چرا خداوند عادل انسانهایی مشابه ایشان و یا انسانهای معلول را خلق میکند...آن دسته از بی عدالتی ها که مربوط به خود ما انسانهاست را میشود پاسخ داد و خود را قانع کرد... ولی انسان معلول مادرزاد چه گناهی دارد؟ برای سوال حضرت عالی پنج پاسخ تهیه شده که هر کدام از زاویه ای به این پرسش پاسخ می دهند.پاسخ اوّل: معلولیّت (نقص عضو یا ذهن) یک وصف نسبی است نه حقیقی. لذا به یک اعتبار ، جز چهارده معصوم (ع) همه ی انسانها و بلکه همه موجودات معلول (ناقص) می باشند.تفاوت ، به اشکال گوناگون ، بین همه انسانها و همه موجودات وجود دارد ؛ که با توجّه به حکمت بالغه الهی ، این تفاوتها نیز حکیمانه اند. این تفاوتها به خودی خود رنجی ندارند ؛ رنج زمانی پدیدار می شود که شخص خود را با دیگری مقایسه می کند. انسانهای عادی زمانی که به انسانهای متعالی فکر نکنند خود را نرمال خواهند یافت ولی اگر ما انسانهای عادی خود را با انسانهایی همچون انبیاء(ع) مقایسه کنیم که اکثراً از بدو تولّد دارای خصوصیّات ویژه بودند ، در آن صورت خود را بسیار ناقص خواهیم یافت. همانطور که یک نابینای مادرزاد خود را در مقایسه با افراد عادی ناقص می یابد ، انسانهای عادی نیز در مقایسه با انبیآء(ع) نابینای مادرزادند. چون آنها اموری را ادراک می کنند که انسانهای عادی قادر به ادراک آن نیستند. اگر همه انسانهای روی زمین نابینا یا فاقد پا یا فاقد دست بودند در آن صورت به فکر کسی هم نمی رسید که چشم داشتن و پا داشتن و دست داشتن کمال است ؛ همانطور که الآن انسانهای عادی از نداشتن چشم بصیرت و کرامت و معجزه و طیّ الارض و علم غیب و امثال آنها احساس رنج نمی کنند ؛ امّا زمانی که خود را با انسانهای صاحب این فضائل مقایسه می کنند آرزو می کنند که: ای کاش ما هم چنین ویژگیهایی می داشتیم. ما انسانهای عادی ، انبیاء(ع) را انسانهای استثنایی می دانیم چون ما افراد عادی در اکثریّت قرار داریم. اگر همه انسانها نابینا بودند جز چند نفر ، در آن صورت این چند نفر بینا نیز مانند انبیاء استثنایی خوانده می شدند. همینطور اگر همه فاقد قدرت حرکت بودند و تنها چند نفر قادر به چنین کاری بودند آنها استثنایی خوانده می شدند. امّا چون اکثریّت بینا هستند و قدرت حرکت دارند لذا فاقد اینها را معلول می نامند. این مقایسه را در سطح وسیعتری نیز می توان انجام داد. برای مثال از مقایسه حیوانات با انسانها متوجّه می شویم که حیوانات فاقد برخی کمالات انسان هستند کما اینکه انسانها نیز فاقد برخی کمالات حیواناتند. برای مثال پرندگان عقل ندارند ، در عوض انسان هم بال پرواز ندارد. امّا نه انسان نسبت به پرنده معلول خوانده می شود نه پرنده نسبت به انسان. این مساله به خصوص در حکمت متعالیه(مکتب فلسفی ملاصدرا ) به خوبی قابل توجیه است ؛ چرا که در سطوح بالای حکمت متعالیه ، انسان جنس قلمداد می شوند نه نوع ؛ لذا هر فرد انسانی نوعی منحصر به فرد بوده کاملترین فرد نوع خود است. بنا بر این ، چیزی که باعث می شود انسانها افراد به اصطلاح معلول را ، ناقص تصوّر کنند مقایسه آنها با دیگران است ؛ در حالی که هر موجودی فی حدّ نفسه یک موجود کامل است و هیچ موجودی در مقایسه با هدفی که برای آن آفریده شده است ناقص نیست. یک به اصطلاح معلول جسمی شاید برای کارگری و از پلّه بالا رفتن موجود ناقصی باشد امّا برای رسیدن به مقام عبودیّت و خلیفة اللّهی و مظهر اسماء الهی شدن در حدّ یک انسان عادی ناقص نیست. بلی اگر هدف از خلقت انسان ازدواج کردن و بچه دار شدن و اشتغال به فلان کار دنیایی و از پلّه بالا رفتن و امثال آنها بود در آن صورت می شد این گونه افراد را ناقص نامید ، کما اینکه در این صورت همه یا خیلی از انسانها را می شد ناقص شمرد ؛ چون هیچکس از افراد عادی نیست که همه استعدادها را یکجا داشته باشد. آیا به ظاهر معلولی که این استعداد را داشته که به دانشگاه راه پیدا کرده مهندس کامپیوتر شود ناقص است؟ در حالی که بسیاری از افراد به اصطلاح غیر معلول ، استعداد ورود به دانشگاه را هم ندارند چه رسد به این که مهندس کامپیوتر شوند. آیا سزاوار است که اینها هم معلول خوانده شوند یا نه؟ اگر نداشتن استعداد حرکت جسمانی معلولیّت است پس نداشتن استعداد علم آموزی هم معلولیّت است. لکن معلولیّت نوع اوّل ملموس ولی دومی ناملموس است. بر این اساس ، اگر نبود یک استعداد اعمّ از استعداد حرکت ، استعداد علم آموزی ، استعداد استقامت و ... معلولیّت است ، پس اکثریّت قریب به اتّفاق انسانها معلولند. پاسخ دوم:این مطلب را از زوایای گوناگونی می توان بررسی نمود. در اینجا دو نوع نگاه به مساله را مطرح می کنیم. 1. دو گونه نگاه به موجودات عالم و از جمله انسان می توان داشت. در یک نگاه ، که نگاه غیر واقع بینانه و غیر عالمانه است ، تک تک موجودات عالم ، گسسته و جدا از همدیگر و بی ارتباط به یکدیگر دیده می شوند ؛ امّا در نگاه دوم ، همه ی موجودات عالم به صورت پیوسته و در ارتباط تنگاتنگ به همدیگر مشاهده می شوند. در نگاه اوّل نسبت موجودات به همدیگر مثل نسبت مشتی خاک و شن و ماسه و امثال آنهاست که در کنار هم قرار دارند ولی ربط وجودی خاصّی بین آنها نیست. امّا در نگاه دوم موجودات عالم مانند اعضاء و اجزای یک بدن دیده می شوند که کاملاً به هم مربوط بوده یک مجموعه ی منسجم و منظّم را شکل می دهند. در چنین نگاهی عملکرد هر یک از موجودات در عملکرد و وجود تک تک موجودات عالم موثّر است. بر اساس همین نگاه است که گفته شده :( جهان چون چشم و خطّ و خال ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست.) باز بر همین اساس است که گفته شده:( اگر یک ذرّه را برگیری از جای جهان یک سر فرو ریزد ساراپای.) آری عالم خلقت ، مثل پیکر انسان است که بد کار کردن برخی اعضاء مانند کلیه یا کبد یا قلب یا مغز یا پوست و ... باعث اشکال در کار دیگر اعضاء نیز می شود. البته همانطور که تأثیر کار هر یک از اعضاء و اجزای بدن در دیگر اعضاء و اجزاء متفاوت بوده و کم و زیاد دارد ؛ در نظام خلقت نیز تأثیرات موجودات در همدیگر به یک اندازه و به یک شکل نیست. امّا اینکه چرا موجودات عالم چنین خصوصیّتی داشته ، در همدیگر موثّرند ناشی از نظام علّت و معلولی عالم است. یعنی چون قانون علّیّت در عالم مادّه حاکم است لذا تأثیرات ، به صورت زنجیره ای در عالم مادّه می چرخند. کار خوب و خوب کار کردن اجزای عالم ، باعث خوب کار کردن و کار خوب کردن دیگر اجزاء می شود و برعکس بد کار کردن و کار بد کردن برخی اجزاء نیز موجب گسترش بی نظمی نسبی در عالم می شود که نتیجه ی آن انواع و اقسام فساد و تباهی است. لذا خداوند متعال فرمود:( ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ . فساد و تباهی ، در خشکی و دریا آشکار شده است بخاطر حاصل دست مردم ؛ تا خدا به آنها بچشاند بعضی از آنچه را که انجام داده اند ، شاید بازگردند) (الروم:41) بر این اساس ، همانگونه که خشکسالی ها ، سیلها ، شیوع برخی امراض ، جنگها ، گرانی ها ، نا امنی ها و ... نتیجه ی وضعی و تکوینی عملکرد افراد و جامعه ی بشری است ؛ معلولیّتها ، بد قیافه شدنها ، عدم تناسب اندام و امثال آنها نیز معلول یک سری از علل مادّی است که اکثر آنها به نحوه ی به عملکرد انسانها بر می گردد. نتیجه ی مقدّس شمردن موش در هندوستان ، شیوع چند سال پیش مرض طاعون در آن کشور بود ؛ شیوع مرض ایدز در غرب ، نتیجه همجنسگرایی و بی بند و باری جنسی غربیهاست. به هم ریختن اقتصاد جهانی در آمریکا و اروپا و هجوم گرانی افسار گسیخته در چند ماه گذشته ، نتیجه ی اقتصاد مبتنی بر ربا است. اینها بلایایی هستند که منشاء بشری آنها معلوم است ؛ امّا در بسیاری از ناهنجاریهای موجود ، دست پنهان بشر آشکار نیست. حضرت علّامه حسن زاده آملی ایّده الله می فرمودند: روزی زن و شوهری با کودکشان پیش من آمده از مرض غش و صرع فرزندشان شکوه کردند. و از من دعایی طلب نمودند تا فرزندشان ان شاءالله شفا یابد. علّامه ی بزرگوار فرمودند: من به آنها گفتم مریضی این بچّه ناشی از بی دینی شماست. پدر بچّه گفت: آقاجان ما افراد متدیّنی هستیم. علاّمه فرموده بودند: مگر دینداری فقط به نماز خواندن و روزه گرفتن است؟! مگر ائمه(ع) نفرمودند که زن و شوهر زیر نور ماه نزدیکی نکنند که بیم مبتلا شدن بچّه به جنون و مرض صرع وجود دارد؟ آیا این گونه دستورات بهداشتی جزء دین نیستند؟! خدا و فرستادگان او آنچه باید می گفتند گفته اند ؛ گناه از بشر است که عمل به دین نمی کند. کتب روایی شیعه پر از روایاتی است که می گوید اگر زن و شوهر به هنگام نزدیکی فلان کار را بکنند فرزند آنها بدقیافه یا خوش قیافه می شود. اگر فلان کار را بکنند فرزند آنها ممکن است کور یا کر یا لال یا ... به دنیا بیاید. این گونه روایات که از منبع غیب سرچشمه گرفته اند از قواعد حاکم بر عالم خلقت به ما خبر می دهند تا ما انسانها ندانسته موجب تباهی و خرابی نشویم. پس وجود برخی نارسایی ها تقصیر خدا نیست بلکه نتیجه ی عملکرد غیر الهی بشر است. خداوند متعال همانگونه که راه سعادت و شقاوت اخروی را بیان نموده ، راه سعادت و شقاوت دنیوی را هم نشان داده است. لذا اگر به خاطر عملکرد کسی برای شخص دیگری مشکلی پیش آمده که استحقاق آن را نداشت ، به حکم عدل خداوندی ، صاحب عمل ، باید در روز قیامت تاوان آن را به آن که متضرر شده است بپردازد ؛ و اگر چیزی برای پرداخت ندارد باید گناه او را به گردن بگیرد. اگر والدین یا پزشک یا هر کس دیگری سهل انگاری نمودند و فرزندی مشکل دار متولّد شد ، اگر آنها مقصّر باشند باید در قیامت تاوان آن را بپردازند. و اگر آنها مقصّر نبوده اند ، خداوند جبّار (جبران کننده) که ( کَتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَة رحمت را بر خود نوشته و حتمی کرده است.)(الأنعام:12) کمبود او را جبران می کند و در مقابل کمبودی که ناشی از نظام علّی و معلولی عالم خلقت است ، به او عوض می دهد ؛ البته به شرط آنکه آن شخص راه کفران و الحاد پیش نگرفته باشد و خدا را متّهم به بی عدالتی نکند.(إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضاعِفْها وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظیماً . خداوند(حتّی) به اندازه سنگینی ذرهای ستم نمیکند؛ و اگر کار نیکی باشد، آن را افزون میسازد؛ و از نزد خود ، پاداش عظیمی میدهد.)(النساء:40) ( وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظیمٍ . و خداوند دارای فضل و دَهِش بزرگی است.)(آلعمران:174)2. اهل ظاهر بر این پندارند که قیافه ی زیبا ، ثروت ، قدرت ، سلامتی ، اعتدال اندام و امثال این امور ، همواره نعمت بوده و خوبند و در مقابل ، نازیبا بودن ، فقر و ضعف ، بیماری ، نقص عضو و امثال آنها همواره نقمت بوده ، بد هستند. امّا عاقلان و اهل دل بر این باورند که هرچه از دوست رسد نیکوست. اینها به برهان و عرفان دریافته اند که خداوند متعال حکیم بوده هیچ کارش بی حکمت نیست. همچنین یافته اند که خداوند متعال بندگانش را بیش از خودشان دوست دارد ، لذا محال است بد بندگانش را بخواهد ؛ بلکه آنچه او برای بنده اش خواسته بهترین خواسته است ؛ امّا اکثر بندگان مانند کودکانی هستند که محبّت را به شکلات و پفک و امثال آنها می شناسند و دکتر و آمپول را از خطرناکترین موجودات عالم می دانند. خداوند متعال می فرماید: (عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون. چه بسا شما چیزی را خوش نداشته باشید ، حال آن که خیرِ شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا میداند، و شما نمیدانید.)(البقرة: 216) باز می فرماید: ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ یَأْتینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیْراً کَثیراً . ای کسانی که ایمان آوردهاید! برای شما حلال نیست که از روی اکراه(و ایجاد ناراحتی برای زنان) از آنها ، ارث ببرید . و آنان را تحت فشار قرار ندهید که قسمتی از آنچه را به آنها دادهاید(از مهر) ، تملک کنید! مگر اینکه آنها عمل زشت آشکاری انجام دهند. و با آنان ، بطور شایسته رفتار کنید! و اگر از آنها ، (به جهتی) کراهت داشتید ، (فوراً تصمیم به جدایی نگیرید!) چه بسا چیزی خوشایند شما نباشد ، و خداوند خیر فراوانی در آن قرار میدهد.)(النساء:19) آری چه بسا کسی چنین بپندارد که اگر کامل العضو بود ، زیباتر بود ، ثروتمندتر بود و ... به نفعش بود ؛ حال آنکه معلوم نیست چنین باشد. کافی است کمی عمیقتر و دقیقتر به اطراف خود نظر کنیم و مقایسه ای کنیم بین زیبارویان و خوش هیکلها و افراد عادی تا ببینیم مفاسد اخلاقی بین کدام قشر افزونتر است. تمایل کدام گروه به بی عفّتی و خودنمایی و تکبّر و خودبینی و تحقیر دیگران و امثال این امور شدیتر است؟ همینطور در ثروت و قدرت امثال آنها هم اگر دقّت کنیم می بینیم همواره میل ثروتمندان و قدرتمندان به مفاسد اخلاقی بیش از فقراء و ضعفاست. پس چنین نپنداریم که اینگونه از امور همواره خیرند. زیبایی و زشتی ، ثروت و فقر ، قدرت و ضعف ، کامل العضو بودن و ناقص العضو بودن و ... همگی وسائل امتحانند. نه زیبا و ثروتمند و قدرتمند و کامل العضو مالک زیبایی و ثروت و قدرت و کمال جسمانی خود است نه زشت و فقیر و ضعیف و ناقص العضو مالک زشتی و فقر و ضعف و نقص عضو خود. بلکه همه ی اینها به بشر داده شده تا انسانها امتحان شوند ؛ و امتحان برای این است که استعدادهای انسانی و الهی بشر شکوفا شود. خداوند متعال در این دار امتحان ، به هر کسی آن چیزی را داده که با آن می تواند رشد کند. اگر زیبا را زشت می نمود حتماً مردود می شد و اگر برعکس زشت را زیبا می نمود او نیز یقیناً به کمال لایق خود نمی رسید. اگر کامل العضو را ناقص العضو می آفرید حتماً کفران می نمود و اگر ناقص العضو را کامل العضو می آفرید حتماً گردن کشی می کرد. امّا با وضع موجود ، برای همه ، هم امکان رشد و تکامل وجود دارد هم امکان سقوط. چون امکانات داده شده به هر کسی دقیقاً متناسب با نیاز وجود او برای تکامل است و این لازمه ی حکیم بودن خداست. ( وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ وَ لکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبیرٌ بَصیرٌ . هر گاه خداوند روزی را برای بندگانش وسعت بخشد، در زمین طغیان و ستم میکنند؛ از این رو به مقداری که میخواهد(و مصلحت میداند) نازل میکند، که نسبت به بندگانش آگاه و بیناست. ) (الشوری:27) در این آیه ی شریفه منظور از رزق صرفاً ثروت نیست بلکه هر چیزی که انسان از آن بهره می برد مثل علم ، زیبایی ، هوش ، استعداد ، اعضاء و جوارح و ... همه از مصادیق رزق محسوب می شوند.اهل دنیا همه چیز را در مقایسه با غایات دنیوی آن می سنجند. برای مثال می گویند: آنکه به ظاهر نازیباست چه گناهی کرده که نمی تواند همسر مناسبی برای خود بیابد؟ یا آنکه فلج است چه گناهی کرده که نمی تواند کار مورد علاقه اش را انتخاب نماید؟ امّا خداوند حکیم سعادت حقیقی انسانها را در نظر گرفته و امکاناتی در اختیار آنها گذاشته که تأمین کننده ی سعادت حقیقی و ابدی آنان است. در نگاه عمیق الهی اساساً هر چیزی که به کسی داده شده یا از او دریغ شده برای آخرت و ابدیّت اوست نه برای دنیایش ؛ امّا بشر جاهل چنین می پندارد که اینها برای دنیاست. هدف اصلی از هر چیزی که به انسان داده شده یا از او دریغ شده ، شکوفا نمودن استعدادهای انسانی و رساندن او به سعادت ابدی است. لذا آنچه در این دنیا داده شده یا دریغ شده همگی موقّتی بوده چند دهه بیش دوام ندارد ، در حالی که سعادت یا شقاوت اخروی برای ابد است. با این وصف ، اگر کسی در این چند روزه ی دنیا به نازیبایی و نقص عضو موقّت خود راضی بوده بر عدل و حکمت خدا یقین داشته بر او خرده نگیرد و به این وسیله زیبایی و کمال ابدی را به دست آورد ، ارزش نخواهد داشت؟ اگر این نازیبایی و نقص عضو چند روزه ، زمینه را فراهم سازد تا انسان به مقامی برسد که در آخرت قیافه ی خود را خودش تعیین نماید ، نعمت بزرگی نخواهد بود؟ خداوند متعال خطاب به اهل رضا و تسلیم می فرماید:( ... وَ لَکُمْ فیها ما تَشْتَهی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فیها ما تَدَّعُون. ... و برای شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است، و هر چه طلب کنید به شما داده میشود. )(فصلت:31) طبق برخی روایات ، از جمله چیزهایی که اهل بهشت طلب می کنند و به آنها داده می شود تیپ و قیافه ی دلخواه است. بلکه آنها هر لحظه هر تیپ و قیافه ای را که دلخواهشان باشد می تواند به آن صورت در آیند ، بدون اینکه مانع از شناخته شدنشان شود. ( قَالَ النَّبِیُّ (ص): إِنَّ فِی الْجَنَّةِ سُوقاً مَا فِیهَا شِرًی وَ لَا بَیْعٌ إِلَّا الصُّوَرُ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ مَنِ اشْتَهَی صُورَةً دَخَلَ فِیهَا وَ إِنَّ فِیهَا مَجْمَعُ حُورِ الْعِینِ یَرْفَعْنَ أَصْوَاتَهُنَّ بِصَوْتٍ لَمْ یَسْمَعِ الْخَلَائِقُ بِمِثْلِهِ نَحْنُ النَّاعِمَاتُ فَلَا نَبْأَسُ أَبَداً وَ نَحْنُ الطَّاعِمَاتُ فَلَا نَجُوعُ أَبَداً وَ نَحْنُ الْکَاسِیَاتُ فَلَا نَعْرَی أَبَداً وَ نَحْنُ الْخَالِدَاتُ فَلَا نَمُوتُ أَبَداً وَ نَحْنُ الرَّاضِیَاتُ فَلَا نَسْخَطُ أَبَداً وَ نَحْنُ الْمُقِیمَاتُ فَلَا نَظْعَنُ أَبَداً فَطُوبَی لِمَنْ کُنَّا لَهُ وَ کَانَ لَنَا نَحْنُ خَیْرَاتٌ حِسَانٌ أَزْوَاجُنَا أَقْوَامٌ کِرَامٌ . نبی اکرم(ص) فرمودند: در بهشت بازاری است که در آن جز شکل و قیافه ی مردان و زنان ، خرید و فروش نمی شود. پس هر که طالب شکل و قیافه ای باشد داخل آن بازار می شود. و همانا محل تجمّع و نمایشگاه حور العین در آن بازار است. آن حور العین ها با صوتی که خلایق مثلش را نشنیده اند صدای خود را بلند کرده می گویند:ما بی نیاز از غذا هستیم که ابداً گرسنه نمی شویم ؛ لباس پوشندگانی هستیم که هرگز برهنه نمی مانیم ؛ ماندگارانی هستیم که هرگز نمی میریم ؛ خشنودانی هستیم که هیچگاه غضب نمی کنیم ؛ مقیمانی هستیم که هرگز به سفر نمی رویم. پس خوشا به حال آنکه ما از آن او باشیم و او از آن ما. ما زیبارویان نیکوخصالیم و همسران ما اقوامی کریمند.)( بحارالأنوار ؛ج8 ،ص148 )پاسخ سوم: برای پاسخ به این پرسش به چند مطلب اساسی به طور مختصر اشاره میشود:1. مفهوم عدل: معنای لغوی عدل، برابری و برابر کردن است و در عرف به معنای رعایت حقوق دیگران در برابر ظلم (تجاوز به حقوق مردم) است. در تعریف (عدل) آمده است(اعطاء کل ذی حق حقه)(دادن به هر صاحب حقی، آنچه سزاوار او است)معانی دیگری نیز برای عدل ذکر شده است؛ لیکن معنایی از عدل که به خداوند نسبت میدهیم، عبارت است از فیض عام و بخشش گسترده در مورد همه موجوداتی که امکان هستی یا کمال معیّنی را دارند؛ بدون هیچگونه امساک و خودداری. به عبارت دیگر عدل الهی بیان دیگری از حکمت و عنایت او است.2. آنچه در نظام خلقت وجود دارد، تفاوت است؛ نه تبعیض و آنچه مذموم و ناعادلانه میباشد، تبعیض است، نه هرگونه تفاوت و چندگونگی.لازمه عدل، برابر قرار دادن همه انسانها یا همه اشیا نیست. برای مثال معلم عادل، کسی نیست که همه شاگردان را - خواه کوشا باشند و خواه تنبل - یکسان امتیاز دهد؛ بلکه او باید هر یک از شاگردان را به اندازه استحقاقشان ستایش یا نکوهش کند.پس مقتضای حکمت و عدل الهی، این نیست که همه مخلوقات را یکسان بیافریند. اقتضای حکمت این است که جهان را به گونهای خلق کند که موجودات مختلف متناسب با قابلیت و لیاقت خود در جهت هدف نهایی باشند. در این رابطه اجزای عالم را نباید گسسته و جدا از یکدیگر در نظر گرفت؛ بلکه باید آنها را به صورت مجموعهای نظاممند ارزیابی کرد که هر عضوی، جزئی از یک کل است.در یک مجموعه، هر جزء موقعیت خاصی دارد که برحسب آن، کیفیت خاصی را دارا میشود.(جهان چون چشم و خط و خال و ابروست ...... که هر چیزی به جای خویش نیکوست)اساساً اگر تفاوت وجود نداشته باشد، کثرت و تنوع نیز نخواهد بود و اگر کثرت و تنوع نباشد، دیگر مجموعه و نظام، مفهومی نخواهد داشت. اگر همه انسانها مرد، یا همه موجودات از یک نوع و همه اجزاء یک نوع مشابه باشند و یکنواختی محض حاکم باشد، دیگر جهانی به این نظم و زیبایی وجود نخواهد داشت.3. تفاوت موجودات لازمه نظام علّت و معلولی است. بدین معنا که هر معلولی، علتی خاص و هر علتی، معلول مخصوص دارد. در حقیقت هر موجودی در نظام علّت و معلول، جای مشخص و مقامی معلوم دارد؛ یعنی، آن معلول، معلول شیء معین و آن علّت، علّت شیء معین است.نبودن نظام معیّن در بین موجودات، مستلزم این است که هر موجودی بتواند منشأ ایجاد هر چیزی بشود و هر چیزی از هر چیز دیگر به وجود آید؛ مثلاً اثر یک شعله کبریت با اثر خورشید برابری کند. بنابراین ارتباط هر علّت با معلول خود و ارتباط هر معلول با علتش، از ذات علت و معلول برمیخیزد.به تعبیر دیگر هر موجودی در مرتبه خود، مانند سلسله اعداد است که نفی مرتبه هر عدد، مساوی با نفی وجود آن است. برای مثال اگر خواسته باشیم عدد پنج بر مقداری بیش از شش دلالت کند، آن دیگر عدد پنج نیست. همینطور پیدایش معلولی برتر از کمالات علت تامهاش، مساوی فقدان آن معلول و حتی نبود آن علت است.4. در جهان ماده، بر پایه اسباب و مسببات ویژهاش، اصطکاک و تزاحم در ذات آن نهفته است و تصویر ماده، منهای این ویژگی، نفی وجود آن است. آتش در هر کجا باشد، اثر ویژهاش سوزاندن است؛ خواه در کعبه و مسجد باشد، خواه در خانه و مغازه. بنابراین نمیتوان انتظار داشت که جهان ماده - خارج از نظام علیت - کاری را صورت دهد؛ مثلاً الکل فقط در فرد الکلی اثر بگذارد، نه در نسل او. یا بیماری طاعون شخص مبتلا را از پای درآورد و در محیط پیشگیری نشده اثر نگذارد. چنین انتظاری از جهان طبیعت، انتظاری بیجا است. معنای نفی تزاحم در عالم ماده، این است که خداوند تنها به آفرینش مجردات اکتفا ورزد و طومار ماده را در هم پیچد. نتیجه این گمانه، نادیده گرفتن خیرات عظیمی است که در این بخش از هستی وجود دارد.5. با توجه به نظام علّت و معلولی و اصطکاک و تزاحمات عالم ماده، وجود تفاوتها و نقص و ضعفها، هر یک در جای خود ضروری و اجتنابناپذیر است و هر تغییری در آنها، مستلزم تغییر در سلسله طولی نظام عالم و بر هم زدن کل هندسه عالم است. در عین حال تفاوتهای طبیعی موجود دوگونه است:الف. تفاوتهای ناوابسته به دانش و آگاهی و اراده بشری (این گونه تفاوتها تغییرناپذیر است)؛ب. تفاوتها و نقصانهای وابسته به جهل و دانش و اراده بشر.بسیاری از ناگواریهایی که در محیط زندگی - به خصوص در بستگان و فرزندان به وجود میآید - معلول ناآگاهی انسان، از قوانین طبیعت و یا احکام الهی است. طبق تحقیقات به عمل آمده، قسمت عظیمی از معلولیتهای جسمی و روانی فرزندان، معلول ناآگاهی و احیاناً بیمبالاتی والدین است. معمولاً انسان آگاه و مقید به اصول زندگی، از اولاد سالمتری برخوردار میشود. این گونه از ضعف و نقصانها، با رشد آگاهی و عملکرد صحیح انسان قابل رفع و اصلاح است.6. در برابر پارهای از نقصانها و رنجها، رحمت واسعه الهی ایجاب میکند که گرفتاران و رنجدیدگان بیگناه را از طریق پاداشهای اخروی (بقره آیه 155) و یا تخفیف در مسئولیتها و احکام (نور آیه 61) و مکلّف ساختن دیگران در اعانت و همکاری با آنان جبران سازد.افزون بر آنچه گذشت رازهای دیگری در تفاوت موجودات هست که رعایت اختصار ، ما را از ذکر آنها معاف میدارد (جهت آگاهی بیشتر بنگرید:الف. شهید مطهری، عدل الهی، بحث راز تفاوتها، تهران: صدرا.ب. محمد حسن قدردان قراملکی، خدا و مسأله شر، قم: دفتر تبلیغات اسلامی)پاسخ چهارم:واقعیت آن است که ظرفیت موجودات و انسان ها، همانند ظرفهایی نیست که برای برخی نصف و برای برخی تمام آن پر شده باشد؛ بلکه هر موجودی متناسب با وضعیت و موقعیت خود، ظرف و ظرفیتش شکل خواهد گرفت. همه ظرفها متناسب با ظرفیت خود، پر است و به هر مقدار که قابلیتها و استعدادها بیشتر شود و فعلیت پیدا کند، به همان مقدار ظرفها نیز بزرگتر خواهد شد. به طور مثال هر مقدار معلومات و درجات علمی انسان افزایش یابد، ظرف قلب و سینه او گشادتر خواهد شد.همچنین هر کدام از جمادات، گیاهان و حیوانات، عرصه خاصی برای ظهور ظرفیت خود دارند. به طور مثال دانه گندم در مدت چند ماه و با رعایت اصول کاشت و داشت و برداشت، میتواند تبدیل به خوشهای هفتاد دانهای شود. البته هر مقدار عوامل تأثیرگذار کم شود، دانههای کمتری به بار خواهد نشست و هر گاه عوامل اصلاح، ارتقا یابد، دانههای بیشتری به ثمر خواهد رسید. نسبت به دیگر انواع گیاهان و حیوانات نیز این چنین است.درباره اختلاف قابلیتها و تفاوت موجودات، اشاره به چند نکته شایان توجه است:یکم. این طور نیست که هر موجودی، تنها دریک شرایط خاص قرار بگیرد و تنها یک نوع قابلیت داشته باشد، بلکه چه بسا وضعیت آن تغییر کند و در نتیجه قابلیت آن نیز ارتقا یابد. به طور مثال فسیلها طی چند هزار سال، به زغال سنگ و سپس به رگههای الماس تبدیل میشود. با ترکیب دو گونه از میوهها و یا گلها نیز میوه جدید و یا رنگ و ترکیب جدید حاصل میآید. اما تمامی این گونه تغییرات نظاممند و از روی حساب و کتاب است.دوم. ایجاد تغییر، گاهی از سوی (عوامل خارجی) است؛ مانند بیشتر تغییراتی که در جمادات و گیاهان اتفاق میافتد که عوامل انسانی، محیطی و... در آنها تأثیرگذار میباشند. گاهی نیز علاوه بر عوامل خارجی، عوامل شخصی و درونی موجب ایجاد تغییر و تفاوت قابلیتها میشود که درباره انسانها بیشتر این گونه است. به طوری که اراده افراد و عوامل درونی آنان، علاوه بر عوامل محیطی و ژنتیکی در وضعیت شان تاثیر فراوانی دارد و اراده و انگیزه انسانها چه بسا موجب تفاوت قابلیت بسیار در میان آنها شود.البته برخی واقعیات و حقایق نیز هیچ گونه تغییری نمییابند و همواره ثابتاند؛ اصول عقلی مانند (محال بودن اجتماع نقیضین) و یا (معادلات ریاضی) این چنیناند.چنین نظامی به طور طبیعی از سوی خداوند بر جهان هستی حاکم است. به همین جهت گفته میشود: قابلیتها را خداوند داده است. اما این اراده الهی گزاف و بیدلیل نیست، بلکه متناسب با وضعیت خود موجودات است. به طور مثال اگر یک دانه گندیده زیر پا لگدمال شود، قابلیت تبدیل شدن به خوشه را از دست میدهد و اگر زیر خاک قرار گیرد و بقیه شرایط آب و نور فراهم شود که سبز شده و تبدیل به خوشه میگردد. اگر آنچه زیر خاک کاشته شده، گندم باشد، گندم میروید و اگر دانه سیب باشد، محصول آن سیب خواهد بود.چنان که اگر نطفه انسان در شرایط مساعد قرار گیرد، انسان متولد میشود و اگر نطفه حیوان در مسیر طبیعی خود قرار بگیرد، حیوان به دنیا میآید.و در میان انسانها نیز اگر نطفه حامل ژنهای برتر باشد انسان متولد شده از هوش و توانمندی بیشتر برخورد خواهد شد، ولی اگر نطفه از سوی پدر معتاد یا الکی باشد، چه بسا فرزند متولد شده مشکلاتی از جهت توانمندی جسمی و عقلی به همراه داشته باشد. حتی از یک پدر نیز در شرایط مختلف، چه بسا فرزندانی با استعدادها و توانمندیهای مختلف به دنیا آیند. که با تغییر شرایط و تفاوت عوامل، مشروطها و معلولها متفاوت میشوند. در غیر این صورت، اگر در شرایط متفاوت، نتیجه یکسان میبود، دور از عدالت و برخلاف نظاممندی میبود. بنابر آنچه گفته شد، قابلیت هر موجودی، با توجه به مجموعه شرایط و موقعیتها نمود پیدا میکند و منظور از این که خداوند قابلیت موجودات را داده آن است که خداوند نظام عمومی جهان را این گونه برقرار کرده و مشیت عمومی او در این دنیا، این چنین است. همین نظم و انضباط موجب شده که تفاوت قابلیتها قابل محاسبه و پیشبینی باشد و دانشمندان بتوانند قوانین علمی مانند شیمی، فیزیک و... را کشف کنند و پزشکان از علایم مشابه، به تشخیص بیماریها موفق شوند.اما نکته بسیار مهم و اساسی برای حل مشکل و پاسخ به پرسش اصلی، این است که بدانیم:الف. شرایط قابلیت ساز، تنها به شرایط و موقعیتهای مادی، منحصر نیست؛ بلکه عوامل معنوی و غیرمادی نیز در افزایش یک موجود و یا کاهش قابلیت آن، مؤثر است.به طور مثال آب دارای کشش مولکولی خاص و دارای قابلیت خاصی است، اما به جهت همراهی با خواسته یک ولی خدا و به اراده و اذن الهی، کشش مولکولی آن در مقطع خاصی اثر خودش را از دست میدهد. همان گونه که در هنگام شکافته شدن رود نیل برای حضرت موسی(علیه السلام) این اتفاق افتاد و یا برای حضرت ابراهیم(علیه السلام) آتش، سرد شد.بنابراین اگر با نگاهی فراگیر به جهان هستی بنگریم، به تمامی عوامل مادی و معنوی و تأثیرگزارهای پیدا و ناپیدا اعتقاد داشته باشیم؛ به خوبی نتیجه خواهیم گرفت که قابلیتهای همگی براساس نظم و انضباط است و منظور قابلیتهای خدادادی همین است که با رعایت تمامی زمینههای مادی و معنوی خداوند آنچه لایق هر موجود است به او عنایت میکند.پاسخ پنجم:پاسخ اجمالی:بیماری و رنج و نقص عضو و امثال آنها نه گناهند نه عذاب؛ بلکه اموری هستند که هم تخیف در تکلیف در دنیا می آورند؛ هم در آخرت عوض داده می شوند. چون خداوند متعال، جبّار (جبران کننده) است؛ و محرومیّتهای غیر خود خواسته را با عوض اخروی جبران می کند. ظرف ظهور عدالت مطلق خدا نیز در آخرت است. لذا نباید عالم هستی را خلاصه نمود در دنیا و ظهور تمام اسماء و صفات خدا را در همین دنیای محدود جستجو کرد. پاسخ تفصیلی:نقص عضو در مراحل مختلفی ممکن است پیش آید که هر کدام بحث مختصّ خود را دارد.1 به طور طبیعی درصدی از اسپرمها و تخمکها معیوبند ؛ و این تقصیر کسی نیست. پس اگر از لقاح این گونه اسپرمها و تخمکها فرزندی متولّد شد، نقص عضو خواهد داشت ؛ و والدین یا هیچ کس دیگری نیز مقصّر نیست. اگر عمیقتر نظر شود اساساً در این حالت شرّی نیست تا دنبال مقصّر آن بگردیم. از آن اسپرم و تخمک خاصّ محال است که غیر همین موجود متولّد گردد. کما اینکه از هر اسپرم و تخمک دیگر نیز موجودی دیگر متولّد می شود. اگر آن اسپرم و آن تخمک خاصّ باهم لقاح نمی کردند ، و به جای آنها دو اسپرم و تخمک دیگر لقاح می نمودند آن فرزند ناقص ، فرزند سالم نمی شد ؛ بلکه اساساً متولّد نمی گشت. و روشن است که وجود هر چند ناقص بهتر از عدم می باشد. اگر از یک اسپرم یا تخمکِ طبیعتاً معیوب فرزندی معیوب به دنیا آمد، در این حالت حقیقتاً نقصی نیست؛ بلکه موجودی کامل متولّد گشته که ما او را در قیاس با دیگران ناقص می شمریم. حال آنکه او یا باید به همان شکل متولّد می شد یا از اساس متولّد نمی گشت. امّا چرا گفتیم چنین معلولیّتی یک وصف نسبی و قیاسی است نه حقیقی؟چون تفاوت ، به اشکال گوناگون ، بین همه انسانها و همه موجودات وجود دارد ؛ که با توجّه به حکمت بالغه الهی ، این تفاوتها نیز حکیمانه اند. این تفاوتها به خودی خود رنجی ندارند ؛ رنج زمانی پدیدار می شود که شخص خود را با دیگری مقایسه می کند. انسانهای عادی زمانی که به انسانهای متعالی فکر نکنند خود را نرمال خواهند یافت ولی اگر ما انسانهای عادی خود را با انسانهایی همچون انبیاء(ع) مقایسه کنیم که اکثراً از بدو تولّد دارای خصوصیّات ویژه بودند ، در آن صورت خود را بسیار ناقص خواهیم یافت. همانطور که یک نابینای مادرزاد خود را در مقایسه با افراد عادی ناقص می یابد ، انسانهای عادی نیز در مقایسه با انبیاء(ع) نابینای مادرزادند. چون آنها اموری را ادراک می کنند که انسانهای عادی قادر به ادراک آن نیستند. اگر همه ی انسانهای روی زمین نابینا یا فاقد پا یا فاقد دست بودند در آن صورت به فکر کسی هم نمی رسید که چشم داشتن و پا داشتن و دست داشتن کمال است ؛ همانطور که الآن انسانهای عادی از نداشتن چشم بصیرت و کرامت و معجزه و طیّ الارض و علم غیب و امثال آنها احساس رنج نمی کنند ؛ امّا زمانی که خود را با انسانهای صاحب این فضائل مقایسه می کنند آرزو می کنند که: ای کاش ما هم چنین ویژگیهایی می داشتیم. ما انسانهای عادی ، انبیاء(ع) را انسانهای استثنایی می دانیم چون ما افراد عادی در اکثریّت قرار داریم. اگر همه ی انسانها نابینا بودند جز چند نفر ، در آن صورت این چند نفر بینا نیز مانند انبیاء استثنایی خوانده می شدند. همینطور اگر همه فاقد قدرت حرکت بودند و تنها چند نفر قادر به چنین کاری بودند آنها استثنایی خوانده می شدند. امّا چون اکثریّت بینا هستند و قدرت حرکت دارند لذا فاقد اینها را معلول می نامند. این مقایسه را در سطح وسیعتری نیز می توان انجام داد. برای مثال از مقایسه ی حیوانات با انسانها متوجّه می شویم که حیوانات فاقد برخی کمالات انسان هستند کما اینکه انسانها نیز فاقد برخی کمالات حیواناتند. برای مثال پرندگان عقل ندارند ، در عوض انسان هم بال پرواز ندارد. امّا نه انسان نسبت به پرنده معلول خوانده می شود نه پرنده نسبت به انسان. این مساله به خصوص در حکمت متعالیه(مکتب فلسفی ملاصدرا ) به خوبی قابل توجیه است ؛ چرا که در سطوح بالای حکمت متعالیه ، انسان جنس قلمداد می شوند نه نوع ؛ لذا هر فرد انسانی نوعی منحصر به فرد بوده کاملترین فرد نوع خود است. بنا بر این ، چیزی که باعث می شود انسانها افراد به اصطلاح معلول را ، ناقص تصوّر کنند مقایسه آنها با دیگران است ؛ در حالی که هر موجودی فی حدّ نفسه یک موجود کامل است و هیچ موجودی در مقایسه با هدفی که برای آن آفریده شده است ناقص نیست. یک به اصطلاح معلول جسمی شاید برای کارگری و از پلّه بالا رفتن موجود ناقصی باشد امّا برای رسیدن به مقام عبودیّت و خلیفة اللّهی و مظهر اسماء الهی شدن در حدّ یک انسان عادی ناقص نیست. بلی اگر هدف از خلقت انسان ازدواج کردن و بچه دار شدن و اشتغال به فلان کار دنیایی و از پلّه بالا رفتن و امثال آنها بود در آن صورت می شد این گونه افراد را ناقص نامید ، کما اینکه در این صورت همه یا خیلی از انسانها را می شد ناقص شمرد ؛ چون هیچکس از افراد عادی نیست که همه ی استعدادها را یکجا داشته باشد. آیا به ظاهر معلولی که این استعداد را داشته که به دانشگاه راه پیدا کرده مهندس کامپیوتر شود ناقص است؟ در حالی که بسیاری از افراد به اصطلاح غیر معلول ، استعداد ورود به دانشگاه را هم ندارند چه رسد به این که مهندس کامپیوتر شوند. آیا سزاوار است که اینها هم معلول خوانده شوند یا نه؟ اگر نداشتن استعداد حرکت جسمانی معلولیّت است پس نداشتن استعداد علم آموزی هم معلولیّت است. لکن معلولیّت نوع اوّل ملموس ولی دومی ناملموس است. بر این اساس ، اگر نبود یک استعداد اعمّ از استعداد حرکت ، استعداد علم آموزی ، استعداد استقامت و ... معلولیّت است ، پس اکثریّت قریب به اتّفاق انسانها معلولند. بلکه به جز اهل بیت (ع) تمام انسانها ناقص می باشند حتّی انبیای سلف هم. 2 گاه اسپرم و تخمک، سالم هستند ولی شرائط رحم زن یا دیگر شرائط مربوطه چنان است که در آن شرائط امکان رشد متوازن برای نطفه نیست. در این حالت نیز نظام طبیعی علّی و معلولی است که موجب تولّد مثلاً یک فرد ناقص العضو می شود. این حالت نیز شبیه حالت قبلی است ؛ یعنی در آن شرائط طبیعی، محال است غیر از این فرد با این مشخّصات متولّد شود. لذا در اینجا نیز کسی مقصّر نیست. بلی اگر والدین یا پزشک بدانند که شرائط برای رشد متوازن نطفه مهیّا نیست و امکان اصلاح شرائط نیز باشد و اقدام به اصلاح شرائط نکنند ، مقصّرند و در روز قیامت خداوند متعال با عدالت خویش از مقصّرین امر تاوان خواهد گرفت. لذا چنین فرزندی در عوض نقص خود در قیامت از حسنات مقصّرین مطالبه خواهد نمود و یا بخشی از گناهان خود را بر آنها بار خواهد کرد. امّا اگر کسی مقصّر نباشد، خداوند متعال خودش از فضل خویش او را عوض خواهد داد. چه بسا گروه نخست نیز چنین عوضی دریافت نمایند. 3 گروه دیگری از نقصها در اثر عملکرد والدین یا دیگران مثلاً پزشکان حاصل می شود. مثلاً زن حامله ای را در معرض پرتوهای رادیولوژی قرار می دهند یا داروی خاصّی را به او تجویز می کنند یا خود مادر اقدام به کار مضرّی برای جنین می کند و ... . این کارها اگر از روی آگاهی و بی احتیاطی یا به عمد باشد ، بسته به میزان آگاهی و عمد ، عامل آن مقصّر است ؛ و مقصّر آن در قیامت تاوان خواهد داد. لذا خداوند متعال در روز قیامت بین گناهان آن فرد ناقص و ثوابهای آن فرد مقصّر موازنه خواهد نمود. نتیجه آنکه:اگر نقصها زاییده ی طبیعت باشند و کسی مقصّر نباشد. خداوند متعال شخص ناقص را به تناسب نقصش عوض خواهد داد. توجّه شود! عوض می دهد نه ثواب. عوض در مقابل نقصها و محدودیّتهاست و ثواب در مقابل کار اختیاری است. البته این عوض، لزوماً در آخرت نیست؛ بخشی از این عوض در آخرت است و برخی دیگر در دنیاست به صورت تخفیف تکلیف ؛ و زیادت ثواب ؛ به این نحو که برخی تکالیف از اینها برداشته می شود ؛ یا ثواب برخی اعمال آنها افزونتر نوشته می شود ؛ یا برخی گناهان آنها به اندازه ی دیگران جدّی گرفته نمی شود. اگر نقصها به سبب برخی انسانها باشند ، در این صورت افزون بر تخفیفهای دنیوی فوق الذّکر ، اینها از عامل مقصّر نیز طلبکارند. لذا اگر در همین دنیا آن عامل مقصّر را بخشیدند اجر این بخشش را برای خود ذخیره خواهند نمود ؛ و اگر نبخشیدند، در روز قیامت خداوند متعال بخشی از گناهان او را بر گردن مقصّر خواهد گذاشت ؛ و اگر با این کار توازن حاصل نشد، حسنات مقصّر را به نامه ی اعمال فرد ناقص منتقل می کند. اگر با این کار نیز توازن حاصل نگشت ، خداوند متعال از فضل خویش او را راضی می کند. افزون بر اینها، اگر فرد ناقص بر مشکلات ناشی از آن نقص خود صبر جمیل نمود و لب به شکایت از خداوند عادل و حکیم نگشود، اجر صابران را هم خواهد داشت ؛ و اگر افزون بر صبر ، راضی به این امر نیز بود ، اجر شاکران را هم می برد. لذا چه بسیار از این گونه افراد که در روز قیامت آرزو می کنند ای کاش نقصی بیش از این داشتیم. چون از داشته ها حساب می کشند و نداشته را حساب نیست که هیچ، چه بسا لطفی نیز در پی دارد. در قیامت از دست و پا و چشم و گوش و هوش و استعداد و مال و مقام و شهرت و ... حساب خواهند کشید که این نعمتها را کجا و به چه صورت مصرف نمودی؟ اگر درست مصرف شده اجر دارد و در غیر این صورت مجازات در پی دارد. و شکّ نیست که اکثر مردمان از نعمتها درست استفاده نمی کنند. امّا آنکه مثلاً پا ندارد، حساب پا را هم ندارد؛ و بابت نداشتن آن، عوضی هم می گیرد.امّا عدل خدا.در اصل دادن وجود، خداوند متعال به هر موجودی تا آن مقدار که قابلیّت دارد افاضه ی وجود می کند. لذا از سوی خدا بخلی در کار نیست. و البته هر چه می دهد فضل و احسان است نه حقّ مخلوق. چون کسی را از خدا طلبی نیست تا اگر نداد ظالم خوانده شود. ظلم در مورد شخصی فرض دارد که دیگری بر او حقّی داشته باشد، و او آن حقّ را ندهد. و روشن است که کسی را بر خدا حقّی نیست. او اگر ندهد، حقّ کسی را نخورده است؛ و اگر بدهد، احسان نموده. اگر زیاد بدهد، زیاد احسان کرده و اگر کم بدهد، باز احسان نموده است. بنده اگر یک میلیون تومان به شما بدهم و پنج میلیون تومان هم به همسایه ی شما بدهم، در حقّ هر دوی شما احسان نموده ام؛ و شما نمی توانید بگویید: چرا به من کم دادی؟! بلکه اگر بخشی از آن یک میلیون را از شما بازپس گیرم باز هم منطقاً حقّ اعتراض نخواهید داشت. امّا در مقام عمل، ناراحت می شوید و احساس می کنید که در حقّ شما ظلمی شده است. این احساس از آنجا ناشی می شود که ما انسانها خودخواهیم و خیال می کنیم همه چیز باید برای من باشد. امّا اولیای الهی حتّی در بزرگترین مصیبتها نیز شاکرند؛ و احساس نمی کنند که به آنها ظلمی شده است. چون خود را از خدا طلبکار نمی دانند. جریانات عاشوا از بارزترین نمودهای این معناست؛ بخصوص آن جمله ی زینب کبری(س) که فرمودند: ( ما رأیت الّا جمیلاً من چیزی جز زیبا (خدای زیبا) ندیدم).دنیا نیز محلّ امتحان است نه جای پاداش. بنا بر این، از این زاویه عدالت جستن در دنیا معنی ندارد. عدالت خدا در دنیا به این است که بر هر کسی تنها به میزان توانش تکلیف می کند. یعنی بسته به امکانات وجودی افراد برای آنها سوالات امتحانی طرح می نماید. و کلّ زندگی ما امتحان است. سلامتی و بیماری ، باهوش بودن و کم هوش بودن ، فقر و ثروت ، زشتی و زیبایی و ... ، همه سوالات امتحانی اند. لذا نه داشتن دست و پا برای کسی کمال حقیقی است نه نداشتن آنها برای کسی نقص حقیقی می باشد؛ بلکه هر دوی اینها امتحانند؛ و البته بودشان امتحان خطرناکتری است. پس بدا به حال آنکه اینها را غیر از سوال امتحانی چیز دیگری ببیند؛ و خیال کنند که داشته های دنیایی حقیقاً برای او هستند. امّا عدل خدا در آخرت به این است که از هر کسی تنها به اندازه ی تکلیفش و به اندازه ی امکانات وجودی اش حساب می کشد. لذا حساب آنکه چشم نداشت با حساب آنکه چشم داشت برابر نخواهد بود.
چرا خداوند عادل انسانهایی مشابه ایشان و یا انسانهای معلول را خلق میکند...آن دسته از بی عدالتی ها که مربوط به خود ما انسانهاست را میشود پاسخ داد و خود را قانع کرد... ولی انسان معلول مادرزاد چه گناهی دارد؟
چرا خداوند عادل انسانهایی مشابه ایشان و یا انسانهای معلول را خلق میکند...آن دسته از بی عدالتی ها که مربوط به خود ما انسانهاست را میشود پاسخ داد و خود را قانع کرد... ولی انسان معلول مادرزاد چه گناهی دارد؟
برای سوال حضرت عالی پنج پاسخ تهیه شده که هر کدام از زاویه ای به این پرسش پاسخ می دهند.پاسخ اوّل: معلولیّت (نقص عضو یا ذهن) یک وصف نسبی است نه حقیقی. لذا به یک اعتبار ، جز چهارده معصوم (ع) همه ی انسانها و بلکه همه موجودات معلول (ناقص) می باشند.تفاوت ، به اشکال گوناگون ، بین همه انسانها و همه موجودات وجود دارد ؛ که با توجّه به حکمت بالغه الهی ، این تفاوتها نیز حکیمانه اند. این تفاوتها به خودی خود رنجی ندارند ؛ رنج زمانی پدیدار می شود که شخص خود را با دیگری مقایسه می کند. انسانهای عادی زمانی که به انسانهای متعالی فکر نکنند خود را نرمال خواهند یافت ولی اگر ما انسانهای عادی خود را با انسانهایی همچون انبیاء(ع) مقایسه کنیم که اکثراً از بدو تولّد دارای خصوصیّات ویژه بودند ، در آن صورت خود را بسیار ناقص خواهیم یافت. همانطور که یک نابینای مادرزاد خود را در مقایسه با افراد عادی ناقص می یابد ، انسانهای عادی نیز در مقایسه با انبیآء(ع) نابینای مادرزادند. چون آنها اموری را ادراک می کنند که انسانهای عادی قادر به ادراک آن نیستند. اگر همه انسانهای روی زمین نابینا یا فاقد پا یا فاقد دست بودند در آن صورت به فکر کسی هم نمی رسید که چشم داشتن و پا داشتن و دست داشتن کمال است ؛ همانطور که الآن انسانهای عادی از نداشتن چشم بصیرت و کرامت و معجزه و طیّ الارض و علم غیب و امثال آنها احساس رنج نمی کنند ؛ امّا زمانی که خود را با انسانهای صاحب این فضائل مقایسه می کنند آرزو می کنند که: ای کاش ما هم چنین ویژگیهایی می داشتیم. ما انسانهای عادی ، انبیاء(ع) را انسانهای استثنایی می دانیم چون ما افراد عادی در اکثریّت قرار داریم. اگر همه انسانها نابینا بودند جز چند نفر ، در آن صورت این چند نفر بینا نیز مانند انبیاء استثنایی خوانده می شدند. همینطور اگر همه فاقد قدرت حرکت بودند و تنها چند نفر قادر به چنین کاری بودند آنها استثنایی خوانده می شدند. امّا چون اکثریّت بینا هستند و قدرت حرکت دارند لذا فاقد اینها را معلول می نامند. این مقایسه را در سطح وسیعتری نیز می توان انجام داد. برای مثال از مقایسه حیوانات با انسانها متوجّه می شویم که حیوانات فاقد برخی کمالات انسان هستند کما اینکه انسانها نیز فاقد برخی کمالات حیواناتند. برای مثال پرندگان عقل ندارند ، در عوض انسان هم بال پرواز ندارد. امّا نه انسان نسبت به پرنده معلول خوانده می شود نه پرنده نسبت به انسان. این مساله به خصوص در حکمت متعالیه(مکتب فلسفی ملاصدرا ) به خوبی قابل توجیه است ؛ چرا که در سطوح بالای حکمت متعالیه ، انسان جنس قلمداد می شوند نه نوع ؛ لذا هر فرد انسانی نوعی منحصر به فرد بوده کاملترین فرد نوع خود است. بنا بر این ، چیزی که باعث می شود انسانها افراد به اصطلاح معلول را ، ناقص تصوّر کنند مقایسه آنها با دیگران است ؛ در حالی که هر موجودی فی حدّ نفسه یک موجود کامل است و هیچ موجودی در مقایسه با هدفی که برای آن آفریده شده است ناقص نیست. یک به اصطلاح معلول جسمی شاید برای کارگری و از پلّه بالا رفتن موجود ناقصی باشد امّا برای رسیدن به مقام عبودیّت و خلیفة اللّهی و مظهر اسماء الهی شدن در حدّ یک انسان عادی ناقص نیست. بلی اگر هدف از خلقت انسان ازدواج کردن و بچه دار شدن و اشتغال به فلان کار دنیایی و از پلّه بالا رفتن و امثال آنها بود در آن صورت می شد این گونه افراد را ناقص نامید ، کما اینکه در این صورت همه یا خیلی از انسانها را می شد ناقص شمرد ؛ چون هیچکس از افراد عادی نیست که همه استعدادها را یکجا داشته باشد. آیا به ظاهر معلولی که این استعداد را داشته که به دانشگاه راه پیدا کرده مهندس کامپیوتر شود ناقص است؟ در حالی که بسیاری از افراد به اصطلاح غیر معلول ، استعداد ورود به دانشگاه را هم ندارند چه رسد به این که مهندس کامپیوتر شوند. آیا سزاوار است که اینها هم معلول خوانده شوند یا نه؟ اگر نداشتن استعداد حرکت جسمانی معلولیّت است پس نداشتن استعداد علم آموزی هم معلولیّت است. لکن معلولیّت نوع اوّل ملموس ولی دومی ناملموس است. بر این اساس ، اگر نبود یک استعداد اعمّ از استعداد حرکت ، استعداد علم آموزی ، استعداد استقامت و ... معلولیّت است ، پس اکثریّت قریب به اتّفاق انسانها معلولند. پاسخ دوم:این مطلب را از زوایای گوناگونی می توان بررسی نمود. در اینجا دو نوع نگاه به مساله را مطرح می کنیم. 1. دو گونه نگاه به موجودات عالم و از جمله انسان می توان داشت. در یک نگاه ، که نگاه غیر واقع بینانه و غیر عالمانه است ، تک تک موجودات عالم ، گسسته و جدا از همدیگر و بی ارتباط به یکدیگر دیده می شوند ؛ امّا در نگاه دوم ، همه ی موجودات عالم به صورت پیوسته و در ارتباط تنگاتنگ به همدیگر مشاهده می شوند. در نگاه اوّل نسبت موجودات به همدیگر مثل نسبت مشتی خاک و شن و ماسه و امثال آنهاست که در کنار هم قرار دارند ولی ربط وجودی خاصّی بین آنها نیست. امّا در نگاه دوم موجودات عالم مانند اعضاء و اجزای یک بدن دیده می شوند که کاملاً به هم مربوط بوده یک مجموعه ی منسجم و منظّم را شکل می دهند. در چنین نگاهی عملکرد هر یک از موجودات در عملکرد و وجود تک تک موجودات عالم موثّر است. بر اساس همین نگاه است که گفته شده :( جهان چون چشم و خطّ و خال ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست.) باز بر همین اساس است که گفته شده:( اگر یک ذرّه را برگیری از جای جهان یک سر فرو ریزد ساراپای.) آری عالم خلقت ، مثل پیکر انسان است که بد کار کردن برخی اعضاء مانند کلیه یا کبد یا قلب یا مغز یا پوست و ... باعث اشکال در کار دیگر اعضاء نیز می شود. البته همانطور که تأثیر کار هر یک از اعضاء و اجزای بدن در دیگر اعضاء و اجزاء متفاوت بوده و کم و زیاد دارد ؛ در نظام خلقت نیز تأثیرات موجودات در همدیگر به یک اندازه و به یک شکل نیست. امّا اینکه چرا موجودات عالم چنین خصوصیّتی داشته ، در همدیگر موثّرند ناشی از نظام علّت و معلولی عالم است. یعنی چون قانون علّیّت در عالم مادّه حاکم است لذا تأثیرات ، به صورت زنجیره ای در عالم مادّه می چرخند. کار خوب و خوب کار کردن اجزای عالم ، باعث خوب کار کردن و کار خوب کردن دیگر اجزاء می شود و برعکس بد کار کردن و کار بد کردن برخی اجزاء نیز موجب گسترش بی نظمی نسبی در عالم می شود که نتیجه ی آن انواع و اقسام فساد و تباهی است. لذا خداوند متعال فرمود:( ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ . فساد و تباهی ، در خشکی و دریا آشکار شده است بخاطر حاصل دست مردم ؛ تا خدا به آنها بچشاند بعضی از آنچه را که انجام داده اند ، شاید بازگردند) (الروم:41) بر این اساس ، همانگونه که خشکسالی ها ، سیلها ، شیوع برخی امراض ، جنگها ، گرانی ها ، نا امنی ها و ... نتیجه ی وضعی و تکوینی عملکرد افراد و جامعه ی بشری است ؛ معلولیّتها ، بد قیافه شدنها ، عدم تناسب اندام و امثال آنها نیز معلول یک سری از علل مادّی است که اکثر آنها به نحوه ی به عملکرد انسانها بر می گردد. نتیجه ی مقدّس شمردن موش در هندوستان ، شیوع چند سال پیش مرض طاعون در آن کشور بود ؛ شیوع مرض ایدز در غرب ، نتیجه همجنسگرایی و بی بند و باری جنسی غربیهاست. به هم ریختن اقتصاد جهانی در آمریکا و اروپا و هجوم گرانی افسار گسیخته در چند ماه گذشته ، نتیجه ی اقتصاد مبتنی بر ربا است. اینها بلایایی هستند که منشاء بشری آنها معلوم است ؛ امّا در بسیاری از ناهنجاریهای موجود ، دست پنهان بشر آشکار نیست. حضرت علّامه حسن زاده آملی ایّده الله می فرمودند: روزی زن و شوهری با کودکشان پیش من آمده از مرض غش و صرع فرزندشان شکوه کردند. و از من دعایی طلب نمودند تا فرزندشان ان شاءالله شفا یابد. علّامه ی بزرگوار فرمودند: من به آنها گفتم مریضی این بچّه ناشی از بی دینی شماست. پدر بچّه گفت: آقاجان ما افراد متدیّنی هستیم. علاّمه فرموده بودند: مگر دینداری فقط به نماز خواندن و روزه گرفتن است؟! مگر ائمه(ع) نفرمودند که زن و شوهر زیر نور ماه نزدیکی نکنند که بیم مبتلا شدن بچّه به جنون و مرض صرع وجود دارد؟ آیا این گونه دستورات بهداشتی جزء دین نیستند؟! خدا و فرستادگان او آنچه باید می گفتند گفته اند ؛ گناه از بشر است که عمل به دین نمی کند. کتب روایی شیعه پر از روایاتی است که می گوید اگر زن و شوهر به هنگام نزدیکی فلان کار را بکنند فرزند آنها بدقیافه یا خوش قیافه می شود. اگر فلان کار را بکنند فرزند آنها ممکن است کور یا کر یا لال یا ... به دنیا بیاید. این گونه روایات که از منبع غیب سرچشمه گرفته اند از قواعد حاکم بر عالم خلقت به ما خبر می دهند تا ما انسانها ندانسته موجب تباهی و خرابی نشویم. پس وجود برخی نارسایی ها تقصیر خدا نیست بلکه نتیجه ی عملکرد غیر الهی بشر است. خداوند متعال همانگونه که راه سعادت و شقاوت اخروی را بیان نموده ، راه سعادت و شقاوت دنیوی را هم نشان داده است. لذا اگر به خاطر عملکرد کسی برای شخص دیگری مشکلی پیش آمده که استحقاق آن را نداشت ، به حکم عدل خداوندی ، صاحب عمل ، باید در روز قیامت تاوان آن را به آن که متضرر شده است بپردازد ؛ و اگر چیزی برای پرداخت ندارد باید گناه او را به گردن بگیرد. اگر والدین یا پزشک یا هر کس دیگری سهل انگاری نمودند و فرزندی مشکل دار متولّد شد ، اگر آنها مقصّر باشند باید در قیامت تاوان آن را بپردازند. و اگر آنها مقصّر نبوده اند ، خداوند جبّار (جبران کننده) که ( کَتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَة رحمت را بر خود نوشته و حتمی کرده است.)(الأنعام:12) کمبود او را جبران می کند و در مقابل کمبودی که ناشی از نظام علّی و معلولی عالم خلقت است ، به او عوض می دهد ؛ البته به شرط آنکه آن شخص راه کفران و الحاد پیش نگرفته باشد و خدا را متّهم به بی عدالتی نکند.(إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضاعِفْها وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظیماً . خداوند(حتّی) به اندازه سنگینی ذرهای ستم نمیکند؛ و اگر کار نیکی باشد، آن را افزون میسازد؛ و از نزد خود ، پاداش عظیمی میدهد.)(النساء:40) ( وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظیمٍ . و خداوند دارای فضل و دَهِش بزرگی است.)(آلعمران:174)2. اهل ظاهر بر این پندارند که قیافه ی زیبا ، ثروت ، قدرت ، سلامتی ، اعتدال اندام و امثال این امور ، همواره نعمت بوده و خوبند و در مقابل ، نازیبا بودن ، فقر و ضعف ، بیماری ، نقص عضو و امثال آنها همواره نقمت بوده ، بد هستند. امّا عاقلان و اهل دل بر این باورند که هرچه از دوست رسد نیکوست. اینها به برهان و عرفان دریافته اند که خداوند متعال حکیم بوده هیچ کارش بی حکمت نیست. همچنین یافته اند که خداوند متعال بندگانش را بیش از خودشان دوست دارد ، لذا محال است بد بندگانش را بخواهد ؛ بلکه آنچه او برای بنده اش خواسته بهترین خواسته است ؛ امّا اکثر بندگان مانند کودکانی هستند که محبّت را به شکلات و پفک و امثال آنها می شناسند و دکتر و آمپول را از خطرناکترین موجودات عالم می دانند. خداوند متعال می فرماید: (عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون. چه بسا شما چیزی را خوش نداشته باشید ، حال آن که خیرِ شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا میداند، و شما نمیدانید.)(البقرة: 216) باز می فرماید: ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ یَأْتینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیْراً کَثیراً . ای کسانی که ایمان آوردهاید! برای شما حلال نیست که از روی اکراه(و ایجاد ناراحتی برای زنان) از آنها ، ارث ببرید . و آنان را تحت فشار قرار ندهید که قسمتی از آنچه را به آنها دادهاید(از مهر) ، تملک کنید! مگر اینکه آنها عمل زشت آشکاری انجام دهند. و با آنان ، بطور شایسته رفتار کنید! و اگر از آنها ، (به جهتی) کراهت داشتید ، (فوراً تصمیم به جدایی نگیرید!) چه بسا چیزی خوشایند شما نباشد ، و خداوند خیر فراوانی در آن قرار میدهد.)(النساء:19) آری چه بسا کسی چنین بپندارد که اگر کامل العضو بود ، زیباتر بود ، ثروتمندتر بود و ... به نفعش بود ؛ حال آنکه معلوم نیست چنین باشد. کافی است کمی عمیقتر و دقیقتر به اطراف خود نظر کنیم و مقایسه ای کنیم بین زیبارویان و خوش هیکلها و افراد عادی تا ببینیم مفاسد اخلاقی بین کدام قشر افزونتر است. تمایل کدام گروه به بی عفّتی و خودنمایی و تکبّر و خودبینی و تحقیر دیگران و امثال این امور شدیتر است؟ همینطور در ثروت و قدرت امثال آنها هم اگر دقّت کنیم می بینیم همواره میل ثروتمندان و قدرتمندان به مفاسد اخلاقی بیش از فقراء و ضعفاست. پس چنین نپنداریم که اینگونه از امور همواره خیرند. زیبایی و زشتی ، ثروت و فقر ، قدرت و ضعف ، کامل العضو بودن و ناقص العضو بودن و ... همگی وسائل امتحانند. نه زیبا و ثروتمند و قدرتمند و کامل العضو مالک زیبایی و ثروت و قدرت و کمال جسمانی خود است نه زشت و فقیر و ضعیف و ناقص العضو مالک زشتی و فقر و ضعف و نقص عضو خود. بلکه همه ی اینها به بشر داده شده تا انسانها امتحان شوند ؛ و امتحان برای این است که استعدادهای انسانی و الهی بشر شکوفا شود. خداوند متعال در این دار امتحان ، به هر کسی آن چیزی را داده که با آن می تواند رشد کند. اگر زیبا را زشت می نمود حتماً مردود می شد و اگر برعکس زشت را زیبا می نمود او نیز یقیناً به کمال لایق خود نمی رسید. اگر کامل العضو را ناقص العضو می آفرید حتماً کفران می نمود و اگر ناقص العضو را کامل العضو می آفرید حتماً گردن کشی می کرد. امّا با وضع موجود ، برای همه ، هم امکان رشد و تکامل وجود دارد هم امکان سقوط. چون امکانات داده شده به هر کسی دقیقاً متناسب با نیاز وجود او برای تکامل است و این لازمه ی حکیم بودن خداست. ( وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ وَ لکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبیرٌ بَصیرٌ . هر گاه خداوند روزی را برای بندگانش وسعت بخشد، در زمین طغیان و ستم میکنند؛ از این رو به مقداری که میخواهد(و مصلحت میداند) نازل میکند، که نسبت به بندگانش آگاه و بیناست. ) (الشوری:27) در این آیه ی شریفه منظور از رزق صرفاً ثروت نیست بلکه هر چیزی که انسان از آن بهره می برد مثل علم ، زیبایی ، هوش ، استعداد ، اعضاء و جوارح و ... همه از مصادیق رزق محسوب می شوند.اهل دنیا همه چیز را در مقایسه با غایات دنیوی آن می سنجند. برای مثال می گویند: آنکه به ظاهر نازیباست چه گناهی کرده که نمی تواند همسر مناسبی برای خود بیابد؟ یا آنکه فلج است چه گناهی کرده که نمی تواند کار مورد علاقه اش را انتخاب نماید؟ امّا خداوند حکیم سعادت حقیقی انسانها را در نظر گرفته و امکاناتی در اختیار آنها گذاشته که تأمین کننده ی سعادت حقیقی و ابدی آنان است. در نگاه عمیق الهی اساساً هر چیزی که به کسی داده شده یا از او دریغ شده برای آخرت و ابدیّت اوست نه برای دنیایش ؛ امّا بشر جاهل چنین می پندارد که اینها برای دنیاست. هدف اصلی از هر چیزی که به انسان داده شده یا از او دریغ شده ، شکوفا نمودن استعدادهای انسانی و رساندن او به سعادت ابدی است. لذا آنچه در این دنیا داده شده یا دریغ شده همگی موقّتی بوده چند دهه بیش دوام ندارد ، در حالی که سعادت یا شقاوت اخروی برای ابد است. با این وصف ، اگر کسی در این چند روزه ی دنیا به نازیبایی و نقص عضو موقّت خود راضی بوده بر عدل و حکمت خدا یقین داشته بر او خرده نگیرد و به این وسیله زیبایی و کمال ابدی را به دست آورد ، ارزش نخواهد داشت؟ اگر این نازیبایی و نقص عضو چند روزه ، زمینه را فراهم سازد تا انسان به مقامی برسد که در آخرت قیافه ی خود را خودش تعیین نماید ، نعمت بزرگی نخواهد بود؟ خداوند متعال خطاب به اهل رضا و تسلیم می فرماید:( ... وَ لَکُمْ فیها ما تَشْتَهی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فیها ما تَدَّعُون. ... و برای شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است، و هر چه طلب کنید به شما داده میشود. )(فصلت:31) طبق برخی روایات ، از جمله چیزهایی که اهل بهشت طلب می کنند و به آنها داده می شود تیپ و قیافه ی دلخواه است. بلکه آنها هر لحظه هر تیپ و قیافه ای را که دلخواهشان باشد می تواند به آن صورت در آیند ، بدون اینکه مانع از شناخته شدنشان شود. ( قَالَ النَّبِیُّ (ص): إِنَّ فِی الْجَنَّةِ سُوقاً مَا فِیهَا شِرًی وَ لَا بَیْعٌ إِلَّا الصُّوَرُ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ مَنِ اشْتَهَی صُورَةً دَخَلَ فِیهَا وَ إِنَّ فِیهَا مَجْمَعُ حُورِ الْعِینِ یَرْفَعْنَ أَصْوَاتَهُنَّ بِصَوْتٍ لَمْ یَسْمَعِ الْخَلَائِقُ بِمِثْلِهِ نَحْنُ النَّاعِمَاتُ فَلَا نَبْأَسُ أَبَداً وَ نَحْنُ الطَّاعِمَاتُ فَلَا نَجُوعُ أَبَداً وَ نَحْنُ الْکَاسِیَاتُ فَلَا نَعْرَی أَبَداً وَ نَحْنُ الْخَالِدَاتُ فَلَا نَمُوتُ أَبَداً وَ نَحْنُ الرَّاضِیَاتُ فَلَا نَسْخَطُ أَبَداً وَ نَحْنُ الْمُقِیمَاتُ فَلَا نَظْعَنُ أَبَداً فَطُوبَی لِمَنْ کُنَّا لَهُ وَ کَانَ لَنَا نَحْنُ خَیْرَاتٌ حِسَانٌ أَزْوَاجُنَا أَقْوَامٌ کِرَامٌ . نبی اکرم(ص) فرمودند: در بهشت بازاری است که در آن جز شکل و قیافه ی مردان و زنان ، خرید و فروش نمی شود. پس هر که طالب شکل و قیافه ای باشد داخل آن بازار می شود. و همانا محل تجمّع و نمایشگاه حور العین در آن بازار است. آن حور العین ها با صوتی که خلایق مثلش را نشنیده اند صدای خود را بلند کرده می گویند:ما بی نیاز از غذا هستیم که ابداً گرسنه نمی شویم ؛ لباس پوشندگانی هستیم که هرگز برهنه نمی مانیم ؛ ماندگارانی هستیم که هرگز نمی میریم ؛ خشنودانی هستیم که هیچگاه غضب نمی کنیم ؛ مقیمانی هستیم که هرگز به سفر نمی رویم. پس خوشا به حال آنکه ما از آن او باشیم و او از آن ما. ما زیبارویان نیکوخصالیم و همسران ما اقوامی کریمند.)( بحارالأنوار ؛ج8 ،ص148 )پاسخ سوم: برای پاسخ به این پرسش به چند مطلب اساسی به طور مختصر اشاره میشود:1. مفهوم عدل: معنای لغوی عدل، برابری و برابر کردن است و در عرف به معنای رعایت حقوق دیگران در برابر ظلم (تجاوز به حقوق مردم) است. در تعریف (عدل) آمده است(اعطاء کل ذی حق حقه)(دادن به هر صاحب حقی، آنچه سزاوار او است)معانی دیگری نیز برای عدل ذکر شده است؛ لیکن معنایی از عدل که به خداوند نسبت میدهیم، عبارت است از فیض عام و بخشش گسترده در مورد همه موجوداتی که امکان هستی یا کمال معیّنی را دارند؛ بدون هیچگونه امساک و خودداری. به عبارت دیگر عدل الهی بیان دیگری از حکمت و عنایت او است.2. آنچه در نظام خلقت وجود دارد، تفاوت است؛ نه تبعیض و آنچه مذموم و ناعادلانه میباشد، تبعیض است، نه هرگونه تفاوت و چندگونگی.لازمه عدل، برابر قرار دادن همه انسانها یا همه اشیا نیست. برای مثال معلم عادل، کسی نیست که همه شاگردان را - خواه کوشا باشند و خواه تنبل - یکسان امتیاز دهد؛ بلکه او باید هر یک از شاگردان را به اندازه استحقاقشان ستایش یا نکوهش کند.پس مقتضای حکمت و عدل الهی، این نیست که همه مخلوقات را یکسان بیافریند. اقتضای حکمت این است که جهان را به گونهای خلق کند که موجودات مختلف متناسب با قابلیت و لیاقت خود در جهت هدف نهایی باشند. در این رابطه اجزای عالم را نباید گسسته و جدا از یکدیگر در نظر گرفت؛ بلکه باید آنها را به صورت مجموعهای نظاممند ارزیابی کرد که هر عضوی، جزئی از یک کل است.در یک مجموعه، هر جزء موقعیت خاصی دارد که برحسب آن، کیفیت خاصی را دارا میشود.(جهان چون چشم و خط و خال و ابروست ...... که هر چیزی به جای خویش نیکوست)اساساً اگر تفاوت وجود نداشته باشد، کثرت و تنوع نیز نخواهد بود و اگر کثرت و تنوع نباشد، دیگر مجموعه و نظام، مفهومی نخواهد داشت. اگر همه انسانها مرد، یا همه موجودات از یک نوع و همه اجزاء یک نوع مشابه باشند و یکنواختی محض حاکم باشد، دیگر جهانی به این نظم و زیبایی وجود نخواهد داشت.3. تفاوت موجودات لازمه نظام علّت و معلولی است. بدین معنا که هر معلولی، علتی خاص و هر علتی، معلول مخصوص دارد. در حقیقت هر موجودی در نظام علّت و معلول، جای مشخص و مقامی معلوم دارد؛ یعنی، آن معلول، معلول شیء معین و آن علّت، علّت شیء معین است.نبودن نظام معیّن در بین موجودات، مستلزم این است که هر موجودی بتواند منشأ ایجاد هر چیزی بشود و هر چیزی از هر چیز دیگر به وجود آید؛ مثلاً اثر یک شعله کبریت با اثر خورشید برابری کند. بنابراین ارتباط هر علّت با معلول خود و ارتباط هر معلول با علتش، از ذات علت و معلول برمیخیزد.به تعبیر دیگر هر موجودی در مرتبه خود، مانند سلسله اعداد است که نفی مرتبه هر عدد، مساوی با نفی وجود آن است. برای مثال اگر خواسته باشیم عدد پنج بر مقداری بیش از شش دلالت کند، آن دیگر عدد پنج نیست. همینطور پیدایش معلولی برتر از کمالات علت تامهاش، مساوی فقدان آن معلول و حتی نبود آن علت است.4. در جهان ماده، بر پایه اسباب و مسببات ویژهاش، اصطکاک و تزاحم در ذات آن نهفته است و تصویر ماده، منهای این ویژگی، نفی وجود آن است. آتش در هر کجا باشد، اثر ویژهاش سوزاندن است؛ خواه در کعبه و مسجد باشد، خواه در خانه و مغازه. بنابراین نمیتوان انتظار داشت که جهان ماده - خارج از نظام علیت - کاری را صورت دهد؛ مثلاً الکل فقط در فرد الکلی اثر بگذارد، نه در نسل او. یا بیماری طاعون شخص مبتلا را از پای درآورد و در محیط پیشگیری نشده اثر نگذارد. چنین انتظاری از جهان طبیعت، انتظاری بیجا است. معنای نفی تزاحم در عالم ماده، این است که خداوند تنها به آفرینش مجردات اکتفا ورزد و طومار ماده را در هم پیچد. نتیجه این گمانه، نادیده گرفتن خیرات عظیمی است که در این بخش از هستی وجود دارد.5. با توجه به نظام علّت و معلولی و اصطکاک و تزاحمات عالم ماده، وجود تفاوتها و نقص و ضعفها، هر یک در جای خود ضروری و اجتنابناپذیر است و هر تغییری در آنها، مستلزم تغییر در سلسله طولی نظام عالم و بر هم زدن کل هندسه عالم است. در عین حال تفاوتهای طبیعی موجود دوگونه است:الف. تفاوتهای ناوابسته به دانش و آگاهی و اراده بشری (این گونه تفاوتها تغییرناپذیر است)؛ب. تفاوتها و نقصانهای وابسته به جهل و دانش و اراده بشر.بسیاری از ناگواریهایی که در محیط زندگی - به خصوص در بستگان و فرزندان به وجود میآید - معلول ناآگاهی انسان، از قوانین طبیعت و یا احکام الهی است. طبق تحقیقات به عمل آمده، قسمت عظیمی از معلولیتهای جسمی و روانی فرزندان، معلول ناآگاهی و احیاناً بیمبالاتی والدین است. معمولاً انسان آگاه و مقید به اصول زندگی، از اولاد سالمتری برخوردار میشود. این گونه از ضعف و نقصانها، با رشد آگاهی و عملکرد صحیح انسان قابل رفع و اصلاح است.6. در برابر پارهای از نقصانها و رنجها، رحمت واسعه الهی ایجاب میکند که گرفتاران و رنجدیدگان بیگناه را از طریق پاداشهای اخروی (بقره آیه 155) و یا تخفیف در مسئولیتها و احکام (نور آیه 61) و مکلّف ساختن دیگران در اعانت و همکاری با آنان جبران سازد.افزون بر آنچه گذشت رازهای دیگری در تفاوت موجودات هست که رعایت اختصار ، ما را از ذکر آنها معاف میدارد (جهت آگاهی بیشتر بنگرید:الف. شهید مطهری، عدل الهی، بحث راز تفاوتها، تهران: صدرا.ب. محمد حسن قدردان قراملکی، خدا و مسأله شر، قم: دفتر تبلیغات اسلامی)پاسخ چهارم:واقعیت آن است که ظرفیت موجودات و انسان ها، همانند ظرفهایی نیست که برای برخی نصف و برای برخی تمام آن پر شده باشد؛ بلکه هر موجودی متناسب با وضعیت و موقعیت خود، ظرف و ظرفیتش شکل خواهد گرفت. همه ظرفها متناسب با ظرفیت خود، پر است و به هر مقدار که قابلیتها و استعدادها بیشتر شود و فعلیت پیدا کند، به همان مقدار ظرفها نیز بزرگتر خواهد شد. به طور مثال هر مقدار معلومات و درجات علمی انسان افزایش یابد، ظرف قلب و سینه او گشادتر خواهد شد.همچنین هر کدام از جمادات، گیاهان و حیوانات، عرصه خاصی برای ظهور ظرفیت خود دارند. به طور مثال دانه گندم در مدت چند ماه و با رعایت اصول کاشت و داشت و برداشت، میتواند تبدیل به خوشهای هفتاد دانهای شود. البته هر مقدار عوامل تأثیرگذار کم شود، دانههای کمتری به بار خواهد نشست و هر گاه عوامل اصلاح، ارتقا یابد، دانههای بیشتری به ثمر خواهد رسید. نسبت به دیگر انواع گیاهان و حیوانات نیز این چنین است.درباره اختلاف قابلیتها و تفاوت موجودات، اشاره به چند نکته شایان توجه است:یکم. این طور نیست که هر موجودی، تنها دریک شرایط خاص قرار بگیرد و تنها یک نوع قابلیت داشته باشد، بلکه چه بسا وضعیت آن تغییر کند و در نتیجه قابلیت آن نیز ارتقا یابد. به طور مثال فسیلها طی چند هزار سال، به زغال سنگ و سپس به رگههای الماس تبدیل میشود. با ترکیب دو گونه از میوهها و یا گلها نیز میوه جدید و یا رنگ و ترکیب جدید حاصل میآید. اما تمامی این گونه تغییرات نظاممند و از روی حساب و کتاب است.دوم. ایجاد تغییر، گاهی از سوی (عوامل خارجی) است؛ مانند بیشتر تغییراتی که در جمادات و گیاهان اتفاق میافتد که عوامل انسانی، محیطی و... در آنها تأثیرگذار میباشند. گاهی نیز علاوه بر عوامل خارجی، عوامل شخصی و درونی موجب ایجاد تغییر و تفاوت قابلیتها میشود که درباره انسانها بیشتر این گونه است. به طوری که اراده افراد و عوامل درونی آنان، علاوه بر عوامل محیطی و ژنتیکی در وضعیت شان تاثیر فراوانی دارد و اراده و انگیزه انسانها چه بسا موجب تفاوت قابلیت بسیار در میان آنها شود.البته برخی واقعیات و حقایق نیز هیچ گونه تغییری نمییابند و همواره ثابتاند؛ اصول عقلی مانند (محال بودن اجتماع نقیضین) و یا (معادلات ریاضی) این چنیناند.چنین نظامی به طور طبیعی از سوی خداوند بر جهان هستی حاکم است. به همین جهت گفته میشود: قابلیتها را خداوند داده است. اما این اراده الهی گزاف و بیدلیل نیست، بلکه متناسب با وضعیت خود موجودات است. به طور مثال اگر یک دانه گندیده زیر پا لگدمال شود، قابلیت تبدیل شدن به خوشه را از دست میدهد و اگر زیر خاک قرار گیرد و بقیه شرایط آب و نور فراهم شود که سبز شده و تبدیل به خوشه میگردد. اگر آنچه زیر خاک کاشته شده، گندم باشد، گندم میروید و اگر دانه سیب باشد، محصول آن سیب خواهد بود.چنان که اگر نطفه انسان در شرایط مساعد قرار گیرد، انسان متولد میشود و اگر نطفه حیوان در مسیر طبیعی خود قرار بگیرد، حیوان به دنیا میآید.و در میان انسانها نیز اگر نطفه حامل ژنهای برتر باشد انسان متولد شده از هوش و توانمندی بیشتر برخورد خواهد شد، ولی اگر نطفه از سوی پدر معتاد یا الکی باشد، چه بسا فرزند متولد شده مشکلاتی از جهت توانمندی جسمی و عقلی به همراه داشته باشد. حتی از یک پدر نیز در شرایط مختلف، چه بسا فرزندانی با استعدادها و توانمندیهای مختلف به دنیا آیند. که با تغییر شرایط و تفاوت عوامل، مشروطها و معلولها متفاوت میشوند. در غیر این صورت، اگر در شرایط متفاوت، نتیجه یکسان میبود، دور از عدالت و برخلاف نظاممندی میبود. بنابر آنچه گفته شد، قابلیت هر موجودی، با توجه به مجموعه شرایط و موقعیتها نمود پیدا میکند و منظور از این که خداوند قابلیت موجودات را داده آن است که خداوند نظام عمومی جهان را این گونه برقرار کرده و مشیت عمومی او در این دنیا، این چنین است. همین نظم و انضباط موجب شده که تفاوت قابلیتها قابل محاسبه و پیشبینی باشد و دانشمندان بتوانند قوانین علمی مانند شیمی، فیزیک و... را کشف کنند و پزشکان از علایم مشابه، به تشخیص بیماریها موفق شوند.اما نکته بسیار مهم و اساسی برای حل مشکل و پاسخ به پرسش اصلی، این است که بدانیم:الف. شرایط قابلیت ساز، تنها به شرایط و موقعیتهای مادی، منحصر نیست؛ بلکه عوامل معنوی و غیرمادی نیز در افزایش یک موجود و یا کاهش قابلیت آن، مؤثر است.به طور مثال آب دارای کشش مولکولی خاص و دارای قابلیت خاصی است، اما به جهت همراهی با خواسته یک ولی خدا و به اراده و اذن الهی، کشش مولکولی آن در مقطع خاصی اثر خودش را از دست میدهد. همان گونه که در هنگام شکافته شدن رود نیل برای حضرت موسی(علیه السلام) این اتفاق افتاد و یا برای حضرت ابراهیم(علیه السلام) آتش، سرد شد.بنابراین اگر با نگاهی فراگیر به جهان هستی بنگریم، به تمامی عوامل مادی و معنوی و تأثیرگزارهای پیدا و ناپیدا اعتقاد داشته باشیم؛ به خوبی نتیجه خواهیم گرفت که قابلیتهای همگی براساس نظم و انضباط است و منظور قابلیتهای خدادادی همین است که با رعایت تمامی زمینههای مادی و معنوی خداوند آنچه لایق هر موجود است به او عنایت میکند.پاسخ پنجم:پاسخ اجمالی:بیماری و رنج و نقص عضو و امثال آنها نه گناهند نه عذاب؛ بلکه اموری هستند که هم تخیف در تکلیف در دنیا می آورند؛ هم در آخرت عوض داده می شوند. چون خداوند متعال، جبّار (جبران کننده) است؛ و محرومیّتهای غیر خود خواسته را با عوض اخروی جبران می کند. ظرف ظهور عدالت مطلق خدا نیز در آخرت است. لذا نباید عالم هستی را خلاصه نمود در دنیا و ظهور تمام اسماء و صفات خدا را در همین دنیای محدود جستجو کرد. پاسخ تفصیلی:نقص عضو در مراحل مختلفی ممکن است پیش آید که هر کدام بحث مختصّ خود را دارد.1 به طور طبیعی درصدی از اسپرمها و تخمکها معیوبند ؛ و این تقصیر کسی نیست. پس اگر از لقاح این گونه اسپرمها و تخمکها فرزندی متولّد شد، نقص عضو خواهد داشت ؛ و والدین یا هیچ کس دیگری نیز مقصّر نیست. اگر عمیقتر نظر شود اساساً در این حالت شرّی نیست تا دنبال مقصّر آن بگردیم. از آن اسپرم و تخمک خاصّ محال است که غیر همین موجود متولّد گردد. کما اینکه از هر اسپرم و تخمک دیگر نیز موجودی دیگر متولّد می شود. اگر آن اسپرم و آن تخمک خاصّ باهم لقاح نمی کردند ، و به جای آنها دو اسپرم و تخمک دیگر لقاح می نمودند آن فرزند ناقص ، فرزند سالم نمی شد ؛ بلکه اساساً متولّد نمی گشت. و روشن است که وجود هر چند ناقص بهتر از عدم می باشد. اگر از یک اسپرم یا تخمکِ طبیعتاً معیوب فرزندی معیوب به دنیا آمد، در این حالت حقیقتاً نقصی نیست؛ بلکه موجودی کامل متولّد گشته که ما او را در قیاس با دیگران ناقص می شمریم. حال آنکه او یا باید به همان شکل متولّد می شد یا از اساس متولّد نمی گشت. امّا چرا گفتیم چنین معلولیّتی یک وصف نسبی و قیاسی است نه حقیقی؟چون تفاوت ، به اشکال گوناگون ، بین همه انسانها و همه موجودات وجود دارد ؛ که با توجّه به حکمت بالغه الهی ، این تفاوتها نیز حکیمانه اند. این تفاوتها به خودی خود رنجی ندارند ؛ رنج زمانی پدیدار می شود که شخص خود را با دیگری مقایسه می کند. انسانهای عادی زمانی که به انسانهای متعالی فکر نکنند خود را نرمال خواهند یافت ولی اگر ما انسانهای عادی خود را با انسانهایی همچون انبیاء(ع) مقایسه کنیم که اکثراً از بدو تولّد دارای خصوصیّات ویژه بودند ، در آن صورت خود را بسیار ناقص خواهیم یافت. همانطور که یک نابینای مادرزاد خود را در مقایسه با افراد عادی ناقص می یابد ، انسانهای عادی نیز در مقایسه با انبیاء(ع) نابینای مادرزادند. چون آنها اموری را ادراک می کنند که انسانهای عادی قادر به ادراک آن نیستند. اگر همه ی انسانهای روی زمین نابینا یا فاقد پا یا فاقد دست بودند در آن صورت به فکر کسی هم نمی رسید که چشم داشتن و پا داشتن و دست داشتن کمال است ؛ همانطور که الآن انسانهای عادی از نداشتن چشم بصیرت و کرامت و معجزه و طیّ الارض و علم غیب و امثال آنها احساس رنج نمی کنند ؛ امّا زمانی که خود را با انسانهای صاحب این فضائل مقایسه می کنند آرزو می کنند که: ای کاش ما هم چنین ویژگیهایی می داشتیم. ما انسانهای عادی ، انبیاء(ع) را انسانهای استثنایی می دانیم چون ما افراد عادی در اکثریّت قرار داریم. اگر همه ی انسانها نابینا بودند جز چند نفر ، در آن صورت این چند نفر بینا نیز مانند انبیاء استثنایی خوانده می شدند. همینطور اگر همه فاقد قدرت حرکت بودند و تنها چند نفر قادر به چنین کاری بودند آنها استثنایی خوانده می شدند. امّا چون اکثریّت بینا هستند و قدرت حرکت دارند لذا فاقد اینها را معلول می نامند. این مقایسه را در سطح وسیعتری نیز می توان انجام داد. برای مثال از مقایسه ی حیوانات با انسانها متوجّه می شویم که حیوانات فاقد برخی کمالات انسان هستند کما اینکه انسانها نیز فاقد برخی کمالات حیواناتند. برای مثال پرندگان عقل ندارند ، در عوض انسان هم بال پرواز ندارد. امّا نه انسان نسبت به پرنده معلول خوانده می شود نه پرنده نسبت به انسان. این مساله به خصوص در حکمت متعالیه(مکتب فلسفی ملاصدرا ) به خوبی قابل توجیه است ؛ چرا که در سطوح بالای حکمت متعالیه ، انسان جنس قلمداد می شوند نه نوع ؛ لذا هر فرد انسانی نوعی منحصر به فرد بوده کاملترین فرد نوع خود است. بنا بر این ، چیزی که باعث می شود انسانها افراد به اصطلاح معلول را ، ناقص تصوّر کنند مقایسه آنها با دیگران است ؛ در حالی که هر موجودی فی حدّ نفسه یک موجود کامل است و هیچ موجودی در مقایسه با هدفی که برای آن آفریده شده است ناقص نیست. یک به اصطلاح معلول جسمی شاید برای کارگری و از پلّه بالا رفتن موجود ناقصی باشد امّا برای رسیدن به مقام عبودیّت و خلیفة اللّهی و مظهر اسماء الهی شدن در حدّ یک انسان عادی ناقص نیست. بلی اگر هدف از خلقت انسان ازدواج کردن و بچه دار شدن و اشتغال به فلان کار دنیایی و از پلّه بالا رفتن و امثال آنها بود در آن صورت می شد این گونه افراد را ناقص نامید ، کما اینکه در این صورت همه یا خیلی از انسانها را می شد ناقص شمرد ؛ چون هیچکس از افراد عادی نیست که همه ی استعدادها را یکجا داشته باشد. آیا به ظاهر معلولی که این استعداد را داشته که به دانشگاه راه پیدا کرده مهندس کامپیوتر شود ناقص است؟ در حالی که بسیاری از افراد به اصطلاح غیر معلول ، استعداد ورود به دانشگاه را هم ندارند چه رسد به این که مهندس کامپیوتر شوند. آیا سزاوار است که اینها هم معلول خوانده شوند یا نه؟ اگر نداشتن استعداد حرکت جسمانی معلولیّت است پس نداشتن استعداد علم آموزی هم معلولیّت است. لکن معلولیّت نوع اوّل ملموس ولی دومی ناملموس است. بر این اساس ، اگر نبود یک استعداد اعمّ از استعداد حرکت ، استعداد علم آموزی ، استعداد استقامت و ... معلولیّت است ، پس اکثریّت قریب به اتّفاق انسانها معلولند. بلکه به جز اهل بیت (ع) تمام انسانها ناقص می باشند حتّی انبیای سلف هم. 2 گاه اسپرم و تخمک، سالم هستند ولی شرائط رحم زن یا دیگر شرائط مربوطه چنان است که در آن شرائط امکان رشد متوازن برای نطفه نیست. در این حالت نیز نظام طبیعی علّی و معلولی است که موجب تولّد مثلاً یک فرد ناقص العضو می شود. این حالت نیز شبیه حالت قبلی است ؛ یعنی در آن شرائط طبیعی، محال است غیر از این فرد با این مشخّصات متولّد شود. لذا در اینجا نیز کسی مقصّر نیست. بلی اگر والدین یا پزشک بدانند که شرائط برای رشد متوازن نطفه مهیّا نیست و امکان اصلاح شرائط نیز باشد و اقدام به اصلاح شرائط نکنند ، مقصّرند و در روز قیامت خداوند متعال با عدالت خویش از مقصّرین امر تاوان خواهد گرفت. لذا چنین فرزندی در عوض نقص خود در قیامت از حسنات مقصّرین مطالبه خواهد نمود و یا بخشی از گناهان خود را بر آنها بار خواهد کرد. امّا اگر کسی مقصّر نباشد، خداوند متعال خودش از فضل خویش او را عوض خواهد داد. چه بسا گروه نخست نیز چنین عوضی دریافت نمایند. 3 گروه دیگری از نقصها در اثر عملکرد والدین یا دیگران مثلاً پزشکان حاصل می شود. مثلاً زن حامله ای را در معرض پرتوهای رادیولوژی قرار می دهند یا داروی خاصّی را به او تجویز می کنند یا خود مادر اقدام به کار مضرّی برای جنین می کند و ... . این کارها اگر از روی آگاهی و بی احتیاطی یا به عمد باشد ، بسته به میزان آگاهی و عمد ، عامل آن مقصّر است ؛ و مقصّر آن در قیامت تاوان خواهد داد. لذا خداوند متعال در روز قیامت بین گناهان آن فرد ناقص و ثوابهای آن فرد مقصّر موازنه خواهد نمود. نتیجه آنکه:اگر نقصها زاییده ی طبیعت باشند و کسی مقصّر نباشد. خداوند متعال شخص ناقص را به تناسب نقصش عوض خواهد داد. توجّه شود! عوض می دهد نه ثواب. عوض در مقابل نقصها و محدودیّتهاست و ثواب در مقابل کار اختیاری است. البته این عوض، لزوماً در آخرت نیست؛ بخشی از این عوض در آخرت است و برخی دیگر در دنیاست به صورت تخفیف تکلیف ؛ و زیادت ثواب ؛ به این نحو که برخی تکالیف از اینها برداشته می شود ؛ یا ثواب برخی اعمال آنها افزونتر نوشته می شود ؛ یا برخی گناهان آنها به اندازه ی دیگران جدّی گرفته نمی شود. اگر نقصها به سبب برخی انسانها باشند ، در این صورت افزون بر تخفیفهای دنیوی فوق الذّکر ، اینها از عامل مقصّر نیز طلبکارند. لذا اگر در همین دنیا آن عامل مقصّر را بخشیدند اجر این بخشش را برای خود ذخیره خواهند نمود ؛ و اگر نبخشیدند، در روز قیامت خداوند متعال بخشی از گناهان او را بر گردن مقصّر خواهد گذاشت ؛ و اگر با این کار توازن حاصل نشد، حسنات مقصّر را به نامه ی اعمال فرد ناقص منتقل می کند. اگر با این کار نیز توازن حاصل نگشت ، خداوند متعال از فضل خویش او را راضی می کند. افزون بر اینها، اگر فرد ناقص بر مشکلات ناشی از آن نقص خود صبر جمیل نمود و لب به شکایت از خداوند عادل و حکیم نگشود، اجر صابران را هم خواهد داشت ؛ و اگر افزون بر صبر ، راضی به این امر نیز بود ، اجر شاکران را هم می برد. لذا چه بسیار از این گونه افراد که در روز قیامت آرزو می کنند ای کاش نقصی بیش از این داشتیم. چون از داشته ها حساب می کشند و نداشته را حساب نیست که هیچ، چه بسا لطفی نیز در پی دارد. در قیامت از دست و پا و چشم و گوش و هوش و استعداد و مال و مقام و شهرت و ... حساب خواهند کشید که این نعمتها را کجا و به چه صورت مصرف نمودی؟ اگر درست مصرف شده اجر دارد و در غیر این صورت مجازات در پی دارد. و شکّ نیست که اکثر مردمان از نعمتها درست استفاده نمی کنند. امّا آنکه مثلاً پا ندارد، حساب پا را هم ندارد؛ و بابت نداشتن آن، عوضی هم می گیرد.امّا عدل خدا.در اصل دادن وجود، خداوند متعال به هر موجودی تا آن مقدار که قابلیّت دارد افاضه ی وجود می کند. لذا از سوی خدا بخلی در کار نیست. و البته هر چه می دهد فضل و احسان است نه حقّ مخلوق. چون کسی را از خدا طلبی نیست تا اگر نداد ظالم خوانده شود. ظلم در مورد شخصی فرض دارد که دیگری بر او حقّی داشته باشد، و او آن حقّ را ندهد. و روشن است که کسی را بر خدا حقّی نیست. او اگر ندهد، حقّ کسی را نخورده است؛ و اگر بدهد، احسان نموده. اگر زیاد بدهد، زیاد احسان کرده و اگر کم بدهد، باز احسان نموده است. بنده اگر یک میلیون تومان به شما بدهم و پنج میلیون تومان هم به همسایه ی شما بدهم، در حقّ هر دوی شما احسان نموده ام؛ و شما نمی توانید بگویید: چرا به من کم دادی؟! بلکه اگر بخشی از آن یک میلیون را از شما بازپس گیرم باز هم منطقاً حقّ اعتراض نخواهید داشت. امّا در مقام عمل، ناراحت می شوید و احساس می کنید که در حقّ شما ظلمی شده است. این احساس از آنجا ناشی می شود که ما انسانها خودخواهیم و خیال می کنیم همه چیز باید برای من باشد. امّا اولیای الهی حتّی در بزرگترین مصیبتها نیز شاکرند؛ و احساس نمی کنند که به آنها ظلمی شده است. چون خود را از خدا طلبکار نمی دانند. جریانات عاشوا از بارزترین نمودهای این معناست؛ بخصوص آن جمله ی زینب کبری(س) که فرمودند: ( ما رأیت الّا جمیلاً من چیزی جز زیبا (خدای زیبا) ندیدم).دنیا نیز محلّ امتحان است نه جای پاداش. بنا بر این، از این زاویه عدالت جستن در دنیا معنی ندارد. عدالت خدا در دنیا به این است که بر هر کسی تنها به میزان توانش تکلیف می کند. یعنی بسته به امکانات وجودی افراد برای آنها سوالات امتحانی طرح می نماید. و کلّ زندگی ما امتحان است. سلامتی و بیماری ، باهوش بودن و کم هوش بودن ، فقر و ثروت ، زشتی و زیبایی و ... ، همه سوالات امتحانی اند. لذا نه داشتن دست و پا برای کسی کمال حقیقی است نه نداشتن آنها برای کسی نقص حقیقی می باشد؛ بلکه هر دوی اینها امتحانند؛ و البته بودشان امتحان خطرناکتری است. پس بدا به حال آنکه اینها را غیر از سوال امتحانی چیز دیگری ببیند؛ و خیال کنند که داشته های دنیایی حقیقاً برای او هستند. امّا عدل خدا در آخرت به این است که از هر کسی تنها به اندازه ی تکلیفش و به اندازه ی امکانات وجودی اش حساب می کشد. لذا حساب آنکه چشم نداشت با حساب آنکه چشم داشت برابر نخواهد بود.
- [سایر] 1. چه طور میتوان ادعاهای هیلاری پاتگن(hillary putgan) را (مغز در خمره) رد کرد؟ همچنین ادعاهای مشابه: نظریه ماتریکس، نمایش ترومن و Inception و.. 2. چه طور بدانیم خداوند موجودی عادل و خوب و... میباشد؟ از کجا بدانیم خداوند دیوانه(استغفرالله) نیست؟ اصلاً دیوانه به چه کسی اطلاق میشود؟ 3. اگر در این مسائل(خداوند و جهان و ...) شک و تردید داشته باشم، به نظر شما پیگیری برای یافتن پاسخ بهتر است یا فکر نکردن به این مسائل؟
- [سایر] با سلام می خواهم بدانم از چه کسی تقلید کنم؟ راه اول :خود انسان علم پیدا کند؛ من شرایط این راه را ندارم چون نه طلبه هستم و نه می توانم ادعای شناخت مسائل دینی را داشته باشم. راه دوم :شهادت دو نفر عادل؛ چند سوال پیش می آید: 1. آیا هر کسی می تواند دو نفر عادل را انتخاب کند، در این صورت امکان خطا زیاد می شود؟ 2. اگر در انتخاب عادل هم باید دقت کرد به خدا قسم تا به حال به چند نفر که فکر می کردم عادلند ایمیل زدم یا نامه نوشته ام که نظر خود را برایم بفرستند که نمی دانم برای چه نفرستادند حال اگر شما به این افراد یا بزرگان دیگر دسترسی دارید نظر این افراد را برایم بفرستید چون این راه را بیشتر می پسندم. (اگر چند نفر معرفی کردند اولویت را بنویسید) راه سوم :بین علما شیوع داشته باشد که فلان مرجع دارای تمام این شرایط است. این مرجع کیست یا چه کسانی هستند و اگر چند نفرند اولویت چیست و اگر انتخاب بین این چند نفر بر عهده خودم باشد باز چگونه انتخاب کنم که حق عقل و مسئولیت در برابر خدا ادا شود؟ خواهش می کنم پاسخ صریح و دقیق بدهید چون بلا تکلیفی رنج آور است.
- [سایر] سلام آقای مرادی.یک بار از شما سوال پرسیدم کمکم کردین امیدوارم این بارهم بتونید بهم کمک کنید.من یک دوستی دارم که اعتقادات اشتباهی در مورد خدا داره.اون میگه همه وجودم از خداست اما خدا عادل نیست.اون میگه یه بچه ای که توی خانواده ی فقیر به دنیا میاد و بزرگ میشه چه گناهی کرده که یه همچین سرنوشتی داره. من در جوابش گفتم خدا داده هایش نعمت و نداده هایش حکمت هست. ولی فقط مسخره کرد و گفت اینو نگین چی بگین. میگه خدا جواب زحمتای ادمو نمیده.اقای مرادی یه چیزایی در مورد خدا که کمتر از کفر نیست. میگه وقتی فقر هست و طرف داره از گشنگی میمیره دیگه خدا چیه؟ کسی خدا رو عبادت نمیکنه. یه چیزه دیگه هم میگه در باره ی پدر مادرش این که اونا کسی نیستند که بخواد تو کار من دخالت کنن هر کاری بکنن وظیفشون هست. اون یه دختر لجبازو مغرور هست.بهش گفتم تو باید بری پیش یه مشاور مذهبی اونم گفت من نیازی به این چیزا ندارم چون فکر من از همه کامل تر هست و پاسخگوی همه ی سوالاتم هست پس نیازی به کسی ندارم نا گفته نمونه که گاهی اوقات جوابمو با شعرای رپ میداد. همین شعرای مسخره ای که این روزا مد شده فقط از نا امیدی میگه. اون هیچ وقت آرامش وجودی نداره اینو خودش به من گفته.ولی نمیخواد قبول کنه که این اضطراب همیشگی اش ناشی از این هست که خدا رو نداره. آقای مرادی من بهش چی بگم که قانع بشه وخواهش میکنم یه تعریف از عدل خدا بگید برام تا بهش بگم. کمکم کنید.
- [سایر] آیا در هدایت بندگان قابلیت شرط است یا شرط نیست؟ اگر شرط است، پس چگونه عیسی ناصری در بدو تولد (از قول قرآن) به مقام عبداللهی و نبوت مفتخر گردید؟ زیرا مقام عبودیت نیاز به تلاش وافی دارد، همچون حضرت ابراهیم که در سن پیری و با گذراندن آن همه مصائب از امتحانات سخت سربلند بیرون آمد. و اگر شرط نیست، پس چرا در مسیر عبودیت این همه تلاش و استقامت در راه رسیدن به مقام بندگی سفارش شده است؟ آیا همه انسانها بر فطرت یکسان آفریده نشده اند؟ پس چرا خداوند در حق مسیح چنین کرد و در حق دیگران چنان؟ شاید بگویید معجزه مسیح در گاهواره برای نجات دادن مادرش از تهمتی بود که به او زده بودند! اما دلیلی ندارد که خداوند برای اثبات بی گناهی مادر عیسی مقام عبودیت (که بالاترین مقام است) و نبوت را به وی اعطا نماید. مسیح هم می بایستی هم چون ابراهیم و ایوب و پیامبر اسلام اثبات قابلیت می کرد تا لایق هدایت (ایصال اللمطلوب) می گردید. من معتقدم که خداوند در حق مسیح قبل از به فعلیت رسیدن توانایهایش برای پیامبری نشان داده است که نابرده رنج، گنج مسیر می شود! و این برخلاف عدالت پروردگار است. شما چه دیدگاهی دارید؟ منتظر پاسخ مناسبتان هستم. باسپاس از پیگیری و ارسال پاسخنامه شما.
- [سایر] پیشینیان علم را به سه دسته تقسیم کرده اند: 1. حکمت اولی که در باره کلیات عالم و مسئله وجود بحث می کند. 2. حکمت وسطی که شامل ریاضیات می شود. 3. حکمت سفلی که شامل علوم تجربی و طبیعیات است. شاید این تقسیم بندی اشتباه نباشد، اما ارزش گذاری که بر علم در این تقسیم بندی صورت گرفته جای سؤال های فراوان دارد. اول این که چگونه علمی که اگر اباطیل و اضافات و مکررات آن کنار گذاشته شود، شاید حتی صد صفحه کتاب را پر نکند، برتر از علمی می شود که برای ثبت واقعیت های یک ذره کوچک در آن مثل اتم شاید هزاران صفحه نیز کافی نباشد؟ و چگونه بافته های ذهنی بعضی به اصطلاح متفکر، در برابر علوم مختلف در باره رموز و اسرار کائنات و آفریده های عظیم خداوند و قوانین حاکم بین آنها، از نظر اهمیت، در درجه بالاتری قرار می گیرد؟ به گونه ای که یکی از فضلا در کتابش گفته: اگر حکمت اولی را به انسان تشبیه کنیم حکمت سفلی مانند سنگ مثانه است در وجود آن انسان. یعنی یک شیء بی ارزش و حتی اضافی و مزاحم. جالب است خداوند که اینها را می آفرید از بی ارزش بودن آن خبر نداشت. آنچه در مورد علم بشر صدق می کند محدود بودن کلیت علم بشر است. تقسیم بندی در درجه بعد صورت می پذیرد. و تازه علم بشر در مورد اول یعنی حکمت اولی بسیار محدود تر است و تشکیل می شود از اطلاعاتی که عقل بر بدیهی بودن خداوند می رساند و خبرهایی که خود خدا در مورد عوالمی که انسان امکان خبر دار شدن از آنها را نداشت به پیامبران ابلاغ نموده. و اکثر گستره علم قابل درک بشر، مربوط به قوانین حاکم بر عالم و اشیای موجود در آن می شود. به علاوه آیا احتمال ندارد آنان که برای پاسخ به سؤالات بشر در مورد حکمت سفلی دچار توهم بافی و جواب هائی به کلی غلط شده اند (منظور فلاسفه یونان باستان است که اعتقاداتی که در ابتدای مبحث علم ذکر شد غالبا از افاضات آنان است)، در مورد حکمت اولی نیز دچار همان اشتباهات شده باشند و بشریت را در تاریکی جهلی عمیق فرو برده باشند؟
- [سایر] در حکومت اسلامی، ما قائل به تسری مشروعیت از خدا به حضرت رسول (ص) و بعد از ایشان، ائمه (ع) و بعد هم بر مبنای آیات و روایات از جمله، مقبوله عمر بن حنظله به فقیه مجتهد عادل هستیم. به عبارت دیگر، هیچ آدمی بدون اجازه مستقیم یا غیر مستقیم از خدا، اجازه دخل و تصرف در امور عمومی و اجتماعی انسان ها را ندارد، و ولی فقیه با توجه به اجازه با واسطه از خدا، اجازه تصرف دارد. آیا در حکومت اسلامی، مدیرانی که با واسطه یا بی واسطه منصوب رهبری اند و با اذن ایشان، اجازه تصرف دارند، در حیطه وظایف و اختیارات خود، ولایت دارند یا خیر؟ به هر حال، ما نمی توانیم افراد را مسئول بدانیم، ولی اختیار ندهیم، یا در صورت دادن اختیار، برای زیردستان تکلیف اطاعت در برابر اوامر مسئول را قرار ندهیم، یا به عبارت دیگر، با توجه به این که نظام حاکم بر جامعه ما یک نظام دینی مبتنی بر ولایت فقیه می باشد و چنانچه بر اساس مبانی دینی قائل به جاری شدن مفهوم مشروعیت از رأس جامعه – نائب امام زمان (ولی فقیه) – به بدنه مدیریتی کشور باشیم، باید بر اساس همان مفهوم، میزان اختیارات مدیر سازمان به عنوان مسئول سازمان را مشخص کنیم. مدیر سازمان کسی است که باید در قبال تمام فعالیت ها و محصولات سازمان پاسخ گو باشد و طبیعی است که به ازای این پاسخ گویی باید اختیارات وجود داشته باشد، اما این بخش تنها بخشی از مبنای نظری در قبال اختیارات مدیر است. بخش دیگر مفهوم مشروعیت است که با پذیرش این مفهوم، تنها کسی حق دستور دادن دارد که به نوعی از اذن ولی فقیه برخوردار باشد (هر چند این قسمت، محل مناقشه است) حال با این اذن و آن جایگاه پاسخ گویی، باید مشخص شود که مدیر بر سازمان تحت مدیریتش ولایت دارد یا نه؟ به طوری که هر فعالیتی در سازمان، بدون اذن مدیر، خلاف شرع و خلاف قانون باشد و لذا مدیر به نوعی دارای حق ولایت در سازمان و در حدود وظایف خویش باشد که البته دایره این اختیارات باید مشخص شود.
- [سایر] یا اله العاصین سلام علیکم (فوری - خانوادگی - طلاق) با توجه به اینکه فرمودید مختصر من نیز سعی کردم به اختصار مشکل را خدمتتان عرض میکنم ولی شرمنده که طولانی شد. با توجه به اینکه بسیار مصتعصل هستم در صورت امکان سریعتر پاسخ بفرمایید. 1. من 32 سال دارم. 2. 2 سال پیش با خانمی که 2 سال از من کوچکتر است ازدواج کردم.جفتمان مذهبی و تحصیلکرده و خانواده های خوب. 3. از همان اوایل متوجه شدم که باید مراقب حساسیتهایی باشم. 4. بعد از مدتی دعواها شروع شد. بر سر چی ؟ هیچی. مسایل بسیار پیش پا افتاده. 5. در واقع ما مشکل و اختلاف بزرگی در زندگی نداریم. لذا در مورد مشکلات و اختلافاتمان میگویند چشم خورده اید ! 6. بعد از گذشت مدتی از دعواها و شدت گرفتن به روان شناس مراجعه کردیم و تشخیص افسردگی داد و داروهایی مربوطه را داد و گفت که پیش مشاور نیز برویم. 7. الان مدت 10 ماه است که از این قضیه میگذرد. بعد از مدتی دکتر داروهای افسردگی را قطع کرد و مشاوره را ادامه دادیم. 8. خلاصه ای از انچه از جلسات مشاوره در مورد مشکلات بود را میگویم: 9. اولا 90 درصد مشکلات از خانم من است و بسیار از جلسات به صورت خصوصی فقط با ایشان است. 10. مادر ایشان در دوران کودکی برخورد نامناسبی با ایشان داشته 11. سعی میکرده بچه ها را مجبور به انجام تصمیمات خود کند که البته خانم من خیلی زیر بار نمیرفته. 12. به علت وجود یک برادر کوچکتر که مشکلات زیادی ایجاد میکرده و ظاهرا مشکلات عصبی داشته و بسیار بداخلاق، بد دهن، زورگو و شر است بیشتر توجه مادر به ایشان بوده و حقوق بچه های دیگر برای جلب رضایت او پایمال میشده. 13. لذا همسر من نیز از سن 12 تا 25 سالگی با مادر بیگانه بوده و بیشتر پناهش خاله اش بوده است. 14. حال او مرا در کنار گوشه ای از خاطراتش میداند. 15. هر توصیه ای را به معنی امر کردن میداند و احساس میکند از بالا داری با او برخورد میکنی و دچار چالش میشود. اگرچه که یک شوهر گاها اجازه دارد از بالا درخواستهایی هم داشته باشد. 16. کمال گرا و ایده ال گراست لذا توقعش از افراد، رفتارشان، تمیزی خانه و غیره بسیار بالا و مشکل ساز است. 17. در کنار این همه جلسات اگرچه روابط ما خیلی بهتر شده ولی هنوز هم از سطح استاندارد بسیار پایینتر است و گاها دعواها شدیدی صورت میگیرد. 18. در واقع من هم خلی زن ذلیل شده ام که روابط بهتر شده ولی همین دیروز برای چندمین بار مرا زد. 19. گاها برخوردهایش مرا تا حد جنون عصبانی میکند و این در حالی است که من انسان بسیار آرامی بودم. 20. اخیرا نیز دکتر گفته که دوباره دچار افسردگی شده است. 21. مدتها پیش به فکر طلاقش افتادم ولی به دلایلی این کار نکردم. یکی ترس از خدا. دوم اینکه اگر او را طلاق دهم نابود میشود. سوم به امید اصلاح. چهارم شاید اشکال از من است و من هستم که او را عذیت کردم و به اینجا کشاندم و خودم نمیفهمم. پنجم ترس از شرایط خودم بعد از طلاق. 22. لازم به ذکر است برخورد ظاهری ایشان با آشنایان بسیار خوب است و بسیار عاطفی است. 23. با توجه به جدایی از مادر مهارتهای زندگی را در سطح پایینی دارد. حتی در کارهای خانه من به شدت کمک میکنم تا انجام شوند. 24. بسیار مرا دوست دارد. من هم او را دوست دارم البته بسیار کمتر از قبل. 25. در واقع او یک انسان غیر متعادل است. 26. او قبل از ازدواج هم مشکلاتی داشته و به روانپزشک و مشاور مراجعه کرده است چنانچه در دوره عقد کردگی هم داروهای اعصاب استفاده میکرد. 27. برادران او هم حساس هستند و تحت نظر مشاور و روانپزشک هستند. سوالات من : 1. چه کار کنم؟ حیران مانده ام؟ 2. طلاق در چه مواردی لازم است؟ 3. آیا طلاق دادن او مخالف رضای خدا و مروت است؟ 3. آیا زندگی با او مورد رضای خدا و صلاح است ؟ آیا اجری دارد؟ آیا عاقلانه است؟ 4. اگر او را طلاق دهم در مورد عاقبت خودش و خانواده اش مسؤل هستم ؟ 5. آیا استخاره در این مورد جا دارد؟ برادر عزیز، دوست دارم خدا خودش دهان باز کند و بگوید چه کنم تا آن کنم. یا صاحب الزمان با تشکر
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )
- [سایر] سلام .این سومین نامست دارم می نویسم(شایت بخواطر اینکه خواطرم ناراحت)ببخشید. خواهش میکنم تو سایت نیاریدش(منظورم نوشتمه) بعد از چند ماه، یه دفه دلم هواتونو کرد. سایتتون یادم رفته بود. تلویزیون هم زیاد نگاه نمیکنم. سرچ کردم سایتتون رو پیدا کردم. حالم گرفته بود. دنبال راه آزادی از افکار پلید میگشتم، از اونجا که خودم رو گم کردم یا نه، میدونم کی ام ولی افکار پلیدم(شیطانی)به هزار منطق عقل(شیطانی) دنباله رو راه شیطان بودم و هستم.و از انجا که حق تعالی را در خودم پیدا نکردم. تا به آرامش دست پیدا کنم پیش شما امدم. خلاصه سایت شما مقابل چشمانم بود. بعد یه کم دید زدن صفحه اول رفتم سراغ \"پیام های شما\". اولین نامه که دیدم که شما جوابش رو دادین این بود. ((شهاب مرادی : سلام/ فقط یک پیام از شما با نام \"رضوانه\" دریافت کردم ولی مربوط به شش ماه پیش. پیام هایی مشابه سوال شما را چند بار پاسخ داده ام :چت مضر و خطرناک است! - هر دو رابطه ات را قطع کن و فراموش - چرا به اظهار دینداری پسرهایی که آشکارا رعایت تقوی نمی کنند چرا اعتماد می کنید؟ - علاقمندی واقعی را با خواستگاری رسمی تست کنید. - اعتیادت را به چت و وبگردی های بی ثمر، ترک کنید. - عصبانیت تان را (از دست خودتان)سر ما خالی نکنید..)) با عرض شرمندگی جهت گرفتن وقت گرانبهاتون. به طور اتفاقی که کلی شکه شدم با این نامه مواجه شدم این همون دختری هست که هر روز با من یعنی میلاد چت میکنه. این رو مثبت از جانب پرور دگارم میبینم. که هنوز بندش رو دوست داره هر چند خطای این پسر سنگین تر از چت با همون دختر خانم شده. این مطلب شما من رو آتش زد((چرا به اظهار دینداری پسرهایی که آشکارا رعایت تقوی نمی کنند چرا اعتماد می کنید؟)) ثانیه به ثانیه از این جمله می سوزم، حرف حق شیرینه مثبت میبینم این پیام رو از جانب شمادر خودم. من تا 21 سالگی با هیچ دختری رابطه نداشتم اصلا خوشم هم نمی اومد و نمیاد. نمیدونم این دختر خانم امتحانی از جانب حق بود بر غرور من که به سلامت نفس خود در مقابل این موجودات آزین شده در خیابان هااطمینان داشتم. که متاسفانه در اولین امتحان نفس خویش از جانب حق با پیام آتشین شما که قلبم را خروشان کرده خودم را مردود میبینم. من اشتباه خود را منکر نیستم چون لذت با خدا بودن وعشق به حق رو در اوایل جوانی حس کردم. و لذت شهوت رو هم حس کردم. ولی افسوس و صد افسوس که قدرت شیطان از ما بیشتر بود. (میدونم تقصیر خودمه) میخواستم احساس کنم رابطه با جنس مقابلم رو . با این خانم دوست شدم (چتی). بعد رومون باز شد. بعد تلفن اومد . بعد پشت تلفن رومون باز شد . بعد هم دگه رو دیدیم ... البته در چت کردن های روزانه که داشتیم، همه چیز آمده شده بود برای گناهی بزرگتر.(هر گناه بزرگی روح پاک انسان رو آزار میده از هم اونجا میشه به اشتباه پی برد) خلاصه این بودوهست سرنوشت من و اون خانم. تقریبا میشه گفت اصلا علاقه بهش نداشتم. به مرور زمان کمی علاقه مند شدم بهش که اونم حتما شهوانی هست. ... مرتکب اشتباهی شدیم که حال جفتمون پریشون شد. من اومدم سراغ شما. اونم که اومده بود. از همون اول من بهش گفتم که من کس دیگه ای رو دوست دارم منظورم بار اولی که با هم آشنا شدیم(تو چت). پیام شما به اون خانم((علاقمندی واقعی را با خواستگاری رسمی تست کنید)) اونم گفت کسی هم خواستگار اونه و اون هم قصد ازدواج با من رو نداره و فقط من رو دوست داره. اونم قراره ازدواج کنه با یه آقا پسر که همون اول اگه دروغ نگفته باشه که گمان نکنم دروغ گفته باشه با یه هم دانشجویی ازدواج کنه که زمان دانشجویی با هم آشنا شدن و همون موقع کار تموم شده بود فقط آقا پسر دنبال کار دولتی به در خواست پدر عروس خانم بودن تا ازدواج صورت بگیره. (گناهم دو برابر شد شایدم بیشترنه، نشون کرده ان، من نباید راهم رو ادامه میدادم اشتباه هاتم تمامی نداره) خلاصه من موندم و کوله باری از گناه و البته امید به بخشش حق. و رابطه ای که نمیدونم چطور تمومش کنم که به احساس اون خانم لطمه نخوره و من هم دست از سرش بر دارم . هر دفه میام تمومش کنم نمیشه.(شیطون ول کن ما نیست که نیست) نمیدونم جوابم رو چطوری میدین یا اصلا نمیدین (ولی خواهش میکنم به هیچ عنوان نامه من رو رو سایت نیارید) به امید موفقیت روز افزون شما درامر نزدیکی جوانان به حق