با سلام. دختری هستم که از حدود دو سال قبل متوجه علاقه پسر همسایه مان به خود شدم.ایشان فردی مودب و از خاواده ای مذهبی هسند و ما تا به حال ارتباط کلامی هم با هم نداشتیم .چند بار هم خانواده ایشان مسئله ازدواج ما را مطرح کرده اند. کم کم من هم به ایشان علاقه مند شم اما از وقتی که من در رشته ی مهندسی برق دانشگاه سراسری شهر خودمان قبول شدم توقعات خانواده من بالا رفته. او دارای مدرک کاردانی بود اما بعد از قبولی من او هم برای کارشناسی قبول شد و به طور نیمه وقت کار هم می کند مسئله دیگر هم این است که قد او کمی کوتاه است و خانواده من چند بار به طور غیر مستقیم مخالفت خود را ابراز کرده اند اما من نمی توانم به کس دیگری برای ازدواج فکر کنم. تکلیف من چیست؟ همانطور که می دانید ازدواج یکی از مسائل مهم زندگی هر انسانی است زیرا در همه ابعاد زندگی تأثیر دارد و ازدواج موفق می تواند باعث پیشرفت انسان در زمینه های مختلف شود کما اینکه اگر ازدواج ناموفق باشد مشکلات زیادی را برای انسان به وجود می آورد و مانع رشد و ترقی می شود. بیتردید محاسبات غلط، احساسات زودگذر، خیالات و توهمات بیاساس عامل اصلی تحقق این پدیدهها به شمار میآید. بنابراین، اگر در گزینش همسر اصول صحیح رعایت شود، بخش عظیمی از ناگواریها و نابسامانیها و مشکلات از میان میرود و زندگی جوانان پربارتر و زیباتر میشود. بنابراین باید با این امر مهم سنجیده برخورد کرد و از هر گونه شتابزدگی ، یک جانبه گرایی، ظاهر بینی و سطحی نگری اجتناب کرد. خواهر محترم، قبل از هر دوست داشتنی ملاک های همسر مناسب را با پسر موردنظر تطبیق دهید در صورتی که این ملاک ها در ایشان وجود دارد می توانید وارد فاز بعدی شوید. لازم به ذکر است از ملاک های مهم همسر مناسب می تواند ایمان اخلاق خوب وتناسب در زمینه هایی مثل خانواده ،آداب ورسوم ظاهر فیزیکی و.... به نظر فقط بالا رفتن سطح تحصیلات شما نمی تواند دلیل اصلی مخالفت خانواده شما باشد پس دقت کنید آیا آنان دلیلی قانع کننده، برای مخالفت خود دارند؟ آیا شما جوابی منطقی و منصفانه برای مخالفت آنها دارید یا نه؟ مخالفت آنها را بجا و مقتضی اندیشه و محصول عاقبت اندیشی (پیران تجربه) میدانید یا نه؟ به هر حال اگر در عمق نهان خانه وجدان، مخالفت آنها را بجا میشمارید، پس تسلیم حق شوید و از اصرار بر تصمیم غلط خود دست بکشید؛ اما اگر مخالفت آنها را بیمورد میشمارید، هرگز به دو گروه مخالف و موافق تقسیم نشوید و در برابر هم جبههای تشکیل ندهید و هر یک بر طبل رأی خود مکوبید؛ بلکه درصدد جلب رضایت آنان برآیید. شما باید با تکیه بر دو عنصر محبت و اندیشه، عشقورزی و مصلحتاندیشی خانوادگی، والدین خود را نیز به جبهه موافقان با این ازدواج خاص دعوت کنید و جملگی یک صدا (فریاد موافقت) برآورید و اقدام کنید. پس تا زمانی که رضایت آنان را به دست نیاورده یک صدا نشدهاید، اقدام نکنید. برای تحصیل رضایت والدین از چند راهکار میتوانید بهره گیرید: 1. صحبت همراه با احترام و محبت با والدین بدون اصرار و سماجت. 2. استفاده از همکاری و میانجیگری خیراندیشان و خویشاوندان نزدیک و صاحب نفوذ بر روی آنان. 3. اصرار و سماجت، آمیخته به محبت و فرمانبری و دعا به درگاه حضرت حق باشد. 4. گاهی اوقات صبر و تحمل و گذر زمان، خود به عنوان یک عامل مؤثر، میتواند شما را در رسیدن به هدفتان یاری دهد. پس صبر و تحمل داشته باشید و عجولانه عمل نکنید؛ بلکه اجازه بدهید مدتی بگذرد. با این، حال اگر پدر و مادرتان - به رغم سعی و تلاش شما - رضایت ندادند، به مصلحت شما است که از این ازدواج دست بکشید و بدون رضایت آنان اقدام نکنید، مگر آنکه مخالفت آنان را برطرف و تبدیل به رضایت کنید. و چنانچه احساس کردید لجاجت در کار است - نه مخالفت - در این صورت از همکاری افراد خیرخواه و آگاه، در رفع این حالت کمک بگیرید. 5. سعی کنید روابط عاطفی خود را با والدینتان بیشتر کنید و بیشتر از گذشته به آنها احترام بگذارید. 6. در هدف خود لجاجت نورزیده و صریحاً با نظرات والدینتان مخالفت نکنید، بلکه سعی نمایید با مداومت و استمرار در خواسته خود در فضایی آمیخته با نزاکت، ادب و همراه با منطق به بیان مطالب خود بپردازید و به تدریج نقطه نظرات خود را برای آنان یادآور شوید. 7. سعی نمایید در گام بعدی، دلیل واقعی مخالفت والدین خود را دریابید، اینکه دلیل مخالفتشان تفاوت قد شما و پسر مورد نظر باشد، راه حل متفاوتی را نسبت به زمانی می طلبد که پدر و مادرتان احساسشان این باشد که پسر موردنظر صلاحیت همسری شما را ندارد. زهرا محمدی
با سلام. دختری هستم که از حدود دو سال قبل متوجه علاقه پسر همسایه مان به خود شدم.ایشان فردی مودب و از خاواده ای مذهبی هسند و ما تا به حال ارتباط کلامی هم با هم نداشتیم .چند بار هم خانواده ایشان مسئله ازدواج ما را مطرح کرده اند. کم کم من هم به ایشان علاقه مند شم اما از وقتی که من در رشته ی مهندسی برق دانشگاه سراسری شهر خودمان قبول شدم توقعات خانواده من بالا رفته. او دارای مدرک کاردانی بود اما بعد از قبولی من او هم برای کارشناسی قبول شد و به طور نیمه وقت کار هم می کند مسئله دیگر هم این است که قد او کمی کوتاه است و خانواده من چند بار به طور غیر مستقیم مخالفت خود را ابراز کرده اند اما من نمی توانم به کس دیگری برای ازدواج فکر کنم. تکلیف من چیست؟
با سلام. دختری هستم که از حدود دو سال قبل متوجه علاقه پسر همسایه مان به خود شدم.ایشان فردی مودب و از خاواده ای مذهبی هسند و ما تا به حال ارتباط کلامی هم با هم نداشتیم .چند بار هم خانواده ایشان مسئله ازدواج ما را مطرح کرده اند. کم کم من هم به ایشان علاقه مند شم اما از وقتی که من در رشته ی مهندسی برق دانشگاه سراسری شهر خودمان قبول شدم توقعات خانواده من بالا رفته. او دارای مدرک کاردانی بود اما بعد از قبولی من او هم برای کارشناسی قبول شد و به طور نیمه وقت کار هم می کند مسئله دیگر هم این است که قد او کمی کوتاه است و خانواده من چند بار به طور غیر مستقیم مخالفت خود را ابراز کرده اند اما من نمی توانم به کس دیگری برای ازدواج فکر کنم. تکلیف من چیست؟
همانطور که می دانید ازدواج یکی از مسائل مهم زندگی هر انسانی است زیرا در همه ابعاد زندگی تأثیر دارد و ازدواج موفق می تواند باعث پیشرفت انسان در زمینه های مختلف شود کما اینکه اگر ازدواج ناموفق باشد مشکلات زیادی را برای انسان به وجود می آورد و مانع رشد و ترقی می شود. بیتردید محاسبات غلط، احساسات زودگذر، خیالات و توهمات بیاساس عامل اصلی تحقق این پدیدهها به شمار میآید. بنابراین، اگر در گزینش همسر اصول صحیح رعایت شود، بخش عظیمی از ناگواریها و نابسامانیها و مشکلات از میان میرود و زندگی جوانان پربارتر و زیباتر میشود. بنابراین باید با این امر مهم سنجیده برخورد کرد و از هر گونه شتابزدگی ، یک جانبه گرایی، ظاهر بینی و سطحی نگری اجتناب کرد.
خواهر محترم، قبل از هر دوست داشتنی ملاک های همسر مناسب را با پسر موردنظر تطبیق دهید در صورتی که این ملاک ها در ایشان وجود دارد می توانید وارد فاز بعدی شوید. لازم به ذکر است از ملاک های مهم همسر مناسب می تواند ایمان اخلاق خوب وتناسب در زمینه هایی مثل خانواده ،آداب ورسوم ظاهر فیزیکی و....
به نظر فقط بالا رفتن سطح تحصیلات شما نمی تواند دلیل اصلی مخالفت خانواده شما باشد پس دقت کنید آیا آنان دلیلی قانع کننده، برای مخالفت خود دارند؟ آیا شما جوابی منطقی و منصفانه برای مخالفت آنها دارید یا نه؟ مخالفت آنها را بجا و مقتضی اندیشه و محصول عاقبت اندیشی (پیران تجربه) میدانید یا نه؟ به هر حال اگر در عمق نهان خانه وجدان، مخالفت آنها را بجا میشمارید، پس تسلیم حق شوید و از اصرار بر تصمیم غلط خود دست بکشید؛ اما اگر مخالفت آنها را بیمورد میشمارید، هرگز به دو گروه مخالف و موافق تقسیم نشوید و در برابر هم جبههای تشکیل ندهید و هر یک بر طبل رأی خود مکوبید؛ بلکه درصدد جلب رضایت آنان برآیید. شما باید با تکیه بر دو عنصر محبت و اندیشه، عشقورزی و مصلحتاندیشی خانوادگی، والدین خود را نیز به جبهه موافقان با این ازدواج خاص دعوت کنید و جملگی یک صدا (فریاد موافقت) برآورید و اقدام کنید. پس تا زمانی که رضایت آنان را به دست نیاورده یک صدا نشدهاید، اقدام نکنید.
برای تحصیل رضایت والدین از چند راهکار میتوانید بهره گیرید:
1. صحبت همراه با احترام و محبت با والدین بدون اصرار و سماجت.
2. استفاده از همکاری و میانجیگری خیراندیشان و خویشاوندان نزدیک و صاحب نفوذ بر روی آنان.
3. اصرار و سماجت، آمیخته به محبت و فرمانبری و دعا به درگاه حضرت حق باشد.
4. گاهی اوقات صبر و تحمل و گذر زمان، خود به عنوان یک عامل مؤثر، میتواند شما را در رسیدن به هدفتان یاری دهد. پس صبر و تحمل داشته باشید و عجولانه عمل نکنید؛ بلکه اجازه بدهید مدتی بگذرد. با این، حال اگر پدر و مادرتان - به رغم سعی و تلاش شما - رضایت ندادند، به مصلحت شما است که از این ازدواج دست بکشید و بدون رضایت آنان اقدام نکنید، مگر آنکه مخالفت آنان را برطرف و تبدیل به رضایت کنید. و چنانچه احساس کردید لجاجت در کار است - نه مخالفت - در این صورت از همکاری افراد خیرخواه و آگاه، در رفع این حالت کمک بگیرید.
5. سعی کنید روابط عاطفی خود را با والدینتان بیشتر کنید و بیشتر از گذشته به آنها احترام بگذارید.
6. در هدف خود لجاجت نورزیده و صریحاً با نظرات والدینتان مخالفت نکنید، بلکه سعی نمایید با مداومت و استمرار در خواسته خود در فضایی آمیخته با نزاکت، ادب و همراه با منطق به بیان مطالب خود بپردازید و به تدریج نقطه نظرات خود را برای آنان یادآور شوید.
7. سعی نمایید در گام بعدی، دلیل واقعی مخالفت والدین خود را دریابید، اینکه دلیل مخالفتشان تفاوت قد شما و پسر مورد نظر باشد، راه حل متفاوتی را نسبت به زمانی می طلبد که پدر و مادرتان احساسشان این باشد که پسر موردنظر صلاحیت همسری شما را ندارد.
زهرا محمدی
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید.<br />من دختری هستم 24 ساله که به شدت در انتخاب مسیر تو زندگیم مرددم و واقعا نمیدونم چیکار کنم.من سال 86 که تو کنکور شرکت کردم رتبه خوبی زیر 1000 در رشته ی ریاضی آوردم و مهندسی برق قبول شدم.آنموقع فکر میکردم خیلی به رشته برق علاقه دارم و برای اینکه حتما در این رشته قبول شم 50 اولویت اولم در انتخاب رشته رو برق زدم و اولین اولویتم هم برای یه برق ستاره دار یعنی بورسیه ی آموزش پرورش بود یعنی خرج تحصیلم رو آموزش پرورش میداد ولی بعد از اتمام تحصیلم باید معلم میشدم و برق در هنرستان تدریس میکردم.همینو قبول شدم و رفتم به یه دانشگاه مزخرف(شریعتی تهران)که احتمالا نمیشناسید ،خوب اونجا اصلا جایی نبود که من از دانشگاه انتظار داشتم و براش اون همه زحمت کشیده بودم و به شدت خورد تو ذوقم.خیلی از همکلاسیام هم همین مشکلو داشتن ولی باهاش کنار اومدن ولی من کنار نیومدم و متاسفانه کلی کارای جانبی مثل شرکت تو کلاسای مختلف علمی،زبان،عرفانی کردم و درس نخوندم و 4 ترم مشروط شدم ...وحشتناکه نه؟منی که در دوران دانش آموزی همیشه شاگرد اول بودم ..بله و منو از دانشگاه اخراج کردن و قرار شد مدرک معادل کاردانی بهم بدن.که بعد از دو سال که رفتم همون مدرکم بگیرم بهم ندادن چون معدلم کمتر از 12 شده،و الان که دارم اینو برای شما مینویسم منتظرم تا 13 اسفند کمیسیون تشکیل بشه و به من اجازه بدن که 2درس برای رسوندن معدلم به 12 بردارم و این در حالیه که از طرف آموزش پرورش به شدت تحت فشارم چون باید 2 سال پیش میرفتم سر کار و الان هیچ معلوم نیست که چه بر سر من میاد چون احتمالا آ-پ مدرک کاردانی منو قبول نمیکنه و باید غرامت زیادی به اونجا بپردازم در حالی که خانواده م از مدرک معادل من اطلاعی ندارن و اصلا توان پرداخت غرامت نداریم.حالا من به شدت استرس دارم و زندگیم 1 ساله که تعطیل شده چون نه میدونم باید چیکار کنم و انقد استرس دارم که حتی نمیتونم درست فکر کنم.از شدت استرس سلامتی م هم به خطر افتاده و مشکل کم کاری تیروئید پیدا کردم.لطفا کمکم کنید .
- [سایر] باسلام و تشکر برای صحبت های خوب و مفیدتان. دختری هستم 20ساله دانشجوی کارشناسی حسابداری در حال حاضر خواستگاری دارم 23ساله و سرباز که مدرک کاردانی مهندسی کامپیوتر دارد 3 سال است که خواستگار من است و علاقه بسیار زیادی به من دارد من هم تا حدی بخاطر رفتار و مومنی و پاکیش به او علاقه مند هستم.در حال حاضر عصرهامشغول به کار برنامه نویسی در شرکتی می باشد.قرار است که 6 ماه با اجازه و اطلاع خانواده های طرفین با هم صحبت کنیم و هم شناخت پیدا کنیم و هم این که در خیلی از مسال به تعادل و توافق برسیم. ولی مساله ای که وجود دارد این است که از لحاظ مالی در وضعت مناسبی نیست البته قرار هم نیست به این زودی اقدام به ازدواج کنیم تا 2-3 دیگر. سوالی که از حضورتون دارم این است که با توجه بااین که پسر فوق العاه مومن و پاک و از خانواده ای اصیل است اگر تو این مدت خواستگاری امدکه شرایطی بهتر از این پسر داشت چیکار کنم؟
- [سایر] با سلام و احترام دختری 22 ساله هستم،اهل شهرکرد،که تحصیلات کارشناسی خود را در رشته حقوق قضایی در همین شهر به پایان رسانده و اکنون منتظر نتایج کارشناسی ارشد می باشم.تا کنون خواستگاران زیادی داشته ام که به خاطر اینکه به درسم لطمه ای نزند آنها را رد کرده ام...در سال آخر کارشناسی یکی از همکلاسان هم رشته ام که اهل شهر یزد میباشد به من پیشنهاد ازدواج داد.با ذکر این نکته مهم که خانواده اش با ازدواج وی با فردی خارج از شهر خودشان مخالف هستند.با استدلالاتی مثل رفت وآمد دشوار،منجر به طلاق شدن این گونه ازدواجهاوهیجانی و سطحی بودن این علاقه...من علی رغم اینکه پاسخم مثبت می باشد با مشورت با خانواده ام به اوگفته ام تاخانواده اش را قانع کند،اما بعد از گذشت دوسال و نیم با وجود اینکه ایشان اکنون یک وکیل 28 ساله می باشد هنوزخانواده شان (مادر و برادرشان –پدرشان به رحمت ایزدی شتافته اند-)راضی به این امر نشده اند.برادرشان هم وکیل است ومتاسفانه ماجرا را بیش از حد حقوقی و حل نشدنی جلوه می دهند،سعی نمی کنند برای برادرش یک مشاور خوب باشد آنهااجازه نمی دهند اودر مهمترین کار زندگی خودش تصمیم بگیرد. لطفا\" مرا راهنمایی کنید،چگونه می توانیم بدون اینکه هیچکدام از خانواده ها رنجیده خاطرشوند این ماجرا را فیصله دهیم.زیرا رضایت آنها برایمان مهم است.پدر و مادرم هر دو دارای تحصیلات عالیه هستند ودر شهرمان به خوبی مشهورند من نمی خواهم به عنوان فرزند ارشدشان دچار خطایی شوم ،با این حال ما به هم علاقه داریم و با هم بودن برایمان مهم است. با تشکر فراوان ثمین
- [سایر] به نام خدا سلام اول: دمتون گرم هیچ وقت بفکر بیخیال شدن سایتتون نباشید.دوم: اگه میشه سایتتون رو دست هیچ کس دیگه ای جز خودتون ندید. 1-پسر 18 ساله مذهبی صفت. 2- دانشجو ترم سه کاردانی کامپیوتر روزانه دانشگاه دولتی پسران ساوه 3-شاگرد اول کل دانشگاه در سال گذشته 4-شاغل در یک دفتر خدماتی با پدری تقریبا بازنشسته و بسیار متدین و امین محله. 5- وضع مالی خانوادگی متوسط. 6-احتمالا یا سربازی رو معافم یا در شهر خودمون در یک اداره مشغول میشم. 7- تنها فرد مجرد خانواده... 8- هیچ دختری رو مد نظرم ندارم. 9- می خوام برای این که حسابی ساخته بشم و پیشرفت کنم و شاید بشم سربازی برای اسلام اقدام به ازدواج کنم. 10- بابام حتی رسما در فامیل اعلام کرده که می خواد برام زن بگیره! ولی تا حالا با خودم صحبت نکرده... 11- راستشو بگم من به این نتیجه رسیدم که تو سختی ها حسابی ساخته می شم. 12 میدونم میگید زوده ولی لطفا راهنماییم کنید.
- [سایر] سلام، لطفا سوالمو خصوصی جواب بدید. دو سال پیش با یه خانم متدین و باحجاب تو دانشگاه آشنا شدم از همونجا احساس خاصی نسبت بهش داشتم اما به احساسم اعتنا نکردم. تو این مدت سعی کردم تا حد امکان ازش دوری کنم. دلیلشم شرایط ایشون از لحاظ سنی که 4 سال از من بزرگتره (یعنی الان 27 سال داره) و نامزدش که فوت کردن، بود. چون با مخالفت خانواده روبرو میشدم تلاش کردم نبینمش. چند بار موفق شدم اما هر بار یه جوری دوباره رابطمون شروع میشد. تو مدت یک سال نیم، چهار یا پنج بار دیدمش و رابطمون نزدیک به صفر بود. بعضی وقتا خیلی کم، از طریق وبلاگهامون با هم حرف میزدیم. تا اینکه حدود ده ماه پیش، از مهر ماه که ترم جدید شروع شد تقریبا هر هفته میدیدمش و در حد یه سلام و علیک باهاش حرف میزدم. سعی میکردم احساسم رو ازش پنهان کنم و علاقم رو نسبت بهش ابراز نکنم اما کم کم از حرفا و رفتارهای همدیگه چیز هایی فهمیدیم!! یکی دو ماه همینجوری بود تا بالاخره هر دو مطمئن شدیم به هم علاقه داریمو حرفی که نباید گفته میشد، گفته شد. نزدیک دو ماه بعد این خانم بهم گفت که بعد از فوت نامزدش ازدواج کرده و بعد یه مدت متارکه کرده، اونجا ارتباطمون دوباره قطع شد. تا قبل از اون مادرم میدنست به یکی تو دانشگاه علاقه دارم و بعضی وقتا میرم دیدنش اما بیشتر از این چیزی نمیدونست. وقتی شرایط این خانمو به مادرم گفتم، باهام مخالفت کرد. نزدیک یه ماه بعد که از مادرم خواستم یه بار دیگه این خانمو ببینم قبول کرد و گفت میخواد ببینتش. قرار شد که مادرم از دور این خانمو ببینه. بعد اون ملاقات این خانم رو ندیدم و ارتباطی باهاش نداشتم تا اوایل تابستون که به مادرم گفتم میخوام برم ببینمش و مادرم به خواهرم پیشنهاد داد که اونم بیاد این خانم رو ببینه،جوری که متوجه نشه. مثل خانوادم نگران آیندم هستم. شش ماه میگذره و خانواده ام انتظار دارن فراموشش کنم و با یکی دیگه ازدواج کنم ولی نمیتونم فراموشش کنم. تازگیا خیلی کم از طریق وبلاگهامون با هم صحبت میکردیم که باز اونم منتفی شد. یعنی نباید به خانمی با این شرایط علاقه داشت؟ مهم ترین مسئله برای من تدین و بعد از اون چیزایی مثل اخلاق، رفتار، حجاب و … است که فک میکنم این خانم داره.از طرفی نظر خانوادمم برام مهمه، نمیخوام اشتباه کنم. نمی گم این خانم همه چی تمومه اما واقعا علاقه داشتن به یه اینچنین خانمی کار اشتباهیه؟ به نظر شما من باید چیکار کنم؟ با شرایطی که من دارم کار درست چیه؟ لطفا نظرتون رو در این مورد بفرمایید و من رو راهنمایی کنید.
- [سایر] سلام دوست من.من قبلا هم از شما سوالاتی پرسیدم و هر بار شما بسیار زیبا به سوالاتم جواب دادید و بسیاری از مشکلاتم را حل کردید. هر چند شما را نمی شناسم ولی این بار مشکلی دارم که امیدوارم راهی را به من نشان دهید .من پسر معتقدی بودم. به خیلی از احکام خدا پایبند بودم. و فکر می کردم با خدا رابطه ی خیلی خوبی دارم .3 سال پیش که ترم 3 دانشگاه بودم به دختری علاقه مند شدم. اما شرایط ازدواج نداشتم و هیچ اقدامی نکردم. تا اینکه ترم 8 ،درس هر دو ی ما تمام شد.من دیدم تا 6 ماه آینده یعنی تا بهمن امسال وضعیت کاری برای من مهیا میشود.برای اینکه این دختر را از دست ندهم از ایشان غیر مستقیم خواستگاری کردم.ایشان گفتند ما برای شناخت بیشتر، نیاز داریم همدیگر را بیشتر بشناسیم.من به شهر دیگری آمدم و ارتباط ما از طریق پیام کوتاه با رعایت مسائل شرعی ادامه داشت.تا اینکه ایشون هم به من علاقه مند شد.به خیلی مسائل در ابتدا اعتقاد نداشت.مثلا لزوم مرجع تقلید را خودم براش اثبات کردم و پذیرفت.حتی یک بار در مورد ریش من، که به من خورده گرفته بود از شما کمک گرفتم و بهش اثبات کردم.مادر دختر از ماجرا خبر دارند.من تا شرایط کاری برایم فراهم نباشد نمیتوانم با خانواده ام صحبت کنم.از اینکه تا چه موقع باید ارتباطمان به این شکل باقی بماند میترسم.شاید تا شش ماه دیگر هم موقعیت کاری برایم فراهم نشود.از طرفی فهمیدم که مشکل قلبی داره و بیش از همه وقت نیاز هست که کنارش باشم و بهش روحیه بدم.دیگر امکان اینکه از هم جدا بشویم نیست.مرجع من آیت الله بهجت هست.ایشون ارتباط مستمر با نامحرمی که قصد ازدواج دارند را جایز نمی دانند.مجتهد حی من آیت الله وحید هستند.ایشان هم گفتند این ارتباط ها خالی از تهیج و شهوات نیست و جایز نیست.گاهی فکر می کنم خدا به خاطر این ارتباط مثل قبل دوستم نداره.تو این ماه مبارک گاهی دلم میگیرد،گاهی چشمانم پر از اشک میشود.حالا دیگر به خاطر این دختر نمی توانم از او جدا بشوم. نمی دونم باید چه کنم.ازشما عاجزانه می خوام کمکم کنید و راهی نشونم بدهید.
- [سایر] جناب آقای مرادی سلام اول اینکه ممنونم از شما و بعضا سخنرانیهاتون را پیگیری میکنم دوم اینکه مشکلی داشتم و خواهش میکنم پاسخم را بدهید. من خانمی هستم 31 ساله، دانشجوی کارشناسی ارشد، هشت سال هست که ازدواج کرده ام. همسرم 33 ساله ، دارای مدرک کارشناسی ارشد. من و همسرم اشتراکات عقیده ای و مذهبی زیاد داریم، و تنها در بعضی موارد آنهم جزئئ با هم اختلاف نظر داریم که کنار آمده ایم با هم، من خودم اهل نماز و شرعیات هستم و حجاب دارم . خانواده ام هم همینطور و مادرم هم حجاب دارند، اما دو خواهر کوچکتر از خودم ، 22و 23 سال دارم که آنها حجاب را دوست ندارند ، یا حداقل الان دوست ندارند، منظورم توی این سن، به اجبار خانواده روسری نصفه نیمه سر میگذارند، اما به هیچ وجه بی حیایی نمیکنند، یعنی فقط موهایشان بیرون است ، و بعضا ناخنهایشان لاک دارد، دوست پسر ندارند و دخترهایی جدی هستند ،من خدا شاهده چند بار به ایشان تذکر داده ام. اما شوهر من با این قضیه مشکل دارد، هر وقت با خواهرهایم بیرون میرویم، بعدش درگیری داریم ، حتی میگوید اینها از لج من لاک میزنند و روسریشان فرق سرشان است! زندگی را به من زهر کرده است! میگوید دیگر با خواهرهایت بیرون نمیروم، آنها باید با من که بیرون میروند حجاب را رعایت کنند! حال پرسش من این است: 1- آیا این روش امر به معروف و نهی از منکر است؟ 2- آیا اصلا همسر من حق دارد که راجع به حجاب خواهرهای من نظر بدهد؟ و به خاطر این مسئله زندگی را بر من تلخ کند؟ 3- برخورد من باید چگونه باشد؟ جناب آقای مرادی خواهشمندم که پاسخ مرا بدهید، بدجور درگیر این موضوع شده ام. یک دنیا ممنونم. پیشاپیش نوروزتان مبارک و با آرزوی سالی خوش و پر توفیق.
- [سایر] با سلام من 19 سالمه و برای اولین بارعاشق شدم من در دانشگاه عاشق همکلاسیم شدم که اون هم همسن منه چون تا حالا عشق رو تجربه نکرده بودم متوجه احساسم نشده بودم و سعی کردم اونو فراموش کنم اما یکسال گذشت و من نتونستم این کار رو بکنم تا این که این مسئله رو با همکلاس پسر کلاسمون(دوست صمیمیم) در میون گذاشتم من خیلی خجالتی بودم و گفتم نمبتونم رودرو برم جلو و ازش خواستگاری گنم دوستمم سعی کرد شمارشو بگیره تا تلفنی بهش بگم که دوسش دارم اما به هر دری زد نشد دیگه داشتم نا امید میشدم و از خدا خواستم که به یاری من برسه تا اینکه دوستم مشکل منو به یکی از همکلاسی های دختر کلاس گفت و اونم رفت با دختری که من دوسش دارم صحبت کرد و گفت که فلانی بهت علاقه مند شده و اومد بهم گفت که اون فقط لبخند زده وهیچی نگفته که منو دوست داره یا نه(اینو فهمیدم که شاید اون با این لبخند بهم علاقه داره) بنابراین خودم دل به دریا زدم و رفتم جلو وازش خواستگاری کردم اون اول به من گفت دوسم داره وبه چشم برادر بهم نگاه میکنه منم بهش گفتم هیچ وقت به یه پسر نگو به چشم برادر تو رو نگاه میکنم بدجور اذیت میشه اون گفت نمیخواد با هیچ پسری دوست بشه چون این کار آخر عاقبت نداره و منم درجا بهش گفتم اصلا قصد دوستی با شما رو ندارم و واقعا هم نداشتم من بهش گفتم شما که بلاخره باید ازدواج کنی خوب چرا نمیخوای با کسی که دوستون داره ازدواج کنی اون گفت الان قصد ازدواج نداره و هر وقت وقتش که بشه میاد و به من میگه و اینم بگم که این خانوم تو کلاس تا حالا با هیچ پسری حرف نزده ودر طول این مدت تنها پسری که باهاش حرف زده من بودم حتی منم صحبتو شروع نکرده بودم باهاش خودش باهام حرف زده بود و درباره مسائل درسی باهم صحبت کرده بودیم حالا سوال من اینه اگه این خانوم مثلا یه دو سه سال دیگه بیاد به من بگه که آمادگی ازدواج دارم منی که کار فعلا ندارم و مادرم هم همیشه میگه تو تا 25 سالت نشه برات زن نمیگیرم چی باید جوابش بگم من واقعا دوسش دارم و نمیخوام از دستش بدم میترسم اگه بهش بگم که آمادگی ازدواج ندارم و مجبوریم صبر کنیم دیگه فراموشم کنه و با یکی دیگه ازدواج کنه لطفا کمکم کنید بذارید اینا رو هم بگم من یه آدمی هستم که نماز میخونم و روزه هامم میگیرم اونم همین و با حجابه و در کل بگم از نظر دینی و مذهبی و فرهنگی به هم میخوریم
- [سایر] سلام جناب آقای مرادی از شما خواهش می کنم بعد از خوندن حرف هام، به دور از هرگونه تعصب مذهبی و عرفی به من کمک کنید. این تعصبی که ازش حرف می زنم چیزیه که باعث شده من مجبور بشم حرف هایی رو که باید با مادرم درمیون بذارم تا به من راه حل نشون بده رو بیام اینجا و تو این سایت با شما درمیون بذارم. دختری 23 ساله هستم اهل یک خانواده ی مذهبی و دین دار. البته خودم خیلی وقته که فکر می کنم از خدا دور شدم اما در هر صورت هنوز به خیلی چیزها پایبندم. شاید نمازم رو یک خط در میان می خونم اما حجابم رو کاملا حفظ می کنم روزه هام رو کامل می گیرم و--- البته می دونم که گرفتن روزه یا حفظ حجاب ربطی به خوندن یا نخوندن نماز نداره و اینها فرایضی هستند که هرکدوم رو باید به جای خودشون انجام داد. من حدود سه سال پیش از طریق اینترنت و البته نه از طریق چت بلکه از طریق وبلاگ نویسی با پسری آشنا شدم، این پسر هم سن خودمه و دارای یک خانواده ی کاملا مذهبی و دیندار هستن. خودش هم انسانی بسیار معتقد و اهل دین و مذهبه. دارای خواهر و مادری محجبه و خودش هم دارای سر و وضعی ساده و معمولیه. بعد از گذشت این سه سال ما حس کردیم که به هم علاقه مند شدیم. البته راجع به این موضوع خیلی با هم بحث داشتیم که آیا این حس ما واقعا علاقه است یا نه فقط به همدیگه عادت کردیم و این باعث شده که فکر کنیم به هم علاقه مندیم. ما این موضوع رو هزاران بار حلاجی کردیم و در پایان به این نتیجه رسیدیم که مقدار بسیار زیادی از این حس رو علاقه ی واقعی تشکیل داده و خوب تا حد کمی هم به هم عادت کردیم که اجتناب ناپذیره. من از ابتدای آشناییم با این پسر مادرم رو در جریان گذاشتم و تقریبا همه چیزهایی که بینمون می گذشت رو براش تعریف می کردم. مادرم به دلیل همون تعصب مذهبی و دینی که گفتم همیشه من رو از برقراری ارتباط اینترنتی با این پسر منع می کرد و می گفت که این کار درستی نیست و این آدم ها معلوم نیست کی هستن و من از این ناراحت بودم که مادرم بدون اینکه از خانواده ی این پسر چیزی بدونن ، اون رو هم با بقیه ی پسرایی که در اینترنت به دنبال پیدا کردن وسیله ای برای ارضای امیال خودشون می گردن به یه چوب می روندن--- من حس می کنم چون مادرم چت کردن و یا هرگونه ارتباط اینترنتی رو بد می دونن دیگه هیچ کاری به این ندارن که طرفشون چه جور آدمیه و تنها به این دلیل که از طریق اینترنت با کسی آشنا شدم این رو بد می دونن! بگذریم شاید نظر شما هم همین باشه--- خلاصه به خاطر همین طرز برخورد مادرم درست در موقعی که من متوجه علاقم به این پسر شدم و می خواستم راهی پیدا کنم تا این موضوع رو هم مثل قبل با مادرم درمیون بذارم، این طرز فکر و برخورد، من رو از این کار منصرف کرد و درواقع جرات این کار رو از من گرفت. این آقا اهل تهران هستن و تابستون قبل فرصتی دست داد تا من به تهران برم و در مدتی که اونجا بودم چندبار ایشون رو دیدم و طی این دیدارها من تا حدی فهمیدم که آنچه از طریق اینترنت راجع به ایشون حس کرده بودم درست بوده و ایشون جزو دسته پسرهایی که قصد به دام انداختن طعمه رو دارن نیست. ایشون دارای سر و وضعی معمولی و مذهبی و ساده بود و حرفهاش هم بسیار منطقی بود و هیچگونه خطایی هم در رفتار و گفتار ازش سر نزد. که البته می دونم نمیشه آدم ها رو به سادگی و با سه سال ارتباط اینترنتی و چند نوبت ملاقات شناخت. اما حداقل چیزی که فهمیدم این بود که این آقا در هیچ موردی به من دروغ نگفته بود. این رو هم بگم که از ابتدای آشناییمون مادر این آقا در جریان ارتباط ما بود و حتی قضیه ی علاقه ی ما به هم رو هم می دونست. مسئله ی مهمی که من رو درگیر خودش کرده اینه که این آقا الان باید طبق موظفی به سربازی بره اما به دلیل مشکلاتی که داره از این کار امتناع می کنه و می گه که هیچوقت قدم به سربازخونه نمیزاره! چیزهایی راجع به سربازی دیده و شنیده که باعث شده این حالت براش بوجود بیاد. به دلیل اینکه نمی ره سربازی نمی تونه کار بگیره و از همه چی مونده و الان تمام فکر و ذکرش شده گشتن دنبال آشنا برای معافی گرفتن! ما با هم قرار گذاشتیم که هروقت تونست روی پای خودش وایسه بیاد خواستگاری و من می دونم که اگر به لجبازیش ادامه بده و سربازی نره شاید به این زودی ها نتونه روی پای خودش وایسه. ما چندین بار روی این موضوع با هم بحث کردیم و اون هربار گفته که به سربازی نمی ره. این موضوع انقدر بهش فشار آورده که با وجود علاقه ی شدیدی که به هم داریم چندین بار به من گفته که فکر می کنه نمی تونه من رو خوشبخت کنه و مشکلات انقدر زیادن که شاید نتونه به این زودی ها از پسشون بربیاد و نمی خواد که من به پای اون بسوزم . با وجود 23 سال سن حرف هایی می زنه که خیلی بالاتر از تجربه های این سن هست. یکبار که بحث کرده بودیم می گفت که الان که زیر یک سقف نیستیم همه چیز قشنگ و خوبه اما وقتی وارد زندگی بشیم و مشکلات سر راهمون قرار بگیرن اونوقت دیگه همه چیز به این خوبی و قشنگی نیست. وقتی که مجبور بشم برای یک لقمه نون شب و روز کار کنم اونوقت دیگه نمی تونم مثل الان عشقم رو با تو تقسیم کنم و می ترسم ازین که زندگیمون اونجوری بشه و اونوقت اگه حتی یک لحظه تو احساس بدبختی کنی من نمی تونم جوابگوی خدا و حساب و کتابش باشم . می گفت اگر هم بخوام رو پای خودم وایسم باید حداقل 6 تا 7 سال دیگه صبر کنیم تا من بتونم یک درآمد خوب و ثابت داشته باشم. اما من با 23 سال سن چه جوری می تونم خانوادم رو راضی کنم که 7 سال دیگه صبر کنم تا این پسر که از نظر مادرم هم مورد قبول نیست بیاد خواستگاریم؟ اگر دست خود من بود و اگر رنج و ناراحتی پدر و مادرم برای من مهم نبود، تا 10 سال دیگه هم صبر می کردم... آقای مرادی نمی دونم چی کار کنم. درمونده شدم. دلم می خواد موضوع علاقه م رو به این پسر با مادرم درمیون بذارم اما می ترسم و نمی تونم. از طرف دیگه نمی دونم که اگه به امید خدا این پسر تونست تا دو یا 3 سال دیگه به اوضاع خودش سر و سامون بده ، چه جوری به مادرم بگم و اونو راضی کنم که بذاره بیاد خواستگاری. دلم می خواد بهش کمک کنم و بتونم باری از دوشش بردارم تا بتونیم به هم برسیم. ما به هم خیلی علاقه مندیم ،خیلی زیاد اما مشکلات هم زیادن. دیروز که روز شهادت اما جواد(ع) بود با هم نذر کردیم که اگه تا سال دیگه همین موقع به یه ثبات مالی رسید، برای نیمه ی شعبان و عید غدیر و شهادت امام جواد به مقداری که برامون مقدور باشه در راه خیر خرج کنیم. آقای مرادی من از شما راهنمایی می خوام. من باید چی کار کنم؟ خواهش می کنم راهنماییم کنید. خیلی افسرده و ناراحتم. منتظر راهنمایی شما هستم.
- [سایر] سلام علیکم. حاج آقا جوان 24ساله ای هستم دانشجو مقطع کارشناسی سال آخر. یک ازدواج نا موفق داشتم که زمینه شروعش دوستی بود اما در دوران عقد بهم خورد به علت تغییرات خواسته های دختر و تحول عجیب عقیدتی و پوششی ایشون بعد از رفتن به سرکار. مدتیه به علت تحصیل بیکارم .ضمنا وبلاگ نویسم و مدتیه به یک دختر مذهبی که جزو لینک هام هستند به شدت علاقه مند شدم! از آنجا که اعتقادات مذهبیم تقویت شده هیچ ارتباطی با ایشون ندارم و تمایلی به برقراری ارتباط به شکل دوستی ندارم چون عبس و گناه میدونم این عمل رو ! اما تمام مطالبشونو میخونم و کامنتهاشونو برای دیگران رو هم چک میکنم. این موضوع شده جزو کار های غیر ارادی روزانه من چون علاقه شدیدی به ایشون دارم به علت شخصیت به شدت خاص و وقار و رفتار ایشون در فضای مجازی و برخورد با مرد ها که به شدت سنگین هستند . از نظر عقاید مذهبی هم این یکسال که میشناسمشون با هم یسان هستیم.ایشون 19سالشون هست و امسال به دانشگاه امام صادق رفتند من تا اونجا که جا داشت تحقیق کردم از ایشون و شاید افراطی گونه هر جا نشونی از ایشون بوده در فضای مجازی رفتم و چک کردم.ایشون هم روی نوشته های من نظر ویژه ای دارند و تمام مطالبم رو میخونند.هر زمان که مطلی مینویسم کامنت میگذارند و دلگرم میشم ! خلاصه عرض کنم حاج آقا فکرم و ذهنم شده ایشون! از یک طرف روی صحبت با خانواده هم ندارم به خاطر ازدواج نا موفقم! حیای زیادی دارم و از طرفی کار ندارم و تحصیلم تمام نشده و کنکور ارشد هم پیش رومه در ضمن خدمت هم نرفتم! اما خب علاقه رو چه کنم؟! ترس از فقدان ایشونو چه کنم؟ بار ها تصمیم گرفتم به مادرم بگم شماره منزلشونو ازشون بگیرن و صحبت کنن اما نتونستم به دلایلی که عرض کردم !! به نظرتون چه کاری بهترینه؟! صبر کنم یا برم جلو و یا بیخیال شم ! میشه کمکم کنید؟ بدجوری گرفتارم و مشوش صحبت های شما بدجوری آروم میکنه آدمو ممنونم یا حق