بررسی نقش مؤلفههای براندازی نرم؛ عوامل براندازی در جنگ نرم کداماند؟ هر جامعهای با سیستمی ارزشی و یا به تعبیری دیگر با نظامی از ارزشها روبهروست که در آن، ارزشها در عرض همدیگر نیستند و بعضی ارزشها در سلسلهمراتب ارزشی جامعه در جایگاهی بالاتر قرار دارند و بعضی ارزشها نسبت به آنها ارزشهای ضعیفتری به حساب میآیند. بنابراین ساختارهای اجتماعی ترجمهی آن ارزشهای بنیادی هستند و تعریف ارزشهای نوع دوم در سایهی ارزشهای مادر به وجود میآیند و باید این نکته را متذکر شد که اگر بخواهد در جامعهای تحولات ارزشی صورت بپذیرد، میبایست سلسلهمراتب و نظام ارزشی آن جامعه تغییر کند و ارزش مادر در آن جامعه جابهجا شود و دقیقاً در چنین وضعیتی است که تحولات ارزشی حاصل خواهد شد. حال اگر براندازی و یا تغییر ساختارهایی که بخواهد صورت بگیرد و انجام شود، از جنس براندازیهای نرم یا بدون خشونتِ با استفاده از ساختار باشد، قطع یقین در کنار بروز تحولات ارزشی، متغیرها و عناصر دیگری نیز میبایست برای ایجاد چنین تغییراتی حاصل گردد. دومین عنصری که پس از وقوع تحولات ارزشی در جامعه زمینهی براندازی نرم را فراهم میکند به قدرت رسیدن یک جریان تجدیدنظرطلب فکری و سیاسی است که در مجموع، زمینهی براندازیهای نرم را با استفاده از ساختار حاکم فراهم میکند. سؤال اساسی اینجاست که جریان تجدیدنظرطلب چه جریانی است؟ خیلی واضح است که این جریان از یک طرف با اپوزیسیون و از طرفی دیگر، با جریان اصلاحات و یا اصلاحطلب هر 3 در مفهوم تغییر مشترکاند، چرا که هر 3 به دنبال ایجاد تغییر هستند، اما تفاوت جریان تجدیدنظر با جریان اپوزیسیون و یا اصلاحطلب در چیست؟ پاسخ به این سؤال، ضمن آنکه توانایی شناخت بهتر تجزیهطلبان را برای مقابله با براندازی نرم فراهم خواهد کرد، باعث خواهد شد تا برخی افراد، گروهها و جریانهایی که رویکردشان ایجاد تغییر میباشد و نه براندازی قابلیت شناسایی بهتری پیدا کنند. یکی از تفاوتهای اساسی در جریان تجدیدنظرطلب و اصلاحطلب در این است که تجدیدنظرطلبها به دنبال تغییرات بنیادی در نظام ارزشها و آرمانها هستند، اما اصلاحطلبان میگویند ما آرمانها را قبول داریم، دنبال تغییر در روشها، سیاستها، فرآیندها و آدمها هستیم؛ اما دقیقاً تجدیدنظرطلبها در همین نقطه با جریان اپوزیسیون اشتراکاتی دارند، به این معنا که هر دو به دنبال تغییرات ساختاری بنیادی در نظام ارزشها و آرمانها هستند. حال سؤالی که باید به آن پاسخ داد این است که پس چه تفاوتی میان دو جریان اپوزیسیون و تجدیدنظرطلب وجود دارد؟ پاسخ این است که جریان اپوزیسیون، شناسنامهدار و شناخته شده است و از ابتدا، مرزهایش را با مناسبات و ساختارهای نظام سیاسی حاکم، شفاف و روشن کرده است و دقیقاً به همین دلیل است که امکان ورود به ساختار برای تغییر درون آن را ندارد؛ اما جریان تجدیدنظرطلب، که ماهیتاً به دنبال تغییر ساختار است، شناختهشده و یا به معنای اپوزیسیون، شناسنامهدار نیست. به همین دلیل، امکان ورود به عرصهی قدرت و تغییر قدرت از درون ساختار قدرت برایش کاملاً فراهم است. این نکته باعث میگردد که جریان تجدیدنظرطلب، با نفوذ به داخل ساختار و با گرفتن ژستهای اصلاحطلبانه و با دادن شعارهای اصلاحطلبی، که ماهیتی اپوزیسیونی دارد، زمینهساز براندازی نرم شود. بنابراین پیچیدهترین مواجههی قدرتها و ساختارهای قدرت، مناسبات حاکم و یا نظامهای سیاسی با جریانهای تجدیدنظرطلب است؛ چرا که از یک طرف شعارهای اصلاحطلبانه میدهند و از یک طرف میل به اپوزیسیون دارند. نه اپوزیسیون هستند که کاملاً شناختهشده، مرزها را مشخص کنند و نه اصلاحطلب هستند که میدان عمل و کار را برایشان فراهم کنند. عنصر سومی که برای براندازی نرم مورد نیاز میباشد، وجود بسترهای طبیعی است؛ چرا که اگر گروه و یا جریانی به دنبال تغییر در ساختارهای حاکم باشد، به بسترهای طبیعی همچون آزادی، با اشکال مختلفش (آزادی مطبوعاتی، آزادی بیان، آزادی رسانهای) و فرآیند تغییر قدرت، یعنی انتخابات، نیازمند است. این مهم حکایت از آن دارد که براندازیهای بدون خشونت با استفاده از ساختار در جوامعی انجام میشود که از حداقل آزادیها برخوردارند و فرآیند گردش قدرت در آنها به صورت انتخابات وجود دارد و از همین روست که نظام جمهوری اسلامی استعداد این نوع براندازیها را دارا میباشد، چرا که فرآیند گردش قدرت در آن وجود دارد و دشمن به دنبال تحقق تغییرات اساسی در نظام ارزشها از یکسو و به قدرت رساندن جریان تجدیدنظرطلب در ظاهر اصلاحطلبان از سوی دیگر میباشد. حال باید دید نمونهی کلاسیک تئوری مذکور کجاست؟ و این مفهومسازی در کدام نمونهی کلاسیک وجود دارد؟ پاسخ این است که نمونهی آن نظام سیاسی شوروی سابق است. کشور شوروی، با همهی مشکلاتش، تا سال 1985 میلادی به عنوان یکی از قطبهای اصلی جهان حضور داشت؛ مشکلاتی که بعد از سال 1985 نیز همچون گذشته با آن درگیر بوده است، اما در این سال تغییراتی در این جامعه رخ میدهد که منجر به رخدادهای خاصی میگردد و آن اینکه (میخائیل گورباچف) به عنوان رأس هیئترئیسهی حزب کمونیست و سپس رهبر اتحادیهی جماهیر شوروی انتخاب میگردد. پیچیدهترین مواجههی قدرتها و ساختارهای قدرت، مناسبات حاکم و یا نظامهای سیاسی با جریانهای تجدیدنظرطلب است؛ چرا که از یک طرف شعارهای اصلاحطلبانه میدهند و از یک طرف میل به اپوزیسیون دارند. نه اپوزیسیون هستند که کاملاً شناختهشده، مرزها را مشخص کنند و نه اصلاحطلب هستند که میدان عمل و کار را برایشان فراهم کنند. (پروستاریکا) شعار اصلاحات در شوروی است، اما با گذشت زمان مشخص میگردد که در ماهیت (گورباچف) تمایل و یا اعتقاد چندانی به مارکسیست وجود ندارد. این مسئله آنجایی رخ مینماید که وی سالهای بعد به وضوح مواضع خود را روشن میسازد و میگوید که ما (گورباچف) و آمریکاییها در یک چیز مشترک بودیم، هر دوی ما از کمونیسم متنفر بودیم! در همین زمان، وقتی شوروی درهای جامعه را به سمت اروپا و آمریکا و در یک کلام دنیای غرب باز میکند، در واقع آن واگرایی از ارزشهای کمونیستی و همگرایی نسبت به ارزشهای لیبرالیستی در جامعه صورت میگیرد، چرا که سران این کشور پیش از این گفته بودند که بهترین ارزش و مناسبات ارزشی در شوروی کمونیستی است. وقتی درها باز میشود و اجتماع، به دلیل عدم شناخت دقیق از واقعیتهای موجود در اروپای غربی و آمریکا، صرفاً رفاه و پیشرفتهای اقتصادی را میبیند و جامعه مقهور آن ارزشهای رقیب میشود و نسبت به ارزشهای خودش دچار واگرایی و نسبت به ارزشهای رقیب دچار همگرایی میشود. از این رخداد یک عطش و تشنگی برای غربی شدن در جامعهی روسیه و شوروی سابق حاصل میشود و زمانی که هر 3 عنصر در شوروی سابق به وجود میآید، یک امپراتوری، بدون حتی شلیک یک گلوله، دچار فروپاشی میشود. اما نکتهی جالب اینجاست که پس از گذشت بیش از 2 دهه از سقوط شوروی، مشکلات این جامعه، که از جنس مشکلات سال 1985 است، همچنان پابرجاست و آن چیزی که دیگر اثری از آن نیست حضور کشوری ابرقدرت در صحنهی جغرافیای سیاسی به نام (شوروی) است که صحنهی بینالملل را به نفع رقیب آمریکاییاش ترک کرده است.(*) *علی خضریان؛ کارشناس مسائل سیاسی/برهان/1391/8/14 لینک اصلی: http://www.borhan.ir/NSite/FullStory/News/?Id=4351
بررسی نقش مؤلفههای براندازی نرم؛ عوامل براندازی در جنگ نرم کداماند؟
هر جامعهای با سیستمی ارزشی و یا به تعبیری دیگر با نظامی از ارزشها روبهروست که در آن، ارزشها در عرض همدیگر نیستند و بعضی ارزشها در سلسلهمراتب ارزشی جامعه در جایگاهی بالاتر قرار دارند و بعضی ارزشها نسبت به آنها ارزشهای ضعیفتری به حساب میآیند.
بنابراین ساختارهای اجتماعی ترجمهی آن ارزشهای بنیادی هستند و تعریف ارزشهای نوع دوم در سایهی ارزشهای مادر به وجود میآیند و باید این نکته را متذکر شد که اگر بخواهد در جامعهای تحولات ارزشی صورت بپذیرد، میبایست سلسلهمراتب و نظام ارزشی آن جامعه تغییر کند و ارزش مادر در آن جامعه جابهجا شود و دقیقاً در چنین وضعیتی است که تحولات ارزشی حاصل خواهد شد.
حال اگر براندازی و یا تغییر ساختارهایی که بخواهد صورت بگیرد و انجام شود، از جنس براندازیهای نرم یا بدون خشونتِ با استفاده از ساختار باشد، قطع یقین در کنار بروز تحولات ارزشی، متغیرها و عناصر دیگری نیز میبایست برای ایجاد چنین تغییراتی حاصل گردد.
دومین عنصری که پس از وقوع تحولات ارزشی در جامعه زمینهی براندازی نرم را فراهم میکند به قدرت رسیدن یک جریان تجدیدنظرطلب فکری و سیاسی است که در مجموع، زمینهی براندازیهای نرم را با استفاده از ساختار حاکم فراهم میکند.
سؤال اساسی اینجاست که جریان تجدیدنظرطلب چه جریانی است؟ خیلی واضح است که این جریان از یک طرف با اپوزیسیون و از طرفی دیگر، با جریان اصلاحات و یا اصلاحطلب هر 3 در مفهوم تغییر مشترکاند، چرا که هر 3 به دنبال ایجاد تغییر هستند، اما تفاوت جریان تجدیدنظر با جریان اپوزیسیون و یا اصلاحطلب در چیست؟ پاسخ به این سؤال، ضمن آنکه توانایی شناخت بهتر تجزیهطلبان را برای مقابله با براندازی نرم فراهم خواهد کرد، باعث خواهد شد تا برخی افراد، گروهها و جریانهایی که رویکردشان ایجاد تغییر میباشد و نه براندازی قابلیت شناسایی بهتری پیدا کنند.
یکی از تفاوتهای اساسی در جریان تجدیدنظرطلب و اصلاحطلب در این است که تجدیدنظرطلبها به دنبال تغییرات بنیادی در نظام ارزشها و آرمانها هستند، اما اصلاحطلبان میگویند ما آرمانها را قبول داریم، دنبال تغییر در روشها، سیاستها، فرآیندها و آدمها هستیم؛ اما دقیقاً تجدیدنظرطلبها در همین نقطه با جریان اپوزیسیون اشتراکاتی دارند، به این معنا که هر دو به دنبال تغییرات ساختاری بنیادی در نظام ارزشها و آرمانها هستند.
حال سؤالی که باید به آن پاسخ داد این است که پس چه تفاوتی میان دو جریان اپوزیسیون و تجدیدنظرطلب وجود دارد؟ پاسخ این است که جریان اپوزیسیون، شناسنامهدار و شناخته شده است و از ابتدا، مرزهایش را با مناسبات و ساختارهای نظام سیاسی حاکم، شفاف و روشن کرده است و دقیقاً به همین دلیل است که امکان ورود به ساختار برای تغییر درون آن را ندارد؛ اما جریان تجدیدنظرطلب، که ماهیتاً به دنبال تغییر ساختار است، شناختهشده و یا به معنای اپوزیسیون، شناسنامهدار نیست. به همین دلیل، امکان ورود به عرصهی قدرت و تغییر قدرت از درون ساختار قدرت برایش کاملاً فراهم است.
این نکته باعث میگردد که جریان تجدیدنظرطلب، با نفوذ به داخل ساختار و با گرفتن ژستهای اصلاحطلبانه و با دادن شعارهای اصلاحطلبی، که ماهیتی اپوزیسیونی دارد، زمینهساز براندازی نرم شود.
بنابراین پیچیدهترین مواجههی قدرتها و ساختارهای قدرت، مناسبات حاکم و یا نظامهای سیاسی با جریانهای تجدیدنظرطلب است؛ چرا که از یک طرف شعارهای اصلاحطلبانه میدهند و از یک طرف میل به اپوزیسیون دارند. نه اپوزیسیون هستند که کاملاً شناختهشده، مرزها را مشخص کنند و نه اصلاحطلب هستند که میدان عمل و کار را برایشان فراهم کنند.
عنصر سومی که برای براندازی نرم مورد نیاز میباشد، وجود بسترهای طبیعی است؛ چرا که اگر گروه و یا جریانی به دنبال تغییر در ساختارهای حاکم باشد، به بسترهای طبیعی همچون آزادی، با اشکال مختلفش (آزادی مطبوعاتی، آزادی بیان، آزادی رسانهای) و فرآیند تغییر قدرت، یعنی انتخابات، نیازمند است. این مهم حکایت از آن دارد که براندازیهای بدون خشونت با استفاده از ساختار در جوامعی انجام میشود که از حداقل آزادیها برخوردارند و فرآیند گردش قدرت در آنها به صورت انتخابات وجود دارد و از همین روست که نظام جمهوری اسلامی استعداد این نوع براندازیها را دارا میباشد، چرا که فرآیند گردش قدرت در آن وجود دارد و دشمن به دنبال تحقق تغییرات اساسی در نظام ارزشها از یکسو و به قدرت رساندن جریان تجدیدنظرطلب در ظاهر اصلاحطلبان از سوی دیگر میباشد.
حال باید دید نمونهی کلاسیک تئوری مذکور کجاست؟ و این مفهومسازی در کدام نمونهی کلاسیک وجود دارد؟
پاسخ این است که نمونهی آن نظام سیاسی شوروی سابق است. کشور شوروی، با همهی مشکلاتش، تا سال 1985 میلادی به عنوان یکی از قطبهای اصلی جهان حضور داشت؛ مشکلاتی که بعد از سال 1985 نیز همچون گذشته با آن درگیر بوده است، اما در این سال تغییراتی در این جامعه رخ میدهد که منجر به رخدادهای خاصی میگردد و آن اینکه (میخائیل گورباچف) به عنوان رأس هیئترئیسهی حزب کمونیست و سپس رهبر اتحادیهی جماهیر شوروی انتخاب میگردد.
پیچیدهترین مواجههی قدرتها و ساختارهای قدرت، مناسبات حاکم و یا نظامهای سیاسی با جریانهای تجدیدنظرطلب است؛ چرا که از یک طرف شعارهای اصلاحطلبانه میدهند و از یک طرف میل به اپوزیسیون دارند. نه اپوزیسیون هستند که کاملاً شناختهشده، مرزها را مشخص کنند و نه اصلاحطلب هستند که میدان عمل و کار را برایشان فراهم کنند.
(پروستاریکا) شعار اصلاحات در شوروی است، اما با گذشت زمان مشخص میگردد که در ماهیت (گورباچف) تمایل و یا اعتقاد چندانی به مارکسیست وجود ندارد. این مسئله آنجایی رخ مینماید که وی سالهای بعد به وضوح مواضع خود را روشن میسازد و میگوید که ما (گورباچف) و آمریکاییها در یک چیز مشترک بودیم، هر دوی ما از کمونیسم متنفر بودیم!
در همین زمان، وقتی شوروی درهای جامعه را به سمت اروپا و آمریکا و در یک کلام دنیای غرب باز میکند، در واقع آن واگرایی از ارزشهای کمونیستی و همگرایی نسبت به ارزشهای لیبرالیستی در جامعه صورت میگیرد، چرا که سران این کشور پیش از این گفته بودند که بهترین ارزش و مناسبات ارزشی در شوروی کمونیستی است. وقتی درها باز میشود و اجتماع، به دلیل عدم شناخت دقیق از واقعیتهای موجود در اروپای غربی و آمریکا، صرفاً رفاه و پیشرفتهای اقتصادی را میبیند و جامعه مقهور آن ارزشهای رقیب میشود و نسبت به ارزشهای خودش دچار واگرایی و نسبت به ارزشهای رقیب دچار همگرایی میشود.
از این رخداد یک عطش و تشنگی برای غربی شدن در جامعهی روسیه و شوروی سابق حاصل میشود و زمانی که هر 3 عنصر در شوروی سابق به وجود میآید، یک امپراتوری، بدون حتی شلیک یک گلوله، دچار فروپاشی میشود. اما نکتهی جالب اینجاست که پس از گذشت بیش از 2 دهه از سقوط شوروی، مشکلات این جامعه، که از جنس مشکلات سال 1985 است، همچنان پابرجاست و آن چیزی که دیگر اثری از آن نیست حضور کشوری ابرقدرت در صحنهی جغرافیای سیاسی به نام (شوروی) است که صحنهی بینالملل را به نفع رقیب آمریکاییاش ترک کرده است.(*)
*علی خضریان؛ کارشناس مسائل سیاسی/برهان/1391/8/14
لینک اصلی:
http://www.borhan.ir/NSite/FullStory/News/?Id=4351
- [سایر] نقش شبکه های اجتماعی مجازی در جنگ نرم چیست؟ شاخصهای جنگ نرم در فیسبوک؟
- [سایر] نقش افسر جنگ نرم در جنگ نرمِ زیرپوستی بسیار فراگیر بین جمهوری اسلامی و آمریکا چیست؟
- [سایر] سیر تاریخی و عوامل و موانع جنگ نرم بر علیه جمهوری اسلامی چیست؟
- [سایر] دشمنان کشورمان چه تاکتیک هایی برای براندازی نرم داشتند؟
- [سایر] مهمترین مؤلفههای استکبار و عوامل ایجادکنندهی آن از نگاه بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران چیست؟
- [سایر] عوامل مؤثر بر رفتار انسان مسلمان کداماند؟
- [سایر] عوامل مؤثر بر تحوّلات اخلاقی انسان از دیدگاه قرآن کداماند؟
- [سایر] سیر تاریخی مذاکرات هستهای؟ عناصر دستیابی به توافق هستهای کداماند؟ تأثیر مقاومت بر رسیدن به منافع ملی؟ بررسی سیر تاریخی دستیابی به موافقتنامه ژنو، و تبیین توانمندیهای ایران و ایرانیان و نقش آنها در این موفقیت؟
- [سایر] منظور از جنگ نرم چیست؟
- [سایر] پدافند غیر عامل جنگ نرم یعنی چه؟