من احساس می کنم شوهرم به مواد مخدر و افیونی اعتیاد داره. برخی از نزدیکان هم به من گفتند که حالات همسرم مانند افرادی است که مواد مصرف می کنند. بعد از این حرف ها خودم هم حساس شدم و یکی دوبار هم ابزار این کارش رو دیدم ولی وقتی در این باره ازش سوال کردم با دستپاچگی گفت نه ، این وسایل مال من نیست. به نظر شما من چکار کنم؟ شما چه راهکاری پیشنهاد می دهید؟ پرسشگر گرامی، احساستان را از زندگی در شرایطی که برایمان ترسیم نمودید کاملاً درک می نماییم. شاید هیچ چیزی به این اندازه برای یک همسر آزار دهنده نباشد که مجبور باشد در چنین فضایی زندگی نماید؛ زیرا اعتیاد شوهر تهدیدی جدی بر حیات فردی وخانوادگی زنان و آسیبی عمیق بر کیان خانواده محسوب می شود. به هر حال امیدواریم خداوند آرامشی را به شما هدیه نماید تا آنچه را که نمی توانید تغییر دهید، بپذیرید و شهامتی ارزانی تان نماید که آنچه را می توانید تغییر دهید، تغییر دهید و دانشی که تفاوت آن دو را بدانید. با توجّه به اینکه هنوز همسرتان قبول نکرده معتاد است لاجرم برای ترک نیز متقاعد نشده؛ بنابراین شاید هیچ چیز به این اندازه کمکتان نکند که بهتر است ابتدا واقعیّات زندگی خانوادگی و همسرتان را به عنوان یک خانواده دارای فرد معتاد بپذیرید تا بتوانید متناسب با آن به دنبال راه حل باشید. از جمله موارد مهمی که شما و سایر اعضای خانواده و فامیل به عنوان افراد خانواده معتاد باید به آن توجه نمایید، یادگیری شیوه رفتار درست با همسرتان به عنوان معتاد در حال مصرف است؛ زیرا عدم رعایت این نکات آثار و تبعات سنگینی را برای شما، همسر و خانواده تان به همراه خواهد داشت. بنابراین در ادامه به مواردی اشاره می گردد که شایسته است در نوع تعامل با همسرتان مدّ نظر قرار دهید : 1- از حدس و گمان در مورد اعتیاد همسرتان پیروی نکنید؛ زیرا حدس و گمان مانند موریانه ای روابط بین زن و شوهر را می خورد. 2- اگر هم نسبت به اعتیاد همسرتان اطمینان پیدا نمودید، خود را نبازید؛ زیرا در هر صورت رابطه شما و شوهرتان دارای ظرفیتی است که می توان امیدوار بود از طریق راهکارهایی که در ادامه بدان اشاره خواهد شد، بتوانید در اصلاح رفتار همسرتان اقدامات مؤثّری انجام دهید. 3- سعی کنید با افزایش اطلاعات خود در زمینه بیماری اعتیاد، او را بیشتر درک کنید. 4- سعی کنید خود و اطرافیانتان با نوع گفتار و یا عملکردتان موجبات عصبانیّت وی را فراهم نکنید؛ زیرا همین موضوع دلیلی برای مصرف مواد در او خواهد شد. به هر طریقی سعی کنید بهانه دستش ندهید؛ زیرا فرد معتاد دنبال بهانه برای ادامه مصرف است. 5- به خودتان اجازه ندهید که به خاطر بهبودی وی با او بد رفتاری نمایید؛ زیرا به هر حال او شوهر شماست، پس او را از جمع طرد نکنید. 6- به خاطر اعمال و رفتار وی رنج نکشید؛ زیرا این گونه رفتارها خارج از کنترل اوست. 7- کاری کنید که وی عواقب اشتباهاتش را ببیند. به عنوان مثال می توان در صورت فراهم بودن شرایط از فردی به عنوان واسطه خواست که به وی تفهیم نماید سردی روابط فرزندان، همسر و ... با وی نتیجه نوع عملکرد خود اوست و تنها خود اوست که قادر خواهد بود به چنین وضعی سامان ببخشد. 8- زمانی که وی تحت تأثیر مواد مخدّر است، هرگز با او بحث نکنید. 9- جهت کمتر شدن مشکلات در خانواده تا جایی که می توانید کاری کنید که از ایجاد بحران در روابط با همسرتان از سوی خود، فرزندان و خانواده تان جلوگیری نمایید؛ امّا اگر چنانچه بحران به پا شد، سعی کنید یا سکوت کنید یا از جمله (شاید حق با تو باشد) استفاده کنید. 10- او را با دیگران مقایسه ننموده و سرزنشش نکنید؛ زیرا طعنه زدن، تمسخر کردن، زخم زبان، توهین، تحقیر و... فقط شرایط را بدتر میکند. 11- با توجه به اینکه روی آوردن افراد به مسأله اعتیاد علل مختلفی دارد و تنها در مشاوره حضوری با افراد خبره قابل شناسایی و رفع است، بنابراین به هر نحوی که شده (با کمک بزرگان فامیل و یا هر کس دیگری که شوهرتان از وی حرف شنوی دارد و رازدار نیز می باشد) سعی نمایید وی را به سوی مراکز ترک اعتیاد راهنمایی نمایید تا در صورت ترک وی ریشه نگرانی های شما نیز بخشکد. 12- از افرادی که تجربه ای مشابه شوهرتان داشتند و موفق به ترک مواد گردیدند، بخواهید افقی روشن از عدم مصرف مواد را به سوی همسرتان گشوده و با او در این زمینه جهت ایجاد انگیزه ترک مصرف مواد به گفتگو بنشینند. نویسنده : گروه روانشناسی و مشاوره پرسمان
من احساس می کنم شوهرم به مواد مخدر و افیونی اعتیاد داره. برخی از نزدیکان هم به من گفتند که حالات همسرم مانند افرادی است که مواد مصرف می کنند. بعد از این حرف ها خودم هم حساس شدم و یکی دوبار هم ابزار این کارش رو دیدم ولی وقتی در این باره ازش سوال کردم با دستپاچگی گفت نه ، این وسایل مال من نیست. به نظر شما من چکار کنم؟ شما چه راهکاری پیشنهاد می دهید؟
من احساس می کنم شوهرم به مواد مخدر و افیونی اعتیاد داره. برخی از نزدیکان هم به من گفتند که حالات همسرم مانند افرادی است که مواد مصرف می کنند. بعد از این حرف ها خودم هم حساس شدم و یکی دوبار هم ابزار این کارش رو دیدم ولی وقتی در این باره ازش سوال کردم با دستپاچگی گفت نه ، این وسایل مال من نیست. به نظر شما من چکار کنم؟ شما چه راهکاری پیشنهاد می دهید؟
پرسشگر گرامی، احساستان را از زندگی در شرایطی که برایمان ترسیم نمودید کاملاً درک می نماییم. شاید هیچ چیزی به این اندازه برای یک همسر آزار دهنده نباشد که مجبور باشد در چنین فضایی زندگی نماید؛ زیرا اعتیاد شوهر تهدیدی جدی بر حیات فردی وخانوادگی زنان و آسیبی عمیق بر کیان خانواده محسوب می شود.
به هر حال امیدواریم خداوند آرامشی را به شما هدیه نماید تا آنچه را که نمی توانید تغییر دهید، بپذیرید و شهامتی ارزانی تان نماید که آنچه را می توانید تغییر دهید، تغییر دهید و دانشی که تفاوت آن دو را بدانید.
با توجّه به اینکه هنوز همسرتان قبول نکرده معتاد است لاجرم برای ترک نیز متقاعد نشده؛ بنابراین شاید هیچ چیز به این اندازه کمکتان نکند که بهتر است ابتدا واقعیّات زندگی خانوادگی و همسرتان را به عنوان یک خانواده دارای فرد معتاد بپذیرید تا بتوانید متناسب با آن به دنبال راه حل باشید.
از جمله موارد مهمی که شما و سایر اعضای خانواده و فامیل به عنوان افراد خانواده معتاد باید به آن توجه نمایید، یادگیری شیوه رفتار درست با همسرتان به عنوان معتاد در حال مصرف است؛ زیرا عدم رعایت این نکات آثار و تبعات سنگینی را برای شما، همسر و خانواده تان به همراه خواهد داشت.
بنابراین در ادامه به مواردی اشاره می گردد که شایسته است در نوع تعامل با همسرتان مدّ نظر قرار دهید :
1- از حدس و گمان در مورد اعتیاد همسرتان پیروی نکنید؛ زیرا حدس و گمان مانند موریانه ای روابط بین زن و شوهر را می خورد.
2- اگر هم نسبت به اعتیاد همسرتان اطمینان پیدا نمودید، خود را نبازید؛ زیرا در هر صورت رابطه شما و شوهرتان دارای ظرفیتی است که می توان امیدوار بود از طریق راهکارهایی که در ادامه بدان اشاره خواهد شد، بتوانید در اصلاح رفتار همسرتان اقدامات مؤثّری انجام دهید.
3- سعی کنید با افزایش اطلاعات خود در زمینه بیماری اعتیاد، او را بیشتر درک کنید.
4- سعی کنید خود و اطرافیانتان با نوع گفتار و یا عملکردتان موجبات عصبانیّت وی را فراهم نکنید؛ زیرا همین موضوع دلیلی برای مصرف مواد در او خواهد شد. به هر طریقی سعی کنید بهانه دستش ندهید؛ زیرا فرد معتاد دنبال بهانه برای ادامه مصرف است.
5- به خودتان اجازه ندهید که به خاطر بهبودی وی با او بد رفتاری نمایید؛ زیرا به هر حال او شوهر شماست، پس او را از جمع طرد نکنید.
6- به خاطر اعمال و رفتار وی رنج نکشید؛ زیرا این گونه رفتارها خارج از کنترل اوست.
7- کاری کنید که وی عواقب اشتباهاتش را ببیند. به عنوان مثال می توان در صورت فراهم بودن شرایط از فردی به عنوان واسطه خواست که به وی تفهیم نماید سردی روابط فرزندان، همسر و ... با وی نتیجه نوع عملکرد خود اوست و تنها خود اوست که قادر خواهد بود به چنین وضعی سامان ببخشد.
8- زمانی که وی تحت تأثیر مواد مخدّر است، هرگز با او بحث نکنید.
9- جهت کمتر شدن مشکلات در خانواده تا جایی که می توانید کاری کنید که از ایجاد بحران در روابط با همسرتان از سوی خود، فرزندان و خانواده تان جلوگیری نمایید؛ امّا اگر چنانچه بحران به پا شد، سعی کنید یا سکوت کنید یا از جمله (شاید حق با تو باشد) استفاده کنید.
10- او را با دیگران مقایسه ننموده و سرزنشش نکنید؛ زیرا طعنه زدن، تمسخر کردن، زخم زبان، توهین، تحقیر و... فقط شرایط را بدتر میکند.
11- با توجه به اینکه روی آوردن افراد به مسأله اعتیاد علل مختلفی دارد و تنها در مشاوره حضوری با افراد خبره قابل شناسایی و رفع است، بنابراین به هر نحوی که شده (با کمک بزرگان فامیل و یا هر کس دیگری که شوهرتان از وی حرف شنوی دارد و رازدار نیز می باشد) سعی نمایید وی را به سوی مراکز ترک اعتیاد راهنمایی نمایید تا در صورت ترک وی ریشه نگرانی های شما نیز بخشکد.
12- از افرادی که تجربه ای مشابه شوهرتان داشتند و موفق به ترک مواد گردیدند، بخواهید افقی روشن از عدم مصرف مواد را به سوی همسرتان گشوده و با او در این زمینه جهت ایجاد انگیزه ترک مصرف مواد به گفتگو بنشینند.
نویسنده : گروه روانشناسی و مشاوره پرسمان
- [سایر] تورو به خدا به دادم برسید من وسواس فکری شدیدی دارم به طوری که روی شوهرم حساس هستم یعنی اگر شوهرم حرفی بزند کاری بکند سریع به ایشان شک می کنم زمانهایی که شوهرم سرکار هست همش به شوهرم فکر می کنم که الان دارد چکار می کند و شروع می کنم به نوشتن افکارم دیگه واقعا از خودم هم خجالت می کشم همش دارم افکارم رو می نویسم ولی باز آروم نمی شوم و همش از 24 ساعت 23 فقط درباره شوهرم فکر می کنم بخدا دیگر خسته شدم و اینکه یک حرف رو سه چهار بار از شوهرم می پرسم مثل اگر شوهرم بگه رفتم فلان جا من سه چهار بار دیگر ازش سوال می کنم که رفتی فلان جا شمارو به خدا به فریادم برسید من قبلا فلوکستین مصرف می کردم البته آن زمان مجرد بودم و مشکلم این بود زمانی که از خیابان رد می شدم یک ربع کنار خیابان وای می ایستادم تا ببینم کسی بعد از من رد می شود تصادف نکند البته من حدود 15 سال هست به ناراحتی اعصاب دچار هستم و هردفعه به یک چیز فکر می کردم زمان دبیرستان روی درسام حساس بودم زمانی که کارمند شدم روی همکارام حساس شدم و زمانی که ازدواج کردم روی شوهرم و بیشتر از شما خواهش می کنم در رابطه با شوهرم کمکم کنید که چه کنم شما رو به خدا به فریادم برسید.
- [سایر] با سلام و خسته نباشید. من 3 سال است که ازدواج کردم و همسرم تک فرزند خانواده است. با دخالت های بیجای مادر شوهرم و عدم استقلال فکری و بلوغ فکری همسرم به دلیل تک فرزند بودن و عدم احساس مسئولیت و وظیفه شناسی ایشان ، همسرم با خواسته مادرش که خود بی اخیتار و ارداه است دادخواست طلاق داده وحدود 15روز پیش مادرش به اتفاق زن عمو و عموم و پدر همسرم با راه انداختن دعوا مرافعه از خونه بیرونم کردند و وسایل و جهیزیه ام را به جایی دیگه که اصلا خبرندارم انتقال دادند. موقع دادگاهی ام قاضی ازش سوال کرد که برای چی اومدی با پاسخ به اینکه من می خواهم از شوهرم جدا بشم اومده و نمیخاد من را طلاق بده. دلایل عمده طلاقش هم اینکه من بدهکارهم، پاره وقت می رم سر کار و دیر می آم و تسویه حساب دانشگاه من را داده و ببخشید حرفهایی بی ربطی که هیچ کدام حرف های محکمه پسندی نبود را گفت. و چون من همسر خودم را می شناسم می دانم که قلبا دوسم داره و فقط حرفهایی بوده که مثل نوار به مغز همسرم دادند که خودکار وار بگوید . همسرم بسیار فکر آشفته ایی داره چون تک فرزنده اصلا نذاشتند بار بیاد استقلال فکری وتصمیم گیری داشته باشه. حالا من و همسرم مثل دو تا کبوتر برای هم بال بال می زنیم و با وجود تهمت ها و مشکلاتی که برام توی زندگی درست کردند دوست ندارم از همسرم جدا بشم. به قول خودشون که به یکی از دوستانمان گفته بودند که می خواستند من را بتروسنند نمی دونستند تا اینجا کشیده می شه. اما من به قاضی و مشاور گفتم که طلاق نمی گیرم. اما حالا با خودم می گم اگه مادرش نذاشت چیکار کنم؟ چون اونها می خواهند روی زندگی من و خود من و همسرم بیشتر از این تسلط داشته باشند و نمی ذارند ما احساس استقلال و بزرگی کنیم و بریا زندگی خودمون تصمیم گیری کنیم و من بروم با آونها در یک اتاق دیگه در خانه آنها زندگی کنم که مدام تحت نظرشان باشم. این برای من غیر قابل تحمله. اونها می خواند من را تحت فشار بزارند چون می دونند من همسرم را دوست دارم کوتاه بایم و به خاطر همسرم برم. اما همسرم هم جای پری برای من نداشته و هیچ خلا من را پر نکرده تازه خلاهای زیادی هم اضتافه کرده. من نمی خواهم بیوه باشم و زندگی دیگری را تجربه کنم. و خانواده ام کقتند که همسر من مرد زندگی نمی شود. اما من می خواهم بیشتر از این صبور باشم و مدارا کنم و همسرم مرور زمان به خودش بیاد. اما به ازای چی ؟ که جواین آرزوهایم و... به باد خواهد رفت . لطفا من را راهنمایی کنید که چیکار کنم؟
- [سایر] باسلام و خسته نباشید من دو ساله که عقد کردم و 4 ماهه که عروسی کردم موقعیت من و شوهرم به این ترتیب هست: من لیسانس و کارمند شرکت خصوصی با حقوق پایه شوهرم دیپلم و انباردار یک شرکت با حقوق پایه شوهرم از لحاظ مالی قبلا خیلی مشکل داشت و الان به خاطر عروسی و ... خرج اضافی بدهی داره و من البته خیلی کمکش کردم برای خریدن ماشینش و قسط بانک و ... ما پیش مادر شوهرم زندگی میکنیم سوال من اینه که شوهرم خیلی ساکت هست و زیاد حرف نمیزنه البته از لحاظ جنسی خیلی گرم هست و تقریبا هرروز از من میخواد که باهاش باشم اما خیلی کم حرف هست و خیلی وقتها به من میگه من عرضه ندارم شوهر خوبی نبودم انتظاراتتو برآورده نکردم و از این حرفها من هیچ چیزی ازش نمیخوام حتی روز تولدم و روز زن برای من هیچ کادویی نخرید دریغ از یک گل هزار تومنی اما من چیزی بهش نگفتم باور کنید اون خیلی وقتها از من قیافه میگیره و قهر میکنه غذاشو نمیخوره ولی هرموقع دلش میخواد رابطه داشته باشه به من محبت میکنه تو چند دقیقه کارش تموم میشه و دوباره شروع میکنه به عادت همیشگیش من ازش انتظار محبت دارم اما اون اصلا اهمیت نمیده من دندونم درد میکنه اصلا اهمیت نمیده مریض میشم عین خیالش نیست زیاد کار میکنم اما اصلا تو کار خونه کمکم نمیکنه حتی تو جمع کردن میز شام و ... اصلا بعد شام تشکر هم نمیکنه انگار وظیفه من هست که هم بیرون کار کنم هم تو خونه کلفتی اقارو بکنم احساس میکنم نسبت به من خیلی بیتفاوت شده من خیلی ناراحتم چند روز پیش باهم بحثمون شد به من گفت که تو منت درست کردن غذارو سرم میزاری خیلی شدید دعوامون شد و من رفتم سراغ قرص که خودمو بکشم من واقعا احساس بدی دارم خواهش میکنم راهنماییم کنید من بهش میگم دوست دارم اما اون میگه میدونم منم دوست دارم خیلی کم هست روزهایی که به من با محبت بگه دوست دارم اصلا بعد عروسیمون تا بحال برام یک گل هم نخریده هیچی کادو به من نداده پولش کمه اما نه اینکه نتونه حتی یه شاخه گل بخره به من میگه نمیتونم ناراحتی تورو ببینم دائما به من میگه غلط کردم ناراحتت کردم منو ببخش اما باز فرداش روز از نو من همیشه با محبت باهاش حرف میزنم اما خوب بعضی وقتها عصبانیم میکنه و من مجبورم ازش قیافه بگیرم من خیلی خسته میشم بعد اینکه از محل کارم میام خونه خواهش میکنم کمکم کنید اجرتون با خدا
- [سایر] سلام خسته نباشید .دختری 30 ساله ساکن مشهد لیسانس و شاغل هستم 5 ساله که ازدواج کردم و 2 ساله که زیر یک سقف زندگی میکنیم .خونواده ی فرهنگی دارم ظاهرم بد نیست اما قد بلندی ندارم .شوهرم از شهرستان و 2 سال از من کوچکتر ظاهرا از من بهتر اما بسیار بی فرهنگ و بی اخلاق بی منطق و هوچی گر .در محل کارم با ایشون آشنا شدم .علاقه ی من به ایشون بیشتره و در زندگیم همه ی پول و پس اندازمو بابت خرید خونه و جشن عروسی به ایشون دادم و ایشون همه چیز رو به نام خودشون کردن چون می دونستن که اعتیاد دارند و ممکنه من روزی بفهمم و بخوام جدا شم چون بهشون گفته بودم که از اعتیاد متنفرم و هرگز حاضر به زندگی با معتاد نیستم چون پدر ایشون معتاد بود و من همیشه یه ترسی داشتم .از همون اوائل متوجه رفتارهای مشکوک ایشون شدم تا اینکه به سیگار کشیدن گهگاهی اعتراف کردن و تریاک هم هفته ای یکبار که به منزل پدرش میره .متاسفانه پدر اینقدر نفهم است که پسرش رو به بساطش دعوت میکنه .من نمیتونم با این موضوع کنار بیام و به خاطر این ترسم نتونستم به بچه دار شدن فکر کنم و 5 ساله که فکر طلاق تو سرمه اما نمیتونم اقدام کنم از آینده ام و تنهاییم می ترسم .شوهرم هرگز به طلاق تن نمیده و با التماس و چاخان همیشه می گه تو اشتباه می کنی من فقط گاهی مصرف میکنم 5 ساله ه مصرف می کنم چی شده تا آخر عمرم همین حد میمونه و بیشتر نمیشه قول می دم .اما من نمیتونم بپذیرم این مسائل تو 7 نسل ما هم پیدا نمیشه تحملش برام سخته .لازمه بگم که این 5 سال با بددلی و تهمت هاش پیرم کرد ام حالا که بهتر شده و من عادت کردم چون به اعتیادش اطمینان پیدا کردم ازش بدم اومده از اینکه این همه زجر کشیدم از خودم بدم اومده که کاش همون روزای قد که قرصهای ترامادول رو دیدم ازش جدا می شدم .کمکم کنین نمیتونم تصمیم بگیرم چون همیشه حرفای خوبش اما بدون عملش تو ذهنمه و دلم فقط به شعارهاش خوشه .تو کارش آدم موفقیه .فوق دیپلمه اما داره و اسه لیسانس تلاش میکنه و ناظر پروژه است .حقوقش ماهی 800 تومنه ومن 600 تومن .به لحاظ مالی خوبیم خونه و ماشین معمولی داریم .اما شوهرم کلا آدم افسرده و ناسپاسیه و دائم به خاط دوری از خونوادش به من غر میزنه با اینکه هفته ای یک بار میره شهرستان تنهایی و منو نمی بره .مشکلات زیادی داریم اما من با همش ساختم اما این یکی رو نمی تونم چون از آینده اش میترسم .کمکم کنین بگین چکار کنم .ممنون .منتظر جوابتون هستم .
- [سایر] باز هم سلام شما جواب سلام و احوالپرسی و حرف های نه چندان مهم و..رو میدید اما اگه یکی یه سؤال مهم داشته باشه هزار بار باید براتون پیام بفرسته تا شاید جواب بدین. میدونم طولانیه و پیامها زیاد و وقت شما برای پاسخگویی کم، اما ما هم به جواب شما نیاز داریم. باور کنید کسی رو ندارم که باتجربه باشه وگرنه مزاحم شما نمی شدم. دوباره می فرستم به امید اینکه این بار جوابمو بدین: (لطفا همه پیام رو در سایت نذارید) من دختری 23 ساله هستم و خانواده ای مذهبی دارم(البته نه از نوع افراطیش). سال گذشته در راه دانشگاه پسری که اصلا نمی شناختمش جلوی من را گرفت و گفت که از در خانه تا اینجا(یعنی نزدیک دانشگاه)دنبال من برای امر خیر اومده و من به او گفتم که خیلی کار اشتباهی کرده و گذاشتم رفتم. حدود 1 ماه بعد خواهرش را فرستاد دم در خانه و با مادرم صحبت کرد و معلوم شد که خواهرش در کوچه ما می نشیند و این آقا حدود 1 ماه من را تحت نظر داشته و بعد برای خواستگاری اقدام کرده. آن زمان ما جواب رد دادیم به خاطر اینکه می خواستم درس بخوانم و قصد ازدواج نداشتم اما ناگفته نماند که بدم نمی آمد یک بار بیایند و بیشتر درباره اش بدانم و درباره اش فکر کنم. چون تقریبا موارد ظاهری و اولیه اش خوب بود: به گفته خواهرش فوق دیپلم ریاضی داشت و در یک شرکت عمرانی کار می کرد،اهل رفیق بازی و سیگار نبود و نماز و روزه اش هم به جا بود. یک خانه و ماشین هم داشت. اما مهم ترین دلیل ما برای رد کردن او این بود که من را در خیابان دیده و انتخاب کرده بود و این شیوه انتخاب او از نظر من و خانواده ام اصلا درست نبود. به نظر ما کسی که اینقدر راحت و از روی ظاهر همسرش رو انتخاب کنه و درباره زندگیش تصمیم بگیره، درباره مسائل مهمتر زندگیش هم مسلما همین طور تصمیم خواهد گرفت. خلاصه که گذشت و من پیش خودم فکر کردم که حتما کس دیگری رو میبینه و دنبال اون میره. اما بعد از یک سال دوباره دو تا از خواهرهاش اومدند دم در خانه(البته خودش و مادرش هم آمده بودند اما جلو نیامدند) و دوباره همان حرف ها را به مادرم زدند. نگو که آقا تو این 1 ساله تو فکر من بوده و هرچی دخترای دیگه رو بهش پیشنهاد می دادند قبول نمیکرده و خواهرش رو مقصر میدونسته که ما جواب رد دادیم وگفته که حتما خواهرش طوری صحبت کرده که ما قبول نکردیم. مادرم طبق حرف هایی که همیشه وقتی حرف ازدواج به میان می آمد، من می گفتم، به آنها گفته بود که من قصد ازدواج ندارم(اما مدتی است که این نظر من عوض شده ولی به مادرم هنوز نگفته ام). خلاصه، قرار شد که مادرم با من صحبت کند و به آنها جواب دهد. وقتی موضوع را با من درمیان گذاشت ازش پرسیدم نمیشه حالا بیایند و صحبت کنیم و درباره اش فکر کنیم؟ دلیلم هم این بود که مسائل اولیه که لازم است را ظاهرا این شخص دارد، و مادرم موافقت کرد اما وقتی موضوع را با پدرم درمیان گذاشت او مخالفت کرد و گفت کسی که همین طوری یکی رو می بینه و به همین راحتی انتخاب می کنه به درد زندگی نمی خوره. پدرم همون دلیلی رو آورد که پارسال خودم آوردم ولی الان اصلا بهش فکر نکردم. به نظر شما آیا این تفکر درسته؟ از طرفی فکر می کنم که کسی که یک سال سر تفکرش مونده و با اینکه جواب رد شنیده باز هم نظرش عوض نشده این انتخابش از روی احساس نبوده، چون بالاخره رفتار من رو در مدتی که تحت نظرم گرفته بوده، دیده و همین هم، تا حدی ولو کم، خصوصیات من رو نشونش داده. اما از طرفی هم حرف پدرم درست به نظر می رسه و الان نمیدونم چی کار کنم؟ 1- من چادری هستم و وقتی بیرون می روم آرایش نمی کنم و کلا ظاهری ندارم که توجه دیگران را جلب کنم و فکر نمی کنم که این آقا از روی قیافه من را انتخاب کرده باشد، و مسلما یکی از ملاک های ایشان همین چادری بودنم است و...، کسی را بخاطر چادرش و مذهبی بودنش انتخاب کند، لا اقل ارزش فکر کردن را دارد. آیا این نظرم درست است؟ 2- آیا پدرم درست میگه و دیگر نباید به این آقا فکر کنم یا اینکه نظر پدرم درست نیست و باید روی این مورد کمی بیشتر فکر کنیم؟ 3- اگر نظر پدرم (که زمانی نظر من هم بود و الان هم تا حدودی هست)درست نیست چه دلایل منطقی می تونم برایش بیارم تا هم خودم مطمئن تر قدم بردارم و هم پدرم راضی بشه که آنها بیایند و بیشتر با هم آشنا بشیم و بعد تصمیم بگیریم. پدرم آدم منطقی است و با دلیل و برهان میشه راضی اش کرد. 4- از طرفی اطراف ما در فامیل پسری که سن و سالش به من بخوره وجود نداره و کسی که در آینده همسر من میشه مسلما از فامیل نیست، یا از همکارانم خواهد بود که فعلا همچین آدمی در محل کارم نیست، یا از هم دانشگاهی هام، یا کسانی که توی مجالس و جاهای دیگه من رو می بینند، می خوام بگم این اتفاق ممکنه باز هم برام بیفته و بالاخره یکی از همین آدم هایی که یا خودشون یا خانواده شان منو می بینند و می پسندند، همسرم میشه و اگه ما بخوایم همشونو با همین تفکر رد کنیم که نمیشه، درسته؟ بالاخره یک اولین باری باید وجود داشته باشه، نه ؟ 5- یک مشکل دیگه هم دارم و اون اینه که چطوری می تونم به مادرم بگم که نظر من درباره ازدواج فرق کرده و قصد ازدواج دارم؟ نمی دونم چه طوری بهش بگم که خواستگارام رو رد نکنه، آخه همشونو که مثل این مورد من نمی فهمم که بخوام نظرم رو بگم. اصلا روم نمیشه و نمیدونم که چه طوری باهاش این موضوع رو مطرح کنم که یه وقت فکر نکنه من برای ازدواج عجله دارم و هول شدم. در ضمن اصلا دوست ندارم که دیر ازدواج کنم، چون در اطرافم می بینم کسانی که سنشون بالاست و هنوز ازدواج نکردند اولا توقعاتشون بالاتر میره یا اینکه از لحاظ فکری توی انتخاب دچار وسواس میشن، ثانیا افرادی که می آیند خواستگاریشون اغلب کسانی هستند که سنشون خیلی از اون ها بیشتره و من اصلا با فاصله سنی زیاد نمی تونم کنار بیام، ثالثا این افراد آخرش هم کسی رو که انتخاب می کنند کسی نیست که همیشه می خواستند، و من نمی خوام دچار این مشکلات بشم. باز هم متشکرم. اجرتون با خدا، چه جوابمو بدید چه نه.
- [سایر] با سلام خدمت شما که وقت و نیروی خود راصرف پاسخ دادن به پرسش های مردم برای کمک به آنها در جهت دست یافتن به راه حل مناسبشان می کنید پیشاپیش از خداوند متعال پیشرفت و موفقیت شما را در این زمینه خواهانم مطلبی را که می خواهم با شما به عنوان یک کارشناس در میان بگذارم مشکلی است که شاید به شکلهای گوناگون در بسیاری از جوانان مخصوصا در جوانان کشور ما وجود دارد منظورم مشکلات جنسی و مسائل مربوط به آن است من نیز از این روند جدا نیستم و درگیر مشکلی هستم که هر لحظه مرا ناتوان تر می سازد چندی پیش این مسئله را با شبکهء پرسمان که یک سایت دانشجویی است در میان گذاشتم آنها نیز لطف کردند و پاسخم را دادند اما این مشکل آن قدر بر روح من چیره گشته که راه حلهای آنها را نتوانستم اجرا کنم چرا که اراده ام بسیار ضعیف شده است مشکلی که در مورد آن می خواستم صحبت کنم کاری است بسیار بسیاربدتر از اعتیاد به مواد مخدر،استمناء!آری درد من این است دردی که هم جسمم را و هم روحم را چند سال مورد حملهء خود قرار داده و تا کنون نتوانسته ام به طور قطعی از پس آن بر بیایم اجازه می خواهم به دلیل اینکه شناخت هر چه بیشتر شخصیت فرد پرسش کننده می تواند به مشاور در جهت ارائهء پاسخی بهتر و جامع تر کمک کند وقتتان را بگیرم و کمی از زندگی ام را برایتان شرح دهم ... باید بگویم به خاطر این که همه فکر می کردند من فرد بسیارپاکی هستم و به خاطر این که قلبا پاک بودم و نظر بدی نسبت به دختران فامیل نداشتم و بسیار از متلک گویی به آنها متنفر بودم همیشه در میان آنها بودم و با آنهابسیار صمیمی تر از هم جنسانم بودم به همین دلیل به من می گفتند مریم خانم در جمع آنها احساس راحتی می کردم و تا اکنون نیز آنها مرا پسری خوب و پاک می دانند به خاطر همین ارتباط پاک احساس بد و شرورانه ای نسبت به آنها نداشتم زمان می گذشت و هر بار که استمناء می کردم بیشتر به درون گمراهی فرو می رفتم هر بار پس از انجام این کار به خودم قول می دادم که دیگر این کار را نکنم و توبه می کردم اما باز این کار تکرار می شد تا همین الان ..... در مقطع پیش دانشگاهی که بودم از یک طرف به نمراتم حساس بودم و از طرفی نگران وضعیت کنکور خود بودم تصمیم گرفتم آن سهل را به دلیل یا بهانهء سنگین بودن درسها و نبود وقت کنکور ندهم و سال آینده با فراغ فکر بیشتری برای کنکور درس بخوانم کارم را خوب شروع کردم و بدون مشورت در چند کلاس کنکور ثبت نام کردم اما هنگامی که دیدم بیشتر به فکر پول هستند تا انتقال مفاهیم انگیزه ام را از دست دادم و دیگر به آن کلاسها نرفتم و تقریبا دیگر درس نخواندم بسیار با خانواده ام درگیر بودم آنها مدام مرا به ادامهء کار تشویق می کردند ولی من مقاومت می کردم زیرا توقعم بالا بود و می خواستم در رشتهء خوبی قبول شوم دلیل این که در این مورد می نویسم این است که می خواهم بگویم یکی از زیانهای استمناء کاهش اراده است من هنگامی که در درسهایم به مشکلی بر می خوردم خیلی سریع ناراحت می شدم و بدتر این که این ناراحتی را به درسهای دیگر نیز می کشاندم و دیگر دوست نداشتم به درس خواندن در آن ساعت ادامه دهم چرا که اراده ام ضعیف شده بود آن سال نیز گذشت وسال تحصیلی جدید را با انگیزه ای قوی شروع کردم در ابتدای شروع کارم چون می دانستم که اگر استمناء را ادامه دهم باز هم سرنوشتم مانند سال گذشته خواهد شد با حال التماس و تضرع پس از نماز به سجده افتادم و قران در بغل از خداوند به زاری خواستم هدایتم کند و مرا از این منجلاب بیرون آورد خداوند نیز با لطف همیشگی که به من داشته است هدایتم کرد هر روز رابطه ام با خداوند بهتر می شد پس از نماز اول وقت مغرب و عشاء هر شب تا شب کنکور به طور مرتب دو صفحه قران را با معنی آن وبا تفکر می خواندم مدت عبادت من یک ساعت به طول می انجامید ولی گذشتن زمان را حس نمی کردم اوایل کار دو سه مرتبه استمناء کردم ولی کم کم این کار را ترک کردم آن قدر خود را به خداوند نزدیک می دیدم که در نماز گریه می کردم و از این که دارم با پروردگار و آفرینندهء خودم صحبت می کنم شور و شعف سراسر وجودم را فرا می گرفت وبا تعجب و شرمندگی به گذشته ام فکرمی کردم جدولی درست کرده بودم که سعود و سقوط اخلاقی را توسط فلشهایی در آن نشان می دادم دائم در حال مراقبهء نفس بودم هر شب بعد از نماز عشاء کل کارهای دیروز و امروزم را مرور می کردم و نکته های مثبت و منفی را یادداشت می کردم تا دیگر بدیها را تکرارنکنم شبهای جمعه را مرتب به حرم می رفتم یک شب حرم خیلی شلوغ بود و من که همیشه دنبال جای خلوتی می گشتم یکی دیگرازبلاهای استمناءگوشه گیری من بود هیچ جای خالی پیدا نکردم و با حالت حزن بسیار به امام رضا ع سلام کردم و با ناراحتی از حرم خارج شدم در مجلسی که به مناسبت چهلم فوت پدربزرگم برگزار شده بود دختر عمه ام به مادرم گفت چند شب پیش احسان را در خواب دیده ام که به حرم رفته و حرم بسیار شلوغ بود و درهای منتهی به ضریح بسته بود و خادمان اجازهء ورود نمی دادند که احسان جلو رفت در را برای او باز کردند وقتی این خواب را شنیدم گریه کردم که چگونه من که آن قدر بد سیرت بودم به کوتاه مدتی آن چنان مورد لطف خداوند قرار گرفته ام که زیر سایهء رحمت امام رضا ع قرار گرفته ام در آن نه ماه که برای کنکور درس می خواندم دعا می کردم که در رشتهء داروسازی در شهر خودم قبول شوم پس از کنکور مانند هر سال تابستان را برای شبکاری به مغازهء تولیدی پدرم رفتم روزی پس از نماز صبح تلفن مغازه به صدا درآمد و صدای پدرم را شنیدم که خبر قبول شدن در رشتهء داروسازی مشهد را به من می داد بسیار خوشحال شدم و نماز شکر خواندم هدف من از درس خواندن رسیدن به پول و ثروت نبود بلکه می خواستم تا پله های پیشرفت را طی کنم و وزیر شوم و به کشور و هم وطنانم خدمت کنم تمام وجودم سرشار از عشق به پیشرفت میهنم بود قبلا مطالعات زیادی در مورد تاریخ باستان ایران و افتخارات آن داشتم و حال پلهء اول را با لطف بسیار خداوند و تلاش خودم با موفقیت طی کرده بودم در تابستان تحقیقی در زمینهء امام زمان ع و وظایف شیعیان ایشان انجام دادم تحقیق بسیار جالبی شده بود باید بگویم در این نه ماه نمازهای ظهرو عصر و مغرب و عشائم را مرتب به مسجد می رفتم به پیشنهاد امام جماعت مسجد محلمان تصمیم گرفتم جمعه شبها آن را برای نمازگزاران آن را ارائه دهم جمعه شبها پس از نماز عشاء بر می خواستم و این تحقیق را می خواندم و حضار با علاقه گوش می کردند خلاصه آدم خوبی شده بودم ولی پس از این که به قول قران کشتی من به ساحل نجات رسیده بود و به هدفم رسیده بودم ارتباطم با خدا ضعیف تر شد و پس از مدتی دوباره با ناسپاسی تمام استمناء کردم و آن را تکرار کردم تا اکنون که در اواخر ترم اول هستم در این چند سال بر اثر این کار همیشه کم بنیه بوده ام مخصوصا این اواخر که به طور جنون آمیزی تقریبا هر دو شب یک باراین کار را می کنم دستهایم می لرزند چشمانم ضعیف شده است در مدت کوتاهی دوبار عینکم را عوض کردم موهایم بسیار نازک و نرم وشکننده شده است و به راحتی و بسیار زیاد می ریزند لبهایم را نا خود آگاه گاز می گیرم مادرم می گوید تازگی ها عصبی شده ای زیاد پلک می زنی انگشتانت را گاز می گیری بر خلاف گذشته اعتماد به نفسم کم شده دیگر نمی توانم در کلاس از استاد سوال بپرسم هنگامی که مطلبی را نمی فهمم و نمی توانم سوال کنم بسیار ناراحت می شوم هنگامی که می خواهم مطلبی را برای هم کلاسی هایم که سی پسر و سی دختر هستند بگویم صورتم به طور محسوسی شروع به لرزش می کند و صدایم بسیار می لرزد چند روز پیش در عین ناباوری دیدم هنگامی که می خواستم چیزی را به دانشجویان یادآوری کنم زیر ناخنهایم کبود شده تمرکزم بر درسهایم بسیار کم شده است سر کلاس که هستم انگار مرده ای بیش نیستم و در دنیایی دیگر سیر می کنم و مرتب ذهنم منحرف می شود و درسها را نمی فهمم در خانه هم هر چه تلاش می کنم بعضی درسها را بفهمم نمی شود و هر روز نگران تر می شوم هر بار تصمیم می گیرم دیگر این کار را نکنم ولی نمی شود دیگر هدفم یادم رفته است دیگر خدا را نمی شناسم و نماز را به زور می خوانم در آیات قران شک می کنم و گاهی اوقات خدا را فاقد نقش در این دنیا می دانم و قران را داستان نمی دانم عاقبتم به کجا می کشد این ها بخشی از زندگی من بود حال امیدم پس از خداوند به شما است خواهش می کنم این برادرتان را اگر بدتان نمی آید کمک کنیدو از تاریکی ها او را دوباره به نور برگردانید خواهش می کنم پاسخی مقطعی به من ندهید و مرا مرحله به مرحله هدایت کنید اگر امثال مرا رها کنید به جای اول خود بر می گردند لطفا مرا راهنمایی کنید در ضمن خوشحال می شوم اگر این نوشته را بدون ذکر نام در معرض دید دیگر کاربران بگذارید چه بسا بخوانند و عبرت بگیرند