برادرم بین من و همسرش تفاوت قائل می شود؛ مثلاً اگه من و زن داداشم هر دو امتحان داشته باشیم، اون توقع داره زنش دست به سیاه و سفید نزنه و من همه کارها رو انجام بدم و اینکه اگه اون غذا درست کنه خیلی خوبه ولی اگه من درست کنم به درد نخوره. به نظر شما من باید چیکار کنم؟ دانشجوی گرامی؛ از اینکه باری دیگر(پرسمان) را به عنوان همراه خود در مسیر زیبای زندگی برگزیدید، سپاسگزاریم. نمی دانیم برای توصیف رفتار برادرتان نسبت به خود و همسرش عمداً از واژه (تفاوت) به جای ( تبعیض) بهره گرفته اید و یا آنکه توجّه ویژه ای به این نکته نداشتید؛ امّا در بیان مثال های خود به نوعی به رفتار متفاوت برادرتان با شما و همسرش در شرایط مساوی اشاره داشته اید که در نگاه عرف بدان (تبعیض) می گویند. برای ما مشخّص نیست که رابطه شما و برادرتان در قبل از ازدواج چگونه بوده و تا چه حد با وی صمیمی و نزدیک بوده اید؛ امّا آنچه مسلّم می نماید آن است که این مسأله در ارزیابیهای فعلی شما از رفتار برادرتان بی تأثیر نیست. راهکار اساسی در مقابل چنین موقعیت هایی آن است که عزت نفس و اعتماد به نفس خود را بالا ببرید. در حقیقت شایسته است به موفقیت های خود فکر کنید، به توانایی هایی که دارید و تلاش هایی که میکنید، تا از این طریق در خودتان احساس ارزشمندی بوجود بیاورید؛ زیرا اگر چنین احساسی نداشته باشید نه تنها اعتماد به نفس کافی نخواهید داشت، بلکه این مسأله موجب اضطراب شما نیز خواهد شد. یادتان باشد انسانهایی که برای خود احترام قائلند واحساس ارزشمندی میکنند افرادی با عزت نفس بالا هستند. گام دیگری که می توانید در این زمینه بردارید آن است که سعی نمایید در موقعیّتی مناسب برداشت خود از رفتار متفاوت برادرتان با شما و همسرش را با وی در میان بگذارید تا این فرصت را به او هدیه دهید که از دیدگاه شما در مورد رفتار کنونی اش آگاهی یابد؛ زیرا غفلت، حساسیت و تعصب و ... هر کدام به تنهایی می تواند در بروز چنین رفتارهایی از سوی برادرتان دخیل باشد که اصلاح آن، فرع بر آگاهی وی از تأثیر اینگونه امور در جهت دهی رفتارش می باشد؛ بنابراین در فرصتی مناسب از رفتار برادرتان به گونهای که در ادامه به برخی از شرایط آن اشاره خواهد شد، انتقاد نمایید؛ زیرا باید این واقعیت را پذیرفت که در موقعیتهای مختلف گاهی ناچار به انتقاد کردن از دیگران هستیم و باید همه تلاش خود را به کار بندیم تا انتقادمان سازنده باشد و بر فرد مورد نظر تأثیر بگذارد : 1- قبل از اینکه از رفتار برادرتان نسبت به خود انتقاد نمایید، مطمئن شوید رفتارش واقعاً نادرست بوده و مستحق انتقاد است و شما در ارزیابی خود دچار اشتباه نشدهاید؛ زیرا گرچه ممکن است همیشه چنین نباشد، ولی این احتمال وجود دارد که شاید واقعاً عروس شما در پخت یک غذا بهتر از شما عمل نموده باشد. 2- یادتان باشد که شما می خواهید به نتیجه بهتری دست پیدا کنید، لذا به این نکته بیندیشید که در میان گذاشتن این مسأله با برادرتان می تواند تأثیری بر او داشته باشد؟! وگرنه بهتر است خود را خسته ننمایید. 3- ضرورت سنجی نمایید. به نظر می رسد، برادرتان و همسرش، مدّت زمانی اندک با شما در زیر یک سقف زندگی خواهند کرد و به زودی به خانه مستقلی نقل مکان می نمایند، ضرورتی ندارد در این مرحله، از این مسأله لب به انتقاد بگشایید، بلکه بهتر است صبر پیشه نمایید. 4- اگر به این نتیجه رسیده اید که با برادرتان در این زمینه گفتگو نمایید، سعی نمایید در ادبیات گفتاری خود از کلمات (همیشه) و (هرگز) استفاده ننمایید و مثلاً نگویید که( تو همیشه بین من و همسرت فرق می گذاری)؛ زیرا این قبیل کلمات، شخصیت آدم ها را به لاک دفاعی فرو برده و این حس به آنها دست می دهد که شما روی نقاط ضعفشان متمرکز شده اید . 5- هرگز تصور نکنید که ابراز کلامی خواستهها و نیازهای درونیتان، از نگاه برادرتان به منزله گدایی عشق و محبت قلمداد خواهد شد، بلکه دروازهای خواهد بود برای نفوذ در قلب برادرتان و افزایش صمیمیت بین او و شما به عنوان خواهری که خیرخواه برادر خود است و او را دوست دارد. 6- از مقایسه کردن خود و عروس تان در برابر برادرتان بپرهیزید تا حسن نیت شما به وی منتقل گردد. 7- به هیچ عنوان در جمع و یا در حضور عروستان از تفاوت رفتاری برادر خود با او و شما صحبت به میان نیاورید. 8- غیرمستقیم به موضوع مورد نظر اشاره کنید. به عنوان مثال در مورد ماجرایی که در مسأله طبخ غذا اتفاق افتاده سعی کنید با طرح سؤالاتی هدفدار، برادرتان را وادار کنید تا مسیر بحث را به همان سمتی که شما می خواهید بکشاند و آن وقت حرفتان را شروع کنید. به عنوان مثال از این سؤال شروع نمایید که چه نوع غذا و یا خورشتی را دوست دارد و ... . از این طریق او را در وضعیتی قرار دهید که خودش همه حرفها را بزند. ضمن آنکه او با این کار، می تواند از خودش دفاع کند و شاید کار به جایی برسد که لازم نباشد شما به بحث خود با وی ادامه دهید؛ زیرا چه بسا ممکن است برادرتان به صورتی هوشمندانه و برای تشویق همسرش برای آشپزی و ... از دستپخت وی تعریف و تمجید نماید تا از این طریق انگیزه او را برای مداومت در چنین کاری برانگیزد. شاید هم فقط و فقط از آشپزی همسرش تعریف کرده و در مقابل نه تنها مقایسهای بین دستپخت شما و وی نداشته، بلکه شما به دلیل ذهنخوانی و ... دچار چنین برداشتی شده باشید. نکته نهایی دانشجوی گرامی؛ اگر متوجّه شدید که حق با شما بوده و برداشتتان از رفتار برادرتان صحیح بوده، از وی اعترافگیری نکنید. فراموش نکنید برادرتان آدمی معمولی و ممکن الخطاست که به تازگی ازدواج نموده و سابقاً با چینن موقعیّتهایی مواجه نبوده؛ لذا صاحب تجربه چندانی در اینگونه امور نیست. بنابراین کاری نکنید که او را بین شما و همسرش قرار دهد. بد نیست که گاهی ستارالعیوب بودن و عیب پوشی را از خدایمان بیاموزیم که با آن که هزاران ( آتو ) از هر کدام ما در دست دارد، آبرویمان را حفظ می کند. موفق باشید. باز هم با ما سخن بگویید. نویسنده : رضا وظیفه مند
برادرم بین من و همسرش تفاوت قائل می شود؛ مثلاً اگه من و زن داداشم هر دو امتحان داشته باشیم، اون توقع داره زنش دست به سیاه و سفید نزنه و من همه کارها رو انجام بدم و اینکه اگه اون غذا درست کنه خیلی خوبه ولی اگه من درست کنم به درد نخوره. به نظر شما من باید چیکار کنم؟
برادرم بین من و همسرش تفاوت قائل می شود؛ مثلاً اگه من و زن داداشم هر دو امتحان داشته باشیم، اون توقع داره زنش دست به سیاه و سفید نزنه و من همه کارها رو انجام بدم و اینکه اگه اون غذا درست کنه خیلی خوبه ولی اگه من درست کنم به درد نخوره. به نظر شما من باید چیکار کنم؟
دانشجوی گرامی؛ از اینکه باری دیگر(پرسمان) را به عنوان همراه خود در مسیر زیبای زندگی برگزیدید، سپاسگزاریم.
نمی دانیم برای توصیف رفتار برادرتان نسبت به خود و همسرش عمداً از واژه (تفاوت) به جای ( تبعیض) بهره گرفته اید و یا آنکه توجّه ویژه ای به این نکته نداشتید؛ امّا در بیان مثال های خود به نوعی به رفتار متفاوت برادرتان با شما و همسرش در شرایط مساوی اشاره داشته اید که در نگاه عرف بدان (تبعیض) می گویند.
برای ما مشخّص نیست که رابطه شما و برادرتان در قبل از ازدواج چگونه بوده و تا چه حد با وی صمیمی و نزدیک بوده اید؛ امّا آنچه مسلّم می نماید آن است که این مسأله در ارزیابیهای فعلی شما از رفتار برادرتان بی تأثیر نیست.
راهکار اساسی در مقابل چنین موقعیت هایی آن است که عزت نفس و اعتماد به نفس خود را بالا ببرید. در حقیقت شایسته است به موفقیت های خود فکر کنید، به توانایی هایی که دارید و تلاش هایی که میکنید، تا از این طریق در خودتان احساس ارزشمندی بوجود بیاورید؛ زیرا اگر چنین احساسی نداشته باشید نه تنها اعتماد به نفس کافی نخواهید داشت، بلکه این مسأله موجب اضطراب شما نیز خواهد شد. یادتان باشد انسانهایی که برای خود احترام قائلند واحساس ارزشمندی میکنند افرادی با عزت نفس بالا هستند.
گام دیگری که می توانید در این زمینه بردارید آن است که سعی نمایید در موقعیّتی مناسب برداشت خود از رفتار متفاوت برادرتان با شما و همسرش را با وی در میان بگذارید تا این فرصت را به او هدیه دهید که از دیدگاه شما در مورد رفتار کنونی اش آگاهی یابد؛ زیرا غفلت، حساسیت و تعصب و ... هر کدام به تنهایی می تواند در بروز چنین رفتارهایی از سوی برادرتان دخیل باشد که اصلاح آن، فرع بر آگاهی وی از تأثیر اینگونه امور در جهت دهی رفتارش می باشد؛ بنابراین در فرصتی مناسب از رفتار برادرتان به گونهای که در ادامه به برخی از شرایط آن اشاره خواهد شد، انتقاد نمایید؛ زیرا باید این واقعیت را پذیرفت که در موقعیتهای مختلف گاهی ناچار به انتقاد کردن از دیگران هستیم و باید همه تلاش خود را به کار بندیم تا انتقادمان سازنده باشد و بر فرد مورد نظر تأثیر بگذارد :
1- قبل از اینکه از رفتار برادرتان نسبت به خود انتقاد نمایید، مطمئن شوید رفتارش واقعاً نادرست بوده و مستحق انتقاد است و شما در ارزیابی خود دچار اشتباه نشدهاید؛ زیرا گرچه ممکن است همیشه چنین نباشد، ولی این احتمال وجود دارد که شاید واقعاً عروس شما در پخت یک غذا بهتر از شما عمل نموده باشد.
2- یادتان باشد که شما می خواهید به نتیجه بهتری دست پیدا کنید، لذا به این نکته بیندیشید که در میان گذاشتن این مسأله با برادرتان می تواند تأثیری بر او داشته باشد؟! وگرنه بهتر است خود را خسته ننمایید.
3- ضرورت سنجی نمایید. به نظر می رسد، برادرتان و همسرش، مدّت زمانی اندک با شما در زیر یک سقف زندگی خواهند کرد و به زودی به خانه مستقلی نقل مکان می نمایند، ضرورتی ندارد در این مرحله، از این مسأله لب به انتقاد بگشایید، بلکه بهتر است صبر پیشه نمایید.
4- اگر به این نتیجه رسیده اید که با برادرتان در این زمینه گفتگو نمایید، سعی نمایید در ادبیات گفتاری خود از کلمات (همیشه) و (هرگز) استفاده ننمایید و مثلاً نگویید که( تو همیشه بین من و همسرت فرق می گذاری)؛ زیرا این قبیل کلمات، شخصیت آدم ها را به لاک دفاعی فرو برده و این حس به آنها دست می دهد که شما روی نقاط ضعفشان متمرکز شده اید .
5- هرگز تصور نکنید که ابراز کلامی خواستهها و نیازهای درونیتان، از نگاه برادرتان به منزله گدایی عشق و محبت قلمداد خواهد شد، بلکه دروازهای خواهد بود برای نفوذ در قلب برادرتان و افزایش صمیمیت بین او و شما به عنوان خواهری که خیرخواه برادر خود است و او را دوست دارد.
6- از مقایسه کردن خود و عروس تان در برابر برادرتان بپرهیزید تا حسن نیت شما به وی منتقل گردد.
7- به هیچ عنوان در جمع و یا در حضور عروستان از تفاوت رفتاری برادر خود با او و شما صحبت به میان نیاورید.
8- غیرمستقیم به موضوع مورد نظر اشاره کنید. به عنوان مثال در مورد ماجرایی که در مسأله طبخ غذا اتفاق افتاده سعی کنید با طرح سؤالاتی هدفدار، برادرتان را وادار کنید تا مسیر بحث را به همان سمتی که شما می خواهید بکشاند و آن وقت حرفتان را شروع کنید. به عنوان مثال از این سؤال شروع نمایید که چه نوع غذا و یا خورشتی را دوست دارد و ... . از این طریق او را در وضعیتی قرار دهید که خودش همه حرفها را بزند. ضمن آنکه او با این کار، می تواند از خودش دفاع کند و شاید کار به جایی برسد که لازم نباشد شما به بحث خود با وی ادامه دهید؛ زیرا چه بسا ممکن است برادرتان به صورتی هوشمندانه و برای تشویق همسرش برای آشپزی و ... از دستپخت وی تعریف و تمجید نماید تا از این طریق انگیزه او را برای مداومت در چنین کاری برانگیزد. شاید هم فقط و فقط از آشپزی همسرش تعریف کرده و در مقابل نه تنها مقایسهای بین دستپخت شما و وی نداشته، بلکه شما به دلیل ذهنخوانی و ... دچار چنین برداشتی شده باشید.
نکته نهایی
دانشجوی گرامی؛ اگر متوجّه شدید که حق با شما بوده و برداشتتان از رفتار برادرتان صحیح بوده، از وی اعترافگیری نکنید.
فراموش نکنید برادرتان آدمی معمولی و ممکن الخطاست که به تازگی ازدواج نموده و سابقاً با چینن موقعیّتهایی مواجه نبوده؛ لذا صاحب تجربه چندانی در اینگونه امور نیست. بنابراین کاری نکنید که او را بین شما و همسرش قرار دهد. بد نیست که گاهی ستارالعیوب بودن و عیب پوشی را از خدایمان بیاموزیم که با آن که هزاران ( آتو ) از هر کدام ما در دست دارد، آبرویمان را حفظ می کند.
موفق باشید. باز هم با ما سخن بگویید.
نویسنده : رضا وظیفه مند
- [سایر] سلام آقای مرادی.ببخشید دوباره مزاحم می شم.احتمالا سوال قبلی که فرستادم به دستتون نرسیده.(اگه میشه خصوصی باشه) خلاصه اش این بود که یه نفر تلفنی اصرار داشت باهام آشنا بشه خیلی التماس می کرد،قسم می خورد که نیت بدی نداره،خیلی تنهاست و احتیاج به کمک داره.نمیخواستم جوابشو بدم ولی به خاطر اسرار زیاد دلم سوخت و فکر کردم میتونم کمکش کنم.حالا موندم سر دوراهی که چی درسته؟اگه میتونم، کمکش کنم یا دیگه جوابشو ندم؟سوء ظن نسبت به اون و قضاوت یک طرفه من اشتباهه یا اینکه فکر کنم حرفاش درست بوده و نیتش خیره؟ ضمنا اصرار بیش ازحدش منطقی به نظر نمیرسه چون به قول خودش اگه شماره منو اتفاقی گرفته بود به جای اینهمه خواهش می تونست یه شماره دیگه رو امتحان کنه!از اینکه طولانی شد یا ممکنه تکراری باشه عذر می خوام.
- [سایر] با سلام وخسته نباشید خدمت مشاور محترم مشکل من با همسرم است من 3 ساله ازدواج کردم. هر دو شاغلیم وبچه هم نداریم. 4 سال از من بزرگتره. خیلی به حرفام توجه نمیکنه وقتی داره تلویزیون نگاه میکنه باید چند بار صداش بزنم که نگام کنه و وقتی هم نگاه میکنه یه جواب سرسری میده. اونجوری که من میخوام بهم محبت نمیکنه شاید هم من توقع بالایی دارم نمیدونم. ولی ایا محبت خواستن از شوهر توقع بالائیه؟ اگه از اون تقاضای محبت نکنم از چه کس دیگه ای باید تقاضا داشته باشم؟ به خدا من هیچی ازش نمیخوام فقط میخوام بیشتر به حرفام گوش بده. به درد و دلام .خیلی وقتا احساس تنهایی میکنم . روزای اول ازدواج می گفت من خیلی احساساتی هستم اما الان میبینم واقعا اونجوری نیست منم چند روزه باهاش قهر نیستم اماسر سنگینم میخوام این کارو ادامه بدم تا جایی که متوجه اشتباهش بشه. به نظر شما کار درستی میکنم که سر سنگینم؟ آیا باید رفتارم مثل خودش باشه ونسبت به اینکه یه کم بی عاطفه هست حساسیت به خرج ندم؟چی کار کنم بیشتر بهم توجه کنه؟کمکم کنید ممنون
- [سایر] سلام ضمن تشکر از سایت زیبا خلاق و جامعتون من ایرانی تهرانی28ساله مهندس صنایع کارشناس کنترل پروژه متاهل هستم آقای دکتر من مدت 1سال که با دختر داییم که دیپلم داره ازدواج کردم قبل از اون هم یک سال عقد بودیم .ما ظاهرا رابطه خیلی خوبی با هم داریم فقط خانمم خیلی به خانوادش وابسته است.از صبح که من میرم شرکت اون میره خونه خواهرش ویا خونه مادرش تا نیم ساعت قبل اینکه من بیام خونه. وقتی من میرسم خونه اون خیلی خسته است حوصله منو نداره من با رفتنش مشکلی ندارم اون حق داره بره ولی به نظر من اون تحت تاثیر من نیست و به شدت به هر حرفی که اونا بزنن انگاری وحی منزل باشه، گوش میده . من بارها تلاش کردم که اون یه کلاسی بره برای روحیش،کلاس ورزشی،ایروبیک،قرآن،مشاوره زندگی و ... اما همیشه متاسفانه انگار که این کلاسا وقت رفت و اومدشو به خونه اونا کم میکنه ،باهام همکاری نمی کنه میگه دوست ندارم برم. خلاصه همش دوست داره تو خونه اونا کار یدی کنه ،از اول من حدس میزدم از لحاظ فکری خیلی با هم فاصله داشته باشیم ولی فکر می کردم تغییر میکنه اما متاسفانه یک آدم ظاهربین سطحی و ... باقی مونده و اصلاً نمی خواد تغییر کنه حتی از من میخواد با دوستای من که هم خودشون هم زناشون تحصیل کرده اند کمتر رفت و آمد کنیم یا نکنیم من احساس میکنم احساس کمبود میکنه اما من این مسائل هیچ وقت بهش سرکوفت نزدم و فقط خواستم با محبت به یه اشتراک برسیم ضمن اینکه مادر خانمم خیلی تو زندگیم دخالت می کرد یعنی تو زندگی همه خواهر برادرای خودش و دیگران دخالت می کنه اما من اوایل با تذکر و در آخر توی یه دعوای حسابی که اصلاًدلم نمی خواست اتفاق بی افته تهدیدش کردم که خداروشکر دخالتاش خیلی کمتر شده اما نفوذش رو خانمم خیلی زیاده به حدی که اعصاب منو خورد میکنه چون من دوست دارم خانمم انجوری باشه که من میخوام نه اونجوری که مادرش میگه . من به خاطره زندگیم و آبروم سعی می کنم از خیلی از مسائل بگذرم اما گذشت من باعث شده خانمم به راهی که خودش می خواد ادامه بده من بارها بهش گفتم اینجوری هیچ پیشرفت فکری نمی کنی اما اون فقط دوست داره خونه داری کنه ، اینقدر به خواهرش و مادرش و... کمک میکنه که تو سن 26 سالگی دست درد و پا درد شدید داره من اگه بهش بگم به خودت فشار نیار عصبانی میشه خلاصه خیلی دلم می خواد فاصلم با اون کم بشه ولی نمیدونم چه جوری؟ لطفا راهنماییم کنید
- [سایر] سلام من دانشجوی سال اخر هستم مدتی است که قصد ازدواج دارم وبه خانواده و اطرافیان هم گفتم که موردی رو به من معرفی کنن به دلایلی نشد در دانشگاه دختر خانومی رو دیدم به نظرم خوب امد با دوست صمیمی ام هم مشورت کردم او هم اونو میشناخت با این همه تحقیقات کردیم دیدیم مورد خوبی است قرار گذاشتیم با هم صحبت کنیم اصل صحبتی که کردم میگم تا فکر نکنین که قضیه عشق و عاشقی بوده و ... بهش گفتم من راه خودمو انتخاب کردم و اون راه خداست واگه کاری رو تشخیص بدم بر خلاف نظر خداست انجام نمیدم حتی اگه ناراحت بشین در ضمن ما باید هدفمون رسیدن به خدا باشه نه چیز دیگر ی بهشون گفتم مادرمو میارم با شما صحبت کنه اگه قبولتون نکرد من بدلیل اعتقادی که به تجربه مادرم دارم حرفش رو قبول میکنم که مادرم هم اونو پسندید بعد از مدتی من از طریقی متوجه مسئاله ای شدم واون هم این بود که ای دختر خانوم یک سال پیش خود کشی کرده بوده دلیلش مفصله بعد خودش هم تایید کرد و گفت که بعد از خود کشی بسیار تنها بودم و کسی منو درک نمیکرد در این تنهایی رو به خدا اوردم و اون هم کمکم کرد برداشت خود من از این قضیه اینه که اون بیشتر به خاطر صحبت های من جذب شده خدا کمک کنه بتونیم عمل کنیم بگذریم هم من هم ایشون با ادم های مختلفی مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که به درد هم میخوریم در ابتدا انتخاب ما خیلی منطقی بود ما زنگ زدیم منزلشون اون ها گفتن که ایشون یه خواهر بزرگتر داره تا اون نره ما اینو نمیدیم از ما اسرار و از اون ها انکار من حتی خودم با پدرشون صحبت کردم ولی مرغ اونا یه پا داره این بنده خدا هم خیلی تو خونه تحت فشاره و تقریبا شبیه به یک زندانی باهاش رفتار میشه حتی اجازه نداره با دوستاش بره بیرون و کسی هم به حرفاش گوش نمیکنه خانوادش به اون به دیده یک محکوم نگاه میکنن این بنده خدا هم میگه اخر یه روز خسته میشم شناسناممو ور میدارم میام بیرون که من با ملایمت بهش توضیح دادم که نباید این کار و بکنه و من خودم با کمک خانوادم راه حلی برای مشگل اون پیدامیکنم چون پدر من در جریان کامل قضایا هست ولی اون هم دیگه راه حلی به ذهنش نمیرسه از طرفی اگر من هم کم بیارم بنده خدا ممکنه کاری دست خودش بده که تلویحا به یکی از دوستاش گفته حالا من هم موندم چیکار کنم امیدوارم به راهنمایی شما تو رو خدا یه راه حلی جلوی پای ما بزارین ... خیلی ممنون میشم اگه کمکمون کنین
- [سایر] با سلام مدت چندماهی است که با دختر خانمی آشنا شدم و کل خانوادمون هم در جریان رابطمون هستن از روز اولم قصدم ازدواج بود و من بخاطر تنهاییم اصرار داشتم که این ازدواج زودتر صورت گیرد و بعد از چندماه دخترموافقت کرد که بریم خاستگاری و قرار گذاشتیم که بریم اما متاسفانه من دچار دیسک کمر شدم و قرار خاستگاری افتاد برای بعد از تعطیلات نوروز . اما بازم دختر اصرار کرد که بندازیمش عقب و تابستون من فعلا آمادگیشو ندارم و از من هم اصرار های روزانه که دلیل این کارت چیه و اونم از این رفتارم خسته شد وگفتش که یه مدت ازهم جداباشیم تا یمدت و همه چیزو بسپاریم به دست زمان تا همه چیز درست بشه ولی من قبول نکردم تا دیروز که گفتش دیگه دوست ندارم و برای همیشه خداحافظی کرد و منم گفتم که با پدرت تماس میگیرم اما اون گفتش با این کارت فقط منواز خودت و کارات متنفر میکنی . هرکاری کردم که بهم یه فرصت دیگه بده گفتش گوشم از حرفات پرهست چندبار تا حالا فرصت دادم ولی بازم کارات و رفتارات رو تکرار میکنی . من خیلی دوسش دارم اون حتی دیروز اومد برای من چندمیلیون پول فرستاد منم میگم حتما دوسم داره شاید با این کارش خاسته امتحان کنه ک عایا میتونم دووم بیارم و از فرصتی که دوباره بهم داده استفاده کنم یا نه چون این چند مدت همیشه بهم میگفت که خسته هستم نیاز به آرامش دارم بزار یه مدت استراحت کنم آروم بشم منم این مدتی که مریض بودم حدود دوماهه الان همش توخونه بودم افسرده شده بودم و فشارعصبیمو روی اون خالی میکردم الان میگم بهش وقت بدم ی مدت استراحت کنه هم برای خودم خوبه هم برای اون که آروم بگیره یه دلم هم میگه نکنه کلا ازت جدا بشه . چون من نمیتونم به جدایی از ائن فک کنم کل خونواده منتظر ازدواج ما دونفرن حتی همکارای هر دونفرمون هم میدونن ک ماهمدیگرو دوست داریم . ما خیلی همدیگه رو دوس داریم میدونم اونم دوسم داره اگه دوسم نداشت به خونوادش نمیگفت . نمیدونم چیکارکنم دارم از دوریش دیوونه میشم منی که هرروز منتظر پیامش یا زنگش بودم الان چیکارکنم به هیچ وجه حالم خوب نیست به نظر شما چیکار کنم که آروم بگیرم و بتونم به هدفم که اون هست برسم ؟
- [سایر] سلام آقای مرادی امیدوارم الان که دارین پیام من می خونید حالتون خوب باشه ( البته انشاالله که همیشه حالتون خوب باشه } نوشتین کوتاه پس منم می رم سر حرفام : آقای مرادی من از دست خودم کلافم& خستم&آخه پس کی این زندگی تموم میشه . واقعا بی معنی واسه چی داریم زندگی می کنیم ؟ واسه چی داریم کار می کنیم درس می خونیم ؟ تا کی این روزها همین طور تکرار میشن ؟ کی راحت میشیم ؟ زندگی برای من خیلی سخت می گذره . از این که جلوی چشمات زندگی که با تمام امید می خوایی سرپا نگهش داری به ... هم بدونی این زندگی چطور داره فنا میشه و کی داره بهش آتیش می زنه ولی اجازه حرف زدن و دفاع از مسائل شخصیتم نداشته باشی تو زندگیم عین کسی شدم که دست و پا و دهنش بستن و انداختنش تو یه استخر آب و میگن حالا اگه هنر داری شنا کن . شدم عین سگ .دیدن سگای خونگی چطور مطیع صاحبانشون هستن ؟ غیر اونا اجازه هیچ کاری ندارن اگه اونا بخوان میره گردش اگه اونا بخوان میره بازی وووووو زندگی من و خانوادم عمو و زن عموم دارن به باد میدن تو هر کاری دخالت میکن من الان 23 سالم و دانشجوی سال آخر کارشناسیم ولی خوب یادم که عموم اجازه نمی داد من درس بخونم همون کلاس چهارم من می خواستن از مدرسه در بیارن تا بچه هاشون نگه دارم چیزی که برام غیر قابل قبول اینه که چرا پدر و مادرم اینقدر گوش به حرف اون موجودات آدم نما می کنن هر خواستگاری که در خونمون می زنه زن عموم با گفتن حرفایی که هر کسی با شنیدنش شاخ در میاره می ذاره مبره ( من هیچ وقت کاری نکردم که پیش خدا رو سیاه باشم و ازطرفی من منتظر این نیستم که کسی بیاد دستم بگیره و ببره تا خوشبختم کنه من تو زندگیم برای همه ی اون چیزای نداشته خدام داشتم ولی نمی تونم اجازه بدم که بعد این همه سال با احترام آبرو زندگی کردن هر ناکسی من بد نام کنه . خیلی اتفاقات هست برای نوشتن ولی می دونم زیاد میشه و حوصله ی شما هم سر میره فقط یه خواهشی دارم برام ننویسین که با پدر و مادرت حرف بزن و بپرس چرا ؟ چون فایده نداره من تقریبا هر راهی امتحان کردم جز خودکشی اونم می خواستم بکنم که خدا بد جوری زد رو دستم پس دیگه به فکرش نیستم )
- [سایر] ا عرض سلام و خسته نباشید خدمت حاج آقامرادی 1-من دختری 21 ساله دانشجوی رشته کامپیوتر از شیراز هستم. 2-خواستگاری دارم 27 ساله از ...(یکی از شهرستانهای استان ...) که عموی دوستم میشه خانواده دار هستند و پسر خوبی به نظر میرسه دیپلم داره و شغلش هم آزاد هست 3-مراحل خواستگاری 3 جلسه طول کشید ودر 2 جلسه اخر با هم صحبت کردیم 4-اما حاج آقا من نمیتونم راجع بهش نظر قطعی بدم نه میتونم جواب مثبت بدم نه منفی البته میزان رضایتم بیشتر از نارضایتیم هست 5-تا یکی دو هفته دیگه باید جواب نهایی رو بدم 6-حاج آقا من همیشه دوست داشتم کسی که منو میخواد اگر یکبار بهش نه گفتم ول نکنه بره دلم میخواد بدونم چقدر براش ارزش دارم؟حاضر هست یکبار دیگه ازم خواستگاری کنه یا نه؟حالا هم قصدم اینه که به ایشون جواب منفی بدم ببینم مجددا ازم خواستگاری میکنه یا نه ؟ برای چیزی که میخواد تلاش میکنه یا نه ؟اصلا واقعا منو میخواد یا فقط اومده که یه زنی گرفته باشه؟ و اگه من نشدم عیب نداره یکی دیگه؟ 7- حالا سوالم از شما اینه که به نظرتون اینجور امتحان کردن درسته یا نه ؟ با توجه به این که اونا مال یه شهر دیگه هستن و باید خیلی سفت و سخت امتحان شن.به قول حافظ شیراز که میگه: در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن کس عیار زر خالص نشناسد چو محک حاج آقا یه تفال به حافظ زدم همین غزل که یه بیتشو واستون نوشتم اومد البته میدونم آدم آیندشو دسته فال نمیده ولی خوب فال آدمو یه دل تر میکنه گاهی میگم اگر برگشت که جواب مثبت رو بهش میدم ولی اگر برنگشت چیزی از دست نخواهم داد بازم موقعیت های خوب یا شاید بهتر برام میادتازه اگر واقعا قسمتم با ایشون باشه هیچ چیز جلوی این ازدواجو نمیتونه بگیره و اون دوباره میاد من خیلی به قسمت تو ازدواج اعتقاد دارم 8-حاج آقا واقعا نمیدونم چیکار کنم راهنماییم کنید و اگر جایی دارم اشتباه میکنم بهم بگید درک میکنم که سرتون خیلی شلوغه باور کنید من سعی کردم همیشه تو سایت جستجو کنم و کمتر مزاحم وقت شما بشم و جواب سوالاتم رو هم با جستجو کردن میگیرم ولی لطفا اینو جواب بدید اگر قابل جواب دادن هم نیست حداقل یه جواب بدید که من بفهمم درست تو سایت عضو شدم لطفا اگر جواب دادید شهر محل سکونت آقا پسر رو نقطه چین کنید وقتتون رو خیلی گرفتم شرمنده- سایت فوق العاده ای دارید من که هر وقت میرم تو سایت زودتر از یکی دو ساعت نمیتونم بیرون بیام از بس که جالب و خوب هست-سپاسگذارم موفق باشید
- [سایر] با سلام من 19 سالمه و برای اولین بارعاشق شدم من در دانشگاه عاشق همکلاسیم شدم که اون هم همسن منه چون تا حالا عشق رو تجربه نکرده بودم متوجه احساسم نشده بودم و سعی کردم اونو فراموش کنم اما یکسال گذشت و من نتونستم این کار رو بکنم تا این که این مسئله رو با همکلاس پسر کلاسمون(دوست صمیمیم) در میون گذاشتم من خیلی خجالتی بودم و گفتم نمبتونم رودرو برم جلو و ازش خواستگاری گنم دوستمم سعی کرد شمارشو بگیره تا تلفنی بهش بگم که دوسش دارم اما به هر دری زد نشد دیگه داشتم نا امید میشدم و از خدا خواستم که به یاری من برسه تا اینکه دوستم مشکل منو به یکی از همکلاسی های دختر کلاس گفت و اونم رفت با دختری که من دوسش دارم صحبت کرد و گفت که فلانی بهت علاقه مند شده و اومد بهم گفت که اون فقط لبخند زده وهیچی نگفته که منو دوست داره یا نه(اینو فهمیدم که شاید اون با این لبخند بهم علاقه داره) بنابراین خودم دل به دریا زدم و رفتم جلو وازش خواستگاری کردم اون اول به من گفت دوسم داره وبه چشم برادر بهم نگاه میکنه منم بهش گفتم هیچ وقت به یه پسر نگو به چشم برادر تو رو نگاه میکنم بدجور اذیت میشه اون گفت نمیخواد با هیچ پسری دوست بشه چون این کار آخر عاقبت نداره و منم درجا بهش گفتم اصلا قصد دوستی با شما رو ندارم و واقعا هم نداشتم من بهش گفتم شما که بلاخره باید ازدواج کنی خوب چرا نمیخوای با کسی که دوستون داره ازدواج کنی اون گفت الان قصد ازدواج نداره و هر وقت وقتش که بشه میاد و به من میگه و اینم بگم که این خانوم تو کلاس تا حالا با هیچ پسری حرف نزده ودر طول این مدت تنها پسری که باهاش حرف زده من بودم حتی منم صحبتو شروع نکرده بودم باهاش خودش باهام حرف زده بود و درباره مسائل درسی باهم صحبت کرده بودیم حالا سوال من اینه اگه این خانوم مثلا یه دو سه سال دیگه بیاد به من بگه که آمادگی ازدواج دارم منی که کار فعلا ندارم و مادرم هم همیشه میگه تو تا 25 سالت نشه برات زن نمیگیرم چی باید جوابش بگم من واقعا دوسش دارم و نمیخوام از دستش بدم میترسم اگه بهش بگم که آمادگی ازدواج ندارم و مجبوریم صبر کنیم دیگه فراموشم کنه و با یکی دیگه ازدواج کنه لطفا کمکم کنید بذارید اینا رو هم بگم من یه آدمی هستم که نماز میخونم و روزه هامم میگیرم اونم همین و با حجابه و در کل بگم از نظر دینی و مذهبی و فرهنگی به هم میخوریم
- [سایر] سلام آقای دکتر خواهر من 23 سال سن داره که جدیداً یک پسری که قبلا در دوران دانشگاه همکلاسیش بوده اومده خواستگاریش، هر دوشون تا فوق دیپلم مدیریت خوندن و هر دو هم قصد ادامه تحصیل دارن ولی پسره میگه فعلا از نظر کاری سرم شلوغه، البته پسره با دیپلم رفته سرکار و بعد برای دانشگاه اقدام کرده که توی دانشگاه هم با خواهرم آشنا شده البته الان یکسالی است هر دو از فوق دیپلم فارغ التحصیل شدن.پسره 26-27 سال سن داره. به نظر و از حرفاش پسر خوب و کاری میاد،میزان حقوقش یک میلیون تومنه در حال حاضر و سرپرست قسمت خدمات پس از فروش یک شرکت بزرگ شیرآلات صنعتیه، یعنی ایشون هماهنک کننده و اعزام کننده نیروهاشون برای نصب و تعمیر شیرآلاتیه که به دیگران میفروشن که گویا سرشم خیلی شلوغه.خواهرم از ایشون خوشش میاد ولی با میزان حقوقش و سمتی که در محیط کارش داره مشکل داره و همین باعث دو دلی و تردید خواهرم در تصمیم گیریش شده.خواهرم تقریباً آدم خوش گذرون و ولخرجیه و زندگی خود ما در سطح خیلی معمولی و کارمندیه، و خواهرم همیشه میگه من دوست ندارم مثل مامان و بابا زندگی ساده ای داشته باشم. اما چون از اخلاق و رفتار و ظاهر پسره خوشش اومده و اینکه خانواده پسره خانواده خوب و سالمی هستن خواهرمو دچار دو دلی در تصمیم گیری کرده خواهش میکنم کمک کنید و بگید چیکار باید کرد.دنبال مشاور خوب هم برای مراجعه گشتیم ولی کسیو که از شیوه مشاوره ایشون مطمئن باشیم پیدا نکردیم.البته دو روزیه یه آقا پسر دیگه هم خواستگاری کرده از خواهرم که ایشون 9 سال از خواهرم بزرگتر و کارمند بانکه و خواهرم مونده که چیکار کنه بین این دو.البته هنوز با خواستگار دومی آشنا نشده و فقط همین مقدار اطلاعات رو داره و منتظره تکلیف اولی را روشن کنه بعد اگه منفی بود روی مورد دوم فکر کنه چون خواهرم معتقده که از نظر اخلاقی و انسانی درست نیست تکلیف اولی را روشن نکرده به دومی فکر کنه.خواهش میکنم کمک کنید.نمیخواهم موقعیتش را از دست بده و بعداً افسوس بخوره که کاش با حقوق کم خواستگارش کنار میومد و از این قبیل چیزها.اکثراً میگن زیاد به حقوقش فکر نکن زیاد میشه بعداً ولی ما اصلا نمیدونیم آیا پسره در آینده در زمینه کاریش جای رشد داره یا نه خود پسره که فقط میگه من همه تلاشمو میکنم و من چون میدونم خواهرم همیشه از بیپولی بدش میومد و همیشه دوست داره بهترین چیزارو بپوشه و بخره و خیلی اهل تنوعه میترسم که پشیمون بشه از انتخاب همچین پسری برای زندگی با این شرایط و چون کار پسره هم خصوصیه دولتی نیست نمیدونیم پیشرفت میکنه یا نه میترسیم.
- [سایر] با سلام و تشکر از شما و دست اندرکاران در تهیه این سایت. من حدود یک سال پیش تصمیم جدی به ازدواج گرفتم. با اینکه از نظر خیلی ها چون هنوز درسم تموم نشده بود و سربازی نرفته بودم، شرایط ازدواج و نداشتم ولی خودم احساس میکردم که آمادگیش و دارم. اگه بخوام به خاطر این چیزا ازدواجم و عقب بندازم اون دنیا که ازم سئوال کنن، این چیزا دلایل قانع کننده ای نیست. خیلی جاها رفتیم خواستگاری و به خاطر همین چیزا ردم میکردن (یا اینکه اونا معیارهای من و نداشتن). حتی خیلی جاها به خاطر اینکه خونه و ماشین نداشتم من و رد میکردن!! اصلا به نظر من منطقی نمیاد که پسر همه سختیها رو تنهایی تحمل کنه بعد که خونه زندگیی درست کرد، یک دختر بیاد شروع کنه به زندگی. اگه قراره که زن و شوهر شریک زندگی هم باشن، باید تو سختیها و خوشیها هر دو شریک باشن. همین که من شغل داشتم و دستم به دهنم میرسید از نظر بلوغ مالی کفایت میکنه. بالاخره خدا نصیب کرد و با همسر کاملا مناسبی ازدواج کردم و الان خیلی راضیم و خدا رو شکر میکنم. ما هر چه بیشتر میگذره به هم دیگه بیشتر علاقمند میشیم. طوری که اگه فقط نصف روز احوال هم و نپرسیم شدیدا دلتنگ هم میشیم. ولی حالا که داره به زمان رفتن من به سربازی نزدیک میشه مشکلی که پیش اومده اینه که روز به روز داره به نگرانی نامزدم از رفتن من اضافه میشه. با اینکه سعی میکنه خیلی بروز نده و مدام میگه که برو سربازی ولی نگرانیش کاملا مشخصه. گاهی اوقات که... میبینم که دور چشماش خیسه. حاج آقا من خیلی از این کاری که کردم ناراحتم. خدا میدونه هدفم از ازدواج امریه گرفتن و این چیزها نبوده، درسته که اینها رو هم داشته ولی من هدفم این بوده که ازدواجم و دو سال عقب نندازم و اینکه اگه همسرم میتونه، شرایطی رو برای من آسونتر بکنه، خوب این کار باید انجام بشه. حالا احساس میکنم من آدم خودخواهی بودم که به خاطر خودم دختری رو تا این حد ناراحت کردم. حالا شما بگین من اشتباه کردم؟ حالا که ازدواج کردیم و همه چیز تموم شده، گاهی اوقات با خودم میگم شاید خوب باشه از محبتم بهش کم کنم حتی یک کمی بدرفتاری هم بکنم تا راحتتر بتونه دوریم تو این سه ماه آموزشی تحمل کنه. ولی نمیدونم کار درستیه یا نه. به نظر شما این کار، منطقیه؟ راه بهتری هم هست؟