و مثلی و بمنزلتی، و خلیفتی، و أمینی، و حجتی، و الحاکم من قبلی علیکم، و المرجع لکم فی جمیع حوادثکم، و بیده مجاری امورکم و أحکامکم، و هو الکافل لرعیتی، أنّ له کل ما کان لذلک النبی فی امور الرعیة و ما یتعلق بامتّه، بحیث لا یشک فیه أحد، و یتبادر منه ذلک. کیف لا؟ مع أنّ أکثر النصوص الواردة فی حق الأوصیاء المعصومین، المستدل بها فی مقامات إثبات الولایة و الإمامة المتضمنین لولایة جمیع ما للنبی فیه الولایة، لیس متضمنا لأکثر من ذلک، سیما بعد انضمام ما ورد فی حقهم: أنهم خیر خلقالله بعد الأئمة، و أفضل الناس بعد النبیین، و فضلهم علی الناس کفضل الله علی کل شیء، و کفضل الرسول علی أدنی الرعیه.
و إن أردت توضیح ذلک: فانظر إلی أنه لو کان حاکم أو سلطان فی ناحیة و أراد المسافرة إلی ناحیة اخری، و قال فی حق شخص بعض ما ذکر فضلاً عن جمیعه، فقال: فلان خلیفتی، و بمنزلتی، و مثلی، و أمینی، و الکافل لرعیتی، و الحاکم من جانبی و حجتی علیکم، و المرجع فی جمیع الحوادث لکم، و علی یده مجاری امورکم و أحکامکم.) ر. ک: نراقی، عوائدالایام، ص 537 و 536، چاپ جدید، متوفای 1245، انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم.
51 (در دادگاه: شیخ فضلالله نوری از رئیس نظمیه پیرم خان ارمنی سؤال کرد: پیرم تویی؟ پیرم گفت: بله و بلافاصله گفت: شیخ فضل الله تویی؟ آقا جواب داد: بله منم! پیرم گفت: تو بودی مشروطه را حرام کردی؟ آقا جواب داد: بله من بودم و تا ابد الدهر هم حرام خواهد بود. مؤسسان این مشروطه همه بی دین هستند و مردم را فریب دادهاند.
در پای دار:... آقا را روی چهارپایه قرار دادند. او از روی چهارپایه آخرین سخنان خود را بیان کرد. سخنان او تأکید بر مواضع اصولی و مکتبی گذشتهاش بود. وی خطاب به جمیعت تماشاچی فرمود: خدایا تو خودت شاهد باش که من برای این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم، گفتند: قوطی سیگارش بود، خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر باز هم به این مردم میگویم که مؤسسان این اساس بیدین هستند و مردم را فریب دادهاند. این اساس مخالف اسلام است. محاکمه من و شما بماند پیش پیامبر اسلام! او با وجود ضعف پیری و بیماری آخرین خطابه خویش را با شجاعت و شهامت کمنظیری بیان کرد، تنها با عشق و ایمان به هدفی متعالی میتوان اینگونه در برابر دشمنان ایستاد. قبل از اینکه ریسمان دار را بر گردن وی بیندازند، یکی از مشروطهخواهان برای او پیغام فرستاد که شما مشروطه را امضا کنید و خود را از کشتن رها سازید. شیخ فضل الله گفت: من دیشب پیامبر صلیاللهعلیهوآله را در خواب دیدم و به من فرمود که فردا شب میهمان من هستی و من چنین امضایی نخواهم کرد. یوسف خان ارمنی، یکی از نیروهای پیرم خان (طبق نوشته بعضی از مورّخان این عمل توسط خود پیرم خان انجام گرفت)، عمامه را از سر شیخ فضل الله برداشت و به میان جمعیت پرتاپ کرد. در این لحظه، شیخ فضلالله خطاب به روحانیون ناآگاه طرفدار مشروطه گفت: از سر من این عمامه را برداشتند، از سر همه برخواهند داشت.) ر. ک: سازمان تبلیغات اسلامی، ابرار؛ زندگینامه شیخ فضلالله)
52 صحیفه نور، ج 18، ص 136
53 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، چاپ جدید، ج 72، ص 344
54 صحیفه نور، ج 2، ص 170171
( برگرفته از:تجلّی عملی ولایتفقیه در ادوار پیشین ، سیدمحمد شفیعی، مجله معرفت،شماره 55) (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 53/66666)
- [سایر] چرا امام زمان(علیه السلام) به غیبت صغری ادامه نداد و پس از گذشتن غیبت صغری غیبت کبری واقع شد؟
- [سایر] امتیاز عصر غیبت صغرا بر غیبت کبرا چیست ؟
- [سایر] آیا قبل از غیبت کبری، غیبت صغری ضروری بود؟
- [سایر] حکمت غیبت صغرا قبل از غیبت کبرا چه بوده است ؟
- [سایر] مقصود از غیبت صغری و غیبت کبری چیست ؟
- [سایر] آیا قبل از غیبت کبری غیبت صغری، ضروری بود؟
- [سایر] چرا غیبت صغرا امتداد نیافت؟
- [سایر] مدت غیبت صغری چندسال بود؟
- [سایر] مدت زمان غیبت صغری چقدر است؟
- [سایر] آیا ولایت فقیه یک نظریه فقهی جدید و از ابتکارات امام خمینی است؟ اصولاً دلیل بر ولایت فقیه در عصر غیبت و ضرورت آن چیست؟
- [آیت الله جوادی آملی] .دریافت کننده خمس، امام ( ع)و در غیبت آن , فقیه جامع الشرایط و حاکم شرع است و مکلف , بدون اجازه از آنان نمی تواند آن را به موارد مصرف برساند . به تعبیر دیگر , همه خمس , اعم از سهم امام ( ع) و سهم سادات, در اختیار منصب امامت (شخصیت حقوقی) است. در زمان غیبت حضرت ولیّ عصر (عج) ،فقیه جامع الشرایط, جانشین شخصیت حقوقیِ امامت است، بنابراین در زمان غیبت باید تمام خمس را به فقیه جامع الشرای ط تحویل داد و هرگونه دخل و ت صرف در خمس (سهم امام( ع) و سهم سادات) باید با اجازه او باشد.
- [آیت الله جوادی آملی] .منافقان و ک سانی که در زمان غیبت امام معصوم (ع)،با حکومت اسلامیِ مبتنی بر ولایت فقیه مبارزه و جنگ می کنند، خونشان هدر است و اگ ر در حال مبارزه فرار کنند و پس از مدتی , بدون اینکه توبه کرده باشند دستگیر شوند، اعدام می شوند؛ ولی اموال آنان حکم غنائم جنگی را ندارد و باید به آنها یا ورثه آنان برگردانده شود. حکم مال انتقالی غیر معتقد به خمس
- [آیت الله مظاهری] اگر انکار فضیلتی از فضائل و خوبیها کند نظیر اینکه بگوید فلانی مجتهد نیست یا عادل نیست یا با انصاف نیست، چنانچه آن انکار فضیلت موجب تنقیص و شکستن شخصیّت او شود، غیبت و حرام است. صفحه 415
- [آیت الله اردبیلی] (اَنفال) یعنی اموال عمومی که برای اداره جامعه در اختیار امام معصوم علیهالسلام قرار دارد و در زمان غیبت برای تصرّف در آن بنابر احتیاط واجب باید از حاکم شرعی (یعنی مجتهد جامع الشرایط) اجازه گرفت.
- [آیت الله بهجت] در حال غیبت نباید به کسانی که منصب امام را غصب کردهاند زکات داد، ولی دادن زکات به مجتهد جامعالشرایط بنابر اقوی مثل دادن زکات به امام معصوم علیهالسلام است.
- [آیت الله جوادی آملی] .مال خُمسی، به شش سهم تقسیم می شود: سه سهم (نصف خمس) آن، برای خدا و پیامبر و امام (ع) است که به امام می رسد، و در دوران غیبت باید آن را به فقیه جامع شرایط فتوا پرداخت کنند و سه سهم دیگر برای سادات (ذوی القربی ) است که ب اید به ایتام , مساکین و ابن السبیل آنان پرداخت شود و اختیار این سه سهم نیز، با فقیه جامع الشرای ط است ؛ یعنی با اذن او میتوان به سادات فقیر پرداخت کرد.
- [آیت الله جوادی آملی] .اگر گنجی پیدا شد که اثر سکه اسلامی دارد , یا معلوم شد که مال مسلمانی هست، حکم میراث (من لا وارث له )؛ یا حکم (لُقَطَه) را دارد و تمام آن مال، در اختیار امام(ع) یا ولیّ فقیه (در عصر غیبت) قرار میگیرد.
- [آیت الله اردبیلی] اگر زنی بمیرد و جز شوهر هیچ وارثی نداشته باشد، همه مال او به شوهر میرسد و اگر مردی بمیرد و جز زن وارث دیگری نداشته باشد، یک چهارم مال به زن میرسد و بقیّه مال امام مسلمین است که در زمان غیبت به فقیه جامعالشرایط داده میشود.
- [آیت الله اردبیلی] در برخی موارد غیبت حرام نیست. در این رابطه فقها موارد زیر را از حرمت غیبت استثنا نمودهاند: اوّل: غیبت از شخصی که متظاهر به فِسْق باشد نسبت به همان فسقی که به آن تظاهر میکند. دوم: غیبت کردن مظلومی که در مقام استمداد و تظلّم است نسبت به کسی که به او ظلم کرده و در خصوص ظلمی که به او شده است. سوم: موردی که انسان برای دفع ظلم از خود، در صدد به دست آوردن راهی مشروع باشد. چهارم: آگاه نمودن مشورت کننده نسبت به عیوب شخص مورد مشورت. پنجم: جایی که انسان در صدد بازداشتن شخص مورد غیبت از گناه یا دفع ضرر از او و یا از بین بردن ریشه فساد باشد. ششم: بیان نقاط ضعف شهود نزد حاکم شرع. هفتم: جایی که عیبِ شخص، صفت معروف و مشهور او شده باشد و بدون قصد عیبجویی به قصد معرفی آن را بیان کند. هشتم: موردی که انسان در صدد ابطال و ردّ مطلب باطلی باشد و بدون ذکر نام صاحب آن مطلب، ردّ آن عملی نباشد. نهم: جایی که عیب شخص بین ناقل و شنونده معلوم و روشن باشد، مگر این که معلوم بودن عیب به خاطر غیبت قبلی باشد ولی احتیاط آن است در موردی که شخص متجاهر به فسق نباشد، از وی غیبت نکنند. دهم: موردی که در صدد ردّ کسی باشد که نسبت دروغی را به او یا شخص مؤمن دیگری وارد آورده است. لازم است در تشخیص مصادیق مواردی که بیان شد، دقّت و احتیاط لازم به عمل آید و به حدّاقل و ضرورت اکتفا شود.
- [آیت الله بهجت] بعید نیست مستحب بودن اقرار به ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهالسلام در اذان مستحبی، در صورتی که به نیت مطلوب بودن گفته شود، به عبارات مختلفی که در (نهایه) و (فقیه) و (احتجاج) نقل شده است که (اَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّه) و یا (عَلِیٌ اَمیرُ المُؤمِنین) و یا به عبارت (اَشْهَدُ اَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّه) باشد، و اما اقرار به ولایت اگرچه در غیر اذان باشد خوب است، پس احتیاج به دلیل مخصوص ندارد؛ و کاملترین عبارتی که در اینجا گفته میشود آن است که اقرار به خلیفه بودن یا وصی بودن حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام و ائمه طاهرین علیهمالسلام در آن باشد.