امام خمینی (ره) چرا و چگونه به جماران رفتند؟
امام به مدت 7 الی 8 سال در جماران سکونت گزیدند و در این مدت هیچگاه از منزل بیرون نیامدند و حتی یک مسافرت نرفتند. ایشان با رفتار خود روحیه خیلی عجیبی به ملت و جوانان می داد و همین روحیه بود که شرق و غرب را متوحش کرده بود. زمستان سال 58 در آستانه برگزاری اولین انتخابات ریاست جمهوری بیماری قلبی بر امام راحل عارض شد و شبانه ایشان را از قم به تهران انتقال دادند و در بیمارستان قلب در خیابان ولیعصر(عج) تهران بستری شد. پس از دو ماه بهبود پیدا کرد و پزشکان صلاح ندیدند که امام دوباره در قم اقامت کند و تأکید نمودند که در اطراف بیمارستان قلب منزلی برای امام گرفته شود و علاوه بر آن به تشخیص پزشکان الزاماً می بایست در شمال تهران که از هوای مناسب برخوردار است سکونت داشته باشند، همراهان امام راحل پس از تحقیق و تفحص موفق به تهیه منزلی مناسب در اطراف بیمارستان نشدند. در نتیجه در خیابان دربند جایی به دست آوردند و تجهیز کردند ولی امام راحل از بدو ورود آنجا را مناسب ندیدند که یکی از اشکالات عبارت بود از اینکه هنگامی که مردم برای ملاقات می آمدند دیدار امام با مردم بسیار فاصله داشت و علاوه بر آن وضعیت ساختمان به گونه ای بود که با روحیه امام جور نبود، لذا مکرر بر تغییر محل سکونت اصرار تأکید می ورزیدند و پس از مدتی تهدید کردند که (اگر برایم منزل مناسبی پیدا نکنید، به قم می روم.) شرایط نگهداری امام در دربند مشکل شده بود و بیش از همه مرحوم حاج احمد آقا یادگار امام تحت فشار قرار داشت و ساعاتی را برای جست وجو اختصاص داده بود. حجت الاسلام والمسلمین سیدمهدی امام جمارانی در مصاحبه ای در این رابطه اظهار داشته است که (یک روز حاج احمد آقا آمده بودند منزل ما که برویم جای مناسبی برای سکونت امام پیدا کنیم. جایی پیدا نشد. ظهر در منزل ما ناهار می خوردیم که به حاج احمدآقا گفتم: اگر منزل ما به دردتان بخورد، این دو منزل کوچک اخوی و همشیره مان را با حسینیه یکی می کنیم تا بتواند خواسته های ایشان را برآورده سازد.) ایشان برآوردی کردند و گفتند: (خوب است، منتها باید خانم بپسندند.) خانم [امام راحل] همان روز عصر تشریف آوردند و آنجا را دیدند و با اینکه خیلی مطلوبشان نبود، به خاطر امام پذیرفتند. حسینیه در جداگانه ای داشت و آن در را فقط به خاطر امام باز کردند. سه چهار روز در حسینیه بنایی داشتیم، چون ساختمان هنوز تکمیل نبود. قرار شد کارها زودتر پیش برود. این تعمیرات جزئی چهار روز طول کشید. وقتی امام متوجه شدند که این تعمیرات لازم بود، راضی شدند و چهار روز مهلت دادند. بعد از چهار روز تشریف آوردند و گفتند: (منزل مناسب ما اینجاست.) یادم هست که آن حسینیه مملو از مصالح بود و برای ورود کسی آماده نبود، اما ظرف این چهار روز تمامی اهل محل به عشق دیدار امام کمک کردند تا حسینیه تکمیل شود و آنجا را برای ملاقات های امام مهیا کنند. یادم است که شب بیست و هشتم اردیبهشت[1359] بود و مردم چراغانی عظیمی به راه انداخته بودند و همه شادمان بودند و هر کس سر در منزل خودش را چراغانی کرده بود. مردم محل اطلاع داشتند که امام تشریف می آورند ولی از ساعت و زمان ورود ایشان اطلاعی نداشتند. ظرف این چهار روز، چراغانی ها، تعمیر حسینیه و حتی آسفالت کوچه ها و تمام کارهایی که باید بیش از یک ماه طول می کشید انجام شد و امام فرمودند که (اول شب می رویم) این مطلب را فقط من و چند نفر از اطرافیان ایشان می دانستیم. ساعت هفت شب [28 اردیبهشت 1358] بود که دیدیم امام با یک اتومبیل بلیزر وارد جماران شدند. با وجود اینکه هیچ کس از ساعت ورود ایشان اطلاع نداشت وقتی وارد کوچه باریک منتهی به حسینیه شدیم، دیدیم که تا چشم کار می کرد جمعیت با هیجان عجیبی فریاد می زدند: (صلی علی محمد، رهبر ما خوش آمد.) و امام در میان این فریادها وارد جماران شدند. وقتی امام داخل خانه شدند و به اطراف و اتاقی که در آن می نشستند نگاهی کردند، فرمودند: (من حالا راحت شدم، چون من چهار ماه همه اش در عذاب بودم.) من و اخوی برای خوش آمدگویی به داخل اطاق رفتیم و ایشان اظهار محبت کردند که: (ما مزاحم شما شدیدم.) و من گفتم: (موجب افتخار ابدی است که شما تشریف آوردید.) ضمناً همان جا از ایشان پرسیدم که: (جای شما تنگ نیست؟ ناراحت نیستید؟) امام فرمودند: (اتفاقاً جای ما اینجاست و جای قبلی برای ما مناسب نبود.) و خوشحال بودند که منزلی در اختیار گرفته اند که مناسب حال و روحیاتشان است و هر کس هم به ایشان مراجعه می کرد، ایشان می فرمودند: (جای بسیار خوبی است برای من.) همان شب حدود ساعت هشت بود که یکدفعه دیدم صدای تکبیر و شور و هیجان جمعیت از بیرون می آید. آمدم بیرون تا ببینم چه خبر است، گفتند مردم آمده اند و می گویند تا امام را نبینیم، از اینجا برنمی گردیم. ما مسئله را خدمت امام عرض کردیم و امام با تبسم عجیبی فرمودند که: (من هم حرفی ندارم، کجا می توانم با مردم ملاقات کنم؟) که گفتم: (داخل حسینیه.) و امام فرمودند: (مگر راهی به حسینیه هست؟) گفتم: (بله) چون امام نباید از پله پایین بالا می رفتند، تختی گذاشته بودند تا از آن تخت به حسینیه بروند و تا آخر هم آن تخت آنجا بود. امام در همان اولین شب - که شب خاطره انگیزی بود- برای اولین ملاقات با مردم به حسینیه آمدند. انتخاب این منزل و موافقت حضرت امام، یک روزه انجام شد و از قبل نیز به هیچ وجه برنامه ریزی نشده بود. دو شب بعد از آن رادیو آمریکا در اخبار خود گفت که بعد از حدود سه ماه تجسس و تفحص، جایی را برای امام در نظر گرفته اند که به هیچ وجه حمله هوایی به آن میسر نیست. با آب و تابی هم این خبر را پخش کردند. بعد از بیان این مطلب، سپاه تحقیق کرد و به این نتیجه رسید که در آنجا حمله هوایی کمتر موفق خواهد شد. به علت اینکه در مقابل کوه قرار دارد و رفت و آمد هواپیماها کمتر امکان پذیر است. شاید به ذهن هیچ کس نمی آمد و هیچ کس مقدمه چینی نکرده بود، اما به نظر آمریکایی ها آمد که چنین مقدمه چینی شده بود. این خواست خدا بود که امام در امن ترین محل سکونت کردند و خانه ایشان در زیر پوشش عظیمی از درخت های بلند استتار شده بود. نگارنده این سطور افتخار نصیبش شد که جزء پاسداران گردان 1 پادگان ولیعصر(عج) تهران باشد و این گردان مأموریت حفظ و حراست و پاسداری از بیت امام را در جماران به مدت شش ماه عهده ار شدند و یکی از شب های تابستان سال 59 با یکی از بسیجیان محله جماران همراه مان شد و آن کسی بود که شوهر خواهر امام جمارانی بود؛ همان کسی که منزلش چسبیده به حسینیه جماران بود. صحبت از امام و خاطرات او شد و این بسیجی همراه ما که نگهبانی در نیمه شب را پذیرفته لب به سخن گشود. از چگونگی دیدار امام برایمان گفت که هنوز آن شب فراموش نشدنی همچون عکس در مقابل چشم مان هست. او بیان کرد که هنگامی که امام جمارانی موضوع را با من و خواهرش در میان گذاشت، خیلی شاد شدیم و ذوق زده و گفتیم هر چه داریم برای امام. منزل را تخلیه و تمیز کردیم و رفتیم در محل جدید استقرار یافتیم و یک یخچال نو که داشتیم پیش خود گفتیم این بماند برای امام که مورد استفاده قرار دهد. روز اولی که امام در آنجا مستقر شدند مرا خواستند و فرمودند که: (شما راضی هستید که در خانه شما آمده ایم و سکونت کنیم.) در پاسخ گفتم البته راضی هستم و سپس فرمودند: (چرا این یخچال را نبردید)، گفتم این را گذاشتیم برای شما که استفاده کنید. فرمودند که: (اگر می خواهید و راضی هستید پس این یخچال را بردارید و ببرید و خودتان استفاده کنید...) این عنصر بسیجی از شغل و فعالیت های کاری و چگونگی ورود به جماران صحبت ها کرد و گفت من یک گچ کار بودم و در ساخت و ساز حسینیه به کارگری مشغول بودم و خاطرات گفت تا اینکه زمان نگهبانی به پایان رسید و دیگر توفیق دیدار او را هم پیدا نکردیم. در این مدت شش ماه و اندی از حضور افتخارآمیز خیلی ماجراها دارد که یکی از آنها را باز هم از زبان حجت الاسلام والمسلمین سیدمهدی امام جمارانی می خوانیم که می گوید: (پس از مدتی از طرف ارتش آمدند به جماران تا جایی را برای فرود هلی کوپتر فراهم آورند که اگر وقتی مسئله ای یا حادثه ای رخ داد، بتوانند امام را بدون درنگ از آن مکان به جای دیگر انتقال دهند. حضرت امام متوجه صدای ماشین هایی که زمینی در نزدیکی منزل ایشان را تسطیح می کردند، شدند و بلافاصله پرسیدند: (اینها چه می کنند؟) جواب داده بودند: (زمینی را صاف می کنند تا هلی کوپتر به راحتی بتواند در آنجا بنشیند.) امام فرمودند: (این کار برای چیست و چه کسی گفته است؟) به نظر اطرافیان آمده بود که شاید من این کار را کرده ام. من گفتم که: (این کار به من ارتباطی ندارد و مربوط به برادران ارتش است.) یادم است که در آن ایام نماینده امام در ارتش، آقای خامنه ای بودند. آقای خامنه ای را خواستند و فرمودند: (من راضی نیستم یک چنین کاری صورت گیرد و بدانید هر شرایطی در اینجا پیش بیاید به هیچ جا نخواهم رفت و این کار را اگر بنا بر این است که من راضی باشم، به هیچ وجه راضی نیستم.) بلافاصله آن زمین را به همان حال گذاشتند و دیگر آنجا زمین فرود هلی کوپتر نساختند یادم است وقتی که جنگ شروع شد، مجدداً برادران ارتشی آمدند و جایی را برای امام تعبیه کردند که از بتون آرمه ساخته شده بود تا در مواقع حملات هوایی امام به آنجا بروند. حضرت امام فرمودند: (اینجا را نسازید که به اینجا نخواهم رفت.) لکن آنها گوش ندادند و کار خودشان را کردند و عجیب بود که امام نه برای دیدن آن مکان و نه حتی یک بار در طول دوران جنگ به آنجا نرفتند. امام جمارانی در ادامه گفت وگوهایش نکات جالبی در رابطه با جنگ نقل می کند و می گوید: (در ایام جنگ مواقع خیلی حساس و خطرناکی پیش می آمد. گاهی اطراف بیت حضرت امام هم مورد حملات موشکی قرار می گرفت و در تمام این احوال ایشان هیچ گونه عکس العملی حاکی از ناراحتی و نگرانی از خود نشان نمی دادند. یادم است ... یک شب که خیلی حساس بود و حوالی آنجا مورد حمله قرار گرفته بود به ایشان گفته شد که (حداقل به آن قسمتی که پناهگاه ساخته اند، بیایید)، امام فرمودند: (من از اینجا تکان نخواهم خورد.) گفتند: (چرا ؟) فرمودند: (هیچ فرق بین من و آن پاسداری که الان سرکوچه در پست خود نگهبانی می دهد، نیست. او یک جان دارد و من هم یک جان. اگر او جانش محترم است. جان من هم محترم است و اگر جان من محترم است، جان او نیز محترم است.) و ایشان[امام راحل] قسم خوردند که: (والله بین از بین رفتن خودم و آن پاسدار سرکوچه هیچ تفاوتی قائل نیستم.) امام به مدت 7 الی 8 سال در جماران سکونت گزیدند و در این مدت هیچگاه از منزل بیرون نیامدند و حتی یک مسافرت نرفتند. ایشان با رفتار خود روحیه خیلی عجیبی به ملت و جوانان می داد و همین روحیه بود که شرق و غرب را متوحش کرده بود و همین روحیه بود که تا آخرین نفس و آخرین لحظه حیات هیچ تغییری نکرد و همانطور که آن روزهای اول ورود به جماران و همان روزهای آتشی دفاع مقدس سخن می گفتند و رهنمود می دادند در مقابل مرگ نیز همانطور خیلی عادی برخورد می کردند. امام جمارانی می گوید: (یکی از بستگان امام به ایشان گفته بود که: چیزی نیست و حال شما خوب خواهد شد.) امام فرموده بودند که: (نه آمدنش چیزی هست و نه رفتنش چیزی هست و نه مرگش چیزی هست هیچ کدام از اینها چیزی نیست.) واقعاً یک چنین روحیه را در کجا می توان سراغ گرفت آیا جز ارواح طیبه امامان معصوم، شخصیتی با این عظمت دنیا به خودش دیده است. برای شادی روحشان بر محمد و آل محمد صلوات (منبع: سید مهدی حسینی، هفتمه نامه صبح صادق 90/02/19)
عنوان سوال:

امام خمینی (ره) چرا و چگونه به جماران رفتند؟


پاسخ:

امام به مدت 7 الی 8 سال در جماران سکونت گزیدند و در این مدت هیچگاه از منزل بیرون نیامدند و حتی یک مسافرت نرفتند. ایشان با رفتار خود روحیه خیلی عجیبی به ملت و جوانان می داد و همین روحیه بود که شرق و غرب را متوحش کرده بود.

زمستان سال 58 در آستانه برگزاری اولین انتخابات ریاست جمهوری بیماری قلبی بر امام راحل عارض شد و شبانه ایشان را از قم به تهران انتقال دادند و در بیمارستان قلب در خیابان ولیعصر(عج) تهران بستری شد. پس از دو ماه بهبود پیدا کرد و پزشکان صلاح ندیدند که امام دوباره در قم اقامت کند و تأکید نمودند که در اطراف بیمارستان قلب منزلی برای امام گرفته شود و علاوه بر آن به تشخیص پزشکان الزاماً می بایست در شمال تهران که از هوای مناسب برخوردار است سکونت داشته باشند، همراهان امام راحل پس از تحقیق و تفحص موفق به تهیه منزلی مناسب در اطراف بیمارستان نشدند. در نتیجه در خیابان دربند جایی به دست آوردند و تجهیز کردند ولی امام راحل از بدو ورود آنجا را مناسب ندیدند که یکی از اشکالات عبارت بود از اینکه هنگامی که مردم برای ملاقات می آمدند دیدار امام با مردم بسیار فاصله داشت و علاوه بر آن وضعیت ساختمان به گونه ای بود که با روحیه امام جور نبود، لذا مکرر بر تغییر محل سکونت اصرار تأکید می ورزیدند و پس از مدتی تهدید کردند که (اگر برایم منزل مناسبی پیدا نکنید، به قم می روم.)

شرایط نگهداری امام در دربند مشکل شده بود و بیش از همه مرحوم حاج احمد آقا یادگار امام تحت فشار قرار داشت و ساعاتی را برای جست وجو اختصاص داده بود.

حجت الاسلام والمسلمین سیدمهدی امام جمارانی در مصاحبه ای در این رابطه اظهار داشته است که (یک روز حاج احمد آقا آمده بودند منزل ما که برویم جای مناسبی برای سکونت امام پیدا کنیم. جایی پیدا نشد. ظهر در منزل ما ناهار می خوردیم که به حاج احمدآقا گفتم: اگر منزل ما به دردتان بخورد، این دو منزل کوچک اخوی و همشیره مان را با حسینیه یکی می کنیم تا بتواند خواسته های ایشان را برآورده سازد.) ایشان برآوردی کردند و گفتند: (خوب است، منتها باید خانم بپسندند.) خانم [امام راحل] همان روز عصر تشریف آوردند و آنجا را دیدند و با اینکه خیلی مطلوبشان نبود، به خاطر امام پذیرفتند. حسینیه در جداگانه ای داشت و آن در را فقط به خاطر امام باز کردند. سه چهار روز در حسینیه بنایی داشتیم، چون ساختمان هنوز تکمیل نبود. قرار شد کارها زودتر پیش برود. این تعمیرات جزئی چهار روز طول کشید. وقتی امام متوجه شدند که این تعمیرات لازم بود، راضی شدند و چهار روز مهلت دادند. بعد از چهار روز تشریف آوردند و گفتند: (منزل مناسب ما اینجاست.)

یادم هست که آن حسینیه مملو از مصالح بود و برای ورود کسی آماده نبود، اما ظرف این چهار روز تمامی اهل محل به عشق دیدار امام کمک کردند تا حسینیه تکمیل شود و آنجا را برای ملاقات های امام مهیا کنند. یادم است که شب بیست و هشتم اردیبهشت[1359] بود و مردم چراغانی عظیمی به راه انداخته بودند و همه شادمان بودند و هر کس سر در منزل خودش را چراغانی کرده بود. مردم محل اطلاع داشتند که امام تشریف می آورند ولی از ساعت و زمان ورود ایشان اطلاعی نداشتند. ظرف این چهار روز، چراغانی ها، تعمیر حسینیه و حتی آسفالت کوچه ها و تمام کارهایی که باید بیش از یک ماه طول می کشید انجام شد و امام فرمودند که (اول شب می رویم) این مطلب را فقط من و چند نفر از اطرافیان ایشان می دانستیم. ساعت هفت شب [28 اردیبهشت 1358] بود که دیدیم امام با یک اتومبیل بلیزر وارد جماران شدند. با وجود اینکه هیچ کس از ساعت ورود ایشان اطلاع نداشت وقتی وارد کوچه باریک منتهی به حسینیه شدیم، دیدیم که تا چشم کار می کرد جمعیت با هیجان عجیبی فریاد می زدند: (صلی علی محمد، رهبر ما خوش آمد.) و امام در میان این فریادها وارد جماران شدند. وقتی امام داخل خانه شدند و به اطراف و اتاقی که در آن می نشستند نگاهی کردند، فرمودند: (من حالا راحت شدم، چون من چهار ماه همه اش در عذاب بودم.)

من و اخوی برای خوش آمدگویی به داخل اطاق رفتیم و ایشان اظهار محبت کردند که: (ما مزاحم شما شدیدم.) و من گفتم: (موجب افتخار ابدی است که شما تشریف آوردید.) ضمناً همان جا از ایشان پرسیدم که: (جای شما تنگ نیست؟ ناراحت نیستید؟) امام فرمودند: (اتفاقاً جای ما اینجاست و جای قبلی برای ما مناسب نبود.) و خوشحال بودند که منزلی در اختیار گرفته اند که مناسب حال و روحیاتشان است و هر کس هم به ایشان مراجعه می کرد، ایشان می فرمودند: (جای بسیار خوبی است برای من.)

همان شب حدود ساعت هشت بود که یکدفعه دیدم صدای تکبیر و شور و هیجان جمعیت از بیرون می آید. آمدم بیرون تا ببینم چه خبر است، گفتند مردم آمده اند و می گویند تا امام را نبینیم، از اینجا برنمی گردیم. ما مسئله را خدمت امام عرض کردیم و امام با تبسم عجیبی فرمودند که: (من هم حرفی ندارم، کجا می توانم با مردم ملاقات کنم؟) که گفتم: (داخل حسینیه.) و امام فرمودند: (مگر راهی به حسینیه هست؟) گفتم: (بله) چون امام نباید از پله پایین بالا می رفتند، تختی گذاشته بودند تا از آن تخت به حسینیه بروند و تا آخر هم آن تخت آنجا بود. امام در همان اولین شب - که شب خاطره انگیزی بود- برای اولین ملاقات با مردم به حسینیه آمدند.

انتخاب این منزل و موافقت حضرت امام، یک روزه انجام شد و از قبل نیز به هیچ وجه برنامه ریزی نشده بود. دو شب بعد از آن رادیو آمریکا در اخبار خود گفت که بعد از حدود سه ماه تجسس و تفحص، جایی را برای امام در نظر گرفته اند که به هیچ وجه حمله هوایی به آن میسر نیست. با آب و تابی هم این خبر را پخش کردند. بعد از بیان این مطلب، سپاه تحقیق کرد و به این نتیجه رسید که در آنجا حمله هوایی کمتر موفق خواهد شد. به علت اینکه در مقابل کوه قرار دارد و رفت و آمد هواپیماها کمتر امکان پذیر است. شاید به ذهن هیچ کس نمی آمد و هیچ کس مقدمه چینی نکرده بود، اما به نظر آمریکایی ها آمد که چنین مقدمه چینی شده بود. این خواست خدا بود که امام در امن ترین محل سکونت کردند و خانه ایشان در زیر پوشش عظیمی از درخت های بلند استتار شده بود.

نگارنده این سطور افتخار نصیبش شد که جزء پاسداران گردان 1 پادگان ولیعصر(عج) تهران باشد و این گردان مأموریت حفظ و حراست و پاسداری از بیت امام را در جماران به مدت شش ماه عهده ار شدند و یکی از شب های تابستان سال 59 با یکی از بسیجیان محله جماران همراه مان شد و آن کسی بود که شوهر خواهر امام جمارانی بود؛ همان کسی که منزلش چسبیده به حسینیه جماران بود. صحبت از امام و خاطرات او شد و این بسیجی همراه ما که نگهبانی در نیمه شب را پذیرفته لب به سخن گشود. از چگونگی دیدار امام برایمان گفت که هنوز آن شب فراموش نشدنی همچون عکس در مقابل چشم مان هست.

او بیان کرد که هنگامی که امام جمارانی موضوع را با من و خواهرش در میان گذاشت، خیلی شاد شدیم و ذوق زده و گفتیم هر چه داریم برای امام. منزل را تخلیه و تمیز کردیم و رفتیم در محل جدید استقرار یافتیم و یک یخچال نو که داشتیم پیش خود گفتیم این بماند برای امام که مورد استفاده قرار دهد. روز اولی که امام در آنجا مستقر شدند مرا خواستند و فرمودند که: (شما راضی هستید که در خانه شما آمده ایم و سکونت کنیم.) در پاسخ گفتم البته راضی هستم و سپس فرمودند: (چرا این یخچال را نبردید)، گفتم این را گذاشتیم برای شما که استفاده کنید.

فرمودند که: (اگر می خواهید و راضی هستید پس این یخچال را بردارید و ببرید و خودتان استفاده کنید...) این عنصر بسیجی از شغل و فعالیت های کاری و چگونگی ورود به جماران صحبت ها کرد و گفت من یک گچ کار بودم و در ساخت و ساز حسینیه به کارگری مشغول بودم و خاطرات گفت تا اینکه زمان نگهبانی به پایان رسید و دیگر توفیق دیدار او را هم پیدا نکردیم.

در این مدت شش ماه و اندی از حضور افتخارآمیز خیلی ماجراها دارد که یکی از آنها را باز هم از زبان حجت الاسلام والمسلمین سیدمهدی امام جمارانی می خوانیم که می گوید: (پس از مدتی از طرف ارتش آمدند به جماران تا جایی را برای فرود هلی کوپتر فراهم آورند که اگر وقتی مسئله ای یا حادثه ای رخ داد، بتوانند امام را بدون درنگ از آن مکان به جای دیگر انتقال دهند. حضرت امام متوجه صدای ماشین هایی که زمینی در نزدیکی منزل ایشان را تسطیح می کردند، شدند و بلافاصله پرسیدند: (اینها چه می کنند؟) جواب داده بودند: (زمینی را صاف می کنند تا هلی کوپتر به راحتی بتواند در آنجا بنشیند.) امام فرمودند: (این کار برای چیست و چه کسی گفته است؟) به نظر اطرافیان آمده بود که شاید من این کار را کرده ام. من گفتم که: (این کار به من ارتباطی ندارد و مربوط به برادران ارتش است.) یادم است که در آن ایام نماینده امام در ارتش، آقای خامنه ای بودند. آقای خامنه ای را خواستند و فرمودند: (من راضی نیستم یک چنین کاری صورت گیرد و بدانید هر شرایطی در اینجا پیش بیاید به هیچ جا نخواهم رفت و این کار را اگر بنا بر این است که من راضی باشم، به هیچ وجه راضی نیستم.)

بلافاصله آن زمین را به همان حال گذاشتند و دیگر آنجا زمین فرود هلی کوپتر نساختند یادم است وقتی که جنگ شروع شد، مجدداً برادران ارتشی آمدند و جایی را برای امام تعبیه کردند که از بتون آرمه ساخته شده بود تا در مواقع حملات هوایی امام به آنجا بروند. حضرت امام فرمودند: (اینجا را نسازید که به اینجا نخواهم رفت.) لکن آنها گوش ندادند و کار خودشان را کردند و عجیب بود که امام نه برای دیدن آن مکان و نه حتی یک بار در طول دوران جنگ به آنجا نرفتند.

امام جمارانی در ادامه گفت وگوهایش نکات جالبی در رابطه با جنگ نقل می کند و می گوید: (در ایام جنگ مواقع خیلی حساس و خطرناکی پیش می آمد. گاهی اطراف بیت حضرت امام هم مورد حملات موشکی قرار می گرفت و در تمام این احوال ایشان هیچ گونه عکس العملی حاکی از ناراحتی و نگرانی از خود نشان نمی دادند. یادم است

... یک شب که خیلی حساس بود و حوالی آنجا مورد حمله قرار گرفته بود به ایشان گفته شد که (حداقل به آن قسمتی که پناهگاه ساخته اند، بیایید)، امام فرمودند: (من از اینجا تکان نخواهم خورد.) گفتند: (چرا ؟)

فرمودند: (هیچ فرق بین من و آن پاسداری که الان سرکوچه در پست خود نگهبانی می دهد، نیست. او یک جان دارد و من هم یک جان. اگر او جانش محترم است. جان من هم محترم است و اگر جان من محترم است، جان او نیز محترم است.) و ایشان[امام راحل] قسم خوردند که: (والله بین از بین رفتن خودم و آن پاسدار سرکوچه هیچ تفاوتی قائل نیستم.)

امام به مدت 7 الی 8 سال در جماران سکونت گزیدند و در این مدت هیچگاه از منزل بیرون نیامدند و حتی یک مسافرت نرفتند. ایشان با رفتار خود روحیه خیلی عجیبی به ملت و جوانان می داد و همین روحیه بود که شرق و غرب را متوحش کرده بود و همین روحیه بود که تا آخرین نفس و آخرین لحظه حیات هیچ تغییری نکرد و همانطور که آن روزهای اول ورود به جماران و همان روزهای آتشی دفاع مقدس سخن می گفتند و رهنمود می دادند در مقابل مرگ نیز همانطور خیلی عادی برخورد می کردند. امام جمارانی می گوید: (یکی از بستگان امام به ایشان گفته بود که: چیزی نیست و حال شما خوب خواهد شد.) امام فرموده بودند که: (نه آمدنش چیزی هست و نه رفتنش چیزی هست و نه مرگش چیزی هست هیچ کدام از اینها چیزی نیست.)
واقعاً یک چنین روحیه را در کجا می توان سراغ گرفت آیا جز ارواح طیبه امامان معصوم، شخصیتی با این عظمت دنیا به خودش دیده است.

برای شادی روحشان بر محمد و آل محمد صلوات

(منبع: سید مهدی حسینی، هفتمه نامه صبح صادق 90/02/19)





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین