دختری 21 ساله هستم.هنگام پرسیدن درس دچار اضطراب میشوم ومورد تمسخر دیگران قرار میگیرم برای همین از دیگران کنارهگیری میکنم. البته وقتی در میان دختران صحبت میکنم دچار اضطراب نمیشوم، پاسخ: به نظر میآید علیرغم این که شما از تواناییهای خوبی برخوردارید، ولی مشکل کمرویی دارید. برای این که علت این مسئله را بهتر بشناسید با راهکارهایی که ارائه میشود مشکل را برطرف کنید، کمی در این زمینه توضیح میدهیم؛ در فرهنگ ملی و دینی ما ایرانیان، مانند سایر ملل، آداب و رسومی وجود دارد که اگر خوب رعایت شوند، فرایند اجتماعی شدن به آسانی تحقق پیدا میکند. از جمله این آداب، سلام کردن و احوال پرسی از دوستان و خویشاوندان است در برخورد و معاشرت با دیگران سعی کنید: 1. در سلام به همجنسان خود و کسانی که برداشت خاصی ندارند؛ پیش قدم باشید. 2. با جملات مرسوم و محبتآمیز، احوالپرسی کنید. 3. تلاش کنید که در کارهای اجتماعی در محیط خانه، مدرسه و دانشگاه مانند اردو و بازیهای دسته جمعی شرکت کنید نقش فعالی را بپذیرید. 4. هنگام صحبت با دیگران یا در مقابل جمع به اعضای بدن خود (دست، پا، نحوه صحبت و...) هیچ توجهی نکنید و توجه خود را بر مطلبی که میگویید متمرکز کنید. 5. قبلاً مطلبی را که میخواهید در مقابل جمع بازگو کنید چندین بار در مقابل آینه تکرار کنید و فرض کنید که در مقابل جمع میباشید. 6. سعی کنید بر آنچه میخواهید بگویید تسلط کافی داشته باشید. 7. اگر با شکست مواجه شدید، خود را نبازید و برای بار دیگر خود را آماده انجام آن کار بکنید. 8. قبل از این که در مقابل جمع قرار گیرید به خودتان تلقین کنید که (میتوانم در مقابل جمع صحبت کنم). 9. وقتی حالت اضطراب پیدا میکنید سعی کنید همه ماهیچههای بدنتان را آرام و شل کنید. 10. برای شکستن جو حاکم بر جمع و آرامش در صحبت کردن سعی کنید داستانهای کوچک، طنز، لطیفههای شیرین و مناسب را که افراد خبره در جلسات سخنرانی بیان میکنند، در دفترچهای یادداشت کنید و شما نیز در شرایط مقتضی از آنها استفاده کنید. مطمئن باشید با جدیت، پشتکار و تمرین به خوبی میتوانید بر مشکل اضطراب اجتماعی و کمرویی پیروز شوید. ضمناً از این که متذکر شده بودید در جمع دختران اینگونه نیستید، از این جمله شما برداشت میشود که کلاس شما مختلط میباشد ؛ یعنی، در کلاس شما هم پسرها شرکت میکنند و این حالت فقط در مقابل جنس مخالف نمود میکند، در این صورت باید عرض کنیم این حالت؛ نشانه حجب و حیای شما میباشد که در مقابل پسران دارید. بهتر است که به این ویژگی بها داده شود و به عنوان یک ارزش مثبت از آن دفاع کرد. امام علی(ع) فرمود: (زیباترین جامههای دین شرم است و شرم کلید همه خوبیهاست) و در جای دیگر فرمود: (خردمندترین مردم با شرمترین آنهاست)1 بنابراین اصلاً نگران نباشید ولی در عین حال سعی کنید اعتماد نفس خود را تقویت کنید. 1. ر.ک: محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ج 3، انتشارات دارالحدیث.
دختری 21 ساله هستم.هنگام پرسیدن درس دچار اضطراب میشوم ومورد تمسخر دیگران قرار میگیرم برای همین از دیگران کنارهگیری میکنم. البته وقتی در میان دختران صحبت میکنم دچار اضطراب نمیشوم،
دختری 21 ساله هستم.هنگام پرسیدن درس دچار اضطراب میشوم ومورد تمسخر دیگران قرار میگیرم برای همین از دیگران کنارهگیری میکنم. البته وقتی در میان دختران صحبت میکنم دچار اضطراب نمیشوم،
پاسخ:
به نظر میآید علیرغم این که شما از تواناییهای خوبی برخوردارید، ولی مشکل کمرویی دارید. برای این که علت این مسئله را بهتر بشناسید با راهکارهایی که ارائه میشود مشکل را برطرف کنید، کمی در این زمینه توضیح میدهیم؛ در فرهنگ ملی و دینی ما ایرانیان، مانند سایر ملل، آداب و رسومی وجود دارد که اگر خوب رعایت شوند، فرایند اجتماعی شدن به آسانی تحقق پیدا میکند.
از جمله این آداب، سلام کردن و احوال پرسی از دوستان و خویشاوندان است در برخورد و معاشرت با دیگران سعی کنید:
1. در سلام به همجنسان خود و کسانی که برداشت خاصی ندارند؛ پیش قدم باشید.
2. با جملات مرسوم و محبتآمیز، احوالپرسی کنید.
3. تلاش کنید که در کارهای اجتماعی در محیط خانه، مدرسه و دانشگاه مانند اردو و بازیهای دسته جمعی شرکت کنید نقش فعالی را بپذیرید.
4. هنگام صحبت با دیگران یا در مقابل جمع به اعضای بدن خود (دست، پا، نحوه صحبت و...) هیچ توجهی نکنید و توجه خود را بر مطلبی که میگویید متمرکز کنید.
5. قبلاً مطلبی را که میخواهید در مقابل جمع بازگو کنید چندین بار در مقابل آینه تکرار کنید و فرض کنید که در مقابل جمع میباشید.
6. سعی کنید بر آنچه میخواهید بگویید تسلط کافی داشته باشید.
7. اگر با شکست مواجه شدید، خود را نبازید و برای بار دیگر خود را آماده انجام آن کار بکنید.
8. قبل از این که در مقابل جمع قرار گیرید به خودتان تلقین کنید که (میتوانم در مقابل جمع صحبت کنم).
9. وقتی حالت اضطراب پیدا میکنید سعی کنید همه ماهیچههای بدنتان را آرام و شل کنید.
10. برای شکستن جو حاکم بر جمع و آرامش در صحبت کردن سعی کنید داستانهای کوچک، طنز، لطیفههای شیرین و مناسب را که افراد خبره در جلسات سخنرانی بیان میکنند، در دفترچهای یادداشت کنید و شما نیز در شرایط مقتضی از آنها استفاده کنید. مطمئن باشید با جدیت، پشتکار و تمرین به خوبی میتوانید بر مشکل اضطراب اجتماعی و کمرویی پیروز شوید. ضمناً از این که متذکر شده بودید در جمع دختران اینگونه نیستید، از این جمله شما برداشت میشود که کلاس شما مختلط میباشد ؛ یعنی، در کلاس شما هم پسرها شرکت میکنند و این حالت فقط در مقابل جنس مخالف نمود میکند، در این صورت باید عرض کنیم این حالت؛ نشانه حجب و حیای شما میباشد که در مقابل پسران دارید. بهتر است که به این ویژگی بها داده شود و به عنوان یک ارزش مثبت از آن دفاع کرد.
امام علی(ع) فرمود: (زیباترین جامههای دین شرم است و شرم کلید همه خوبیهاست) و در جای دیگر فرمود: (خردمندترین مردم با شرمترین آنهاست)1 بنابراین اصلاً نگران نباشید ولی در عین حال سعی کنید اعتماد نفس خود را تقویت کنید.
1. ر.ک: محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ج 3، انتشارات دارالحدیث.
- [سایر] دختری 21 ساله و دانشجو هستم. خانواده آبرومند و سرشناسی دارم. دورهای از نوجوانیم رو گرفتار عمل زشت خود ارضایی بودم. اون عمل رو دیگه انجام نمیدم، ولی حالا خواستگارهای زیادی دارم که به بهانههای مختلف ردشان میکنم. من نمیدونم، آیا دچار آسیب دیدگی شده ام یا نه؟ بسیار دچار عذاب وجدان میشم وقتی به ازدواج فکر میکنم...!
- [آیت الله مظاهری] من وقتی روزه میگیرم دچار ضعف میشوم و در اوقات عادی مشکلی ندارم، ولی اگر امتحان داشته باشم، نمیتوانم به خوبی درس بخوانم و در ماه مبارک رمضان گذشته امتحان داشتم و چون درسها را تا آن زمان مطالعه نکرده بودم، دچار این اضطراب شدم که شاید با گرفتن روزه نتوانم در امتحان موفّق شوم. به همین جهت روزه نگرفتم. البتّه با تمام شدن امتحانات، باقیمانده ماه مبارک را روزه گرفتم. در این صورت، حکم روزههایی را که برای امتحان نگرفتم، چیست؟ و از نظر قضا و کفاره چه وظیفهای دارم؟
- [سایر] باعرض سلام خدمت اقای مرادی 1.دختری 22 ساله پوشش چادری در خانواده مذهبی 2.دانشجوی سال سوم روانشناسی از تهران 3.پسری به خواستگاری من امده که بیشتر معیارهای مرا دارد 4.من با ایشان در 3 جلسه خواستگاری رسمی که به صحبت پرداختیم به تفاهم نسبتا خوبی رسیدیم 5.من در ایشان هیچ مشکلی از لحاظ اعتقادی اخلاقی خانوادگی شغلی در این 3 جلسه ندیدم 6.تنها مشکلی که مرا بر سر دو راهی قرار داده است مشکل نمره ی بالای چشم ایشان است 7.ما با دکترشان صحبت کردیم ایشان هیچ مشکلی برای عمل لیزیک ندارد ولی دکترشان به ما گوشزد کردند این مشکل ارثی است 8.فقط مشکل من ارثی بودن این قضیه است که مبادا در اینده فرزندانمان به مشکل ضعف بینایی دچار شوند 9.ضمنا من و خانواده ام هیچ مشکلی از لحاظ ضعف بینایی نداریم. 10.اقای مرادی خواهشان در اسرع وقت مرا راهنمایی بفرمایید
- [سایر] با سلام و خسته نباشید . پسری دارم شانزده ساله که مدتی پیش دچار حالت تهوع و سرگیجه شده بود یک شب با تنگی نفس و سرگیجه زیاد و رنگ پریدگی از خواب بیدار شد و فورا به درمانگاه بردیم پزشک مربوطه بعد از چندین سوال گفت که دچار اضطراب شده یک آمپول ارام بخش زد و چند قرص هم تچویز کر د قبل از اینکه قرص ها را مصرف کند دکتر داخلی بردیم و چندین آزمایش داد که خوشبختانه مشکل خاصی نبود و پیشنهاد داد که متخصص اعصاب وروان ببیند همین کار را کردیم او هم تشخیص داد که دچار اضطراب شده که ممکن است مربوط به دوران بلوغ باشد پروپرانول و نورتروپتیلین را به مدت یکماه تجویز کر د دوره آن تمام شد و مشکل خاصی هم نداشت تا اینکه اخیرا کف دستش زیاد عرق میکند و کلافه است و طاقت محیط بسته را ندارد مخصوصا کلاس درس به گفته معلم سر کلاس آروم و قرار ندارد و تمرکزش هم کم است . نمیدانم چکار کنم آیا لازم است که ویتامین مصرف کند در ضمن باشگاه بدنسازی هم میرود و تک فرزند است . لطفا مرا راهنمایی کنید بسیار از لطف شما متشکرم .
- [سایر] سلام من دختری 33 ساله هستم که مدت 10سال است دچار اختلال وسواس فکری و عملی شدم و این موضوع باعث مشکلات بسیاری برای من شده است .وسواس من بیشتر فکری بوده و در مورد مسائل مذهبی است به گونه ا یکه به راحتی قادر نیستم نماز بخوانم و به اماکن مذهبی بروم تا اینکه محبورشدم برا ی مدتی دست از نمازبردارم تا این حالتهایم رفع شود.به تازگی با امدن ماه رمضان وسوا س من عودنموده و خوابم اشفته شده است و اضطراب گرفته ام.البته من در مورد دینم هرگز به قطعیت نرسیدم و پا در هوا مانده ام .با این حال این افکار انرژی بسیاری را از من می گیرد .چگونه میتوانم بر این افکار غلبه کنم ؟ ایا من در مقابل انچه به ذهنم خطور میکند فردا در برابر خدا مسئولم ؟ لطفا شیوه های کاربردی را مد نظر قرار دهید؟ متشکرم
- [سایر] سلام پسری هستم 21 ساله دانشجوی دوره کارشناسی.بنده 1سال و نیم پیش با دختر خانم دانشجویی در دانشگاه اشنا شدم که 1 سال از من کوچکتر هستند و به دلیل اعتقادات مذهبی که هردو داشتیم از همان ابتدا برای ازدواج رابطه برقرار کردیم و در زمان پیدا کردن شناخت از هم، با صحبت و پرسیدن سوال رفته رفته علاقه شدیدی بین ما ایجاد شد و بعد از شناخت هم، مساله را هر دو با خانواده هایمان مطرح کردیم هر دو خانواده با دیدار ما در دانشگاه مخالفتی نکردند و به دلیل دور بودن مسافت محل سکونتمان از هم در تعطیلات عید و تابستان واقعا عذاب کشیدیم از دوری، و من در تابستان از پدرم خواستم به خواستگاری برویم که قبول نکردند و گفتند بیشتر آشنا بشید اما وقتی در صحبت های بعدی گفتم شناختمان از هم در حد دیدار و صحبت کامل شده متوجه شدم بخاطر کار نداشتن من و بقول خودشان نداشتن شرایط که فقط منظورشان کار و پول است اقدامی تا پایان تحصیلم که 3 سال دیگر است نمی کنند. اما ادامه دادن ما به رابطه ی مان تنها در دانشگاه با وجود دوری در تعطیلات طولانی واقعا دشوار است، و دچار برخی مشکلات روحی نیز شده ایم مثلا فکرم اکثرا مشغول است و تمرکز کافی ندارم.این دخت خانم از من میخوان که به خواستگاری بریم شاید پدرش قبول کند که عقد کنیم و همدیگرو ببینیم اگر هم مخالف باشد میتوانند تاحدی راضیش کنند چون ما رابطه داریم فقط عقد کنیم رسمی میشود حال چگونه پدرم را راضی کنم تا با همین شرایطم اقدام کند او از صحبت کردن در این موضوع فرار می کند؟من هم می توانم بعد عقد با انگیزه و انرژی در کنار همسرم به دنبال کار باشم و کار پیدا کنم یک نکته را هم اضافه کنم مادرم 3 سال پیش فوت شده و اطرافیانم هم، با پدرم هم عقیده هستند یعنی خودم به تنهایی باید او را راضی کنم لطفا کمکم کنین با تشکر فراوان
- [سایر] بسم الله الرحمن الرحیم سلاو و عرض ادب لطفاً متن این نوشته را در سایت قرار ندهید. 1-پسرم. 2- 21 سال دارم. 3- تا پیش دانشگاهی درس خوندم. 4- دچار وسواس فکری و عملی هستم. 5- از کودکی به نوعی با این مشکل دست و پنجه نرم می کردم؛ اما پنج ساله که مشکلم حاد شده و کارد رو به استخونم رسونده. 6- در سایتتون کلمه \"وسواس\" رو سِرچ کردم و تمام موارد یافت شده (107 مورد) رو خوندم، اما به جز یکی دو نکته جزئی، چیزی دستگیرم نشد. 7- سه دست نوشته شما در مورد وسواس را هم مطالعه کردم، اما آنها هم کمک شایانی نکردند. 8- برای حل مشکلم، به هشت نفر روحانی مراجعه کردم – که حتی یکی از آنها چشم برزخی داشت - و مشکلم را مطرح نمودم، اما کمک چندانی به من نکردند؛ سه نفرشون که تحویل نگرفتند؛ یک نفر برنامه غذایی داد؛ یک نفر برنامه قرآنی و ذکر داد؛ یک نفرشون هم گفت تا 25 سالگی تحمل کن از سرِت می افتد! 9- خیلی دوست دارم به مشهد بروم، اما برای مسافرت مشکل دارم و 5 ساله که مسافرت دور نرفتم؛ فقط شهرهای حاشیه محل سکونتم (اصفهان)؛ آن هم در حد 1 روز و نهایتاً 2 روز و با کلی رژیم غذایی! 10- از ناحیه خانواده ام هم اذیت می شوم (اونا هم متقابل) و اصلاً درک نمی کنند که من وسواسم؛ مخصوصاً پدرم. 11- در تحصیل متوقف شده ام و هیچ گونه فعالیت مستمری نمی توانم داشته باشم و بیشتر اوقات تا 3-4 روز مدام در خانه ام. 12- از شدت فشار و درماندگی، چند بار به این فکر افتادم که قید همه چیز رو بزنم و اصلاً طهارت و نجاست رو رعایت نکنم؛ اما یک بار به محرم خورد و یک بار به رمضان و منصرف شدم؛ البته هنوزم در فکرم هست، چون واقعاً خسته و درمانده شده ام. 13- علاوه بر وسواس، کم رو و خجالتی هم هستم و همین عامل باعث شده که نتوانم مشکلم را به راحتی و رودررو با کارشناسان مطرح کنم (نزد اون 8 روحانی هم در طول 5 سال رفتم) و علاوه بر وسواس، در تمام عرصه های اجتماعی از کم رویی رنج می برم. 14- استرس و اضطراب فوق العاده زیاد دارم. 15- جهت وسواسم، یک مرتبه به روانشناس مراجعه کردم که فقط چند نوع قرص داد که مدتی مصرف نمودم اما تغییری مشاهده نکردم. 16- به نظر خودم، وسواسم در عین پیچیدگی فوق العاده، با کمک یک کارشناس دینی خبره، در یک روز تا 80-90 درصد رفع می شود؛ اما --- ببخشید که طولانی شد؛ خدا خیرتون بده؛ التماس دعا.
- [سایر] سلام حاج اقا.. عزاداری ها مقبول حق وبه امید کمک بیشتر برای هدایت و راهنمایی همه.. نمی دونم تو یک دو دلی گیر کردم که تنها کسی که به فکرم رسید می تونه کمکم کنه شمایید..پس ازتون خواهش می کنم حداقل تا اواسط هقته اینده جوابمو بدید.. راستش حاج اقا من اهل مشهدم..درضمن خصوصی باشه پیام خیلی بهتره... من دختری 21 سالم.دانشجو از یک خانواده کاملا معمولی...و تقریبا مذهبی...یعنی سعی می کنم باشم... تقریبا 8 ماه که با اقا پسری اشنا شدم که این اشنایی از راه اینترنت بوده...اوایل فقط یک رابطه کاملا جدی اینترنتی تا تقریبا سه ماه پیش که کم کم زمینه مهر و علاقه این اقا در من به وجود اومد..راستی ایشون اهل کرجن و 21 ساله و دانشجو...و کاملا مذهبی... من خیلی به خودم فشار اوردم خیلی خواستم جلو احساسمو بگیرم خیلی ولی با ذفتار و عقایدی که از ایشون می دیدم و مسایلی که نا خداگاه بین ما پیش اومد مسئله این علاقه مطرح کردم و متوجه علاقه ایشون هم شدم...و 1 ماه که من و این اقا رابطه کاملا عاطفی و احساسی دارم..البته تنها وسیله ارتباطی ما smsو تلفن است... اقای مرادی می دونم می گید اشتباه است ...ما توی این سه ماه سه بار در استانه جدایی از هم قرار گرفتیم...که اونم همه به خواسته ایشون بوده چون دلایل مختلفی دارند از جمله نا محرمی،دور بودن،نارضایتی خدا و..... راستش من سر نمازام همیشه ایشون از خدا خواستم...راستش تو این یک ماه هم من و هم ایشون به این نتیجه ریسیدیم که طرف مقابل بهترین فرد برای ازدواج با طر ف دیگست...نمی دونم علاقه عجیبی در درونمون هست که نمی دونم عشقه یا نه... اقای مرادی ا ین اقا داره هفته اینده میاد مشهد و تنها هدف خودشو جدایی می دونه چون معتقد به هم نمی رسیم..ایشون زمان ازدواج خودشو 4 سال دیگه می دونه..بعد درس..سربازی...و.. راستش حاجاقا من مخالفم...من بهش می گم منتظرش می مونم...اره شما گفتید نباید بدون اطلاع خانواده ها منتظر موند...ولی من کسی که از نظر دینی،فکری،فرهتگی،خانوادگی کاملا شبیه خ.دمه چرا از دست بدم؟؟؟ راستش به نظر من برا ازدواج سه تا عامل اصلیه1-ایمان2-تقوا3-علاقه...و خب عوامل فرعی دیگه که تک تک می تونه موثر باشه ولی اگه این سه تا باشه همه اونها قابل تحمله..که نمی دونم خوشبختانه همه اینها در طرف مقابل من هست و ایشونم می گند اینها در من هست.. اقای مرادی رابطه ای که هدفش ازدواج باشه ایرادش چیه؟؟؟؟؟؟راستش از وقتی این اقا وارد زندگی من شده ایمانم قوی تر شده..کمتر سراغ گناه می رم... نمی دونم از نظر من این اقا هیچ ایرادی برا ازدواج با من نداره ..می دونم خانوادمم موافقت می کنند چون از نظر اونها همون سه عامل ملاکه.. اقای مرادی چی کار کنیم...چرا باید زندگی که می دونیم می تونیم با هم باشیم و بهترین هم باشه خراب کنیم؟؟؟؟؟ راستش به نظز من این اقا سخت می گیره...می دونم که این رابطه ها نمی شه زیاد روش حساب باز کرد... می دونم... ولی یک سوال اینه که چطور میشه سریع بهم رسید تا رابطه شرعی داشته باشیم...چطوری صبر کنیم تا همه چی فراهم بشه..چطوری از هم بگذریم در حالی که مطمئنیم برا هم بهترینیم..راستش اقای مرادی اینا احساس نیست...چون ما سه روز از هم دور بودیم و جفتمون از زندگی کار و درس افتادیم...همه زندگیمون خراب شد..اقای مرادی وقتی حس می کنیم مکمل زندگی همیم چرا باید از هم جدا شیم...راستش من خیلی دارم سعی می کنم این اقا قانع کنم که میشه به هم رسید..اره سخته..می دونم...ولی وقتی هدف مشخص باشه و تلاش کنیم به نظرتون ایرادی داره؟؟؟؟این اقا میگه تا کی اینطوری باشیم.تا کی؟.من می خوام ولی شرایطش نیست.. اقای مرادی من دختر و شرایط ازوواج دارم..این اقا میگن من می خوام فقط درس بخونم و تمرکز داشته باشم...نمی دونم چی کار کنم تا راضی بشه.چطوری بخوام ؟راستش حاج اقا من می دونم بدون این اقا هیچم وبهترین فرد برای منه...همش این سوال می پرسم چرا وقتی همو می خوام اینطوری جدا شیم؟؟؟؟؟؟؟.خواهشا منو راهنمایی کنید حداقل تا قبل از چهار شنبه هفته دیگه..ازتون می خوام برای رسیدنمون راه جلو پامون بزارید...ممنون...التماس دعا
- [سایر] با سلام به خدمت جناب اقای مرادی حاج اقا من تا حدودی برنامه ی شما را دیده ام و همیشه از شنیدن حرفهایتان لذت برده ام غرض از مزاحمت اینکه سوالاتی داشتم که تقاضا دارم به انها جواب بدهید. من دختری 20 ساله هستم که در سال اول ورودم به دانشگاه(تقریبا 2 سال پیش ) اقایی که هم کلاسی ام بود به من ابراز علاقه کرد و من هم بعد از مدتی به او علاقه مند شدم و به او جواب مثبت دادم. البته فقط مادرم از جریان خبر داشت و مرتب مرا نصیحت می کرد ولی من به حرفهایش گوش نکردم و مدتی با ان اقا دوست بودم .البته تو رو خدا فکر بدی در مورد من نکنید قصد ما فقط ازدواج بود و این دوستی برای شناخت بیشتر و جور شدن شرایط ازدواج . دو ترم که گذشت او برای امدن به خاستگاری اقدام کرد ولی پدرم حتی با امدن انها به منزلمان مخالفت کرد چه برسد به جواب مثبت .و دلیل مخالفتهای پدرم نداشتن شغل وسن کم (21 سال )و نرفتن به سربازی بود. دیگر ارتباطمان را با هم خیلی کم کردیم و فقط در حد ایمیل با هم ارتباط داشتیم.این اقا یک شب خوابی دید که تعبیرش این بود که خدا بهش توجه خاصی داره .از اون روز به بعد رفتارش به کلی تغییر کردو به قول خودش هر روز به خدا نزدیکتر میشه . حالا چیزایی میگه که من واقعا تعجب میکنم .مثلا میگه قبل از ازدواج باید بگی که این چیزها رو در اینده قبول میکنی. اون میگه نباید جشن عروسی بگیریم چون گناهه و در عوضش به زیارت میریم - میگه زن نباید بیرون از خونه کار کنه چون مجبور میشه با نامحرم ها برخورد داشته باشه و در نتیجه گناه کنه - میگه بعد از ازدواج باید هر دومون 10 سال برویم حوزه درس بخونیم-میگه توی زندگی اینده قصد داره تلویزیون رو از زندگیش حذف کنه- گوشت نخوره- و تا می تونه روزه بگیره و میگه همسرش هم این کارها رو در حدی که می تونه باید انجام بده-حاج اقا با این حرفایی که میزنه دیگه نمی خوام باهاش ازدواج کنم و دیگه هیچ علاقه ای بهش ندارم .چون به نظرم اون دچار اشتباه شده . و خدایی زندگی کردن به این چیزا ربطی نداره. از طرفی مغرورتر و لجبازتر از اونیه که از حرفش برگرده خواهش می کنم شما بگید حاج اقا این کارا به نظر شما درسته یا نه؟ایا زندگی خدایی اینجوریه؟ در ضمن من توی یه خانواده ی مذهبی بزرگ شدم و نمازو روزه و قران رو هیچ وقت فراموش نکردم. و تنها گناه بزرگی که مرتکب شدم دوستی با او بود ولی بعد توبه کردم و الان دیگه باهاش قطع رابطه کردم و مطمئنم خدا منو بخشیده. حاج اقا ازتون تمنا دارم پاسخ سوال مرا بدهید.با تشکر از شما
- [سایر] باز هم سلام شما جواب سلام و احوالپرسی و حرف های نه چندان مهم و..رو میدید اما اگه یکی یه سؤال مهم داشته باشه هزار بار باید براتون پیام بفرسته تا شاید جواب بدین. میدونم طولانیه و پیامها زیاد و وقت شما برای پاسخگویی کم، اما ما هم به جواب شما نیاز داریم. باور کنید کسی رو ندارم که باتجربه باشه وگرنه مزاحم شما نمی شدم. دوباره می فرستم به امید اینکه این بار جوابمو بدین: (لطفا همه پیام رو در سایت نذارید) من دختری 23 ساله هستم و خانواده ای مذهبی دارم(البته نه از نوع افراطیش). سال گذشته در راه دانشگاه پسری که اصلا نمی شناختمش جلوی من را گرفت و گفت که از در خانه تا اینجا(یعنی نزدیک دانشگاه)دنبال من برای امر خیر اومده و من به او گفتم که خیلی کار اشتباهی کرده و گذاشتم رفتم. حدود 1 ماه بعد خواهرش را فرستاد دم در خانه و با مادرم صحبت کرد و معلوم شد که خواهرش در کوچه ما می نشیند و این آقا حدود 1 ماه من را تحت نظر داشته و بعد برای خواستگاری اقدام کرده. آن زمان ما جواب رد دادیم به خاطر اینکه می خواستم درس بخوانم و قصد ازدواج نداشتم اما ناگفته نماند که بدم نمی آمد یک بار بیایند و بیشتر درباره اش بدانم و درباره اش فکر کنم. چون تقریبا موارد ظاهری و اولیه اش خوب بود: به گفته خواهرش فوق دیپلم ریاضی داشت و در یک شرکت عمرانی کار می کرد،اهل رفیق بازی و سیگار نبود و نماز و روزه اش هم به جا بود. یک خانه و ماشین هم داشت. اما مهم ترین دلیل ما برای رد کردن او این بود که من را در خیابان دیده و انتخاب کرده بود و این شیوه انتخاب او از نظر من و خانواده ام اصلا درست نبود. به نظر ما کسی که اینقدر راحت و از روی ظاهر همسرش رو انتخاب کنه و درباره زندگیش تصمیم بگیره، درباره مسائل مهمتر زندگیش هم مسلما همین طور تصمیم خواهد گرفت. خلاصه که گذشت و من پیش خودم فکر کردم که حتما کس دیگری رو میبینه و دنبال اون میره. اما بعد از یک سال دوباره دو تا از خواهرهاش اومدند دم در خانه(البته خودش و مادرش هم آمده بودند اما جلو نیامدند) و دوباره همان حرف ها را به مادرم زدند. نگو که آقا تو این 1 ساله تو فکر من بوده و هرچی دخترای دیگه رو بهش پیشنهاد می دادند قبول نمیکرده و خواهرش رو مقصر میدونسته که ما جواب رد دادیم وگفته که حتما خواهرش طوری صحبت کرده که ما قبول نکردیم. مادرم طبق حرف هایی که همیشه وقتی حرف ازدواج به میان می آمد، من می گفتم، به آنها گفته بود که من قصد ازدواج ندارم(اما مدتی است که این نظر من عوض شده ولی به مادرم هنوز نگفته ام). خلاصه، قرار شد که مادرم با من صحبت کند و به آنها جواب دهد. وقتی موضوع را با من درمیان گذاشت ازش پرسیدم نمیشه حالا بیایند و صحبت کنیم و درباره اش فکر کنیم؟ دلیلم هم این بود که مسائل اولیه که لازم است را ظاهرا این شخص دارد، و مادرم موافقت کرد اما وقتی موضوع را با پدرم درمیان گذاشت او مخالفت کرد و گفت کسی که همین طوری یکی رو می بینه و به همین راحتی انتخاب می کنه به درد زندگی نمی خوره. پدرم همون دلیلی رو آورد که پارسال خودم آوردم ولی الان اصلا بهش فکر نکردم. به نظر شما آیا این تفکر درسته؟ از طرفی فکر می کنم که کسی که یک سال سر تفکرش مونده و با اینکه جواب رد شنیده باز هم نظرش عوض نشده این انتخابش از روی احساس نبوده، چون بالاخره رفتار من رو در مدتی که تحت نظرم گرفته بوده، دیده و همین هم، تا حدی ولو کم، خصوصیات من رو نشونش داده. اما از طرفی هم حرف پدرم درست به نظر می رسه و الان نمیدونم چی کار کنم؟ 1- من چادری هستم و وقتی بیرون می روم آرایش نمی کنم و کلا ظاهری ندارم که توجه دیگران را جلب کنم و فکر نمی کنم که این آقا از روی قیافه من را انتخاب کرده باشد، و مسلما یکی از ملاک های ایشان همین چادری بودنم است و...، کسی را بخاطر چادرش و مذهبی بودنش انتخاب کند، لا اقل ارزش فکر کردن را دارد. آیا این نظرم درست است؟ 2- آیا پدرم درست میگه و دیگر نباید به این آقا فکر کنم یا اینکه نظر پدرم درست نیست و باید روی این مورد کمی بیشتر فکر کنیم؟ 3- اگر نظر پدرم (که زمانی نظر من هم بود و الان هم تا حدودی هست)درست نیست چه دلایل منطقی می تونم برایش بیارم تا هم خودم مطمئن تر قدم بردارم و هم پدرم راضی بشه که آنها بیایند و بیشتر با هم آشنا بشیم و بعد تصمیم بگیریم. پدرم آدم منطقی است و با دلیل و برهان میشه راضی اش کرد. 4- از طرفی اطراف ما در فامیل پسری که سن و سالش به من بخوره وجود نداره و کسی که در آینده همسر من میشه مسلما از فامیل نیست، یا از همکارانم خواهد بود که فعلا همچین آدمی در محل کارم نیست، یا از هم دانشگاهی هام، یا کسانی که توی مجالس و جاهای دیگه من رو می بینند، می خوام بگم این اتفاق ممکنه باز هم برام بیفته و بالاخره یکی از همین آدم هایی که یا خودشون یا خانواده شان منو می بینند و می پسندند، همسرم میشه و اگه ما بخوایم همشونو با همین تفکر رد کنیم که نمیشه، درسته؟ بالاخره یک اولین باری باید وجود داشته باشه، نه ؟ 5- یک مشکل دیگه هم دارم و اون اینه که چطوری می تونم به مادرم بگم که نظر من درباره ازدواج فرق کرده و قصد ازدواج دارم؟ نمی دونم چه طوری بهش بگم که خواستگارام رو رد نکنه، آخه همشونو که مثل این مورد من نمی فهمم که بخوام نظرم رو بگم. اصلا روم نمیشه و نمیدونم که چه طوری باهاش این موضوع رو مطرح کنم که یه وقت فکر نکنه من برای ازدواج عجله دارم و هول شدم. در ضمن اصلا دوست ندارم که دیر ازدواج کنم، چون در اطرافم می بینم کسانی که سنشون بالاست و هنوز ازدواج نکردند اولا توقعاتشون بالاتر میره یا اینکه از لحاظ فکری توی انتخاب دچار وسواس میشن، ثانیا افرادی که می آیند خواستگاریشون اغلب کسانی هستند که سنشون خیلی از اون ها بیشتره و من اصلا با فاصله سنی زیاد نمی تونم کنار بیام، ثالثا این افراد آخرش هم کسی رو که انتخاب می کنند کسی نیست که همیشه می خواستند، و من نمی خوام دچار این مشکلات بشم. باز هم متشکرم. اجرتون با خدا، چه جوابمو بدید چه نه.