چیستی هویت؟نقش انقلاب اسلامی ایران در تکامل و تطور هویت اسلامی؟ انقلاب اسلامی ایران در شرایطی و زمانی به وقوع پیوست که کمتر اندیشمند و تحلیلگری وقوع آن را محتمل میدانست. تفکر مدرنیته که حدود پنجاه سال با پشتوانهی دولتی در ایران ترویج یافت، در پی آن بود که بنمایههای معرفتی هویت ایرانی را مخدوش سازد و هر دو وجه ایرانی و اسلامی آن را مورد حمله قرار دهد. بدون شک در هویت ایرانی، عنصری که یارای مقاومت و از آن مهمتر الهامبخشی را داشت، همان آموزههای وحیانی بود که طی چهارده قرن به تکامل و تطور رسیده بود و تنها نیازمند تفسیر و تأویلی نوین داشت تا با درخششی بهتر ظاهر شود. هویت اسلامی، که با هویت ایرانی درهمتنیده بود، از اواخر دورهی قاجار با شیوهای جدیدی از تفکر برخورد کرد که حاصل این تصادم و تصادف، به بازتعریف مبانی هویتی و معرفی شیوهی جدیدی از تفکر در جهان انجامید و میتواند پابهپای سایر تفکرات موجود به پاسخگویی به ساحتهای گوناگون بشری بپردازد. حال باید به این پرسش پاسخ داد که چه شرایطی موجب بازتعریف مبانی هویتی در ایران معاصر شد و حاصل این بازتعریف تا چه میزان در ساختن نظم نوین موجود در کشور (ایران پس از انقلاب اسلامی) اثرگذار بود و میزان الگوسازی آن برای سایر مسلمین تا چه اندازه است؟ در این نوشته برآنیم که ضمن تعریف مفهوم (هویت) و (هویت اسلامی)، به نقش انقلاب اسلامی در تکامل آن بپردازیم. در قسمت نخست، به چیستی هویت و پس از آن، به مفهوم هویت اسلامی پرداخته میشود. چیستی هویت؟ فرهنگ مُعین واژهی هویت را چنین تعریف کرده است: آنچه موجب شناسایی شخص باشد؛ یعنی آنچه باعث تمایز یک فرد از دیگری باشد. پس هویت در خلأ مطرح نمیشود. حتماً یک خود (Self) وجود دارد و یک غیر (Other)، وگرنه شناسایی معنا پیدا نمیکند.[1] مفهوم هویت را میتوان یکی از محورهای اساسی جامعهشناسی فرهنگ و از پیچیدهترین مفاهیم فلسفی، جامعهشناسی، روانشناسی و تعلیم و تربیت دانست که در چند دههی اخیر، مورد توجه عدهی زیادی از محققان و اندیشمندان علوم اجتماعی قرار گرفته است. این مفهوم بهعنوان بخشی از عناصر اصلی شخصیت انسانی، درک هر شخص از خود و رویکرد وی در تعامل با جهان، دیگران و خویشتن را مشخص میکند. بر این اساس، مفهوم روانشناسانه و فلسفی (خود) و (خودشناسایی) نقطهی عزیمتِ هویت شناخته میشود و روند هویتیابی این امکان را برای یک کنشگر اجتماعی فراهم میکند تا برای پرسشهای بنیادین معطوف به کیستی و چیستی خود، پاسخ مناسب و قانعکنندهای پیدا کند.[2] از مفهوم هویت که بگذریم، دانشواژهی دیگری که در این نوشته مورد بحث قرار گرفته است (هویت اسلامی) است. در پرسش از اینکه معنای هویتهای مقید به قیود اسلامی، دینی، اجتماعی و... چیست؟ باید توجه داشت که من بودن من به آن است یک چیز بیشتر نمیتواند باشد، در غیر این صورت، به تناقض میانجامد. بنابراین کیستی من یک چیز است و هنگامی که در ارتباط با خود، اجتماع، اسلام، دین و... در نظر گرفته میشود، مقید میشود. مثلاً زمانی که در نسبت با دین اسلام در نظر گرفته میشوم، به قید مسلمان مقید شده و اصطلاحاً گفته میشود که هویت اسلامی پیدا کردهام. پس اگر کسی بپرسد هویت اسلامی من چیست؟ معنایش آن است که میخواهد بداند (حقیقت اسلامی من) به چیست که اگر آن چیز نباشد، (حقیقت اسلامی من) هم نخواهد بود.[3] (حقیقت اسلامی) هر فرد نیز دارای مؤلفههای نظری و عملی است که آن مؤلفهها عبارتاند از: 1. با اهمیت تلقی کردن اسلام و ضرورت اطلاع از آن 2. احساس بیزاری و تنفر از خدشهدار شدن اسلام 3. علاقهمندی به اسلام و افتخار به آن 4. باور به جایگاه والای اسلام در میان سایر ادیان 5. عضویت و مشارکت در گروه و برنامههای اسلامی 6. پایبندی به باورها و رعایت مقررات و احکام اسلامی 7. تلاش عملی برای فراگیری اسلام و آشنایی با عالمان اسلام از میان ملاکهای فوق، چهار ملاک نخست، پایبندی نظری و سه ملاک بعدی، پایبندی عملی را نشان میدهد.[4] بحران هویت؛ برخورد هویتی اسلام و مدرنیته حال که به تعریفی از مفهوم (هویت) و (هویت اسلامی) اکتفا کردیم، میبایست به سؤال مهمتری پاسخ داد و آن اینکه اساساً چه شد که هویت اسلامی احساس خطر کرد و خود را در ورطهی بحرانی دید که چارهای جز بازتعریف از خود نیافت؟ در پاسخ به این سؤال، باید توجه داشت که جامعهی سنتی ایران از اواخر نیمهی دوم قرن سیزدهم هجری شمسی، ناگهان با یک شوک مواجه بود که این شوک پیش از هر چیز، عقبماندگی جامعهی سنتی ایران را گوشزد میکرد. مظاهر تمدن جدید با روکش تفکر مدرن، اندکاندک در جامعهی ایرانی آن زمان خود را نشان داد و حاصل آن شد که جامعهی یکپارچهی آن زمان، به یکباره خود را در شکافهای ارزشی و هنجاری فراوانی دید. مروری بر متون موجود در باب هویت و هویت ملی در جامعهی ایران نشان میدهد که تقریباً همهی ایشان اذعان دارند که مؤلفههای هویت ملی در ایران در عصر حاضر از سه حوزهی (ایران)، (اسلام) و (غرب) متأثرند که به دنبال حیات مشترک و طولانی دو حوزهی اول، مؤلفههای هویت ملی ایرانی-اسلامی تا دوران قاجاریه به میزان زیادی با یکدیگر سازگاری یافتهاند. اما به دنبال آشنایی و تحمیل عناصر مدرن غربی به فرهنگ و هویت ایرانی از اوایل سدهی نوزدهم میلادی و بهطور مشخص از هنگام شکست ایران در جنگهای ایران و روسیه، شاهد بروز نوعی بحران در (هویت ملی) ایرانیان از این ناحیه هستیم.[5] اقبال عمومی به سمت سخنان و دیدگاههای افرادی مانند شهید مطهری و دکتر شریعتی در مقایسه با دیگران نشاندهندهی وجود گرایشهایی مشابه در این دوره در سطح جامعه است. جوان ایرانی در پی اندیشهای است که ضمن انتقاد به غرب و دعوت به بازگشت به خویشتن، از شناخت غرب غافل نمانده و خردگرایی ملهم از مدرنیته را نیز در درون خود داشته باشد. در آغاز این مواجهه، جمعی از روحانیون و روشنفکران دینی تمام تلاش خود را به کار بستند تا با ارائهی تعریفی نوین از آموزههای دین، مفاهیم و نهادهای وارداتی تازه رسیده را با شرع اسلام تطبیق دهند و حاصل آن نیز انقلاب مشروطه شد و حکومت قاجار در ابتدا با تمام بیکفایتی موجود در آن، در یک امر موفق بود و آن اینکه نتوانست از پس تلاش روشنفکران دینی متعهد برآید. اما پس از مدتی کوتاه، دوران (استبداد صغیر) و (استبداد کبیر) فرارسید و تمام تلاشها بینتیجه ماند و بدتر آنکه پس از حکومت قاجار، سلسلهای در رأس کار قرار گرفت که دستور کار او مدرنیزاسیون دولتی، آن هم به افراطیترین شکل آن بود. رضا پهلوی که دولتیترین مدرنیزاسیون ممکن را در پیش گرفت تا پایان مأموریت خود، به شکلی کاملاً استبدادی، در جهت جایگزینی ارزشهای نوین همت کرد و پس از آن، محمدرضا پهلوی این وظیفه را به دوش کشید. محمدرضاشاه از ابتدای دههی چهل با حمایت غرب، فصل تازهای در ساختار اجتماعی ایران گشود و ایران را وارد دور تازهای از عصر نوسازی کرد و آن را (عصر تمدن بزرگ) نامید. وی در کتاب (به سوی تمدن بزرگ) مینویسد: (این سیر بیوقفه ایران نوین در راه پیشرفت (چنان که گفته شد) با قیام 28 مرداد سال 2512 (1332) آغاز شد و از ششم بهمن 2521 (1341) پا به مرحلهی قاطع خود گذاشت. رستاخیز 28 مرداد، ملت ما را که در مسیر رویدادهای تحمیلی از راه اصلی خود دور میشد، مسیر فراروی ملت ایران گذاشت. مدت کوتاهی از این تاریخ میگذرد، کافی بوده است تا اساس کهنهشدهی جامعهی ایرانی را که به هیچ رو با مقتضیات عصر نو سازگار نبود، بهکلی دگرگون کند و همراه با پیریزی نظامی نوین و مترقی، تمام آثار و مظاهر منفی و مخرب گذشته را از میان بردارد و عوامل مثبت و سازندهای را که پدیدآورندهی ایران نو هستند، جایگزین آنها سازد.) بدین ترتیب دورهی دوم نوسازی آمرانه آغاز گشت و مظاهر و تجلیات تمدن غرب با شتاب فراوانی وارد جامعهی ایرانی شد، بدون آنکه در این اقتباس، منطق و عقلانیتی به کار گرفته شده باشد. برای اجرای عملیات و افزایش میزان موفقیت در پروژهی نوسازی، ایجاد شرایط لازم و آمادهسازی محیط اجتماعی و دگرگونی در ارزشهای دینی حاکم بر جامعهی ایرانی ضروری مینمود. همچنین حرکت به سمت مدرنیزه کردن کشور، مستلزم کاهش نفوذ مذهب و رهبران مذهبی بود. با آغاز فرآیند نوسازی در ایران، از یک سو ارزشهای سنتی پیشین به چالش کشیده شد و از سوی دیگر، ارزشهای جدید نیز بهطور کامل استقرار نیافت. این وضعیت نوعی دوگانگی فرهنگی و ارزشی در فرد ایرانی پدید آورد و بحران هویت زاده شد. رهبران رژیم پیشین، نهاد مذهب را، به دلیل ماهیت ستیزهجویانهاش با ارزشهای غیرمذهبی نوسازی، به کنار گذاشته و ایدئولوژی باستانگرایی را برای حل بحران و همسوییاش با ساخت نظام سلطنتی مورد توجه قرار دادند.)[6] واکنشی که در مقابل غربگرایی دورهی رضاشاه و محمدرضاشاه در میان روشنفکران ایرانی بروز کرد، در گفتهها و نوشتههای افرادی مانند سید فخرالدین شادمان، دکتر احمد فردید و جلال آلاحمد تجلی یافت. روشنفکر ایرانی به نقد عملکرد گذشتهی خود پرداخت و در ارزیابی خود بدین نتیجه رسید که الگوبرداری از غرب، چنانکه در دهههای پیشین صورت گرفته است، ناکارآمد و مضر بوده است. شادمان در کتاب (تسخیر تمدن فرهنگی) دو گروه از ایرانیان را در برخورد با نفوذ سیاسی و ایدئولوژیک غرب مورد انتقاد قرار میدهد. یکی روحانیون سنتگرا و دیگری روشنفکران شبهمدرنیست درسخواندهی غرب و شیفتهی آن سرزمین. وی گروه نخست را به دلیل بیخبری از دنیای مدرن، مخالفت با دستاوردهای کشورهای غربی و حسرت خوردنشان از بابت آرامش روزگاری که دیگر سپری شده است، به انتقاد میگیرد و گروه دوم را که بهتحقیر (فکلی) مینامد، خطرناکترین دشمنان ایران تلقی میکند.[7] احمد فردید و جلال آلاحمد نیز بهگونهای دیگر منادی گریز از غرب و روی آوردن به شرق بودند. فردید غرب را جهانی دربردارندهی واقعیت و عاری از حقیقت میداند[8] و آلاحمد نه تنها غرب، بلکه روشنفکران ایرانی را که محصول تمدن غرب هستند، به باد انتقاد میگیرد. وی از دورهی بین سالهای 1299 و 1320 شمسی بهعنوان دورهی (کمخونی روشنفکری) یاد میکند. روشنفکر ایرانی از نظر وی، تبدیل به درختی شده است که ریشه در خاک ولایت ندارد. همه چشم به فرنگ دارد و همیشه در آرزوی فرار به آنجاست.[9] در واقع این نظرگاه را میتوان اوج خودستیزی و نقد خود توسط روشنفکر ایرانی دانست که البته در آثار نویسندگان دیگر، مانند دکتر شریعتی، با عنوان بازگشت به خویشتن ادامه دارد و بهصورت ایدئولوژی انقلاب اسلامی درمیآید. اقبال عمومی به سمت سخنان و دیدگاههای افرادی مانند شهید مطهری و دکتر شریعتی در مقایسه با دیگران، نشاندهندهی وجود گرایشهایی مشابه در سطح جامعه است. جوان ایرانی در پی اندیشهای است که ضمن انتقاد به غرب و دعوت به بازگشت به خویشتن، از شناخت غرب غافل نمانده و خردگرایی ملهم از مدرنیته را نیز در درون خود داشته باشد. اگر قرار باشد تبیینی از انقلاب اسلامی بر مبنای فرهنگ و هویت صورت گیرد، میتوان اندیشههایی را که حول محور (غربزدگی) شکل گرفته است، نقطهی عطف این فرآیند دانست. روشنفکر ایرانی با رویگردانی از گذشتهی خود و رویگردانی از غرب (که زمانی شیفتهی آن بود)، ناخودآگاه به بدنهی روشنفکران سنتی که با روحانیت و حوزهها پیوند داشتند، نزدیک و این امر زمینهساز نزدیکی روشنفکران (برجعاجنشین) به مردم شد.[10] بدین ترتیب مدرنیزاسیون دولتی در ایران برخلاف آنچه انتظار میرفت، نه تنها با پذیرش مردم مواجه نشد، بلکه پس از مدتی کوتاه، با تحرک جدی طبقهی جدید روشنفکران دینی (مانند شهید مطهری، دکتر شریعتی، مرحوم بازرگان، آیتالله خامنهای و...) با مخالفت شدید جامعهی ایرانی مواجه گردید و زمینه برای انقلابی تکاملی فراهم شد. انقلاب اسلامی؛ ظهور و بروز مفاهیم هویتی جدید تا بدینجا، انقلاب اسلامی در دوران مبارزه با رژیم پهلوی، عمدتاً بهطور سلبی وارد عرصهی تفکری شد و با نفی وضع موجود، شرایط بر هم زدن نظم سیاسی را فراهم ساخت. اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از سویی مفاهیم هویتی جدیدی ابداع شد و از سوی دیگر، به مفاهیم گذشته، عمق و غنایی بیش از پیش افزون گردید. امام خمینی (ره) در قامت ایدئولوگ اصلی انقلاب اسلامی، در نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی، بهشدت از وضع پیشین انتقاد کرده و خواهان وضع جدیدی شدند. ایشان در این باره تأکید کردند: (ما در اثر تبلیغات دامنهدار غرب، خود را باخته بودیم و غربزده شده بودیم که خیال میکردیم هر چیزی باید از آنجا بیاید. اما الآن که ملت فهمیده باید اول خودش را پیدا کند، باید باور کند که از او هم کار میآید و از غربزدگی خارج شود و در غرب را به روی خود ببندید تا به استقلال برسید. تا غربزدگی که در افکار است اصلاح نشود، ما به استقلال نمیرسیم.)[11] انقلاب اسلامی ایران حاصل شرایطی بود که در آن، بنیانهای معرفتی و هویتی جامعهی سنتی ایران (که متشکل از آموزههای وحیانی و سنتهای ایرانی بود) مورد هجمهی تفکرات وارداتی قرار گرفت و پس از آن بود که طبقهی جدیدی از متفکران دینی به بازتعریف آموزههای دینی و تطبیق آن با مقتضیات زمان پرداختند. پس از انقلاب اسلامی، مفهوم دولتهای ملی، روانکاوی نوگرایی، بازسازی توسعه و گفتمان دموکراسی غرب را رد کردند و برای یک حکومت و نظام فراتر از دولتهای ملی، که جهانشمولی امت اسلامی را در بر دارد و هویت اسلامی را بالاتر از سایر هویتهای انسانی قرار میدهد، کوشش کردند. بدین جهت مدلولات معرفتشناسی انقلاب اسلامی را نمیتوان در چارچوب فردگرایی، پلورالیسم، بازاندیشی و اصلاح دینی و فردگرایی و نمودارهای تحلیلی غرب، که بسیار متداول بوده و ترویج میشوند، درک نمود. گفتمان اسلامی حضرت امام و انقلاب اسلامی را باید در بستری فراتر از دین و سیاست، نوگرایی و سنت، مدرنیته و پست مدرنیته و واژههای مشابه مطالعه و بررسی کرد.[12] (اسلام سیاسی) مهمترین حاصل انقلاب اسلامی بود که موجبات احیا و استمرار احکام و اهداف اسلام را در شکلی نوین فراهم آورد و هویت اسلامی را مفهومی دیگر بخشید که تا پیش از این مسبوق به سابقه نبوده است. ظهور جریانهای اسلامگرا در فلسطین، لبنان، ترکیه، کشورهای آفریقایی مثل سودان، پاکستان و شبهقاره، جنوب شرق آسیا و دیگر مناطق جهان اسلام، همگی بهعنوان نمودهای بارزی از احیای هویت اسلامی در جهان اسلام، به جهاتی حاکی از بازتابهای انقلاب اسلامی است. افول ایدئولوژی مارکسیستی و بحران در نظامهای لیبرالدموکراسی، همگی زمینهی رشد اسلامگرایی را در جهان اسلام فراهم کرده است. گذشته از این دستاورد مهم در بنیان هویتی مسلمین، انقلاب اسلامی به فهم صحیحتری از مفاهیم موجود انجامید و به اعتقاد بسیاری از پژوهشگرانی که در سالهای اخیر دربارهی رابطهی سنت و مدرنیته در ایران مطالعه کردهاند، زمینههای درک درست روند مدرنیته و تلاش برای بومی ساختن ارزشهای بنیانی مدرنیته در ایران، برای اولین بار پس از پیروزی انقلاب اسلامی، فراهم شده است. از نظر این پژوهشگران، در دوران نوسازی جامعهی ایران در چند دههی اخیر، شاخصهای اجتماعی جوامع مدرن، چون رشد شهرنشینی، افزایش سطح سواد، رشد طبقهی متوسط و غیره ایجاد شدهاند. همچنین با استقرار نظام جمهوری در ایران، بسیاری از نهادها و مفاهیم مدرن، چون مشارکت، انتخابات، مجلس، تفکیک قوا و غیره، برای اولین بار تجربه شدهاند. از سوی دیگر، موج جدیدی از روشنفکران ایرانی، با پایان جنگ سرد و سقوط ایدئولوژی کمونیسم، برای اولین بار، با رهایی یافتن از تابوها و تعصبات، به رویارویی با واقعیتها پرداختهاند. برای این دسته، دیگر تقلید کورکورانه از گفتههای مارکس و لنین یا هایدگر و فوکو اهمیت ندارد، بلکه به دنبال درک عمیق فرهنگ غرب هستند. سرانجام نسل کنونی روشنفکران و مردم ایران تجربههای بسیار گرانبهایی از دوران انقلاب، جنگ، بازسازی و فرازونشیبهای آن دارند.[13] نتیجهگیری در پایان میتوان نتیجه گرفت که انقلاب اسلامی ایران اولاً حاصل شرایطی بود که در آن بنیانهای معرفتی و هویتی جامعهی سنتی ایران (که متشکل از آموزههای وحیانی و سنتهای ایرانی بود)، مورد هجمهی تفکرات وارداتی قرار گرفت و پس از آن بود که طبقهی جدیدی از متفکران دینی به بازتعریف آموزههای دینی و تطبیق آن با مقتضیات زمان پرداختند. نقش انقلاب اسلامی ایران در تکامل و تطور هویت اسلامی در دیالکتیکی از سلب و ایجاب قابل توصیف است که براساس آن، در ابتدا با نفی شرایط موجود، زمینه را برای بروز و ظهور واقعی آموزههای دینی فراهم ساخت و پس از آن، با استقرار جمهوری اسلامی، مفاهیم نوین در هویت اسلامی پدیدار شد. مهمترین و ملموسترین تأثیر انقلاب اسلامی بر هویت اسلامی، ارائهی ساختاری جدید جهت اجرای احکام اسلام بود که هم نواقص نمونههای پیشین را در نظر گرفته بود و هم از پیشرفتهای بشری و نوین غافل نماند. از پس این ساختار جدید بود که مفاهیم هویتی چون سادهزیستی، دوری از تجملات، امت واحده، حمایت از مستضعفین و... خودنمایی کرد و جهان اسلام را به هویتی جدید و اصیل فراخواند. (*) منابع: [1]. عماد افروغ، (هویت ایرانی). [2]. مهدی جاودانی مقدم، (نقش انقلاب اسلامی ایران در هویتیابی جمعی شیعیان در خاورمیانه)، فصلنامهی خط اول، شمارهی 9، تابستان 1388. [3]. رضا عارف، (هویت اسلامی ما)، فصلنامهی اسلامپژوهی، بهار و تابستان 1389، شمارهی 4. [4]. محمدباقر آخوندی، (هویت ملی-مذهبی جوانان)، ص 64 تا 66. [5]. علیاکبر کمالی اردکانی، انقلاب اسلامی و بازسازی هویت ملی در ایران، فصلنامهی پژوهشی دانشگاه امام صادق (ع)، شمارهی 26. [6]. محمدرضا پهلوی، به سوی تمدن بزرگ، ص 81 و 82. [7]. روشنفکران ایرانی و غرب، مهرزاد بروجردی، ص 93 تا 96. [8]. احمد فردید، چند پرسش از فرهنگ شرق، ص 33. [9]. جلال آلاحمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، ص 318. [10]. علی مرشدیزاده، تحول و بحران در هویت فرهنگی ایران از دورهی رضاشاه تا عصر جمهوری اسلامی، نامه پژوهش، شمارهی 21 و 22. [11]. صحیفهی نور، جلد 10، ص 75. [12]. حمید مولانا، انقلاب اسلامی و احیای هویت امت اسلامی. [13]. علیاکبر کمالی اردکانی، انقلاب اسلامی و بازسازی هویت ملی در ایران، فصلنامهی پژوهشی دانشگاه امام صادق (ع)، شمارهی 26. *امیرحسین ثمالی؛ پژوهشگر انقلاب اسلامی/برهان/1392/12/17
چیستی هویت؟نقش انقلاب اسلامی ایران در تکامل و تطور هویت اسلامی؟
انقلاب اسلامی ایران در شرایطی و زمانی به وقوع پیوست که کمتر اندیشمند و تحلیلگری وقوع آن را محتمل میدانست. تفکر مدرنیته که حدود پنجاه سال با پشتوانهی دولتی در ایران ترویج یافت، در پی آن بود که بنمایههای معرفتی هویت ایرانی را مخدوش سازد و هر دو وجه ایرانی و اسلامی آن را مورد حمله قرار دهد. بدون شک در هویت ایرانی، عنصری که یارای مقاومت و از آن مهمتر الهامبخشی را داشت، همان آموزههای وحیانی بود که طی چهارده قرن به تکامل و تطور رسیده بود و تنها نیازمند تفسیر و تأویلی نوین داشت تا با درخششی بهتر ظاهر شود.
هویت اسلامی، که با هویت ایرانی درهمتنیده بود، از اواخر دورهی قاجار با شیوهای جدیدی از تفکر برخورد کرد که حاصل این تصادم و تصادف، به بازتعریف مبانی هویتی و معرفی شیوهی جدیدی از تفکر در جهان انجامید و میتواند پابهپای سایر تفکرات موجود به پاسخگویی به ساحتهای گوناگون بشری بپردازد. حال باید به این پرسش پاسخ داد که چه شرایطی موجب بازتعریف مبانی هویتی در ایران معاصر شد و حاصل این بازتعریف تا چه میزان در ساختن نظم نوین موجود در کشور (ایران پس از انقلاب اسلامی) اثرگذار بود و میزان الگوسازی آن برای سایر مسلمین تا چه اندازه است؟ در این نوشته برآنیم که ضمن تعریف مفهوم (هویت) و (هویت اسلامی)، به نقش انقلاب اسلامی در تکامل آن بپردازیم. در قسمت نخست، به چیستی هویت و پس از آن، به مفهوم هویت اسلامی پرداخته میشود.
چیستی هویت؟
فرهنگ مُعین واژهی هویت را چنین تعریف کرده است: آنچه موجب شناسایی شخص باشد؛ یعنی آنچه باعث تمایز یک فرد از دیگری باشد. پس هویت در خلأ مطرح نمیشود. حتماً یک خود (Self) وجود دارد و یک غیر (Other)، وگرنه شناسایی معنا پیدا نمیکند.[1]
مفهوم هویت را میتوان یکی از محورهای اساسی جامعهشناسی فرهنگ و از پیچیدهترین مفاهیم فلسفی، جامعهشناسی، روانشناسی و تعلیم و تربیت دانست که در چند دههی اخیر، مورد توجه عدهی زیادی از محققان و اندیشمندان علوم اجتماعی قرار گرفته است. این مفهوم بهعنوان بخشی از عناصر اصلی شخصیت انسانی، درک هر شخص از خود و رویکرد وی در تعامل با جهان، دیگران و خویشتن را مشخص میکند.
بر این اساس، مفهوم روانشناسانه و فلسفی (خود) و (خودشناسایی) نقطهی عزیمتِ هویت شناخته میشود و روند هویتیابی این امکان را برای یک کنشگر اجتماعی فراهم میکند تا برای پرسشهای بنیادین معطوف به کیستی و چیستی خود، پاسخ مناسب و قانعکنندهای پیدا کند.[2]
از مفهوم هویت که بگذریم، دانشواژهی دیگری که در این نوشته مورد بحث قرار گرفته است (هویت اسلامی) است. در پرسش از اینکه معنای هویتهای مقید به قیود اسلامی، دینی، اجتماعی و... چیست؟ باید توجه داشت که من بودن من به آن است یک چیز بیشتر نمیتواند باشد، در غیر این صورت، به تناقض میانجامد. بنابراین کیستی من یک چیز است و هنگامی که در ارتباط با خود، اجتماع، اسلام، دین و... در نظر گرفته میشود، مقید میشود.
مثلاً زمانی که در نسبت با دین اسلام در نظر گرفته میشوم، به قید مسلمان مقید شده و اصطلاحاً گفته میشود که هویت اسلامی پیدا کردهام. پس اگر کسی بپرسد هویت اسلامی من چیست؟ معنایش آن است که میخواهد بداند (حقیقت اسلامی من) به چیست که اگر آن چیز نباشد، (حقیقت اسلامی من) هم نخواهد بود.[3]
(حقیقت اسلامی) هر فرد نیز دارای مؤلفههای نظری و عملی است که آن مؤلفهها عبارتاند از:
1. با اهمیت تلقی کردن اسلام و ضرورت اطلاع از آن
2. احساس بیزاری و تنفر از خدشهدار شدن اسلام
3. علاقهمندی به اسلام و افتخار به آن
4. باور به جایگاه والای اسلام در میان سایر ادیان
5. عضویت و مشارکت در گروه و برنامههای اسلامی
6. پایبندی به باورها و رعایت مقررات و احکام اسلامی
7. تلاش عملی برای فراگیری اسلام و آشنایی با عالمان اسلام
از میان ملاکهای فوق، چهار ملاک نخست، پایبندی نظری و سه ملاک بعدی، پایبندی عملی را نشان میدهد.[4]
بحران هویت؛ برخورد هویتی اسلام و مدرنیته
حال که به تعریفی از مفهوم (هویت) و (هویت اسلامی) اکتفا کردیم، میبایست به سؤال مهمتری پاسخ داد و آن اینکه اساساً چه شد که هویت اسلامی احساس خطر کرد و خود را در ورطهی بحرانی دید که چارهای جز بازتعریف از خود نیافت؟
در پاسخ به این سؤال، باید توجه داشت که جامعهی سنتی ایران از اواخر نیمهی دوم قرن سیزدهم هجری شمسی، ناگهان با یک شوک مواجه بود که این شوک پیش از هر چیز، عقبماندگی جامعهی سنتی ایران را گوشزد میکرد. مظاهر تمدن جدید با روکش تفکر مدرن، اندکاندک در جامعهی ایرانی آن زمان خود را نشان داد و حاصل آن شد که جامعهی یکپارچهی آن زمان، به یکباره خود را در شکافهای ارزشی و هنجاری فراوانی دید.
مروری بر متون موجود در باب هویت و هویت ملی در جامعهی ایران نشان میدهد که تقریباً همهی ایشان اذعان دارند که مؤلفههای هویت ملی در ایران در عصر حاضر از سه حوزهی (ایران)، (اسلام) و (غرب) متأثرند که به دنبال حیات مشترک و طولانی دو حوزهی اول، مؤلفههای هویت ملی ایرانی-اسلامی تا دوران قاجاریه به میزان زیادی با یکدیگر سازگاری یافتهاند. اما به دنبال آشنایی و تحمیل عناصر مدرن غربی به فرهنگ و هویت ایرانی از اوایل سدهی نوزدهم میلادی و بهطور مشخص از هنگام شکست ایران در جنگهای ایران و روسیه، شاهد بروز نوعی بحران در (هویت ملی) ایرانیان از این ناحیه هستیم.[5]
اقبال عمومی به سمت سخنان و دیدگاههای افرادی مانند شهید مطهری و دکتر شریعتی در مقایسه با دیگران نشاندهندهی وجود گرایشهایی مشابه در این دوره در سطح جامعه است. جوان ایرانی در پی اندیشهای است که ضمن انتقاد به غرب و دعوت به بازگشت به خویشتن، از شناخت غرب غافل نمانده و خردگرایی ملهم از مدرنیته را نیز در درون خود داشته باشد.
در آغاز این مواجهه، جمعی از روحانیون و روشنفکران دینی تمام تلاش خود را به کار بستند تا با ارائهی تعریفی نوین از آموزههای دین، مفاهیم و نهادهای وارداتی تازه رسیده را با شرع اسلام تطبیق دهند و حاصل آن نیز انقلاب مشروطه شد و حکومت قاجار در ابتدا با تمام بیکفایتی موجود در آن، در یک امر موفق بود و آن اینکه نتوانست از پس تلاش روشنفکران دینی متعهد برآید. اما پس از مدتی کوتاه، دوران (استبداد صغیر) و (استبداد کبیر) فرارسید و تمام تلاشها بینتیجه ماند و بدتر آنکه پس از حکومت قاجار، سلسلهای در رأس کار قرار گرفت که دستور کار او مدرنیزاسیون دولتی، آن هم به افراطیترین شکل آن بود.
رضا پهلوی که دولتیترین مدرنیزاسیون ممکن را در پیش گرفت تا پایان مأموریت خود، به شکلی کاملاً استبدادی، در جهت جایگزینی ارزشهای نوین همت کرد و پس از آن، محمدرضا پهلوی این وظیفه را به دوش کشید. محمدرضاشاه از ابتدای دههی چهل با حمایت غرب، فصل تازهای در ساختار اجتماعی ایران گشود و ایران را وارد دور تازهای از عصر نوسازی کرد و آن را (عصر تمدن بزرگ) نامید. وی در کتاب (به سوی تمدن بزرگ) مینویسد:
(این سیر بیوقفه ایران نوین در راه پیشرفت (چنان که گفته شد) با قیام 28 مرداد سال 2512 (1332) آغاز شد و از ششم بهمن 2521 (1341) پا به مرحلهی قاطع خود گذاشت. رستاخیز 28 مرداد، ملت ما را که در مسیر رویدادهای تحمیلی از راه اصلی خود دور میشد، مسیر فراروی ملت ایران گذاشت. مدت کوتاهی از این تاریخ میگذرد، کافی بوده است تا اساس کهنهشدهی جامعهی ایرانی را که به هیچ رو با مقتضیات عصر نو سازگار نبود، بهکلی دگرگون کند و همراه با پیریزی نظامی نوین و مترقی، تمام آثار و مظاهر منفی و مخرب گذشته را از میان بردارد و عوامل مثبت و سازندهای را که پدیدآورندهی ایران نو هستند، جایگزین آنها سازد.)
بدین ترتیب دورهی دوم نوسازی آمرانه آغاز گشت و مظاهر و تجلیات تمدن غرب با شتاب فراوانی وارد جامعهی ایرانی شد، بدون آنکه در این اقتباس، منطق و عقلانیتی به کار گرفته شده باشد. برای اجرای عملیات و افزایش میزان موفقیت در پروژهی نوسازی، ایجاد شرایط لازم و آمادهسازی محیط اجتماعی و دگرگونی در ارزشهای دینی حاکم بر جامعهی ایرانی ضروری مینمود. همچنین حرکت به سمت مدرنیزه کردن کشور، مستلزم کاهش نفوذ مذهب و رهبران مذهبی بود.
با آغاز فرآیند نوسازی در ایران، از یک سو ارزشهای سنتی پیشین به چالش کشیده شد و از سوی دیگر، ارزشهای جدید نیز بهطور کامل استقرار نیافت. این وضعیت نوعی دوگانگی فرهنگی و ارزشی در فرد ایرانی پدید آورد و بحران هویت زاده شد. رهبران رژیم پیشین، نهاد مذهب را، به دلیل ماهیت ستیزهجویانهاش با ارزشهای غیرمذهبی نوسازی، به کنار گذاشته و ایدئولوژی باستانگرایی را برای حل بحران و همسوییاش با ساخت نظام سلطنتی مورد توجه قرار دادند.)[6]
واکنشی که در مقابل غربگرایی دورهی رضاشاه و محمدرضاشاه در میان روشنفکران ایرانی بروز کرد، در گفتهها و نوشتههای افرادی مانند سید فخرالدین شادمان، دکتر احمد فردید و جلال آلاحمد تجلی یافت. روشنفکر ایرانی به نقد عملکرد گذشتهی خود پرداخت و در ارزیابی خود بدین نتیجه رسید که الگوبرداری از غرب، چنانکه در دهههای پیشین صورت گرفته است، ناکارآمد و مضر بوده است.
شادمان در کتاب (تسخیر تمدن فرهنگی) دو گروه از ایرانیان را در برخورد با نفوذ سیاسی و ایدئولوژیک غرب مورد انتقاد قرار میدهد. یکی روحانیون سنتگرا و دیگری روشنفکران شبهمدرنیست درسخواندهی غرب و شیفتهی آن سرزمین. وی گروه نخست را به دلیل بیخبری از دنیای مدرن، مخالفت با دستاوردهای کشورهای غربی و حسرت خوردنشان از بابت آرامش روزگاری که دیگر سپری شده است، به انتقاد میگیرد و گروه دوم را که بهتحقیر (فکلی) مینامد، خطرناکترین دشمنان ایران تلقی میکند.[7]
احمد فردید و جلال آلاحمد نیز بهگونهای دیگر منادی گریز از غرب و روی آوردن به شرق بودند. فردید غرب را جهانی دربردارندهی واقعیت و عاری از حقیقت میداند[8] و آلاحمد نه تنها غرب، بلکه روشنفکران ایرانی را که محصول تمدن غرب هستند، به باد انتقاد میگیرد. وی از دورهی بین سالهای 1299 و 1320 شمسی بهعنوان دورهی (کمخونی روشنفکری) یاد میکند. روشنفکر ایرانی از نظر وی، تبدیل به درختی شده است که ریشه در خاک ولایت ندارد. همه چشم به فرنگ دارد و همیشه در آرزوی فرار به آنجاست.[9]
در واقع این نظرگاه را میتوان اوج خودستیزی و نقد خود توسط روشنفکر ایرانی دانست که البته در آثار نویسندگان دیگر، مانند دکتر شریعتی، با عنوان بازگشت به خویشتن ادامه دارد و بهصورت ایدئولوژی انقلاب اسلامی درمیآید. اقبال عمومی به سمت سخنان و دیدگاههای افرادی مانند شهید مطهری و دکتر شریعتی در مقایسه با دیگران، نشاندهندهی وجود گرایشهایی مشابه در سطح جامعه است. جوان ایرانی در پی اندیشهای است که ضمن انتقاد به غرب و دعوت به بازگشت به خویشتن، از شناخت غرب غافل نمانده و خردگرایی ملهم از مدرنیته را نیز در درون خود داشته باشد.
اگر قرار باشد تبیینی از انقلاب اسلامی بر مبنای فرهنگ و هویت صورت گیرد، میتوان اندیشههایی را که حول محور (غربزدگی) شکل گرفته است، نقطهی عطف این فرآیند دانست. روشنفکر ایرانی با رویگردانی از گذشتهی خود و رویگردانی از غرب (که زمانی شیفتهی آن بود)، ناخودآگاه به بدنهی روشنفکران سنتی که با روحانیت و حوزهها پیوند داشتند، نزدیک و این امر زمینهساز نزدیکی روشنفکران (برجعاجنشین) به مردم شد.[10]
بدین ترتیب مدرنیزاسیون دولتی در ایران برخلاف آنچه انتظار میرفت، نه تنها با پذیرش مردم مواجه نشد، بلکه پس از مدتی کوتاه، با تحرک جدی طبقهی جدید روشنفکران دینی (مانند شهید مطهری، دکتر شریعتی، مرحوم بازرگان، آیتالله خامنهای و...) با مخالفت شدید جامعهی ایرانی مواجه گردید و زمینه برای انقلابی تکاملی فراهم شد.
انقلاب اسلامی؛ ظهور و بروز مفاهیم هویتی جدید
تا بدینجا، انقلاب اسلامی در دوران مبارزه با رژیم پهلوی، عمدتاً بهطور سلبی وارد عرصهی تفکری شد و با نفی وضع موجود، شرایط بر هم زدن نظم سیاسی را فراهم ساخت. اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از سویی مفاهیم هویتی جدیدی ابداع شد و از سوی دیگر، به مفاهیم گذشته، عمق و غنایی بیش از پیش افزون گردید.
امام خمینی (ره) در قامت ایدئولوگ اصلی انقلاب اسلامی، در نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی، بهشدت از وضع پیشین انتقاد کرده و خواهان وضع جدیدی شدند. ایشان در این باره تأکید کردند:
(ما در اثر تبلیغات دامنهدار غرب، خود را باخته بودیم و غربزده شده بودیم که خیال میکردیم هر چیزی باید از آنجا بیاید. اما الآن که ملت فهمیده باید اول خودش را پیدا کند، باید باور کند که از او هم کار میآید و از غربزدگی خارج شود و در غرب را به روی خود ببندید تا به استقلال برسید. تا غربزدگی که در افکار است اصلاح نشود، ما به استقلال نمیرسیم.)[11]
انقلاب اسلامی ایران حاصل شرایطی بود که در آن، بنیانهای معرفتی و هویتی جامعهی سنتی ایران (که متشکل از آموزههای وحیانی و سنتهای ایرانی بود) مورد هجمهی تفکرات وارداتی قرار گرفت و پس از آن بود که طبقهی جدیدی از متفکران دینی به بازتعریف آموزههای دینی و تطبیق آن با مقتضیات زمان پرداختند.
پس از انقلاب اسلامی، مفهوم دولتهای ملی، روانکاوی نوگرایی، بازسازی توسعه و گفتمان دموکراسی غرب را رد کردند و برای یک حکومت و نظام فراتر از دولتهای ملی، که جهانشمولی امت اسلامی را در بر دارد و هویت اسلامی را بالاتر از سایر هویتهای انسانی قرار میدهد، کوشش کردند. بدین جهت مدلولات معرفتشناسی انقلاب اسلامی را نمیتوان در چارچوب فردگرایی، پلورالیسم، بازاندیشی و اصلاح دینی و فردگرایی و نمودارهای تحلیلی غرب، که بسیار متداول بوده و ترویج میشوند، درک نمود. گفتمان اسلامی حضرت امام و انقلاب اسلامی را باید در بستری فراتر از دین و سیاست، نوگرایی و سنت، مدرنیته و پست مدرنیته و واژههای مشابه مطالعه و بررسی کرد.[12]
(اسلام سیاسی) مهمترین حاصل انقلاب اسلامی بود که موجبات احیا و استمرار احکام و اهداف اسلام را در شکلی نوین فراهم آورد و هویت اسلامی را مفهومی دیگر بخشید که تا پیش از این مسبوق به سابقه نبوده است.
ظهور جریانهای اسلامگرا در فلسطین، لبنان، ترکیه، کشورهای آفریقایی مثل سودان، پاکستان و شبهقاره، جنوب شرق آسیا و دیگر مناطق جهان اسلام، همگی بهعنوان نمودهای بارزی از احیای هویت اسلامی در جهان اسلام، به جهاتی حاکی از بازتابهای انقلاب اسلامی است. افول ایدئولوژی مارکسیستی و بحران در نظامهای لیبرالدموکراسی، همگی زمینهی رشد اسلامگرایی را در جهان اسلام فراهم کرده است.
گذشته از این دستاورد مهم در بنیان هویتی مسلمین، انقلاب اسلامی به فهم صحیحتری از مفاهیم موجود انجامید و به اعتقاد بسیاری از پژوهشگرانی که در سالهای اخیر دربارهی رابطهی سنت و مدرنیته در ایران مطالعه کردهاند، زمینههای درک درست روند مدرنیته و تلاش برای بومی ساختن ارزشهای بنیانی مدرنیته در ایران، برای اولین بار پس از پیروزی انقلاب اسلامی، فراهم شده است.
از نظر این پژوهشگران، در دوران نوسازی جامعهی ایران در چند دههی اخیر، شاخصهای اجتماعی جوامع مدرن، چون رشد شهرنشینی، افزایش سطح سواد، رشد طبقهی متوسط و غیره ایجاد شدهاند. همچنین با استقرار نظام جمهوری در ایران، بسیاری از نهادها و مفاهیم مدرن، چون مشارکت، انتخابات، مجلس، تفکیک قوا و غیره، برای اولین بار تجربه شدهاند. از سوی دیگر، موج جدیدی از روشنفکران ایرانی، با پایان جنگ سرد و سقوط ایدئولوژی کمونیسم، برای اولین بار، با رهایی یافتن از تابوها و تعصبات، به رویارویی با واقعیتها پرداختهاند. برای این دسته، دیگر تقلید کورکورانه از گفتههای مارکس و لنین یا هایدگر و فوکو اهمیت ندارد، بلکه به دنبال درک عمیق فرهنگ غرب هستند. سرانجام نسل کنونی روشنفکران و مردم ایران تجربههای بسیار گرانبهایی از دوران انقلاب، جنگ، بازسازی و فرازونشیبهای آن دارند.[13]
نتیجهگیری
در پایان میتوان نتیجه گرفت که انقلاب اسلامی ایران اولاً حاصل شرایطی بود که در آن بنیانهای معرفتی و هویتی جامعهی سنتی ایران (که متشکل از آموزههای وحیانی و سنتهای ایرانی بود)، مورد هجمهی تفکرات وارداتی قرار گرفت و پس از آن بود که طبقهی جدیدی از متفکران دینی به بازتعریف آموزههای دینی و تطبیق آن با مقتضیات زمان پرداختند.
نقش انقلاب اسلامی ایران در تکامل و تطور هویت اسلامی در دیالکتیکی از سلب و ایجاب قابل توصیف است که براساس آن، در ابتدا با نفی شرایط موجود، زمینه را برای بروز و ظهور واقعی آموزههای دینی فراهم ساخت و پس از آن، با استقرار جمهوری اسلامی، مفاهیم نوین در هویت اسلامی پدیدار شد.
مهمترین و ملموسترین تأثیر انقلاب اسلامی بر هویت اسلامی، ارائهی ساختاری جدید جهت اجرای احکام اسلام بود که هم نواقص نمونههای پیشین را در نظر گرفته بود و هم از پیشرفتهای بشری و نوین غافل نماند. از پس این ساختار جدید بود که مفاهیم هویتی چون سادهزیستی، دوری از تجملات، امت واحده، حمایت از مستضعفین و... خودنمایی کرد و جهان اسلام را به هویتی جدید و اصیل فراخواند. (*)
منابع:
[1]. عماد افروغ، (هویت ایرانی).
[2]. مهدی جاودانی مقدم، (نقش انقلاب اسلامی ایران در هویتیابی جمعی شیعیان در خاورمیانه)، فصلنامهی خط اول، شمارهی 9، تابستان 1388.
[3]. رضا عارف، (هویت اسلامی ما)، فصلنامهی اسلامپژوهی، بهار و تابستان 1389، شمارهی 4.
[4]. محمدباقر آخوندی، (هویت ملی-مذهبی جوانان)، ص 64 تا 66.
[5]. علیاکبر کمالی اردکانی، انقلاب اسلامی و بازسازی هویت ملی در ایران، فصلنامهی پژوهشی دانشگاه امام صادق (ع)، شمارهی 26.
[6]. محمدرضا پهلوی، به سوی تمدن بزرگ، ص 81 و 82.
[7]. روشنفکران ایرانی و غرب، مهرزاد بروجردی، ص 93 تا 96.
[8]. احمد فردید، چند پرسش از فرهنگ شرق، ص 33.
[9]. جلال آلاحمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، ص 318.
[10]. علی مرشدیزاده، تحول و بحران در هویت فرهنگی ایران از دورهی رضاشاه تا عصر جمهوری اسلامی، نامه پژوهش، شمارهی 21 و 22.
[11]. صحیفهی نور، جلد 10، ص 75.
[12]. حمید مولانا، انقلاب اسلامی و احیای هویت امت اسلامی.
[13]. علیاکبر کمالی اردکانی، انقلاب اسلامی و بازسازی هویت ملی در ایران، فصلنامهی پژوهشی دانشگاه امام صادق (ع)، شمارهی 26.
*امیرحسین ثمالی؛ پژوهشگر انقلاب اسلامی/برهان/1392/12/17
- [سایر] انقلاب اسلامی چه نقشی در تثبیت تمامیت ارضی و هویت سرزمینی ایران داشت؟
- [سایر] نقش رسانه در انقلاب اسلامی؟چه رسانههایی صدای انقلاب اسلامی را به گوش مردم رساندند؟
- [سایر] منظور از انقلاب و انقلاب اسلامی چیست؟ علت وقوع، ارکان و نقش انقلاب اسلامی در جهان چیست؟
- [سایر] آیا در انقلاب اسلامی ایران ، آمریکا نیز نقش داشته است ؟
- [سایر] آیا در انقلاب اسلامی ایران ، آمریکا نیز نقش داشته است ؟
- [سایر] رسالت انقلاب اسلامی چیست نقش دانشجویان چیست؟
- [سایر] نقش روحانیت در انقلاب اسلامی؟
- [سایر] نقش انقلاب اسلامی در شکلگیری بیداری اسلامی چه بوده است؟
- [سایر] نقش زنان در پیروزی انقلاب اسلامی را از دیدگاه بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران بیان کنید.
- [سایر] نقش جریان نهضت آزادی در انقلاب اسلامی چیست؟
- [آیت الله جوادی آملی] .در این زمان که نظام جمهوری اسلامی ایران با کشورهای شرق و غرب و دولت های کفّار حربی , معاهده و پیمان عدم تعرّض و تجاوز بسته است، سرقت و نیرنگ و عدم وفا به تعهّد نسبت به حقوق و اموال کفّار حربی, جایز نیست.
- [آیت الله نوری همدانی] شایسته است امام خطیب در خطبة نماز جمعه مصالح دین و دنیای مسلمین را تَذکّر دهد ومردم را در جریان مسائل زیانبار و سودمند کشورهای اسلامی وغیر اسلامی قرار دهد ونیازهای مسلمین را در اَمر معاد ومعاش تذکر دهد و از امور سیاسی واقتصادی آنچه را که در استقلال وکیان مسلمین نقش مُهِمّی دارد گوشزد کند وکیفیّت روابط آنان را با سائر مِلَل بیان نماید ومردم را از دخالتهای دُوَل ستمگر و اِسْتعمارگر در امور سیاسی واقتصادی مسلمین که مُنْجَرْ به استعمارو استثمار آنها می شود بر حَذَرْ دارد . خلاصه نماز جمعه ودو خطبة آن ، نظیر حجّ ومراکز تجمّع آن ونماز های عید فطر وقربان وغیره ، از سنگرهای بزرگی است که مُتأسِّفانه مسلمانان از وظائف مُهمّ سیاسی خود در آن غافل مانده اند ، چنانچه از سایر پایگاه های عظیم سیاست اسلامی هم غافلند .اسلام دین سیاست ، آن هم در همة شئون آن است وکسی که در احکام قضائی ، سیاسی ، اجتماعی واقتصادی اسلام اندکی تَأمّل کند مُتوجّه این معنی می شود .هر کس گمان کند دین از سیاست جدا است ، جاهلی است که نه اسلام را می شناسد ونه سیاست را.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] شایسته است امامِ خطیب در خطبه نماز جمعه مصالح دین و دنیای مسلمین را تذکر دهد و مردم را در جریان مسائل زیان بار و سودمند کشورهای اسلامی و غیر اسلامی قرار دهد و نیازهای مسلمین را در امر معاد و معاش تذکر دهد و از امور سیاسی واقتصادی آنچه را که در استقلال و کیان مسلمین نقش مهمی دارد گوشزد کند و کیفیت صحیح روابط آنان را با سایر ملل بیان نماید و مردم را از دخالتهای دول ستمگر و استعمارگر در امور سیاسی و اقتصادی مسلمین که منجر به استعمار و استثمار آنها می شود بر حذر دارد. خلاصه، نماز جمعه و دو خطبه آن نظیر حج و مراکز تجمع آن و نمازهای عید فطر و قربان و غیره از سنگرهای بزرگی است که متأسفانه کثیری از مسلمانان از وظائف مهم سیاسی خود در آن غافل مانده اند، چنانچه از سایر پایگاه های عظیم سیاست اسلامی هم غافلند. اسلام دین سیاست آنهم در همه شئون آن است وکسی که در احکام قضائی، سیاسی، اجتماعی واقتصادی اسلام اندکی تأمل کند متوجه این معنی می شود. هر کس گمان کنددین ازسیاست جدااست جاهلی است که نه اسلام رامی شناسد و نه سیاست را می داند.