می خواستم درباره فرقه بهاییت و بابیت مطالبی بدانم. بنیانگذار بابیت، سید علی محمد شیرازی ملقب به (باب) است. او در سال 1235ق در شیراز متولد شد، در نوزده سالگی به کربلا رفت و در درس سید کاظم رشتی حاضر شد و پس از مرگ سید کاظم رشتی خود را باب امام زمان(عج) خواند. علی محمد در سال 1261ق به دستور والی فارس دستگیر و به شیراز فرستاده شد. وی پس از آن که در مناظره با علمای شیعه شکست خورد اظهار ندامت کرد و در حضور مردم گفت : (لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غائب بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند). در عین حال پس از چندی در تبریز ادعای (مهدویت) کرد و خود را امام زمان خواند و بابیت را که قبلاً ادعا کرده بود به (بابیت علم خداوند تأویل کرد). او در مجلس علما نتوانست ادعای خود را اثبات کند و از پاسخ مسائل دینی فرو ماند و جملات ساده عربی را غلط خواند. از این رو بار دیگر توبه نامه نوشت؛ اما طولی نکشید که ادعای پیامبری کرد و کتاب (بیان) را کتاب آسمانی خویش دانست. او خود را برتر پیامبران و ناسخ اسلام دانسته و بر آن است که با ظهور وی، قیامت بر پا شده است. مناظره باب با نظام العلماء در مجلس ولیعهد ناصرالدین میرزا که به توبه ظاهری باب انجامید(2) چنین است : نظام العلما : حکم... که شما ادعای خود را در حضور علمای اسلام بیان نمایید تا تصدیق و تکذیب آن محقق گردد. اگرچه من اهل علم نیستم و مقام ملازمت دارم و خالی از غرضم، تصدیق من خالی از فایده نخواهد بود و مرا از شما سه سؤال است : اولاً؛ آیا این کتبی که بر سنت و سیاق قرآن و صحیفه و مناجات در اکناف و اطراف ایران منتشر شده از شما است یا نه؟ و آیا آنها را شما تألیف کردهاید و یا به شما بستهاند؟ باب : از خدا است. نظامالعلما : من چندان سواد ندارم، اگر از شما است بگویید آری و الا نه. باب : از من است. نظامالعلما : آیا معنی کلام شما که گفتید از خدا است این است که زبان شما مثل شجره طور است؟ باب : روا باشد انا الحق از درختی چرا نبود روا از نیکبختی نظام العلما : این همه آوازها از شه بود؟ باب : رحمت به شما، همینطور است. نظامالعلما : شما را باب میگویند. چه کسی، کی و کجا بر شما این اسم را گذاشته است؟ معنی باب چیست؟ و آیا شما به این اسم راضی هستید یا نیستید؟ باب : این اسم را خدا به من داده است. نظامالعلما : در کجا؟ در خانه کعبه، بیت المقدس یا بیتالمعمور؟ باب : هر کجا باشد اسم خدایی است. نظامالعلما : البته در این صورت راضی هم هستید. معنی باب چیست؟ باب : (انا مدینةالعلم و علی بابها)؛ (من شهر علمم و علی در آن است) فرموده محمد بن عبداللَّهصلی الله علیه وآله. نظامالعلما : شما باب مدینه علم هستید؟ باب : بلی. نظام العلما : حمد خدا را که من چهل سال است قدم میزنم که به خدمت یکی از ابواب برسم، مقدور نمیشود. حال الحمدللَّه در ولایت خودم بر سر بالینم آمد. اگر چنین شد و معلوم گردید شما بابید، منصب کفشداری را به من دهید. باب : گویا شما حاج ملا محمود باشید؟ نظام العلما : بلی. باب : شأن شما اجل است. باید منصب بزرگی به شما داد. نظام العلما : من همین را میخواهم، مرا کافی است. ولیعهد : ما هم این مسند را به شما که بابید تسلیم مینماییم. نظامالعلما : به قول پیغمبر یا حکیم دیگر که فرموده است : (العلم علمان علم الابدان و علم الادیان) در علم ابدان عرض میکنم که در معده چه کیفیتی حاصل میشود که شخص تخمه میشود؟ بعضی به معالج رفع میگردد و برخی منجر به سوء هضم میشود یا به مراق منتهی میگردد؟ باب : من علم طب نخواندهام. ولیعهد : در صورتی که شما باب علوم هستید میگویید علم طب نخواندهام! با دعوی شما منافات دارد. نظامالعلما : عیب ندارد. این علم بیطره است، داخل علوم نیست، با بابیت منافات ندارد. پس از باب پرسید : علم ادیان علم اصول است و فروع و اصول مبدأ دارد و معاد. بگویید آیا سمع و بصر و قدرت عین، ذات هستند یا غیر ذات؟ باب : عین ذات هستند. نظامالعلما : پس خدا متعدد شد و مرکب. ذات با علم دو چیزند که مثل سرکه و شیره عین یکدیگر شدند. مرکب از ذات و علم یا از ذات و قدرت علاوه بر این ذات لا ضد له و لا ندّ له است. علم که عین ذات است، ضد دارد که جهل باشد. علاوه بر این دو مفسده، خدا عالم است، پیغمبر هم عالم است، منهم عالمم. در علم شریک شدیم. ما به الاشتراک داریم. علم خدا از خودش هست و علم ما از او. پس ما به الامتیاز داریم. در نتیجه خدا مشترک شد از مابهالامتیاز و ما بهالاشتراک و حال آنکه خدا مرک نیست. باب : من حکمت نخواندهام. نظامالعلما : علم فروع مستنبط از کتاب و سنت است و فهم کتاب و سنت موقوف بر علوم بسیاری مثل صرف و نحو و معانی و بیان و منطق. شما که بابید (قال) را صرف کنید. باب : کدام قال؟ نظام العلما : قالَ یَقُولُ قَوْلاً، قالا قالُوا قالَتْ قالَتا قُلْنَ. آقای باب، باقی را شما صرف کنید. باب : در طفولیت خوانده بودم، فراموش شده. نظامالعلما : در هو الذی یریکم البرق خوفاً و طمعاً؛ خوفاً و طمعاً برحسب ترکیب چیست؟ باب : در نظرم نیست. نظامالعلما : معنی این حدیث را بگویید : لعن اللَّه العیون الثلاثة فانها ظلمت عیناً واحداً. باب : نمیدانم. نظام العلما : مأمون خلیفه از حضرت رضاعلیه السلام پرسید : (ما الدلیل علی خلافة جدک؟ قال آیة انفسنا قال لولا نسائنا قال لولا ابنائنا) ؛ (وجه استدلال امام رضاعلیه السلام چیست و وجه ردّ مأمون بر امام و ردّ امام بر خلیفه چیست؟) باب (با تحیر) : این حدیث است؟ نظام العلما : بلی حدیث است. شأن نزول (اِنّا اَعْطَیْناکَ الْکَوثَرَ) معلوم است. حضرت رسول میگذشت، عاص گفت : این مرد ابتر است، عن قریب میمیرد و اولادی از او نمیماند. حضرت غمگین شد، از برای تسلیت آن حضرت این سوره نازل گشت. حال بگویید این چه تسلیت است؟ باب : واقعاً شأن نزول سوره این است؟ نظامالعلما : آقایان این طور نیست؟ حضار (همگی) : بلی. باب : مهلت دهید فکر کنم. نظامالعلما : ما در عهد جوانی به اقتضای سن شوخی میکردیم و این عبارت علامه را میگفتیم : (اذا ادخل الرجل علی الخنثی والخنثی علی الانثی وجب الغسل علی الخنثی دون الرجل و الانثی). باب (پس از فکر) : این عبارت از علامه است؟ حضار : بلی. نظام العلما : از علامه نباشد، از من باشد. معنی آن را بیان فرمایید. آخر نه شما باب علماید؟! باب : چیزی به خاطرم نمیرسد. نظامالعلما : یکی از معجزات پیغمبر قرآن است و اعجاز آن با فصاحت و بلاغت است. تعریف فصاحت چیست و با بلاغت چه فرقی دارد و نسبت بین آنها چیست؟ باب : در نظرم نیست. نظامالعلما : اگر در نماز کسی شک کند بین دو و سه، چه کند؟ باب : بنا را بر دو بگذارد. ملا محمد مامقانی : ای بیدین، تو شکیات نماز را نمیدانی، ادعای بابیت میکنی؟ باب : بنا را بر سه بگذارد. ملا محمد مامقانی : پیدا است دو نشد، سه است. تو نوشتهای که اول کسی که به من ایمان آورد نور محمد و علی است؟ باب : بلی. ملا محمد مامقانی : پس تو متبوع و آنها تابع و تو از آنها افضلی؟ علمالهدی : خداوند در قرآن فرموده پنج یک مال را در راه خدا دهید و تو گفتهای یک سوم مال را بدهید! چرا؟ باب : ثلث هم نصف خمس است، چه تفاوت دارد؟ (خنده شدید حضار) نظام العلما : چند از این الفاظ و اخبار و مجاز سوز خواهم سوز با آن سوز ساز من در بند لفظ نیستم. کرامتی مطابق ادعای خود بر من بنما تا مرید شوم. باب : چه کرامت میخواهی؟ نظام العلما : اعلی حضرت در پایش مرض نقرس است. او را صحتی ده. ولیعهد : دور رفتی! همین شما را تغییر حال داده، جوان کنند، ما این مسند را به او واگذار میکنیم. باب : در قوه ندارم. نظامالعلما : عزت بیجهت نمیشود. در عالم لفظ گنگ، در عالم معنی لنگ. چه هنری داری؟ باب : آیات فصیحه میخوانم : (الحمدُ للَّهِ الّذی خلقَ السّمواتِ والارضَ) و تاء سماوات را با (زبر) خواند. ولیعهد (با تبسم) : و ما بتاءٍ و الفٍ قد جُمِعا یُکسر فی الجرّ و فی النّصب معاً باب : اسم من علی محمد است. با رب موافق است. نظامالعلما : هر علی محمد و محمد علی چنین است. گذشته از این، باید شما دعوی ربوبیت کنید نه بابیت. باب : من آن کسم که هزار سال است انتظار او را میکشید. نظامالعلما : یعنی شما مهدی صاحب الامرید؟ باب : بلی. نظامالعلما : شخصی یا نوعی؟ باب : شخصی. نظامالعلما : نام او محمد فرزند حسن است و نام مادر او نرجس، صیقل، سوسن است و نام تو علی محمد و نام پدر و مادر تو چیز دیگر. زادگاه آن حضرت، سامره است و زادگاه تو شیراز است. سن او بیش از هزار سال، سن تو کمتر از چهل سال است. وانگهی من شما را نفرستادهام. باب : دعوی خدایی میکنید؟ نظامالعلما : مثل تو امامی مانند من خدایی میخواهد. باب : من به یک روز دو هزار بیت مینویسم! کسی میتواند چنین کند؟ نظامالعلما : من در دوران توقف در عتبات، آدمی داشتم که هر روزی دو هزار بیت مینوشت. آخرالامر کور شد. شما هم این عمل را ترک کنید و الا کور خواهید شد.(3) علی محمد نسبت به مخالفانِ عقیدهاش، خشونت شدیدی را سفارش نمود و وظیفه فرمانروای بابی را این میداند که جز بابیها کسی را بر زمین باقی نگذارد و غیر از کتابهای بابیان، دیگر کتب باید همه محو و نابود شوند و بابیان جز کتاب بیان و دیگر کتب بابیان را نیاموزند. پس از مرگ محمد شاه قاجار در سال 1264ق مریدان علی محمد آشوبهایی در کشور پدید آورده و به قتل و غارت مردم پرداختند. میرزا تقی خان امیرکبیر به جهت فرونشاندن فتنه بابیه در صدد اعدام علی محمد برآمد. عاقبت او و یکی از پیروانش به نام محمد علی زنوزی در 28 شعبان 1266 در تبریز تیرباران شدند. پینوشت 1) بابیگری و بهائیگری اکنون به کلی از دین اسلام خارج شدهاند و از فرق اسلامی به حساب نمیآیند؛ لیکن به لحاظ انشعاب آنها از دین اسلام و وابستگی به شیخیه در این بخش قرار گرفتند. 2) متن توبه نامه با دست خط او در کتابخانه مجلس شورای اسلامی موجود است. 3) مهدی پور، شبهات مهدوی دوران ما (نقدی بر بهائیت)، صص 32 - 41. بهائیت بهائیت چگونه دینی است؟ تاریخچه و عقاید آن را توضیح دهید. بهائیگری فرقهای منشعب از بابیگری است. بنیانگذار آن میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءاللَّه است. او در سال 1233 در تهران به دنیا آمد و در شمار نخستین گروندگان باب و مبلّغان او قرار گرفت. پس از اعدام باب میرزا یحیی (معروف به صبح ازل) ادعای جانشینی باب را کرد و چون در آن زمان بیش از نوزده سال نداشت برادرش میرزا حسینعلی (بهاءاللَّه) زمام کارها را در دست گرفت. در سال 1268 بابیان به ناصرالدین شاه تیراندازی کردند و چون شواهدی بر نقش حسینعلی در این کار وجود داشت، در پی دستگیری و اعدام او برآمدند. او به سفارت روس پناه برد، سفیر و دولت روس از او حمایت کردند و به این وسیله از مرگ نجات یافت. او سپس به بغداد رفت و در نامهای به سفیر روس از وی و دولت روس قدردانی کرد. در بغداد کنسول دولت انگلیس و نماینده دولت فرانسه با او ملاقات کرد و حمایت دولتهای خود را به او ابلاغ کرده و تابعیت انگلستان و فرانسه را به او پیشنهاد نمودند. میرزا یحیی (صبح ازل) نیز مخفیانه به بغداد رفت. در این هنگام بغداد، کربلا و نجف مرکز اصلی فعالیت بابیان شد و در پی اختلاف بر سر ادعای (موعود بیان) یا (من یُظهِرُهُ اللَّه) آدمکشیهای شدیدی بین بابیان رواج یافت. نزاع بین حسینعلی و میرزایحیی بر سر این ادعا موجب افتراق بابیان به دو فرقه بهائیه (پیروان حسینعلی) و ازلیه (پیروان میرزایحیی) شد. گفته شده است که در پی این منازعات میرزا یحیی برادرش بهاءاللَّه را مسموم کرد و بر اثر آن بهاءاللَّه تا پایان عمر به رعشه دست مبتلا بود. میرزا حسینعلی پس از اعلام (من یُظهِرُهُ اللهی) خویش ادعای الوهیت و ربوبیت نمود. او خود را (خدای خدایان، آفریدگار جهان، خدای تنهای زندانی، معبود حقیقی)، (رب مایُری و مالا یُری) نامید. پیروانش نیز پس از مرگ وی قبر او را قبله خویش گرفتند. او افزون بر ادعای ربوبیت، شریعت جدید آورد و کتاب (اقدس) را نگاشت. بهائیان آن را (ناسخ جمیع صحائف) میدانند. او کتابهای دیگری نیز نوشته است که پر از اغلاط املایی و انشائی است. مهمترین کتاب او (ایقان) است که به خاطر وجود اغلاط بسیار در زمان حیاتش مورد تصحیح و تجدید نظر قرار گرفت. فرقههای بابی و بهائی : بعد از اعدام سید علی محمد، بابیت به سه فرقه تقسیم شد و بعد از مرگ بهاءاللَّه، نزاعی بین دو برادر (عباس افندی و محمد علی) به وجود آمد و به تبع آن دو فرقه دیگر افزوده شد، در نتیجه مجموعاً پنج فرقه شدند : 1 . ازلیه (به رهبری میرزا یحیی نوری، صبح ازل )، 2 . بهائیه (به رهبری میرزا حسین علی، بهاءاللَّه )، 3 . بابیه خالص (فقط رهبری سید علی محمد باب را قبول دارند )، 4 . بابیه بهائیه عباسیه (قبول رهبری عبدالبهاء عباس افندی ) 5 . ناقضون (اتباع میرزا محمد علی، برادر عبدالبهاء )(1) . عقاید بهاییت : چندی از عقاید و احکام بهائیت عبارت است از : 1 . با ظهور سید علی محمد باب اسلام پایان گرفته و اینک دین جدید ظهور کرده و مردم باید همگی بهایی شوند(2) . 2 . پنهان کردن دین (تقیه) ضروری است. 3 . روزه نوزده روز است، قبل از عید شروع و به عید نوروز ختم میشود . 4 . نماز جماعت باطل است مگر در نماز میت . 5 . قبله مرقد بهاءاللَّه در شهر عکا است . 6 . حج برای مردان واجب است و بر زنان واجب نیست. (حج) در خانهای که بهاء در آن اقامت داشته، یا در خانهای که سیدعلی محمد باب در شیراز در آن سکنی داشته است به جا آورده میشود . 7 . اعیاد عبارت است از : - عید ولادت باب، اول محرم . - عید ولایت بهاء، دوم محرم . - عید اعلان دعوت باب، پنجم جمادی . - عید نوروز(3)، 8 . نماز پنج تکبیر دارد و در دو وقت خوانده میشود : یکی هنگام تولد و دیگری هنگام مرگ . عبادتگاهها طبق وصیت بهاء باید از نه مناره و یک گنبد تشکیل بشود. این عبادتگاهها در فرانکفورتِ آلمان، سیدنی در استرالیا، کامپالا در اوگاندا، لیمیت در شیکاگو، پاناماسیتی در پاناما و دهلی نو در هندوستان است(4) . همچنین در فروع تعالیم بهائیت به احکامی برمیخوریم که بعضی از آنها عبارت است از : - ازدواج با محارم غیر از زن پدر، حلال میباشد . (یعنی با حکم بر حرمت ازدواج با زن پدر، ازدواج با خواهر و دختر و عمه و خاله و دیگران حلال میگردد! ) - معاملات ربوی آزاد و حلال است . - تمام اشیاء حتی خون، سگ، خوک، بول و... پاک است . - حجاب زنان ملغی میباشد . - دخالت در سیاست ممنوع میباشد . در بررسی عقاید، احکام و تاریخ بهائیت به روشنی معلوم میگردد که استعمار براساس برنامه و طرح از پیش تعیین شدهای، به مرور و در مراحل مختلف، به منسوخ اعلام نمودن دین اسلام و نفی و انکار نبوت، امامت، معاد و تعالیم و قوانین و احکام مقدس و نورانی قرآن پرداخته است. آنان ابتدا ادعای نیابت خاص حضرت حجت(عج )، پس از آن ادعای مهدویت، سپس ادعای نبوت و در آخر ادعای الوهیت و نسخ اسلام مینمایند! در پی آن به هدم و نابودی آثار اسلام فرمان میدهند و به ساختن کعبه جدید! در شیراز اهتمام میورزند و با آداب و ادعیه و ذکر و زیارتنامههای استعمار ساخته به طواف بر گرد آن میپردازند! و مطابق با خواست و اهداف استعمار، به رفع حجاب و پوشش زنان فرمان میدهند و چون همواره از تعالیم و آموزههای سیاسی اسلام و تشیع رنج بردهاند، از اصل ورود و دخالت در سیاست را ممنوع اعلام مینمایند! بدین ترتیب همه زمینهها آماده و مهیا میشود تا مبانی و ارکان اعتقادی و ارزشهای اخلاقی و پایبندیهای معنوی متزلزل شوند و وحدت و یکپارچگی مسلمانان به تفرقه و تشتت تبدیل گردد و از قدرت بینظیر مذهب تشیع و مراکز علم و فقاهت و مراجع و فقها و علمای بیدار و آگاه که مدافعان راستین اسلام و سنگرهای مستحکم دفاع از هویت دینی و استقلال و شرف و اعتلا و اقتدار مسلمانان میباشند، کاسته شود و راههای تاخت و تاز و سلطه استعمار خارجی صاف و همواره گردد . بهائیت در نهایت یکی از بارزترین جریانات حامی صهیونیزم و استعمار غرب و برنده مسابقه خدمت به آمریکا، انگلیس و اسرائیل شد و از همین رو همواره مورد پشتیبانی آنها قرار گرفته است. این جریان برای نابودی ایران با هر دولتی همراه شد تا آنجا که عباس افندی جانشین حسینعلی بهاء در جنگ جهانی اول جمال پاشا فرمانده ارتش عثمانی را برای حمله به ایران تشویق نمود.(5) کتابهای بهائیها عبارتند : 1 . الاتقان ؛ 2 . اشراقات والبشارات والطرزات ؛ 3 . مجموعه الواح مبارکه، که وصایای بهاء به پسران خود میباشد ؛ 4 . کتاب شیخ ؛ 5 . الدرر البهیة ؛ 6 . الحجج البهیة ؛ 7 . الفرائد ؛ 8 . فصل الخطاب 9 . اقدس . برخی نیز برآنند که این کتابها را به بهاء نسبت دادهاند ولی او ننوشته است بلکه پیروان او نوشته و به او نسبت دادهاند(6) . در کتاب شخصیت و اندیشههای کاشفالغطاء از دو کتاب دیگر نیز یاد شده است که عبارتند از : 1 . هفت وادی، 2 . هیکل .(7) نقد و بررسی برای قضاوت درمورد یک دین یا یک مذهب ، بررسی اعتقادات فرعی و رو بنایی آنها کافی نیست ؛ بلکه باید تاریخ و اصول اولیه (اصول اعتقادی ) آنها پرداخت ؛ چون هیچ دین و مذهب باطلی نیست که در میان اعتقادات فرعی آن نکات مثبتی وجود نداشته باشد ؛ بهائیت نیز از این قاعده مستثنی نیست. لذا هم باید تاریخ پیدایش بهائیت مورد توجه واقع شود ؛ هم عقائد اصلی آنها مورد بررسی قرار گیرد ؛ تا معلوم شود که این فرقه در ادعاهای خود صادق است یا نه ؟ به طور خلاصه رهبران بهائیت دارای ادعاهای زیر می باشند : 1-ادعای نیابت حضرت مهدی 2- ادعای مهدویت 3- ادعای نبوت 4- ادعای حلول خدا در وجود آنها 5- ادعای خدایی و خالقیت و ربوبیت و روشن است که اولا ادعای خدایی و ادعای حلول خدا در وجود کسی هم عقلا و هم طبق صریح آیات قرآن کریم کفر است و ثانیا ادعای نیابت امام زمان و ادعای مهدی موعود بودن و ادعای نبوت افزون بر مخالف بودن با قطعیات اسلام محتاج به اثبات با معجزه است . در حالی که هیچکدام از سران بهائیت دارای معجزه نبوده نیستند . اگر دارای معجزه بودند در این عصر اطلاعات همه مردم دنیا مطلع می شدند. 1- ترک جمیع تعصّبات : تعصب اگر مبنای درست عقلی و شرعی داشته باشد نه تنها باطل نیست بلکه لازم است . آیا این که ما اجازه ندهیم که شرک وکفر و جنایت و فحشاء تبلیغ شود تعصب نابجایی است؟ این در واقع تعصب نیست بلکه غیرت دینی و الهی است . آیا انبیاء اجازه می دادند هر مشرکین و کفار عقائد باطل خود را ترویج کنند؟ این که ما اجازه دهیم شرک وکفر تبلیغ شود مثل این است که اجازه دهیم کسی میکرب خطرناکی رابین مردم پخش کند ؛چون هر دو اینها مسموم کننده اند یکی بدن را مسموم می کند و دیگری روح را ؛ آیا عقل چنین عملی را روا می داند؟ 2- تساوی جمیع حقوق و امکانات برای زن و مرد : زن و مرد از نظر اسلام ،در تمام حقوق انسانی خود برابرند ؛ اگر تفاوت حقوقی هست مربوط به تفاوت جنسیت آنهاست ؛ چون شکی نیست که زن و مرد در جنسیت متفاوتند ؛ تفاوت نیز به معنی برتری یکی بر دیگری نیست. اما این تفاوت در جسم ، باعث تفاوت در حقوق نیز خواهد شد ؛ چون هر کدام نیازهایی متفاوت دارند .آیا اگر پدر برای پسرش عروسک دخترانه بخرد کار عادلانه ای کرده است ؟ عدالت این است که به هر کسی آن چیزی داده شود که نفع حقیقی او در آن است و باعث کمال او می شود . 3- اعتقاد به وحدت ادیان و به اینکه حقائق دینی نسبی هستند نه مطلق: شکی نیست حقیقت تمام ادیان الهی یکی بوده است ؛ اسلام نیز این مطلب را تایید می کند؛ ولی ادیان فعلی _ غیر از اسلام _ تحریف شده اند لذا حقیقت واحد آنها در اثر تحریف از بین رفته است .آیا عقیده مسیحیان که عیسی را خدا و پسر خدا می دانند با عقیده مسلمین که عیسی را پیامبر خدا می دانند قابل جمع شدن است . نسبی بودن حقایق ادیان نیز یک عقیده نادرست است ؛ اعتقاد به نسبیت حقیقت مساویست با انکار حقیقت ؛ چون در آن صورت هر کسی ادعا می کند که اعتقاد من هم نسبت به خودم درست است ؛ آیا عقل می پذیرد که هم اعتقاد به خدا بودن عیسی درست باشد هم اعتقاد به خدا نبودن او .عقل چگونه چنین تناقض آشکاری را می تواند بپذیرد. 4- تعدیل معیشت و از میان بردن افراط و تفریط در فقر و ثروت : پدید آمدن فقیر و ثروتمند اگر ناشی از ظلم باشد بلی باید با آن مبارزه کرد ؛ ولی اگر یکی زیاد کار کرد و ثروتی اندوخت و در مقابل دیگری تنبلی کرد و کار نکرد و فقیر شد ما با چه حقی می توانیم ثروت ثروتمند را گرفته و در میان فقرا تقسیم کنیم . این عدالت نیست. بهائیان این عقیده را بیان کرده اند تا فقرا را به دین خود جذب کنند. 5- تعلیم و تربیت عمومی جهانی - یعنی هر کس خود باید به جستجوی حقیقت پردازد و از تقلید دست بردارد : این عقیده خوبی است که همان عقیده اسلام است . پیامبر (ص) فرمودند: ( طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِم)( طلب علم بر هر مسلمانی واجب است ) اما این بدان معنی نیست که تقلید هم همه جا کار بدی است ؛ چون محال است یک انسان عادی در تمام امور متخصص باشد . ما وقتی به نسخه پزشک عمل می کنیم در واقع داریم تقلید می کنیم .به نظر می رسد که بهائیان در پرتو این عقیده می خواهند مردم مسلمان را مراجع تقلید دور کنند؛ چون وجود مراجع تقلید مانع از ترویج بهائیت است. 6- ایجاد جامعه متّحدالمنافع جهانی: تقریبا همه ادیان و مذاهب معتقدند که باید یک حکومت در جهان باشد ؛ و همه مردم یکی شوند ؛ ولی همه این فرق و ادیان معتقدند که این جهان واحد باید با دین و مذهب آنها اداره شود . شیعه هم معتقد است که با ظهور امام زمان (ع) همه مردم یکی خواهند شد ؛ لذا بر ما لازم است که جهان را برای چنان روزی آماده کنیم. 7- دین باید با علم و عقل مطابق باشد و 8- امروز انسان کسی است که بخدمت جمیع من علی الارض قیام نماید. بهاءالله اینها هم از اعتقادات اسلام است ؛ و تنها قرآن است که هیچ کشف علمی نتوانسته است آیات آن را نقض کند ؛ بهائیت نیز اموری خلاف علم دارد ؛ از جمله این که حلول خدا در شکل انسان از نظر فلسفی محال است . اگر کتب بهائیان با این رویکرد مورد واکاوی قرار گیرند موارد دیگری نیز مشاهده خواهد شد . پینوشت : 1) المدخل الی دراسة الادیان والمذاهب، ج 3، ص 312، العمید عبدالرزاق محمد اسود . 2) شخصیت و اندیشههای کاشف الغطاء کتاب (الایات البینات) به کوشش دکتر احمد بهشتی، ص 109، کانون نشر اندیشه اسلامی . 3) المدخل الی دراسة الادیان والمذاهب، العمید عبدالرزاق محمد اسود، ج 3، صص 308 - 311، انتشارات الدار العربیة للموسوعات . 4) شخصیت و اندیشههای کاشفالغطاء، ص 111 و 139، دکتر احمد بهشتی . 5) جهت آگاهی بیشتر از رابطه بهائیت و استعمار بنگرید: بهائیت آن گونه که هست، جام جم، ش 29، 6 شهریور 1386، ویژه تاریخ معاصر (ایام). 6) المدخل الی دراسة الادیان والمذاهب، ص 311 و 312 . 7) برای آگاهی بیشتر ر .ک : الف . دکتر احمد بهشتی، الایات البینات، (شخصیت و اندیشههای کاشف الغطاء)، آیتاللَّه العظمی جعفر کاشف الغطاء، نشر اندیشههای اسلامی ؛ ب . نورالدین چهاردهی، بهائیت چگونه پدید آمد، انتشارات فتحی ؛ پ . محمد محمدی اشتهاردی، ارمغان استعمار، انتشارات نسل جوان ؛ ت . رضا برنجکار، آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی، صص 181 - 194 ؛ ث . ابوتراب هدائی، بهائیت دین نیست ؛ ج . تاریخ باب و بهاء، ترجمه حسن فرید گلپایگانی ؛ چ . جمعی از نویسندگان، قائم، پیامبر، خدا، کدامیک؟ ؛ ح . فضل اللَّه مهتدی، خاطرات صبحی ؛ خ . یوسف فضایی، بابیگری و بهاییگری ؛ د . کینیاز دالگورکی، باب و بهاء در ایران ؛ و. فرق و مذاهب کلامی ؛ علی ربانی گلپایگانی خاتمیت، نفی بابیت (به ضمیمهی کتابشناسی نقد بابیت) / عزّالدّین رضانژاد چکیده: پیش از این در مقالهی از شیخیگری تابابیگری آمده بود که میرزا علیمحمد شیرازی معروف به باب ادّعاهای دروغینی مانند: باب بقیة الله، ذکریت، مهدویت و رسالت را طرح کرده است. با اعتراض عالمان دین، باب در شیراز توبه کرد ولی بعد از اندک زمانی، ادّعاهای واهی خود را از سر گرفت و این بار پس از شلاق خوردن و زندانی شدن، حکم اعدام وی صادر گردیده، در تبریز به اجرا درآمد. پس از اعدام باب، عدّهای از طرف دارانش. دست به شورش و آشوب زدند و پس از چندی، غائلهی آنان خاموش گشت ولی برخی از پیروانش به تبلیغ و مدلّلسازی ادّعاهای باب پرداختهاند. در این نوشتار، ادعای نفی خاتمیت مورد تحلیل و بررسی قرار میگیرد. پیشینهی خاتمیت بعثت پیامبران از سوی خداوند بزرگ، نیازهای بشر را در طول تاریخ تأمین کرده است. گرچه نیاز به دین و شریعت آسمانی، باز از نیازهای انسان به شمار می رود و چیزی جای دین را نمیگیرد، امّا تجدید نبوّتها ضرورت ندارد. اگر راز تجدید نبوّتها را در مسائلی مانند تحریف تعالیم پیامبران و شریعت سابق از سوی مخالفان و حاکمان زر و زور و تزویر، تحوّلات جوامع بشری از ابتدای تاریخ و نیازمندی به قوانین جدید، وجود کلیات در بعضی از شرایع گذشته و نیاز به تطبیق آن در جزئیات، محدودیت عمر پیامبران و عدم فرصت کافی برای تبیین شریعت، محدودیت امکان ارتباط با همهی مردم،... بدانیم، این عوامل، در مورد دین اسلام به کار نمیآیند؛ زیرا، اوّلاً، با دلایل برون و درون دینی، اثبات می شود که تحریف بر قرآن کریم راه ندارد، و ثانیا، اتمام و تطبیق قوانین با امامت و سنّت صورت می پذیرد، و ثالثا، مبانی کلّی فقه اسلام و قواعد عامه در فقه اسلامی، قابل دسترسی است، و رابعا، تبیین کلّیات احکام اسلامی از طریق عهدهداری آن از سوی خود پیامبر و سپس پیشوایان معصوم (علیهمالسّلام) انجام پذیرفت، و خامسا، با نشر سریع اسلام در جهان، ضعفهای مربوط به محدودیت امکان ارتباط با همهی مردم و... حل خواهد شد. با توجّه به نکات یاد شده و حکمت، و مصلحت و علل دیگر، خاتمیت پیامبر اسلام (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) از سوی خداوند متعال در قرآن کریم مطرح، و سپس از سوی پیامبر (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) و پیشوایان معصوم (علیهمالسّلام) به صورتهای گوناگون تبیین شد. از این رو، مسئلهی خاتمیت، سابقهای دیرین در عقاید و کلام اسلامی دارد، ولی از آن جهت که در گذشته، در این باره، هیچ گونه اختلاف نظری، در اصل مسئله و تفسیر و تبیین آن وجود نداشت، در کتب کلامی قدیم، مورد بحث و گفتوگو قرار نگرفت، امّا در دوران اخیر، ظهور برخی از مسالک و مذاهب ساختگی در جهان اسلام، مانند بابیت، بهاییت، قادیانیت، و... با ادّعای شریعت جدید و تعالیم آسمانی نو، از یک سو، و ارایهی تفسیرهای جدید از خاتمیت، از سوی برخی نظریهپردازان، از سوی دیگر، سبب شد که متکلّمان اسلامی و مدافعان اعتقادات دینی، آن را به عنوان یکی از بحثهای مهمّ کلامی مورد بحث و بررسی قرار دهند و با تحقیق و تحلیل بیشتر، رسالهها و مقالات و کتابهای جداگانه بنویسند. آن چه در پی میآید، نگاهی به مسئلهی خاتمیت از دیدگاه درون دینی است. مخاطبان این بحث، در وهلهی نخست، مسلمانان پاک و وفادار به پیامبر اسلاماند تا از این رهگذر برای اثبات حقیقت خاتمیت، دلایل متقن دینی را ارایه دهند و در وهلهی دوم، ناآگاهانیاند که مسلمان بودند و به لباس جدیدی که دین، آن را قبول ندارد، در آمدهاند. امید آن است که این مقالهی کوتاه، برای همه، مفید افتد و پیروان مذاهب ساختگی، به حقیقت دین اسلام برگردند. پیش از ذکر حقیقت خاتمیت و دلایل آن، ادّعاهای دروغین میرزا علی محمّد شیرازی (مدّعی بابیت و نبوّت) را ملاحظه میکنیم و سپس به تحلیل و بررسی آن می پردازیم. ادّعاهای دروغین باب و بابیان چنان که در مقالهی پیشین آمده بود، میرزا علی محمّد شیرازی (1235 1266 ه•• .ق) در حالی که بیست و پنج سال از عمرش میگذشت، خود را نمایندهی خداوند بر روی زمین خواند که موظّف است مردم را برای ظهور عدل خداوندی و آمدن موعود جمیع ملل و کتب آسمانی آماده کند! بهایییان (که در آینده به نقد و بررسی آن میپردازیم) برای زمینهسازی جهت پذیرش نبوّت پیامبر دروغین دیگر، تلاش دارند که میرزا علی محمد (معروف به باب) را از جمله پیامبران خداوند محسوب کنند که به ارادهی خداوند متعال بعد از حضرت رسول اکرم (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) مبعوث گشت و اهل عالم را به دینی جدید دعوت کرد! پیروان مسلک ساختگی بهایی، مدّعیاند که باب دو مقام داشت: الف) پیامبری مستقل و صاحب کتاب بود! ب) مبشّر (بشارت دهنده) به ظهور پیامبر دیگری به نام میرزا حسینعلی بود! آنان در این ادّعای پوچ، افراط و اِعلام کردند، باب از جمله انبیای اولوالعزم و صاحب وحی الهی است! آنان، باب را در این مقام، شبیه و نظیر حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت محمد (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) دانستند که صاحب شریعتی مستقل و آیینی جدید است. نیز گفتهاند، ایشان، همان موعود مقدّسی هستند که به ظهورش، وعدهی جمیع پیامبران قبل تحقّق یافته است و از جمله مظاهر مقدّسهی الهیه و دارای سلطنت و اقتدار مطلقه و حایز کلّیهی حقوق و مزایای رسالتی مستقله است! به زعم آنان، اگر چه دورهی باب، فقط نُه سال طول کشید ولکن این دورهی کوتاه، نباید به هیچ وجه میزان سنجش حقّانیت و عظمت امر وی قرار گیرد! چرا که مدّت زمان یک آیین، به ارادهی خداوند متعال است که هر موقعی که اهل عالم را محتاج تعالیم جدید بداند، پیامبر جدیدش را ظاهر می سازد!1 میرزا علی محمّد شیرازی میگفت: حضرت حجّت، ظاهر شد به آیات و بینّات به ظهور نقطه بیان که بعینه، ظهور نقطهی فرقان است.2 و شبهه نیست که در کور نقطهی بیان، افتخار اولوالألباب به علم توحید و دقایق معرفت و شئونات ممتنعه نزد اهل ولایت بود. از این جهت، خداوند عالم، حجّت او را مثل حجّت رسول خدا در نفس آیات قرار داد3. باب، در تفسیر سورهی یوسف، ادّعا کرده است: إنّ الله قد أوحی إلی إن کنتم تحبّون الله فاتبّعونی. نیز گفته است: من، از محمّد افضلام، چنان که پیغمبر گفته: بشر از [آوردن] یک سورهی من، عاجز است، من میگویم: بشر از یک حرف کتاب من عاجز است؛ زیرا، محمّد، در مقام الف و من، در مقامِ نقطه هستم.4 وی، در نامهاش به شهاب الدین آلوسی آورده است: قد بعثنی الله بمثل ما قد بعث محمّدا من قبل... قد رفع کلّ ما أنتم به تعملون.5 وی در کتاب البیان آورده است: قسم به خدا! امر من، از امر رسول الله عجیبتر است. او، در میان عرب تربیت شد و من، در میان عجم و در سن بیست و پنج سالگی.... از دیگر اباطیل او، این است: اوّل مَنْ سجد لی محمّد، ثمّ علی، ثمّ الذین شهدوا من بعده.6 دلایل نفی خاتمیت با طرح نبوّت جدید از سوی باب و پس از او، میرزا حسینعلی نوری (معروف به بهاء)، طرفداران و پیروان آنان، درصدد تفسیر و توجیه و تأویل خاتمیت نبوّت پیامبر اسلام (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) پرداختند تا به زعم خودشان، ثابت کنند در اسلام، راه رسالت و ظهور نبی صاحب شریعت و دین جدید، باز است و آن چه که ختم شده، نبوّت رؤیایی و تبعی است و لذا وحی و الهام رؤیایی، وجود ندارد! یکی از پیروان این گروه، به نام روحی روشنی در کتاب خاتمیت مینویسد: بزرگترین حجابی که مانع عرفان و ایقان مسلمین گردیده و آنها را از شاطی بحر عرفان و معرفت حضرت رحمان محروم کرده، کلمهی خاتم النبیین است و حدیث لانبی بعدی، در صورتی که معنای آن، نه آن چنان است که مسلمین پنداشتهاند. و آیهی قرآن مجید و احادیث، به هیچ وجه، دلالت بر عدم تجدید شریعت نمینماید. سپس شرحی در این باره از فرائد گلپایگانی7 و کتاب درج لئالی هدایت8 و تبیان و برهان9 آورده و چنین نتیجه گرفته که نبی، در لغت، غیبگو را گویند و لذا به انبیایی که دارای شریعت تازه نبودند، اطلاق می شود، ولی رسول، به پیغمبرانی اطلاق میشود که مستقیما به وسیلهی امواج روحانی و اشعهی رحمانی، با ذات منیع لایدرک الهی ارتباط داشته، و دارای کتاب جدید و شرع جدید می باشند. در همین ارتباط میگوید: مقصود از رسول، کسی است که مِنْ عندِالله، مأمور تشریع شرع جدید باشد و نبی، کسی است که مأمور به ترویج و نگاهبانی شریعت قبل باشد. به عبارت دیگر گوییم، رسول، آن است که دارای کتاب باشد و نبی، آن است که کتابی از طرف خدا بر او نازل نشود. وی، سپس با اشاره به آیهی شریف: ما کان محمّد أبا أحد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبیین [احزاب:40] و حدیث متواتر لانبی بعدی، نتیجه می گیرد که ظهور نبی صاحب شریعت و دین جدید، نفی نشده است. نیز در بحث از کلمهی نبی میگوید: بعث رسول و نبی صاحب شریعت، ختم نشده، بل ظهور انبیای تابع و غیرمستقل که در خواب ملهم شوند، ختم گردیده است. . . بنابراین، جملهی خاتم النبیین دلالت بر ختم و انقطاع بَعْثِ رسول ندارد؛ زیرا، هر رسولی، نبی نیست تا از ختم نبوت، ختم رسالت هم لازم آید.10 نقد و بررسی ادّلهی نفی خاتمیت چنان که اشاره شد، علاوه بر دلایل نقلی فراوان از کتاب و سنّت، اجماع مسلمانان بر خاتمیت نبوّت و شریعت اسلام، استوار است. ادّلهای که نویسندگان بابی و بهایی آوردهاند، مخدوش و ادّعاهایی بیاساس است. از آن دسته از خوانندگان بزرگواری که این مباحث را پی میگیرند، انتظار می رود، مطالبی که پی در پی هم با انفکاک موضوعات جهت تسهیل فهم آورده می شود، با تأمّل و تعمّق بیشتر بنگرند. استدلال به آیهی خاتمّیت یکی از ادّلهی خاتمیت، آیهی چهلم سورهی احزاب است که با صراحت و با واژهی خاتم، ختم نبوّت پیامبر اسلام (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) را اعلام کرده است: ما کان محمّدٌ أبا أحد من رجالکم ولکن رسول اللّه وخاتم النبیین وکان اللّه بکلّ شیء علیما؛11 محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست، بلکه پیامبر خدا و ختمکنندهی پیامبران است و خدا، به همه چیز دانا است. نکاتی که در این آیه مورد توجّه است عبارت است از: 1 نحوهی تلفّظ لفظ خاتم در خاتم النبیین و معنای آن لفظ خاتم را در آیه به چند صورت می توان خواند، ولی اختلاف در تلفظ آن، کوچکترین اثری در مفاد و معنای آن پدید نمیآورد. اینک احتمالهای مختلف آن مطرح و بررسی میکنیم. الف) خاتِمْ بر وزن حافظ که به صورت اسم فاعل است و مفاد آن، ختمکننده است. ب) خَاتْم به فتح تا، بر وزن عالَم و معنای آن آخر و آخرین است. ج) خاتَم بر وزن عالَم است، ولی به معنای چیزی که با آن اسناد و نامهها را مهر میکردند، است. د) خاتَمَ به فتح تاء و میم بر وزن ضَارَبَ فعل ماضی از باب مضاربه است و به معنای کسی است که پیامبران الهی را ختم کرد. نتیجه این که لفظ خاتم را به هر صورت تلفظ کنیم، معنای آیه، این میشود که حضرت محمّد (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) پیامبر الهی است و پیامبری و نبوت، با آمدن او، ختم شده، و پس از او، پیامبر و کتاب و شریعت و دین دیگر، نخواهد آمد. علاوه بر کار برد این لفظ در آیات دیگر قرآن12 به همین معنا، تفاسیر قرآن و سخن دانشمندان لغت13 در این باره، شواهد گویای دیگر است. پس میتوان به این نتیجه رسید که خاتمیت مشتق از خاتم و ریشهی آن، کلمهی ختم به معنای پایان است. رایجترین معنایی که واژهشناسان عرب برای کلمهی خاتم گفتهاند، این است که خاتم به معنای مایختم به (وسیلهی ختم و پایان یافتن چیزی) است، مانند طابع که وسیلهی طبع کردن چیزی است. در این معنا، تفاوتی میان خاتِم (بر وزن ناظم) و خاتَم (بر وزن آدم) نیست. ابن فارس، در مقاییس اللّغة گفته است: ... فأمّا الخَتْم، وهو الطّبع علی الشیء فذالک من الباب أیضا؛ لأنَّ الطّبِعْ لایکون إلاّ بعد بلوغ آخره فی الاحراز. و الخاتَم مشتقّ منه [الختم]؛ لأنَّ به یختم. ویقال: الخاتِم [بالکسر]، والخاتام و الخَیتام.14 کاربرد دیگر خاتِم (بر وزن ناظِم) همانند خاتَم، به معنای پایان و آخر یا آخرین است. ابن منظور در لسان العرب گفته است: خِتام القوم وخاتِمُهُم و خاتَمُهُم: آخرهم... و الخاتم و الخاتَم من أسماء البنّی (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم).15 از تتبّع در کلمات واژهشناسان و کاربردهای واژهی خاتم (بر وزن ناظم) به دست میآید که، بیشتر کاربردهای آن، به معنای آخر و پایان یا آخرین است.16 بر همین اساس، خاتم الأنبیاء یکی از القاب پیامبر اکرم (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) است و به این معنا است که او، آخرین پیامبر الهی است، به این معنا که به وسیلهی او، پیامبری، پایان یافته است. روشن است که این دو معنا، با هم ملازمه دارند و در نتیجه، مفاد خاتمیت، این است که رسول اکرم (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) آخرین پیامبر الهی است، و پس از وی، کسی به عنوان پیامبر، از جانب خداوند برگزیده نخواهد شد. چنین دلالتی، مورد قبول مفسّران فریقین است و تحلیل برخی از اندیشهمندان بر دو قرائت خاتَم و خاتِم قابل توجّه است. به عنوان مثال، ابوالبقاء عکبری دانشمند معروف، در ذیل آیهی وخاتم النبیین مینویسد: [1] خاتَم (به فتح تاء)، یا فعل ماضی از باب مفاعله است؛ یعنی، محمد (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) پیامبران الهی را ختم کرد؛ [2] و یا مصدر است که بنابر این، خاتم النبیین به معنای ختمکنندهی پیامبران خواهد بود؛ زیرا، مصدر، در این قبیل موارد، به معنای اسم فاعل است؛ [3] و یا آن طور که دیگر دانشمندان گفتهاند، خاتَم (به فتح تاء) اسم است به معنای آخر آخرین؛ [4] و یا آنگونه که بعضی دیگر گفتهاند، به معنای اسم مفعول است، یعنی مختوم به النبیون، پیامبران الهی، به پیامبر اسلام، مهر و ختم شدهاند. این چهار احتمال، در صورتی است که خاتم به فتح تاء قرائت شود، و اگر به کسر تاء قرائت شود، چنان که شش نفر از قراء سبعه این طور قرائت کردهاند، نیز به معنای آخر و آخرین است. خلاصه بنابر هر یک از این پنج احتمال، معنای آیه، این است که حضرت محمد (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) آخرین پیامبر الهی است و پس از او پیامبر دیگری نخواهد آمد.17 با این تبیین کامل واژهشناختی خاتم، جایی برای پندار نادرست برخی از نویسندگان بابی بهایی، باقی نمیماند. آنان گفتهاند، چون خاتم، در لغت، به معنای زینت انگشت آمده است، ممکن است منظور از خاتم النبیین این باشد که رسول اکرم (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) از حیث کمالات و مقامات، به جایی رسیده است که زینت سایر پیامبران است، همانطور که انگشتری، زینت انگشت انسان است! نیز، این سخن که چون خاتم برای تصدیق کردن مضموننامه به کار میرفته است، یعنی، صاحب نامه، با مهر کردن آخر آن، مضمون نامه را تصدیق میکرده است، ممکن است خاتم النبیین هم به معنای تصدیق کنندهی پیامبران باشد، آن گونه که خاتم وسیلهی تصدیق مضمون نامه است! در واژهیابی کلمهی خاتم، روشن شد که به عقیدهی تمام مفسّران و دانشمندان علم لغت، این واژه، به معنای آخرین پیامبران و ختمکنندهی آنان است، و هیچگاه خاتم را بر انسانی به عنوان زینت یا تصدیق کننده، استعمال نکردهاند. ناگفته پیدا است که اگر گویندهای بخواهد لفظی را در غیرمعنای حقیقی خود به کار برد، لازم است استعمال آن لفظ در آن معنا، رایج و متعارف، یا لااقل مورد پسند طبع و ذوق سلیم باشد، که البته، مورد بحث، هیچ یک از اینها نیست. علاوه بر آن، برای استعمال کلمهای در غیر معنای رایج آن، لازم است قرینه و نشانهای باشد که شنونده و خواننده، به وسیلهی آن قرینه، مقصود گوینده و نویسنده را تشخیص دهد. در آیهی مذکور، هیچ قرینه و نشانهای در کار نیست تا دلیل بر این باشد که معنای حقیقی خاتم النبیین منظور نبوده و از آن، معنای غیر حقیقی به طور مَجاز، اراده شده است. این پندار به اندازهای سست و بیپایه است که مخالفان اسلام، حتّی مدّعیان دروغین نبّوت، به آن اعتنا نکردهاند، بلکه چون خودْ را مسلمان مینامیدند، در برخی نوشتهها، به طور صریح، به خاتمیت پیامبر گرامی اسلام (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) اعتراف، و موضوع نبوّت و رسالت را با آمدن آن حضرت، پایان یافته دانستهاند. رهبر فرقهی ضالّهی بهاییت، در کتاب اشراقات اورده است: والصلاة والسلام علی سید العالم ومربّی الأُمم الذی به انتهتِ الرسالةُ والنبوّة وعلی آله وأصحابه دائما أبدا سرمدا.18 نیز در کتاب ایقان هم به خاتمیت پیامبر اسلام (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) تصریح میکند و خاتم را به معنای زینت یا تصدیقکننده نمیداند، بلکه به همان معنای ختمکننده دانسته، اما آن را تأویل میبرد، به گونهای که بتواند راهی برای ادعای نبوّت خود باز کند. از سوی دیگر، خوب است از طرفداران چنین نظریهای پرسید، اگر مقصود از خاتم در خاتم النبیین زینت بودن پیامبر اسلام در میان پیامبران گذشته است، آیا بهتر نبود به جای خاتم کلمهی تاج و همانند آن به کار میبرد؟ زیرا، تاج و مانند آن، برای فهماندن این معنا، خیلی مناسبتر است. هرگاه مقصود از جملهی خاتم النبیین این بود که بفهمانند رسول اکرم (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) تصدیقکنندهی پیامبران گذشته است، چرا کلمهی مصدّق که بر این مطلب صراحت دارد، به کار برده نشده و به جای آن کلمهی خاتم که معنای حقیقی آن چیزی دیگری است، به کار برده شده است؟ قابل دقّت و یادآوری است که قرآن کریم در موارد دیگر که درصدد بیان این معنا بوده، از کلمهی مصدّق استفاده کرده است.19 علاوه بر همهی اینها، اگر منظور از خاتم، در این آیه، تصدیقکننده باشد، باید میان آن حضرت و خاتم به معنای تصدیقکننده، شباهتی باشد، در حالی که شباهتی نیست؛ زیرا، خاتم، وسیله و ابزار تصدیقِ نامه و نوشته است، نه این که خود خاتم تصدیقکننده باشد؛ زیرا، شخصی که نامه را مینویسد، با مهر، صحّت آن نامه را تصدیق میکند، خودِ او تصدیقکننده است و خاتم وسیلهی تصدیق به شمار میرود، امّا پیامبر گرامی (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) خودش، تصدیقکنندهی پیامبران پیشین است، نه این که وسیلهی تصدیق باشد.20 2 واژهی نبی و رسول: در شبههی نویسندگان بابی و بهایی آمده: در قرآن، خاتمالنبیین، ذکر شده، ولی خاتمالمرسلین نیامده است و لذا آمدن رسول دیگری پس از پیامبر اسلام (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) نفی نشده است.. در پاسخ آن، نکاتی را یادآوری میکنیم: الف) کلمهی نبی، در لغت، به الإنباء عن الله معنا شده است؛ یعنی، کسی که از طرف خداوند، خبر دهد، چه خبر دهنده، دارای شریعت مستقل باشد یا از شریعت دیگری پیروی کند؛ زیرا، ملاک در صدق نبوّت او، اِخبار از ناحیهی خداوند از طریق وحی است. ب) نبوّت، صفت خاصّ پیغمبران است و به غیر آنان، اطلاق نمیشود، ولی رسول شامل هر فرستاده می شود. در قرآن، به فرشتگان21 و جبرییل22 و دو نفر از فرستادگان23 حضرت مسیح به انطاکیه که از حواریون آن حضرت بودند رسول اطلاق شده است. از این رو، برای اِعلام انقطاع وحی، باید از واژهی خاتم النبّیین استفاده کرد و نه خاتم الرّسل؛ زیرا، در کلمهی نبی، وحی و نبوّت خوابیده، ولی در کلمهی رسول این معنا لحاظ نشده است. نیز بر اساس کاربرد قرآن کریم، نبی، وصف رسول آمده است: ...و رسوله النبّی... و الرسول النبّی24. ج) در قرآن کریم، به تعدادی از پیامبرانی که دارای کتاب و شریعت مستقل نبودهاند، رسول اطلاق شده است، مانند حضرت لوط25 و حضرت الیاس26 و حضرت یونس27 و حضرت اسماعیل28. د) هر گاه کلمهی رسول و نبی در جملهای، کنار هم قرار گیرند، مانند آیهی پنجاه و دوم سورهی حج: و ما أرسلنا من قبلک من رسول و لانبّی... ممکن است از رسول و نبی، دو معنای متفاوت اراده شده باشد، ولی دلیلی در دست نیست که در این موارد، مقصود از آن، همان معنایی باشد که مؤلّف بهایی خاتمیت اظهار کرده است، بلکه تفاوت آنها در مقام رسالت و نبوت است که بر حسب روایات، مقام رسالت برتر از مقام نبوت است. در روایت آمده که سیصدوسیزده تن از انبیا، دارای رسالت خاصی بودهاند و از آنان به رسل تعبیر میشود29. پس این تفاوت از ناحیهی مفهوم لفظ نبی و رسول نیست. بدین ترتیب، پیامبرانی که از هر دو مقام برخوردار بودند، بر سایر پیامبران برتری معنوی دارند. ه••) مؤید دیگری که می تواند معنای آیه را روشن، و بیاساس بودن پندار اشکالکننده را واضح کند،این است که در قسمت زیادی از روایاتی که در بارهی خاتمیت آمده، در حقیقت، تذکّر و توضیح معنای خاتمیت در آیهی شریف است. الفاظی که در روایات آمده چنین است: خاتم المرسلین، لیس بعدی رسول، أختم به انبیائی ورسلی، وختم به الوحی، وخاتم رسله، وختم بکتابکم الکتب فلا کتاب بعده أبدا.30 ز) نکتهی دیگری که برای ردّ ادّعای نویسندگان بابی و بهایی باید تذکّر داد، این است که انحصار و تخصیص وحی رؤیایی به انبیای تابع و سپس آن را برای تأویل آیهی خاتم النبیین مستمسک
می خواستم درباره فرقه بهاییت و بابیت مطالبی بدانم.
بنیانگذار بابیت، سید علی محمد شیرازی ملقب به (باب) است. او در سال 1235ق در شیراز متولد شد، در نوزده سالگی به کربلا رفت و در درس سید کاظم رشتی حاضر شد و پس از مرگ سید کاظم رشتی خود را باب امام زمان(عج) خواند. علی محمد در سال 1261ق به دستور والی فارس دستگیر و به شیراز فرستاده شد. وی پس از آن که در مناظره با علمای شیعه شکست خورد اظهار ندامت کرد و در حضور مردم گفت : (لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غائب بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند). در عین حال پس از چندی در تبریز ادعای (مهدویت) کرد و خود را امام زمان خواند و بابیت را که قبلاً ادعا کرده بود به (بابیت علم خداوند تأویل کرد). او در مجلس علما نتوانست ادعای خود را اثبات کند و از پاسخ مسائل دینی فرو ماند و جملات ساده عربی را غلط خواند. از این رو بار دیگر توبه نامه نوشت؛ اما طولی نکشید که ادعای پیامبری کرد و کتاب (بیان) را کتاب آسمانی خویش دانست. او خود را برتر پیامبران و ناسخ اسلام دانسته و بر آن است که با ظهور وی، قیامت بر پا شده است. مناظره باب با نظام العلماء در مجلس ولیعهد ناصرالدین میرزا که به توبه ظاهری باب انجامید(2) چنین است : نظام العلما : حکم... که شما ادعای خود را در حضور علمای اسلام بیان نمایید تا تصدیق و تکذیب آن محقق گردد. اگرچه من اهل علم نیستم و مقام ملازمت دارم و خالی از غرضم، تصدیق من خالی از فایده نخواهد بود و مرا از شما سه سؤال است : اولاً؛ آیا این کتبی که بر سنت و سیاق قرآن و صحیفه و مناجات در اکناف و اطراف ایران منتشر شده از شما است یا نه؟ و آیا آنها را شما تألیف کردهاید و یا به شما بستهاند؟ باب : از خدا است. نظامالعلما : من چندان سواد ندارم، اگر از شما است بگویید آری و الا نه. باب : از من است. نظامالعلما : آیا معنی کلام شما که گفتید از خدا است این است که زبان شما مثل شجره طور است؟ باب : روا باشد انا الحق از درختی چرا نبود روا از نیکبختی نظام العلما : این همه آوازها از شه بود؟ باب : رحمت به شما، همینطور است. نظامالعلما : شما را باب میگویند. چه کسی، کی و کجا بر شما این اسم را گذاشته است؟ معنی باب چیست؟ و آیا شما به این اسم راضی هستید یا نیستید؟ باب : این اسم را خدا به من داده است. نظامالعلما : در کجا؟ در خانه کعبه، بیت المقدس یا بیتالمعمور؟ باب : هر کجا باشد اسم خدایی است. نظامالعلما : البته در این صورت راضی هم هستید. معنی باب چیست؟ باب : (انا مدینةالعلم و علی بابها)؛ (من شهر علمم و علی در آن است) فرموده محمد بن عبداللَّهصلی الله علیه وآله. نظامالعلما : شما باب مدینه علم هستید؟ باب : بلی. نظام العلما : حمد خدا را که من چهل سال است قدم میزنم که به خدمت یکی از ابواب برسم، مقدور نمیشود. حال الحمدللَّه در ولایت خودم بر سر بالینم آمد. اگر چنین شد و معلوم گردید شما بابید، منصب کفشداری را به من دهید. باب : گویا شما حاج ملا محمود باشید؟ نظام العلما : بلی. باب : شأن شما اجل است. باید منصب بزرگی به شما داد. نظام العلما : من همین را میخواهم، مرا کافی است. ولیعهد : ما هم این مسند را به شما که بابید تسلیم مینماییم. نظامالعلما : به قول پیغمبر یا حکیم دیگر که فرموده است : (العلم علمان علم الابدان و علم الادیان) در علم ابدان عرض میکنم که در معده چه کیفیتی حاصل میشود که شخص تخمه میشود؟ بعضی به معالج رفع میگردد و برخی منجر به سوء هضم میشود یا به مراق منتهی میگردد؟ باب : من علم طب نخواندهام. ولیعهد : در صورتی که شما باب علوم هستید میگویید علم طب نخواندهام! با دعوی شما منافات دارد. نظامالعلما : عیب ندارد. این علم بیطره است، داخل علوم نیست، با بابیت منافات ندارد. پس از باب پرسید : علم ادیان علم اصول است و فروع و اصول مبدأ دارد و معاد. بگویید آیا سمع و بصر و قدرت عین، ذات هستند یا غیر ذات؟ باب : عین ذات هستند. نظامالعلما : پس خدا متعدد شد و مرکب. ذات با علم دو چیزند که مثل سرکه و شیره عین یکدیگر شدند. مرکب از ذات و علم یا از ذات و قدرت علاوه بر این ذات لا ضد له و لا ندّ له است. علم که عین ذات است، ضد دارد که جهل باشد. علاوه بر این دو مفسده، خدا عالم است، پیغمبر هم عالم است، منهم عالمم. در علم شریک شدیم. ما به الاشتراک داریم. علم خدا از خودش هست و علم ما از او. پس ما به الامتیاز داریم. در نتیجه خدا مشترک شد از مابهالامتیاز و ما بهالاشتراک و حال آنکه خدا مرک نیست. باب : من حکمت نخواندهام. نظامالعلما : علم فروع مستنبط از کتاب و سنت است و فهم کتاب و سنت موقوف بر علوم بسیاری مثل صرف و نحو و معانی و بیان و منطق. شما که بابید (قال) را صرف کنید. باب : کدام قال؟ نظام العلما : قالَ یَقُولُ قَوْلاً، قالا قالُوا قالَتْ قالَتا قُلْنَ. آقای باب، باقی را شما صرف کنید. باب : در طفولیت خوانده بودم، فراموش شده. نظامالعلما : در هو الذی یریکم البرق خوفاً و طمعاً؛ خوفاً و طمعاً برحسب ترکیب چیست؟ باب : در نظرم نیست. نظامالعلما : معنی این حدیث را بگویید : لعن اللَّه العیون الثلاثة فانها ظلمت عیناً واحداً. باب : نمیدانم. نظام العلما : مأمون خلیفه از حضرت رضاعلیه السلام پرسید : (ما الدلیل علی خلافة جدک؟ قال آیة انفسنا قال لولا نسائنا قال لولا ابنائنا) ؛ (وجه استدلال امام رضاعلیه السلام چیست و وجه ردّ مأمون بر امام و ردّ امام بر خلیفه چیست؟) باب (با تحیر) : این حدیث است؟ نظام العلما : بلی حدیث است. شأن نزول (اِنّا اَعْطَیْناکَ الْکَوثَرَ) معلوم است. حضرت رسول میگذشت، عاص گفت : این مرد ابتر است، عن قریب میمیرد و اولادی از او نمیماند. حضرت غمگین شد، از برای تسلیت آن حضرت این سوره نازل گشت. حال بگویید این چه تسلیت است؟ باب : واقعاً شأن نزول سوره این است؟ نظامالعلما : آقایان این طور نیست؟ حضار (همگی) : بلی. باب : مهلت دهید فکر کنم. نظامالعلما : ما در عهد جوانی به اقتضای سن شوخی میکردیم و این عبارت علامه را میگفتیم : (اذا ادخل الرجل علی الخنثی والخنثی علی الانثی وجب الغسل علی الخنثی دون الرجل و الانثی). باب (پس از فکر) : این عبارت از علامه است؟ حضار : بلی. نظام العلما : از علامه نباشد، از من باشد. معنی آن را بیان فرمایید. آخر نه شما باب علماید؟! باب : چیزی به خاطرم نمیرسد. نظامالعلما : یکی از معجزات پیغمبر قرآن است و اعجاز آن با فصاحت و بلاغت است. تعریف فصاحت چیست و با بلاغت چه فرقی دارد و نسبت بین آنها چیست؟ باب : در نظرم نیست. نظامالعلما : اگر در نماز کسی شک کند بین دو و سه، چه کند؟ باب : بنا را بر دو بگذارد. ملا محمد مامقانی : ای بیدین، تو شکیات نماز را نمیدانی، ادعای بابیت میکنی؟ باب : بنا را بر سه بگذارد. ملا محمد مامقانی : پیدا است دو نشد، سه است. تو نوشتهای که اول کسی که به من ایمان آورد نور محمد و علی است؟ باب : بلی. ملا محمد مامقانی : پس تو متبوع و آنها تابع و تو از آنها افضلی؟ علمالهدی : خداوند در قرآن فرموده پنج یک مال را در راه خدا دهید و تو گفتهای یک سوم مال را بدهید! چرا؟ باب : ثلث هم نصف خمس است، چه تفاوت دارد؟ (خنده شدید حضار) نظام العلما : چند از این الفاظ و اخبار و مجاز سوز خواهم سوز با آن سوز ساز من در بند لفظ نیستم. کرامتی مطابق ادعای خود بر من بنما تا مرید شوم. باب : چه کرامت میخواهی؟ نظام العلما : اعلی حضرت در پایش مرض نقرس است. او را صحتی ده. ولیعهد : دور رفتی! همین شما را تغییر حال داده، جوان کنند، ما این مسند را به او واگذار میکنیم. باب : در قوه ندارم. نظامالعلما : عزت بیجهت نمیشود. در عالم لفظ گنگ، در عالم معنی لنگ. چه هنری داری؟ باب : آیات فصیحه میخوانم : (الحمدُ للَّهِ الّذی خلقَ السّمواتِ والارضَ) و تاء سماوات را با (زبر) خواند. ولیعهد (با تبسم) : و ما بتاءٍ و الفٍ قد جُمِعا یُکسر فی الجرّ و فی النّصب معاً باب : اسم من علی محمد است. با رب موافق است. نظامالعلما : هر علی محمد و محمد علی چنین است. گذشته از این، باید شما دعوی ربوبیت کنید نه بابیت. باب : من آن کسم که هزار سال است انتظار او را میکشید. نظامالعلما : یعنی شما مهدی صاحب الامرید؟ باب : بلی. نظامالعلما : شخصی یا نوعی؟ باب : شخصی. نظامالعلما : نام او محمد فرزند حسن است و نام مادر او نرجس، صیقل، سوسن است و نام تو علی محمد و نام پدر و مادر تو چیز دیگر. زادگاه آن حضرت، سامره است و زادگاه تو شیراز است. سن او بیش از هزار سال، سن تو کمتر از چهل سال است. وانگهی من شما را نفرستادهام. باب : دعوی خدایی میکنید؟ نظامالعلما : مثل تو امامی مانند من خدایی میخواهد. باب : من به یک روز دو هزار بیت مینویسم! کسی میتواند چنین کند؟ نظامالعلما : من در دوران توقف در عتبات، آدمی داشتم که هر روزی دو هزار بیت مینوشت. آخرالامر کور شد. شما هم این عمل را ترک کنید و الا کور خواهید شد.(3) علی محمد نسبت به مخالفانِ عقیدهاش، خشونت شدیدی را سفارش نمود و وظیفه فرمانروای بابی را این میداند که جز بابیها کسی را بر زمین باقی نگذارد و غیر از کتابهای بابیان، دیگر کتب باید همه محو و نابود شوند و بابیان جز کتاب بیان و دیگر کتب بابیان را نیاموزند. پس از مرگ محمد شاه قاجار در سال 1264ق مریدان علی محمد آشوبهایی در کشور پدید آورده و به قتل و غارت مردم پرداختند. میرزا تقی خان امیرکبیر به جهت فرونشاندن فتنه بابیه در صدد اعدام علی محمد برآمد. عاقبت او و یکی از پیروانش به نام محمد علی زنوزی در 28 شعبان 1266 در تبریز تیرباران شدند. پینوشت 1) بابیگری و بهائیگری اکنون به کلی از دین اسلام خارج شدهاند و از فرق اسلامی به حساب نمیآیند؛ لیکن به لحاظ انشعاب آنها از دین اسلام و وابستگی به شیخیه در این بخش قرار گرفتند. 2) متن توبه نامه با دست خط او در کتابخانه مجلس شورای اسلامی موجود است. 3) مهدی پور، شبهات مهدوی دوران ما (نقدی بر بهائیت)، صص 32 - 41. بهائیت بهائیت چگونه دینی است؟ تاریخچه و عقاید آن را توضیح دهید. بهائیگری فرقهای منشعب از بابیگری است. بنیانگذار آن میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءاللَّه است. او در سال 1233 در تهران به دنیا آمد و در شمار نخستین گروندگان باب و مبلّغان او قرار گرفت. پس از اعدام باب میرزا یحیی (معروف به صبح ازل) ادعای جانشینی باب را کرد و چون در آن زمان بیش از نوزده سال نداشت برادرش میرزا حسینعلی (بهاءاللَّه) زمام کارها را در دست گرفت. در سال 1268 بابیان به ناصرالدین شاه تیراندازی کردند و چون شواهدی بر نقش حسینعلی در این کار وجود داشت، در پی دستگیری و اعدام او برآمدند. او به سفارت روس پناه برد، سفیر و دولت روس از او حمایت کردند و به این وسیله از مرگ نجات یافت. او سپس به بغداد رفت و در نامهای به سفیر روس از وی و دولت روس قدردانی کرد. در بغداد کنسول دولت انگلیس و نماینده دولت فرانسه با او ملاقات کرد و حمایت دولتهای خود را به او ابلاغ کرده و تابعیت انگلستان و فرانسه را به او پیشنهاد نمودند. میرزا یحیی (صبح ازل) نیز مخفیانه به بغداد رفت. در این هنگام بغداد، کربلا و نجف مرکز اصلی فعالیت بابیان شد و در پی اختلاف بر سر ادعای (موعود بیان) یا (من یُظهِرُهُ اللَّه) آدمکشیهای شدیدی بین بابیان رواج یافت. نزاع بین حسینعلی و میرزایحیی بر سر این ادعا موجب افتراق بابیان به دو فرقه بهائیه (پیروان حسینعلی) و ازلیه (پیروان میرزایحیی) شد. گفته شده است که در پی این منازعات میرزا یحیی برادرش بهاءاللَّه را مسموم کرد و بر اثر آن بهاءاللَّه تا پایان عمر به رعشه دست مبتلا بود. میرزا حسینعلی پس از اعلام (من یُظهِرُهُ اللهی) خویش ادعای الوهیت و ربوبیت نمود. او خود را (خدای خدایان، آفریدگار جهان، خدای تنهای زندانی، معبود حقیقی)، (رب مایُری و مالا یُری) نامید. پیروانش نیز پس از مرگ وی قبر او را قبله خویش گرفتند. او افزون بر ادعای ربوبیت، شریعت جدید آورد و کتاب (اقدس) را نگاشت. بهائیان آن را (ناسخ جمیع صحائف) میدانند. او کتابهای دیگری نیز نوشته است که پر از اغلاط املایی و انشائی است. مهمترین کتاب او (ایقان) است که به خاطر وجود اغلاط بسیار در زمان حیاتش مورد تصحیح و تجدید نظر قرار گرفت. فرقههای بابی و بهائی : بعد از اعدام سید علی محمد، بابیت به سه فرقه تقسیم شد و بعد از مرگ بهاءاللَّه، نزاعی بین دو برادر (عباس افندی و محمد علی) به وجود آمد و به تبع آن دو فرقه دیگر افزوده شد، در نتیجه مجموعاً پنج فرقه شدند : 1 . ازلیه (به رهبری میرزا یحیی نوری، صبح ازل )، 2 . بهائیه (به رهبری میرزا حسین علی، بهاءاللَّه )، 3 . بابیه خالص (فقط رهبری سید علی محمد باب را قبول دارند )، 4 . بابیه بهائیه عباسیه (قبول رهبری عبدالبهاء عباس افندی ) 5 . ناقضون (اتباع میرزا محمد علی، برادر عبدالبهاء )(1) . عقاید بهاییت : چندی از عقاید و احکام بهائیت عبارت است از : 1 . با ظهور سید علی محمد باب اسلام پایان گرفته و اینک دین جدید ظهور کرده و مردم باید همگی بهایی شوند(2) . 2 . پنهان کردن دین (تقیه) ضروری است. 3 . روزه نوزده روز است، قبل از عید شروع و به عید نوروز ختم میشود . 4 . نماز جماعت باطل است مگر در نماز میت . 5 . قبله مرقد بهاءاللَّه در شهر عکا است . 6 . حج برای مردان واجب است و بر زنان واجب نیست. (حج) در خانهای که بهاء در آن اقامت داشته، یا در خانهای که سیدعلی محمد باب در شیراز در آن سکنی داشته است به جا آورده میشود . 7 . اعیاد عبارت است از : - عید ولادت باب، اول محرم . - عید ولایت بهاء، دوم محرم . - عید اعلان دعوت باب، پنجم جمادی . - عید نوروز(3)، 8 . نماز پنج تکبیر دارد و در دو وقت خوانده میشود : یکی هنگام تولد و دیگری هنگام مرگ . عبادتگاهها طبق وصیت بهاء باید از نه مناره و یک گنبد تشکیل بشود. این عبادتگاهها در فرانکفورتِ آلمان، سیدنی در استرالیا، کامپالا در اوگاندا، لیمیت در شیکاگو، پاناماسیتی در پاناما و دهلی نو در هندوستان است(4) . همچنین در فروع تعالیم بهائیت به احکامی برمیخوریم که بعضی از آنها عبارت است از : - ازدواج با محارم غیر از زن پدر، حلال میباشد . (یعنی با حکم بر حرمت ازدواج با زن پدر، ازدواج با خواهر و دختر و عمه و خاله و دیگران حلال میگردد! ) - معاملات ربوی آزاد و حلال است . - تمام اشیاء حتی خون، سگ، خوک، بول و... پاک است . - حجاب زنان ملغی میباشد . - دخالت در سیاست ممنوع میباشد . در بررسی عقاید، احکام و تاریخ بهائیت به روشنی معلوم میگردد که استعمار براساس برنامه و طرح از پیش تعیین شدهای، به مرور و در مراحل مختلف، به منسوخ اعلام نمودن دین اسلام و نفی و انکار نبوت، امامت، معاد و تعالیم و قوانین و احکام مقدس و نورانی قرآن پرداخته است. آنان ابتدا ادعای نیابت خاص حضرت حجت(عج )، پس از آن ادعای مهدویت، سپس ادعای نبوت و در آخر ادعای الوهیت و نسخ اسلام مینمایند! در پی آن به هدم و نابودی آثار اسلام فرمان میدهند و به ساختن کعبه جدید! در شیراز اهتمام میورزند و با آداب و ادعیه و ذکر و زیارتنامههای استعمار ساخته به طواف بر گرد آن میپردازند! و مطابق با خواست و اهداف استعمار، به رفع حجاب و پوشش زنان فرمان میدهند و چون همواره از تعالیم و آموزههای سیاسی اسلام و تشیع رنج بردهاند، از اصل ورود و دخالت در سیاست را ممنوع اعلام مینمایند! بدین ترتیب همه زمینهها آماده و مهیا میشود تا مبانی و ارکان اعتقادی و ارزشهای اخلاقی و پایبندیهای معنوی متزلزل شوند و وحدت و یکپارچگی مسلمانان به تفرقه و تشتت تبدیل گردد و از قدرت بینظیر مذهب تشیع و مراکز علم و فقاهت و مراجع و فقها و علمای بیدار و آگاه که مدافعان راستین اسلام و سنگرهای مستحکم دفاع از هویت دینی و استقلال و شرف و اعتلا و اقتدار مسلمانان میباشند، کاسته شود و راههای تاخت و تاز و سلطه استعمار خارجی صاف و همواره گردد . بهائیت در نهایت یکی از بارزترین جریانات حامی صهیونیزم و استعمار غرب و برنده مسابقه خدمت به آمریکا، انگلیس و اسرائیل شد و از همین رو همواره مورد پشتیبانی آنها قرار گرفته است. این جریان برای نابودی ایران با هر دولتی همراه شد تا آنجا که عباس افندی جانشین حسینعلی بهاء در جنگ جهانی اول جمال پاشا فرمانده ارتش عثمانی را برای حمله به ایران تشویق نمود.(5) کتابهای بهائیها عبارتند : 1 . الاتقان ؛ 2 . اشراقات والبشارات والطرزات ؛ 3 . مجموعه الواح مبارکه، که وصایای بهاء به پسران خود میباشد ؛ 4 . کتاب شیخ ؛ 5 . الدرر البهیة ؛ 6 . الحجج البهیة ؛ 7 . الفرائد ؛ 8 . فصل الخطاب 9 . اقدس . برخی نیز برآنند که این کتابها را به بهاء نسبت دادهاند ولی او ننوشته است بلکه پیروان او نوشته و به او نسبت دادهاند(6) . در کتاب شخصیت و اندیشههای کاشفالغطاء از دو کتاب دیگر نیز یاد شده است که عبارتند از : 1 . هفت وادی، 2 . هیکل .(7) نقد و بررسی برای قضاوت درمورد یک دین یا یک مذهب ، بررسی اعتقادات فرعی و رو بنایی آنها کافی نیست ؛ بلکه باید تاریخ و اصول اولیه (اصول اعتقادی ) آنها پرداخت ؛ چون هیچ دین و مذهب باطلی نیست که در میان اعتقادات فرعی آن نکات مثبتی وجود نداشته باشد ؛ بهائیت نیز از این قاعده مستثنی نیست. لذا هم باید تاریخ پیدایش بهائیت مورد توجه واقع شود ؛ هم عقائد اصلی آنها مورد بررسی قرار گیرد ؛ تا معلوم شود که این فرقه در ادعاهای خود صادق است یا نه ؟ به طور خلاصه رهبران بهائیت دارای ادعاهای زیر می باشند : 1-ادعای نیابت حضرت مهدی 2- ادعای مهدویت 3- ادعای نبوت 4- ادعای حلول خدا در وجود آنها 5- ادعای خدایی و خالقیت و ربوبیت و روشن است که اولا ادعای خدایی و ادعای حلول خدا در وجود کسی هم عقلا و هم طبق صریح آیات قرآن کریم کفر است و ثانیا ادعای نیابت امام زمان و ادعای مهدی موعود بودن و ادعای نبوت افزون بر مخالف بودن با قطعیات اسلام محتاج به اثبات با معجزه است . در حالی که هیچکدام از سران بهائیت دارای معجزه نبوده نیستند . اگر دارای معجزه بودند در این عصر اطلاعات همه مردم دنیا مطلع می شدند. 1- ترک جمیع تعصّبات : تعصب اگر مبنای درست عقلی و شرعی داشته باشد نه تنها باطل نیست بلکه لازم است . آیا این که ما اجازه ندهیم که شرک وکفر و جنایت و فحشاء تبلیغ شود تعصب نابجایی است؟ این در واقع تعصب نیست بلکه غیرت دینی و الهی است . آیا انبیاء اجازه می دادند هر مشرکین و کفار عقائد باطل خود را ترویج کنند؟ این که ما اجازه دهیم شرک وکفر تبلیغ شود مثل این است که اجازه دهیم کسی میکرب خطرناکی رابین مردم پخش کند ؛چون هر دو اینها مسموم کننده اند یکی بدن را مسموم می کند و دیگری روح را ؛ آیا عقل چنین عملی را روا می داند؟ 2- تساوی جمیع حقوق و امکانات برای زن و مرد : زن و مرد از نظر اسلام ،در تمام حقوق انسانی خود برابرند ؛ اگر تفاوت حقوقی هست مربوط به تفاوت جنسیت آنهاست ؛ چون شکی نیست که زن و مرد در جنسیت متفاوتند ؛ تفاوت نیز به معنی برتری یکی بر دیگری نیست. اما این تفاوت در جسم ، باعث تفاوت در حقوق نیز خواهد شد ؛ چون هر کدام نیازهایی متفاوت دارند .آیا اگر پدر برای پسرش عروسک دخترانه بخرد کار عادلانه ای کرده است ؟ عدالت این است که به هر کسی آن چیزی داده شود که نفع حقیقی او در آن است و باعث کمال او می شود . 3- اعتقاد به وحدت ادیان و به اینکه حقائق دینی نسبی هستند نه مطلق: شکی نیست حقیقت تمام ادیان الهی یکی بوده است ؛ اسلام نیز این مطلب را تایید می کند؛ ولی ادیان فعلی _ غیر از اسلام _ تحریف شده اند لذا حقیقت واحد آنها در اثر تحریف از بین رفته است .آیا عقیده مسیحیان که عیسی را خدا و پسر خدا می دانند با عقیده مسلمین که عیسی را پیامبر خدا می دانند قابل جمع شدن است . نسبی بودن حقایق ادیان نیز یک عقیده نادرست است ؛ اعتقاد به نسبیت حقیقت مساویست با انکار حقیقت ؛ چون در آن صورت هر کسی ادعا می کند که اعتقاد من هم نسبت به خودم درست است ؛ آیا عقل می پذیرد که هم اعتقاد به خدا بودن عیسی درست باشد هم اعتقاد به خدا نبودن او .عقل چگونه چنین تناقض آشکاری را می تواند بپذیرد. 4- تعدیل معیشت و از میان بردن افراط و تفریط در فقر و ثروت : پدید آمدن فقیر و ثروتمند اگر ناشی از ظلم باشد بلی باید با آن مبارزه کرد ؛ ولی اگر یکی زیاد کار کرد و ثروتی اندوخت و در مقابل دیگری تنبلی کرد و کار نکرد و فقیر شد ما با چه حقی می توانیم ثروت ثروتمند را گرفته و در میان فقرا تقسیم کنیم . این عدالت نیست. بهائیان این عقیده را بیان کرده اند تا فقرا را به دین خود جذب کنند. 5- تعلیم و تربیت عمومی جهانی - یعنی هر کس خود باید به جستجوی حقیقت پردازد و از تقلید دست بردارد : این عقیده خوبی است که همان عقیده اسلام است . پیامبر (ص) فرمودند: ( طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِم)( طلب علم بر هر مسلمانی واجب است ) اما این بدان معنی نیست که تقلید هم همه جا کار بدی است ؛ چون محال است یک انسان عادی در تمام امور متخصص باشد . ما وقتی به نسخه پزشک عمل می کنیم در واقع داریم تقلید می کنیم .به نظر می رسد که بهائیان در پرتو این عقیده می خواهند مردم مسلمان را مراجع تقلید دور کنند؛ چون وجود مراجع تقلید مانع از ترویج بهائیت است. 6- ایجاد جامعه متّحدالمنافع جهانی: تقریبا همه ادیان و مذاهب معتقدند که باید یک حکومت در جهان باشد ؛ و همه مردم یکی شوند ؛ ولی همه این فرق و ادیان معتقدند که این جهان واحد باید با دین و مذهب آنها اداره شود . شیعه هم معتقد است که با ظهور امام زمان (ع) همه مردم یکی خواهند شد ؛ لذا بر ما لازم است که جهان را برای چنان روزی آماده کنیم. 7- دین باید با علم و عقل مطابق باشد و 8- امروز انسان کسی است که بخدمت جمیع من علی الارض قیام نماید. بهاءالله اینها هم از اعتقادات اسلام است ؛ و تنها قرآن است که هیچ کشف علمی نتوانسته است آیات آن را نقض کند ؛ بهائیت نیز اموری خلاف علم دارد ؛ از جمله این که حلول خدا در شکل انسان از نظر فلسفی محال است . اگر کتب بهائیان با این رویکرد مورد واکاوی قرار گیرند موارد دیگری نیز مشاهده خواهد شد . پینوشت : 1) المدخل الی دراسة الادیان والمذاهب، ج 3، ص 312، العمید عبدالرزاق محمد اسود . 2) شخصیت و اندیشههای کاشف الغطاء کتاب (الایات البینات) به کوشش دکتر احمد بهشتی، ص 109، کانون نشر اندیشه اسلامی . 3) المدخل الی دراسة الادیان والمذاهب، العمید عبدالرزاق محمد اسود، ج 3، صص 308 - 311، انتشارات الدار العربیة للموسوعات . 4) شخصیت و اندیشههای کاشفالغطاء، ص 111 و 139، دکتر احمد بهشتی . 5) جهت آگاهی بیشتر از رابطه بهائیت و استعمار بنگرید: بهائیت آن گونه که هست، جام جم، ش 29، 6 شهریور 1386، ویژه تاریخ معاصر (ایام). 6) المدخل الی دراسة الادیان والمذاهب، ص 311 و 312 . 7) برای آگاهی بیشتر ر .ک : الف . دکتر احمد بهشتی، الایات البینات، (شخصیت و اندیشههای کاشف الغطاء)، آیتاللَّه العظمی جعفر کاشف الغطاء، نشر اندیشههای اسلامی ؛ ب . نورالدین چهاردهی، بهائیت چگونه پدید آمد، انتشارات فتحی ؛ پ . محمد محمدی اشتهاردی، ارمغان استعمار، انتشارات نسل جوان ؛ ت . رضا برنجکار، آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی، صص 181 - 194 ؛ ث . ابوتراب هدائی، بهائیت دین نیست ؛ ج . تاریخ باب و بهاء، ترجمه حسن فرید گلپایگانی ؛ چ . جمعی از نویسندگان، قائم، پیامبر، خدا، کدامیک؟ ؛ ح . فضل اللَّه مهتدی، خاطرات صبحی ؛ خ . یوسف فضایی، بابیگری و بهاییگری ؛ د . کینیاز دالگورکی، باب و بهاء در ایران ؛ و. فرق و مذاهب کلامی ؛ علی ربانی گلپایگانی خاتمیت، نفی بابیت (به ضمیمهی کتابشناسی نقد بابیت) / عزّالدّین رضانژاد چکیده: پیش از این در مقالهی از شیخیگری تابابیگری آمده بود که میرزا علیمحمد شیرازی معروف به باب ادّعاهای دروغینی مانند: باب بقیة الله، ذکریت، مهدویت و رسالت را طرح کرده است. با اعتراض عالمان دین، باب در شیراز توبه کرد ولی بعد از اندک زمانی، ادّعاهای واهی خود را از سر گرفت و این بار پس از شلاق خوردن و زندانی شدن، حکم اعدام وی صادر گردیده، در تبریز به اجرا درآمد. پس از اعدام باب، عدّهای از طرف دارانش. دست به شورش و آشوب زدند و پس از چندی، غائلهی آنان خاموش گشت ولی برخی از پیروانش به تبلیغ و مدلّلسازی ادّعاهای باب پرداختهاند. در این نوشتار، ادعای نفی خاتمیت مورد تحلیل و بررسی قرار میگیرد. پیشینهی خاتمیت بعثت پیامبران از سوی خداوند بزرگ، نیازهای بشر را در طول تاریخ تأمین کرده است. گرچه نیاز به دین و شریعت آسمانی، باز از نیازهای انسان به شمار می رود و چیزی جای دین را نمیگیرد، امّا تجدید نبوّتها ضرورت ندارد. اگر راز تجدید نبوّتها را در مسائلی مانند تحریف تعالیم پیامبران و شریعت سابق از سوی مخالفان و حاکمان زر و زور و تزویر، تحوّلات جوامع بشری از ابتدای تاریخ و نیازمندی به قوانین جدید، وجود کلیات در بعضی از شرایع گذشته و نیاز به تطبیق آن در جزئیات، محدودیت عمر پیامبران و عدم فرصت کافی برای تبیین شریعت، محدودیت امکان ارتباط با همهی مردم،... بدانیم، این عوامل، در مورد دین اسلام به کار نمیآیند؛ زیرا، اوّلاً، با دلایل برون و درون دینی، اثبات می شود که تحریف بر قرآن کریم راه ندارد، و ثانیا، اتمام و تطبیق قوانین با امامت و سنّت صورت می پذیرد، و ثالثا، مبانی کلّی فقه اسلام و قواعد عامه در فقه اسلامی، قابل دسترسی است، و رابعا، تبیین کلّیات احکام اسلامی از طریق عهدهداری آن از سوی خود پیامبر و سپس پیشوایان معصوم (علیهمالسّلام) انجام پذیرفت، و خامسا، با نشر سریع اسلام در جهان، ضعفهای مربوط به محدودیت امکان ارتباط با همهی مردم و... حل خواهد شد. با توجّه به نکات یاد شده و حکمت، و مصلحت و علل دیگر، خاتمیت پیامبر اسلام (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) از سوی خداوند متعال در قرآن کریم مطرح، و سپس از سوی پیامبر (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) و پیشوایان معصوم (علیهمالسّلام) به صورتهای گوناگون تبیین شد. از این رو، مسئلهی خاتمیت، سابقهای دیرین در عقاید و کلام اسلامی دارد، ولی از آن جهت که در گذشته، در این باره، هیچ گونه اختلاف نظری، در اصل مسئله و تفسیر و تبیین آن وجود نداشت، در کتب کلامی قدیم، مورد بحث و گفتوگو قرار نگرفت، امّا در دوران اخیر، ظهور برخی از مسالک و مذاهب ساختگی در جهان اسلام، مانند بابیت، بهاییت، قادیانیت، و... با ادّعای شریعت جدید و تعالیم آسمانی نو، از یک سو، و ارایهی تفسیرهای جدید از خاتمیت، از سوی برخی نظریهپردازان، از سوی دیگر، سبب شد که متکلّمان اسلامی و مدافعان اعتقادات دینی، آن را به عنوان یکی از بحثهای مهمّ کلامی مورد بحث و بررسی قرار دهند و با تحقیق و تحلیل بیشتر، رسالهها و مقالات و کتابهای جداگانه بنویسند. آن چه در پی میآید، نگاهی به مسئلهی خاتمیت از دیدگاه درون دینی است. مخاطبان این بحث، در وهلهی نخست، مسلمانان پاک و وفادار به پیامبر اسلاماند تا از این رهگذر برای اثبات حقیقت خاتمیت، دلایل متقن دینی را ارایه دهند و در وهلهی دوم، ناآگاهانیاند که مسلمان بودند و به لباس جدیدی که دین، آن را قبول ندارد، در آمدهاند. امید آن است که این مقالهی کوتاه، برای همه، مفید افتد و پیروان مذاهب ساختگی، به حقیقت دین اسلام برگردند. پیش از ذکر حقیقت خاتمیت و دلایل آن، ادّعاهای دروغین میرزا علی محمّد شیرازی (مدّعی بابیت و نبوّت) را ملاحظه میکنیم و سپس به تحلیل و بررسی آن می پردازیم. ادّعاهای دروغین باب و بابیان چنان که در مقالهی پیشین آمده بود، میرزا علی محمّد شیرازی (1235 1266 ه•• .ق) در حالی که بیست و پنج سال از عمرش میگذشت، خود را نمایندهی خداوند بر روی زمین خواند که موظّف است مردم را برای ظهور عدل خداوندی و آمدن موعود جمیع ملل و کتب آسمانی آماده کند! بهایییان (که در آینده به نقد و بررسی آن میپردازیم) برای زمینهسازی جهت پذیرش نبوّت پیامبر دروغین دیگر، تلاش دارند که میرزا علی محمد (معروف به باب) را از جمله پیامبران خداوند محسوب کنند که به ارادهی خداوند متعال بعد از حضرت رسول اکرم (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) مبعوث گشت و اهل عالم را به دینی جدید دعوت کرد! پیروان مسلک ساختگی بهایی، مدّعیاند که باب دو مقام داشت: الف) پیامبری مستقل و صاحب کتاب بود! ب) مبشّر (بشارت دهنده) به ظهور پیامبر دیگری به نام میرزا حسینعلی بود! آنان در این ادّعای پوچ، افراط و اِعلام کردند، باب از جمله انبیای اولوالعزم و صاحب وحی الهی است! آنان، باب را در این مقام، شبیه و نظیر حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت محمد (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) دانستند که صاحب شریعتی مستقل و آیینی جدید است. نیز گفتهاند، ایشان، همان موعود مقدّسی هستند که به ظهورش، وعدهی جمیع پیامبران قبل تحقّق یافته است و از جمله مظاهر مقدّسهی الهیه و دارای سلطنت و اقتدار مطلقه و حایز کلّیهی حقوق و مزایای رسالتی مستقله است! به زعم آنان، اگر چه دورهی باب، فقط نُه سال طول کشید ولکن این دورهی کوتاه، نباید به هیچ وجه میزان سنجش حقّانیت و عظمت امر وی قرار گیرد! چرا که مدّت زمان یک آیین، به ارادهی خداوند متعال است که هر موقعی که اهل عالم را محتاج تعالیم جدید بداند، پیامبر جدیدش را ظاهر می سازد!1 میرزا علی محمّد شیرازی میگفت: حضرت حجّت، ظاهر شد به آیات و بینّات به ظهور نقطه بیان که بعینه، ظهور نقطهی فرقان است.2 و شبهه نیست که در کور نقطهی بیان، افتخار اولوالألباب به علم توحید و دقایق معرفت و شئونات ممتنعه نزد اهل ولایت بود. از این جهت، خداوند عالم، حجّت او را مثل حجّت رسول خدا در نفس آیات قرار داد3. باب، در تفسیر سورهی یوسف، ادّعا کرده است: إنّ الله قد أوحی إلی إن کنتم تحبّون الله فاتبّعونی. نیز گفته است: من، از محمّد افضلام، چنان که پیغمبر گفته: بشر از [آوردن] یک سورهی من، عاجز است، من میگویم: بشر از یک حرف کتاب من عاجز است؛ زیرا، محمّد، در مقام الف و من، در مقامِ نقطه هستم.4 وی، در نامهاش به شهاب الدین آلوسی آورده است: قد بعثنی الله بمثل ما قد بعث محمّدا من قبل... قد رفع کلّ ما أنتم به تعملون.5 وی در کتاب البیان آورده است: قسم به خدا! امر من، از امر رسول الله عجیبتر است. او، در میان عرب تربیت شد و من، در میان عجم و در سن بیست و پنج سالگی.... از دیگر اباطیل او، این است: اوّل مَنْ سجد لی محمّد، ثمّ علی، ثمّ الذین شهدوا من بعده.6 دلایل نفی خاتمیت با طرح نبوّت جدید از سوی باب و پس از او، میرزا حسینعلی نوری (معروف به بهاء)، طرفداران و پیروان آنان، درصدد تفسیر و توجیه و تأویل خاتمیت نبوّت پیامبر اسلام (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) پرداختند تا به زعم خودشان، ثابت کنند در اسلام، راه رسالت و ظهور نبی صاحب شریعت و دین جدید، باز است و آن چه که ختم شده، نبوّت رؤیایی و تبعی است و لذا وحی و الهام رؤیایی، وجود ندارد! یکی از پیروان این گروه، به نام روحی روشنی در کتاب خاتمیت مینویسد: بزرگترین حجابی که مانع عرفان و ایقان مسلمین گردیده و آنها را از شاطی بحر عرفان و معرفت حضرت رحمان محروم کرده، کلمهی خاتم النبیین است و حدیث لانبی بعدی، در صورتی که معنای آن، نه آن چنان است که مسلمین پنداشتهاند. و آیهی قرآن مجید و احادیث، به هیچ وجه، دلالت بر عدم تجدید شریعت نمینماید. سپس شرحی در این باره از فرائد گلپایگانی7 و کتاب درج لئالی هدایت8 و تبیان و برهان9 آورده و چنین نتیجه گرفته که نبی، در لغت، غیبگو را گویند و لذا به انبیایی که دارای شریعت تازه نبودند، اطلاق می شود، ولی رسول، به پیغمبرانی اطلاق میشود که مستقیما به وسیلهی امواج روحانی و اشعهی رحمانی، با ذات منیع لایدرک الهی ارتباط داشته، و دارای کتاب جدید و شرع جدید می باشند. در همین ارتباط میگوید: مقصود از رسول، کسی است که مِنْ عندِالله، مأمور تشریع شرع جدید باشد و نبی، کسی است که مأمور به ترویج و نگاهبانی شریعت قبل باشد. به عبارت دیگر گوییم، رسول، آن است که دارای کتاب باشد و نبی، آن است که کتابی از طرف خدا بر او نازل نشود. وی، سپس با اشاره به آیهی شریف: ما کان محمّد أبا أحد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبیین [احزاب:40] و حدیث متواتر لانبی بعدی، نتیجه می گیرد که ظهور نبی صاحب شریعت و دین جدید، نفی نشده است. نیز در بحث از کلمهی نبی میگوید: بعث رسول و نبی صاحب شریعت، ختم نشده، بل ظهور انبیای تابع و غیرمستقل که در خواب ملهم شوند، ختم گردیده است. . . بنابراین، جملهی خاتم النبیین دلالت بر ختم و انقطاع بَعْثِ رسول ندارد؛ زیرا، هر رسولی، نبی نیست تا از ختم نبوت، ختم رسالت هم لازم آید.10 نقد و بررسی ادّلهی نفی خاتمیت چنان که اشاره شد، علاوه بر دلایل نقلی فراوان از کتاب و سنّت، اجماع مسلمانان بر خاتمیت نبوّت و شریعت اسلام، استوار است. ادّلهای که نویسندگان بابی و بهایی آوردهاند، مخدوش و ادّعاهایی بیاساس است. از آن دسته از خوانندگان بزرگواری که این مباحث را پی میگیرند، انتظار می رود، مطالبی که پی در پی هم با انفکاک موضوعات جهت تسهیل فهم آورده می شود، با تأمّل و تعمّق بیشتر بنگرند. استدلال به آیهی خاتمّیت یکی از ادّلهی خاتمیت، آیهی چهلم سورهی احزاب است که با صراحت و با واژهی خاتم، ختم نبوّت پیامبر اسلام (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) را اعلام کرده است: ما کان محمّدٌ أبا أحد من رجالکم ولکن رسول اللّه وخاتم النبیین وکان اللّه بکلّ شیء علیما؛11 محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست، بلکه پیامبر خدا و ختمکنندهی پیامبران است و خدا، به همه چیز دانا است. نکاتی که در این آیه مورد توجّه است عبارت است از: 1 نحوهی تلفّظ لفظ خاتم در خاتم النبیین و معنای آن لفظ خاتم را در آیه به چند صورت می توان خواند، ولی اختلاف در تلفظ آن، کوچکترین اثری در مفاد و معنای آن پدید نمیآورد. اینک احتمالهای مختلف آن مطرح و بررسی میکنیم. الف) خاتِمْ بر وزن حافظ که به صورت اسم فاعل است و مفاد آن، ختمکننده است. ب) خَاتْم به فتح تا، بر وزن عالَم و معنای آن آخر و آخرین است. ج) خاتَم بر وزن عالَم است، ولی به معنای چیزی که با آن اسناد و نامهها را مهر میکردند، است. د) خاتَمَ به فتح تاء و میم بر وزن ضَارَبَ فعل ماضی از باب مضاربه است و به معنای کسی است که پیامبران الهی را ختم کرد. نتیجه این که لفظ خاتم را به هر صورت تلفظ کنیم، معنای آیه، این میشود که حضرت محمّد (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) پیامبر الهی است و پیامبری و نبوت، با آمدن او، ختم شده، و پس از او، پیامبر و کتاب و شریعت و دین دیگر، نخواهد آمد. علاوه بر کار برد این لفظ در آیات دیگر قرآن12 به همین معنا، تفاسیر قرآن و سخن دانشمندان لغت13 در این باره، شواهد گویای دیگر است. پس میتوان به این نتیجه رسید که خاتمیت مشتق از خاتم و ریشهی آن، کلمهی ختم به معنای پایان است. رایجترین معنایی که واژهشناسان عرب برای کلمهی خاتم گفتهاند، این است که خاتم به معنای مایختم به (وسیلهی ختم و پایان یافتن چیزی) است، مانند طابع که وسیلهی طبع کردن چیزی است. در این معنا، تفاوتی میان خاتِم (بر وزن ناظم) و خاتَم (بر وزن آدم) نیست. ابن فارس، در مقاییس اللّغة گفته است: ... فأمّا الخَتْم، وهو الطّبع علی الشیء فذالک من الباب أیضا؛ لأنَّ الطّبِعْ لایکون إلاّ بعد بلوغ آخره فی الاحراز. و الخاتَم مشتقّ منه [الختم]؛ لأنَّ به یختم. ویقال: الخاتِم [بالکسر]، والخاتام و الخَیتام.14 کاربرد دیگر خاتِم (بر وزن ناظِم) همانند خاتَم، به معنای پایان و آخر یا آخرین است. ابن منظور در لسان العرب گفته است: خِتام القوم وخاتِمُهُم و خاتَمُهُم: آخرهم... و الخاتم و الخاتَم من أسماء البنّی (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم).15 از تتبّع در کلمات واژهشناسان و کاربردهای واژهی خاتم (بر وزن ناظم) به دست میآید که، بیشتر کاربردهای آن، به معنای آخر و پایان یا آخرین است.16 بر همین اساس، خاتم الأنبیاء یکی از القاب پیامبر اکرم (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) است و به این معنا است که او، آخرین پیامبر الهی است، به این معنا که به وسیلهی او، پیامبری، پایان یافته است. روشن است که این دو معنا، با هم ملازمه دارند و در نتیجه، مفاد خاتمیت، این است که رسول اکرم (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) آخرین پیامبر الهی است، و پس از وی، کسی به عنوان پیامبر، از جانب خداوند برگزیده نخواهد شد. چنین دلالتی، مورد قبول مفسّران فریقین است و تحلیل برخی از اندیشهمندان بر دو قرائت خاتَم و خاتِم قابل توجّه است. به عنوان مثال، ابوالبقاء عکبری دانشمند معروف، در ذیل آیهی وخاتم النبیین مینویسد: [1] خاتَم (به فتح تاء)، یا فعل ماضی از باب مفاعله است؛ یعنی، محمد (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) پیامبران الهی را ختم کرد؛ [2] و یا مصدر است که بنابر این، خاتم النبیین به معنای ختمکنندهی پیامبران خواهد بود؛ زیرا، مصدر، در این قبیل موارد، به معنای اسم فاعل است؛ [3] و یا آن طور که دیگر دانشمندان گفتهاند، خاتَم (به فتح تاء) اسم است به معنای آخر آخرین؛ [4] و یا آنگونه که بعضی دیگر گفتهاند، به معنای اسم مفعول است، یعنی مختوم به النبیون، پیامبران الهی، به پیامبر اسلام، مهر و ختم شدهاند. این چهار احتمال، در صورتی است که خاتم به فتح تاء قرائت شود، و اگر به کسر تاء قرائت شود، چنان که شش نفر از قراء سبعه این طور قرائت کردهاند، نیز به معنای آخر و آخرین است. خلاصه بنابر هر یک از این پنج احتمال، معنای آیه، این است که حضرت محمد (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) آخرین پیامبر الهی است و پس از او پیامبر دیگری نخواهد آمد.17 با این تبیین کامل واژهشناختی خاتم، جایی برای پندار نادرست برخی از نویسندگان بابی بهایی، باقی نمیماند. آنان گفتهاند، چون خاتم، در لغت، به معنای زینت انگشت آمده است، ممکن است منظور از خاتم النبیین این باشد که رسول اکرم (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) از حیث کمالات و مقامات، به جایی رسیده است که زینت سایر پیامبران است، همانطور که انگشتری، زینت انگشت انسان است! نیز، این سخن که چون خاتم برای تصدیق کردن مضموننامه به کار میرفته است، یعنی، صاحب نامه، با مهر کردن آخر آن، مضمون نامه را تصدیق میکرده است، ممکن است خاتم النبیین هم به معنای تصدیق کنندهی پیامبران باشد، آن گونه که خاتم وسیلهی تصدیق مضمون نامه است! در واژهیابی کلمهی خاتم، روشن شد که به عقیدهی تمام مفسّران و دانشمندان علم لغت، این واژه، به معنای آخرین پیامبران و ختمکنندهی آنان است، و هیچگاه خاتم را بر انسانی به عنوان زینت یا تصدیق کننده، استعمال نکردهاند. ناگفته پیدا است که اگر گویندهای بخواهد لفظی را در غیرمعنای حقیقی خود به کار برد، لازم است استعمال آن لفظ در آن معنا، رایج و متعارف، یا لااقل مورد پسند طبع و ذوق سلیم باشد، که البته، مورد بحث، هیچ یک از اینها نیست. علاوه بر آن، برای استعمال کلمهای در غیر معنای رایج آن، لازم است قرینه و نشانهای باشد که شنونده و خواننده، به وسیلهی آن قرینه، مقصود گوینده و نویسنده را تشخیص دهد. در آیهی مذکور، هیچ قرینه و نشانهای در کار نیست تا دلیل بر این باشد که معنای حقیقی خاتم النبیین منظور نبوده و از آن، معنای غیر حقیقی به طور مَجاز، اراده شده است. این پندار به اندازهای سست و بیپایه است که مخالفان اسلام، حتّی مدّعیان دروغین نبّوت، به آن اعتنا نکردهاند، بلکه چون خودْ را مسلمان مینامیدند، در برخی نوشتهها، به طور صریح، به خاتمیت پیامبر گرامی اسلام (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) اعتراف، و موضوع نبوّت و رسالت را با آمدن آن حضرت، پایان یافته دانستهاند. رهبر فرقهی ضالّهی بهاییت، در کتاب اشراقات اورده است: والصلاة والسلام علی سید العالم ومربّی الأُمم الذی به انتهتِ الرسالةُ والنبوّة وعلی آله وأصحابه دائما أبدا سرمدا.18 نیز در کتاب ایقان هم به خاتمیت پیامبر اسلام (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) تصریح میکند و خاتم را به معنای زینت یا تصدیقکننده نمیداند، بلکه به همان معنای ختمکننده دانسته، اما آن را تأویل میبرد، به گونهای که بتواند راهی برای ادعای نبوّت خود باز کند. از سوی دیگر، خوب است از طرفداران چنین نظریهای پرسید، اگر مقصود از خاتم در خاتم النبیین زینت بودن پیامبر اسلام در میان پیامبران گذشته است، آیا بهتر نبود به جای خاتم کلمهی تاج و همانند آن به کار میبرد؟ زیرا، تاج و مانند آن، برای فهماندن این معنا، خیلی مناسبتر است. هرگاه مقصود از جملهی خاتم النبیین این بود که بفهمانند رسول اکرم (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) تصدیقکنندهی پیامبران گذشته است، چرا کلمهی مصدّق که بر این مطلب صراحت دارد، به کار برده نشده و به جای آن کلمهی خاتم که معنای حقیقی آن چیزی دیگری است، به کار برده شده است؟ قابل دقّت و یادآوری است که قرآن کریم در موارد دیگر که درصدد بیان این معنا بوده، از کلمهی مصدّق استفاده کرده است.19 علاوه بر همهی اینها، اگر منظور از خاتم، در این آیه، تصدیقکننده باشد، باید میان آن حضرت و خاتم به معنای تصدیقکننده، شباهتی باشد، در حالی که شباهتی نیست؛ زیرا، خاتم، وسیله و ابزار تصدیقِ نامه و نوشته است، نه این که خود خاتم تصدیقکننده باشد؛ زیرا، شخصی که نامه را مینویسد، با مهر، صحّت آن نامه را تصدیق میکند، خودِ او تصدیقکننده است و خاتم وسیلهی تصدیق به شمار میرود، امّا پیامبر گرامی (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) خودش، تصدیقکنندهی پیامبران پیشین است، نه این که وسیلهی تصدیق باشد.20 2 واژهی نبی و رسول: در شبههی نویسندگان بابی و بهایی آمده: در قرآن، خاتمالنبیین، ذکر شده، ولی خاتمالمرسلین نیامده است و لذا آمدن رسول دیگری پس از پیامبر اسلام (صلّیاللّهُعلیهوآلهوسلّم) نفی نشده است.. در پاسخ آن، نکاتی را یادآوری میکنیم: الف) کلمهی نبی، در لغت، به الإنباء عن الله معنا شده است؛ یعنی، کسی که از طرف خداوند، خبر دهد، چه خبر دهنده، دارای شریعت مستقل باشد یا از شریعت دیگری پیروی کند؛ زیرا، ملاک در صدق نبوّت او، اِخبار از ناحیهی خداوند از طریق وحی است. ب) نبوّت، صفت خاصّ پیغمبران است و به غیر آنان، اطلاق نمیشود، ولی رسول شامل هر فرستاده می شود. در قرآن، به فرشتگان21 و جبرییل22 و دو نفر از فرستادگان23 حضرت مسیح به انطاکیه که از حواریون آن حضرت بودند رسول اطلاق شده است. از این رو، برای اِعلام انقطاع وحی، باید از واژهی خاتم النبّیین استفاده کرد و نه خاتم الرّسل؛ زیرا، در کلمهی نبی، وحی و نبوّت خوابیده، ولی در کلمهی رسول این معنا لحاظ نشده است. نیز بر اساس کاربرد قرآن کریم، نبی، وصف رسول آمده است: ...و رسوله النبّی... و الرسول النبّی24. ج) در قرآن کریم، به تعدادی از پیامبرانی که دارای کتاب و شریعت مستقل نبودهاند، رسول اطلاق شده است، مانند حضرت لوط25 و حضرت الیاس26 و حضرت یونس27 و حضرت اسماعیل28. د) هر گاه کلمهی رسول و نبی در جملهای، کنار هم قرار گیرند، مانند آیهی پنجاه و دوم سورهی حج: و ما أرسلنا من قبلک من رسول و لانبّی... ممکن است از رسول و نبی، دو معنای متفاوت اراده شده باشد، ولی دلیلی در دست نیست که در این موارد، مقصود از آن، همان معنایی باشد که مؤلّف بهایی خاتمیت اظهار کرده است، بلکه تفاوت آنها در مقام رسالت و نبوت است که بر حسب روایات، مقام رسالت برتر از مقام نبوت است. در روایت آمده که سیصدوسیزده تن از انبیا، دارای رسالت خاصی بودهاند و از آنان به رسل تعبیر میشود29. پس این تفاوت از ناحیهی مفهوم لفظ نبی و رسول نیست. بدین ترتیب، پیامبرانی که از هر دو مقام برخوردار بودند، بر سایر پیامبران برتری معنوی دارند. ه••) مؤید دیگری که می تواند معنای آیه را روشن، و بیاساس بودن پندار اشکالکننده را واضح کند،این است که در قسمت زیادی از روایاتی که در بارهی خاتمیت آمده، در حقیقت، تذکّر و توضیح معنای خاتمیت در آیهی شریف است. الفاظی که در روایات آمده چنین است: خاتم المرسلین، لیس بعدی رسول، أختم به انبیائی ورسلی، وختم به الوحی، وخاتم رسله، وختم بکتابکم الکتب فلا کتاب بعده أبدا.30 ز) نکتهی دیگری که برای ردّ ادّعای نویسندگان بابی و بهایی باید تذکّر داد، این است که انحصار و تخصیص وحی رؤیایی به انبیای تابع و سپس آن را برای تأویل آیهی خاتم النبیین مستمسک
- [سایر] منابع پیرامون فرقه های بهائیت و بابیت چیست؟
- [سایر] کلیاتی از زندگانی شاه عبدالعظم حسنی بفرمایید؟
- [سایر] لطفاً کلیاتی در مورد فرقه قادیانیه ارائه و منابعی در این زمینه معرفی فرمائید؟
- [سایر] تاریخچه بابیت را بیان کنید؟
- [سایر] در مورد (فرقه قرآنیون) توضیحاتی بفرمایید.
- [سایر] لطفاً بفرمایید مسلمین به چند فرقه تقسیم شده اند؟
- [سایر] شعار و مطالبه بابیه چیست؟
- [سایر] در مورد فرقه شیخیه توضیحاتی بفرمایید و انحرافات آنها را بیان کنید؟
- [سایر] کلیاتی از زندگی و فضایل امام کاظم علیه السلام چیست؟
- [سایر] رابطه بابیت با بهائیت چیست؟ لطفاً توضیح دهید؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] غسل و کفن و نماز و دفن میت مسلمان واجب کفائی است یعنی، اگر بعضی انجام دهند، از دیگران ساقط می شود چنانچه هیچ کس انجام ندهد، همه معصیت کرده اند و در این مسأله تفاوتی میان فرقه های مختلف مسلمانان نیست.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] مسلمانی که منکر خدا یا پیغمبر یا معاد یا از فرقه هائی بوده باشد که در مسأله (2406) گفته شد و یا حکم ضروری دین؛ یعنی حکمی را که مسلمانان جزء دین اسلام می دانند مثل واجب بودن نماز و روزه؛ در صورتی که بداند آن حکم ضروری دین است انکار کند مرتد می شود و احکامی که در مسائل آینده ذکر می شود بر او مترتب است.
- [آیت الله وحید خراسانی] زن مسلمان نمی تواند به عقد کافر در اید و مرد مسلمان هم نمی تواند با زنهای کافره غیر اهل کتاب ازدواج کند ولی متعه کردن زنهای اهل کتاب یعنی یهود و نصاری مانعی ندارد و بنابر احتیاط مستحب ازدواج دایم با انها ننماید ولی نمی تواند با زن های اهل کتاب بدون رضایت زن مسلمان خود ازدواج دایم یا موقت نماید و بعضی از فرقه ها از قبیل خوارج و غلات و نواصب که خودرا مسلمان می دانند و در حکم کفارند مرد و زن مسلمان نمی توانند با انها به طور دایم یا موقت ازدواج نمایند
- [آیت الله فاضل لنکرانی] سر بریدن حیوان شش شرط دارد: اول: کسی که سر حیوان را می برد چه مرد باشد، چه زن باید مسلمان باشد و بچه مسلمان هم اگر ممیز باشد یعنی خوب و بد را بفهمد می تواند سر حیوان را ببرد. و اگر کسی که از کفّار یا از فرقه هائی است که در حکم کفّارند مانند غلات و خوارج و نواصب سر حیوان را ببرند، حلال نمی شود. دوّم: سر حیوان را با آهن ببرند ولی چنانچه آهن پیدا نشود و طوری باشد که اگر سر حیوان را نبرند می میرد، با چیز تیزی که چهار رگ آن را جدا کند مانند شیشه و سنگ تیز، می شود سر آن را برید. سوّم: در موقع سر بریدن، جلو بدن حیوان رو به قبله باشد و کسی که می داند باید رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حیوان را رو به قبله نکند حیوان حرام می شود ولی اگر فراموش کند، یا مسأله را نداند، یا قبله را اشتباه کند، یا نداند قبله کدام طرف است و نتواند بپرسد و ناچار به ذبح باشد یا نتواند حیوان را رو به قبله کند اشکال ندارد. چهارم: وقتی می خواهد سر حیوان را ببرد یا کارد به گلویش بگذارد به نیت سر بریدن، نام خدا را ببرد و همین قدر که بگوید (بسم الله) کافی است و اگر بدون قصد سر بریدن نام خدا را ببرد، آن حیوان پاک نمی شود و گوشت آن هم حرام است، و همچنین است اگر از روی جهل به مسئله نام خدا را نبرد ولی اگر از روی فراموشی نام خدا را نبرد اشکال ندارد. پنجم: حیوان زنده باشد و با بریدن رگ ها جان بدهد. لذا اگر معلوم باشد که حیوان زنده بوده و بعد از ذبح جان داده اشکال ندارد و اگر شک در زنده بودن آن قبل از ذبح داشته باشد در صورتی محکوم به طهارت است که بعد از ذبح حرکتی بکند که علامت زنده بودن آن باشد مثلاً دم خود را حرکت دهد یا پا به زمین بزند یا به مقدار متعارف خون از بدن حیوان خارج شود. ششم: آنکه کشتن از مذبح باشد و بنابر احتیاط وجوبی جائز نیست کارد را پشت گردن فرو نموده و به طرف جلو بیاورد که گردن از پشت بریده شود.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] سر بریدن حیوان چند شرط دارد: اول کسی که سر حیوان را می برد چه مرد باشد چه زن باید مسلمان باشد و بچه مسلمان هم اگر ممیز باشد یعنی خوب و بد را بفهمد می تواند سر حیوان را ببرد. و اما کسی که از کفار یا از فرقه هائی است که در حکم کفارند مانند غلات و خوارج و نواصب نمی توانند سر حیوان را ببرند. دوم سر حیوان را با چیزی ببرند که از آهن باشد؛ ولی چنانچه آهن پیدا نشود و طوری باشد که اگر سر حیوان را نبرند می میرد؛ یا ضرورتی مقتضی سر بریدنش شود با چیز تیزی که چهار رگ آن را جدا کند مانند شیشه و سنگ تیز؛ می شود سر آنها را برید. سوم در موقع سر بریدن؛ صورت و دست و پا و شکم حیوان رو به قبله باشد و بعید نیست گوسفند و مانند آن رو به قبله ایستاده باشد سرش را ببرند در استقبال قبله کافی می باشد و کسی که می داند باید رو به قبله سر ببرد؛ اگر عمدا حیوان را رو به قبله نکند؛ حیوان حرام می شود؛ ولی اگر فراموش کند؛ یا مسأله را نداند؛ یا قبله را اشتباه کند؛ یا نداند قبله کدام طرف است؛ یا نتواند حیوان را رو به قبله کند؛ اشکال ندارد. و احتیاط مستحب آن است که برنده سر (کشنده - ذابح) نیز رو به قبله باشد. چهارم وقتی می خواهد سر حیوان را ببرد یا کارد به گلویش بگذارد به نیت سر بریدن؛ نام خدا را ببرد و همین قدر که بگوید بسم اللّه کافی است و اگر بدون قصد سر بریدن نام خدا را ببرد؛ آن حیوان پاک نمی شود و گوشت آن هم حرام است؛ ولی اگر از روی فراموشی نام خدا را نبرد اشکال ندارد. پنجم حیوان بعد از سر بریدن حرکتی بکند؛ اگرچه مثلا چشم یا دم خود را حرکت دهد یا پای خود را به زمین زند و این حکم در صورتی است که زنده بودن حیوان در حال ذبح مشکوک باشد و نیز واجب آن است که به اندازه معمول آن حیوان خون از بدنش بیرون آید و اگر بدانند که در حال سر بریدن زنده بوده؛ حاجتی به حرکت مزبور ندارد. ششم آنکه بنا بر احتیاط سر حیوان را پیش از بیرون آمدن روح از بدنش جدا نکنند؛ بلی اگر از روی غفلت یا به جهت تیزی چاقو سر جدا شود؛ اشکالی ندارد و همچنین بنا بر احتیاط رگ سفیدی را که از مهره های گردن تا دم حیوان امتداد دارد و او را نخاع می گویند عمدا قطع نکند و این در صورتی است که حیوان را از جلو گردن سر ببرند؛ ولی اگر کارد را پشت گردن فرو نموده و به طرف جلو بیاورد که گردن از پشت بریده شود بعید نیست که مانعی نداشته باشد. دستور کشتن شتر
- [آیت الله نوری همدانی] نافلة ظهر و عصر را در سفر نباید خواند ، ئلی ولی نافله عشا را که نماز وُتیره نامیده می شود به نیت اینکه شاید مطلوب خداوند باشد ، می تواند بجا آورد . فضلیت سحر خیزی ونماز شب باید توجه داشت که وقت سحر ، وقت بسیار مبارکی است ، وقت تهجد و عبادت خدا است وقت انس گرفتن با محبوب حقیقی در خلوت شب است ، وقتی است که پیشوایان معصوم اسلام (سلام الله علیهم )مسلمانان را به بیداری و تهجد د ر آن ترغیب می نمودند ، وقتی است که وقتی است که علمای بزرگ و صلحای روزگار همیشه در آن وقت از خواب بر می خاستند و در پیشگاه حضرت حق به نماز خواندن و تلاوت قرآن و استغفار می پرداختند و حل کمشکلات و قضای حوایج مهم خود را در این ساعت از آن ذات مقدس می خواستند و به مقصود می رسیدند .خداوند در دو جای قرآن ، کسانی را که در سحرگاهان به استغفار می پردازند و از خداوند کریم و رحیم بخشایش گناهان خود را می خواهند مورد تمجید قرار داده است .وقت سحربنابر اظهر ، آخرین قسمت از یک ششم شب میباشد .هر چند وقت نماز شب از نصف شب به بعد آغاز می شود و تا طلوع فجر ادامه پیدا می کند ، ولی هر چه به طلوع فجر نزدیکتر باشد ، ثواب بیشتری دارد .برای نماز شب فضلیت های فراوانی و تاکید بسیاری در احادیث اهل بیت عصمت (علیهم السلام) ذکر شده است.حضرت رسول اکرم (صلی الله غلیه وآله وسلم ) در ضمن وصیتهای خود به حضرت امیر المؤمنان (علیه السلام ) فرمودند : ( عَلیکَ بِصَلوهِ اللّیلِ ، بِصلوهِ الّلیلِ ، بِصلوهِ اللّیلِ ) یعنی سه مرتبه فرمودند : نماز شب خواندن را بر خود لازم بشمار . حضرت صاذق (علیه السلام)فرمودند :( شرافت مؤ من در نماز شب خواندن و عزت مؤ من در این است که متعرض اعراض مردم چیزهایی که مردم عنایت به پنهان ماندن آن دارند ، نشود ، به این معنا که تفحص در امور مردم نداشته باشد و غیبت آنان را نکند .) و نیز حضرت صادق (علیه السلام ) فرمودند : ( مال دنیا و فرزندان ، زینت زندگی این دنیا و نماز شب ، زینت آخرت است . ) در احادیث اسلامی برای نماز شب علاوه بر اینکه ثواب و فضیلت فراوان اخروی ذکر شده است ، فواید دنیوی بسیاری نیز برای آن بیان شده است .که حضرت صادق ( علیه السلام ) فرمود : ( نماز شب بخوانید که آن سنت پیغمبر و رسم صلحایی است که پیش از شما می زیستند و آن درد و مرض را از بدن شما دور می کند . ) و نیز فرمودند : ( نماز شب خواندن روی انسان را سفید و نورانی وخلق انسان را نیکو و بوی وی را پاکیزه می کند و روزی را فراوان می سازد و موجب ادای قرض انسان می گردد و غم و اندوه را بر طرف می نماید و به چشم انسان جلوه و روشنی می بخشد . )حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : ( خانه هایی که در آنها نماز شب و قرآن خوانده می شود ، برای اهل آسمان روشنایی می دهند به همان طوری که ستارگان آسمان برای مردم زمین ، روشنایی می دهند . ) حضرت رضا ( علیه السلام ) فرمودند : ( نماز شب خواندن را بر خود لازم بدانید زیرا هر بندة مؤ منی که هشت رکعت نماز شب و دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخواند و در قنوت وتر 70مرتبه استغفار کند خداوند او را از عذاب قبر و از عذاب آتش نجات می دهد وعمرش را در دنیا طولانی میکند و در زندگی اقتصادی خداوند به او وسعت و گشایش میدهد وهر خانه ای که در آن نماز شب خوانده شود آن خانه برای مردم آسمان روشنایی می دهد همانطورکه ستارگان آسمان برای مردم روی زمین روشنایی می بخشند . ) برای د ستیابی به این توفیق لازم است از اول شب تصمیم بگیرند و مخصوصاً با کم غذا خوردن در شب خود را برای بیداری آماده سازند که حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام ) فرمودند : ( در سه چیز با سه چیز طمع مکن : 1-در بیداری شب با پرخوردن .2-در نور صورت با خوابیدن در جمیع شب .3-در امان ماندن در دنیا با همنشینی با فاسقان و فاجران .) کیفیت نماز شب و اما کیفیت نماز شب به این ترتیب است که : هشت رکعت که هر دو رکعت به یک سلام انجام بگیرد به قصد نماز نافلة شب خوانده شود و بعد از آن دو رکعت نماز به قصد نماز شفع می خواند و از آن پس یک رکعت به نیت نماز وتر بجا می آورد و بهتر این است که قنوت نماز وتر را به این ترتیب بجا بیاورد : 1- دعای فرج را که عبارت از این دعا است : لا اله الله الحلیم الکریم لا اله الا الله العلی العظیم سبحان الله رب السموات السبع و سبحان الله رب الارضین السبع و ما فیهن و ما بینهن و رب العرش العظیم و سلام علی المرسلین بخواند . 2-هفت مرتبه بگوید : استغفر الله الذی لا اله الا هو الحی القیوم ذوالجلال و الاکرام من جمیع ظلمی و جرمی و اسرافی علی نفسی و اتوب الیه .بعد از آن 70مرتبه بگوید : استغفرالله ربی و اتوب الیه .پس از آن 300مرتبه بگوید : العفو . سپس برای چهل مؤمن دعا کند ( به زبان غیر عربی هم اشکال ندارد ، مثلاً بگوید : خداوندا! فلانی را بیامرز ) .از آن پس برای خود و پدر و مادر خود دعا کند و در خاتمة قنوت 7مرتبه بگوید : هذا مقامُ الغائذِ بکَ مِنَ النارِ . فضیلت نماز جعفر طیار نماز جعفر طیار ، دارای ثواب و فضیلت بسیار است و بر اساس روایاتی که از اهل بیت عصمت(سلام الله علیهم ) رسیده است تاثیر زیادی در بخشیده شدن گناهان انسان دارد . حضرت صادق ( علیه السلام ) فرمودند : ( روزی که قلعة خیبر ، دژ محکم یهودانی که در برابر پیشرفت اسلام جوان ، سنگ اندازی می کردند و هر روز نقشه ای می کشیدند و تر فندهایی برای متوقف ساختن ، بلکه بر انداختن نظام اسلامی ، طرح می کردند به دست سپاه اسلام فتح شد ، جعفر از کشور حبشه که به سر پرستی جمعی از مسلمانان که در نتیجة فشار سردمداران کفر به آنجا مسافرت کرده بودند که تا در محیطی آزاد به اقامه مراسم دین قیام کنند و هم به تبلیغ اسلام پرداخته ، درخت دین را در آن سر زمین بنشانند ، مسافرت کرده بود مراجعت کرد .حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) از شنیدن این جریان بسیار خرسند گردید و فرمود : ( والله ما ادری بایهما انا اشد سروراً بقدوم جعفر ام بفتح خیبر ) . قسم به خداوند از این دو جریانی که امروز برای ما پیش آمده است نمی دانم برای کدام یک بیشتر خشنود باشم ، آیا برای فتح خیبر یا برای بازگشت جعفر ؟ و از جای خود برخاست و جعفر را به آغوش کشید و میان دو چشم وی را بوسید و فرمود هدیه ای به تو بدهم .چون این کلام را مسلمانان شنیدند افراد بسیاری در میان جمع گرد آمدند و چنین فکر می کردندکه این هدیه طلا ونقرة قابل توجهی خواهد بود. حضرتش به جعفر فرمودند : ( چهار رکعت نماز به تو تعلیم می دهم اگر بتوانی در هر روز و اگر نه در دو روز و گرنه در هر جمعه و اگر نتوانستی در هر ماه یک مرتبه و اگر نتوانستی در هر سال یک مرتبه بخوان ، خداوند متعال گناهانی را که ما بین آن دو نماز انجام گرفته باشد می آمرزد .سپس آن را بیان فرمود و توضیح آن به این ترتیب است : چهار رکعت است به تشهد و دو سلام . در رکعت اول بعد از سوره حمد سورة (اذا زلزلت ) و در رکعت دوم بعد از سورة ( و العادیات) و در رکعت سوم پس از حمد ، سورة ( اذا جاء نصرالله ) و در رکعت چهارم بعد از حمد سورة ( قل هو الله احد) و در هر رعت بعد از فراغ از قرائت پانزده مرتبه می گوید سبحان الله و الحمد الله و لا اله الا الله و الله اکبر و در رکوع همین تسبیحات را ده مرتبه می گوید و چون سر از رکوع بر می دارد ده مرتبه و در سجدة دوم ده مرتبه و بعد از سر بر داشتن پیش از اینکه برخیزد ، ده مرتبه می گوید و هر چهار رکعت را به همین تر تیب می خواند که مجموعاً 300مرتبه می شود . اگر نتواند این سوره ها را بخواند بجای آنها هم سورة قل هو الله احد را بخواند ، ثواب و فضیلت این نماز را بدست می آورد .خواندن نماز جعفر در هر موقع مستحب است ، ولی بهترین اوقات آن در روز جمعه هنگامی است که آفتاب در سطح زمین گسترش یافته باشد .علمای بزرگ اسلام و صلحای روزگار در این وقت برخواندن آن مواظبت داشته اند .نماز های مستحبی غیر از اینها نیز بسیار است به کتاب مفاتیح الجنان و غیر آن مراجعه بفرمایید . وقت نافله های یومیه