چرا خداوند عادل انسانهایی مشابه ایشان و یا انسانهای معلول را خلق میکند...آن دسته از بی عدالتی ها که مربوط به خود ما انسانهاست را میشود پاسخ داد و خود را قانع کرد... ولی انسان معلول مادرزاد چه گناهی دارد؟
چرا خداوند عادل انسانهایی مشابه ایشان و یا انسانهای معلول را خلق میکند...آن دسته از بی عدالتی ها که مربوط به خود ما انسانهاست را میشود پاسخ داد و خود را قانع کرد... ولی انسان معلول مادرزاد چه گناهی دارد؟ برای سوال حضرت عالی پنج پاسخ تهیه شده که هر کدام از زاویه ای به این پرسش پاسخ می دهند.پاسخ اوّل: معلولیّت (نقص عضو یا ذهن) یک وصف نسبی است نه حقیقی. لذا به یک اعتبار ، جز چهارده معصوم (ع) همه ی انسانها و بلکه همه موجودات معلول (ناقص) می باشند.تفاوت ، به اشکال گوناگون ، بین همه انسانها و همه موجودات وجود دارد ؛ که با توجّه به حکمت بالغه الهی ، این تفاوتها نیز حکیمانه اند. این تفاوتها به خودی خود رنجی ندارند ؛ رنج زمانی پدیدار می شود که شخص خود را با دیگری مقایسه می کند. انسانهای عادی زمانی که به انسانهای متعالی فکر نکنند خود را نرمال خواهند یافت ولی اگر ما انسانهای عادی خود را با انسانهایی همچون انبیاء(ع) مقایسه کنیم که اکثراً از بدو تولّد دارای خصوصیّات ویژه بودند ، در آن صورت خود را بسیار ناقص خواهیم یافت. همانطور که یک نابینای مادرزاد خود را در مقایسه با افراد عادی ناقص می یابد ، انسانهای عادی نیز در مقایسه با انبیآء(ع) نابینای مادرزادند. چون آنها اموری را ادراک می کنند که انسانهای عادی قادر به ادراک آن نیستند. اگر همه انسانهای روی زمین نابینا یا فاقد پا یا فاقد دست بودند در آن صورت به فکر کسی هم نمی رسید که چشم داشتن و پا داشتن و دست داشتن کمال است ؛ همانطور که الآن انسانهای عادی از نداشتن چشم بصیرت و کرامت و معجزه و طیّ الارض و علم غیب و امثال آنها احساس رنج نمی کنند ؛ امّا زمانی که خود را با انسانهای صاحب این فضائل مقایسه می کنند آرزو می کنند که: ای کاش ما هم چنین ویژگیهایی می داشتیم. ما انسانهای عادی ، انبیاء(ع) را انسانهای استثنایی می دانیم چون ما افراد عادی در اکثریّت قرار داریم. اگر همه انسانها نابینا بودند جز چند نفر ، در آن صورت این چند نفر بینا نیز مانند انبیاء استثنایی خوانده می شدند. همینطور اگر همه فاقد قدرت حرکت بودند و تنها چند نفر قادر به چنین کاری بودند آنها استثنایی خوانده می شدند. امّا چون اکثریّت بینا هستند و قدرت حرکت دارند لذا فاقد اینها را معلول می نامند. این مقایسه را در سطح وسیعتری نیز می توان انجام داد. برای مثال از مقایسه حیوانات با انسانها متوجّه می شویم که حیوانات فاقد برخی کمالات انسان هستند کما اینکه انسانها نیز فاقد برخی کمالات حیواناتند. برای مثال پرندگان عقل ندارند ، در عوض انسان هم بال پرواز ندارد. امّا نه انسان نسبت به پرنده معلول خوانده می شود نه پرنده نسبت به انسان. این مساله به خصوص در حکمت متعالیه(مکتب فلسفی ملاصدرا ) به خوبی قابل توجیه است ؛ چرا که در سطوح بالای حکمت متعالیه ، انسان جنس قلمداد می شوند نه نوع ؛ لذا هر فرد انسانی نوعی منحصر به فرد بوده کاملترین فرد نوع خود است. بنا بر این ، چیزی که باعث می شود انسانها افراد به اصطلاح معلول را ، ناقص تصوّر کنند مقایسه آنها با دیگران است ؛ در حالی که هر موجودی فی حدّ نفسه یک موجود کامل است و هیچ موجودی در مقایسه با هدفی که برای آن آفریده شده است ناقص نیست. یک به اصطلاح معلول جسمی شاید برای کارگری و از پلّه بالا رفتن موجود ناقصی باشد امّا برای رسیدن به مقام عبودیّت و خلیفة اللّهی و مظهر اسماء الهی شدن در حدّ یک انسان عادی ناقص نیست. بلی اگر هدف از خلقت انسان ازدواج کردن و بچه دار شدن و اشتغال به فلان کار دنیایی و از پلّه بالا رفتن و امثال آنها بود در آن صورت می شد این گونه افراد را ناقص نامید ، کما اینکه در این صورت همه یا خیلی از انسانها را می شد ناقص شمرد ؛ چون هیچکس از افراد عادی نیست که همه استعدادها را یکجا داشته باشد. آیا به ظاهر معلولی که این استعداد را داشته که به دانشگاه راه پیدا کرده مهندس کامپیوتر شود ناقص است؟ در حالی که بسیاری از افراد به اصطلاح غیر معلول ، استعداد ورود به دانشگاه را هم ندارند چه رسد به این که مهندس کامپیوتر شوند. آیا سزاوار است که اینها هم معلول خوانده شوند یا نه؟ اگر نداشتن استعداد حرکت جسمانی معلولیّت است پس نداشتن استعداد علم آموزی هم معلولیّت است. لکن معلولیّت نوع اوّل ملموس ولی دومی ناملموس است. بر این اساس ، اگر نبود یک استعداد اعمّ از استعداد حرکت ، استعداد علم آموزی ، استعداد استقامت و ... معلولیّت است ، پس اکثریّت قریب به اتّفاق انسانها معلولند. پاسخ دوم:این مطلب را از زوایای گوناگونی می توان بررسی نمود. در اینجا دو نوع نگاه به مساله را مطرح می کنیم. 1. دو گونه نگاه به موجودات عالم و از جمله انسان می توان داشت. در یک نگاه ، که نگاه غیر واقع بینانه و غیر عالمانه است ، تک تک موجودات عالم ، گسسته و جدا از همدیگر و بی ارتباط به یکدیگر دیده می شوند ؛ امّا در نگاه دوم ، همه ی موجودات عالم به صورت پیوسته و در ارتباط تنگاتنگ به همدیگر مشاهده می شوند. در نگاه اوّل نسبت موجودات به همدیگر مثل نسبت مشتی خاک و شن و ماسه و امثال آنهاست که در کنار هم قرار دارند ولی ربط وجودی خاصّی بین آنها نیست. امّا در نگاه دوم موجودات عالم مانند اعضاء و اجزای یک بدن دیده می شوند که کاملاً به هم مربوط بوده یک مجموعه ی منسجم و منظّم را شکل می دهند. در چنین نگاهی عملکرد هر یک از موجودات در عملکرد و وجود تک تک موجودات عالم موثّر است. بر اساس همین نگاه است که گفته شده :( جهان چون چشم و خطّ و خال ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست.) باز بر همین اساس است که گفته شده:( اگر یک ذرّه را برگیری از جای جهان یک سر فرو ریزد ساراپای.) آری عالم خلقت ، مثل پیکر انسان است که بد کار کردن برخی اعضاء مانند کلیه یا کبد یا قلب یا مغز یا پوست و ... باعث اشکال در کار دیگر اعضاء نیز می شود. البته همانطور که تأثیر کار هر یک از اعضاء و اجزای بدن در دیگر اعضاء و اجزاء متفاوت بوده و کم و زیاد دارد ؛ در نظام خلقت نیز تأثیرات موجودات در همدیگر به یک اندازه و به یک شکل نیست. امّا اینکه چرا موجودات عالم چنین خصوصیّتی داشته ، در همدیگر موثّرند ناشی از نظام علّت و معلولی عالم است. یعنی چون قانون علّیّت در عالم مادّه حاکم است لذا تأثیرات ، به صورت زنجیره ای در عالم مادّه می چرخند. کار خوب و خوب کار کردن اجزای عالم ، باعث خوب کار کردن و کار خوب کردن دیگر اجزاء می شود و برعکس بد کار کردن و کار بد کردن برخی اجزاء نیز موجب گسترش بی نظمی نسبی در عالم می شود که نتیجه ی آن انواع و اقسام فساد و تباهی است. لذا خداوند متعال فرمود:( ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ . فساد و تباهی ، در خشکی و دریا آشکار شده است بخاطر حاصل دست مردم ؛ تا خدا به آنها بچشاند بعضی از آنچه را که انجام داده اند ، شاید بازگردند) (الروم:41) بر این اساس ، همانگونه که خشکسالی ها ، سیلها ، شیوع برخی امراض ، جنگها ، گرانی ها ، نا امنی ها و ... نتیجه ی وضعی و تکوینی عملکرد افراد و جامعه ی بشری است ؛ معلولیّتها ، بد قیافه شدنها ، عدم تناسب اندام و امثال آنها نیز معلول یک سری از علل مادّی است که اکثر آنها به نحوه ی به عملکرد انسانها بر می گردد. نتیجه ی مقدّس شمردن موش در هندوستان ، شیوع چند سال پیش مرض طاعون در آن کشور بود ؛ شیوع مرض ایدز در غرب ، نتیجه همجنسگرایی و بی بند و باری جنسی غربیهاست. به هم ریختن اقتصاد جهانی در آمریکا و اروپا و هجوم گرانی افسار گسیخته در چند ماه گذشته ، نتیجه ی اقتصاد مبتنی بر ربا است. اینها بلایایی هستند که منشاء بشری آنها معلوم است ؛ امّا در بسیاری از ناهنجاریهای موجود ، دست پنهان بشر آشکار نیست. حضرت علّامه حسن زاده آملی ایّده الله می فرمودند: روزی زن و شوهری با کودکشان پیش من آمده از مرض غش و صرع فرزندشان شکوه کردند. و از من دعایی طلب نمودند تا فرزندشان ان شاءالله شفا یابد. علّامه ی بزرگوار فرمودند: من به آنها گفتم مریضی این بچّه ناشی از بی دینی شماست. پدر بچّه گفت: آقاجان ما افراد متدیّنی هستیم. علاّمه فرموده بودند: مگر دینداری فقط به نماز خواندن و روزه گرفتن است؟! مگر ائمه(ع) نفرمودند که زن و شوهر زیر نور ماه نزدیکی نکنند که بیم مبتلا شدن بچّه به جنون و مرض صرع وجود دارد؟ آیا این گونه دستورات بهداشتی جزء دین نیستند؟! خدا و فرستادگان او آنچه باید می گفتند گفته اند ؛ گناه از بشر است که عمل به دین نمی کند. کتب روایی شیعه پر از روایاتی است که می گوید اگر زن و شوهر به هنگام نزدیکی فلان کار را بکنند فرزند آنها بدقیافه یا خوش قیافه می شود. اگر فلان کار را بکنند فرزند آنها ممکن است کور یا کر یا لال یا ... به دنیا بیاید. این گونه روایات که از منبع غیب سرچشمه گرفته اند از قواعد حاکم بر عالم خلقت به ما خبر می دهند تا ما انسانها ندانسته موجب تباهی و خرابی نشویم. پس وجود برخی نارسایی ها تقصیر خدا نیست بلکه نتیجه ی عملکرد غیر الهی بشر است. خداوند متعال همانگونه که راه سعادت و شقاوت اخروی را بیان نموده ، راه سعادت و شقاوت دنیوی را هم نشان داده است. لذا اگر به خاطر عملکرد کسی برای شخص دیگری مشکلی پیش آمده که استحقاق آن را نداشت ، به حکم عدل خداوندی ، صاحب عمل ، باید در روز قیامت تاوان آن را به آن که متضرر شده است بپردازد ؛ و اگر چیزی برای پرداخت ندارد باید گناه او را به گردن بگیرد. اگر والدین یا پزشک یا هر کس دیگری سهل انگاری نمودند و فرزندی مشکل دار متولّد شد ، اگر آنها مقصّر باشند باید در قیامت تاوان آن را بپردازند. و اگر آنها مقصّر نبوده اند ، خداوند جبّار (جبران کننده) که ( کَتَبَ عَلی‌ نَفْسِهِ الرَّحْمَة رحمت را بر خود نوشته و حتمی کرده است.)(الأنعام:12) کمبود او را جبران می کند و در مقابل کمبودی که ناشی از نظام علّی و معلولی عالم خلقت است ، به او عوض می دهد ؛ البته به شرط آنکه آن شخص راه کفران و الحاد پیش نگرفته باشد و خدا را متّهم به بی عدالتی نکند.(إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضاعِفْها وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظیماً . خداوند(حتّی) به اندازه سنگینی ذره‌ای ستم نمی‌کند؛ و اگر کار نیکی باشد، آن را افزون می‌سازد؛ و از نزد خود ، پاداش عظیمی می‌دهد.)(النساء:40) ( وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظیمٍ . و خداوند دارای فضل و دَهِش بزرگی است.)(آل‌عمران:174)2. اهل ظاهر بر این پندارند که قیافه ی زیبا ، ثروت ، قدرت ، سلامتی ، اعتدال اندام و امثال این امور ، همواره نعمت بوده و خوبند و در مقابل ، نازیبا بودن ، فقر و ضعف ، بیماری ، نقص عضو و امثال آنها همواره نقمت بوده ، بد هستند. امّا عاقلان و اهل دل بر این باورند که هرچه از دوست رسد نیکوست. اینها به برهان و عرفان دریافته اند که خداوند متعال حکیم بوده هیچ کارش بی حکمت نیست. همچنین یافته اند که خداوند متعال بندگانش را بیش از خودشان دوست دارد ، لذا محال است بد بندگانش را بخواهد ؛ بلکه آنچه او برای بنده اش خواسته بهترین خواسته است ؛ امّا اکثر بندگان مانند کودکانی هستند که محبّت را به شکلات و پفک و امثال آنها می شناسند و دکتر و آمپول را از خطرناکترین موجودات عالم می دانند. خداوند متعال می فرماید: (عَسی‌ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی‌ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون‌. چه بسا شما چیزی را خوش نداشته باشید ، حال آن که خیرِ شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا می‌داند، و شما نمی‌دانید.)(البقرة: 216) باز می فرماید: ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ یَأْتینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسی‌ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیْراً کَثیراً . ای کسانی که ایمان آورده‌اید! برای شما حلال نیست که از روی اکراه(و ایجاد ناراحتی برای زنان) از آنها ، ارث ببرید . و آنان را تحت فشار قرار ندهید که قسمتی از آنچه را به آنها داده‌اید(از مهر) ، تملک کنید! مگر اینکه آنها عمل زشت آشکاری انجام دهند. و با آنان ، بطور شایسته رفتار کنید! و اگر از آنها ، (به جهتی) کراهت داشتید ، (فوراً تصمیم به جدایی نگیرید!) چه بسا چیزی خوشایند شما نباشد ، و خداوند خیر فراوانی در آن قرار می‌دهد.)(النساء:19) آری چه بسا کسی چنین بپندارد که اگر کامل العضو بود ، زیباتر بود ، ثروتمندتر بود و ... به نفعش بود ؛ حال آنکه معلوم نیست چنین باشد. کافی است کمی عمیقتر و دقیقتر به اطراف خود نظر کنیم و مقایسه ای کنیم بین زیبارویان و خوش هیکلها و افراد عادی تا ببینیم مفاسد اخلاقی بین کدام قشر افزونتر است. تمایل کدام گروه به بی عفّتی و خودنمایی و تکبّر و خودبینی و تحقیر دیگران و امثال این امور شدیتر است؟ همینطور در ثروت و قدرت امثال آنها هم اگر دقّت کنیم می بینیم همواره میل ثروتمندان و قدرتمندان به مفاسد اخلاقی بیش از فقراء و ضعفاست. پس چنین نپنداریم که اینگونه از امور همواره خیرند. زیبایی و زشتی ، ثروت و فقر ، قدرت و ضعف ، کامل العضو بودن و ناقص العضو بودن و ... همگی وسائل امتحانند. نه زیبا و ثروتمند و قدرتمند و کامل العضو مالک زیبایی و ثروت و قدرت و کمال جسمانی خود است نه زشت و فقیر و ضعیف و ناقص العضو مالک زشتی و فقر و ضعف و نقص عضو خود. بلکه همه ی اینها به بشر داده شده تا انسانها امتحان شوند ؛ و امتحان برای این است که استعدادهای انسانی و الهی بشر شکوفا شود. خداوند متعال در این دار امتحان ، به هر کسی آن چیزی را داده که با آن می تواند رشد کند. اگر زیبا را زشت می نمود حتماً مردود می شد و اگر برعکس زشت را زیبا می نمود او نیز یقیناً به کمال لایق خود نمی رسید. اگر کامل العضو را ناقص العضو می آفرید حتماً کفران می نمود و اگر ناقص العضو را کامل العضو می آفرید حتماً گردن کشی می کرد. امّا با وضع موجود ، برای همه ، هم امکان رشد و تکامل وجود دارد هم امکان سقوط. چون امکانات داده شده به هر کسی دقیقاً متناسب با نیاز وجود او برای تکامل است و این لازمه ی حکیم بودن خداست. ( وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ وَ لکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبیرٌ بَصیرٌ . هر گاه خداوند روزی را برای بندگانش وسعت بخشد، در زمین طغیان و ستم می‌کنند؛ از این رو به مقداری که می‌خواهد(و مصلحت می‌داند) نازل می‌کند، که نسبت به بندگانش آگاه و بیناست. ) (الشوری:27) در این آیه ی شریفه منظور از رزق صرفاً ثروت نیست بلکه هر چیزی که انسان از آن بهره می برد مثل علم ، زیبایی ، هوش ، استعداد ، اعضاء و جوارح و ... همه از مصادیق رزق محسوب می شوند.اهل دنیا همه چیز را در مقایسه با غایات دنیوی آن می سنجند. برای مثال می گویند: آنکه به ظاهر نازیباست چه گناهی کرده که نمی تواند همسر مناسبی برای خود بیابد؟ یا آنکه فلج است چه گناهی کرده که نمی تواند کار مورد علاقه اش را انتخاب نماید؟ امّا خداوند حکیم سعادت حقیقی انسانها را در نظر گرفته و امکاناتی در اختیار آنها گذاشته که تأمین کننده ی سعادت حقیقی و ابدی آنان است. در نگاه عمیق الهی اساساً هر چیزی که به کسی داده شده یا از او دریغ شده برای آخرت و ابدیّت اوست نه برای دنیایش ؛ امّا بشر جاهل چنین می پندارد که اینها برای دنیاست. هدف اصلی از هر چیزی که به انسان داده شده یا از او دریغ شده ، شکوفا نمودن استعدادهای انسانی و رساندن او به سعادت ابدی است. لذا آنچه در این دنیا داده شده یا دریغ شده همگی موقّتی بوده چند دهه بیش دوام ندارد ، در حالی که سعادت یا شقاوت اخروی برای ابد است. با این وصف ، اگر کسی در این چند روزه ی دنیا به نازیبایی و نقص عضو موقّت خود راضی بوده بر عدل و حکمت خدا یقین داشته بر او خرده نگیرد و به این وسیله زیبایی و کمال ابدی را به دست آورد ، ارزش نخواهد داشت؟ اگر این نازیبایی و نقص عضو چند روزه ، زمینه را فراهم سازد تا انسان به مقامی برسد که در آخرت قیافه ی خود را خودش تعیین نماید ، نعمت بزرگی نخواهد بود؟ خداوند متعال خطاب به اهل رضا و تسلیم می فرماید:( ... وَ لَکُمْ فیها ما تَشْتَهی‌ أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فیها ما تَدَّعُون‌. ... و برای شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است، و هر چه طلب کنید به شما داده می‌شود. )(فصلت:31) طبق برخی روایات ، از جمله چیزهایی که اهل بهشت طلب می کنند و به آنها داده می شود تیپ و قیافه ی دلخواه است. بلکه آنها هر لحظه هر تیپ و قیافه ای را که دلخواهشان باشد می تواند به آن صورت در آیند ، بدون اینکه مانع از شناخته شدنشان شود. ( قَالَ النَّبِیُّ (ص): إِنَّ فِی الْجَنَّةِ سُوقاً مَا فِیهَا شِرًی وَ لَا بَیْعٌ إِلَّا الصُّوَرُ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ مَنِ اشْتَهَی صُورَةً دَخَلَ فِیهَا وَ إِنَّ فِیهَا مَجْمَعُ حُورِ الْعِینِ یَرْفَعْنَ أَصْوَاتَهُنَّ بِصَوْتٍ لَمْ یَسْمَعِ الْخَلَائِقُ بِمِثْلِهِ نَحْنُ النَّاعِمَاتُ فَلَا نَبْأَسُ أَبَداً وَ نَحْنُ الطَّاعِمَاتُ فَلَا نَجُوعُ أَبَداً وَ نَحْنُ الْکَاسِیَاتُ فَلَا نَعْرَی أَبَداً وَ نَحْنُ الْخَالِدَاتُ فَلَا نَمُوتُ أَبَداً وَ نَحْنُ الرَّاضِیَاتُ فَلَا نَسْخَطُ أَبَداً وَ نَحْنُ الْمُقِیمَاتُ فَلَا نَظْعَنُ أَبَداً فَطُوبَی لِمَنْ کُنَّا لَهُ وَ کَانَ لَنَا نَحْنُ خَیْرَاتٌ حِسَانٌ أَزْوَاجُنَا أَقْوَامٌ کِرَامٌ . نبی اکرم(ص) فرمودند: در بهشت بازاری است که در آن جز شکل و قیافه ی مردان و زنان ، خرید و فروش نمی شود. پس هر که طالب شکل و قیافه ای باشد داخل آن بازار می شود. و همانا محل تجمّع و نمایشگاه حور العین در آن بازار است. آن حور العین ها با صوتی که خلایق مثلش را نشنیده اند صدای خود را بلند کرده می گویند:ما بی نیاز از غذا هستیم که ابداً گرسنه نمی شویم ؛ لباس پوشندگانی هستیم که هرگز برهنه نمی مانیم ؛ ماندگارانی هستیم که هرگز نمی میریم ؛ خشنودانی هستیم که هیچگاه غضب نمی کنیم ؛ مقیمانی هستیم که هرگز به سفر نمی رویم. پس خوشا به حال آنکه ما از آن او باشیم و او از آن ما. ما زیبارویان نیکوخصالیم و همسران ما اقوامی کریمند.)( بحارالأنوار ؛ج8 ،ص148 )پاسخ سوم: برای پاسخ به این پرسش به چند مطلب اساسی به طور مختصر اشاره می‌شود:1. مفهوم عدل: معنای لغوی عدل، برابری و برابر کردن است و در عرف به معنای رعایت حقوق دیگران در برابر ظلم (تجاوز به حقوق مردم) است. در تعریف (عدل) آمده است(اعطاء کل ذی حق حقه)(دادن به هر صاحب حقی، آنچه سزاوار او است)معانی دیگری نیز برای عدل ذکر شده است؛ لیکن معنایی از عدل که به خداوند نسبت می‌دهیم، عبارت است از فیض عام و بخشش گسترده در مورد همه موجوداتی که امکان هستی یا کمال معیّنی را دارند؛ بدون هیچ‌گونه امساک و خودداری. به عبارت دیگر عدل الهی بیان دیگری از حکمت و عنایت او است.2. آنچه در نظام خلقت وجود دارد، تفاوت است؛ نه تبعیض و آنچه مذموم و ناعادلانه می‌باشد، تبعیض است، نه هرگونه تفاوت و چندگونگی.لازمه عدل، برابر قرار دادن همه انسان‌ها یا همه اشیا نیست. برای مثال معلم عادل، کسی نیست که همه شاگردان را - خواه کوشا باشند و خواه تنبل - یکسان امتیاز دهد؛ بلکه او باید هر یک از شاگردان را به اندازه استحقاقشان ستایش یا نکوهش کند.پس مقتضای حکمت و عدل الهی، این نیست که همه مخلوقات را یکسان بیافریند. اقتضای حکمت این است که جهان را به گونه‌ای خلق کند که موجودات مختلف متناسب با قابلیت و لیاقت خود در جهت هدف نهایی باشند. در این رابطه اجزای عالم را نباید گسسته و جدا از یکدیگر در نظر گرفت؛ بلکه باید آنها را به صورت مجموعه‌ای نظام‌مند ارزیابی کرد که هر عضوی، جزئی از یک کل است.در یک مجموعه، هر جزء موقعیت خاصی دارد که برحسب آن، کیفیت خاصی را دارا می‌شود.(جهان چون چشم و خط و خال و ابروست ...... که هر چیزی به جای خویش نیکوست‌)اساساً اگر تفاوت وجود نداشته باشد، کثرت و تنوع نیز نخواهد بود و اگر کثرت و تنوع نباشد، دیگر مجموعه و نظام، مفهومی نخواهد داشت. اگر همه انسان‌ها مرد، یا همه موجودات از یک نوع و همه اجزاء یک نوع مشابه باشند و یکنواختی محض حاکم باشد، دیگر جهانی به این نظم و زیبایی وجود نخواهد داشت.3. تفاوت موجودات لازمه نظام علّت و معلولی است. بدین معنا که هر معلولی، علتی خاص و هر علتی، معلول مخصوص دارد. در حقیقت هر موجودی در نظام علّت و معلول، جای مشخص و مقامی معلوم دارد؛ یعنی، آن معلول، معلول شی‌ء معین و آن علّت، علّت شی‌ء معین است.نبودن نظام معیّن در بین موجودات، مستلزم این است که هر موجودی بتواند منشأ ایجاد هر چیزی بشود و هر چیزی از هر چیز دیگر به وجود آید؛ مثلاً اثر یک شعله کبریت با اثر خورشید برابری کند. بنابراین ارتباط هر علّت با معلول خود و ارتباط هر معلول با علتش، از ذات علت و معلول برمی‌خیزد.به تعبیر دیگر هر موجودی در مرتبه خود، مانند سلسله اعداد است که نفی مرتبه هر عدد، مساوی با نفی وجود آن است. برای مثال اگر خواسته باشیم عدد پنج بر مقداری بیش از شش دلالت کند، آن دیگر عدد پنج نیست. همین‌طور پیدایش معلولی برتر از کمالات علت تامه‌اش، مساوی فقدان آن معلول و حتی نبود آن علت است.4. در جهان ماده، بر پایه اسباب و مسببات ویژه‌اش، اصطکاک و تزاحم در ذات آن نهفته است و تصویر ماده، منهای این ویژگی، نفی وجود آن است. آتش در هر کجا باشد، اثر ویژه‌اش سوزاندن است؛ خواه در کعبه و مسجد باشد، خواه در خانه و مغازه. بنابراین نمی‌توان انتظار داشت که جهان ماده - خارج از نظام علیت - کاری را صورت دهد؛ مثلاً الکل فقط در فرد الکلی اثر بگذارد، نه در نسل او. یا بیماری طاعون شخص مبتلا را از پای درآورد و در محیط پیشگیری نشده اثر نگذارد. چنین انتظاری از جهان طبیعت، انتظاری بی‌جا است. معنای نفی تزاحم در عالم ماده، این است که خداوند تنها به آفرینش مجردات اکتفا ورزد و طومار ماده را در هم پیچد. نتیجه این گمانه، نادیده گرفتن خیرات عظیمی است که در این بخش از هستی وجود دارد.5. با توجه به نظام علّت و معلولی و اصطکاک و تزاحمات عالم ماده، وجود تفاوت‌ها و نقص و ضعف‌ها، هر یک در جای خود ضروری و اجتناب‌ناپذیر است و هر تغییری در آنها، مستلزم تغییر در سلسله طولی نظام عالم و بر هم زدن کل هندسه عالم است. در عین حال تفاوت‌های طبیعی موجود دوگونه است:الف. تفاوت‌های ناوابسته به دانش و آگاهی و اراده بشری (این گونه تفاوت‌ها تغییرناپذیر است)؛ب. تفاوت‌ها و نقصان‌های وابسته به جهل و دانش و اراده بشر.بسیاری از ناگواری‌هایی که در محیط زندگی - به خصوص در بستگان و فرزندان به وجود می‌آید - معلول ناآگاهی انسان، از قوانین طبیعت و یا احکام الهی است. طبق تحقیقات به عمل آمده، قسمت عظیمی از معلولیت‌های جسمی و روانی فرزندان، معلول ناآگاهی و احیاناً بی‌مبالاتی والدین است. معمولاً انسان آگاه و مقید به اصول زندگی، از اولاد سالم‌تری برخوردار می‌شود. این گونه از ضعف و نقصان‌ها، با رشد آگاهی و عملکرد صحیح انسان قابل رفع و اصلاح است.6. در برابر پاره‌ای از نقصان‌ها و رنج‌ها، رحمت واسعه الهی ایجاب می‌کند که گرفتاران و رنجدیدگان بی‌گناه را از طریق پاداش‌های اخروی (بقره آیه 155) و یا تخفیف در مسئولیت‌ها و احکام (نور آیه 61) و مکلّف ساختن دیگران در اعانت و همکاری با آنان جبران سازد.افزون بر آنچه گذشت رازهای دیگری در تفاوت موجودات هست که رعایت اختصار ، ما را از ذکر آنها معاف می‌دارد (جهت آگاهی بیشتر بنگرید:الف. شهید مطهری، عدل الهی، بحث راز تفاوت‌ها، تهران: صدرا.ب. محمد حسن قدردان قراملکی، خدا و مسأله شر، قم: دفتر تبلیغات اسلامی)پاسخ چهارم:واقعیت آن است که ظرفیت موجودات و انسان ها، همانند ظرف‌هایی نیست که برای برخی نصف و برای برخی تمام آن پر شده باشد؛ بلکه هر موجودی متناسب با وضعیت و موقعیت خود، ظرف و ظرفیتش شکل خواهد گرفت. همه ظرف‌ها متناسب با ظرفیت خود، پر است و به هر مقدار که قابلیت‌ها و استعدادها بیشتر شود و فعلیت پیدا کند، به همان مقدار ظرف‌ها نیز بزرگ‌تر خواهد شد. به طور مثال هر مقدار معلومات و درجات علمی انسان افزایش یابد، ظرف قلب و سینه او گشادتر خواهد شد.همچنین هر کدام از جمادات، گیاهان و حیوانات، عرصه خاصی برای ظهور ظرفیت خود دارند. به طور مثال دانه گندم در مدت چند ماه و با رعایت اصول کاشت و داشت و برداشت، می‌تواند تبدیل به خوشه‌ای هفتاد دانه‌ای شود. البته هر مقدار عوامل تأثیرگذار کم شود، دانه‌های کمتری به بار خواهد نشست و هر گاه عوامل اصلاح، ارتقا یابد، دانه‌های بیشتری به ثمر خواهد رسید. نسبت به دیگر انواع گیاهان و حیوانات نیز این چنین است.درباره اختلاف قابلیت‌ها و تفاوت موجودات، اشاره به چند نکته شایان توجه است:یکم. این طور نیست که هر موجودی، تنها دریک شرایط خاص قرار بگیرد و تنها یک نوع قابلیت داشته باشد، بلکه چه بسا وضعیت آن تغییر کند و در نتیجه قابلیت آن نیز ارتقا یابد. به طور مثال فسیل‌ها طی چند هزار سال، به زغال سنگ و سپس به رگه‌های الماس تبدیل می‌شود. با ترکیب دو گونه از میوه‌ها و یا گل‌ها نیز میوه جدید و یا رنگ و ترکیب جدید حاصل می‌آید. اما تمامی این گونه تغییرات نظام‌مند و از روی حساب و کتاب است.دوم. ایجاد تغییر، گاهی از سوی (عوامل خارجی) است؛ مانند بیشتر تغییراتی که در جمادات و گیاهان اتفاق می‌افتد که عوامل انسانی، محیطی و... در آنها تأثیرگذار می‌باشند. گاهی نیز علاوه بر عوامل خارجی، عوامل شخصی و درونی موجب ایجاد تغییر و تفاوت قابلیت‌ها می‌شود که درباره انسان‌ها بیشتر این گونه است. به طوری که اراده افراد و عوامل درونی آنان، علاوه بر عوامل محیطی و ژنتیکی در وضعیت شان تاثیر فراوانی دارد و اراده و انگیزه انسان‌ها چه بسا موجب تفاوت قابلیت بسیار در میان آنها شود.البته برخی واقعیات و حقایق نیز هیچ گونه تغییری نمی‌یابند و همواره ثابت‌اند؛ اصول عقلی مانند (محال بودن اجتماع نقیضین) و یا (معادلات ریاضی) این چنین‌اند.چنین نظامی به طور طبیعی از سوی خداوند بر جهان هستی حاکم است. به همین جهت گفته می‌شود: قابلیت‌ها را خداوند داده است. اما این اراده الهی گزاف و بی‌دلیل نیست، بلکه متناسب با وضعیت خود موجودات است. به طور مثال اگر یک دانه گندیده زیر پا لگدمال شود، قابلیت تبدیل شدن به خوشه را از دست می‌دهد و اگر زیر خاک قرار گیرد و بقیه شرایط آب و نور فراهم شود که سبز شده و تبدیل به خوشه می‌گردد. اگر آنچه زیر خاک کاشته شده، گندم باشد، گندم می‌روید و اگر دانه سیب باشد، محصول آن سیب خواهد بود.چنان که اگر نطفه انسان در شرایط مساعد قرار گیرد، انسان متولد می‌شود و اگر نطفه حیوان در مسیر طبیعی خود قرار بگیرد، حیوان به دنیا می‌آید.و در میان انسان‌ها نیز اگر نطفه حامل ژن‌های برتر باشد انسان متولد شده از هوش و توانمندی بیشتر برخورد خواهد شد، ولی اگر نطفه از سوی پدر معتاد یا الکی باشد، چه بسا فرزند متولد شده مشکلاتی از جهت توان‌مندی جسمی و عقلی به همراه داشته باشد. حتی از یک پدر نیز در شرایط مختلف، چه بسا فرزندانی با استعدادها و توانمندی‌های مختلف به دنیا آیند. که با تغییر شرایط و تفاوت عوامل، مشروطها و معلول‌ها متفاوت می‌شوند. در غیر این صورت، اگر در شرایط متفاوت، نتیجه یکسان می‌بود، دور از عدالت و برخلاف نظام‌مندی می‌بود. بنابر آنچه گفته شد، قابلیت هر موجودی، با توجه به مجموعه شرایط و موقعیت‌ها نمود پیدا می‌کند و منظور از این که خداوند قابلیت موجودات را داده آن است که خداوند نظام عمومی جهان را این گونه برقرار کرده و مشیت عمومی او در این دنیا، این چنین است. همین نظم و انضباط موجب شده که تفاوت قابلیت‌ها قابل محاسبه و پیش‌بینی باشد و دانشمندان بتوانند قوانین علمی مانند شیمی، فیزیک و... را کشف کنند و پزشکان از علایم مشابه، به تشخیص بیماری‌ها موفق شوند.اما نکته بسیار مهم و اساسی برای حل مشکل و پاسخ به پرسش اصلی، این است که بدانیم:الف. شرایط قابلیت ساز، تنها به شرایط و موقعیت‌های مادی، منحصر نیست؛ بلکه عوامل معنوی و غیرمادی نیز در افزایش یک موجود و یا کاهش قابلیت آن، مؤثر است.به طور مثال آب دارای کشش مولکولی خاص و دارای قابلیت خاصی است، اما به جهت همراهی با خواسته یک ولی خدا و به اراده و اذن الهی، کشش مولکولی آن در مقطع خاصی اثر خودش را از دست می‌دهد. همان گونه که در هنگام شکافته شدن رود نیل برای حضرت موسی(علیه السلام) این اتفاق افتاد و یا برای حضرت ابراهیم(علیه السلام) آتش، سرد شد.بنابراین اگر با نگاهی فراگیر به جهان هستی بنگریم، به تمامی عوامل مادی و معنوی و تأثیرگزارهای پیدا و ناپیدا اعتقاد داشته باشیم؛ به خوبی نتیجه خواهیم گرفت که قابلیت‌های همگی براساس نظم و انضباط است و منظور قابلیت‌های خدادادی همین است که با رعایت تمامی زمینه‌های مادی و معنوی خداوند آنچه لایق هر موجود است به او عنایت می‌کند.پاسخ پنجم:پاسخ اجمالی:بیماری و رنج و نقص عضو و امثال آنها نه گناهند نه عذاب؛ بلکه اموری هستند که هم تخیف در تکلیف در دنیا می آورند؛ هم در آخرت عوض داده می شوند. چون خداوند متعال، جبّار (جبران کننده) است؛ و محرومیّتهای غیر خود خواسته را با عوض اخروی جبران می کند. ظرف ظهور عدالت مطلق خدا نیز در آخرت است. لذا نباید عالم هستی را خلاصه نمود در دنیا و ظهور تمام اسماء و صفات خدا را در همین دنیای محدود جستجو کرد. پاسخ تفصیلی:نقص عضو در مراحل مختلفی ممکن است پیش آید که هر کدام بحث مختصّ خود را دارد.1 به طور طبیعی درصدی از اسپرمها و تخمکها معیوبند ؛ و این تقصیر کسی نیست. پس اگر از لقاح این گونه اسپرمها و تخمکها فرزندی متولّد شد، نقص عضو خواهد داشت ؛ و والدین یا هیچ کس دیگری نیز مقصّر نیست. اگر عمیقتر نظر شود اساساً در این حالت شرّی نیست تا دنبال مقصّر آن بگردیم. از آن اسپرم و تخمک خاصّ محال است که غیر همین موجود متولّد گردد. کما اینکه از هر اسپرم و تخمک دیگر نیز موجودی دیگر متولّد می شود. اگر آن اسپرم و آن تخمک خاصّ باهم لقاح نمی کردند ، و به جای آنها دو اسپرم و تخمک دیگر لقاح می نمودند آن فرزند ناقص ، فرزند سالم نمی شد ؛ بلکه اساساً متولّد نمی گشت. و روشن است که وجود هر چند ناقص بهتر از عدم می باشد. اگر از یک اسپرم یا تخمکِ طبیعتاً معیوب فرزندی معیوب به دنیا آمد، در این حالت حقیقتاً نقصی نیست؛ بلکه موجودی کامل متولّد گشته که ما او را در قیاس با دیگران ناقص می شمریم. حال آنکه او یا باید به همان شکل متولّد می شد یا از اساس متولّد نمی گشت. امّا چرا گفتیم چنین معلولیّتی یک وصف نسبی و قیاسی است نه حقیقی؟چون تفاوت ، به اشکال گوناگون ، بین همه انسانها و همه موجودات وجود دارد ؛ که با توجّه به حکمت بالغه الهی ، این تفاوتها نیز حکیمانه اند. این تفاوتها به خودی خود رنجی ندارند ؛ رنج زمانی پدیدار می شود که شخص خود را با دیگری مقایسه می کند. انسانهای عادی زمانی که به انسانهای متعالی فکر نکنند خود را نرمال خواهند یافت ولی اگر ما انسانهای عادی خود را با انسانهایی همچون انبیاء(ع) مقایسه کنیم که اکثراً از بدو تولّد دارای خصوصیّات ویژه بودند ، در آن صورت خود را بسیار ناقص خواهیم یافت. همانطور که یک نابینای مادرزاد خود را در مقایسه با افراد عادی ناقص می یابد ، انسانهای عادی نیز در مقایسه با انبیاء(ع) نابینای مادرزادند. چون آنها اموری را ادراک می کنند که انسانهای عادی قادر به ادراک آن نیستند. اگر همه ی انسانهای روی زمین نابینا یا فاقد پا یا فاقد دست بودند در آن صورت به فکر کسی هم نمی رسید که چشم داشتن و پا داشتن و دست داشتن کمال است ؛ همانطور که الآن انسانهای عادی از نداشتن چشم بصیرت و کرامت و معجزه و طیّ الارض و علم غیب و امثال آنها احساس رنج نمی کنند ؛ امّا زمانی که خود را با انسانهای صاحب این فضائل مقایسه می کنند آرزو می کنند که: ای کاش ما هم چنین ویژگیهایی می داشتیم. ما انسانهای عادی ، انبیاء(ع) را انسانهای استثنایی می دانیم چون ما افراد عادی در اکثریّت قرار داریم. اگر همه ی انسانها نابینا بودند جز چند نفر ، در آن صورت این چند نفر بینا نیز مانند انبیاء استثنایی خوانده می شدند. همینطور اگر همه فاقد قدرت حرکت بودند و تنها چند نفر قادر به چنین کاری بودند آنها استثنایی خوانده می شدند. امّا چون اکثریّت بینا هستند و قدرت حرکت دارند لذا فاقد اینها را معلول می نامند. این مقایسه را در سطح وسیعتری نیز می توان انجام داد. برای مثال از مقایسه ی حیوانات با انسانها متوجّه می شویم که حیوانات فاقد برخی کمالات انسان هستند کما اینکه انسانها نیز فاقد برخی کمالات حیواناتند. برای مثال پرندگان عقل ندارند ، در عوض انسان هم بال پرواز ندارد. امّا نه انسان نسبت به پرنده معلول خوانده می شود نه پرنده نسبت به انسان. این مساله به خصوص در حکمت متعالیه(مکتب فلسفی ملاصدرا ) به خوبی قابل توجیه است ؛ چرا که در سطوح بالای حکمت متعالیه ، انسان جنس قلمداد می شوند نه نوع ؛ لذا هر فرد انسانی نوعی منحصر به فرد بوده کاملترین فرد نوع خود است. بنا بر این ، چیزی که باعث می شود انسانها افراد به اصطلاح معلول را ، ناقص تصوّر کنند مقایسه آنها با دیگران است ؛ در حالی که هر موجودی فی حدّ نفسه یک موجود کامل است و هیچ موجودی در مقایسه با هدفی که برای آن آفریده شده است ناقص نیست. یک به اصطلاح معلول جسمی شاید برای کارگری و از پلّه بالا رفتن موجود ناقصی باشد امّا برای رسیدن به مقام عبودیّت و خلیفة اللّهی و مظهر اسماء الهی شدن در حدّ یک انسان عادی ناقص نیست. بلی اگر هدف از خلقت انسان ازدواج کردن و بچه دار شدن و اشتغال به فلان کار دنیایی و از پلّه بالا رفتن و امثال آنها بود در آن صورت می شد این گونه افراد را ناقص نامید ، کما اینکه در این صورت همه یا خیلی از انسانها را می شد ناقص شمرد ؛ چون هیچکس از افراد عادی نیست که همه ی استعدادها را یکجا داشته باشد. آیا به ظاهر معلولی که این استعداد را داشته که به دانشگاه راه پیدا کرده مهندس کامپیوتر شود ناقص است؟ در حالی که بسیاری از افراد به اصطلاح غیر معلول ، استعداد ورود به دانشگاه را هم ندارند چه رسد به این که مهندس کامپیوتر شوند. آیا سزاوار است که اینها هم معلول خوانده شوند یا نه؟ اگر نداشتن استعداد حرکت جسمانی معلولیّت است پس نداشتن استعداد علم آموزی هم معلولیّت است. لکن معلولیّت نوع اوّل ملموس ولی دومی ناملموس است. بر این اساس ، اگر نبود یک استعداد اعمّ از استعداد حرکت ، استعداد علم آموزی ، استعداد استقامت و ... معلولیّت است ، پس اکثریّت قریب به اتّفاق انسانها معلولند. بلکه به جز اهل بیت (ع) تمام انسانها ناقص می باشند حتّی انبیای سلف هم. 2 گاه اسپرم و تخمک، سالم هستند ولی شرائط رحم زن یا دیگر شرائط مربوطه چنان است که در آن شرائط امکان رشد متوازن برای نطفه نیست. در این حالت نیز نظام طبیعی علّی و معلولی است که موجب تولّد مثلاً یک فرد ناقص العضو می شود. این حالت نیز شبیه حالت قبلی است ؛ یعنی در آن شرائط طبیعی، محال است غیر از این فرد با این مشخّصات متولّد شود. لذا در اینجا نیز کسی مقصّر نیست. بلی اگر والدین یا پزشک بدانند که شرائط برای رشد متوازن نطفه مهیّا نیست و امکان اصلاح شرائط نیز باشد و اقدام به اصلاح شرائط نکنند ، مقصّرند و در روز قیامت خداوند متعال با عدالت خویش از مقصّرین امر تاوان خواهد گرفت. لذا چنین فرزندی در عوض نقص خود در قیامت از حسنات مقصّرین مطالبه خواهد نمود و یا بخشی از گناهان خود را بر آنها بار خواهد کرد. امّا اگر کسی مقصّر نباشد، خداوند متعال خودش از فضل خویش او را عوض خواهد داد. چه بسا گروه نخست نیز چنین عوضی دریافت نمایند. 3 گروه دیگری از نقصها در اثر عملکرد والدین یا دیگران مثلاً پزشکان حاصل می شود. مثلاً زن حامله ای را در معرض پرتوهای رادیولوژی قرار می دهند یا داروی خاصّی را به او تجویز می کنند یا خود مادر اقدام به کار مضرّی برای جنین می کند و ... . این کارها اگر از روی آگاهی و بی احتیاطی یا به عمد باشد ، بسته به میزان آگاهی و عمد ، عامل آن مقصّر است ؛ و مقصّر آن در قیامت تاوان خواهد داد. لذا خداوند متعال در روز قیامت بین گناهان آن فرد ناقص و ثوابهای آن فرد مقصّر موازنه خواهد نمود. نتیجه آنکه:اگر نقصها زاییده ی طبیعت باشند و کسی مقصّر نباشد. خداوند متعال شخص ناقص را به تناسب نقصش عوض خواهد داد. توجّه شود! عوض می دهد نه ثواب. عوض در مقابل نقصها و محدودیّتهاست و ثواب در مقابل کار اختیاری است. البته این عوض، لزوماً در آخرت نیست؛ بخشی از این عوض در آخرت است و برخی دیگر در دنیاست به صورت تخفیف تکلیف ؛ و زیادت ثواب ؛ به این نحو که برخی تکالیف از اینها برداشته می شود ؛ یا ثواب برخی اعمال آنها افزونتر نوشته می شود ؛ یا برخی گناهان آنها به اندازه ی دیگران جدّی گرفته نمی شود. اگر نقصها به سبب برخی انسانها باشند ، در این صورت افزون بر تخفیفهای دنیوی فوق الذّکر ، اینها از عامل مقصّر نیز طلبکارند. لذا اگر در همین دنیا آن عامل مقصّر را بخشیدند اجر این بخشش را برای خود ذخیره خواهند نمود ؛ و اگر نبخشیدند، در روز قیامت خداوند متعال بخشی از گناهان او را بر گردن مقصّر خواهد گذاشت ؛ و اگر با این کار توازن حاصل نشد، حسنات مقصّر را به نامه ی اعمال فرد ناقص منتقل می کند. اگر با این کار نیز توازن حاصل نگشت ، خداوند متعال از فضل خویش او را راضی می کند. افزون بر اینها، اگر فرد ناقص بر مشکلات ناشی از آن نقص خود صبر جمیل نمود و لب به شکایت از خداوند عادل و حکیم نگشود، اجر صابران را هم خواهد داشت ؛ و اگر افزون بر صبر ، راضی به این امر نیز بود ، اجر شاکران را هم می برد. لذا چه بسیار از این گونه افراد که در روز قیامت آرزو می کنند ای کاش نقصی بیش از این داشتیم. چون از داشته ها حساب می کشند و نداشته را حساب نیست که هیچ، چه بسا لطفی نیز در پی دارد. در قیامت از دست و پا و چشم و گوش و هوش و استعداد و مال و مقام و شهرت و ... حساب خواهند کشید که این نعمتها را کجا و به چه صورت مصرف نمودی؟ اگر درست مصرف شده اجر دارد و در غیر این صورت مجازات در پی دارد. و شکّ نیست که اکثر مردمان از نعمتها درست استفاده نمی کنند. امّا آنکه مثلاً پا ندارد، حساب پا را هم ندارد؛ و بابت نداشتن آن، عوضی هم می گیرد.امّا عدل خدا.در اصل دادن وجود، خداوند متعال به هر موجودی تا آن مقدار که قابلیّت دارد افاضه ی وجود می کند. لذا از سوی خدا بخلی در کار نیست. و البته هر چه می دهد فضل و احسان است نه حقّ مخلوق. چون کسی را از خدا طلبی نیست تا اگر نداد ظالم خوانده شود. ظلم در مورد شخصی فرض دارد که دیگری بر او حقّی داشته باشد، و او آن حقّ را ندهد. و روشن است که کسی را بر خدا حقّی نیست. او اگر ندهد، حقّ کسی را نخورده است؛ و اگر بدهد، احسان نموده. اگر زیاد بدهد، زیاد احسان کرده و اگر کم بدهد، باز احسان نموده است. بنده اگر یک میلیون تومان به شما بدهم و پنج میلیون تومان هم به همسایه ی شما بدهم، در حقّ هر دوی شما احسان نموده ام؛ و شما نمی توانید بگویید: چرا به من کم دادی؟! بلکه اگر بخشی از آن یک میلیون را از شما بازپس گیرم باز هم منطقاً حقّ اعتراض نخواهید داشت. امّا در مقام عمل، ناراحت می شوید و احساس می کنید که در حقّ شما ظلمی شده است. این احساس از آنجا ناشی می شود که ما انسانها خودخواهیم و خیال می کنیم همه چیز باید برای من باشد. امّا اولیای الهی حتّی در بزرگترین مصیبتها نیز شاکرند؛ و احساس نمی کنند که به آنها ظلمی شده است. چون خود را از خدا طلبکار نمی دانند. جریانات عاشوا از بارزترین نمودهای این معناست؛ بخصوص آن جمله ی زینب کبری(س) که فرمودند: ( ما رأیت الّا جمیلاً من چیزی جز زیبا (خدای زیبا) ندیدم).دنیا نیز محلّ امتحان است نه جای پاداش. بنا بر این، از این زاویه عدالت جستن در دنیا معنی ندارد. عدالت خدا در دنیا به این است که بر هر کسی تنها به میزان توانش تکلیف می کند. یعنی بسته به امکانات وجودی افراد برای آنها سوالات امتحانی طرح می نماید. و کلّ زندگی ما امتحان است. سلامتی و بیماری ، باهوش بودن و کم هوش بودن ، فقر و ثروت ، زشتی و زیبایی و ... ، همه سوالات امتحانی اند. لذا نه داشتن دست و پا برای کسی کمال حقیقی است نه نداشتن آنها برای کسی نقص حقیقی می باشد؛ بلکه هر دوی اینها امتحانند؛ و البته بودشان امتحان خطرناکتری است. پس بدا به حال آنکه اینها را غیر از سوال امتحانی چیز دیگری ببیند؛ و خیال کنند که داشته های دنیایی حقیقاً برای او هستند. امّا عدل خدا در آخرت به این است که از هر کسی تنها به اندازه ی تکلیفش و به اندازه ی امکانات وجودی اش حساب می کشد. لذا حساب آنکه چشم نداشت با حساب آنکه چشم داشت برابر نخواهد بود.
عنوان سوال:

چرا خداوند عادل انسانهایی مشابه ایشان و یا انسانهای معلول را خلق میکند...آن دسته از بی عدالتی ها که مربوط به خود ما انسانهاست را میشود پاسخ داد و خود را قانع کرد... ولی انسان معلول مادرزاد چه گناهی دارد؟


پاسخ:

چرا خداوند عادل انسانهایی مشابه ایشان و یا انسانهای معلول را خلق میکند...آن دسته از بی عدالتی ها که مربوط به خود ما انسانهاست را میشود پاسخ داد و خود را قانع کرد... ولی انسان معلول مادرزاد چه گناهی دارد؟

برای سوال حضرت عالی پنج پاسخ تهیه شده که هر کدام از زاویه ای به این پرسش پاسخ می دهند.پاسخ اوّل: معلولیّت (نقص عضو یا ذهن) یک وصف نسبی است نه حقیقی. لذا به یک اعتبار ، جز چهارده معصوم (ع) همه ی انسانها و بلکه همه موجودات معلول (ناقص) می باشند.تفاوت ، به اشکال گوناگون ، بین همه انسانها و همه موجودات وجود دارد ؛ که با توجّه به حکمت بالغه الهی ، این تفاوتها نیز حکیمانه اند. این تفاوتها به خودی خود رنجی ندارند ؛ رنج زمانی پدیدار می شود که شخص خود را با دیگری مقایسه می کند. انسانهای عادی زمانی که به انسانهای متعالی فکر نکنند خود را نرمال خواهند یافت ولی اگر ما انسانهای عادی خود را با انسانهایی همچون انبیاء(ع) مقایسه کنیم که اکثراً از بدو تولّد دارای خصوصیّات ویژه بودند ، در آن صورت خود را بسیار ناقص خواهیم یافت. همانطور که یک نابینای مادرزاد خود را در مقایسه با افراد عادی ناقص می یابد ، انسانهای عادی نیز در مقایسه با انبیآء(ع) نابینای مادرزادند. چون آنها اموری را ادراک می کنند که انسانهای عادی قادر به ادراک آن نیستند. اگر همه انسانهای روی زمین نابینا یا فاقد پا یا فاقد دست بودند در آن صورت به فکر کسی هم نمی رسید که چشم داشتن و پا داشتن و دست داشتن کمال است ؛ همانطور که الآن انسانهای عادی از نداشتن چشم بصیرت و کرامت و معجزه و طیّ الارض و علم غیب و امثال آنها احساس رنج نمی کنند ؛ امّا زمانی که خود را با انسانهای صاحب این فضائل مقایسه می کنند آرزو می کنند که: ای کاش ما هم چنین ویژگیهایی می داشتیم. ما انسانهای عادی ، انبیاء(ع) را انسانهای استثنایی می دانیم چون ما افراد عادی در اکثریّت قرار داریم. اگر همه انسانها نابینا بودند جز چند نفر ، در آن صورت این چند نفر بینا نیز مانند انبیاء استثنایی خوانده می شدند. همینطور اگر همه فاقد قدرت حرکت بودند و تنها چند نفر قادر به چنین کاری بودند آنها استثنایی خوانده می شدند. امّا چون اکثریّت بینا هستند و قدرت حرکت دارند لذا فاقد اینها را معلول می نامند. این مقایسه را در سطح وسیعتری نیز می توان انجام داد. برای مثال از مقایسه حیوانات با انسانها متوجّه می شویم که حیوانات فاقد برخی کمالات انسان هستند کما اینکه انسانها نیز فاقد برخی کمالات حیواناتند. برای مثال پرندگان عقل ندارند ، در عوض انسان هم بال پرواز ندارد. امّا نه انسان نسبت به پرنده معلول خوانده می شود نه پرنده نسبت به انسان. این مساله به خصوص در حکمت متعالیه(مکتب فلسفی ملاصدرا ) به خوبی قابل توجیه است ؛ چرا که در سطوح بالای حکمت متعالیه ، انسان جنس قلمداد می شوند نه نوع ؛ لذا هر فرد انسانی نوعی منحصر به فرد بوده کاملترین فرد نوع خود است. بنا بر این ، چیزی که باعث می شود انسانها افراد به اصطلاح معلول را ، ناقص تصوّر کنند مقایسه آنها با دیگران است ؛ در حالی که هر موجودی فی حدّ نفسه یک موجود کامل است و هیچ موجودی در مقایسه با هدفی که برای آن آفریده شده است ناقص نیست. یک به اصطلاح معلول جسمی شاید برای کارگری و از پلّه بالا رفتن موجود ناقصی باشد امّا برای رسیدن به مقام عبودیّت و خلیفة اللّهی و مظهر اسماء الهی شدن در حدّ یک انسان عادی ناقص نیست. بلی اگر هدف از خلقت انسان ازدواج کردن و بچه دار شدن و اشتغال به فلان کار دنیایی و از پلّه بالا رفتن و امثال آنها بود در آن صورت می شد این گونه افراد را ناقص نامید ، کما اینکه در این صورت همه یا خیلی از انسانها را می شد ناقص شمرد ؛ چون هیچکس از افراد عادی نیست که همه استعدادها را یکجا داشته باشد. آیا به ظاهر معلولی که این استعداد را داشته که به دانشگاه راه پیدا کرده مهندس کامپیوتر شود ناقص است؟ در حالی که بسیاری از افراد به اصطلاح غیر معلول ، استعداد ورود به دانشگاه را هم ندارند چه رسد به این که مهندس کامپیوتر شوند. آیا سزاوار است که اینها هم معلول خوانده شوند یا نه؟ اگر نداشتن استعداد حرکت جسمانی معلولیّت است پس نداشتن استعداد علم آموزی هم معلولیّت است. لکن معلولیّت نوع اوّل ملموس ولی دومی ناملموس است. بر این اساس ، اگر نبود یک استعداد اعمّ از استعداد حرکت ، استعداد علم آموزی ، استعداد استقامت و ... معلولیّت است ، پس اکثریّت قریب به اتّفاق انسانها معلولند. پاسخ دوم:این مطلب را از زوایای گوناگونی می توان بررسی نمود. در اینجا دو نوع نگاه به مساله را مطرح می کنیم. 1. دو گونه نگاه به موجودات عالم و از جمله انسان می توان داشت. در یک نگاه ، که نگاه غیر واقع بینانه و غیر عالمانه است ، تک تک موجودات عالم ، گسسته و جدا از همدیگر و بی ارتباط به یکدیگر دیده می شوند ؛ امّا در نگاه دوم ، همه ی موجودات عالم به صورت پیوسته و در ارتباط تنگاتنگ به همدیگر مشاهده می شوند. در نگاه اوّل نسبت موجودات به همدیگر مثل نسبت مشتی خاک و شن و ماسه و امثال آنهاست که در کنار هم قرار دارند ولی ربط وجودی خاصّی بین آنها نیست. امّا در نگاه دوم موجودات عالم مانند اعضاء و اجزای یک بدن دیده می شوند که کاملاً به هم مربوط بوده یک مجموعه ی منسجم و منظّم را شکل می دهند. در چنین نگاهی عملکرد هر یک از موجودات در عملکرد و وجود تک تک موجودات عالم موثّر است. بر اساس همین نگاه است که گفته شده :( جهان چون چشم و خطّ و خال ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست.) باز بر همین اساس است که گفته شده:( اگر یک ذرّه را برگیری از جای جهان یک سر فرو ریزد ساراپای.) آری عالم خلقت ، مثل پیکر انسان است که بد کار کردن برخی اعضاء مانند کلیه یا کبد یا قلب یا مغز یا پوست و ... باعث اشکال در کار دیگر اعضاء نیز می شود. البته همانطور که تأثیر کار هر یک از اعضاء و اجزای بدن در دیگر اعضاء و اجزاء متفاوت بوده و کم و زیاد دارد ؛ در نظام خلقت نیز تأثیرات موجودات در همدیگر به یک اندازه و به یک شکل نیست. امّا اینکه چرا موجودات عالم چنین خصوصیّتی داشته ، در همدیگر موثّرند ناشی از نظام علّت و معلولی عالم است. یعنی چون قانون علّیّت در عالم مادّه حاکم است لذا تأثیرات ، به صورت زنجیره ای در عالم مادّه می چرخند. کار خوب و خوب کار کردن اجزای عالم ، باعث خوب کار کردن و کار خوب کردن دیگر اجزاء می شود و برعکس بد کار کردن و کار بد کردن برخی اجزاء نیز موجب گسترش بی نظمی نسبی در عالم می شود که نتیجه ی آن انواع و اقسام فساد و تباهی است. لذا خداوند متعال فرمود:( ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ . فساد و تباهی ، در خشکی و دریا آشکار شده است بخاطر حاصل دست مردم ؛ تا خدا به آنها بچشاند بعضی از آنچه را که انجام داده اند ، شاید بازگردند) (الروم:41) بر این اساس ، همانگونه که خشکسالی ها ، سیلها ، شیوع برخی امراض ، جنگها ، گرانی ها ، نا امنی ها و ... نتیجه ی وضعی و تکوینی عملکرد افراد و جامعه ی بشری است ؛ معلولیّتها ، بد قیافه شدنها ، عدم تناسب اندام و امثال آنها نیز معلول یک سری از علل مادّی است که اکثر آنها به نحوه ی به عملکرد انسانها بر می گردد. نتیجه ی مقدّس شمردن موش در هندوستان ، شیوع چند سال پیش مرض طاعون در آن کشور بود ؛ شیوع مرض ایدز در غرب ، نتیجه همجنسگرایی و بی بند و باری جنسی غربیهاست. به هم ریختن اقتصاد جهانی در آمریکا و اروپا و هجوم گرانی افسار گسیخته در چند ماه گذشته ، نتیجه ی اقتصاد مبتنی بر ربا است. اینها بلایایی هستند که منشاء بشری آنها معلوم است ؛ امّا در بسیاری از ناهنجاریهای موجود ، دست پنهان بشر آشکار نیست. حضرت علّامه حسن زاده آملی ایّده الله می فرمودند: روزی زن و شوهری با کودکشان پیش من آمده از مرض غش و صرع فرزندشان شکوه کردند. و از من دعایی طلب نمودند تا فرزندشان ان شاءالله شفا یابد. علّامه ی بزرگوار فرمودند: من به آنها گفتم مریضی این بچّه ناشی از بی دینی شماست. پدر بچّه گفت: آقاجان ما افراد متدیّنی هستیم. علاّمه فرموده بودند: مگر دینداری فقط به نماز خواندن و روزه گرفتن است؟! مگر ائمه(ع) نفرمودند که زن و شوهر زیر نور ماه نزدیکی نکنند که بیم مبتلا شدن بچّه به جنون و مرض صرع وجود دارد؟ آیا این گونه دستورات بهداشتی جزء دین نیستند؟! خدا و فرستادگان او آنچه باید می گفتند گفته اند ؛ گناه از بشر است که عمل به دین نمی کند. کتب روایی شیعه پر از روایاتی است که می گوید اگر زن و شوهر به هنگام نزدیکی فلان کار را بکنند فرزند آنها بدقیافه یا خوش قیافه می شود. اگر فلان کار را بکنند فرزند آنها ممکن است کور یا کر یا لال یا ... به دنیا بیاید. این گونه روایات که از منبع غیب سرچشمه گرفته اند از قواعد حاکم بر عالم خلقت به ما خبر می دهند تا ما انسانها ندانسته موجب تباهی و خرابی نشویم. پس وجود برخی نارسایی ها تقصیر خدا نیست بلکه نتیجه ی عملکرد غیر الهی بشر است. خداوند متعال همانگونه که راه سعادت و شقاوت اخروی را بیان نموده ، راه سعادت و شقاوت دنیوی را هم نشان داده است. لذا اگر به خاطر عملکرد کسی برای شخص دیگری مشکلی پیش آمده که استحقاق آن را نداشت ، به حکم عدل خداوندی ، صاحب عمل ، باید در روز قیامت تاوان آن را به آن که متضرر شده است بپردازد ؛ و اگر چیزی برای پرداخت ندارد باید گناه او را به گردن بگیرد. اگر والدین یا پزشک یا هر کس دیگری سهل انگاری نمودند و فرزندی مشکل دار متولّد شد ، اگر آنها مقصّر باشند باید در قیامت تاوان آن را بپردازند. و اگر آنها مقصّر نبوده اند ، خداوند جبّار (جبران کننده) که ( کَتَبَ عَلی‌ نَفْسِهِ الرَّحْمَة رحمت را بر خود نوشته و حتمی کرده است.)(الأنعام:12) کمبود او را جبران می کند و در مقابل کمبودی که ناشی از نظام علّی و معلولی عالم خلقت است ، به او عوض می دهد ؛ البته به شرط آنکه آن شخص راه کفران و الحاد پیش نگرفته باشد و خدا را متّهم به بی عدالتی نکند.(إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضاعِفْها وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظیماً . خداوند(حتّی) به اندازه سنگینی ذره‌ای ستم نمی‌کند؛ و اگر کار نیکی باشد، آن را افزون می‌سازد؛ و از نزد خود ، پاداش عظیمی می‌دهد.)(النساء:40) ( وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظیمٍ . و خداوند دارای فضل و دَهِش بزرگی است.)(آل‌عمران:174)2. اهل ظاهر بر این پندارند که قیافه ی زیبا ، ثروت ، قدرت ، سلامتی ، اعتدال اندام و امثال این امور ، همواره نعمت بوده و خوبند و در مقابل ، نازیبا بودن ، فقر و ضعف ، بیماری ، نقص عضو و امثال آنها همواره نقمت بوده ، بد هستند. امّا عاقلان و اهل دل بر این باورند که هرچه از دوست رسد نیکوست. اینها به برهان و عرفان دریافته اند که خداوند متعال حکیم بوده هیچ کارش بی حکمت نیست. همچنین یافته اند که خداوند متعال بندگانش را بیش از خودشان دوست دارد ، لذا محال است بد بندگانش را بخواهد ؛ بلکه آنچه او برای بنده اش خواسته بهترین خواسته است ؛ امّا اکثر بندگان مانند کودکانی هستند که محبّت را به شکلات و پفک و امثال آنها می شناسند و دکتر و آمپول را از خطرناکترین موجودات عالم می دانند. خداوند متعال می فرماید: (عَسی‌ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی‌ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون‌. چه بسا شما چیزی را خوش نداشته باشید ، حال آن که خیرِ شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا می‌داند، و شما نمی‌دانید.)(البقرة: 216) باز می فرماید: ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ یَأْتینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسی‌ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیْراً کَثیراً . ای کسانی که ایمان آورده‌اید! برای شما حلال نیست که از روی اکراه(و ایجاد ناراحتی برای زنان) از آنها ، ارث ببرید . و آنان را تحت فشار قرار ندهید که قسمتی از آنچه را به آنها داده‌اید(از مهر) ، تملک کنید! مگر اینکه آنها عمل زشت آشکاری انجام دهند. و با آنان ، بطور شایسته رفتار کنید! و اگر از آنها ، (به جهتی) کراهت داشتید ، (فوراً تصمیم به جدایی نگیرید!) چه بسا چیزی خوشایند شما نباشد ، و خداوند خیر فراوانی در آن قرار می‌دهد.)(النساء:19) آری چه بسا کسی چنین بپندارد که اگر کامل العضو بود ، زیباتر بود ، ثروتمندتر بود و ... به نفعش بود ؛ حال آنکه معلوم نیست چنین باشد. کافی است کمی عمیقتر و دقیقتر به اطراف خود نظر کنیم و مقایسه ای کنیم بین زیبارویان و خوش هیکلها و افراد عادی تا ببینیم مفاسد اخلاقی بین کدام قشر افزونتر است. تمایل کدام گروه به بی عفّتی و خودنمایی و تکبّر و خودبینی و تحقیر دیگران و امثال این امور شدیتر است؟ همینطور در ثروت و قدرت امثال آنها هم اگر دقّت کنیم می بینیم همواره میل ثروتمندان و قدرتمندان به مفاسد اخلاقی بیش از فقراء و ضعفاست. پس چنین نپنداریم که اینگونه از امور همواره خیرند. زیبایی و زشتی ، ثروت و فقر ، قدرت و ضعف ، کامل العضو بودن و ناقص العضو بودن و ... همگی وسائل امتحانند. نه زیبا و ثروتمند و قدرتمند و کامل العضو مالک زیبایی و ثروت و قدرت و کمال جسمانی خود است نه زشت و فقیر و ضعیف و ناقص العضو مالک زشتی و فقر و ضعف و نقص عضو خود. بلکه همه ی اینها به بشر داده شده تا انسانها امتحان شوند ؛ و امتحان برای این است که استعدادهای انسانی و الهی بشر شکوفا شود. خداوند متعال در این دار امتحان ، به هر کسی آن چیزی را داده که با آن می تواند رشد کند. اگر زیبا را زشت می نمود حتماً مردود می شد و اگر برعکس زشت را زیبا می نمود او نیز یقیناً به کمال لایق خود نمی رسید. اگر کامل العضو را ناقص العضو می آفرید حتماً کفران می نمود و اگر ناقص العضو را کامل العضو می آفرید حتماً گردن کشی می کرد. امّا با وضع موجود ، برای همه ، هم امکان رشد و تکامل وجود دارد هم امکان سقوط. چون امکانات داده شده به هر کسی دقیقاً متناسب با نیاز وجود او برای تکامل است و این لازمه ی حکیم بودن خداست. ( وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ وَ لکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبیرٌ بَصیرٌ . هر گاه خداوند روزی را برای بندگانش وسعت بخشد، در زمین طغیان و ستم می‌کنند؛ از این رو به مقداری که می‌خواهد(و مصلحت می‌داند) نازل می‌کند، که نسبت به بندگانش آگاه و بیناست. ) (الشوری:27) در این آیه ی شریفه منظور از رزق صرفاً ثروت نیست بلکه هر چیزی که انسان از آن بهره می برد مثل علم ، زیبایی ، هوش ، استعداد ، اعضاء و جوارح و ... همه از مصادیق رزق محسوب می شوند.اهل دنیا همه چیز را در مقایسه با غایات دنیوی آن می سنجند. برای مثال می گویند: آنکه به ظاهر نازیباست چه گناهی کرده که نمی تواند همسر مناسبی برای خود بیابد؟ یا آنکه فلج است چه گناهی کرده که نمی تواند کار مورد علاقه اش را انتخاب نماید؟ امّا خداوند حکیم سعادت حقیقی انسانها را در نظر گرفته و امکاناتی در اختیار آنها گذاشته که تأمین کننده ی سعادت حقیقی و ابدی آنان است. در نگاه عمیق الهی اساساً هر چیزی که به کسی داده شده یا از او دریغ شده برای آخرت و ابدیّت اوست نه برای دنیایش ؛ امّا بشر جاهل چنین می پندارد که اینها برای دنیاست. هدف اصلی از هر چیزی که به انسان داده شده یا از او دریغ شده ، شکوفا نمودن استعدادهای انسانی و رساندن او به سعادت ابدی است. لذا آنچه در این دنیا داده شده یا دریغ شده همگی موقّتی بوده چند دهه بیش دوام ندارد ، در حالی که سعادت یا شقاوت اخروی برای ابد است. با این وصف ، اگر کسی در این چند روزه ی دنیا به نازیبایی و نقص عضو موقّت خود راضی بوده بر عدل و حکمت خدا یقین داشته بر او خرده نگیرد و به این وسیله زیبایی و کمال ابدی را به دست آورد ، ارزش نخواهد داشت؟ اگر این نازیبایی و نقص عضو چند روزه ، زمینه را فراهم سازد تا انسان به مقامی برسد که در آخرت قیافه ی خود را خودش تعیین نماید ، نعمت بزرگی نخواهد بود؟ خداوند متعال خطاب به اهل رضا و تسلیم می فرماید:( ... وَ لَکُمْ فیها ما تَشْتَهی‌ أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فیها ما تَدَّعُون‌. ... و برای شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است، و هر چه طلب کنید به شما داده می‌شود. )(فصلت:31) طبق برخی روایات ، از جمله چیزهایی که اهل بهشت طلب می کنند و به آنها داده می شود تیپ و قیافه ی دلخواه است. بلکه آنها هر لحظه هر تیپ و قیافه ای را که دلخواهشان باشد می تواند به آن صورت در آیند ، بدون اینکه مانع از شناخته شدنشان شود. ( قَالَ النَّبِیُّ (ص): إِنَّ فِی الْجَنَّةِ سُوقاً مَا فِیهَا شِرًی وَ لَا بَیْعٌ إِلَّا الصُّوَرُ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ مَنِ اشْتَهَی صُورَةً دَخَلَ فِیهَا وَ إِنَّ فِیهَا مَجْمَعُ حُورِ الْعِینِ یَرْفَعْنَ أَصْوَاتَهُنَّ بِصَوْتٍ لَمْ یَسْمَعِ الْخَلَائِقُ بِمِثْلِهِ نَحْنُ النَّاعِمَاتُ فَلَا نَبْأَسُ أَبَداً وَ نَحْنُ الطَّاعِمَاتُ فَلَا نَجُوعُ أَبَداً وَ نَحْنُ الْکَاسِیَاتُ فَلَا نَعْرَی أَبَداً وَ نَحْنُ الْخَالِدَاتُ فَلَا نَمُوتُ أَبَداً وَ نَحْنُ الرَّاضِیَاتُ فَلَا نَسْخَطُ أَبَداً وَ نَحْنُ الْمُقِیمَاتُ فَلَا نَظْعَنُ أَبَداً فَطُوبَی لِمَنْ کُنَّا لَهُ وَ کَانَ لَنَا نَحْنُ خَیْرَاتٌ حِسَانٌ أَزْوَاجُنَا أَقْوَامٌ کِرَامٌ . نبی اکرم(ص) فرمودند: در بهشت بازاری است که در آن جز شکل و قیافه ی مردان و زنان ، خرید و فروش نمی شود. پس هر که طالب شکل و قیافه ای باشد داخل آن بازار می شود. و همانا محل تجمّع و نمایشگاه حور العین در آن بازار است. آن حور العین ها با صوتی که خلایق مثلش را نشنیده اند صدای خود را بلند کرده می گویند:ما بی نیاز از غذا هستیم که ابداً گرسنه نمی شویم ؛ لباس پوشندگانی هستیم که هرگز برهنه نمی مانیم ؛ ماندگارانی هستیم که هرگز نمی میریم ؛ خشنودانی هستیم که هیچگاه غضب نمی کنیم ؛ مقیمانی هستیم که هرگز به سفر نمی رویم. پس خوشا به حال آنکه ما از آن او باشیم و او از آن ما. ما زیبارویان نیکوخصالیم و همسران ما اقوامی کریمند.)( بحارالأنوار ؛ج8 ،ص148 )پاسخ سوم: برای پاسخ به این پرسش به چند مطلب اساسی به طور مختصر اشاره می‌شود:1. مفهوم عدل: معنای لغوی عدل، برابری و برابر کردن است و در عرف به معنای رعایت حقوق دیگران در برابر ظلم (تجاوز به حقوق مردم) است. در تعریف (عدل) آمده است(اعطاء کل ذی حق حقه)(دادن به هر صاحب حقی، آنچه سزاوار او است)معانی دیگری نیز برای عدل ذکر شده است؛ لیکن معنایی از عدل که به خداوند نسبت می‌دهیم، عبارت است از فیض عام و بخشش گسترده در مورد همه موجوداتی که امکان هستی یا کمال معیّنی را دارند؛ بدون هیچ‌گونه امساک و خودداری. به عبارت دیگر عدل الهی بیان دیگری از حکمت و عنایت او است.2. آنچه در نظام خلقت وجود دارد، تفاوت است؛ نه تبعیض و آنچه مذموم و ناعادلانه می‌باشد، تبعیض است، نه هرگونه تفاوت و چندگونگی.لازمه عدل، برابر قرار دادن همه انسان‌ها یا همه اشیا نیست. برای مثال معلم عادل، کسی نیست که همه شاگردان را - خواه کوشا باشند و خواه تنبل - یکسان امتیاز دهد؛ بلکه او باید هر یک از شاگردان را به اندازه استحقاقشان ستایش یا نکوهش کند.پس مقتضای حکمت و عدل الهی، این نیست که همه مخلوقات را یکسان بیافریند. اقتضای حکمت این است که جهان را به گونه‌ای خلق کند که موجودات مختلف متناسب با قابلیت و لیاقت خود در جهت هدف نهایی باشند. در این رابطه اجزای عالم را نباید گسسته و جدا از یکدیگر در نظر گرفت؛ بلکه باید آنها را به صورت مجموعه‌ای نظام‌مند ارزیابی کرد که هر عضوی، جزئی از یک کل است.در یک مجموعه، هر جزء موقعیت خاصی دارد که برحسب آن، کیفیت خاصی را دارا می‌شود.(جهان چون چشم و خط و خال و ابروست ...... که هر چیزی به جای خویش نیکوست‌)اساساً اگر تفاوت وجود نداشته باشد، کثرت و تنوع نیز نخواهد بود و اگر کثرت و تنوع نباشد، دیگر مجموعه و نظام، مفهومی نخواهد داشت. اگر همه انسان‌ها مرد، یا همه موجودات از یک نوع و همه اجزاء یک نوع مشابه باشند و یکنواختی محض حاکم باشد، دیگر جهانی به این نظم و زیبایی وجود نخواهد داشت.3. تفاوت موجودات لازمه نظام علّت و معلولی است. بدین معنا که هر معلولی، علتی خاص و هر علتی، معلول مخصوص دارد. در حقیقت هر موجودی در نظام علّت و معلول، جای مشخص و مقامی معلوم دارد؛ یعنی، آن معلول، معلول شی‌ء معین و آن علّت، علّت شی‌ء معین است.نبودن نظام معیّن در بین موجودات، مستلزم این است که هر موجودی بتواند منشأ ایجاد هر چیزی بشود و هر چیزی از هر چیز دیگر به وجود آید؛ مثلاً اثر یک شعله کبریت با اثر خورشید برابری کند. بنابراین ارتباط هر علّت با معلول خود و ارتباط هر معلول با علتش، از ذات علت و معلول برمی‌خیزد.به تعبیر دیگر هر موجودی در مرتبه خود، مانند سلسله اعداد است که نفی مرتبه هر عدد، مساوی با نفی وجود آن است. برای مثال اگر خواسته باشیم عدد پنج بر مقداری بیش از شش دلالت کند، آن دیگر عدد پنج نیست. همین‌طور پیدایش معلولی برتر از کمالات علت تامه‌اش، مساوی فقدان آن معلول و حتی نبود آن علت است.4. در جهان ماده، بر پایه اسباب و مسببات ویژه‌اش، اصطکاک و تزاحم در ذات آن نهفته است و تصویر ماده، منهای این ویژگی، نفی وجود آن است. آتش در هر کجا باشد، اثر ویژه‌اش سوزاندن است؛ خواه در کعبه و مسجد باشد، خواه در خانه و مغازه. بنابراین نمی‌توان انتظار داشت که جهان ماده - خارج از نظام علیت - کاری را صورت دهد؛ مثلاً الکل فقط در فرد الکلی اثر بگذارد، نه در نسل او. یا بیماری طاعون شخص مبتلا را از پای درآورد و در محیط پیشگیری نشده اثر نگذارد. چنین انتظاری از جهان طبیعت، انتظاری بی‌جا است. معنای نفی تزاحم در عالم ماده، این است که خداوند تنها به آفرینش مجردات اکتفا ورزد و طومار ماده را در هم پیچد. نتیجه این گمانه، نادیده گرفتن خیرات عظیمی است که در این بخش از هستی وجود دارد.5. با توجه به نظام علّت و معلولی و اصطکاک و تزاحمات عالم ماده، وجود تفاوت‌ها و نقص و ضعف‌ها، هر یک در جای خود ضروری و اجتناب‌ناپذیر است و هر تغییری در آنها، مستلزم تغییر در سلسله طولی نظام عالم و بر هم زدن کل هندسه عالم است. در عین حال تفاوت‌های طبیعی موجود دوگونه است:الف. تفاوت‌های ناوابسته به دانش و آگاهی و اراده بشری (این گونه تفاوت‌ها تغییرناپذیر است)؛ب. تفاوت‌ها و نقصان‌های وابسته به جهل و دانش و اراده بشر.بسیاری از ناگواری‌هایی که در محیط زندگی - به خصوص در بستگان و فرزندان به وجود می‌آید - معلول ناآگاهی انسان، از قوانین طبیعت و یا احکام الهی است. طبق تحقیقات به عمل آمده، قسمت عظیمی از معلولیت‌های جسمی و روانی فرزندان، معلول ناآگاهی و احیاناً بی‌مبالاتی والدین است. معمولاً انسان آگاه و مقید به اصول زندگی، از اولاد سالم‌تری برخوردار می‌شود. این گونه از ضعف و نقصان‌ها، با رشد آگاهی و عملکرد صحیح انسان قابل رفع و اصلاح است.6. در برابر پاره‌ای از نقصان‌ها و رنج‌ها، رحمت واسعه الهی ایجاب می‌کند که گرفتاران و رنجدیدگان بی‌گناه را از طریق پاداش‌های اخروی (بقره آیه 155) و یا تخفیف در مسئولیت‌ها و احکام (نور آیه 61) و مکلّف ساختن دیگران در اعانت و همکاری با آنان جبران سازد.افزون بر آنچه گذشت رازهای دیگری در تفاوت موجودات هست که رعایت اختصار ، ما را از ذکر آنها معاف می‌دارد (جهت آگاهی بیشتر بنگرید:الف. شهید مطهری، عدل الهی، بحث راز تفاوت‌ها، تهران: صدرا.ب. محمد حسن قدردان قراملکی، خدا و مسأله شر، قم: دفتر تبلیغات اسلامی)پاسخ چهارم:واقعیت آن است که ظرفیت موجودات و انسان ها، همانند ظرف‌هایی نیست که برای برخی نصف و برای برخی تمام آن پر شده باشد؛ بلکه هر موجودی متناسب با وضعیت و موقعیت خود، ظرف و ظرفیتش شکل خواهد گرفت. همه ظرف‌ها متناسب با ظرفیت خود، پر است و به هر مقدار که قابلیت‌ها و استعدادها بیشتر شود و فعلیت پیدا کند، به همان مقدار ظرف‌ها نیز بزرگ‌تر خواهد شد. به طور مثال هر مقدار معلومات و درجات علمی انسان افزایش یابد، ظرف قلب و سینه او گشادتر خواهد شد.همچنین هر کدام از جمادات، گیاهان و حیوانات، عرصه خاصی برای ظهور ظرفیت خود دارند. به طور مثال دانه گندم در مدت چند ماه و با رعایت اصول کاشت و داشت و برداشت، می‌تواند تبدیل به خوشه‌ای هفتاد دانه‌ای شود. البته هر مقدار عوامل تأثیرگذار کم شود، دانه‌های کمتری به بار خواهد نشست و هر گاه عوامل اصلاح، ارتقا یابد، دانه‌های بیشتری به ثمر خواهد رسید. نسبت به دیگر انواع گیاهان و حیوانات نیز این چنین است.درباره اختلاف قابلیت‌ها و تفاوت موجودات، اشاره به چند نکته شایان توجه است:یکم. این طور نیست که هر موجودی، تنها دریک شرایط خاص قرار بگیرد و تنها یک نوع قابلیت داشته باشد، بلکه چه بسا وضعیت آن تغییر کند و در نتیجه قابلیت آن نیز ارتقا یابد. به طور مثال فسیل‌ها طی چند هزار سال، به زغال سنگ و سپس به رگه‌های الماس تبدیل می‌شود. با ترکیب دو گونه از میوه‌ها و یا گل‌ها نیز میوه جدید و یا رنگ و ترکیب جدید حاصل می‌آید. اما تمامی این گونه تغییرات نظام‌مند و از روی حساب و کتاب است.دوم. ایجاد تغییر، گاهی از سوی (عوامل خارجی) است؛ مانند بیشتر تغییراتی که در جمادات و گیاهان اتفاق می‌افتد که عوامل انسانی، محیطی و... در آنها تأثیرگذار می‌باشند. گاهی نیز علاوه بر عوامل خارجی، عوامل شخصی و درونی موجب ایجاد تغییر و تفاوت قابلیت‌ها می‌شود که درباره انسان‌ها بیشتر این گونه است. به طوری که اراده افراد و عوامل درونی آنان، علاوه بر عوامل محیطی و ژنتیکی در وضعیت شان تاثیر فراوانی دارد و اراده و انگیزه انسان‌ها چه بسا موجب تفاوت قابلیت بسیار در میان آنها شود.البته برخی واقعیات و حقایق نیز هیچ گونه تغییری نمی‌یابند و همواره ثابت‌اند؛ اصول عقلی مانند (محال بودن اجتماع نقیضین) و یا (معادلات ریاضی) این چنین‌اند.چنین نظامی به طور طبیعی از سوی خداوند بر جهان هستی حاکم است. به همین جهت گفته می‌شود: قابلیت‌ها را خداوند داده است. اما این اراده الهی گزاف و بی‌دلیل نیست، بلکه متناسب با وضعیت خود موجودات است. به طور مثال اگر یک دانه گندیده زیر پا لگدمال شود، قابلیت تبدیل شدن به خوشه را از دست می‌دهد و اگر زیر خاک قرار گیرد و بقیه شرایط آب و نور فراهم شود که سبز شده و تبدیل به خوشه می‌گردد. اگر آنچه زیر خاک کاشته شده، گندم باشد، گندم می‌روید و اگر دانه سیب باشد، محصول آن سیب خواهد بود.چنان که اگر نطفه انسان در شرایط مساعد قرار گیرد، انسان متولد می‌شود و اگر نطفه حیوان در مسیر طبیعی خود قرار بگیرد، حیوان به دنیا می‌آید.و در میان انسان‌ها نیز اگر نطفه حامل ژن‌های برتر باشد انسان متولد شده از هوش و توانمندی بیشتر برخورد خواهد شد، ولی اگر نطفه از سوی پدر معتاد یا الکی باشد، چه بسا فرزند متولد شده مشکلاتی از جهت توان‌مندی جسمی و عقلی به همراه داشته باشد. حتی از یک پدر نیز در شرایط مختلف، چه بسا فرزندانی با استعدادها و توانمندی‌های مختلف به دنیا آیند. که با تغییر شرایط و تفاوت عوامل، مشروطها و معلول‌ها متفاوت می‌شوند. در غیر این صورت، اگر در شرایط متفاوت، نتیجه یکسان می‌بود، دور از عدالت و برخلاف نظام‌مندی می‌بود. بنابر آنچه گفته شد، قابلیت هر موجودی، با توجه به مجموعه شرایط و موقعیت‌ها نمود پیدا می‌کند و منظور از این که خداوند قابلیت موجودات را داده آن است که خداوند نظام عمومی جهان را این گونه برقرار کرده و مشیت عمومی او در این دنیا، این چنین است. همین نظم و انضباط موجب شده که تفاوت قابلیت‌ها قابل محاسبه و پیش‌بینی باشد و دانشمندان بتوانند قوانین علمی مانند شیمی، فیزیک و... را کشف کنند و پزشکان از علایم مشابه، به تشخیص بیماری‌ها موفق شوند.اما نکته بسیار مهم و اساسی برای حل مشکل و پاسخ به پرسش اصلی، این است که بدانیم:الف. شرایط قابلیت ساز، تنها به شرایط و موقعیت‌های مادی، منحصر نیست؛ بلکه عوامل معنوی و غیرمادی نیز در افزایش یک موجود و یا کاهش قابلیت آن، مؤثر است.به طور مثال آب دارای کشش مولکولی خاص و دارای قابلیت خاصی است، اما به جهت همراهی با خواسته یک ولی خدا و به اراده و اذن الهی، کشش مولکولی آن در مقطع خاصی اثر خودش را از دست می‌دهد. همان گونه که در هنگام شکافته شدن رود نیل برای حضرت موسی(علیه السلام) این اتفاق افتاد و یا برای حضرت ابراهیم(علیه السلام) آتش، سرد شد.بنابراین اگر با نگاهی فراگیر به جهان هستی بنگریم، به تمامی عوامل مادی و معنوی و تأثیرگزارهای پیدا و ناپیدا اعتقاد داشته باشیم؛ به خوبی نتیجه خواهیم گرفت که قابلیت‌های همگی براساس نظم و انضباط است و منظور قابلیت‌های خدادادی همین است که با رعایت تمامی زمینه‌های مادی و معنوی خداوند آنچه لایق هر موجود است به او عنایت می‌کند.پاسخ پنجم:پاسخ اجمالی:بیماری و رنج و نقص عضو و امثال آنها نه گناهند نه عذاب؛ بلکه اموری هستند که هم تخیف در تکلیف در دنیا می آورند؛ هم در آخرت عوض داده می شوند. چون خداوند متعال، جبّار (جبران کننده) است؛ و محرومیّتهای غیر خود خواسته را با عوض اخروی جبران می کند. ظرف ظهور عدالت مطلق خدا نیز در آخرت است. لذا نباید عالم هستی را خلاصه نمود در دنیا و ظهور تمام اسماء و صفات خدا را در همین دنیای محدود جستجو کرد. پاسخ تفصیلی:نقص عضو در مراحل مختلفی ممکن است پیش آید که هر کدام بحث مختصّ خود را دارد.1 به طور طبیعی درصدی از اسپرمها و تخمکها معیوبند ؛ و این تقصیر کسی نیست. پس اگر از لقاح این گونه اسپرمها و تخمکها فرزندی متولّد شد، نقص عضو خواهد داشت ؛ و والدین یا هیچ کس دیگری نیز مقصّر نیست. اگر عمیقتر نظر شود اساساً در این حالت شرّی نیست تا دنبال مقصّر آن بگردیم. از آن اسپرم و تخمک خاصّ محال است که غیر همین موجود متولّد گردد. کما اینکه از هر اسپرم و تخمک دیگر نیز موجودی دیگر متولّد می شود. اگر آن اسپرم و آن تخمک خاصّ باهم لقاح نمی کردند ، و به جای آنها دو اسپرم و تخمک دیگر لقاح می نمودند آن فرزند ناقص ، فرزند سالم نمی شد ؛ بلکه اساساً متولّد نمی گشت. و روشن است که وجود هر چند ناقص بهتر از عدم می باشد. اگر از یک اسپرم یا تخمکِ طبیعتاً معیوب فرزندی معیوب به دنیا آمد، در این حالت حقیقتاً نقصی نیست؛ بلکه موجودی کامل متولّد گشته که ما او را در قیاس با دیگران ناقص می شمریم. حال آنکه او یا باید به همان شکل متولّد می شد یا از اساس متولّد نمی گشت. امّا چرا گفتیم چنین معلولیّتی یک وصف نسبی و قیاسی است نه حقیقی؟چون تفاوت ، به اشکال گوناگون ، بین همه انسانها و همه موجودات وجود دارد ؛ که با توجّه به حکمت بالغه الهی ، این تفاوتها نیز حکیمانه اند. این تفاوتها به خودی خود رنجی ندارند ؛ رنج زمانی پدیدار می شود که شخص خود را با دیگری مقایسه می کند. انسانهای عادی زمانی که به انسانهای متعالی فکر نکنند خود را نرمال خواهند یافت ولی اگر ما انسانهای عادی خود را با انسانهایی همچون انبیاء(ع) مقایسه کنیم که اکثراً از بدو تولّد دارای خصوصیّات ویژه بودند ، در آن صورت خود را بسیار ناقص خواهیم یافت. همانطور که یک نابینای مادرزاد خود را در مقایسه با افراد عادی ناقص می یابد ، انسانهای عادی نیز در مقایسه با انبیاء(ع) نابینای مادرزادند. چون آنها اموری را ادراک می کنند که انسانهای عادی قادر به ادراک آن نیستند. اگر همه ی انسانهای روی زمین نابینا یا فاقد پا یا فاقد دست بودند در آن صورت به فکر کسی هم نمی رسید که چشم داشتن و پا داشتن و دست داشتن کمال است ؛ همانطور که الآن انسانهای عادی از نداشتن چشم بصیرت و کرامت و معجزه و طیّ الارض و علم غیب و امثال آنها احساس رنج نمی کنند ؛ امّا زمانی که خود را با انسانهای صاحب این فضائل مقایسه می کنند آرزو می کنند که: ای کاش ما هم چنین ویژگیهایی می داشتیم. ما انسانهای عادی ، انبیاء(ع) را انسانهای استثنایی می دانیم چون ما افراد عادی در اکثریّت قرار داریم. اگر همه ی انسانها نابینا بودند جز چند نفر ، در آن صورت این چند نفر بینا نیز مانند انبیاء استثنایی خوانده می شدند. همینطور اگر همه فاقد قدرت حرکت بودند و تنها چند نفر قادر به چنین کاری بودند آنها استثنایی خوانده می شدند. امّا چون اکثریّت بینا هستند و قدرت حرکت دارند لذا فاقد اینها را معلول می نامند. این مقایسه را در سطح وسیعتری نیز می توان انجام داد. برای مثال از مقایسه ی حیوانات با انسانها متوجّه می شویم که حیوانات فاقد برخی کمالات انسان هستند کما اینکه انسانها نیز فاقد برخی کمالات حیواناتند. برای مثال پرندگان عقل ندارند ، در عوض انسان هم بال پرواز ندارد. امّا نه انسان نسبت به پرنده معلول خوانده می شود نه پرنده نسبت به انسان. این مساله به خصوص در حکمت متعالیه(مکتب فلسفی ملاصدرا ) به خوبی قابل توجیه است ؛ چرا که در سطوح بالای حکمت متعالیه ، انسان جنس قلمداد می شوند نه نوع ؛ لذا هر فرد انسانی نوعی منحصر به فرد بوده کاملترین فرد نوع خود است. بنا بر این ، چیزی که باعث می شود انسانها افراد به اصطلاح معلول را ، ناقص تصوّر کنند مقایسه آنها با دیگران است ؛ در حالی که هر موجودی فی حدّ نفسه یک موجود کامل است و هیچ موجودی در مقایسه با هدفی که برای آن آفریده شده است ناقص نیست. یک به اصطلاح معلول جسمی شاید برای کارگری و از پلّه بالا رفتن موجود ناقصی باشد امّا برای رسیدن به مقام عبودیّت و خلیفة اللّهی و مظهر اسماء الهی شدن در حدّ یک انسان عادی ناقص نیست. بلی اگر هدف از خلقت انسان ازدواج کردن و بچه دار شدن و اشتغال به فلان کار دنیایی و از پلّه بالا رفتن و امثال آنها بود در آن صورت می شد این گونه افراد را ناقص نامید ، کما اینکه در این صورت همه یا خیلی از انسانها را می شد ناقص شمرد ؛ چون هیچکس از افراد عادی نیست که همه ی استعدادها را یکجا داشته باشد. آیا به ظاهر معلولی که این استعداد را داشته که به دانشگاه راه پیدا کرده مهندس کامپیوتر شود ناقص است؟ در حالی که بسیاری از افراد به اصطلاح غیر معلول ، استعداد ورود به دانشگاه را هم ندارند چه رسد به این که مهندس کامپیوتر شوند. آیا سزاوار است که اینها هم معلول خوانده شوند یا نه؟ اگر نداشتن استعداد حرکت جسمانی معلولیّت است پس نداشتن استعداد علم آموزی هم معلولیّت است. لکن معلولیّت نوع اوّل ملموس ولی دومی ناملموس است. بر این اساس ، اگر نبود یک استعداد اعمّ از استعداد حرکت ، استعداد علم آموزی ، استعداد استقامت و ... معلولیّت است ، پس اکثریّت قریب به اتّفاق انسانها معلولند. بلکه به جز اهل بیت (ع) تمام انسانها ناقص می باشند حتّی انبیای سلف هم. 2 گاه اسپرم و تخمک، سالم هستند ولی شرائط رحم زن یا دیگر شرائط مربوطه چنان است که در آن شرائط امکان رشد متوازن برای نطفه نیست. در این حالت نیز نظام طبیعی علّی و معلولی است که موجب تولّد مثلاً یک فرد ناقص العضو می شود. این حالت نیز شبیه حالت قبلی است ؛ یعنی در آن شرائط طبیعی، محال است غیر از این فرد با این مشخّصات متولّد شود. لذا در اینجا نیز کسی مقصّر نیست. بلی اگر والدین یا پزشک بدانند که شرائط برای رشد متوازن نطفه مهیّا نیست و امکان اصلاح شرائط نیز باشد و اقدام به اصلاح شرائط نکنند ، مقصّرند و در روز قیامت خداوند متعال با عدالت خویش از مقصّرین امر تاوان خواهد گرفت. لذا چنین فرزندی در عوض نقص خود در قیامت از حسنات مقصّرین مطالبه خواهد نمود و یا بخشی از گناهان خود را بر آنها بار خواهد کرد. امّا اگر کسی مقصّر نباشد، خداوند متعال خودش از فضل خویش او را عوض خواهد داد. چه بسا گروه نخست نیز چنین عوضی دریافت نمایند. 3 گروه دیگری از نقصها در اثر عملکرد والدین یا دیگران مثلاً پزشکان حاصل می شود. مثلاً زن حامله ای را در معرض پرتوهای رادیولوژی قرار می دهند یا داروی خاصّی را به او تجویز می کنند یا خود مادر اقدام به کار مضرّی برای جنین می کند و ... . این کارها اگر از روی آگاهی و بی احتیاطی یا به عمد باشد ، بسته به میزان آگاهی و عمد ، عامل آن مقصّر است ؛ و مقصّر آن در قیامت تاوان خواهد داد. لذا خداوند متعال در روز قیامت بین گناهان آن فرد ناقص و ثوابهای آن فرد مقصّر موازنه خواهد نمود. نتیجه آنکه:اگر نقصها زاییده ی طبیعت باشند و کسی مقصّر نباشد. خداوند متعال شخص ناقص را به تناسب نقصش عوض خواهد داد. توجّه شود! عوض می دهد نه ثواب. عوض در مقابل نقصها و محدودیّتهاست و ثواب در مقابل کار اختیاری است. البته این عوض، لزوماً در آخرت نیست؛ بخشی از این عوض در آخرت است و برخی دیگر در دنیاست به صورت تخفیف تکلیف ؛ و زیادت ثواب ؛ به این نحو که برخی تکالیف از اینها برداشته می شود ؛ یا ثواب برخی اعمال آنها افزونتر نوشته می شود ؛ یا برخی گناهان آنها به اندازه ی دیگران جدّی گرفته نمی شود. اگر نقصها به سبب برخی انسانها باشند ، در این صورت افزون بر تخفیفهای دنیوی فوق الذّکر ، اینها از عامل مقصّر نیز طلبکارند. لذا اگر در همین دنیا آن عامل مقصّر را بخشیدند اجر این بخشش را برای خود ذخیره خواهند نمود ؛ و اگر نبخشیدند، در روز قیامت خداوند متعال بخشی از گناهان او را بر گردن مقصّر خواهد گذاشت ؛ و اگر با این کار توازن حاصل نشد، حسنات مقصّر را به نامه ی اعمال فرد ناقص منتقل می کند. اگر با این کار نیز توازن حاصل نگشت ، خداوند متعال از فضل خویش او را راضی می کند. افزون بر اینها، اگر فرد ناقص بر مشکلات ناشی از آن نقص خود صبر جمیل نمود و لب به شکایت از خداوند عادل و حکیم نگشود، اجر صابران را هم خواهد داشت ؛ و اگر افزون بر صبر ، راضی به این امر نیز بود ، اجر شاکران را هم می برد. لذا چه بسیار از این گونه افراد که در روز قیامت آرزو می کنند ای کاش نقصی بیش از این داشتیم. چون از داشته ها حساب می کشند و نداشته را حساب نیست که هیچ، چه بسا لطفی نیز در پی دارد. در قیامت از دست و پا و چشم و گوش و هوش و استعداد و مال و مقام و شهرت و ... حساب خواهند کشید که این نعمتها را کجا و به چه صورت مصرف نمودی؟ اگر درست مصرف شده اجر دارد و در غیر این صورت مجازات در پی دارد. و شکّ نیست که اکثر مردمان از نعمتها درست استفاده نمی کنند. امّا آنکه مثلاً پا ندارد، حساب پا را هم ندارد؛ و بابت نداشتن آن، عوضی هم می گیرد.امّا عدل خدا.در اصل دادن وجود، خداوند متعال به هر موجودی تا آن مقدار که قابلیّت دارد افاضه ی وجود می کند. لذا از سوی خدا بخلی در کار نیست. و البته هر چه می دهد فضل و احسان است نه حقّ مخلوق. چون کسی را از خدا طلبی نیست تا اگر نداد ظالم خوانده شود. ظلم در مورد شخصی فرض دارد که دیگری بر او حقّی داشته باشد، و او آن حقّ را ندهد. و روشن است که کسی را بر خدا حقّی نیست. او اگر ندهد، حقّ کسی را نخورده است؛ و اگر بدهد، احسان نموده. اگر زیاد بدهد، زیاد احسان کرده و اگر کم بدهد، باز احسان نموده است. بنده اگر یک میلیون تومان به شما بدهم و پنج میلیون تومان هم به همسایه ی شما بدهم، در حقّ هر دوی شما احسان نموده ام؛ و شما نمی توانید بگویید: چرا به من کم دادی؟! بلکه اگر بخشی از آن یک میلیون را از شما بازپس گیرم باز هم منطقاً حقّ اعتراض نخواهید داشت. امّا در مقام عمل، ناراحت می شوید و احساس می کنید که در حقّ شما ظلمی شده است. این احساس از آنجا ناشی می شود که ما انسانها خودخواهیم و خیال می کنیم همه چیز باید برای من باشد. امّا اولیای الهی حتّی در بزرگترین مصیبتها نیز شاکرند؛ و احساس نمی کنند که به آنها ظلمی شده است. چون خود را از خدا طلبکار نمی دانند. جریانات عاشوا از بارزترین نمودهای این معناست؛ بخصوص آن جمله ی زینب کبری(س) که فرمودند: ( ما رأیت الّا جمیلاً من چیزی جز زیبا (خدای زیبا) ندیدم).دنیا نیز محلّ امتحان است نه جای پاداش. بنا بر این، از این زاویه عدالت جستن در دنیا معنی ندارد. عدالت خدا در دنیا به این است که بر هر کسی تنها به میزان توانش تکلیف می کند. یعنی بسته به امکانات وجودی افراد برای آنها سوالات امتحانی طرح می نماید. و کلّ زندگی ما امتحان است. سلامتی و بیماری ، باهوش بودن و کم هوش بودن ، فقر و ثروت ، زشتی و زیبایی و ... ، همه سوالات امتحانی اند. لذا نه داشتن دست و پا برای کسی کمال حقیقی است نه نداشتن آنها برای کسی نقص حقیقی می باشد؛ بلکه هر دوی اینها امتحانند؛ و البته بودشان امتحان خطرناکتری است. پس بدا به حال آنکه اینها را غیر از سوال امتحانی چیز دیگری ببیند؛ و خیال کنند که داشته های دنیایی حقیقاً برای او هستند. امّا عدل خدا در آخرت به این است که از هر کسی تنها به اندازه ی تکلیفش و به اندازه ی امکانات وجودی اش حساب می کشد. لذا حساب آنکه چشم نداشت با حساب آنکه چشم داشت برابر نخواهد بود.





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین