من دختری 24ساله هستم دوست پسرم منو نمی خاد ازم متنفره ولی من عاشقشم باید چیکارکنم هرلحظه ممکنه خودمو بکشم! خواهر محترم، از این که با ما مکاتبه کردید، و درخواست مشاوره نمودید، سپاسگزاریم. امید است با مشورت و کمک گرفتن از راهنمائی دیگران، در مسیر پرفراز و نشیب زندگی،همیشه گامهای موفق بردارید. خواهرم، خوب است بدانید که تمامی رفتارهای ما (اعم از رفتارهای ظاهری و بخش زیادی از هیجانات و احساسات) نقشهایی است که سرانگشتان هنرمند (اندیشه)، درتابلویی به نام شخصیت، به معرض دید خود و دیگران می گذارد. چه زیبا گفت مولانا که ( ای برادر، تو همه اندیشه ای، ما بقی تو استخوان و ریشه ای). حقیقت این است که ما آنگونه ای زندگی می کنیم که می اندیشیم. حال حادثه ای شگرف بنام عشق را در همین چارچوب نگاه کنید. نیازهای عاطفی و غرایز دیگر در ایام جوانی، آدمی را به سوی (دوست داشتن و عشق ورزیدن) سوق میدهد که البته این یک امر طبیعی و غریزی است و کمتر میتوان راهی برای گریز از آن پیدا کرد. آنچه در این مقوله اهمیت دارد، کنترل عقلایی بر احساسات و پرهیز از مخاطراتی است که ممکن است فرد را به گرفتاریهای مختلف روحی و جسمی دچار سازد. علاقه به جنس مخالف در سنین نوجوانی و جوانی، امری طبیعی است (نه شیطانی است و نه عشقی الهی). اما چرا ما عاشق پسر یا دختری که در کوچه مجاور، کلاس دیگر یا آن شهر دورتر زندگی می کند نمی شویم؟ جواب شما واضح است: چون او را ندیده ایم، چون او را نمی شناسیم. پس حتی آنچه که در دل ما آدمها اتفاق می افتد ( و مد روز شده است که بگویند دست عقل از آن کوتاه است و یکسره شاهکار دل است، پس حقیقت دارد!) هم از این دایره خارج نیست. با این اوصاف، پاسخ یک سؤال دیگر نیز رخ می نماید. معیار عشق چیست؟ (من از کجا بفهمم این اتفاقی که شب و روز رو از من گرفته، عشقه یا یه هیجان؟) جواب: شناخت درست و کامل. وگرنه چیزی جز هیجان و احساس زدوگذر نخواهد بود. حال برگردیم به آنچه در گلستان دل شما اتفاق افتاده. به راستی عشق است؟ اگر چنین باشد، شما قبل از عاشق شدن، تمام معیارهای اصلی یک همراه خوب را در نظر داشته اید و با دقت فرد مورد نظر را در داشتن و نداشتن آنها مورد سنجش قرار دادید. اگر نه، شما دل را به نگاهی باخته اید و عشقی که در دستهای دلتان وجود دارد، ارزش عشقی عاقلانه را ندارد چه رسد که شما را به عشقی الهی رهنمون شود. عشق زمینی نیز اگر در مسیری یکسویه یا در مسیری دوسویه اما رو به ناکجاآباد عقل و دین باشد، مورد پذیرش نیست، حتی اگر در ظاهر، عارفانهترین لحظات را در روح شما بدمد. حقیقت این است که شیطان، هنرمند توانایی است. گاهی آنقدر خوب سفسطه میبافد و جای فلسفه به ما قالب میکند که خیال میکنیم بزرگترین فیلسوف عالم است. گاهی آنقدر عاطفی و دلسوز نشان میدهد که گویا تجلی قلب خدا در زمین است. آنقدر ماهرانه همدلی و همدردی میکند که انگار بهترین روان شناس دنیاست. آنقدر عارفانه برخورد می کند که گاه او را فرشته یا پیامبری میبینیم که ما را به سوی خدا میبرد. همۀ اینها برای این است که نقابهای او، خیلی شبیه اصل هستند. گاهی آنقدر هیجان روانی را با شعف معنوی نزدیک نشان میدهد که تفاوت آن دو را احساس نمیکنیم مثلا همین رابطه با نامحرم بویژه برای جوانان؛ به گونهای این روابط را برای ما ترسیم میکند که حتی برای لحظهای احتمال گناه بودن آن را نمیدهیم ... اما باید دانست که همه اینها دانههای دام شیطان است تا قدم به قدم ما را بسوی گرفتاری ببرد؛ نقابی است که هنگام افتادن، دیگر ما را یارای بازگشت نیست. خدا هم میداند توان ناقص آدمی از درک تمام ابعاد زندگی، عاجز است. دست گرم و قدرتمندی لازم است تا دستهای کودکانۀ عقل ما را بگیرد و از کوچه پس کوچه های ناهموار و خطرناک دنیا عبور دهد، از همه دامهایی که دشمنان ناپیدای ما (نفس و شیطان) برایمان گستردهاند به سلامت بگذراند و آرامش را به قلبمان، ایمانمان و سلامتمان هدیه نماید. از نگاه کودک، چاقو، وسیلۀ خوبی برای بازیست اما در نگاه مادر، حادثه ایست که می تواند روح و جسم کودک دلبند را بیرحمانه بیازارد. خدای مهربان، شما را بهتر از خودتان می شناسد. خدای مهربان، شما را بیشتر از خودتان دوست می دارد. خدای مهربان دیگران را هم بهتر از خودشان و شما می شناسد. خدای مهربان آینده و گذشته را می داند. خدای مهربان، شیطان را بهتر از من و شما میشناسد. خدای مهربان ... . همین خدایی که در این نزدیکی است، همین خدایی که شما را دوست دارد و شما نیز. طی این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است، بترس از خطر گمراهی لذا راهی که عقل، شرع و عرف بر آن تکیه دارند، مسیری عاقلانه و مومنانه است. نه تنها عقل، بلکه عشق نیز حکم میکند که با مدیریت درست و قدرتمند عواطف و احساسات، راه را برای چشیدن عشقی والا و ارزشمند باز بگذاریم و بازیچه هر راهزن پیدا و ناپیدا نباشیم. عشق را از آسمان آغاز کنیم تا رنگ غبارآلود این ظلمتکده را نداشته باشد. خواهر محترم، برای این اتفاق خدا را شکر کنید. مطمئن باشید خدا شما را دوست دارد که او شما را ترک کرده است. پسری که ارزش واقعی دختری را بداند هیچ وقت حاضر به دوستی با او نیست بلکه به صورت رسمی و محترمانه او را از خانواده اش خواستگاری میکند. پسری که با دختری دوست می شود شک نکنید که او عاشق گوهر وجود او نیست. زیرا کسی که برای خدای مهربان و دستورات او ارزشی قائل نباشد، به مخلوق و بنده او هم ارزش حقیقی نخواهد داد. بنابراین، احساسات خود را کنترل کنید و سعی کنید با احساسی که نسبت به او دارید مبارزه کنید، که این علاقه، نه عاشقانه است و نه عاقلانه. آن پسر هم اگر حقیقتا مشتاق شما باشد، درپی بدست آوردن شما از راه های منطقی، شرعی و مرسوم تلاش خواهد کرد. از این به بعد هم سعی کنید، تا وقتی که فردی به خواستگاری شما نیامده و تا وقتی که معیارها و ملاکهای لازم برای همسر را در وجود او ندیدهاید، به کسی علاقهمند نشوید. تنها از این طریق است که میتوانید به آیندهای مطمئن و زندگی زناشویی توأم با خوشبختی و سعادت امیدوار باشید. ضمنا در صورت تمایل میتوانیم در مکاتبات بعدی راهکارهای فراموشی را برایتان ارسال کنیم. خواهر ارجمند، راهکارهایی که از تالار روشن چشمهایتان گذشت، راههایی است که شما را از عشقی محصور در ابعاد مادی عبور میدهند و به علاقهای بیزمان و بیمکان می رسانند. نویسنده:زهرا محمدی
من دختری 24ساله هستم دوست پسرم منو نمی خاد ازم متنفره ولی من عاشقشم باید چیکارکنم هرلحظه ممکنه خودمو بکشم!
من دختری 24ساله هستم دوست پسرم منو نمی خاد ازم متنفره ولی من عاشقشم باید چیکارکنم هرلحظه ممکنه خودمو بکشم!
خواهر محترم، از این که با ما مکاتبه کردید، و درخواست مشاوره نمودید، سپاسگزاریم. امید است با مشورت و کمک گرفتن از راهنمائی دیگران، در مسیر پرفراز و نشیب زندگی،همیشه گامهای موفق بردارید.
خواهرم، خوب است بدانید که تمامی رفتارهای ما (اعم از رفتارهای ظاهری و بخش زیادی از هیجانات و احساسات) نقشهایی است که سرانگشتان هنرمند (اندیشه)، درتابلویی به نام شخصیت، به معرض دید خود و دیگران می گذارد. چه زیبا گفت مولانا که ( ای برادر، تو همه اندیشه ای، ما بقی تو استخوان و ریشه ای). حقیقت این است که ما آنگونه ای زندگی می کنیم که می اندیشیم.
حال حادثه ای شگرف بنام عشق را در همین چارچوب نگاه کنید. نیازهای عاطفی و غرایز دیگر در ایام جوانی، آدمی را به سوی (دوست داشتن و عشق ورزیدن) سوق میدهد که البته این یک امر طبیعی و غریزی است و کمتر میتوان راهی برای گریز از آن پیدا کرد. آنچه در این مقوله اهمیت دارد، کنترل عقلایی بر احساسات و پرهیز از مخاطراتی است که ممکن است فرد را به گرفتاریهای مختلف روحی و جسمی دچار سازد. علاقه به جنس مخالف در سنین نوجوانی و جوانی، امری طبیعی است (نه شیطانی است و نه عشقی الهی). اما چرا ما عاشق پسر یا دختری که در کوچه مجاور، کلاس دیگر یا آن شهر دورتر زندگی می کند نمی شویم؟ جواب شما واضح است: چون او را ندیده ایم، چون او را نمی شناسیم. پس حتی آنچه که در دل ما آدمها اتفاق می افتد ( و مد روز شده است که بگویند دست عقل از آن کوتاه است و یکسره شاهکار دل است، پس حقیقت دارد!) هم از این دایره خارج نیست. با این اوصاف، پاسخ یک سؤال دیگر نیز رخ می نماید. معیار عشق چیست؟ (من از کجا بفهمم این اتفاقی که شب و روز رو از من گرفته، عشقه یا یه هیجان؟) جواب: شناخت درست و کامل. وگرنه چیزی جز هیجان و احساس زدوگذر نخواهد بود.
حال برگردیم به آنچه در گلستان دل شما اتفاق افتاده. به راستی عشق است؟ اگر چنین باشد، شما قبل از عاشق شدن، تمام معیارهای اصلی یک همراه خوب را در نظر داشته اید و با دقت فرد مورد نظر را در داشتن و نداشتن آنها مورد سنجش قرار دادید. اگر نه، شما دل را به نگاهی باخته اید و عشقی که در دستهای دلتان وجود دارد، ارزش عشقی عاقلانه را ندارد چه رسد که شما را به عشقی الهی رهنمون شود.
عشق زمینی نیز اگر در مسیری یکسویه یا در مسیری دوسویه اما رو به ناکجاآباد عقل و دین باشد، مورد پذیرش نیست، حتی اگر در ظاهر، عارفانهترین لحظات را در روح شما بدمد.
حقیقت این است که شیطان، هنرمند توانایی است. گاهی آنقدر خوب سفسطه میبافد و جای فلسفه به ما قالب میکند که خیال میکنیم بزرگترین فیلسوف عالم است. گاهی آنقدر عاطفی و دلسوز نشان میدهد که گویا تجلی قلب خدا در زمین است. آنقدر ماهرانه همدلی و همدردی میکند که انگار بهترین روان شناس دنیاست. آنقدر عارفانه برخورد می کند که گاه او را فرشته یا پیامبری میبینیم که ما را به سوی خدا میبرد. همۀ اینها برای این است که نقابهای او، خیلی شبیه اصل هستند. گاهی آنقدر هیجان روانی را با شعف معنوی نزدیک نشان میدهد که تفاوت آن دو را احساس نمیکنیم مثلا همین رابطه با نامحرم بویژه برای جوانان؛ به گونهای این روابط را برای ما ترسیم میکند که حتی برای لحظهای احتمال گناه بودن آن را نمیدهیم ... اما باید دانست که همه اینها دانههای دام شیطان است تا قدم به قدم ما را بسوی گرفتاری ببرد؛ نقابی است که هنگام افتادن، دیگر ما را یارای بازگشت نیست.
خدا هم میداند توان ناقص آدمی از درک تمام ابعاد زندگی، عاجز است. دست گرم و قدرتمندی لازم است تا دستهای کودکانۀ عقل ما را بگیرد و از کوچه پس کوچه های ناهموار و خطرناک دنیا عبور دهد، از همه دامهایی که دشمنان ناپیدای ما (نفس و شیطان) برایمان گستردهاند به سلامت بگذراند و آرامش را به قلبمان، ایمانمان و سلامتمان هدیه نماید. از نگاه کودک، چاقو، وسیلۀ خوبی برای بازیست اما در نگاه مادر، حادثه ایست که می تواند روح و جسم کودک دلبند را بیرحمانه بیازارد. خدای مهربان، شما را بهتر از خودتان می شناسد. خدای مهربان، شما را بیشتر از خودتان دوست می دارد. خدای مهربان دیگران را هم بهتر از خودشان و شما می شناسد. خدای مهربان آینده و گذشته را می داند. خدای مهربان، شیطان را بهتر از من و شما میشناسد. خدای مهربان ... . همین خدایی که در این نزدیکی است، همین خدایی که شما را دوست دارد و شما نیز. طی این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است، بترس از خطر گمراهی
لذا راهی که عقل، شرع و عرف بر آن تکیه دارند، مسیری عاقلانه و مومنانه است. نه تنها عقل، بلکه عشق نیز حکم میکند که با مدیریت درست و قدرتمند عواطف و احساسات، راه را برای چشیدن عشقی والا و ارزشمند باز بگذاریم و بازیچه هر راهزن پیدا و ناپیدا نباشیم. عشق را از آسمان آغاز کنیم تا رنگ غبارآلود این ظلمتکده را نداشته باشد.
خواهر محترم، برای این اتفاق خدا را شکر کنید. مطمئن باشید خدا شما را دوست دارد که او شما را ترک کرده است. پسری که ارزش واقعی دختری را بداند هیچ وقت حاضر به دوستی با او نیست بلکه به صورت رسمی و محترمانه او را از خانواده اش خواستگاری میکند. پسری که با دختری دوست می شود شک نکنید که او عاشق گوهر وجود او نیست. زیرا کسی که برای خدای مهربان و دستورات او ارزشی قائل نباشد، به مخلوق و بنده او هم ارزش حقیقی نخواهد داد. بنابراین، احساسات خود را کنترل کنید و سعی کنید با احساسی که نسبت به او دارید مبارزه کنید، که این علاقه، نه عاشقانه است و نه عاقلانه. آن پسر هم اگر حقیقتا مشتاق شما باشد، درپی بدست آوردن شما از راه های منطقی، شرعی و مرسوم تلاش خواهد کرد. از این به بعد هم سعی کنید، تا وقتی که فردی به خواستگاری شما نیامده و تا وقتی که معیارها و ملاکهای لازم برای همسر را در وجود او ندیدهاید، به کسی علاقهمند نشوید. تنها از این طریق است که میتوانید به آیندهای مطمئن و زندگی زناشویی توأم با خوشبختی و سعادت امیدوار باشید.
ضمنا در صورت تمایل میتوانیم در مکاتبات بعدی راهکارهای فراموشی را برایتان ارسال کنیم.
خواهر ارجمند، راهکارهایی که از تالار روشن چشمهایتان گذشت، راههایی است که شما را از عشقی محصور در ابعاد مادی عبور میدهند و به علاقهای بیزمان و بیمکان می رسانند.
نویسنده:زهرا محمدی
- [سایر] سلام خسته نباشید. خیلی کوتاه بگم وقتتونو نگیرم. دختری 24 سالم. به پسری علاقه دارم که 2 سال از خودم کوچکتره و پسری کاری و پرتلاشه. می دونم منو برای ازدواج دوست نداره. خیلی غمگین و افسردم. چون پسر دلخواه منه. آیا اگر دعا کنم ممکنه خدا نظرشو برگردونه؟ مگه نمیگیم یا مقلب القلوب و الابصار؟
- [سایر] سلام دختری هستم که به پسری در فامیل علاقه مندم واین علاقه رابه خواهر پسر گفتم و او گفت دوست ندارد برادرش در فامیل ازدواج کند و مادرش هم همه جا گفته دختر و پسر به فامیل نزدیک نمیدم.خواهرش بهم گف دوست دختر داره ولی باور نکردم از لحاظ اعتقادی واخلاق خوبه. دوست ندارم زورکی خودمو تحمیلشون کنم البته پسره رفتارش باهام خوبه . از لحاظ ظاهر هم خوبه. عید غدیر از خدا خواستم خوابی بهم نشون بده داد میرسم ولی دوست دارم رفتاری که مناسبه خودش وخانوادشه داشته باشم که خدا هم ازم راضی باشه به نظر شما چه کنم؟
- [سایر] سلام حاج اقا جواب منو بدین خواهش میکنم کاملا خصوصی لطفا خواهش میکنم خصوصی باشه مشکلمو گفتم نه میتونم از خانوادم دست بکشم نه از او پسره الانم ازم خواسته که به قران قسم بخوریم که پای هم میمونیم بگید چیکار کنم ... خیلی داغونم کمکم کنید ممنونم حاج اقا
- [سایر] سلام. خسته نباشید. من دختری 20 ساله ام در حال حاضر بابام زندانه و متاسفانه حکم اعدام به او دادن. در این دوسال که بابام زندانه شرایط سختی دارم دلم میخواد به یه نفر تکیه کنم و درد و دل کنم باهاش ولی کسی نیس خیلی ها خواستن باهام دوست بشن ولی من از هیچ کدوم خوشم نمی اومد قبول نمیکردم از یه طرف آبروم برام مهمه از طرف دیگه هم خیلی ها ازم تعریف میکنن که خوشگلی همین باعث میشه وسوسه بشم که بخوام برم سراغ پسرا . یکی از دوستان بابام از من خیلی خوشش میاد هروقت میبینه منو کلی تعریف میکنه ازم یه پسر 23 ساله داره که اونم خوشتیپ و خوش اخلاقه یجورایی حس میکنم از من خوشش میاد چون خیلی بیشتر از قبل هروقت منو میبینه گرم میگیره و احوال پرسی میکنه. خیلی دلم میخواد باهاش یه دوستی داشته باشم شایدم آخر این دوستی به ازدواج ختم بشه ولی در کل از نظر خانوادگی خیلی خوبن . چند روزه وسوسه شدم بهش یا پیام بدم یا زنگ بزنم و حرف بزنم. ولی نمیدونم به صورت ناشناس باهاش دوست بشم یا از اول خودمو معرفی کنم؟ خیلی دلم میخواد یکی کنارم باشه موقعیت ازدواجم ندارم. اینم بگم این دوست بابام از نظر مالی ده درجه بهتر از ما هستن. بنظر شما چیکار کنم؟ تورو خدا زود جواب بدید تا کار احمقانه ایی نکردم.
- [سایر] سلام حاج آقا چراجوابمو نمی دید؟ دختری هستم 20ساله خیلی دوست دارم ازدواج کنم از خدا هم همیشه اینو می خوام که زودتر ازدواج کنم.خواهرم1سال و نیم از من کوچیکتره و از من خوشگلتر دوست ندارم زودتراز من ازدواج کنه این بده؟دعاکنید زودتر ازدواج کنم.تورو خدا جوابمو بدید ======== سلام من یه دختر20ساله هستم دوست دارم ازدواج کنم تاحدی هم خواستگار دارم ولی مورد خیلی خوبی پیش نیامده خواهرم 1 سال از من کوچیکتره و از من خوشگلتره دوست ندارم زودتر از من ازدواج کنه این بده که دوست ندارم زودتر از من ازدواج کنه؟از خدا خواستم که کمکم کنه ولی تا الان که نکرده.می ترسم چیزی رو که دوست ندارم به سرم بیاره.راهنماییم کنید ============= سلام و خسته نباشید دختری هستم 20 ساله همیشه دلم میخواد خدا ازم راضی باشه فکر می کنم یک صفت بد دارم همیشه از خدا خواستم این صفت رو ازم بگیره شما بهم بگین چیکار کنم آدم حسودی هستم ============== سلام حاج آقا چرا جواب منو نمی دید؟ چندبار براتون نوشتم
- [سایر] با سلام من دختری هستم23 ساله و یک سالو نیم ازدواج کردم اوایل شوهرم دوستم داشت ولی بهد ار مدتی ازم متنفره البته به خاطر خانوادش چون هروقت میومد بغلم می کرد و کلی باهم حرف میزدیم همش کارامو انجام میداد کلی کادوواسم میخرید خیلی حوامو داشت تا اینکه دیگه همه چیزش شده بودم من خانوادش بهش گفتن دیگه اینکارا نکن در شان شما نیست .......تحریکاتی که فکر میکنمروش اثر داشت از اون وقت دیگه انگار نه انگار من وجود دارم همش با من دعوا......منم هرچی تلاش میکنم با بیمحلیاش مواجم همش با مادرش و خواهرشه دیگه حتی حرفی واسه گفتن با من نداره کاریم نداره.....
- [سایر] سلام من پسری هستم 17 ساله که پارسال عاشق دختر خالم شدم ولی اون تا 3سال دیگه پاسم داد و گفت 3سال دیگه بیا حالا من احساس میکنم یا دوست دارم با یه دختری ارتباط تلفنی داشته باشم و اصلا هدفم جنسی نیست فقط دوست دارم ارتباط تلفنی داشته باشم ولی نمیخوام عشقمو هم از دست بدم من انشا الله مهر باید برم دانشگاه نمیدونم اگر با کسی دوست بشم تاثیری توی رابطم با عشقم داره یا نه از طرفی هرقدر خودمو مشغمل میکنم نمیتونم احساس تنهایی رو از بین ببرم با وجود اینکه دوست های پسر خوبی دارم حالا به نظر شما اگر با دختر
- [سایر] سلام .من فرزند آخر خانواده هستم و تو تهران زندگی میکنم وضعیت مالی خانوادمونم معمولیه .چند روز پیش پسر دوست مادرم از من خواستگاری کرد من پسرشو ندیده بودم آقا پسرم منو ندیده بودند .بعد از اینکه 1 جلسه مادر آقا پسر اومدند خونه ما و رفتند .(به منظور اجازه گرفتند از خانوادمو دیدن من )من دختر چادری نبودم .بعد 1 هفته مادرشون تماس گرفتند که اگه دختر خانم شما قبول میکنند چادری بشند من با پسرم بیام که ابنا همدیگرو ببینند من قبول کردم و خانواده من رفتند واسه تحقیق .شغلشون تو بازار تهران هست و مغازه تابلو ف
- [سایر] سلام حاج آقا از اینکه جوابمو ندادین ناراحت نشدم!میخواهم یه سوال دیگه بپرسم.من مدتهاست که فکر میکنم خدا نظر ویژه ای به من داره!همیشه سعی داره که کمکم کنه بعضی وقتها فکر میکنم منو بیشتر از بقیه دوست داره ایا با این طرز تفکر به زندگی ادامه دادن درسته یا اینکه نباید خودمو از بقیه جدا بدونم. البته این موضوع باعث شده که من کمتر گناه کنم چون میترسم خدا دیگه دوستم نداشته باشه.یاعلی
- [سایر] سلام من 27 سالمه و یه دختری رو دوست دارم که 2 سال و نیم ازم بزرگتره.با اینکه میدونم بزرگ بودن دختر از پسر مشکل سازه و حتی اینکه اگه این موضوع رو با خانوادم در میان بذارم شدیدا مخالفت میشه با این وجود نمیتونم فراموشش کنم. تنها مشکل من فقط اختلاف سنی هستش. من چیکار کنم ؟ فراموشش کنم؟ چطوری؟ نمیتونم بهش وابستگی پیدا کردم.لطفا راهنماییم کنین