وقتی که مقامات ائمه علیهم السلام را بررسی می کنم این سوال برای من پیش می آید که دلیل عقلی و نقلی این مقامات بسیار بلند چیست و چگونه این با عدالت خدا توجیه میشود.
وقتی که مقامات ائمه علیهم السلام را بررسی می کنم این سوال برای من پیش می آید که دلیل عقلی و نقلی این مقامات بسیار بلند چیست و چگونه این با عدالت خدا توجیه میشود. برای توضیح معنای واسطه فیض بودن امام (ع) لازم است به حقیقت امامت از نظر قرآن توجه شود. در این رابطه مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان در ذیل آیه شریفه : ( و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات ) (سوره بقره، آیه 124 ) توضیحاتی دارد که چکیده آن از نظر شما می‌گذرد: امامت موهبتی است الهی غیر از موهبت نبوت، رسالت و ریاست دین و دنیا و خلافت و حکومت و مطاع بودن . و از این رو خداوند پس از اینکه حضرت ابراهیم (ع) دارای مقام نبوت و رسالت بود در اواخر عمر پس از ابتلائات و امتحانات شدیدی او را برای چنین مقامی برگزید و فرمود: (... انی جاعلک للناس اماما.. ) (سوره بقره، آیه 124 ) ...همانا من تو را برای مردم امام قرار می‌دهم.... و آنچه از قرآن استفاده می‌شود این است که هر کجا در قرآن متعرض این مقام شده است آن را به نوعی از هدایت تفسیر و تبیین نموده است . در سوره انبیاء فرموده : و وهبنا له اسحق و یعقوب نافلة و کلا جعلنا صالحین، و جعلناهم أئمة یهدون بأمرن (سوره انبیاء، آیه 72 و 73 ) : و ما اسحاق و یعقوب را افزون به او - ابراهیم - عطا کردیم و همگی را صالح قرار داده و آنان را امامانی قرار دادیم که به امر ما مردم را هدایت می‌کردند. و در سوره سجده فرموده است : و جعلنا منهم أئمة یهدون بأمرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون (سوره سجده، آیه 24 ) : و بعضی از آنان - پیامبران - را چون صبر کردند و به آیات ما یقین داشتند امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت می‌کردند. در هر دو آیه فوق خداوند امامتی را که به پیامبران خاصی اعطا کرده است به هدایت به امر الهی تبیین و تفسیر نموده است . پس حقیقت امامت هدایت به امر است . و أمر را در سوره یس چنین بیان نموده است : انما أمره اذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون، فسبحان الذی بیده ملکوت کل شئ (سوره یس، آیه 82 و 83 ) همانا امر او هنگامی که چیزی را اراده کرد این است که به آن می گوید موجود شو پس آن موجود می‌شود. پاک و منزه است خدایی که ملکوت و باطن هر چیزی به دست اوست. در این آیه أمر به ملکوت و باطن عالم تفسیر شده است، و ملکوت عالم همان وجه دیگر این عالم است که با آن وجه با خداوند مواجه است و از او صادر می‌شود; و این وجه یکی بیش نیست : و ما أمرنا الا واحدة کلمح بالبصر (سوره قمر، آیه 50 ) : و امر ما نیست جز یکی، همچون چشم به هم زدنی. و از تکثر و قیود زمان و مکان و حرکت و تغییر دور و منزه می‌باشد. پس مستفاد از آیات مذکور چنین است که امام به خاطر مصاحب بودن با ملکوت عالم نوعی ولایت تکوینی بر باطن عالم دارد و در اثر این مصاحبت و ولایت که قهرا دامنه آن بر باطن قلوب و اعمال مردم نیز امتداد دارد آنان را هدایت می‌کند; یعنی عملا به کمال مطلوب و هدف نهایی می‌رساند. و در حقیقت واسطه در فیض الهی می‌باشد که همان هدایت و ایصال به سوی کمال مطلق است . این نوع هدایت غیر از صرف ارائه طریق کمال و حق و راهنمایی به سوی آنها است و مرحله ای بالاتر از آن می‌باشد. ارائه طریق وظیفه هر نبی و رسول بلکه هر مؤمنی است و منحصر به امام نمی باشد. آنچه منحصر به اوست و حقیقت امامت است همان هدایت به امر و رساندن افراد خاصی به کمال می‌باشد. کسانی می‌توانند مشمول این هدایت شوند که در تمام جهات و شئون حقیقتا پیروی از امام می‌کنند و حقیقتا او را مقتدای خود در تمام ابعاد زندگی قرار داده اند. (‌ تفسیرالمیزان، ج 1، ص 270 به بعد ) یادآوری می‌شود عبارتی که در روایت جابر از پیامبراکرم (ص - از طریق اهل سنت - نقل شد، یعنی جمله: ینتفعون بولایته فی غیبته (‌فرائدالسمطین، ج 1، ص 314، حدیث 250) : در زمان غیبت از ولایت او نفع می‌برند در راستای این مطلب نیز هست که از قرآن درباره حقیقت امامت استفاده می‌شود. و اگر مقصود از ولایت او پیروی کامل از منویات و اهداف آن حضرت باشد، این گونه ولایت منحصر به افراد خاصی از اولیای او از بین شیعیان خواهد بود. بنابراین فواید و منافع امام منحصر به فواید ظاهری نمی باشد. ضمنا مقصود از لطف که مرحوم خواجه طوسی در کتاب تجرید الاعتقاد(3) در رابطه با وجود امام معصوم گفته است که وجود امام لطف الهی است و تصرفش لطف دیگری است و فقدان تصرف و لطف او از ناحیه ماست، همان فوائد ظاهری و باطنی امام می‌باشد. عرضه اعمال بر پیامبر (ص) و امام (ع) روایاتی که مضمون آن عرضه اعمال و کارهای عباد بر پیامبر(ص) و ائمه (ع) است، نیز دلالت می‌کند بر اینکه باطن اعمال انسانها نزد امام حضور دارد و او نوعی نظارت و اشراف بر اعمال دارد. از باب نمونه در کافی یک باب با همین عنوان منعقد شده است . (الکافی، ج 1، ص 219 ) همچنین است روایاتی که پیامبر(ص) و ائمه (ع) را شهدا و گواهان مردم دانسته است .( بحارالانوار، ج 7، باب : السؤال عن الرسل والامم ) در روایت چهارم این باب عبدالله بن أبان الزیات که نزد حضرت رضا(ع) موقعیتی داشت از آن حضرت خواست که برای او و اهل بیتش دعا کنند، آن حضرت فرمود:مگر من چنین نمی کنم ؟ به خدا قسم اعمال شما در هر روز و هر شب بر من عرضه می‌شود. آنگاه راوی از این کلام حضرت تعجب کرد و حضرت در جواب فرمود: مگر این آیه قرآن را نخوانده ای : و قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله والمؤمنون ([3] سوره توبه، آیه 105 ) : و بگو - ای پیامبر - عمل کنید که خداوند و رسول او و مؤمنین به زودی عمل شما را می‌بینند به خدا قسم مقصود از آن [والمؤمنون ] علی بن ابی طالب است. (‌ الکافی، ج 1، ص 219، حدیث 4 ) و علت اینکه فقط حضرت علی (ع) را نام بردند با آنکه علی (ع) و امامان معصوم دیگر در این جهت تفاوتی ندارند، این است که در زمان نزول آیه فقط حضرت علی (ع) مصداق آن امر بوده است و گرنه مؤمنون جمع است و افراد دیگری که شایستگی آن مقام منیع را داشته باشند شامل می‌شود. به نظر می‌رسد منشأ نوع چنین شبهاتی مقایسه مفاهیم رایج میان ما با مفاهیمی است که نسبت به خداوند متعال به کار می‌گیریم و این در باب صفات و افعال الهی بیشتر می‌باشد. آدمی یک سلسله مفاهیم را که از مصادیق امکانی اخذ کرده؛ یعنی، ابتدا چیزی را در خود یافته یا رابطه‌ای میان دو موجود مخلوق و ممکن و مادی را شناخته، سپس از آن رابطه یافته یا شناخته شده، مفهومی گرفته و آن را تعمیم داده تا شامل خدا هم بشود. مثلاً وقتی می‌گوییم خداوند امور جهان را تدبیر می‌کند از این (تدبیر) همان تدبیر رایج میان خود که فلانی یک مجتمع را اداره و امور آن را به پیش می‌برد، استنباط می کنیم. غنی بودن و بی‌نیاز بودن خداوند و یا افاضه فیض حضرت حق توسط اسباب و سلسله علل و معالیل نیز از این مسأله مستثنی نیست. ما فکر می‌کنیم استفاده خداوند متعال از اسباب مانند استفاده انسان‌ها از یک سری ابزار است و چون آدمی در انجام کار بدان ابزار نیازمند است، فوری به ذهن ما چنین خطور می‌کند که خداوند هم به اسبابی که توسط آن به ما فیض می‌رساند نیازمند است و حال آن که چنین نیست. ما نیازمند به ابزاری هستیم که خارج از حیطه آفرینش ماست، ما به عللی و عواملی نیازمند هستیم که در عرض و مقابل هستی و وجود و ذات ماست و حال آن که خداوند با ابزاری فیضش را می‌رساند که آن ابزار و وسایل علل و اسبابی هستند که در طول هستی او بوده و مخلوق و وابسته محض به ذات مقدس اویند. البته این مطلب بدان دلیل است که ما رابطه فاعلیت الهی و خالقیت الهی را نمی‌توانیم درست درک و هضم کنیم و نمی‌توانیم تصویر صحیحی از رابطه واجب‌ الوجود و ممکن ‌الوجود داشته باشیم، چرا که ذهن آدمی دارای قیود و شرایطی است که معقولات علمی و فلسفی خود را از جهان طبیعت به دست می‌آورد، لذا نمی‌تواند رابطه خدا را با جهان دقیقا به دست آورد. البته این عدم توانایی در رسیدن به کنه مطلب نباید باعث شود که ما فکر و عقل و خرد خود را تعطیل کنیم، بلکه باید تلاش کنیم و معرفت عقلانی خود را زیاد کنیم و در باب رابطه خداوند با جهان و افعال او و نسبت او با اسباب و نظامی که خود بر جهان هستی حکم فرما ساخته است - از قرآن مدد جوییم. اگر در لحن‌های گوناگونی که آیات قرآن نسبت و رابطه خدا با موجودات مطرح فرموده است دقت کنیم: لحن‌هایی چون (احاطه خداوند بر همه موجودات)،(نساء، آیه 126)، (قوام جهان هستی از خداست)، (بقره، آیه 255)، (خداوند با همه موجودات است)، (طه، آیه111)، (خدا خالق هستی است)، (انعام، آیه 102)، (خداوند مالک هستی است)، (خدا حافظ جهان هستی است)،(هود، آیه 57)، (پرورش دهنده همه هستی است)، (انعام، آیه 64) و... تدریجا معرفت ما در باب نسبت خدا باعلل و اسبابی که خود مقرر و خلق فرموده روشن‌تر می‌شود و در عین حال غنی بودن محض و محض غنی بودن او برای ما بیشتر واضح می‌گردد که در این راه نیز باید از او مدد جوییم. در باب نسبت خداوند با افعال خود نگا: همان: صص 116 - 96 و نصری، عبداللّه‌، تکاپوگر اندیشه‌ها (زندگی، آثار و اندیشه‌های استاد محمد تقی جعفری) پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران، چاپ اول، تابستان 1376، ص 156 – 151 ) . جرعه‌ای بر ریختی زآن خفیه جام / بر زمین خاک من کاس الکرام هست بر زلف و رخ از جرعه‌ش نشان / خاک را شاهان همی لیسند از آن جرعه حسن است اندر خاک گش / که به صد دل روز و شب می‌بوسیش مثنوی، دفتر پنجم، ابیات 374 372) در نتیجه واسطه فیض بودن امامان(ع) با توحید افعالی منافات ندارد. بلکه بر اساس مبانی فلسفی حلقه وصل میان واجب الوجود و ممکن الوجود باید اشرف مخلوقات باشند که نور حقه محمدیه می باشد و انوار ائمه علیهم السلام نیز از همان نور است. و اما این به معنای تفویض نیست بطوریکه خداوند کار جهان را به این ذرات مقدس محول کرده باشد و خود خداوند بیکار باشد. بلکه رابطه همه با خدا به اراده خداست و هیچگونه استقلالی برای غیر خدا نیست بلکه همه عین ربط به خدایند. وجود سلسله مراتب نشانه نظام مندی و روش مندی هندسه آفرینش است. وجود وسایط فیض هم خود وسایط را دارای کمال و فیض می سازد و هم موجودات فروتر را در قوس نزول در مسیر رشد وکمال قرار می دهد و زیبایی نظام آفرینش و بارور شدن استعدادها و قابلیت موجودات در سیکل گردشی موجودات به نمایش در می آید. به طور مثال؛ اگر چه خداوند به طور مستقیم می تواند درخت خشکیده ای را سرسبز کند چنان که گاهی پیامبران و امامان(ع) به اذن خدا چنین کاری را می کردند، اما شکل گیری نظام آفرینش به آن است که آب از طریق ریشه ها جذب ساقه درخت شود و به برگها برسد و برای این منظور نزول باران و هدایت آب ها و کار باغبان ها و... همگی معنا و مفهوم پیدا می کنند و نشاط و فعالیت و گردش کار جهان را فرا می گیرد و در غیر این صورت سستی و رکود و جدایی میان موجودات حاکم می شد. خداوند متعال که حکیم و احسن الخالقین است نظام جهان را بر بنیانی محکم و زیبا استوار کرده است و لازمه چنین نظامی سلسله مراتب می باشد که از عالم غیب و ذات لاهوت خداوند سرچشمه می گیرد و به عالم جبروت و ملکوت و عالم ملک و ناسوت می رسد. در همین رابطه جایگاه وجود فرشتگان در نظام آفرینش تعریف می شود. مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان به طور مفصل راجع به امامت و معنای هدایت به امر بحث کرده‌اند. ‌ایشان ذیل‌ایه (و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما) (بقره: 124) به مناسبت واژه امام در‌این‌ایه بحث امامت را بسیار دقیق‌ایه (و جعلنا هم ائمه یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوه و ابناء الزکوه و کانوا لنا عابدین) بحث هدایت به امر را مطرح کرده‌اند و در‌این بحث اشاره‌ای دارند به مباحث مربوط به‌ایه 124 بقره. با عنایت به‌ایات شریفه مذکور ، نکاتی چند در‌اینجا بیان می‌شود: بد نیست من در ابتدا برخی از عبارات‌ایشان را برای تبیین بهتر بحث اشاره کنم: ذیل (و جعلنا هم ائمه یهدون بامرنا) می‌فرمایند که ضمیر در (جعلنا هم) بر می‌گردد به سه نفر: حضرت ابراهیم و دو فرزندشان اسحق و یعقوب(ع) چون در‌ایه قبل از‌این‌ایه آمده است: (و هبناله اسحاق و یعقوب نافله و کلا جعلنا صالحین) پس ضمیر در (جعلنا هم) یعنی حضرت ابراهیم و دو فرزندش که قدر متیقن از ائمه هستند یعنی امامانی هستند که خدا می‌فرماید: (یهدون بامرنا) یعنی‌اینها هدایت به امر می‌کنند. در‌این جا چون بحث ما بیشتر در مورد معنای هدایت به امر است آن را بیشتر توضیح خواهم داد. بعد علامه می‌فرماید: (و ظاهر قوله ائمه یهدون بامرنا، ان الهدایه بالامر یجری مجری المفسر لمعنی الامامه) عبارت (یهدون بامرنا) مفسر معنای امامت است و از‌این مطلب،‌ایشان نکته‌های زیادی استفاده کرده‌اند. خداوند می‌فرماید ما‌اینها را امام قرار دادیم و معنای امام و امامت‌این است که (یهدون بامرنا) پس هدایت به امر همان معنای امامت است. بعد‌ایشان می‌فرمایند: (ان هذه الهدایه المجعوله من شئون الامامه لیست هی بمعنی ارائه الطریق) در‌اینجا بحثی را مطرح می‌کنند که فرق نبوت با امامت چیست؟ می‌دانیم که حضرت ابراهیم نبی بود و به مقام نبوت او را به مقام امامت رساند پس باید فرقی بین نبوت و امامت باشد. علامه فرموده‌اند که نبوت به معنای ارائه طریق است و نبی کسی است که یتحمل النبا یعنی خبر را از طریق فرشته وحی می‌گیرد و تلقی وحی می‌کند؛ پس نبی تلقی و تحمل نبا را به عهده دارد: نبی یعنی متحمل نبا و نبا یعنی خبر. ولی امامت مقامی ‌است فوق نبوت و گرفتن نبا و اعطا‌این خبر به مردم! چون اعلام خبر به مردم به معنای ارائه طریق است، یعنی نبی کسی است که وحی را دریافت می‌کند و بعد به مردم ابلاغ می‌کند. نبی می‌گوید حلال و حرام خدا و صحیح و ناصحیح خدا همین‌هایی است که من در اختیار شما می‌گذارم و او فقط راه ا از چاه مشخص می‌کند. پس کار نبی صرفا می‌شود ارائه طریق! ولی امام علاوه بر ارائه طریق، واسطه تکوینی برای اعطاء فیوضات الهی به قلوب انسانهاست. برای تبیین و تفهیم بهتر فرق بین معنای نبوت و امامت مثالی را ذکر می‌کنیم: چراغ و نور افکن برای رانندة اتومبیل فقط راه را نشان می‌دهد. چه چراغ اتومبیل باشد و چه چراغی که توی جاده و توی خیابان نصب شده باشد. ‌اینها راه را از چاه ممتاز می‌کنند، ولی خود چراغ جاذبه‌ای ندارد که اتومبیل را به سمت راه و نه چاه جذب کند. حالا شما فرض کنید چراغی را در جایی نصب کرده باشند که علاوه بر انرژی نورانی که دارد یک قوه مغناطیسی هم داشته باشد که اگر یک اتومبیل خواست از مسیر منحرف شود بتواند آن را جذبش کند یعنی آن را به داخل راه و جادة اصلی هل بدهد و نگذارد اتومبیل در چاه و چاله بیافتد! در‌این صورت‌این چراغ دو کار می‌کند: هم ارائه طریق و هم جذب و جلوگیری از سقوط. با توجه به‌این مثال می‌گوئیم امام کسی است که از حیث مقام امامت عهده دار‌این کار دوم است، یعنی با قدرت ولایتی که دارد و از راه تصرفاتی که در جان و قلب و نفوس انسانها دارد، آنها را از انحراف و سقوط باز می‌دارد نه‌این که صرفاً ارائه طریق کند. بنابراین حاصل فرمایش علامه طباطبائی‌این است که امامت فوق نبوت و فوق ارائه طریق است. ایشان در بیان‌این که چرا هدایت به امر از شئون امامت است فرموده‌اند: (لان الله سبحانه جعل ابراهیم اماما بعد جعله نبیا)‌این هم بحثی دارد که در جلد یک المیزان بیشتر مطرح شده است. در آنجا ثابت می‌کنند که وقتی خداوند به حضرت ابراهیم (ع) می‌فرماید: (انی جاعک للناس اماماً)‌این در اواخر عمر‌ایشان بوده و حضرت ابراهیم (ع) مقام نبوت را دارا بوده‌اند و خود‌این مطلب چندین دلیل دارد: دلیل خیلی واضحش‌این است که چون‌این اعطا امامت بعد از ابتلائات و آزمایشات سختی بوده و سختترین ابتلا برای حضرت ابراهیم (ع) ذبح اسماعیل بود. و از طرف دیگر حضرت ابراهیم بنا به نقل قرآن می‌فرماید: خدای را شکر می‌کنم که در پیری به من اسماعیل و اسحق را اعطا کرد: (الحمد لله الذی وهب لی علی الکبر اسماعیل و اسحق، ان ربی لسمیع الدعا) (ابراهیم: 39) پس معلوم می‌شود که آزمایش ذبح اسماعیل در دوران کهولت و اواخر عمر حضرت ابراهیم بوده است و چون مسأله ذبح اسماعیل بزرگترین آزمایش و ابتلا حضرت ابراهیم بود و‌ایشان در‌این امتحان موفق شد، خداوند بعد از طی‌این مراحل او را به مقام نبوت بود. دلیل دیگر بر فرق امامت با نبوت‌این است که امامت اگر همان نبوت باشد، دیگر معنا ندارد حضرت ابراهیمی‌که مقام امامت را دارا بوده است دوباره خداوند خطاب به‌ایشان بفرماید: (انی جاعک للناس اماماً) اگر امامت همان نبوت و به معنای ارائه طریق باشد،‌این تکرار، لغو و بی جاست بنابراین امامت غیر از نبوت است؛ نبوت صرفاً همان هدایت است به معنای ارائه طریق علامه رحمه‌لله می‌فرمایند: (و لا تنفک النبوه عن الهدایه بمعنی ارائه الطریق) هدایت به معنای ارائه طریق همان نبوت است و نبوت جدای از هدایت به معنای ارائه طریق نیست. سپس می‌فرمایند: (فلا یبقی للا مامه الا الهدایه بمعنی الا یصال الی المطلوب) یعنی امامت یک نوع تحریک و‌ایصال مأموم است، یک نوع هل دادن انسانها به سمت فلاح و رستگاری است و‌ایصال الی المطلوب یعنی رساندن و واصل کردن (و هو نوع تصرف تکوینی فی النفوس) چون امام دارای ولایت است، نوعی تصرف در دلها می‌کند و آنها را به سمت مطلوب می‌برد. علاوه بر مثال سابق، می‌توانیم امام را تشبیه کنیم به یک آهن ربایی که دارای میدان مغناطیسی است. اگر براده آهن توی‌این میدان قرار گیرد،‌این آهن ربا، یک اثر تکوینی بر آن دارد و آن را به سمت خودش جذب می‌کند. می‌دانیم که تاثیر آهن ربا بر براده آهن یک تاثیر تکوینی است به اعتباری و جعلی توضیح‌این که وقتی مثلا یک رئیس دستور می‌دهد به مرئوس و مرئوس می‌رود به دنبال اجرای اوامر رئیس،‌این تحریک بر اساس یک امتیاز و قرار داد است که‌این رئیس است و دیگری مرئوس و لذاست که مرئوس باید دستورش را اطاعت کند. اما یک وقت رابطه، رابطه تکوینی است و امامت از‌این قبیل است. یعنی امام ولایتش برما ولایت اعتباری نیست، بلکه بک ولایت حقیقی مثل تاثیر آهن ربا بر براده آهن در میدان مغناطیسی است! علامه می‌فرمایند: امامت نوعی تصرف تکوینی در نفوس و در جانهای انسانها است، (و هی نوع تصرف تکوینی فی النفوس لتسییرها فی سیر الکمال و نقلها من موقف معنوی الی موقف آخر) تسییر از باب تفعیل به معنای راه بردن است. یعنی در مسیر سوق دادن و سیر دادن، البته به صورت تکوینی، مثل‌این که شما دست کسی را بگیرید و در راهی او را بکشید. امام هم نوعی کشش و جاذبه دارد که با آن افراد را در مسیر هدایت راه می‌برد. نکته مهم‌این که هدایت امام و سیر دادنش مکانی نیست بلکه از یک موقف معنوی است به یک موقف معنوی دیگر! یعنی امام به انسانها در مراتب معنوی سیر استکمالی میدهد. علامه می‌فرمایند (و اذ کانت تصرفاً تکویناً و عملاً و باطنییاً فالمراد بالامر الذی تکونوا بالهدایته لیس هو الامر التشریحی الا اعتباری) یعنی چون‌این ولایت، یک تصرف تکوینی و یک عمل باطنی است و امام در جان انسانها تکویناً‌این تاثیر را می‌گذارد، پس مراد از أمری هم که در‌ایه (و جعلنا هم ائمه یهدون بامرنا) آمده‌ای امر تشریعی نیست. ‌این امریست که تفسیر آن در‌ایه دیگری است که می‌فرماید: (انمّا امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون فسبحان الذی به یدهی کل شی) (یس: 83) علامه از‌این‌ایه استفاده کرده‌اند که امر در (یهدون به امرنا) امر تکوینی است نه امر تشریعی که از طریق وحی ابلاغ می‌شود. فرموده‌اند: (فالمراد بالامر الذی تکون بالهدایت لیس هو الامر تشریعی الاعتباری بل ما تسیره فی قوله: انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی) علامه از همین جا استفاده دیگری هم کرده‌اند و می‌فرمایند که در حقیقت امام به لحاظ مقام امامت کسی است که رابط و واسطه تکوینی است در هدایت انسان امام به منزله مجرای فیض خدا در هدایت تکوینی انسانهاست. همان طور که در جای خودش آمده که (به رزق الوری و به ثبتت الارض و السماء) یعنی (بندگان و مخلوقات به واسطه امام است که روزی می‌خورند و به واسطه وجود امام است که آسمان و زمین ثبوت و قرار دارند)، به لحاظ مقام امامت و ولایت، امام واسطه در هدایت تکوینیه انسان نیز می‌باشد. گر چه طبق قاعده امکان اشراف تمام مخلوقات از کانال فیض وجودی امام که حجت خدا در زمین است بهره‌مندند، اما انسان در امر هدایت و راهیابی از یک فیض ویژه برخوردار است و آن‌این است که با جاذبه امام (ع) در مسیر هدایت راه برده می‌شود. بر اساس همین نکته، علامه می‌فرمایند بنابراین امام باید کسی باشد که به ملکوت موجودات از جمله ملکوت انسان عالم باشد و در‌اینجا بحث جالبی دارند که (ملکوت کل شی) یعنی چه؟ و خلاصه‌اش‌این است که حیثیت ارتباط و تعلق هر موجودی با خدا، ملکوت آن شی‌ء است و همه موجودات‌این ملکوت را دارند چون قرآن از قول حضرت ابراهیم می‌فرماید: (رب ارنی ملکوت کل شی‌ء) یعنی (خدای حقیقت، کون و سر هر موجودی را به من نشان بده) خلاصه امام کسی است که به ملکوت موجودات و ملکوت انسانها آگاه است! چرا ، چون اگر بخواهد آدمی‌را تکویناً به سمت سعادت و فلاح و غایت کمال خودش هدایت بکند، نمی‌تواند از ملکوت انسان بی خبر باشد. هادی باید نسبت به مهدی عالم باشد و تمام جزئیات نیازهای او را بداند بر تمام ابعاد وجودی او واقف باشد. کسی که می‌خواهد هادی چنین موجود پر راز و رمزی باشد، باید تمام جزئیات وجودی او را بداند و الا هدایتش ناقص خواهد بود. و لذا علامه (ره) می‌فرمایند: امام کسی است که با تمام جزئیات وجودی و ابعاد هستی موجودات از جمله انسان عالم است و ملکوتشان را می‌داند. سپس می‌فرمایند در حقیقت امر تکوینی عبارت است از: (الفیوضات المعنویه و المقامات الباطنّیه التی یهتدی الیها المومنون باعمالهم الصالحه و یتلبسون بها رحمه من ربهم) مراد از امر همان فیض های معنوی و مدارج باطنی است که اهل‌ایمان با اعمال صالح خود به آنها می‌رسند و در پرتو رحمت پروردگار آنها را کسب می‌کنند. پس هر کسی به هر مقام معنوی و هر کمال حقیقی می‌رسد، از قِبل آن افاضه‌ای است که خداوند از طریق وجود امام اعطاء می‌کند. می‌فرمایند (و اذا کان الامام یهدی بالام. والباء للسببیه اوالاله فهو متلبس به اولاً) یعنی با توجه به‌این که باء که به سر کلمه امر آمده یا باء سببیت است و یا باء آلت و ابزار، پس خداوند می‌فرماید به سبب امر تکوینی ماست که ائمه هدایت می‌کنند و یا به واسطه‌این ابزار که امر تکوینی ماست آنها راهنما هستند. یعنی امام هدایت تکوینی انسانها را به عهده دارد و بعد علامه نتیجه‌گیری می‌کنند که چون امام واسطه‌این فیض هدایت است، نمی‌تواند هادی باشد مگر‌این که خود پیش از مهتدی از تمام کمالات که می‌خواهد مهتدی را به سمت آن کمالات به کشاند بهره‌مند باشد و از همین بحث، عصمت را نیز میتوان نتیجه گرفت. چون وقتی گفتیم خود امام باید متلبس به‌این فیوضات و مقامات معنوی باشد یعنی دارای مقام عصمت باشد. سپس می‌فرماید: (منه ینتشر فی الناس) یعنی فیوضات از وجود امام برای دیگران منتشر می‌شود و هر کس به حسب رتبه و ظرفیتش از وجود امام (ع) بهره‌مند می‌شود. از‌اینجا تعریف امامت از دیدگاه علامه به دست می‌آید: (فالامام هو الرابط بین الناس و بین ربهم فی اعطاء الفیوضات الباطنیه و اخذها) یعنی در‌این ارتباط که یک طرف خداست و طرف دیگر ما، ما فیض را اخذ می‌کنیم و خداوند اعطاء می‌کند و واسطه، امام است. مثل خورشید که نور می‌دهد و ما مستنیر هستیم. و در حقیقت خدا منیر است و واسطه در‌این اناره خورشید می‌باشد به طور کلی اعطاء هر کمال وجودی از ناحیه خداست، ولی واسطه‌های نیز در کارند که آن کمال را برساند. امام واسطه‌ای است که از طرفی فیض را از مبدا می‌گیرد و از طرفی اعطاء به مادون می‌کند. پس واسطه در اخذ فیوضات از جانب ما، امام است از طرف خدا نیز امام است ! و همه ‌اینها در محور تکوین است. و در ‌اینجا بحث وحی و امر و نهی تشریعی مطرح نیست. در اعطاء فیوضات وجودی امام واسطه در تکوین است، درست مثل خورشیدی که واسطه در نور دادن به موجودات است! البته نور خورشید، نور فیزیکی است ولی نورانیت و هدایت معنوی یک کمال حقیقی و معنوی است که از ناحیه خداوند اعطاء می‌شود و واسطه‌اش وجود امام(ع) است: (فا الامام هو الربط بین الناس و بین ربهم فی اعطاء الفیوضات (از جانب خدا) و اخذها ( از جانب ما) کما ان النبی رابط بین الناس و بین ربهم فی اخذ الفیوضات الظاهریه و هی الشرائع الالهیه تنزل بالوحی علی النبی) در‌اینجا بحث امر و نهی تشریعی مطرح می‌شود و سخن از وحی و جبرائیل در کار می‌آید. یعنی احکام را که خداوند می‌خواهد در اختیار انسانها قرار دهد، واسطه‌اش نبی است و به وسیله نبی‌این احکام منتشر می‌شود. پس تشریعی و ابلاغ احکام با نبوت تناسب دارد و هدایت در محور تکوین با امامت مناسب است یا به تعبیر ادقّ، امامت در محور تکوین و نبوت بر محور تشریع است! پس احکام خدا توسط نبی بین مردم منتشر می‌شود. (فالامام دلیل هاد للنفوس الی مقاماتها) یعنی امام واسطه است که انسانها و نفوس بشری به مقاماتی که باید برسند، نائل شوند. (کما ان النبی دلیل یهدی الناس الی الاعتقادات الحقه و الاعمال الصالحه) یعنی نبی اعتقادات درست را و به عباراتی‌اندیشه صحیح را در اختیار انسانها می‌گذارد، ولی امام فوق‌این کارها، جذب و انجذاب دارد و دلها را تسییر می‌کند یعنی سیر می‌دهد.
عنوان سوال:

وقتی که مقامات ائمه علیهم السلام را بررسی می کنم این سوال برای من پیش می آید که دلیل عقلی و نقلی این مقامات بسیار بلند چیست و چگونه این با عدالت خدا توجیه میشود.


پاسخ:

وقتی که مقامات ائمه علیهم السلام را بررسی می کنم این سوال برای من پیش می آید که دلیل عقلی و نقلی این مقامات بسیار بلند چیست و چگونه این با عدالت خدا توجیه میشود.

برای توضیح معنای واسطه فیض بودن امام (ع) لازم است به حقیقت امامت از نظر قرآن توجه شود.
در این رابطه مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان در ذیل آیه شریفه : ( و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات ) (سوره بقره، آیه 124 ) توضیحاتی دارد که چکیده آن از نظر شما می‌گذرد: امامت موهبتی است الهی غیر از موهبت نبوت، رسالت و ریاست دین و دنیا و خلافت و حکومت و مطاع بودن . و از این رو خداوند پس از اینکه حضرت ابراهیم (ع) دارای مقام نبوت و رسالت بود در اواخر عمر پس از ابتلائات و امتحانات شدیدی او را برای چنین مقامی برگزید و فرمود: (... انی جاعلک للناس اماما.. ) (سوره بقره، آیه 124 ) ...همانا من تو را برای مردم امام قرار می‌دهم....
و آنچه از قرآن استفاده می‌شود این است که هر کجا در قرآن متعرض این مقام شده است آن را به نوعی از هدایت تفسیر و تبیین نموده است .
در سوره انبیاء فرموده : و وهبنا له اسحق و یعقوب نافلة و کلا جعلنا صالحین، و جعلناهم أئمة یهدون بأمرن (سوره انبیاء، آیه 72 و 73 ) : و ما اسحاق و یعقوب را افزون به او - ابراهیم - عطا کردیم و همگی را صالح قرار داده و آنان را امامانی قرار دادیم که به امر ما مردم را هدایت می‌کردند. و در سوره سجده فرموده است : و جعلنا منهم أئمة یهدون بأمرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون (سوره سجده، آیه 24 ) : و بعضی از آنان - پیامبران - را چون صبر کردند و به آیات ما یقین داشتند امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت می‌کردند.
در هر دو آیه فوق خداوند امامتی را که به پیامبران خاصی اعطا کرده است به هدایت به امر الهی تبیین و تفسیر نموده است . پس حقیقت امامت هدایت به امر است . و أمر را در سوره یس چنین بیان نموده است : انما أمره اذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون، فسبحان الذی بیده ملکوت کل شئ (سوره یس، آیه 82 و 83 ) همانا امر او هنگامی که چیزی را اراده کرد این است که به آن می گوید موجود شو پس آن موجود می‌شود. پاک و منزه است خدایی که ملکوت و باطن هر چیزی به دست اوست. در این آیه أمر به ملکوت و باطن عالم تفسیر شده است، و ملکوت عالم همان وجه دیگر این عالم است که با آن وجه با خداوند مواجه است و از او صادر می‌شود; و این وجه یکی بیش نیست : و ما أمرنا الا واحدة کلمح بالبصر (سوره قمر، آیه 50 ) : و امر ما نیست جز یکی، همچون چشم به هم زدنی. و از تکثر و قیود زمان و مکان و حرکت و تغییر دور و منزه می‌باشد.
پس مستفاد از آیات مذکور چنین است که امام به خاطر مصاحب بودن با ملکوت عالم نوعی ولایت تکوینی بر باطن عالم دارد و در اثر این مصاحبت و ولایت که قهرا دامنه آن بر باطن قلوب و اعمال مردم نیز امتداد دارد آنان را هدایت می‌کند; یعنی عملا به کمال مطلوب و هدف نهایی می‌رساند. و در حقیقت واسطه در فیض الهی می‌باشد که همان هدایت و ایصال به سوی کمال مطلق است .
این نوع هدایت غیر از صرف ارائه طریق کمال و حق و راهنمایی به سوی آنها است و مرحله ای بالاتر از آن می‌باشد. ارائه طریق وظیفه هر نبی و رسول بلکه هر مؤمنی است و منحصر به امام نمی باشد. آنچه منحصر به اوست و حقیقت امامت است همان هدایت به امر و رساندن افراد خاصی به کمال می‌باشد. کسانی می‌توانند مشمول این هدایت شوند که در تمام جهات و شئون حقیقتا پیروی از امام می‌کنند و حقیقتا او را مقتدای خود در تمام ابعاد زندگی قرار داده اند. (‌ تفسیرالمیزان، ج 1، ص 270 به بعد )
یادآوری می‌شود عبارتی که در روایت جابر از پیامبراکرم (ص - از طریق اهل سنت - نقل شد، یعنی جمله: ینتفعون بولایته فی غیبته (‌فرائدالسمطین، ج 1، ص 314، حدیث 250) : در زمان غیبت از ولایت او نفع می‌برند در راستای این مطلب نیز هست که از قرآن درباره حقیقت امامت استفاده می‌شود.
و اگر مقصود از ولایت او پیروی کامل از منویات و اهداف آن حضرت باشد، این گونه ولایت منحصر به افراد خاصی از اولیای او از بین شیعیان خواهد بود. بنابراین فواید و منافع امام منحصر به فواید ظاهری نمی باشد.
ضمنا مقصود از لطف که مرحوم خواجه طوسی در کتاب تجرید الاعتقاد(3) در رابطه با وجود امام معصوم گفته است که وجود امام لطف الهی است و تصرفش لطف دیگری است و فقدان تصرف و لطف او از ناحیه ماست، همان فوائد ظاهری و باطنی امام می‌باشد.
عرضه اعمال بر پیامبر (ص) و امام (ع)
روایاتی که مضمون آن عرضه اعمال و کارهای عباد بر پیامبر(ص) و ائمه (ع) است، نیز دلالت می‌کند بر اینکه باطن اعمال انسانها نزد امام حضور دارد و او نوعی نظارت و اشراف بر اعمال دارد. از باب نمونه در کافی یک باب با همین عنوان منعقد شده است . (الکافی، ج 1، ص 219 ) همچنین است روایاتی که پیامبر(ص) و ائمه (ع) را شهدا و گواهان مردم دانسته است .( بحارالانوار، ج 7، باب : السؤال عن الرسل والامم )
در روایت چهارم این باب عبدالله بن أبان الزیات که نزد حضرت رضا(ع) موقعیتی داشت از آن حضرت خواست که برای او و اهل بیتش دعا کنند، آن حضرت فرمود:مگر من چنین نمی کنم ؟ به خدا قسم اعمال شما در هر روز و هر شب بر من عرضه می‌شود. آنگاه راوی از این کلام حضرت تعجب کرد و حضرت در جواب فرمود: مگر این آیه قرآن را نخوانده ای : و قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله والمؤمنون ([3] سوره توبه، آیه 105 ) : و بگو - ای پیامبر - عمل کنید که خداوند و رسول او و مؤمنین به زودی عمل شما را می‌بینند به خدا قسم مقصود از آن [والمؤمنون ] علی بن ابی طالب است. (‌ الکافی، ج 1، ص 219، حدیث 4 ) و علت اینکه فقط حضرت علی (ع) را نام بردند با آنکه علی (ع) و امامان معصوم دیگر در این جهت تفاوتی ندارند، این است که در زمان نزول آیه فقط حضرت علی (ع) مصداق آن امر بوده است و گرنه مؤمنون جمع است و افراد دیگری که شایستگی آن مقام منیع را داشته باشند شامل می‌شود.
به نظر می‌رسد منشأ نوع چنین شبهاتی مقایسه مفاهیم رایج میان ما با مفاهیمی است که نسبت به خداوند متعال به کار می‌گیریم و این در باب صفات و افعال الهی بیشتر می‌باشد. آدمی یک سلسله مفاهیم را که از مصادیق امکانی اخذ کرده؛ یعنی، ابتدا چیزی را در خود یافته یا رابطه‌ای میان دو موجود مخلوق و ممکن و مادی را شناخته، سپس از آن رابطه یافته یا شناخته شده، مفهومی گرفته و آن را تعمیم داده تا شامل خدا هم بشود. مثلاً وقتی می‌گوییم خداوند امور جهان را تدبیر می‌کند از این (تدبیر) همان تدبیر رایج میان خود که فلانی یک مجتمع را اداره و امور آن را به پیش می‌برد، استنباط می کنیم. غنی بودن و بی‌نیاز بودن خداوند و یا افاضه فیض حضرت حق توسط اسباب و سلسله علل و معالیل نیز از این مسأله مستثنی نیست. ما فکر می‌کنیم استفاده خداوند متعال از اسباب مانند استفاده انسان‌ها از یک سری ابزار است و چون آدمی در انجام کار بدان ابزار نیازمند است، فوری به ذهن ما چنین خطور می‌کند که خداوند هم به اسبابی که توسط آن به ما فیض می‌رساند نیازمند است و حال آن که چنین نیست. ما نیازمند به ابزاری هستیم که خارج از حیطه آفرینش ماست، ما به عللی و عواملی نیازمند هستیم که در عرض و مقابل هستی و وجود و ذات ماست و حال آن که خداوند با ابزاری فیضش را می‌رساند که آن ابزار و وسایل علل و اسبابی هستند که در طول هستی او بوده و مخلوق و وابسته محض به ذات مقدس اویند.
البته این مطلب بدان دلیل است که ما رابطه فاعلیت الهی و خالقیت الهی را نمی‌توانیم درست درک و هضم کنیم و نمی‌توانیم تصویر صحیحی از رابطه واجب‌ الوجود و ممکن ‌الوجود داشته باشیم، چرا که ذهن آدمی دارای قیود و شرایطی است که معقولات علمی و فلسفی خود را از جهان طبیعت به دست می‌آورد، لذا نمی‌تواند رابطه خدا را با جهان دقیقا به دست آورد.
البته این عدم توانایی در رسیدن به کنه مطلب نباید باعث شود که ما فکر و عقل و خرد خود را تعطیل کنیم، بلکه باید تلاش کنیم و معرفت عقلانی خود را زیاد کنیم و در باب رابطه خداوند با جهان و افعال او و نسبت او با اسباب و نظامی که خود بر جهان هستی حکم فرما ساخته است - از قرآن مدد جوییم. اگر در لحن‌های گوناگونی که آیات قرآن نسبت و رابطه خدا با موجودات مطرح فرموده است دقت کنیم: لحن‌هایی چون (احاطه خداوند بر همه موجودات)،(نساء، آیه 126)، (قوام جهان هستی از خداست)، (بقره، آیه 255)، (خداوند با همه موجودات است)، (طه، آیه111)، (خدا خالق هستی است)، (انعام، آیه 102)، (خداوند مالک هستی است)، (خدا حافظ جهان هستی است)،(هود، آیه 57)، (پرورش دهنده همه هستی است)، (انعام، آیه 64) و... تدریجا معرفت ما در باب نسبت خدا باعلل و اسبابی که خود مقرر و خلق فرموده روشن‌تر می‌شود و در عین حال غنی بودن محض و محض غنی بودن او برای ما بیشتر واضح می‌گردد که در این راه نیز باید از او مدد جوییم.
در باب نسبت خداوند با افعال خود نگا: همان: صص 116 - 96 و نصری، عبداللّه‌، تکاپوگر اندیشه‌ها (زندگی، آثار و اندیشه‌های استاد محمد تقی جعفری) پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران، چاپ اول، تابستان 1376، ص 156 – 151 ) .
جرعه‌ای بر ریختی زآن خفیه جام / بر زمین خاک من کاس الکرام
هست بر زلف و رخ از جرعه‌ش نشان / خاک را شاهان همی لیسند از آن
جرعه حسن است اندر خاک گش / که به صد دل روز و شب می‌بوسیش
مثنوی، دفتر پنجم، ابیات 374 372)
در نتیجه واسطه فیض بودن امامان(ع) با توحید افعالی منافات ندارد. بلکه بر اساس مبانی فلسفی حلقه وصل میان واجب الوجود و ممکن الوجود باید اشرف مخلوقات باشند که نور حقه محمدیه می باشد و انوار ائمه علیهم السلام نیز از همان نور است. و اما این به معنای تفویض نیست بطوریکه خداوند کار جهان را به این ذرات مقدس محول کرده باشد و خود خداوند بیکار باشد. بلکه رابطه همه با خدا به اراده خداست و هیچگونه استقلالی برای غیر خدا نیست بلکه همه عین ربط به خدایند.
وجود سلسله مراتب نشانه نظام مندی و روش مندی هندسه آفرینش است. وجود وسایط فیض هم خود وسایط را دارای کمال و فیض می سازد و هم موجودات فروتر را در قوس نزول در مسیر رشد وکمال قرار می دهد و زیبایی نظام آفرینش و بارور شدن استعدادها و قابلیت موجودات در سیکل گردشی موجودات به نمایش در می آید. به طور مثال؛ اگر چه خداوند به طور مستقیم می تواند درخت خشکیده ای را سرسبز کند چنان که گاهی پیامبران و امامان(ع) به اذن خدا چنین کاری را می کردند، اما شکل گیری نظام آفرینش به آن است که آب از طریق ریشه ها جذب ساقه درخت شود و به برگها برسد و برای این منظور نزول باران و هدایت آب ها و کار باغبان ها و... همگی معنا و مفهوم پیدا می کنند و نشاط و فعالیت و گردش کار جهان را فرا می گیرد و در غیر این صورت سستی و رکود و جدایی میان موجودات حاکم می شد. خداوند متعال که حکیم و احسن الخالقین است نظام جهان را بر بنیانی محکم و زیبا استوار کرده است و لازمه چنین نظامی سلسله مراتب می باشد که از عالم غیب و ذات لاهوت خداوند سرچشمه می گیرد و به عالم جبروت و ملکوت و عالم ملک و ناسوت می رسد. در همین رابطه جایگاه وجود فرشتگان در نظام آفرینش تعریف می شود.
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان به طور مفصل راجع به امامت و معنای هدایت به امر بحث کرده‌اند. ‌ایشان ذیل‌ایه (و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما) (بقره: 124) به مناسبت واژه امام در‌این‌ایه بحث امامت را بسیار دقیق‌ایه (و جعلنا هم ائمه یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوه و ابناء الزکوه و کانوا لنا عابدین) بحث هدایت به امر را مطرح کرده‌اند و در‌این بحث اشاره‌ای دارند به مباحث مربوط به‌ایه 124 بقره. با عنایت به‌ایات شریفه مذکور ، نکاتی چند در‌اینجا بیان می‌شود: بد نیست من در ابتدا برخی از عبارات‌ایشان را برای تبیین بهتر بحث اشاره کنم: ذیل (و جعلنا هم ائمه یهدون بامرنا) می‌فرمایند که ضمیر در (جعلنا هم) بر می‌گردد به سه نفر: حضرت ابراهیم و دو فرزندشان اسحق و یعقوب(ع) چون در‌ایه قبل از‌این‌ایه آمده است: (و هبناله اسحاق و یعقوب نافله و کلا جعلنا صالحین) پس ضمیر در (جعلنا هم) یعنی حضرت ابراهیم و دو فرزندش که قدر متیقن از ائمه هستند یعنی امامانی هستند که خدا می‌فرماید: (یهدون بامرنا) یعنی‌اینها هدایت به امر می‌کنند. در‌این جا چون بحث ما بیشتر در مورد معنای هدایت به امر است آن را بیشتر توضیح خواهم داد. بعد علامه می‌فرماید: (و ظاهر قوله ائمه یهدون بامرنا، ان الهدایه بالامر یجری مجری المفسر لمعنی الامامه) عبارت (یهدون بامرنا) مفسر معنای امامت است و از‌این مطلب،‌ایشان نکته‌های زیادی استفاده کرده‌اند. خداوند می‌فرماید ما‌اینها را امام قرار دادیم و معنای امام و امامت‌این است که (یهدون بامرنا) پس هدایت به امر همان معنای امامت است. بعد‌ایشان می‌فرمایند: (ان هذه الهدایه المجعوله من شئون الامامه لیست هی بمعنی ارائه الطریق) در‌اینجا بحثی را مطرح می‌کنند که فرق نبوت با امامت چیست؟ می‌دانیم که حضرت ابراهیم نبی بود و به مقام نبوت او را به مقام امامت رساند پس باید فرقی بین نبوت و امامت باشد. علامه فرموده‌اند که نبوت به معنای ارائه طریق است و نبی کسی است که یتحمل النبا یعنی خبر را از طریق فرشته وحی می‌گیرد و تلقی وحی می‌کند؛ پس نبی تلقی و تحمل نبا را به عهده دارد: نبی یعنی متحمل نبا و نبا یعنی خبر. ولی امامت مقامی ‌است فوق نبوت و گرفتن نبا و اعطا‌این خبر به مردم! چون اعلام خبر به مردم به معنای ارائه طریق است، یعنی نبی کسی است که وحی را دریافت می‌کند و بعد به مردم ابلاغ می‌کند. نبی می‌گوید حلال و حرام خدا و صحیح و ناصحیح خدا همین‌هایی است که من در اختیار شما می‌گذارم و او فقط راه ا از چاه مشخص می‌کند. پس کار نبی صرفا می‌شود ارائه طریق! ولی امام علاوه بر ارائه طریق، واسطه تکوینی برای اعطاء فیوضات الهی به قلوب انسانهاست. برای تبیین و تفهیم بهتر فرق بین معنای نبوت و امامت مثالی را ذکر می‌کنیم: چراغ و نور افکن برای رانندة اتومبیل فقط راه را نشان می‌دهد. چه چراغ اتومبیل باشد و چه چراغی که توی جاده و توی خیابان نصب شده باشد. ‌اینها راه را از چاه ممتاز می‌کنند، ولی خود چراغ جاذبه‌ای ندارد که اتومبیل را به سمت راه و نه چاه جذب کند. حالا شما فرض کنید چراغی را در جایی نصب کرده باشند که علاوه بر انرژی نورانی که دارد یک قوه مغناطیسی هم داشته باشد که اگر یک اتومبیل خواست از مسیر منحرف شود بتواند آن را جذبش کند یعنی آن را به داخل راه و جادة اصلی هل بدهد و نگذارد اتومبیل در چاه و چاله بیافتد! در‌این صورت‌این چراغ دو کار می‌کند: هم ارائه طریق و هم جذب و جلوگیری از سقوط. با توجه به‌این مثال می‌گوئیم امام کسی است که از حیث مقام امامت عهده دار‌این کار دوم است، یعنی با قدرت ولایتی که دارد و از راه تصرفاتی که در جان و قلب و نفوس انسانها دارد، آنها را از انحراف و سقوط باز می‌دارد نه‌این که صرفاً ارائه طریق کند. بنابراین حاصل فرمایش علامه طباطبائی‌این است که امامت فوق نبوت و فوق ارائه طریق است.
ایشان در بیان‌این که چرا هدایت به امر از شئون امامت است فرموده‌اند: (لان الله سبحانه جعل ابراهیم اماما بعد جعله نبیا)‌این هم بحثی دارد که در جلد یک المیزان بیشتر مطرح شده است. در آنجا ثابت می‌کنند که وقتی خداوند به حضرت ابراهیم (ع) می‌فرماید: (انی جاعک للناس اماماً)‌این در اواخر عمر‌ایشان بوده و حضرت ابراهیم (ع) مقام نبوت را دارا بوده‌اند و خود‌این مطلب چندین دلیل دارد: دلیل خیلی واضحش‌این است که چون‌این اعطا امامت بعد از ابتلائات و آزمایشات سختی بوده و سختترین ابتلا برای حضرت ابراهیم (ع) ذبح اسماعیل بود. و از طرف دیگر حضرت ابراهیم بنا به نقل قرآن می‌فرماید: خدای را شکر می‌کنم که در پیری به من اسماعیل و اسحق را اعطا کرد: (الحمد لله الذی وهب لی علی الکبر اسماعیل و اسحق، ان ربی لسمیع الدعا) (ابراهیم: 39) پس معلوم می‌شود که آزمایش ذبح اسماعیل در دوران کهولت و اواخر عمر حضرت ابراهیم بوده است و چون مسأله ذبح اسماعیل بزرگترین آزمایش و ابتلا حضرت ابراهیم بود و‌ایشان در‌این امتحان موفق شد، خداوند بعد از طی‌این مراحل او را به مقام نبوت بود.
دلیل دیگر بر فرق امامت با نبوت‌این است که امامت اگر همان نبوت باشد، دیگر معنا ندارد حضرت ابراهیمی‌که مقام امامت را دارا بوده است دوباره خداوند خطاب به‌ایشان بفرماید: (انی جاعک للناس اماماً) اگر امامت همان نبوت و به معنای ارائه طریق باشد،‌این تکرار، لغو و بی جاست بنابراین امامت غیر از نبوت است؛ نبوت صرفاً همان هدایت است به معنای ارائه طریق علامه رحمه‌لله می‌فرمایند: (و لا تنفک النبوه عن الهدایه بمعنی ارائه الطریق) هدایت به معنای ارائه طریق همان نبوت است و نبوت جدای از هدایت به معنای ارائه طریق نیست. سپس می‌فرمایند: (فلا یبقی للا مامه الا الهدایه بمعنی الا یصال الی المطلوب) یعنی امامت یک نوع تحریک و‌ایصال مأموم است، یک نوع هل دادن انسانها به سمت فلاح و رستگاری است و‌ایصال الی المطلوب یعنی رساندن و واصل کردن (و هو نوع تصرف تکوینی فی النفوس) چون امام دارای ولایت است، نوعی تصرف در دلها می‌کند و آنها را به سمت مطلوب می‌برد.
علاوه بر مثال سابق، می‌توانیم امام را تشبیه کنیم به یک آهن ربایی که دارای میدان مغناطیسی است. اگر براده آهن توی‌این میدان قرار گیرد،‌این آهن ربا، یک اثر تکوینی بر آن دارد و آن را به سمت خودش جذب می‌کند. می‌دانیم که تاثیر آهن ربا بر براده آهن یک تاثیر تکوینی است به اعتباری و جعلی توضیح‌این که وقتی مثلا یک رئیس دستور می‌دهد به مرئوس و مرئوس می‌رود به دنبال اجرای اوامر رئیس،‌این تحریک بر اساس یک امتیاز و قرار داد است که‌این رئیس است و دیگری مرئوس و لذاست که مرئوس باید دستورش را اطاعت کند. اما یک وقت رابطه، رابطه تکوینی است و امامت از‌این قبیل است. یعنی امام ولایتش برما ولایت اعتباری نیست، بلکه بک ولایت حقیقی مثل تاثیر آهن ربا بر براده آهن در میدان مغناطیسی است! علامه می‌فرمایند: امامت نوعی تصرف تکوینی در نفوس و در جانهای انسانها است، (و هی نوع تصرف تکوینی فی النفوس لتسییرها فی سیر الکمال و نقلها من موقف معنوی الی موقف آخر) تسییر از باب تفعیل به معنای راه بردن است. یعنی در مسیر سوق دادن و سیر دادن، البته به صورت تکوینی، مثل‌این که شما دست کسی را بگیرید و در راهی او را بکشید. امام هم نوعی کشش و جاذبه دارد که با آن افراد را در مسیر هدایت راه می‌برد. نکته مهم‌این که هدایت امام و سیر دادنش مکانی نیست بلکه از یک موقف معنوی است به یک موقف معنوی دیگر! یعنی امام به انسانها در مراتب معنوی سیر استکمالی میدهد. علامه می‌فرمایند (و اذ کانت تصرفاً تکویناً و عملاً و باطنییاً فالمراد بالامر الذی تکونوا بالهدایته لیس هو الامر التشریحی الا اعتباری) یعنی چون‌این ولایت، یک تصرف تکوینی و یک عمل باطنی است و امام در جان انسانها تکویناً‌این تاثیر را می‌گذارد، پس مراد از أمری هم که در‌ایه (و جعلنا هم ائمه یهدون بامرنا) آمده‌ای امر تشریعی نیست. ‌این امریست که تفسیر آن در‌ایه دیگری است که می‌فرماید: (انمّا امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون فسبحان الذی به یدهی کل شی) (یس: 83) علامه از‌این‌ایه استفاده کرده‌اند که امر در (یهدون به امرنا) امر تکوینی است نه امر تشریعی که از طریق وحی ابلاغ می‌شود.
فرموده‌اند: (فالمراد بالامر الذی تکون بالهدایت لیس هو الامر تشریعی الاعتباری بل ما تسیره فی قوله: انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی) علامه از همین جا استفاده دیگری هم کرده‌اند و می‌فرمایند که در حقیقت امام به لحاظ مقام امامت کسی است که رابط و واسطه تکوینی است در هدایت انسان امام به منزله مجرای فیض خدا در هدایت تکوینی انسانهاست. همان طور که در جای خودش آمده که (به رزق الوری و به ثبتت الارض و السماء) یعنی (بندگان و مخلوقات به واسطه امام است که روزی می‌خورند و به واسطه وجود امام است که آسمان و زمین ثبوت و قرار دارند)، به لحاظ مقام امامت و ولایت، امام واسطه در هدایت تکوینیه انسان نیز می‌باشد. گر چه طبق قاعده امکان اشراف تمام مخلوقات از کانال فیض وجودی امام که حجت خدا در زمین است بهره‌مندند، اما انسان در امر هدایت و راهیابی از یک فیض ویژه برخوردار است و آن‌این است که با جاذبه امام (ع) در مسیر هدایت راه برده می‌شود.
بر اساس همین نکته، علامه می‌فرمایند بنابراین امام باید کسی باشد که به ملکوت موجودات از جمله ملکوت انسان عالم باشد و در‌اینجا بحث جالبی دارند که (ملکوت کل شی) یعنی چه؟ و خلاصه‌اش‌این است که حیثیت ارتباط و تعلق هر موجودی با خدا، ملکوت آن شی‌ء است و همه موجودات‌این ملکوت را دارند چون قرآن از قول حضرت ابراهیم می‌فرماید: (رب ارنی ملکوت کل شی‌ء) یعنی (خدای حقیقت، کون و سر هر موجودی را به من نشان بده) خلاصه امام کسی است که به ملکوت موجودات و ملکوت انسانها آگاه است! چرا ، چون اگر بخواهد آدمی‌را تکویناً به سمت سعادت و فلاح و غایت کمال خودش هدایت بکند، نمی‌تواند از ملکوت انسان بی خبر باشد. هادی باید نسبت به مهدی عالم باشد و تمام جزئیات نیازهای او را بداند بر تمام ابعاد وجودی او واقف باشد. کسی که می‌خواهد هادی چنین موجود پر راز و رمزی باشد، باید تمام جزئیات وجودی او را بداند و الا هدایتش ناقص خواهد بود. و لذا علامه (ره) می‌فرمایند: امام کسی است که با تمام جزئیات وجودی و ابعاد هستی موجودات از جمله انسان عالم است و ملکوتشان را می‌داند. سپس می‌فرمایند در حقیقت امر تکوینی عبارت است از: (الفیوضات المعنویه و المقامات الباطنّیه التی یهتدی الیها المومنون باعمالهم الصالحه و یتلبسون بها رحمه من ربهم) مراد از امر همان فیض های معنوی و مدارج باطنی است که اهل‌ایمان با اعمال صالح خود به آنها می‌رسند و در پرتو رحمت پروردگار آنها را کسب می‌کنند.
پس هر کسی به هر مقام معنوی و هر کمال حقیقی می‌رسد، از قِبل آن افاضه‌ای است که خداوند از طریق وجود امام اعطاء می‌کند. می‌فرمایند (و اذا کان الامام یهدی بالام. والباء للسببیه اوالاله فهو متلبس به اولاً) یعنی با توجه به‌این که باء که به سر کلمه امر آمده یا باء سببیت است و یا باء آلت و ابزار، پس خداوند می‌فرماید به سبب امر تکوینی ماست که ائمه هدایت می‌کنند و یا به واسطه‌این ابزار که امر تکوینی ماست آنها راهنما هستند. یعنی امام هدایت تکوینی انسانها را به عهده دارد و بعد علامه نتیجه‌گیری می‌کنند که چون امام واسطه‌این فیض هدایت است، نمی‌تواند هادی باشد مگر‌این که خود پیش از مهتدی از تمام کمالات که می‌خواهد مهتدی را به سمت آن کمالات به کشاند بهره‌مند باشد و از همین بحث، عصمت را نیز میتوان نتیجه گرفت.
چون وقتی گفتیم خود امام باید متلبس به‌این فیوضات و مقامات معنوی باشد یعنی دارای مقام عصمت باشد. سپس می‌فرماید: (منه ینتشر فی الناس) یعنی فیوضات از وجود امام برای دیگران منتشر می‌شود و هر کس به حسب رتبه و ظرفیتش از وجود امام (ع) بهره‌مند می‌شود. از‌اینجا تعریف امامت از دیدگاه علامه به دست می‌آید: (فالامام هو الرابط بین الناس و بین ربهم فی اعطاء الفیوضات الباطنیه و اخذها) یعنی در‌این ارتباط که یک طرف خداست و طرف دیگر ما، ما فیض را اخذ می‌کنیم و خداوند اعطاء می‌کند و واسطه، امام است. مثل خورشید که نور می‌دهد و ما مستنیر هستیم. و در حقیقت خدا منیر است و واسطه در‌این اناره خورشید می‌باشد به طور کلی اعطاء هر کمال وجودی از ناحیه خداست، ولی واسطه‌های نیز در کارند که آن کمال را برساند. امام واسطه‌ای است که از طرفی فیض را از مبدا می‌گیرد و از طرفی اعطاء به مادون می‌کند. پس واسطه در اخذ فیوضات از جانب ما، امام است از طرف خدا نیز امام است ! و همه ‌اینها در محور تکوین است. و در ‌اینجا بحث وحی و امر و نهی تشریعی مطرح نیست. در اعطاء فیوضات وجودی امام واسطه در تکوین است، درست مثل خورشیدی که واسطه در نور دادن به موجودات است! البته نور خورشید، نور فیزیکی است ولی نورانیت و هدایت معنوی یک کمال حقیقی و معنوی است که از ناحیه خداوند اعطاء می‌شود و واسطه‌اش وجود امام(ع) است: (فا الامام هو الربط بین الناس و بین ربهم فی اعطاء الفیوضات (از جانب خدا) و اخذها ( از جانب ما) کما ان النبی رابط بین الناس و بین ربهم فی اخذ الفیوضات الظاهریه و هی الشرائع الالهیه تنزل بالوحی علی النبی) در‌اینجا بحث امر و نهی تشریعی مطرح می‌شود و سخن از وحی و جبرائیل در کار می‌آید. یعنی احکام را که خداوند می‌خواهد در اختیار انسانها قرار دهد، واسطه‌اش نبی است و به وسیله نبی‌این احکام منتشر می‌شود. پس تشریعی و ابلاغ احکام با نبوت تناسب دارد و هدایت در محور تکوین با امامت مناسب است یا به تعبیر ادقّ، امامت در محور تکوین و نبوت بر محور تشریع است! پس احکام خدا توسط نبی بین مردم منتشر می‌شود. (فالامام دلیل هاد للنفوس الی مقاماتها) یعنی امام واسطه است که انسانها و نفوس بشری به مقاماتی که باید برسند، نائل شوند. (کما ان النبی دلیل یهدی الناس الی الاعتقادات الحقه و الاعمال الصالحه) یعنی نبی اعتقادات درست را و به عباراتی‌اندیشه صحیح را در اختیار انسانها می‌گذارد، ولی امام فوق‌این کارها، جذب و انجذاب دارد و دلها را تسییر می‌کند یعنی سیر می‌دهد.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین